حدود ده ماه فرصت هست.
این حرفی بود که پزشکان پس از بررسی اسکن مغز، به پدر و مادر النا گفتند. النا شش ساله بود و تیزهوش. آنقدر تیزهوش بود که بفهمد فرایند دائمی و هرروزهی بیمارستان و درمان، چیزی فراتر از داستان شادی است که پدر و مادر برای او میسازند.
النا عاشق نقاشی و نوشتن بود. همه میدانستند که مداد رنگی و دفترچه، بهترین هدیهای است که میتوانند به او بدهند.
پدر و مادر النا هم، مانند هر پدر و مادر دیگری، امیدوار بودند که تخمین پزشکان نادرست باشد. اما این بار…
حرف پزشکان درست بود. النا در شش سالگی فوت کرد. چند هفته پس از مرگ النا، پدر و مادرش یادداشتی را در میان وسايل النا پیدا کردند که النا روی آن یک قلب کشیده بود و نوشته بود: «مامان! بابا! دوستتون دارم». پیدا کردن چنین کاغذی عجیب نیست. همیشه در لوازم بچهها میتوان از این نوشتهها پیدا کرد.
مدتی گذشت. نامهی دیگری در کشو لباسهای مامان پیدا شد. مدتی بعد در ماشین بابا و این ماجرا آنقدر ادامه یافت که تعداد نامهها به چند صد مورد رسید. حالا دیگر معلوم بود که این نامهها تصادفی نیستند. النا، هدیههایی برای پدر و مادر خود تهیه کرده بود و در تمام خانه و زندگی پخش کرده بود. هر جایی که ممکن بود روزی توسط آنها دیده شود.
النا، برای پدر و مادرش، هرگز نمرد. آنها هنوز هم منتظرند تا النا نامهی دیگری از بهشت، برای آنها ارسال کند.
پدر و مادر النا، مجموعه نامههای النا را در کتابی تحت عنوان Notes Left Behind منتشر کردند. تمام عواید حاصل از این کتاب، به بنیادی تعلق دارد که در مورد سرطان تحقیق میکند.
همچنین سایتی با همین عنوان طراحی شده است که در آن میتوانید یادداشتهای النا را ببینید و با جنبشی که پس از مرگ او شکل گرفته است آشنا شوید. حتی در توییتر، یک هشتگ به نام #notesleftbehind وجود دارد که آدمها میتوانند حرفها و قدردانیهایی را که دوست دارند بعد از خودشان برای اطرافیان باقی بماند، آنجا توییت کنند.
کم نیستند پدر و مادرهایی که پس از فوت فرزندشان به علت سرطان، موسساتی برای حمایت از کودکان سرطانی تاسیس کردهاند. اما در میان خالقان این جنبش های بزرگ اجتماعی، قطعاً النا جوان ترین است. «ایدهی حرکت او توسط خودش خلق شده!».
النا برای همهی ما پیام بزرگی دارد. برای بهتر کردن زندگی دیگران، کار بزرگی لازم نیست. حتی هوش زیاد. یا توانمندی خارقالعاده.
النا به امثال ما که فکر میکنیم زمانی وقتمان را صرف کمک به بهبود زندگی دیگران میکنیم که دلار ارزان شود و تحریمها برداشته شود و شغل ایجاد شود و تورم کم شود و زیرساختها درست شود و دولت حمایت کند و آموزش و پرورش تقویت شود و … یادآوری میکند که: «برای کسی که بخواهد دنیا را به جای بهتری تبدیل کند، دلایل و انگیزه های کم و سادهای وجود دارد اما برای کسی که بخواهد از زیر این کار فرار کند، دلایل متعدد و پیچیدهای وجود خواهد داشت. انتخاب بین این دو هم با ماست!».
من از این به بعد، هر وقت بخواهم از کسی تشکری کنم که بعد از خود من، باقی بماند، میآیم و زیر این نوشته آن را مینویسم. شما هم اگر دوست داشتید میتوانید همین کار را بکنید…
من از استادم آقای دکتر محمد زاده تشکر می کنم. نه به خاطر مطالبی که در درس طراحی اجزا ازش یاد گرفتم به خاطر درس هایی که در حاشیه کلاس ها بهم یاد داد.(به قول استاد مهربانم محمد رضا شعبانعلی ما بیشتر درس هایی که در فضای آموزشی یاد می گیریم از حواشی کلاس ها است) سال اولی که این استادم بعد از چهل سال زندگی در انگلیس و کار در کارخانه جگوار به ایران اومد من هم از شاگردانش بودم. استاد فارسی رو به سختی و با لهجه حرف میزد. خیلی ساده بود. خیلی ساده می گرفت. با اتوبوس رفت و آمد می کرد(خودش چیزی نگفت ولی چند بار دیدمش خودم ) بسیار متواضع بود. اصلا به حضور و غیاب و امتحان و قوانین آموزش اهمیتی نمیداد. اصلا سر کلاسش استرس نداشتیم ولی در عوض بینهایت حرفاش کاربردی بود و ازش یاد می گرفتیم. با مثال و داستان بهمون درس میداد. مثال هایی از فضای کسب و کار واقعی که تجربه کرده بود. واقعا میشه گفت استاد اخلاق بود و بینهایت به دانشجو احترام میذاشت. وقتی دانشجویی دیر سر کلاس میومد به خاطرش از روی صندلی بلند میشد و سلام می کرد و حالش رو جویا میشد! این کارش انقدر برای همه درد آور و مایه شرمندگی بود که حتی بی نظم ترین دانشجوها به خاطر اینکه شرمنده استاد نشن سعی می کردن زود بیان وگرنه بعد از استاد نمیومدن سر کلاس. بعد از چند سال در دانشگاه دیگری من و در یک کنفرانس دید و جلو اومد و سلام کرد! منو هنوز میشناخت به اسم! یکی دیگه از کارهای جالبش این بود که در صف سلف دانشجوها می ایستاد و با دانشجوها غذا می خورد و به سلف اساتید نمیرفت! البته بعد از مدتی اساتید دیگه هم همین کارو کردن و خیلی برای دانشجوها لذت بخش بود. الان نمیدونم همین عادات زیبا رو داره یا در اثر بازخورد های بعضی انسان ها تلاش کرده خودشو تغییر بده ولی فکر کنم تونسته باشه خیلی هارو تغییر بده. براش آرزوی سلامتی می کنم.
من هم میخوام تشکر کنم از پدرم که گاهی در عین نداشتن به من بخشندگی و نوع ذوستی رو یاد داد. از مادرم ، که بزرگ منشی ، چشم ودل سیری ، ادب و احترام ، مهمان نوازی و صبوری رو بهم یاد داد .هر چند که از خانواده ای با سطح مالی پایین جامعه بودند ولی از نظر اخلاقی و اصالت زبانزد خاص و عام !
از معلم کلاس اولم خانم کوچکی ، که باقلب مهربان و محبت بی حسابش دختر کوچلویی که به خاطر موی فر آفریقایش از همه خجالت می کشید رو پایبند مدرسه وتحصیل کرد.
از خانم سروش که که فقط به مدت ۲۰ روز همکارش در شرکت سینا دارو بودم وهنگام رفتن از آنجا ، کتاب کوچکی به نام (TNTنیروی عظیم درون )را بهم هدیه داد که باخواندنش مسیر زندگیم رو پیدا کردم و همیشه بیادش هستم
از آقای مهدی خردمند هیپنو تراپیست که با انسانیت وارزش نهادن به شخصیت اشخاص باعث تغییرات بزرگی در زندگیم گردید.
از آنجایی که بسیار علاقمند به خود شناسی بودم ، با آقای سهیل رضایی آشنا شدم ، هرچند مدت زمان زیادی نیست اما بسیار از ایشان یاد گرفتم و قدر دان زحماتشون.
ودر آخر آشنایی با شما که شاید به یکماه هم نرسد. ولی در همین مدت کم ،تاثیر گذارترین شخصی هستید که من توفیق آشنایی باهاش رو داشتم .اونقدر مطالبتون تاثیرگذارند و من تشنه اونها که با خوندن بیشتر مطالبتون تمام سر تاپای بدنم مور مور می شود .فقط این را می فهمم که هر جه می گویید برآمده از قلب و با صداقت کامل هست . ازت ممنونم که با اعمال و رفتارت به یادم آوردی تا از خدا سپاسگزار باشم به خاطر نشان دادن گوهر های نایابش در این دنیا.
از بابک دوست عزیزم که دیگه الان تو زندگیم نیست، تشکر می کنم، فقط به خاطر اینکه من رو با محمدرضا شعبانعلی آشنا کرد.
ممنونم بابک جان!
مریم جان، عشقم، دوسِت دارم
امیدوارم بتونم جواب همه ی خوبیهاتو بدم
سلام به همگي
ميخواستم از اينجا از يه دوستي كه واسم خيلي عزيز تشكر كنم و بگم خيلي دوسش دارم
شايد و شايد يه روز اين پيغام نو اينجا ديد
مهدي ذاكر تو واسم خيلي عزيزي
الي
آزاده . ساعت ۲ است و من ۶ دفه نوشته ات را خوندم! الان خودخواه و روشنفکر و قهرمان و شکسته و تاشده دارند جلوی چشمهایم رژه میروند . فقط یک کلمه. آزاده جان ، من خودمم.اگر دوست داشتی من را بشناس، اگر نه این آدم خودخواه را بگذار آخر صف دوستانت در این خانه! تو دختر خیلی خوبی هستی و نمی خواهم از من ناراحت باشی.باور کن. الان توان خندیدن هم ندارم. باشه فردا . قول میدهم .تا بعد
سلام .متاسفانه یا خوشبختانه شما و…اول این صف هستی.امید ساعت ۲ زیاد خسته بودی یکبار دیگه بخون و بدون من نگفتم خودخواه!!!هیچوقت نوشته ها احساس آدمها و حرف اصلی گوینده رو منتقل نمیکنن.امیدوارم بتونم بیام سمینار و اگه شما هم بودی ببینمت….فقط یادت باشه قول دادی امروز بخندی…اولین خنده امروزت یادت باشه به خاطر آدمهای این خونه است.بلندتر بخند
پدر و مادر عزیزم ؛
مدتهاست که یاد گرفته ام فریاد نزنم ، بحث نکنم و حرفم را نزنم ، مدتهاست که به من آموختید تفاهم بین ما یعنی سکوت یک طرفه من ، یعنی عدم اعتراض من ، یعنی سکوت و عدم اظهار نظر از طرف من . ممنون از اینکه تنهایی رو بهم یاد دادید ، تنفر رو در قلبم کاشتید و حسرت محبت رو در عمق دلم گذاشتید .
پدر عزیزم ، یادم نیست آخرین باری که مرا در آغوش کشیدی و من برای بوسیدنت به سمت تو پرواز کردم کی بود و فقط تنها صحنه مه آلودی شاید از ۶ سالگی ام در ذهنم است که در میان پاهایت شاهزاده وار نشسته بودم و بعد از آن هیچگاه نتوانستی بزرگ شدن و تغییر در تفکراتم را بپذیری و اینجا راه منو تو هر روز از هم دورتر و دور تر شد . ممنونم به خاطر اینکه همیشه در مقابلم دیوار ساختی و هر دری در مقابلم بود را بستی و حتی قفل کردی چرا که من برای عبور از همه آن دیوارها و درهای بسته تقلای بیشتری کردم و اکنون اندام ورزیده تری دارم . ممنونم از اینکه در پوشش محدودیتهایی که به خاطر دختر بودنم شامل حالم میشد ، به خاطر تمام تهمت هایی که به خاطر روحیاتم به من هدیه کردی و … استقلال را به من هدیه دادی .پدر یادت هست زمانیکه در المپیاد دانش آموزی مقام آوردم تحقیرم کردی ، در مسابقه داستان نویسی ، داستانم برگزیده شد را چطور ؟ قبولیم در دانشگاه سراسری را چطور ؟ یادم است وقتی خبر قبولی دانشگاه را شنیدی گفتی شاهکار نکرده ای ، هنر هم شد رشته !!!!!! اما همه اینها مرا حریص تر کرد برای تلاش و پیرو.زی های بیشتر . موفقیت های بزرگتر. کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و شبها برای فکر روزی که شاید دیگر هرگز نباشی هم گریه میکنم . اما تو به سکوتم رضایت داری . کاش میدانستی که تمام آن ساعتهایی که در اتاقم تنها مینشینم که اغلب همینطور است ، من هم مثل تو قرآن میخوانم ، کتناب می خوانم ، تمام حرفهایی را که دوست دارم برایت بگویم مینویسم . کاش میدانستی تمام ساعتهایی را که بیرون میروم ، در کافه ای تنها مینشینم و برایت شعر میخوانم ، در ارتفاعات تهران شهر را از بالا میبینم و تعداد پدرهای شهر را میشمارم. وقتی بیشتر از همیشه دلم میگیرد به پارک میروم و به این فکر میکنم که چرا خانواده ما هیچوقت مثل خانواده هایی که روی زیراندازی ساده در کنار هم نشسته اند ، اینقدر ساده در کنار هم نبود ؟عزیزم مریم تو ، اگر هنوز او را برای خود میدانی ، بزرگ شده ، برای خودش یک مدیر شده ، مینویسد ، احساس میکند ، عاشق است و هر روز در حسرت تو.کاش میدانستی که الان در مسیری قرار گرفته است که بزرگترین تصمیمات زندگیش در مقابلش است.تصمیم برای انتخاب کار از میان دو موقعیت شغلی خوب ، تصمیم برای ادامه تحصیل و عشقی که سالهاست در قلبم ریشه کرده است و من هنوز حتی نمیتوانم به خوبی ان را تحلیل کنم و کاش میتوانستی در کنارم باشی . آنقدر ضعیف شده ام که احساس میکنم اینبار دیگر قادر به تصمیم گیری نیستم . کاش بودی …
خوبه که دوستان سخت یا آسون حرفاشون مینویسند ، عذر میخوان یا تشکر می کنن . میتونند ؛ می تونند یعنی قادرند . خوش بحال النا . خوش به حال دوستای اینجا .
سلام
+پیشاپیش عید تمام هم خونه ای های عزیز مبارک.
+این کامنت شاید بی ارتباط به این پست باشه، ولی مناسب ترین جا که می تونستم مطرح کنم اینجا بود. ببخشید.
+آقا معلم نمی دونم اون روز که مطرح کردم، ساکن شیراز هستم، برنامه همایش مذاکره شیراز مشخص شده بود یا خیر! ولی به هر حال ممنون. به ذهنم هم خطور نمی کرد به این سرعت شیراز تشریف بیارید.
+حتما با کمال علاقه ثبت نام می کنم ولی توام با این استرس که باید دست به دعا باشم -خدای ناکرده- جلسه دفاع من تو این تاریخ برگزار نشه. کاش یه روز تعطیل رو انتخاب کرده بودید.(روز تعطیل صرفا به این دلیل که برنامه همایش با احتمال کمتری با برنامه های اجباریِ دیگه تداخل پیدا می کنه و دغدغه مرخصی گرفتن هم به حداقل می رسه.)
+اخیرا توی کامنت ها با کمال احترام و افتخار مهشید نامی دیگه هم مشاهده کردم. و به خاطر اینکه تمیز دادن جفتمون راحت تر باشه، از این به بعد، من با نام “مهشید م” کامنت می گذارم.
+از همین الان به شما و گروه همراهتون خیرمقدم می گم. کمکی از دست ما ساخته نیست؟ 🙂
+سبز باشید و برقرار
سلام دوستان . عید تون مبارک .
خواستم در مورد سمینار شیراز و نحوه ثبت نام بدونم . در مورد شکل ثبت نام که سایت اندیشه گستر ، که امکانش رو فراهم کرده ولی سوال اصلی معرفی مخاطبین سمینار هست و اینکه بعنوان صرفا یه علاقمند به مذاکره و نه داشتن تخصص در این حوزه امکان شرکت در سمینار وجود داره برای من ؟؟
صاحبخونه و هر کدوم از دوستان اگر راهنمایی بفرمایند ممنون ميشم . پیشاپیش سپاسگزار م.
دوست عزیز ،مخاطب سمینارهای محمدرضا شعبانعلی اصولا همه کسانی هستند که احساس میکنند که تسلط بیشتر به مهارت مذاکره میتونه تاثیر مثبتی در روابط شخصی و اجتماعیشون داشته باشه و در واقع هزینه مادی ومعنوی روابطشون رو کاهش بده….
این سمینار درست یک هفته بعد از سمینار تهران، در شهر شیراز برای هموطنان جنوب کشور برگزار میشه که اطلاعات دقیقتر در مورد این سمینار رو میتونید شنبه از دوستان ما در سایت imbc-group.ir دریافت کنید.
سلام نیمای عزیز
+همین طور که خانوم تاجدینی توضیح دادند مخاطبان، علاقه مندان به این موضوع هستند. هرچند احساس می کنم اکثر مخاطبان جزء مسئولین یا مدیران باشند. و من هم صرفا به عنوان دانشجوی علاقه مند، قصد شرکت در این همایش رو دارم.
+من قبل از تعطیلات با شرکت اندیشه گستر تماس گرفتم. گفتند ایملتون رو به شماره ۰۹۱۷۴۰۵۹۰۰۲ ارسال کنید. تا ظاهرا فرم ثبت نام در روز شنبه براتون ایمیل بشه. حتما نحوه ثبت نام هم توضیح دادند.
+سبز باشید و برقرار
سلام
سرکار خانم تاجدینی و مهشید عزیز ؛
بی نهایت از بذل توجه و لطف هر دو عزیز سپاسگزارم .
همیشه سلامت باشید.
دلم گرفت! چند وقتیه نت همش بوی خون و مرگ میده! چه بد رسمی داره دنیا. شاید اون دنیا بهتر باشه!
تشکر از محمدرضا و تیم متمم
تشکر از مجتبی کاشانی که شعرهایش همیشه به من انرژی داده
سلام
منم میخوام اول از همه از پدر و مادرم تشکر کنم بی شک بزرگترین هدیه ای که توی زندگی به من دادن استقلال بود بعدش از خواهر های عزیزم که همیشه توی همه خوشی ها و نا خوشی ها صادقانه کنارم بودن و در آخر هم از دوست بسیار عزیزم خانم اسماعیل زاده که دوستی اش و دلگرمی بودنش گذر از سختی رو به به راحتی ممکن میکنه
خدایا همشون رو به تو میسپارم
زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
تشکر از الهه بخاطر
من رو چهار سال مجبورم کرد مهمون دولت باشم .چاره ای جز مطالعه نداشتم .۷۸ کتاب خوندم وقتم زیاد بود کاری جز این نداشتم.من رو با آدم های با تجربه ای آشنا کرد که به ما مفهوم این بیت رو یاد دادن
صد حیف که ما پیر جهان دیده نبودیم روزی که رسیدیم به ابام جوانی
مالیات عمرم رو دادم .ممنون ازش که هیچ نشونی از خودش نگذاشت. ممنون ازش که جیغ با فرکانس قرمز ، زندگی با بی مسولیتی ، زندگی بدون تعهد و بدون صداقتی ، رفیق بازی افراطی بعد ۲۷ سالگی ، جایگزین کردن برج به جای خرج و خیلی جانگولر بازی های دیگه رو یادم داد.
تشکر از پدر الهه بخاطر
اینکه من رو به زندگی واقعیمون بر گردوند. واقعا خیلی مردی حاج رضا
تشکر از دوستان مثل گل
جلال ، صادق ، کریم و … که دست منو گرفتن نزاشتن با کف خیابون یکی بشم .حرف قشنگ رو با هم زذیم چه نفس هایی با هم کشیدیم
تشکر از بچه های گل کارخونه فولاد سازان و بچه های تیم کشتی استان.
تشکر و سپاس ویژه از مادر دوست داشتنی خودم که از شش سالگی تا سی و دو سالگی کارای منو می دید اما فقط می گفت تن بابات توی گور نلرزون پسر .خم شد و نگذاشت خورد بشم زیر بال و پرم رو گرفت . تشکر از حسین برادر گلم یک شنبه ها از کجا می کوبید می یومد ببین منو تا نداره به قول خودش “بیل بمانه کم بشوانش” (نمی دونم اینو از کی شنیده کل حسن)
سپاس فراوان از دکتر فرهنگ عزیز که چیزای خوبی ازش یاد گرفتم .
میخوام تشکرم کنم از دوست خواستنی خودم محمد رضای عزیز که حرفاش طلاست ، باطنش برف ،خوب فکر می کنه ، خوب کار می کنه ، خوب زندگی می کنه . خیلی مدیونتم جون خسرو قیمت داری گل گلاب
از همه بیشتر تشکر از خود خدا دم به ساعت خلفسه کاری های منو دید اما نقسم قطع نشد .شکر می کنم که به مو رسید اما روزیمون قطع نشد .خراب کاری کردیم اما امیدش از ما قطع نشد.
بذار بمونه کمتر تکونش بده!
خسرو جان سلام
از نوشته هاتون معلومه که گذشتۀ سختی رو پشت سر گذاشتید و بابت خیلیاش خودتون رو مقصر دونستید ولی همین که با این صراحت و صداقت حرفاتونو زدید مغلومه که برای ساختن آینده ای نو ، مصمم هستید . بهترین ها رو براتون آرزو می کنم دوست خوب این خونه . به امید دیدار در ۶/۶
سلام……از خداوند میخوام که به من و همه جرات سراسر قلب بودن را بدهد…این تنها شناسنامه ما ست ….شناسنامه ای که صفحه آخر و اول ندارد …..و تو را جاودانه خواهد کرد….
سلام……از خداوند میخوام که به من همه جرات سراسر قلب بودن را بدهد…این تنها شناسنامه ما ست ….شناسنامه ای که صفحه آخر و اول ندارد …..و تو را جاودانه خواهد کرد….
سلام استاد خوب من …………..موضوعی که من میخوام براتون بنویسم اصلا ربطی به این مطلب نداره …….. میخواستم ازتون مشورت بگیرم ……..من تازه فارع التحصیل شدم در رشته حسابداری ،و زمانی که با سایت شما آشنا شدم بیشتر به مدیریت علاقه مند شدم و همچنین به دانشگاه شریف ، به نظر شما من بشینم درس بخونم یا برم سرکار تووووووووووی دو راهیم شدید …… میشه هم کار کرد و هم دانشگاه شریف قبول شد ………..استاد راهنماییم کنید
با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کندبا تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اندبا تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اندبا تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباندو ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اندو طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش داردبا تو، دریا با من مهربانی می کندبا تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زندبا تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زندبا تو، من با بهار می رویم با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم با تو، من در هر شکوفه می شکفم با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم با تو، من در روح طبیعت پنهانمبا تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارندبی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اندبی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشردابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اندو طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اندبی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعدبی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایندبی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکندبی تو، من با بهار می میرمبی تو، من در عطر یاس ها می گریم بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.
سلام و عرض ادب
ميخواستم تشكري داشته باشم با ياد مادرم و مادربزرگ مهربونم كه خاطرات عجيب و شيريني رو ازشون دارم ، از همه مادران مهربون دنيا كه مفهموم گذشت رو در بالاترين حدش براي همه دنيا مخصوصا بچه هاي خودشون معني كردن .
از محمدرضاي عزيز هم كه مفهوم آموزش ماندگار رو براي همه مردم به ويژه بچه هاي اين خونه هديه ميكنه صميمانه ممنونم .
من اول نمیتونم از مامان و باباییم تشکر کنم اول باید معذرت بخام ب خاطر همه دیوونگی هام داد زدنام یه دندگی هام سمجی هام ب هرحال ۲۱سال تحمل من سخته
۴٫ اما مامانی تو با این ک دیابت داشتی جسارت بهم یاد دادی گرفتن حقم رو یاد دادی تو بودی ک وقتی دیدی درامدمون کمه خودت با بیماری سختت رفتی کار اونم جایی ک حتا مردها میبرن مث بابایی ک برید حق داشت وقتی بعداز ۱۳سال برگشت خونه یوسف بزرگ نشده بود پیر شده بود ی پیرمرد۱۸ساله ک فقط ب تو فکر میکرد هنوز هم هروقت از سرکارمیاد دنبال تو میگرده مرسی ک برامون پروین میخوندی ی شعری میخوندی (می بخور ممبربسوزان ولی مردم ازاری نکن )بعضی جاها رعایت نکردم(می نخوردم ممبر هم نسوزوندم ولی مردم ازاری کردم )یکیش همین سایت استاد شعبانعلی بود.یادته گفتم میخام برم کارت اهدا عضو بگیرم خشک موندی یادم نیس چی گفتی . وقتی ۹سالم بود تو کتاب کویر رو برام خریدی ی جلد قدیمی کاغذ داغون تایپ قدیمی گفتی این اصلشه انقد خوندمش ک ازم گرفتیش دزد وقاضی یادت(دزد زر بستند و دزد دین رهید/شحنه ما را دید قاضی را ندید /من ب راه خود ندیدم چاه را توبدیدی کج نکردی راه را)معنیشو بزرگترشدم فهمیدم اما نتونستم بکار ببرم.یادت امده بودن زندگیمونو ببندن جوری داد زدی ک من هم ترسیدم فهمیدم جهاد برای زن حرام نیست گاهی واجبه.
۵٫ وقتی دستم تو باشگاه برگشت امدم بهت بابایی نشون دادم گفتی بجاش مرد میش یادت ۶سالم بود از بالا پشته بوم افتادم میخاستم بگم من چیزی از پسرا کم ندارمیادت میخاستیم خودمونو از بام پرت کنیم تا پرواز کنیم اگر بیدار نمیشودی پرواز کرده بودیم.ببخشید ک ۴تا گربه بدون اجازه تو بزرک کردم هرچی گفتی ببرشون بیرون گفتم من هم باهاشون میرم میدونستی انقد کله شق هستم ک میرم قبول کردی. ی بار ک بایوسف فلفل ریختیم تو چایی مهمون نقشه من بود معذرت تو یادم دادی مهربون باشم رحم کنم یادته(خوش انکه حلقه های سر زلف باز کنی /دیوانگانه سلسله ات رها کنی ./کار جنون ما ب تماشا کشیده تو هم بیا ک تماشای ما کنی )توماشین برام میخوندی یه بار تو تاکسی گفتم بخونی روت نشد ببخشید ک بخاطر تفاوت دیدگاهمون بلند حرف میزنم مث پدرنوشا در ارزوی ملکه شدن دخترش گریه نمیکنی در ارزوی خوب بودن منه ک گریه میکنی یادته موقع انتخاب رشته دانشگاه گفتم چی بشم خوبه گفتی هرچی شدی ادم خوبی باش .دروغ چرا برا خوب بودن تلاش نکردم .مرسی ک تمام این سالها رنج منو کشیدید
مامانم یادم داد کم حرف بزنم و خوب اما ببخشید یاد نگرفتم
مریم جان.
تو که به دنبال علت نمره های منفی ات هستی ، به تمام این منفی ها که خودت به خودت دادی چه پاسخی به خانواده ات داشتی؟ نمی توانی انتظار خوبی از دیگران را داشته باشی وقتی نمی خواهی( نمی گویم نمی توانی دقت کن) خوب باشی!
از این شرها که سوزوندی ! دیگران هم داشتند ، اما، اما، اما یک جائی دیگر باید ترمز این دیوانه بازی ها را بکشی و دختر خوبی برای خانواده ات بشوی . تفاوت دیدگاه هم داستانی است برای فرار از ارزشها. خوبی و بدی و مصادیق آن هیچگاه عوض نمی شود .
تو که آنقدر روحت بزرگه که می خواهی بعد از مرگت ، اعضای بدنت را اهدا کنی، نباید راجع به خودت چنین قضاوت هائی بکنی.
حالا بلندشو، یک نفس عمیق بکش، صورت مامان و بابا و یوسف را ببوس و به خودت قول بده که تمام سعی ات را می کنی که خوب باشی و دنیا را از نگاه آنها “هم” ببینی تا به یک درک مشترک برسید.
.
.
.
محمدرضای عزیز ، این پیشنهاد را می خواستم بدهم که این مریم خانم گل هم ازش صحبت کرد. می خواستم اگر صلاح می دانی بچه های “شعبانعلی دات کام ” کارت اهدا عضو را بگیرند. اینطوری با مرگمان زندگی را در یک جسم بیجان احیا می کنیم.
http://www.ehda.ir/home.aspx
امید عزیز
چقدر خوبه شماها هستین. خوشحالم که اینجام. از اینکه دوستانی دارم که با اینکه ندیدمشون اما حواسشون به همه هست. یادداشتی که برای آزاده مروارید و مریم نوشتین عالی بود. ممنونم بابت بودنتون
همیشه اینجا باشید..
راستی بچه ها اگه یه وقت ۴۰ روز بی خبر نبودم میتونید برام یادبود بگیرید.:)
امید جان سلام
با نهایت احترام به نظر شما و با سپاس از توجهتون ، به نظرم شیطنت ها و جسارت هایی که مریم جان کرده بیشتر از همه برای خودش خطرناک بوده و اینکه انقدر برادرانه نصیحتشون کردید لذت بردم دوست من . البته اینها دلیلی بر بد بودن یا اینکه نخواد خوب باشه نبود . اون متفاوت بوده و متفاوت زندگی کرده ، خودش رو زندگی کرده نه اون کسی که بقیه می خواستن باشه . نوعی عزت نفس بالا در کاراش دیده میشه و نخواسته به دلیل اینکه بقیه بگن ” مریم خانومه ، آرومه ” جور دیگه ای غیر از خودش باشه . نخواسته خیلی صفات دیگه که خیلی از دخترای جامعۀ ما به جرم دختر بودن مجبورن داشته باشن رو در خودش ایجاد کنه ، حتی من یا شما که پسر بودیم شاید جسارت تجربۀ پریدن از بام رو نداشتیم ( هر چند اشتباه ) . اینکه از دید بقیه حتی نزدیکانت آدم متفاوتی باشی ممکنه حتی در وجود خودت این حس رو ایجاد کنه که داری مردم آزاری می کنی ولی در واقع اینطور نیست . انقدر از بیرون و به دلیل هنجارهای موجود در جامعه ، از مریم جان و کسانی مثل اون که ساختارشکن هستن انتقاد میشه که به نوعی به قول محمدرضای عزیز ” دچار خود مقصرپنداری افراطی ” میشن و خودشون رو بد میدونن در حالیکه در واقع اینطور نیست . اینکه یه دختر بخواد باباش تو تاکسی بخونه ، اینکه بچه گربه بیاره و بزرگ کنه ، اینکه بخواد خودش رو اثبات کنه . بگه چیزی از پسرا کم نداره که ناشی از نگاه برتری طلبانۀ پسر ها و مردها در جامعه و دین ماست ، هیچکدوم ایراد نیست و چون هنجار شکنی هست ، بد به نظر میرسه و در پایان اینکه میگه تلاش نکردم خوب باشم ، به نظرم یعنی اینکه تلاش نکرده اونی بشه که بقیه میخوان و بقیه فکر میکنن خوبه باشه . البته اینها همش نظر منه و مطمئناً هیچکس بهتر از مریم عزیز نمی تونه در مورد درست یا غلط بودن نظرهای ما تصمیم بگیره .
امید عزیز ، در مورد پیشنهاد زیبایی که در انتهای صحبتتون گفتید ، من خودم کارت اهدای عضو گرفتم و همیشه از خدا خواستم من رو جوری بمیرونه که اعضای بدنم به درد چند نفر بخوره که هر لحظۀ زندگیشون رو با رنج نداشتن سلامتی می گذرونن .
به امید دیدار همۀ دوستان عزیزم در ۶/۶
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیز و محمد رضای نازنین – هومن کلبادی
میخوام تشکرم از پدر و مادرم اینجا بمونه بخاطر همه زندگیم
و تشکر ویژه م از برادرم که بهم قول داده بعد از مرگم همه لوازم شخصی م مثل موبایل و نوت بوک و دفاتر شخصی م رو وسط دریا به آب بسپاره .
اگر مثل النا میدونستم کی میمیرم ، میتونستم خودم کارهام رو بکنم. یادم اومد جایی از آقای شعبانعلی شنیدم یا خوندم که یکی از دوستان شون بعلت بیماری زمان فوت شون رو فهمیده بودن ، گفتن بد به حالت که یه روز بی خبر یه گوشه ای می میری. من خیلی به این موضوع باور دارم.
كيان جان … حالاااا انشاله بعد از ۱۲۰ سااال!:)
ولي فكر خوبيه هااا كيان … منم رفتم تو فكرش… البته قبلنا هميشه زاينده رود توي ذهنم بود براي هرچيزي كه قرار بود بندازم بيرون… ولي فعلا كه خشك شده…:( نميشه هم زياد روش حساب كرد. پرآب هم كه بشه باز ممكنه چند وقت ديگه دوباره ببندنش! هر چي هم كه تهش هست پيدا ميشه …!
ولي دريا فكر خوبيه … البته كيان نبايد اصلا ريسك كرد! يعني در هر صورت بايد سعي كنيم تمام device هامون رو با يه پسورد قوي محافظت كنيم! خدارو چه ديدي؟ يه وقت شايد خداي نكرده با اين وضع كه پيش ميريم آب درياها هم ….
ببخش عزيزم … just for kidding!…:)
راستي به قول سيمين: “به قول آقاي هومن كلبادي به اميد ديدار در (۶/۶)”!:)
من دارم به سمتی حرکت میکنم که اگه همه چی رو شد با الان (که باز همه چی روه!!) که همه چی رو نیست،تفاوتی نکنه.
به قول یکی از دوستان ناب ” آزادی یعنی اینکه اگه حوزه شخصیت رو شد شرمنده نشی”
خوشحالم که میبینمتون دوستای عزیزم پس بازم میگم به امید دیدار در ۶/۶
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیزم و محمدرضای عزیز – هومن کلبادی
دوست همیشه مخالفم سلام
عیدت مبارک . خوشحالم که هستی و حضورت رو با رنگ قرمز نشون میدی . امیدوارم در سمینار ۶/۶ ببینمت و کمی در مورد دلایل مخافت هات با هم حرف بزنیم . مطمئنم چیزای زیادی ازت یاد خواهم گرفت
به امید دیدار و با بهترین آرزوها برای شما
به قول آقای خاتمی ” زنده باد مخالف من ”
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام.
سپاس و تشکر از محمدرضای عزیز، که بخش زیادی از دیدم به دنیا رو مدیونشم و به امید این که هر چه بیشتر به اونچه ازش یاد گرفتم عمل کنم.
سلام دوستان گفتم شاید عده ای از دوستان مثل خودم دوست داشته باشن مطالب محمد رضا رو
که دارن با گوشی یا تبلت یا….مبخونن سریع و بی دردسر با یک کلید تبدیل به پی دی اف کرده و در حالت آفلاین
مطالعه کنن واسه همین سایت زیر رو به دوستان معرفی میکنم
http://web2pdfconvert.com
کافیه لینک سایتی روکه میخواین رو بذارین و به صورت pdf دانلودش کنید
فدامدا
ح.د
من میخوام از خدا تشکر کنم که شادی رو به من داده و اینکه همیشه با همه ی بدی های من همراهم هست چون میدونم تنهام نمیذاره هر روز صبح میکم خدا جون صبح بخیر و کلی با هم حرف میزنیم.
من میخوام تشکر کنم از مادرم که همیشه وقتی نمره ی ریاضیم کم میشد و بهش میگفتم. با اینکه من خسته میشدم تشویقم میکرد برا خوندن برا اینکه وقتی نتیجه ی کنکور اومد و من میدونستم که دانشگاه سراسری قبول نشدم و ناراحت بودم مادرم بدون توجه به ناراحتی من میخندید کلی خوشحال بود از مشاور من تشکر کرد مادرم تنها کسی که اشتباهاتم و بهش میگم وتنها کسی بود که میفهمید نمرم کم شده:).از پدر و برادرام که همیشه حمایتم میکنن تشکر میکنم دوسشون دارم.من یکی با یکی از برادرام راحتترم وقتی بهش گفتم این ترم مشروط میشم با اینکه کلی خسته میشه وقتی کار میکنه گفت فدای سرت ولی مشروط نشدم
میخوام از دکتر عباسی روانشناسی که حرفاش همیشه رو من تاثیر خوبی داشت و داره تشکر کنم,از شما و دکتر شیری تشکر میکنم که همیشه با خوندن نوشته هاتون حس خوبی پیدا میکنم و به آموخته هام اضافه میشه تشکر کنم.
خیلی قشنگ بود، ای کاش ذره ای مهربونی را از بچه ها یاد بگیریم
من میخوام تشکرم از حسین محسنی عزیز اینجا برای همیشه بمونه .
حسین هم خونه ای من نبوده ،
حسین برادر بزرگ تر من نبوده ،
حسین یار تنهایی هام نبوده،
حسین پشتیبان لحظات سخت زندگیم نبوده،
حسین …
حسین همه کس من بوده و هست .
اشک چشمام بند نمیاد…
کاشکی همیشه بمونه …
ازت مچکرم محمدرضا
سلام
+شاید کم به زبون آورده باشم ولی در تمام لحظه های زندگی ایمان داشتم که مدیون صبرو شکیبایی مادرم و حمایت مالی و دلگرمی بودنِ پدرم هستم.
+یه تشکر ناب از کسانی که دریچه دیدشون به سوی دنیا رو بی هیچ چشم داشتی، برای چشم های همیشه مشتاقم گشودند.
+ از تمام مدادهایِ سفیدِ جعبه های مدادرنگی کودکیم که بلا استفاده ماندند معذرت می خواهم. از این همه چشم انتظاری برای رسم صـــلــح جــهــانی!
+سبز باشید و برقرار
واقعا نوشته ها علی و تاثیر گذارن ، به خصوص ماجرا النای فراموش نشدنی
سپاس فراوان
سلام
واقعاً تحت تاثير داستان النا قرار گرفتم.
به رسم همدلي و هم خونه اي بودنمون منم چندتا از تشكرهامو مينويسم:
براي خدا : ما نبوديم و تقاضامان نبود // لطف تو ناگفته ي ما مي شنود
ازش ممنونم چون اين فرصت بزرگ رو برام فراهم كرد كه قبل از مردنم عشق رو تجربه كنم…
براي همسرم : كه تجلي اين عشق شد
و البته براي تحمل بعضي از اخلاقاي آزاردهنده من!
براي پدر ،مادر و خواهر نازنينم :
كه هميشه با اعتقاد و اعتمادشون به من، قوت قلب و پشتوانه بزرگي برام بودن
و براي نيچه،شوپنهاور،مولانا، ملكيان ،يالوم،كاوي،شولتز،عبدالحميد محمدي(معلم ابتداييم)،فرانك رحيميان(معلم كلاس اول و دومم)،حسيني،ناري زاده،اقبالي،شعبانعلي و چندين و چند نفر ديگه كه معلم هاي خوب من بودن و باعث شدن كه ديدم به دنيا كمي عميق تر بشه
و…
من بغض کردم ….حس خنثی ای داشتم نسبت به روزهای گذرانده ….. و اینقدر بیرحمانه این حس خنثی رو تقویت کرده ام نسبت به روزهای کودکی ام تا سال ۸۹ اتمام کارشناسی ام که نمی توانم واژه خوبی برایش پیدا کنم.قطعا لحظات خوبی هم داشته ام اما من انقدر بی رحمانه آنها را ندیده ام که نمی توانم چیزی بگویم…….
اما تنها برای این ماهها خدایا ممنونم ممنونم که مادرم هست ممنون که مادرم خوب شده است خدایا ممنون که با تمام بی رحمی و ناشکری ام صدایم را شنیدی و می دانی که نبود مادرم یعنی تمام شدنم ممنون که صدایم راشنیدی ………مرا ببخش بخاطر همه ناسپاسی ها و نادانی ها نسبت به خودم و لحظاتم…
من از شما خانم فریبا یاوری ممنونم که با تمام عشق و انگیزهای که دارید منو با پدیدهی جدید آواز غضروفی و حنجرهای آشنا کردید. پدیدهای که سالها بعد دهان به دهان خواهد چرخید. به نیت سپاس از شما چالهای کندم که چند ماه بعد نهالی مهمانش خواهد شد.
من از تو رهای عزیزم ممنونم که زندگیمو بدون خودت مشکل کردی.
من از تو محمدرضای صاحبخونه ممنونم که با خلاقیت و شهامتت بهم انگیزه میدی که دست به کارهای نزده بزنم. به نیت سپاس از تو چالهای کندم که پاییز امسال نهال خودش رو دریافت خواهد کرد.
من از کسانی که اینترنت رو اختراع کردند ممنونم که بهم نشون دادن دنیا پیچیدهتر از اونیه که بشه توش مطلق فکر کرد.
من از تو مامان و از تو بابا، ممنونم که جوری زندگی کردید که بفهمم چهجوری زندگی کنم.
سلام سیما جان
میخواستم اگر ممکنه یک کم درمورد پدیدۀ جدیدی که گفتید توضیح بدید البته اگر دوست دارید
سلامت ، آرام ،شاد و سربلند باشید
تشکر می کنم از همه کسانی که به هر شیوه ای با کلاس ، با رفتار، با نگاه و حتی با مخالفت هایشان به من در مسیر زندگی ام چیزی یاد دادند . هیچ گاه فراموشتان نمی کنم
اونقدر تحت تاثير اين داستان و تصوير الناي زيبا كه خودش و كارهاش و نامه هاش شبيه فرشته هاي بهشت بوده قرار گرفتم كه نميدونم از كجا شروع كنم. حيف اين بچه نازنين كه ديگه توي اين دنيا نباشه … حيف … يك عالمه عشقم رو نثار روح پاك و دوست داشتنيش مي كنم …
ميدونين … بعضي وقتها چيزهايي برام آدم پيش مياد كه واقعا تلنگرهاي بزرگي به آدم ميزنه و اهميت تشكر و قدرداني و درك هرچه بيشترِ ِ لذت ِ بودن با تمام كساني كه دوستشون داريم يا هركسي كه به نوعي تاثيري غيرقابل انكار در زندگي ما داشته رو بيشتر و بيشتر بهمون گوشزد مي كنه …
بعضي وقتها اتفاقاتي براي آدم روي ميده كه نه به اندازه ده ماه فرصت! بلكه فقط به اندازه فاصله كوتاهي به اندازه يك تار مو، بين مرگ و زندگي است كه توي فهرست هيچ اتفاقي توي تاريخ شايد نشه پيداش كرد! به نظر من بايد هميشه براي رفتن آماده بود… هميشه …
چيزي كه همين چهار روز پيش براي من پيش اومد… يك اتفاق عجيب! كه فاصله بين بودن و نبودن رو شايد فقط به اندازه ۱۵ درجه اختلاف فاصله ي مكاني! برام تعيين كرد…! اتفاقي كه تمام دوستانم كه اطراف من بودن رو براي چند ثانيه هراسان كرد … بعد شگفتزده و … سپس آروم …
اونجا بود كه با خودم فكر كردم كه چقدر راااحت…چقدر آسووون.. دركسري از ثانيه… ميشه رفت و ديگر نبود…!
و در همون موقع است كه همه كساني كه دوستشون داري؛ در همون كسري از ثانيه، ميان جلوي چشمت و اي كاش كه افسوسي براي اينكه نتونستي در طول زندگيت ازشون بخاطر بودنشون تشكر كني، يا نتونستي لذت ِ با اونها بودن رو با تمام وجودت درك و لمس كرده باشي، نداشته باشي.
اگه بخوام از تمام كساني يا حتي چيزها و اشيائي! (بعنوان نمونه من حتي هر روز از ماشينم هم تشكر ميكنم!) كه توي ذهنم هست و هر روز علاوه بر خداوند، ازشون تشكر ميكنم بگم خيلي طولاني ميشه … خيلي …
فقط ميخوام شكرگذاري ام رو به خلاصه ترين شكل ممكن؛ اول از همه از «خداوند»، بخاطر اينكه امكان برخورداري و لذت بردن از اين همه شگفتي و اعجاب آفرينشش رو بهم داده انجام بدم و بهش بگم همونطور كه خودش ميدونه! و هميشه بهش گفتم! خيلي دوستش دارم…
دوم از «مادرم» كه در طول زندگيم، هميشه با عشق ها و پشتيباني ها و سختگيري ها و مهرباني هاش و و و ….همه چي ي ي اش، هميشه بزرگترين حامي و پشتيبان و دلگرمي من در زندگي بوده و هست، تشكر كنم و بگم كه خيلي دوستت دارم يا داشتم! حتي اگه هيچوقت اينطور مستقيما با همين جمله ي شگفت انگيز! نميتونم يا نتونستم بهت بگم …
و سوم از «تمام كساني كه با عشق و دوستي شون چه با به خنده انداختنم و چه با گريه انداختنم»!! بهم درسهاي بزرگي در زندگي آموختن و لذت ها و حسهاي خوب بيشماري بهم بخشيدن. درسها و حس هايي كه فقط بايد خودت تجربه كني و در هيچ كلاس و كتاب و آيين و مسلكي قابل يادگيري يا دريافت نيستن.
و چهارم از «صاحبخونه اي به نام محمدرضا» تشكر مي كنم كه هر روز با باز كردن مرورگر، انگشتانم بدون اينكه ديگه توجهي به من بكنن! آدرس خونه اش رو توي “آدرس بار” تايپ مي كنن و اولين و آخرين صفحه اي هستش كه در ابتداي روز، باز ..و در پايان روز، بسته ميشه و واقعا الان درتوانم نيست كه در اين لحظه توصيفش كنم … ( كه شايد تا حدودي بشه توي پست هاي ديگه نشوني از تمام چيزهايي كه شايد الان دلم ميخواد بگم و نميتونم، يافت…)
(ببخشيد كه اينقدر طولاني شد و ميخوام براي تمام خانواده ام، تمام دوستانم و تمام همه ي اهالي اين خونه؛ از صاحبخونه و تيم مهربون و پرتلاش اش گرفته تا تمام دوستان و كساني كه اينجا در اين خونه ميشناسم و ميشناختم، آرزو كنم كه هميشه سلامت و شاد و خشنود باشن…)
شهرزاد جان عزیز
چه متن زیبایی . هر چند نمی دونم که چه اتفاق ناخوشایندی در حال وقوع بود ولی خدا رو شاکرم که از دوست خوب ما مراقبت کرد و خطر بر طرف شد . امیدوارم شما و همۀ دوستای خوب هم خونه ایم ، سلامت و آرام باشید .
به امید دیدار همۀ دوستان عزیز در ۶/۶
هومن مهربان … ( راستي چه تركيب قشنگي … چقدر كلمه “مهربان” با كلمه “هومن” جور در مياد!;) ) ازتون ممنونم. و همه ي دوستان مهربونم. ببخشيد … چيزي نبود … ولي واقعا نميدونم چطوري اون اتفاق عجيب و غريب رو تعريف كنم كه وقتي يادم بهش ميفته هم خنده ام ميگيره، هم ميگم wow عجب چيزي بود و عجب خطري ازم رفع شد! … البته تقصير خودم هم بودااا… شايد يه بار براتون تعريف كردم.:) (ولي شايد اگه تعريف هم بكنم باورتون نشه و تصورش براتون سخت باشه …فقط يه راهنمايي: مربوط به “ورزش” ميشد …!!:) )
فقط ميخواستم با يادآوري اون اتفاق به خودم بگم كه چقدر زندگي مثل يه بازي ميمونه و لبه ي بودن و نبودن، يا سالم بودن و سالم نبودن، باريك باريكه … پس كاش قدر لحظه لحظه ي زندگيمون رو بدونيم و ازش لذت ببريم …:)
شهرزاد عزیز
مثل همیشه لطف دارید . همینطور که گفتین واقعاً هیچ فاصله ای بین بودن/نبودن ، سلامتی/ازدست دادن سلامتی ، خوشی/ناخوشی ، زندگی و مرگ وجود نداره . شاید همینه که ما قدر خیلی از نعمت هایی که داریم رو نمیدونیم . امیدوارم همیشه و در کنار همۀ عزیزانتون سلامت ، آرام ، شاد و سربلند باشین
ارادتمند – هومن
درضمن … ( و با عرض معذرت از اينكه كامنتهام دوباره زياد شد…! ) ميخوام اين جمله رو هم به جمله قبليم اضافه كنم. چون به نظر خودم اين موضوع خيلي خيلي مهمه و نميتونم در ادامه ش نگفته باشم كه :
«…کاش قدر لحظه لحظه ی زندگیمون رو بدونیم و ازش لذت ببریم «و» به ديگران هم اجازه بديم و كمكشون كنيم تا اونها هم بتونن از لحظه لحظه ي زندگيشون لذت ببرند.»
شهرزاد جان تو واقعا خوب مینویسی تشکر
عزيييز دلم … ممنونم مريم جان. شما لطف داري و شما خووب ميخوني …:)
راستي، يه جمله ي ديگه از كتاب «دنياي سوفي» كه خيلي خوشم اومد ازش، اينجا بگم؟
ميگه:
“مبادا كه دنيا برايت بديهي شود. فيلسوف آنست كه اين دنيا برايش عادي نمي شود و از هر چيز به حيراني ميافتد.”
از تمام اونهایی که ناخواسته دلشون رو شکوندم عذر می خوام چون معتقدم دل شکوندن خیلی نامردیه . از همۀ اونهایی که همیشه به من لطف داشتن و دوستم داشتن و انگیزۀ عشق ورزیدن و انسان بودن رو در وجودم زنده نگه داشتن ممنونم . از مادر نازنینم که در تمام لحظات زندگی ، عاشقانه به پای زندگیشون و بچه هاشون ایستادن ، پدرم که همیشه تکیه گاهم بودن وهستن ، برادرم که عاشقانه دوستش دارم همسرم که ۱۵ ساله با صفا ، صداقت ، عشق و تلاش در تمام فراز و فرودا کنارم بوده و هست و تمام اونهایی که دوستم داشتن و دوستشون داشتم ممنونم . از صاحبخونۀ خونۀ با صفامون محمدرضای عزیز ممنونم که این سفره رو در خونۀ باصفامون پهن کردن که با سخاوت و عشق ، همۀ هم خونه ایهامون داشته هامون رو با هم سهیم بشیم ، از همۀ هم خونه ای های عزیزم چه مخالف و چه موافق ممنونم که هستین و من رو تحمل می کنید . چه زیباست انسانیت و چه زیباست محبت کردن
ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیز و صاحب خونۀ عزیزمون – هومن کلبادی
اا
سلام
مامانم ازت ممنونم واسه سخت گیرایی که میکردی واسه قوی ترکردن من تو این روزای سخت(کاش میشد میتونستی بخونی تا بتونم بیشتر برات بنویسم هرچند این متن رو به بابا و محمدم نشون نمیدم اما راستش من واسه اونا تو خلوتم راحت تر نوشتم و خط زدم(
بابای خوبم ازت ممنونم واسه بابایی کردنای مامان گونه همون چیزایی که تو کتابا میخوندم نمیدونی چقدر دوست داشتم وقتی تو مدرسه واسه جلسات میگفتن ولی دانش آموز بیاد وقتی میدیدم بخاطر من مرخصی گرفتی اومدی چقدر پیش بچه ها پز میدادم و از اومدنت ذوق میکردم آخه یادت باشه تو محله ماچون بابا ها سرکار میرفتن بیشتر مادرا میومدن واسه جلسه اما بابای منو مدیرای مدرسه میشناختن!
محمدم ازت ممنونم واسه بودنت واسه دلسوزیهایی که کمتر از طرف کسی دیده بودم واسه حمایتات واسه تحمل کردن کج خلقیای من که این روزا بیشتر شده محمدم محمد همیشگی من خییییییییلی بیشتر از خیییییییییلی دوست دارم تو پشت و پناه منی .داشتنت غرورم رو تو زندگی بیشتر میکنه خداکنه بتونم برات جبران کنم خداکنه بتونم…
محمدرضای عزیز دوست خوب دور و نزدیک من چقدر خوبه اینجایی و هستی ازت ممنونم واسه فرصت های طلایی و هدیه های نابت
چقدر خوبه تو دوست منی ….
چه روز خوبیه امروز….
من متشکرم از تمام کسانی که در حلقه بودن زندگی من زنجیروار کمک کرده اند تا امروزم ساخته شود. از خانواده عزیزم ، معلمهای خوبم و دوستان همدلم.
همینطور ممنونم از همه کسانی که دوستم نداشتند. طردم کردند و یا نادیده ام گرفتند. آنان به من آموختند که دنیا همیشه آنگونه نیست که من نگاه می کنم باید عمیق تر و وسیع تر نگاه کنم.
اگه بخوام حق شاگرد استادی رو رعایت کنم میخوام به عوض ۲ سال آشنایی به اندازه ی تمام سالهای نیامده عمر شعبانعلی دات کام از محمد رضا صاحبخونه و معلم ماندگار م تشکر کنم و بش بگم که تمام لحظه های که ادعا بلد بودن داشتم بعد از آشنایی با اون با باد غرور م رو به تاراج دادم تا اولین درس فروتنی باشه به مرور برات مینویسم که چه یاد گرفتم ولی به خاطر کسانی که هنوز امید به یادگیری دارن و روانشون برای آموزش منجمد نشده باش تا میتونی باش یاد بده به خاطره……………
من از محمدرضا شعبانعلی تشکر می کنم که هر روز صبح به سایتش سر می زنم و خوشحالم که هر روز هایم را با نوشته هایش سر می کنم از او تشکر می کنم که وسعت دیدم را افزایش داده، تنفرم را کم کرده عشقم را زیاد روحم. را آرام کرده وجودم را پرتلاش، منطقم را زیاد کرده احساساتم را قشنگ. مرا به گردش دانش وادار کرده که هر روز نوشته هایش را برای حتی رییسم ایمیل کنم و اینگون آذم های اطرافم را هم مسیر کنم با خودم و تمام کسانی که این سایت را می خوانند تا جهان را به جایی برای تلاش ، زیست بهتر ، شادی، مفهوم و معنا تبدیل کنیم.
ممنونم
خالق من “بهشتی” دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و “دوزخی” دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را …
“دکتر علی شریعتی”
با این جمله شروع کردم.که بدونید بهشتی شدن چه آسونه.فقط باید کارمفید کرد.لااقل برای خودتون واگه تونستید ،برای دیگران.
تنها احساسی که میتونم بعد از خواندن نوشته فوق داشته باشم این بود که گریه کردم اما نمیدونم برای چی. اصلا مهم نیست برای چی فقط بهتره بگم خدا رو شکر میکنم برای تمام لحظه های زندگی که به من داده و و امید دارم برای تمامی بقیه لحظه های باقی مانده منو و خانوادمو شاد نگه داره. دوست داشتن مشکل نیست فقط باید خواست.
مرسی مهندس بابت لحظات خوبی که باعث شدی کنار هم باشیم و بگذرونیم.
من میخوام تشکرم از پدر و مادرم و آقای دزفولیان اینجا بمونه:
از پدر و مادرم به خاطر اینکه وقتی دوم دبیرستان تموم شد و من رو از «علامه حلی» اخراج کردند و من دیگه نمیخواستم مدرسه برم و نرفتم و هر مدرسهای هم میرفتم به خاطر معدل پایین ثبت نامم نمیکردند، یک هفته هر روز رفتند و پشت در اتاق دزفولیان مدیر دبیرستان البرز نشستند تا قانع شه که من رو ثبت نام کنه.
غرور احمقانه کودکی من باعث میشد از ترس جواب رد شنیدن و همینطور حس بدی که به مدرسه داشتم، دیگه ادامه تحصیل ندم و حتی دیپلم نگیرم.
و از دزفولیان ممنونم که یک مسئله سخت به من داد و وقتی من غلط حلش کردم باز هم تشویقم کرد و گفت: استعدادت خیلی زیاده که تونستی این مسئله رو درست حل کنی. تو حتماً برای درس خوندن وقت نگذاشتی وگرنه معدلت بهتر میشد.
دو سال طول کشید تا خودم بفهمم که اون مسئله رو از پایه غلط حل کردم!
بعد دوسال، که متوجه شدی، چه حسی داشتی اونموقع به آقای دزفولیان؟
محمدرضای عزیز، شما یکی از اتفاق های خوب زندگیم هستی، اتفاق های خوب زندگیم همیشه همراه من هستند گاهی با نوشته هایشان، گاهی با حرف هایشان، گاهی با کتابهایشان، گاهی با دردهایشان؛ گاهی که کمی خسته میشوم، کم میاورم و نیرویم رو به ضعف میگذارد، حضور این اتفاق های خوب محرکی میشود برای شروعی دوباره…محمدرضای عزیز من هم سپاسگزارم از تو و قبل از آن از خداوند مهربانم که این همه لطف و مهربانی را به من هدیه کرده است..
مرسی از این فضا محمدرضا و مرسی از بودنت…..
میتونیم یه صفحه باز کنیم shabanali.com/notesleftbehind
البته شاید هم شدنی نباشه این کار… ولی من آدرس این لینک رو به همه میدم تا هم Note هاشونو اینجا بزارن و هم Noteهای ما رو بخونن…
سلام به همه و محمدرضا
روز نوشته هات به انگلیسی ترجمه نمیشن؟
این طوری می تونیم به دیگران هم معرفی کنیم فیسبوک و غیر ه
حیف نیست بقیه حال شون خوب نشه
متشکرم از او که به من سبز بودن را اموخت ولی نمی دانم ایا روزی نامه هایش به من می رسد تا فراموشش نکنم!
این پستا میخوندم یاد اون جمله طلایی افتادم
برای انجام یک «کار خوب»، نباید منتظر فراهم شدن «شرایط خوب» بود.
من از خدا ممنونم برای همه ی خوبانی که در کنارم هستند، بابا و مامان عزیزم، خواهر دوست داشتنی و برادر مهربونم و همه آدمای بزرگی که ازشون یاد گرفتم خوب بودن رو، انسان بودن رو، بخشش رو، فروتنی رو، الفبا رو و …
خوبان پایدار باشند و معمولی ها خوبتر شوند و بدان نیز هدایت. و من…
دوازده سال از روزی که دیده بودمش گذشته بود.همیشه وقتی از کنار خونشون که نزدیک جاده اصلی بود رد میشدم و همیشه به یادش بودم تا اینکه چند وقت پیش با حس همیشگی ” یه خبر ازش بگیر” همراه شدم و رفتم در خونشون و در زدمو مادرش درو باز کرد و خونه نبود شمارمو دادم گفتم بگو یه تماس بهام بگیره فلانی هستم از هم کلاسیای دبیرستان…
یه شب یکی زنگ زدو…بعد کلی سلام و علیک…بهش گفتم راستی فلانی بود هم کلاسیمون؟ فوت کرده…ناراحت شد و…از حسم گفتم که همیشه میگفت ازش خبر بگیرم و بعد که گفت مهندسی عمران خونده گفتم پس بگو که هم رشته ایم این همه منو می کشوند به سمت تو! و…
امشب یکی از دوستان پیام داد : “ایمان” تصادف کرده …فردا ساعت نه مراسم خاکسپاریشه…گفتم یه روزی هم خبر مارو میدن یکی دیگه میگه عجب!…
و خوشحالم که حداقل کار این بود که همون شماره رو بدم مادرش و به یادش بوده باشم و دیگه هیچ وقت ندیدمش…
خدایش بیامرزد.به امید محبتهای بی وقفه ،بی حساب و کتاب بی چون و چرا…چقد فرصت کمه …”کاش همیشه تابستان باشد پشه بند باشد و موهای بلند مینا از تخت آویزان…”
نمیدونم ، از کی تشکر کنم، فکر هم میکنم از دیگران کم تشکر کردم..
از همه تشکر میکنم، به هر دلیلی و منفعتی و ضرری..
مرسی آقای شبانعلی.
از سجاد قاسمی برادر کوچک و عزیزم هم بخاطر بودنش و همه ی زحمت هایی که برام کشیده بخاطر همه شلوغی هاش که تنهایی های من رو پر کرده خیلی خیلی ممنونم_امیدوارم خیلی زود به آرزوت برسی و عضو یه تیم لیگ برتری بسکتبال بشی_خیلی دوستت دارم سجاد جان امیدوارم یه روزی گذرت به اینجا بیوفته
میخواستم از محمدرضا ی عزیز و دکتر شیری گرامی و امیر مهرانی و سهیل رضایی تشکر کنم که کمک کردند نگاه من به زندگی تغییر کنه
از دوست خوبم راضیه شاه حسینی که همیشه در کنار من بوده و به من کمک کرده تشکر میکنم تمام خوبی ها برات آرزو میکنم
میخوام بگم خیلی دوستتون دارم و جزیی از وجودم و بخشی از فکرم هستید همیشه
در موقعیت های مختلف زندگیم گاهی میبینم محمدرضا گاهی دکتر شیری وگاهی …در درون من و بر زبان من حرف میزنه یا کمک میکنه که تصمیم بگیرم
برای خیلی از لحظات نیامده کلی ایده و برنامه دارم
من فقط یکبار گذرا نوشته ها رو میخونم و فرصت یا شاید حوصله کامنت گذاشتن ندارم
اما با همین یک نگاه تماما در لوح دل و جانم نقش میبنده
بی نهایت ممنونم
از الهه بابایی دوست عزیزم که گرچه خیلی سال نیست میشناسمش اما حس دوستی عمیق و قدیمی نسبت بهش دارم هم خیلی ممنونم و میخوام بگم که خیلی دوستت دارم الهه امیدوارم به زودی موفقیت های بیشترتو رو ببینم
بازم ممنونم محمدرضا که با این ایده فرصت تشکر از کسانی که عمیقا دوستشون دارم به من دادی
از خدا تشکر میکنم که چند وقته خیلی آدمای خوبی سر راهم قرار میده…
سلام … این لینکایی زیر هم مربوط یه بچه هاست … اونایی که بعضیاشو حتی اون ۱۰ ماه وقت النای نازنین رو هم نداشتن که عشقشونو به بقیه ابرازکنن… بچه های غزه
http://www.alzaytouna.net/arabic/images/Gaza_War_2009/Gaza_War_2009_98.jpg
http://harfeto.ir/sites/default/files/6731_977_0.jpg?1406004815
http://www.aryanews.com/Uploads/NewsPics/20140712150604603.jpg
من از شما تشکر میکنم آقای شعبانعلی. که روح تشنه مرا سیراب میکنید. اینجا خانه من است. مرتب به آن سر میزنم. از نوشته های شما آرشیوی دارم که گاه به گاه مرور میکنم و در مواقع نیاز رجوع.
اما یک نگرانی دارم. که هنوز از من دلخور باشید. من ناخواسته شما را رنجانده ام. لطفا از صمیم قلب مرا ببخشید تا شادی و امنیت خاطرم به روال قبل برگردد. که با روی گشاده به این خانه سر بزنم. نه با اندوه ناشی از از دست دادن ورودهای خوش قبل.
منتظر پاسخی از شما می مانم.
متشکرم
چه حس خوبی
سلام، خوشم می آید همه قراره از بهشت نامه بدهیم ((( ;
و همه هم ( البته تا اینجا ) قراره از محمدرضا تشکر کنیم!
اما راستش را بخواهید من نمی دانم بعد از مردنم قراره کجا بروم!!!
و قطعاً محمدرضا اولین و تنها کسی نیست که بخواهم از او تشکر کنم .
بنابراین پیام تشکر من :
از تمام کسانی که در آمدنم، ماندنم و بزرگ شدن روح و جسمم کمک کردند متشکرم،
از تمام آنهائی که با زهر چشم و زبان و زور و تهدید و هزار ابزار حیوانی در اختیار انسان!!! روحم را صیقل دادند و قوی ترم کردند متشکرم،
از آنهائی که دنیایم را رنگین کمانی از عشق و شور و نشاط کردند سپاسگذارم و
آنان که در رفتنم ( شاید متفاوت! و موثر در زندگی دیگران) مرا یاری خواهند کرد متشکرم.
برای بسیاری از آنها که در توانم باشد ترجیح می دهم تا زنده هستم تشکر کنم و زحمت بقیه را به تو می دهم.
من هم مانند النا ، همه جا آدرس این خانه را می گذارم…
سلام برادر خوبم…..نامت همیشه حس آشنا بودن به من هدیه میکنه…راستی حرفت جالبه !!!!چقدر اعتماد به نفس محمدرضاخان استاد به ماها داده !!! البته جون خودم من نوشتم اخراج از بهشت.ولی حس فوق العاده ای به من داد.شاید حرفهامو ننوشتم وشاید مدام اینجا بیامو نامه های یادگاریمو بزارم .ولی از دیروز توی کوچکترین فرصت ها به این موضوع فکر میکردم که باید چی گذاشت و رفت…امید به نظرت اگه مثلا من از دنیا رفته باشم کسی توی این خونه خبردار میشه؟؟؟ کسی میاد نامه های منو از بهشت و جهنم بخونه؟؟؟ …کسی برای من اینجا یادبودی میگیره؟؟؟امید دوست دارم بچه ها بدونن اگه روزی نبودم از بهشت و جهنم خدا بازهم دلم برای این خونه و صاحبخونه تنگ میشه ….دوست دارم یادگاری من تو این دنیا فقط تداعی محبت و قدر یکدیگرو داشتن باشه…
آزاده عزیز سلام،
این چه اخلاقیه تو داری؟؟؟؟ حالا آمدیم به اشتباه بردنت بهشت (((( ; از روی عادت حکم اخراج خودت را نزنی .( : آنجا دیگر نه محمدرضایی هست و نه امیدی که بخواهیم وساطتت را بکنیم ((( :
دختر خوب این که کاری نداره، تا هستی به همه آدرس اینجا را بده ، بگو یک خانه ای هست که وقتی نیستم در و دیوارش یادم را برایتان زنده می کنه ، خودت هم همیشه حاضر باش ، قبراق و سرحال . ( سفارشت را می کنم، نوشته های قبلیت را محمدرضا پاک کنه ، یک خدابیامرزی برایت بمونه(((: )
راستی این برادرت چرا نیامد؟؟؟ بهش بگو هر وقت رفتی ما را خبر کنه ((( :
آزاده….
خواهر عزیزم، ببخش خیلی اذیتت کردم. من معمولاً سالی یکی دو بار قاطی می کنم ، که از شانست تو خوردی به تورم!!!!
خوب بگذار کمی جدی باشیم …
آنچه که من و تو را در ذهن و یاد دیگران زنده نگه می داره، رد پائی است که از خودمان به جا می کذاریم. زیاد از خودت توقع نداشته باش. قرار نیست دنیا را عوض کنیم، قرار نیست جامعه بشری را از زیر ظلم ظالمان نجات دهیم، قرار نیست دنیا را چون بهشتی تحویل آیندگان دهیم، بلکه باید خیلی کارها را نکنیم! ظلم، دروغ، تهمت، آزار دیگران، پایمال کردن حقوق مردم، ، شان و شخصیت و هویت انسانی آنها و…..
آزاده ، نمی دانم وقتی رفتیم چی میشه ولی میدانم تا هستیم میشه اتفاقات خوبی را رقم زد…
https://www.youtube.com/watch?v=eYIUKPrLJIU
سلام .نمیدونم شما داداش خوبی هستی برای خواهرت یا نه ؟البته قبلش نمیدونم خواهر داری یا نه ؟اگه داری برو سراغش.ما خواهرا همیشه غمخوار داداشیم ولی متاسفانه شما داداش ها فقط دوست دارید ما باشیم…..البته شاید شما اینجوری نباشی…من کلا واسه بابام هم خواهرم شاید خنده دار باشه ولی من تو سن کم زود آدم بزرگ حسابم کردن ..داداشم ۳۸سالش مهندس مکانیک با معدل ۱۸/۴۰ولی هیچ وقت نخواسته جای خودش باشه مجرده و آدم فوق العاده خاص از نظر شخصیتی.براش خواهر بودم ولی شاید هیچوقت نتونستم باهاش صمیمی باشم چون متاسفانه روح لطیفش قابل مشاهده نیست…ولی فوق العاده دوسش دارم و برام عزیزه..بابت همین اینجا رو بهش معرفی نکردم…و حقیقتش میلی هم ندارم چون فوق العاده خودخواهم…چرا میگی اذیتت کردم شاید نوشته های قبلی من این حس رو به شماها القا کرده که من یه آدم افسرده و…هستم نه امید من فوق العاده شیطون و پر انرژی هستم و هیچ وقت کسی غیر از اونجاهایی که شرایط حکم میکرده ناراحتی روی صورت من ندیده…راستی من فعلا نمیتونم بمیرم با عزراییل هم حرفامو زدم و خوب هم بلدم حلوا بپزم ….من حداقل باید ۳ساله دیگه زنده باشم پس فعلا در خدمتم.واسه من نقشه نکش…دیشب جوگیر شدم حرف مردن زدم بعدهم ما بیمه ایها یاد گرفتیم وقتی با مشتری حرف میزنیم مستقیما به شخص نگیم تو بمیری و میگیم من بمیرم……
خواهر شیطان و غمخوار و در مجموع کاردرست ، این برادر قسی القلب و نامهربان را ، برای کار نکرده ببخش!!!من به شما، برادر بزرگوارتان و تمامی بچه های اینجا البته بعد از محمدرضا ارادت دارم. در
مقابل شوخی های من جدی نباش . حرفهام از آن دست شوخی ها نبود که ۸۰%جدیه. دوباره و سه
باره نوشته ام را بخوان همش شوخی بود. تو من را اذیت نکردی، از روز اول که باهات آشنا شدم،دیدم خودت داری خودت را آزار میدهی!!
راستی من حلوا خیلی دوست دارم و نمی توانم تا سه سال دیگر صبر کنم (((((((((((( ;
گفتی با عزرائیل هم نداری! سفارش من را بکن، برای من هم زمان بخر ((((((( :
آزاده، من بمیرم ! ( جالبه-شماها برای فروش یک بیمه نامه می میرید و زنده می شوید ((( : ) برو خودت را فردا بیمه عمر کن و من را به عنوان دریافت کننده مستمری یا سرمایه معرفی کن ! شاید به وکالت از بچه ها و البته محمدرضا از سر تقصیراتت بگذریم ((((( :
در ضمن اینقدر خودخواه نباش و برادرت را مهمان این خانه کن. بگذار خودش ماندن یا رفتن را انتخاب کنه.شاید با دلنوشته های محمدرضا ، لایه های درونی شخصیت او که به فاصله شما از هم منجر شده، بروز کنه و بیشتر حواسش به خواهرش باشه.
این نوشته ات رو بیشتر دوست دارم به شوخی بردارم و فکر میکنم اینجوری سر به سرم گذاشتی آقا داداش.رااستی عیدتون مبارک:)
بیمه عمر هم دارم ذینفعشم متاسفانه مشخص شده .ولی میتونم یه کاری بکنم شما رو بیمه کنم خودمو ذینفع بزارم .بعد هم برات حلوای مخصوص درست کنم!!!!!!!!!!!!! البته خدا نکنه وسایه مهربونت تو این خونه مستدام .
امید یه رازی رو بهت میگم قول بده به کسی نگی !!باشه؟ من انقدر دلم برا این محمدرضا خان استاد و حرفهاش تنگ شده ولی حواست هست چقدر آرومه؟؟فکر کنم یا خسته است یا داره پیش خدا وساطتت این همه آدم با اعتماد به نفس رو میکنه بلکه بتونه یه چندتایی اتاقی سوییتی چیزی برا ماها تو بهشت رزرو کنه…….ولی من اینجا تو نامه های بهشتی براش نوشتم که اگه فردا مردم بدونید من دلم تنگ بود .
سلام امید
من بهت منفی دادم
علتشو خلاصه توضیح میدم
فکر میکنم با کمترین دانش و مخصوصا بدون empathy( دقیقتر بگم “accurate empathy”) رفتی روی منبر قضاوت و سخنرانی و از موضع حق و یقین حرف زدی.
دو تا سوال دارم خوشحال میشم جوابتو بخونم
۱٫ دقیقاً قصد داشتی چه مفهوم و حسی رو به آزاده منتقل کنی؟
۲-۳بار کامنتتو خوندم. این سوال به ذهنم رسید.
۲٫فکر میکنی آزاده دقیقاً چه حس و برداشتی از حرفهات داشت ؟
آزاده جوابتو داد. فکر میکنم باخوندنش بهتر بشه جواب این سوالو داد.
سلام هیوا جان.ممنونم که وقتت رو صرف خواندن نوشته من و امید کردی عزیزم.شما به این برادر ما بگو من که جوابشو میدم فکر کنم از آخر به اول میخونه.
آزاده عزیز،
بارها برایت نوشتم صحبت هایم فقط شوخی بود بدون هرگونه حس منفی . متاسفانه برداشت درستی از آن نشده و موضوع را خیلی جدی گرفتید. از اینکه نتوانستم حس خوبی در تو ایجاد کنم معذرت می خواهم.از این پس امید فقط یک دوست جدی یرای توست. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.
سلام امید.من موندم تو چرا اینقد باید نیاز باشه توضیح بدی که شوخیت رو شوخی ببینن!! خیلی جالبه.تو شوخی کردی.آزاده شوخی رو دید.هیوا ظاهرا ندید بعد تو شوخی ای که آزاده دیده رو جدی دیدی بعد دوباره جدی شدی…ای وای …ای وای…
یکی دوروز پیش رفتم هندونه بگیرم دوجور داشت و دوقیمت…تا یه اشاره کوچیک -که معمولا اصلا واسم مهم نیست تو این چیزا-به اختلاف قیمت کردم سریع قسم خورد که گرونتر خریده اون یکیو!! بعد گفتم : بابا…گفت آخه بعضیا باور نمیکنن.گفتم خب نکنن! همین قسمای تو باعث شده اینجوری بشن.دفعه بعد قسم نخوری می گن چرا نخورد!!
به نظر من یکی از بهترین برخوردهایی که در قبال پذیرش حرف و خود آدمی،مهمه “مهم نبودن اینه که میپذیرن یا نه.نگران نبودن راجع به قضاوت دیگرانه.گاهی فرصت که میدی به دیگران خودشون بهتر درک میکنن کارشون رو تا اینکه بخوای تو یک حرف بزنی و از روی حرف تو متوجه بشن.چون : اصولا آدمی درگیر ذهن خودشه .
محسن عزیز،
ما اغلب اوقات جدیت رو در پوشش شوخی بیان می کنیم. به دلایل مشخص.
بعضی شوخی ها هم از حرفهای جدی، جدی ترن. اصلاً شوخی یکی از روشهای رایج زدن حرف جدیه(خوداگاه و ناخوداگاه).
این نکته در مورد بعضی از جوک هامون صادقه.
کامنت من هم مستقل از شوخی بودن یا نبودن مطلب بود. دو سوالی رو که از امید پرسیدم، بخونی متوجه میشی.
به نظر من موقع بیان یه مطلب، نه تنها طرز بیان حرفمون مهمه بلکه تاثیر بیان آن حرف بر مخاطب همه مهمه.
درضمن، شوخی باید مثل قلقلک باشه نه نیشگون 😉
درکل مسئله مهمی نیست. فقط خواستم به این بهانه، این حرفهارو زده باشم.
محسن جان سلام،
حق با شماست ولی تمامی حرفهایم به دلیل صمیمیتی بود که مبان اعضای این خانه احساس می کردم .تجربه خوبی نبود ، درگیر قضاوت دیگران نیستم ولی تلاشم را میکنم که خاطر دوستانم را در این خانه مکدر نکنم. برداشت دوستان آنقدر از ذهنیت من دور بود که تصمیم گرفتم از این پس کاملا جدی باشم.
سلام عیدتون باز مبارک.امید اگه با من یکی جدی حرف بزنی انقدر برات فلسفه میبافم که تا آخر عمرت جرات جدی حرف زدن نداشته باشی.داداش من کار به قضاوت درست یا اشتباه کسی ندارم.من کاملا حرفای شما رو شوخی برداشت کردم و اگه دقت بکنی با شوخی هم جوابتو دادم.برادرم شاید باور نکنی شما هم برام مثل شهرزاد تو این خونه شمیم آشنایی رو بهم هدیه میدی .آقا محسن متوجه این موضوع شد و بهت گفت من حتی یک کلمه از حرفاتو به غیر از جمله آخرت که برام دلنشین بود بقیه رو فقط شوخی دیدم.دیگه نگو من تجربه تلخی از این صمیمیت داشتم اگه با من حرف زدی و نظر من برات مهم بود من با حرفات خندیدم ولحظه های قشنگی با نوشته هات داشتم.
سالها پیش ماشین ریش تراشمو که قاعدتا یک وسیله شخصی “باید” باشه (هرچند گاهی “نیست”!) دادم به یکی ازبچه ها.می خواست خط ریششو درست کنه.گفتم حواست باشه بچه ها خرابش نکنند.ناراحت شد!! گذاشتم لحظاتی گذشت بعد گفتم : خط ریشتو میگم! خیلی فضای جالبی بود نه بخاطر شرمنده شدن بخاطر ذهنیتش که به خاطر به جان نشستن این یادگیری.
هیوای نازنین من فکر میکنم بیشتر سهم برداشت های ما از کنشهایا واکنشهای دیگران مال این طرفه،نه اون طرف.این طرف یعنی ذهن ما اون طرف یعنی چیزی غیر از ذهن ما.درسته که اگه لحن تو نوشته های ما بودشاید نظر تو الان این نبود ولی به نظرم یه قدم جلوتر اینه که ذهن هرچی خالص تر باشه الزامی برای لحن نیست، برای “درگیر” نشدن.من یه خطهایی تو پیشونیو وسط ابروهام هست نمیدونم چرا اغلب به حرفهام (که منشاشون خودمم!) بی توجهن ولی مثلا میگن الان عصبانی هستی!!! میگم نه بابا…هاها…حالا بماند یه عده اینقد پیشرفته اند که باز قبول نمیکنند!!
خلاصه کنم : همیشه و…همیشه فکر میکردم زندگی،یه چیز دیگس.یه جای دیگس….بعد فهمیدم نه بابا “همین” لحظات کم امتداد،پر امتداد،سلام و علیک ها،آمدو رفت ها،قلقلک ها،نیشگوگها،دیشب به زور کیک خوردنهابخاطر وجود شکر توش! ووو…همین گفتگوی من و “تو” ها ووو…است! ولی با پذیرفتن همه ی این سادگیها باز دوس دارم ذهنی رها داشته باشم.رهای رها.اینقد که با رهایی ذهن از درگیری خودم با خودم،لذت رو بپراکنم…(کاملا احساس میکنم چند نفری دور یک آتیشیم، تو شب ،داریم با هم حرف میزنیم وسحر هرکی راه خودشو میگیره میره…)
امید عزیز،
چند وقت پیش برای هیوا نوشتم : بقول پدر خوانده “هیوا…هیوا…” و الان باز برای تو می نویسم بقول همان براندو : امید…امید… ومنظورم این بود و اینه که “سخت نگیر” تو اون صحنه ها دست گذاشته بود رو شونه یکی و اینو میگفت.میخواست بگه “اونقد سخت نیست که تو میگی” و حتی در حالتی که شوخیتو جدی بگیرن با سخت نگیرچه رسد به الان که آزاده شوخیتو شوخی گرفته بود.
به هرحال “حس” من کجا و این نوشته کجا ،تواند که رساند! خبرم را!
سلام آقای رضایی
اگه خاطرتون باشه چند وقت پیش کتاب زن بودن رو به یکی از بچه های شعبانعلی دات کام توصیه کردید ؛ راستش من خیلی اتفاقی توی کتابفروشی موردعلاقه م به این کتاب برخوردم و اون لحظه توصیه شما یادم اومد . الان هم شروع کردم به خوندنش . البته چون هنوز تا پایان نخوندمش فعلاً سکوت میکنم بجای اظهارنظر . ولی تا این چند فصل که مطالعه داشتم ؛ همه به این فکر می کنم که چقدر به دونستن این مطالب احتیاج داشتم .
صمیمانه از شما دوست و همخونه بزرگوارم سپاسگزار م . والبته از صاحبخونه و تیم پر تلاش شون ، که منبع خیر کثیر شدند برای همگی ما .
سلام نیما جان .
تشکر اصلیو باید از دکتر شیری و محمدرضا بکنی.
جای خوشحالیه این اهمیت و توجه به یادگیریت.
امید من اصلا نمیدونم چرا نامه هایی که برات میفرستم ناپدید میشه ولی داداش اینو بدون من هیچی از حرفاتو جدی نگرفتم و کلی از حرفات خندیدم.خواهشا هر کی نامه های منو ناپدید میکنه یکی رو واسه داداش امید من بزاره که دل نگرون نباشه.
آزاده جان. دل نگران من نباش.
بخند، به حرفهای من( شوخی و جدی) فقط بخند…
ممنونتم.پس شما هم اگه میخوای من بخندم الان بخند .وگرنه با عزراییل صحبت نمیکنم!!!!
آزاده جان، دوستی من و مرگ به سالها پیش بر می گرده! در ضمن قرارمان اینه که خودم بروم سراغش!!!
سلام ….احساس بدی داری به من میدی امید!!!
میتونم بپرسم چرا انقدر از حرفها ناراحت شدی؟؟امید اومدیم حس خوب تجربه کنیم اومدیم یاد بگیریم.چندروز بود از شهرزاد خبر نداشتم و از بس اینجا نامه بهشتی گذاشتیم حس خوبی از نبودن هیچکس نداشتم .وقتی صداش کردم بهم جواب داد فهمیدم هست ولی ساکت شده و داره از سیستم جدید کمترین نامه که روش پیشنهادی بعضی از بچه هاست رو پیروی میکنه.اگه الان حرف بزنم محسن میگه دنبال خودزنی نباش .ولی بازم میگم شاید من از دنیای مجازی زیاد دور باشم و این خونه های آموزشی رو درک نکنم ولی میدونم اگه ماها انسان هستیم میدونیم انسان احساس داره و از بچه یک روزه تا انسان قبل مرگ و حتی روح هنوز احساس داره و منتظر جوابه.نمیدونم استاد چه نظری داره و شاید من متوجه نباشم به همون دلایلی که گفتم ولی این نظرمه که ساکت بودن و خواندن فکر نمیکنم دلیل رونق این خونه باشه البته اینو هم قبول دارم که حرفهای الکی هم دلیلش نیست ولی خونه ای که صاحبخونش دلیل موفقیت هاش فقط آموزش مطلق نبوده و شاید سهم بیشترش احساساتش نسبت به همه چیز بوده نمیتونه همیشه وعادتی آموزش باشه.من وقتی اومدم تو این خونه و آدمها و صاحبخونه اول قبل آموزش احساس دیدم و از اونجا که بیش از عقلم احساسم فعاله اینجا موندگارشدم و باز احساسم منو میکشونه و بعد میل به یادگیری و اگه از لحظه لحظه یادگیری لذت میبرم و دنبال حرفهای جدید هستم به خاطر این رابطه هاس.امید هر کدوم از ماها میتونیم نظر بدیم و نظر دیگران رو بشنویم ولی به خاطر نظر دیگران که شاید درست هم نباشه به خواسته دل که نمیشه پا زد و بگی چون بقیه یا یه نفر الان منو روشنفکر میبینه به بقیه توجه نکرد. ناراحت نشی از من ولی امید من تو دنیا و ۳۰سال عمری که از خدا گرفتم همیشه این اشتباه رو انجام دادم که به خاطر خودم زندگی نکردم و آرامش بقیه و حس رضایت و پیروزی بقیه برام ارجح بوده و الان بعد سالها میفهمم که ۹۰درصدش اشتباه بود .چون هیچوقت خودم رو ندیدم و خواستم خودم و نظرم لگدمال احساس بقیه بشه و اونا احساس رضایت کنن. چون همیشه دوست داشتم آدم خوبه دنیا باشم حتی به قیمت اهداف و احساس و قدرت و بزرگ بودن از دست رفته خودم …پس امید از یکی که به جای موفقیتهاش شکستهاش زیاده دوست دارم این حرف رو فقط بشنوی و اگه زمانی دیدی درسته فقط به یادم بیوفتی بشنوی .که تو دنیا خودخواه و خودپرستی رفتار بد وزشتیه ولی خودشکستن و از خودگذشتگی الکی از اون بدتره چون فقط اون لحظه تو قهرمان نگاههای تحسین برانگیز اطرافیان هستی و همه برات دست میزنن. و بعد واسه همیشه فراموش میشی و اگه یه روزی بهای خوبیهات شکستن شخصیت خودت باشه و به سد محکمی برخورد کنی بدون اون موقعه کسی دستی برا گرفتنت دراز نمیکنه البته شاید برای هل دادنت دست فراوان باشه. پس برادرم به دست زدنی انرژی نگیر و به اخمی خودت رو آزار نده.گفتم میگذرد پس هر بهایی بابت این گذشتن نده.اگه به من میگی فقط بخند من با ناراحتی کسی تا الان نخندیدم….پس تو هم بخند
سلام بر آزادۀ عزیز ، امید مهربون ، هیوا جان و محسن و نیمای عزیز و خلاصه همۀ هم خونه ای های خوبم
حدوداً ۲۵ دقیقه هست که دارم کامنت های امید و آزادۀ عزیز و نظراتِ محسن جان و هیوا جان در مورد اون دیالوگ رو می خونم . چقدر زیباست که امید عزیز و آزاده جان ، بدون اینکه همدیگه رو دیده باشن با این حسِ زیبایِ برادرانه و خواهرانه با هم صحبت کردن و حتی دوستای دیگمون رو هم به چالش کشیدن و اونا هم نشون دادن که برای دوستاشون و هم خونه ای هاشون ارزش قائلن و بهشون و به دلشون و احساسشون اهمیت میدن ( جدای از برداشت درست یا نادرست از حرف ها و نظرها ) . پیامی که از این تعاملات و گفتگوها به ذهنِ من رسید ، بر خلافِ رفتارهایی بود که در چند سالۀ اخیر در جامعه باهاشون روبرو میشم ( اینکه یک مشکل یا حادثه ای برای یکی پیش میاد و بقیه یا بی تفاوت از کنارش رد می شن و آگاهانه خودشون رو به ندیدن می زنن ، یا قضاوتِ کورکورانه می کنن و یا موبایلشون رو در میارن و برای share کردنِ دردِ بقیه در فضای مجازی و لایک جمع کردن ، فیلم برداری می کنن ) . تا حدِ زیادی نشونه های همراهی و همدلی رو در تمامیِ نظرها می شد دید و این خیلی خوشحالم کرد . کامنتِ آخریه آزاده جان هم که در پایینِ کامنتِ من هست و برای امیدِ عزیز نوشته شده ، انقدر دلی و با صفاست و فکر میکنم دردِ مشترکِ خیلی از ماها ، که خیلی به دلم نشست . دوستایِ عزیزم ، خیلی خوشحالم که هستین و برای دلِ هم و احساسِ هم ، ارزش قائلین و جاداره از محمدرضای عزیز و دلِ باصفا و با سخاوتشون تشکر کنم که این خونۀ باصفا رو برای همۀ ما ، فراهم کردن و با تیمِ زحمتکششون ، دائماً تلاش می کنند که میزبان های شایسته ای باشن و الحق که هستند
ارادتمندِ همۀ دوستای عزیزم و صاحب خونۀ نازنینمون و
به امید دیدار در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
راستی وقتی کامنت های دلسوزانۀ آزادۀ عزیز رو می خوندم ، خیلی حسرت خوردم که ایکاش من هم خواهر داشتم 🙁
سلام محمد رضا
داشتم مطالب سایت رو مرور میکردم. دیدم که نوشته ای از اینکه الگوی دیگران باشی خوشت نمیاد. برنامه ماه عسل گفتی دوست داری بهت بگم محمدرضا و نه شعبانعلی یا مهندس. بعضی آدم ها قدیس وار زندگی میکنن، صفتشون میشه لقبشون. حدود چهارده تا از فایل های رادیو مذاکره رو گوش دادم و مطالب سایت رو هم دارم به مرور میخونم.واقعا شیفته مدل ذهنی و شخصیتت شدم و خیلی دوست دارم مثل تو فکر کنم، تحلیل کنم و بیندیشم
شدیدا نظریاتت عمیقه و برخیشون هم پیچیده و درهم تنیده ولی در عین حال یک وحدت یک یگپارچگی توشون هست که تحسین برانگیزه. من که خیلی غبطه میخورم
جقدر بده تو جامعه ما افکار و نظریات مثل نظریات تو و اصلا اشخاصی مثل تو رو تبلیغ که نه – بایکوت هم میکنن
یک سوالی داشتم که نتونستم خودم رو نگه دارم و همه مطالب سایت رو بخونم و خودم بهش برسم گفتم از خودت بپرسم تا اگه فضولی نباشه جواب بدی. محمدرضا چند جا نوشته بودی هیچ چیزی به اسمت نیست. درسته این؟ دارم به این فکر میکنم تو که همه دوستات خیلی از لحاظ مالی وضعشون خوبه و تو هم اگه از اونا بیشتر نباشی کمتر نیستی(از فایل های رادیو مذاکره معلومه) چرا کمتر دنبال ثروت هستی؟ شاید اگه ثروتت بیشتر باشه اندیشه هات رو بهتر و بیشتر بتونی ترویج بدی، میدانم که ثروت را بد نمیدانی، آیا دوست داری همیشه معلم باشی؟ یک سوال دیگر اینکه چرا نمیری از ایران؟ (ببخشید واقعااگه بی ادبیه اصلا نظرم رو تایید نکنید، هر چند دوست دارم تایید بشه!) آخه کسی که رتبه اول کنکوره و این همه سواد و مهارت و بینش داره و از همه مهمتر عاشق یادگیریه و فهمیدن(خودت نوشتی که این اواخر هر هفته بیشتر میفهمی و به هفته قبلت میخندی) هستی در یک جامعه منظم تر و جایی که بیشتر چیزها سر جای خودش هست تو خیلی بیشتر پیشرفت میکنی و میفهمی. چیزی که دوست داری. آیا به خاطر همین معلم بودن است که نمیروی؟
رضا جان، جواب سوالتو محمدرضا قبلا داده
راز گل آفتابگردان
http://www.shabanali.com/?p=1773
___________
http://www.shabanali.com/ms/?p=1480
http://www.shabanali.com/ms/?p=1493
مرسی هیوا جان از لینک هایی که گذاشتین . چقدر زیبا بودن
مرسی هیوا
واقعا ازت سپاسگزارم خیلی کمکم کردی
رضای عزیز
پاسخ تمام سوالاتت در دل کامنتها و نوشته های سایت وجود دارند .
شاید خواندن پست «رویایت را چند میفروشی؟» http://www.shabanali.com/ms/?p=2000 و حرف های شخصی برای خودم http://www.shabanali.com/ms/?p=1480
نیمی از پاسخ سوالات شما را در بر داشته باشند.
پی نوشت : دوستان خوبم ، بعد از تایید این کامنت ، اولین دیسلایک را خودم به نوشته ام خواهم داد _حیف است در کنار نامه هایی از بهشت ، این نوشته قرار بگیرد ، خیلی خوب میدانم _ امیدوارم این فرصت را از من دریغ نکنید 😉
اما نوشته ام را به عنوان نامه ای بهشتی برای یک دوست( آقا رضا)در نظر بگیرید.
****************
نامه هایم را نوشته ام ،
من این نامه ها را به دست بادها خواهم سپرد ،
تا هر آنجا که نشانی از دوستانی خوب
با نگاه هایی آشنا
و قلب هایی سر شار از عشق ؛
در حال تپیدن بود،
«دوستت دارم» هایم را
زمزمه کنند.
نه تنها باد ،
که تمام رود ها و آب ها ی جاری جهان
باران و رنگین کمان
و هر آنچه با من و بی من
در این جهان باقیست
تمام دوستت دارم هایم را به گوش صاحبان حقیقی اش خواهند رساند…
ممنون سمانه
راستش انتظار این همه کمک و محبت دوستان رو نداشتم
از شما هم بی نهایت سپاسگزارم
میگذرد… …حتی اگر سخت باشد .پس برای گذشتن یکدیگر را به هر قیمت پل نکنید.
آزاده” اخراج از بهشت” ۲۷رمضان ۱۳۹۳
آزاده جان
انگار فقط من و تو از بابا و مامانمون تشکر نکردیدم. بیا من وتو هم بنویسیم.باشه؟
من فکر میکردم که مامان و بابام هیچ وقت اینجا نیان ولی حالا فکر میکنم زمانیکه من خونه ام لپ تاپم همیشه روشنه و این صفحه هم بیشتر وقتها بازه. بعید نیست اینجا رو ببینن.
پس ..
دومین نامه بهشتی من برای بهشتی ترین انسانهای زندگیم
مامان و بابای خوبم
بابت همه چیز ممنون. ممنونم که اسمم رو آزاده انتخاب کردید. ممنونم بابت همه حمایت هاتون بابت بودنتون بابت مهربون بودنتون ممنونم که دوستم دارین ممنونم که انتخابهای مهم زندگیم رو فقط شنیدید و حمایت کردید ممنونم بابت اعتمادتون ممنونم
ببخشید که دختر خوبی براتون نبودم ببخشید مامان که ساعت یادگاری عقدت رو وقتی کلاس پنجمی بودم و بهم دادی که ببرم مدرسه و گمش کردم ناراحت نشدی..راستی مامان چند وقت پیش داستان “شیر مغرور” رو اینجا برای دوستام نوشتم..:)
بابا ببخش خیلی ببخش شرمنده م بابا . من هربار که به چروک های صورتت نگاه میکنم توی دلم غصه میخورم ولی ببخش دختر روداری نیستم که اون چروک ها رو نوازش کنم ببخش بابا ببخش که دلت میخواست تنها دخترت دکتر بشه و من نشدم ببخش هنوز که هنوزه نصف روز رو دنبال کارهای منی..ببخش که کارهای من تمومی نداره..آخه بابا من هنوز بدون تو هیچ کاری رو نمیتونم تموم کنم.. باش بابا برای همیشه باش. من بدون تو هیچم..
سلام آزاده هم نام خوبم.
آزاده من نمیتونم ازشون تشکر کنم.
تا ۹ماه پیش براشون بهترین فرزند بودم ولی دیگه نیستم.
ازاده دوست دارم باهاشون حرف بزنم وبهشون همه حرفامو بزنم ولی نمیشه.
میترسم اگه روزی بخونن غصه بخورن.
تو این چند روز وقتی نوشته های بچه ها و استاد رو میخوندم و میدیدم همه اول از پدر و مادرشون تشکر میکنن دلم پر میزد که بنویسم اما میدونم نبودنم اونا رو ناراحت تر میکنه یا الان این مدل بودنم!!!
آزاده من هر بار نگاه به پدرم میکنم فقط فرار میکنم که نکنه اشک رو تو چشام ببینه.
وقتی مادرمو اضطراب صورتشو میبینم ترجیح میدم کمتر سراغش برم .فاصله خونه من تا خونه مادرم پیاده فقط۵دقیقه فاصله است ولی آزاده من هفته ای یکبار میرم اونجا.
من عاشق پدر و مادرم هستم پدر و مادری که تمام آرزوهاشون بابت فرزندانشون از بین رفته .
دوست دارم بگم بابای خوبم همدم تمام روزای تنهاییت عاشق این بود که وقتی خوابی نگاهت کنه وقتی خوابی بیاد آروم دست و پیشونیت بوسه بزنه.
دوست دارم بگم مادرم تمام آرزوم برآورده کردن آرزویی بود که فکر میکردی من برات برآورده میکنم ولی برام حسرت شد.
من دوست ندارم وقتی رفتم دیگه نبودنم زخم و داغی بر دلشون باشه و دوست دارم زود زود به قول قدیمی ها خاک سردی به دلهاشون بده و منو فراموش کنن چون میدونم پدر و مادر من طاقت هیچ دردی رو ندارن.
آزاده من نمیتونم حتی تشکر براشون بزارم .اونا میدونن چقدر عاشقشون بودم ولی…….راستی منم خیلی اسممو دوست دارم و همیشه از داشتنش خوشحال بودم و ممنونشون.
سلام آزاده
نمیدونم دقت کردی یا نه؟ من اسمتو اینجا آزاده مروارید گذاشتم..به نظر من داری مروارید خودتو پیدا میکنی..
آزاده من تو رو از روزای اولی که اینجا اومدی میشناسم. اولین بار که اسمت رو دیدم فکر کردم یه نشونه است که استاد تو رو بشناسه. فکر کردم سر یه کلاسی شیطونی کردی و به شوخی استاد بهت گفته آزاده اخراج!:)
آزاده مروارید دوست مهربونم بعضی از حرفهات در مورد بابا و مامان حرفهای منم هست.ولی راستش شهامت نوشتنش رو نداشتم. تو اگه ۹ ماهه که این حس رو داری من نزدیکه دو ساله که این حس رو دارم. ولی آزاده دارم همه تلاشم رو میکنم که جبران کنم. به مادرم که همبشه غصه من رو میخوره گفتم از صفر شروع میکنم. گفتم که غصه من رو نخوره و فقط برام دعا کنه که بتونم دوباره از نو شروع کنم و دارم تلاشم رو میکنم آزاده. به بابام هم گفتم تنهام نذاره..
و شاید اینجا اومدنم نتیجه دعا مادرم باشه.کسی چه میدونه!
آزاده خدا رو شکر هنوز فرصت جبران هست. ما اینجا هستیم برای اینکه دنیای واقعی مون رو بهتر بسازیم. پس بسم الله دوست من. به مادرت هم زود به زود سر بزن. نذار تنها بمونن.
راستی آزاده من خیلی خودخواهم. چون دلم نمیخواد بعد رفتنم کسی فراموشم کنه. از تنهایی میترسم آزاده.
راستی دفترت رو بازسازی کردی؟ حیف که من بیمه عمر دارم والا اولین مشتری مجازیت میشدم. 😉
سلام عزیزم.ممنونم که به یادم هستی آزاده.آزاده من ۱۲ ساله به خاطر اینکه میدونستم پدر و مادرم طاقت مشکل جدیدی رو ندارن فقط خودم بودم و خدا.ولی یه جایی به بن بستی خوردم که نخواسته اونارو درگیر کردم شاید باور نکنی وقتی با مشکل من روبروشدم ساعتها گریه کردم داد زدم و فقط نمیخواستم ببینمشون وشاید احمقانه ترین حرفها رو زدم وگفتم اگه بیان کنارم خودمو از بین میبرم .تا زمانی که دیدم دیگه فایده نداره. متاسفانه از دست خونوادم برای مشکلات من هیچ کاری بر نمیاد.باز من موندمو وخدا و نگاههای مضطرب پدر و مادرم.و نمیتونم بهشون بگم غصه منو نخورید چون میدونم امکانش نیست.و نمیدونم چی میشه.اونا دعام میکنن و من التماس به خدا .نه به خاطر خودم به خاطر آرامشی که ازشون گرفتم دلم نمیخواد زمانی حسرت بخورم.ولی آزاده من خدای بزرگی دارم به مو رسونده ولی هنوز پاره نکرده.دعام کن دوست خوبم.من نمیدونم گفتم یا نه ولی من تو دنیای واقعی هیچ دوستی نخواستم داشته باشم و از دنیا و خوشیهاش فقط بودن خدا و گذشتن زمان رو آرزو کردم.
دفترم هم یه جورایی سر پا شده ولی اگه خدا بخواد و بشه یه آزمون مدیر ارشدی دارم اگه قبول بشم تغییرش میدم.چون هنوز بوی دود انرژی رو ازم میگیره.اگه یه روزی بشه و ببینمتون واسه اینکه همیشه یادم باشه تو سخت ترین شرایطم دوستایی مثل شماها دلگرمیم بودید به همتون یه بیمه عمر رایگان هدیه میدم تا آخر عمر هر وقت نگاهم به اسمتون برخورد یادم نره فرش و عرشی وجود داره.
بازهم عزیزم ممنونتم
آزاده جان اگه یه وقت خواستی تو دنیای واقعی دوستی داشته باشی از صمیم قلب خوشحال میشم دوستت باشم..(ایمیل من تو متمم هست)
آزاده از اینکه دفترت رو براه شده خوشحالم و از خدا میخوام که کمکت کنه توی این آزمون اگه به صلاحت هست قبول بشی …
در مورد هدیه ات، پس ۶/۶ بیا 😉
آزاده جان همه تلاشت رو بکن خدا هست و کمکمون میکنه مثل همیشه 🙂
محمدرضا(یوسف) عزیزم
ازت ممنونم که مسیر زندگی من رو تغییر دادی. هیچوقت این رو بهت نگفتم که آشنایی با تو نقطه عطف زندگیم بود. حجم بودنت تمام فضای اطرافم رو پر کرده.
شاگرد و خواننده ی خاموشت
پ.ن : دلیل انتخاب نام یوسف رو برات گفته بودم 🙂
خدا به من لطف خاصی داشته که سالها با الناهایی که رویا ها و دنیای زلال و پاکی دارند “زندگی” کرده ام.
که امیدوارم صد سال عمر کنند.
خدایا شکرت.
اولین نامه بهشتی من
آقای محمدرضا شعبانعلی ممنونم بابت بودنتون.
تیم مهربان شعبانعلی دات کام بودنتون مستدام.
آزاده م (آزاده محمدیان) ماه رمضان سال ۹۳
سلام محمدرضا
فایل صوتی نامه به رها را با کیفیت بالاتر را آماده و آپلود کردم :
http://s5.picofile.com/file/8131612576/Raha_HQ.mp3.html
اگر صلاح دونستی این فایل را جایگزین کن
مرسی احسان م عزیز