معمولاً وقتی مطالب روزنوشته، کمی جدی و رسمی میشن، از #لحظه-نگار – که به فضای اینستاگرامی نزدیکتره – برای فاصله انداختن بین اونها استفاده میکنم.
در همین راستا گفتم فعلاً این عکس رو بذارم تا در نوشتههای بعدی، بتونم بحثهای جدیِ پیش از این رو، که اغلب نیمهکاره رها شدهان، ادامه بدم.
سلام محمدرضا. خیلی خوشحال شدم که خندان دیدمت. روند جدیدی رو در متمم احساس میکنم که پیامهای اختصاصی روزهای متوالی مربوط به یک شخص هستند و گاهی کنجکاو میشوم اون شخص کیست.فکر میکنم که خودت در حال مطالعهی کتابی از اون شخص هستی و جملاتی رو که ذهنت رو لحظهای به تپش میندازه برامون میذاری. درست حدس میزنم؟ اگر حدسم درست باشه دوست داشتم بدونم اون کتابها کدوم کتاب هستند بعضی وقتها.
سلام!
محمدرضا با دو روز تاخیر روز معلم رو تبریک میگم!
از بس سرگرم کارم بودم که حساب روز و ساعت از دستم در رفت.
الآن که دارم این پیام رو مینویسم یه روز کاری سخت رو پشت سر گذاشتم.
اما چون به کارم دلبستگی دارم، عین خیالم هم نیست. این لذت رو مدیون شما هستم.
مقاله چهار قسمتی «دستورالعملی برای مواجهه با غولی به نام مردم» نقطه عطف زندگی من بود.
از راه دور میبوسمت معلم عزیزم!
ارادتمند: سعید تارم؛ مدیر پایگاه آموزشی نوقلم: http://noqalam.com/basic-writing
سعید جان یادآوری این مقاله اینجا باعث شد که من هم الان بخونمش و خیلی من رو به فکر برد.
تقریبا از اوایل ایستاگرام نوقلم، با پیج کوسنهام که فعلا غیرفعاله پیگیر کارهات هستم و بهتر شدن هر روز کارت کاملا مشهوده و بهت برای اراده و مصمم بودنت توی کار غبطه میخورم. برات آروزی موفقیت دارم.
سلام محمدرضای عزیز
برام سخت بود روز معلم رو بهت تبریک بگم چون حس می کردم یک روز خیلی کمه و نمی دونستم چجوری بگم این یک روز خیلی کمه و بی خیال شدم.
تا که این متن رو از ابراهیم میثاق خوندم
برای قلبی که عمری عاشق توست
جشن “یک روز عشق” اندک است
هر سال منتظر یک روز نمیمانم
جشن “روزگار عشق” می گیرم
زیرا هر لحظه…
در جشن ” با تو بودنم”
چقدر این متن زبانحال من بود من هم با خودم گفتم بهتر است بگویم:
ما جشن روزگار معلم می گیریم
زیرا هر لحظه در کلاس توایم.
بابت لطف و مهربانی که همیشه در حق من داشتی ازت ممنونم.
سلام.
روز معلم را به تو معلم عزیز و اثرگذارم تبریک می گم.
ممنونم ازت و همیشه دعاگوت هستم.
روزگارت خوش.
علیرضا جان. از لطفت ممنونم و البته چون خودت همیشه مشغول به معلمی بودی و هستی، باید به خود شما هم تبریک گفت.
ضمناً با توجه به اینکه در یک سال اخیر، تصمیمهای کلیدی در تغییر مسیر شغلی گرفتی و اقدامهای عملی متعدد هم در این زمینه انجام دادی، صمیمانه آرزو میکنم که در مسیر جدید که متمرکزتر از گذشته است، موفق باشی.
سلام.
پاسخی که به یادداشتم دادی بهانه ای شد که چند مطلب رو خدمتت عرض کنم:
۱- واقعیت اینه که در همه این سالها از بیشتر معلمهام «درس» گرفته ام و از عده اندکی شون «تاثیر». ناگفته پیداست که شما در صدر گروه دومی.
۲- تو سال گذشته تغییرات سختی داشتم که خوشحالم تونستم از عهده شون بربیام.
همه چیز از نوشتن روی کاغذ در پایان سال ۹۶ شروع شد و اتفاقات خوب و خواستنی ۹۷ رو رقم زد. برای ۹۸ هم نوشته ام و دارم شرایط رو مدیریت می کنم تا اتفاقات بهتری برای امسالم بیفته.
۳- کتاب خوب «ده گونه نوآوری» که بهم هدیه دادی رو خیلی دوست دارم. از همون روز اول فکر کردم کاش فرصت داشتم و ترجمه اش می کردم که این کار رو انتشارات «آریاناقلم» خیلی زودتر از من انجام داد. هنوز اون ترجمه رو تهیه نکرده ام و نخونده ام ولی بر اساس سابقه خوب بچه های آریانا باید انتظار یک ترجمه خیلی خوب رو ازش داشت.
۴- در خصوص «متمم» رفتار متفاوت این اواخر ِ من رنجیده خاطرت نکنه. دارم تلاش می کنم به خودم ثابت کنم خواندن متمم برام هدفمند بوده نه مبتنی بر اعتیاد. البته این همه اش نیست، برنامه های فشرده ای هم دارم که بخش ناخواسته ای از دوری از متمم رو رقم زده، ولی سهم اولی بیشتر بوده. بزودی درست تر و پررنگ تر بر می گردم. متمم رو باید هدفمند بخونم . این چیزیه که بیشتر دوست دارم.
قربونت بشم. خداحافظ.
حس میکردم تشکر کردن بابت چیزهایی که ازت یاد گرفتم و تاثیری که داشتی رو نه در حرف، که با تغییر در رفتارهام باید نشون بدم.
ولی امروز به ذهنم رسید اگر حس خوب به خودت هم نده، برای من مفیده. که شاید کسی ببینه که فکر میکنم شاگردی شعبانعلی رو کردم و به من بیشتر توجه کنه(:
در نتیجه ممنون و چه خوب که روز معلمی هست که به بهانهش تبریک بگیم. نمیدونم چرا یاد میرزا حسن تبریزی افتادم و مشابهتی بین تو و اون دیدم. دم هر دوتون گرم.
سلام.
محمدرضای عزیز، برداشت من از صحبتها و نوشتههایی که تا الان ازت خوندم و شنیدم منو به این نتیجه رسونده که بهترین نوع تشکر از تو، بخاطر تمام رشدی و بالندگی که تلاش کردی در انسانهایِ محیط اطرافت ایجاد کنی، تلاش جدی هر کدام از شاگردات برای شکل دادن مدل ذهنی مفیدتر برای خود و اطرافیانشونه.
از زمان آشنایی با تو، از طریق سرچ گوگل (که ازش سپاسگزارم) تا الان، فکر میکنم که به مرورر، زندگی را به در چارچوب مفیدتری میفهمم.
دارم سعی میکنم که یک جمع بندی، به مثابه ارائه گزارشی موقت از مدل ذهنی خودم در وضعیت فعلی، در وبلاگم ارائه بدم و اگه جسارت نباشه، بخوام که بهعنوان تکلیف یه شاگرد نگاهی بهش بندازی.
امیدوارم که ناامیدت نکنه.
ارادتمند تو.
محمدرضای عزیز
به غیراز خودم که به خاطر شاگردی ات ممنونتم و به این شاگردی افتخار می کنم ، هم خانواده ام هم دوستان و بستگانی که متمم و روزنوشته ها به اونها معرفی شده ، همیشه قدردانت هستند.
راستی چند روز پیش داشتم کتاب ۵۳اصل تصمیم گیری رو مرور می کردم که دست نوشته زیر رو دیدم و فکر کردم به بهونه تبریک روز معلم و برای تجدید بعضی خاطرات خوب عکسش رو برای شما بفرستم .
http://s8.picofile.com/file/8359357600/decision_book.jpg
امیدوارم همانطوری که کمکم کردی اتفاقهای خوب و انرژی بخش رو در زندگی شخصی و شغلی ام تجربه کنم ، همیشه در زندگی کاری و شخصی مثل همین عکسی که به اشتراک گذاشتی سرزنده و شاداب و پرانرژی باشی .
زنده باد
محمد رضای عزیز
تعداد کمی معلم می شناسم که منششون نیز معلم گونه بوده که قطعا شما یکی از اونهایید. امیدوارم در پناه حضرت حق در این راه سخت، محکم و استوار باشید.
به امید روزی که اول بتونم دوباره وبلاگم رو راه بیاندازم و بعدش هم بتونم از موفقیت هایم برای شما بگم.
راستی نمی دونم خبر دارید یا نه؟ از آخرین همایشی که گذاشتید، دو سال گذشته ها. نمی خواید دوباره دور هم جمع بشیم؟
ضمنا ممنون از عکس قشنگتون. مدتها بود می خواستم اولین کامنتم رو بزارم اما اینقدر بحث ها سنگین و تخصصی بود و دوستانی که کامنت می ذاشتن قدر قدرت و اهل مطالعه بودن که فرصت ابراز وجود برای من پیش نمی اومد!
به شاگردیتون افتخار می کنم.
سلام محمدرضا
هر وقت چیزی ازت خوندم و فهمیدمش دلتنگت شدم.
نفهمیدنش هم رفتم تو فکر حرفات.
حیف که دلتنگی هم باز واسه دل خود آدمه.
روزت مبارک.
تبریک پابلیک واقعا سخته. ?
سلام محمدرضا
وقتی به روز معلم فکر می کنم و اینکه تو معلم منی، خیلی خیلی خوشحال میشم. اگر بگم درس زندگی به من دادی نمی دونم درست هست یا نه، چون من زندگی به مفهوم عامش رو اصلا ندارم (دیگه در جریان من و سیستم کار کردنم هستی) هرچی هست کسب و کاره. اما این تو بودی که به من فهموندی که تعادل بین زندگی و کار مربوط به افراد معمولی هست.
راستی دیشب خوابت رو دیدم. توی یک پروژه ساختمانی خیلی بزرگ توی شمال کشور در بخش نظارتش بودی ? . می دونم خیلی پرت خواب دیدم اما خواستم بگم واقعا همیشه تو ذهنمی
روزت مبارک ای تسهیل کننده را ها
پی نوست: واقعا خیلی عکست با نشاط و با انرژی. مرسی که با ما به اشتراک گذاشتیش
سلام
مدتی بود قصد داشتم چند موردی رو اینجا بپرسم و بگم.
اولیش در مورد لحظه نگاری از خودت بود که محقق شد.? دلم تنگ شده بود.عجیبه که آدم به عکسای قدیمی سر میزنه اون حس عکس جدید رو نمیتونن منتقل کنن.شاید به این دلیل که حس میکنیم عکس جدید از نظر زمانی به واقعیت نزدیک تره.
بعدیش در مورد کتاب پیچیدگیه که خیلی وقته خبری ازش نیست.خواهش میکنم مارو از سرنوشتش مطلع کن.?
مورد آخر هم اینکه من هر وقت کتاب تحلیل تکنیکالت رو میبینم یا برای موردی بهش سر میزنم این سوال میاد تو ذهنم که چرا محمدرضا هیچ وقت اینجا از بورس چیزی نگفته؟دلیل خاصی داره؟(البته شاید هم من ندیده باشم).چندروز پیش دیدم تو کامنتا در مورد فعالیت یکی از دوستان تو بورس پرسیده بودی گفتم منم اینو بپرسم.
منظورم صحبت مستقیم از بورس نیستا.فکر میکنم به بهانه های مختلف بشه ازش حرف زد.شاید یکیش همین بحث پیچیدگی.
انقدر اینجا چیزی نگفته بودم که کد رو فراموش کرده بودم?
با سلام ،
روز معلم بر تمامی معلمان و اساتید زحمتکش و صدیق این جامعه که بار سنگین آموزش و پروش و رسالت تعلیم و تربیت را بر عهده دارند مبارک باد . موفقیت و سلامتی شما را در راهی که پیش گرفته اید همواره آرزومندم . برقرار و پایدار باشید. محمد تقی امینی
محمدرضای عزیز
نوشتن از تو کار آسانی نیست نه به این خاطر که در استفاده از کلمات و واژه ها بسیار دقیق هستی و نه به این دلیل که فهم بالا و عمیقی از روابط انسانی و پیچیدگی هایش داری بلکه به این خاطر که رعایت ادب و آداب شاگردی کردن در برابرت باید تماما هنرمندانه باشد و برای منی که هنوز اندر خم یک کوچه ام “حادثه” این است که هر روز درست تر از روز قبل در مسیر شاگردی کردن حرکت کنم .
معلم یعنی محمدرضا شعبانعلی
روزت مبارک
محمدرضا
روزت مبارک معلم عزیز ما
من فکر کنم چیزی که بیشتر از همه چیز خوشحالت میکنه و خستگی احتمالی رو از تنت در میاره اینه که از موفقیتهامون بشنوی. راستش الان تصمیم گرفتم یه خودافشایی بکنم که تو رو خوشحال کنه. محمدرضا به لطف درسهای ارزشمندی که بهم دادی و آموختههایی که از تو دارم، من توی هر محیط کاری که وارد میشم میدرخشم و خیلی منحصر به فردم. این درخشیدن به سوادم تو رشته حقوق برنمیگرده البته. چون هنوز واقعا” بیسوادم و خیلی از وکلا از من بهتر و حرفهایتر هستن. کاری که من میکنم (و تو هم از من این انتظار رو داری) اینه که آخرین حلقه تو زنجیره چیزهایی که بهم یاد دادی نیستم. من همیشه در هر موقعیتی و در هر فرصتی که پیش بیاد چیزهایی که ازت یاد گرفتم رو به دیگران منتقل میکنم. چند نمونه مثال میزنم:
مثلا” تو شرکت قبلی که کار میکردم به رغم ادعای مدیرعامب شرکت که باید با لبخند کار کرد، هیچ وقت من ندیدم به بچههای خدمات احترام گذاشته بشه. من جلوی پاشون میایستادم و اینو از یکی از خاطرههای تو یاد گرفته بودم که اگر هم به مدیر احترام بذاری هم به خدمه، اون مدیر حساب کار دستش میاد و از شجاعت من بیشتر حساب میبره.
یا مثلا” یادمه تو یه تجربه دیگه بهمون گفته بودی که هیچ وقت دست مدیر آتو ندیم که برای پول کار میکنیم. از همین موضوع من استفاده کردم و نه ماه به خاطر اشتباهات حسابداری و حواسپرتی مدیرعامل کمتر از منشی شرکت حقوق گرفتم. ولی دم نزدم و هیچ اعتراضی نکردم تا این که حسب یه اتفاق مدیرعامل متوجه موضوع شد و حسابی متعجب شد که چرا من هیچ اعتراضی نکردم. اون موقع بود که من به شدت احساس قدرت کردم و با زبون بیزبونی به مدیرعامل فهموندم نمیتونی با پول منو بخری یا بترسونی یا باهام بازی کنی.
یا مثلا” از حرفات یاد گرفتم که زیراب نزنم و هوای همکارمو داشته باشم. به خاطر همین ساعتها وقت میذاشتم و به بچهها گوش میدادم و راهنماییشون میکردم که تو فلان موقعیت چه کار کنند بهتره.
خلاصه از هر چیزی که تو براموم تعریف کردی من یه مصداق پیدا میکنم و مثل تو ریکشن نشون میدم و همین موضوع باعث شده همه بهم بگن بیشتر از سنم میفهمم و کارهایی میکنم که ازم توقع نمیره و باعث شده متمایز بشم.
ممنونم ازت معلم عزیز
سلام بر معلم عزیزم که بعد از آشنایی با تو خیلی خیلی بیشتر کلمه معلم برام تقدس پیدا کرد.
من هم مثل دوستان دیگر می خواهم این روز را بهت تبریک بگم. تبریک بابت اینکه به زیبایی تمام این کلمه و این شغل را معنا دادی. بابت اینکه از تأثیر گذارترین افراد زندگی من و خیلی ها هستی و برای یک انسان چه چیزی می تونه بهتر و حال خوب کُن تر از این باشه.
دقیقاً سه روز پیش به یاور مشیرفر گفتم خیلی از ما متممی ها، اگر وارد جمعی میشیم و می تونیم درخصوص مباحثی گفتگو کنیم که رشته تحصیلیمون نبوده و تخصصی دنبالش نکردیم، به لطف محمدرضا بوده.
امروز که روز معلم هست، یکی از دوستان من که در بندرعباس یک کارآفرین هست با من تماس گرفت و روز معلم را به من تبریک گفت چرا که معتقد بود در دو سالی که با هم دوست هستیم من کتابهای خوب، سایت های خوب و آدمهای خوب را بهش معرفی کردم و او موفق تر و راضی تر از قبل بوده به ویژه از تو و سایت متمم نام برد که چقدر در توسعه فردیش و کسب و کارش موثر واقع شدید.
به خودم میبالم که معلمم اینقدر معلم هست که با جرأت و اطمینان خاطر به دیگران معرفیش می کنم و بازخورد مثبتش را هم میبینم.
پی نوشت: راستش محمدرضا برای بعضی از متممی ها کتاب ارسال کردی و آنها هم حسابی پُز میدن و دل منو می سوزونن. توی رویای خودم آرزو می کنم روزی پستچی بیاد و از طرف تو برام کتاب بیاره و من هم یه پست بذارم تو اینستا و کلی باهاش پز بدم. بارها بهم ثابت شده که آرزوهام زود برآورده میشن ؛ ))
(ببخشید کودک درونم کمی تا قسمتی حسوده)
مانا باشی محمدرضای عزیز.
محمدرضای عزیز.
لطفاً این کامنت را به عنوان حرفها و صحبتهای سه نفر از دوستانتان بخوانید: معصومه خزاعی، لیلا و من [راستش سه نفری این کامنت را نوشتهایم 🙂 ]
روز معلم بهانهای به دستمان داد تا عجول بودنمان را برای بازگو و علنی کردن قسمتی از تلاشمان توجیه کنیم. در واقع دوست داشتیم گزارش مختصری از فعالیت و تلاشمان را همزمان با چنین روزی به شما بگوییم.
ما از آذر ماه سال گذشته، با کمک و همراهی یکدیگر وبسایتی به نام «اندیشیدن» راهاندازی کردهایم. در این وبسایت دربارهی مهارت تفکر نقادانه، محتوا تولید و منتشر میکنیم. در واقع بخش تولید محتوای آن بر عهدهی من و معصومه است و مسئولیت بخش فنی آن را هم لیلا برعهده دارد.
البته شروع آشنایی ما با مهارت تفکر نقادانه از متمم و درسهای آن شکل گرفت و مطالعهی جدی در این زمینه را به همراه معصومه از دو سال گذشته شروع کردیم. در ادامهی مسیر یادگیریمان بود که به ایدهی راهاندازی وبسایت رسیدیم. هدفمان نیز تمرین بیشتر و یادگیری عمیقتر است. همچنین این آرزو را داریم که بتوانیم در ترویج مهارت تفکر نقادانه گام موثری برداریم.
به لطف وجود متمم، ما درسهای تولید و استراتژی محتوا، تسلط کلامی و سئو را چندین بار مطالعه کردیم تا بتوانیم محتوای مناسب و مطلوبی تولید کنیم. در حین کار نیز با توجه به نیاز و سوالات و ابهاماتی که با آنها مواجه میشویم، از متمم به عنوان راهنما استفاده میکنیم.
در واقع میخواهیم بگوییم اگر کیفیت خوبی در مطالب ما مشاهده میشود، بخش و سهمِ مهمی از آن را نتیجهی آموختههایمان از متمم میدانیم. کاستیها و معایب آن نیز ناشی از ندانستهها و بیدقتیهایمان است که امیدواریم به مرور زمان کمتر و کمتر شود.
نمیدانیم دقیقاً در ادامه چه پیش خواهد آمد، اما ما بر این خواسته متمرکز هستیم که نهایت تلاش خود را برای یادگیری بیشتر مهارت تفکر نقادانه و همزمان بهبود کیفیت محتوای مطالب به کار بگیریم و بتوانیم در این مسیر اثربخش و ارزشآفرین باشیم.
امیدواریم بیان این خبر و گزارش کوتاه، موجب دلگرمی شما باشد و لبخند رضایت بر لبان شما بنشاند (که برای ما شاگردان، هیچ چیزی از این با ارزشتر و گرانبهاتر نیست).
باعث افتخار و خوشحالی ماست که راهنماییهای ارزشمند شما برای طی کردن این مسیر همواره چراغ راهمان باشد.
طاهره (و البته معصومه و لیلا) جان.
اندیشیدن رو همون زمان که اینجا معرفی کردی دیدم. دنبال فرصتی بودم که مفصلتر و کاملتر بنویسم و ابراز خوشحالی کنم که متأسفانه باعث تأخیر در پاسخ دادنم شد.
خوشحالم از اینکه موضوعی با این سطح از اهمیت رو انتخاب کردین و برای اون وقت میذارین.
اصطلاح تفکر نقادانه هم مثل خیلی از مفاهیم دیگه در سالهای اخیر، با تواتر بیشتری در زبان روزمره و نوشتهها و مقالهها بهکار میره، اما همچنان نیاز مُبرمِ همهی ماست؛ هر کدوم در سطحی متناسب با خودمون و نیازهامون.
من هم در زمینهی اهمیت این موضوع، با شما همعقیده هستم؛ به همون نشونه که در ویژگیهای انسان تحصیلکرده هم، یکی از عنوانها رو – به شکلی بسیار گذرا و مختصر – به تفکر نقادانه اختصاص دادم (چون میدونید که این توانمندی، ویژگی مشترک دیدگاهِ اکثر افراد و نهادهایی است که توانمندیهای انسان باسواد دوران معاصر رو فهرست کردهان).
به نظرم خیلی مهمه که همهمون بتونیم توی ذهنمون بین «انسانِ مدرکدار» و «انسان دارای تفکر نقاد» تفکیک قائل بشیم. همچنین بین «ذهن منتقد» و «ذهن نقاد».
روی کاغذ، تفاوت این مفاهیم واضحه و غالب ما، فرقشون رو میدونیم.
اما اینکه به تدریج در گفتار و شیوهی «اندیشیدن» ما هم جاری بشه، ماجرای متفاوتی هست.
فقط به عنوان یک نمونه، یادمه مدتی پیش مصاحبهای از پروفسور مهدی گلشنی (استاد برتر فیزیک کشور و چهرهی ماندگار فرهنگی و شخصیتشناخته شدهی فیزیک ایران در جهان و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در بیست سال اخیر و دهها عنوان دیگه) میدیدم که در اون به نظریهی نفوذ فرهنگی اشاره میکردن (مصاحبه در برنامه شوکران).
ایشون مثل خیلی از کسانی که سالها در نهادهای تصمیمگیر و تصمیمساز حضور داشتن و حالا از همون نهادها ناراضی هستن، یکی از چهرههای شناختهشدهی منتقد نظام دانشگاهی کشور هستند و در این زمینه نقدهایی هم دارند که کمابیش، میشه اونها رو قابل بحث و بررسی دونست.
اما برای من جالب بود که در دفاع از تئوری نفوذ خودشون، به پخش اعترافات تلویزیونی افراد (کسانی مثل رامین جهانبگلو) اشاره میکردن و استناد میکردن و تصور اینکه یک نظریهپرداز برای تبیین اصول کلی دیدگاهش و دفاع از اون اصول، به سراغ چنین مصداقهای موردی از چنین منابعی بره، نشان میده که با یک ذهنِ منتقد ناآشنا با نقادی روبرو هستیم. دردناکتر اینکه ایشون در قطار القابشون پدر فلسفهی علم کشور رو هم به دنبال میکشن و قطعاً این انتظار ما رو نسبت به اینکه مفهوم استناد و استدلال رو در سطح نظریهپردازی بهتر درک کنند، بالا میبره.
اینکه مطرح کردم فقط یک مصداق دم دستی هست (از فردی که بالاخره در هشتاد سالگی کرسی استادی رو رها کرد و بازنشسته شد و حاضر شد به جوانان میدان بده). اما منظورم اینه که اگر یه عمر توی برکلی هم چادر زده باشی و تعداد حکمهای دولتی تو هم اندازهی وزنت باشه و تعداد القابت رو هم کسی نتونه بشمره و در دنیا هم به عنوان صاحبنظر در یک زمینه بشناسنت، ممکنه در یک زمینهی دیگه بر خلاف اصول اولیهی تفکر نقادانه جلو بری و در نقطهی صفر استدلال، به گِل بشینی و نظریههای بزرگ رو بر پایههایی بسیار سست بنا کنی و طبیعتاً افراد بسیاری رو به دنبال خودت بکشونی.
طبیعتاً در چنین فضایی، اینکه عدهای وقت بذارن و در مقابل این همه نیندیشیدههایی که بر فکر و ذهن ما مردم (و البته همهی مردم دنیا) حاکم شده، اندیشیدن رو تبلیغ و ترویج کنن، قطعاً کار بسیار ارزشمندیه.
امیدوارم همت و پشتکار، سرمایهی ادامهی راهتون بشه و مخاطبانتون رو هم، فراتر از یک گروه سنی یا تحصیلی محدود در نظر بگیرید.
محمدرضای عزیز.
خیلی ممنونم بابت مواردی که گفتید.
اتفاقاً وقتی فایل صوتی ویژگیهای انسان تحصیلکرده رو گوش میدادم، از مواردی که در قسمت دهم راجع به توانایی تفکر نقادانه و اعتبارسنجی منابع تشخیص استدلال گفتید، استفاده کردم و برام واقعاً آموزنده بود.
میدونید خیلی از اوقات اشاره و تاکید موضوعی از جانب شما، باعث میشه که به اهمیت اون موضوع پی ببرم و سعی کنم بهش دقت بیشتری داشته باشم.
امیدوارم تلاش ما در این زمینه مثمرِ ثمر واقع بشه و فارغ از هر نوع ادعایی بتونیم به هدفمون که ترویج درست اندیشیدن و توجه به تفکر نقادانه هست برسیم.
آقا حالا که قراره ی کم فضا تلطیف بشه با اجازه ی شما این شعر زیبا رو باز نشر می کنم.
گفتمش: دل میخری؟ پرسید چند ؟
گفتمش: دل مال تو، تنها بخند
خنده كرد و دل ز دستانم ربود.
تا به خود باز آمدم او رفته بود.
دل ز دستش روی خاك افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود.
شاعر: خانم منصوره برادران نگهبان
سلام.
محمدرضای عزیزم. خوشحالم از دیدنت ، شده حتی توی عکس.
ولی خوب، به جز این عکسها من یک برگ برنده هم دارم که اگر دوستان با سوادی که با مقوله خواب و حافظه و خواب دیدن به شکل بی رحمانه ای علمی برخورد می کنند، دهانم من بی سواد رو مورد عنایت قرار ندن، باید بگم بیشترین آدمی رو که توی خواب می بینم شما هستین.
باور کن به اندازه دیدنت در بیداری هم می چسبه . حتی بیشتر. چون توی خواب آرزوها کاملا دست یافتنی اند. مثلا اینکه میتونم پا به پای شما از چیزای جدید بگم و کم نیارم.? میشه اونجا بشینم کنار آقا معلم و چای بنوشیم و اون با صبوری و بدون راه رفتن خیلی سریع ( که من توی بیداری خودم کاملا می فهممش ?) باهام حرف بزنه از دانسته هاش و من در جا بفهممش.
شبیه خواب دیدن بهشته. چون من ترجیح میدم توی بهشتِ من، مفاهیم رو تا اراده میکنم بفهمم و یه عمر طول نکشه تا بدونم چی به چی بوده، تا اینکه سیب سر شاخه رو بخوام و اون یهو ناغافل بپره تو گلوم.
مثل گذشته فقط قصدم ابراز ارادت و محبت و عرض ادب بود .
ممنون که عکسی گذاشتین از خودتون که ابراز مهر ما به معلم عزیزمون توی روزنوشته ها یک فضای دلنشینی برای “این روز” داشته باشند. اگرچه که خود معلم از اون تاریخ بسیار بسیار ارزشمندتر و به یاد موندنی تره.
روز شما مبارک.
پ.ن.: مدتیه با این کدفعال هم درگیرم و اونقدر خودم درگیر بودم که نشد گزارش بدم. امیدوارم این یکی پیام من به سرنوشت بقیه دچار نشه و پیغام خطا نگیره.
بدون اغراق ، هروقت و هرجا واژه معلم رو می شنوم یاد شما میفتم. نه اینکه معلم خوب و تاثیر گذار نداشته ام، نه اینکه قدرناشناس باشم و لطف و بزرگواری همه کسانی که به من آموخته اند رو فراموش کرده باشم نه، فقط باور دارم اگر با شما،مطالب روزنوشته ها و متمم عزیز آشنا نشده بودم، قطعا امروز در جایی که هستم نبودم و اگر رضایتی از دستاوردهایم هست، همه نشات گرفته از آموخته هایم در محضر شماست.
روزتان مبارک.
سلام،
این چند روز با توجه به برخوردهایی که با افراد در موقعیتهای مختلف داشتم و فضای روانی حاکم بر جامعه، حس و حال خوبی نداشتم ولی از شما ممنونم که با انتشار این لحظه نگار کلی انرژی و حس خوب بهمون دادین.
این روزها خوندن منظم متمم و روزنوشتهها و قرار گرفتن تو این فضاها جزو بزرگترین دلخوشیهام هستن.
مطمئن باشین که این حرفارو بدون هیچگونه اغراقی میگم.
خوشحالم که جزو شاگردان شما در متمم هستم و همواره ازتون یاد میگیرم.
روز معلم رو به شما تبریک میگم و از خدا میخوام که همواره سالم و تندرست باشین.
سلام محمدرضا.
روز معلم مبارک.
محمدرضا رد پای آموزشهایت را در لحظه لحظه زندگی کاریم میبینم. به طور خاص، تنبل نبودن، طلبکار نبودن، متمرکز بودن و دیدن ظرفیتها ویژگیهایی است که من با مرور چندباره آموزشهایت توانستهام کمی در خودم پرورش دهم و بسیار از آن بهره ببرم.
ممنونم معلم عزیز
سلام
دیدن شما برای من مسرت آفرینه
محمدرضا خان روز معلم و کارگر رو خدمتت تبریک میگم و به خودم افتخار میکنم که احساس اینو دارم که خدمت شما شاگردی میکنم 🙂
به قولی : مرا در دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنه ٔ آن نیاید… ( کلیله و دمنه بهرامشاهی – مقدمه عبداله ابن المقفع )
پ.ن نامربوط : راستی چند روز پیش کتاب Never split the difference رو تموم کردم.باتوجه به مطالبش فکر کنم در بیشتر موارد ، طرز فکر “Chris Voss” به شما خیلی نزدیکه
دمت گرم و سرت خوش باد معلم عزيزم محمدرضا جان
معلم جان.
همه تو این روزا به استاداشون هدیه می دن در حالی که ما از استادمون این عکس زیبا رو هدیه گرفتیم.
چقدر هم عالی.
این چهره همچنان فریاد می زند که
I’ve got a dream that is worth than my sleep
محمدرضا سلام.
خنده ت تو این عکس کاملا طبیعیه. ازون خنده هاییه که از حال خوب میاد 🙂
قبل از عید بود که عکس تو و دکتر فرضی پورو دیدم. کلی ذوق کردم. جالب اینکه چن وقت پیش یه دانشجو اومده بود راجب دوره ها بپرسه. داشتم اسم استادای دوره رو میگفتم براش. بعد درومد گفت دکتر شعبانعلی هم هستن؟ :))) گفتم نه. ایشون خیلی وقته تو حوزه آموزش فیزیکی خودشونو بازنشسته کردن. اما میتونین توی متمم و وبسایت شخصیشون از آموزش هاشون استفاده کنین.
راستی محمدرضا. آخرین باری که اصفهان اومدی کی بوده؟ برنامه ای نداری برای مسافرت به اصفهان؟
امیرحسین جان.
توی این حرفت و صحبتهای قبلی که توی روزنوشته گفتی، تعداد زیادی حرف و نکته جمع شده که باید دونه دونه بنویسم. فعلاً یکی دو تاش رو اینجا بنویسم تا یه فرصت دیگه.
اول از همه، دربارهی اصفهان.
شرمآوره که بگم حدود سه ساله که اصفهان نیومدم. قبلش بیشتر میومدم. خیلی قدیم به خاطر راهآهنش و کارهایی که پیش میومد. بعدش هم به بهانهی دوست عزیز و گرامیم، جعفر سراجی (اطلسماشین) که از صنعتگران خوب اصفهانه و توی شهرک محمودآباد هستن و من به لطف بهرام شهریاری باهاش آشنا شدم.
مستقل از این اعترافات، خیلی دوست دارم یه سر اصفهان بیام و قبل از اینکه تو هم اینجا بنویسی، با خودم فکر کرده بودم که تابستون – اگر عمر و فرصتی بود و موند – ماشین بردارم یه روزه صبح زود بیام اصفهان و شب برگردم (قدیم هم خیلی وقتها به این سبک میومدم).
نکتهی دوم دربارهی یکی از کامنتهای قبلیت بود که توش به این نکته اشاره کرده بودی که من، تولد متمم رو بیشتر از تولد خودم جدی میگیرم و گفته بودی یه بار در موردش حرف بزنیم.
جواب کلاسیکش اینه که آدم در تولد خودش نقش نداشته و در بعضی تولدهای دیگه، سهم داره و طبیعیه که گروه دوم براش مهمتر باشه.
اما واقعیت اینه که جواب من، به این نکته محدود نمیشه. دوم بهمن هر سال برای من، به خاطر دوم بهمن سال ۹۲ ارزش نداره؛ بلکه اتفاقاً به خاطر دوم بهمن همون سالِ جاری، ارزش داره.
تولد خود آدم یکبار اتفاق میفته و تموم میشه. ما هم برای زنده موندن، تلاش و جرأت و جسارت زیادی بهخرج نمیدیم. بنابراین، سالروز تولد، نشون میده که ما یک سال دیگه هم به زندگی ادامه دادیم.
اما متمم، یا هر فعالیت دیگهای که من و تو و دیگران آغاز میکنیم، در هر لحظه میتونه متوقف بشه. برخلاف زندگی که ادامه دادنش عادیه و توقفش، «خرق عادت» محسوب میشه، در مورد فعالیتهای علمی و فرهنگی (آن هم در چنین زمان و زمینی)، متوقف شدن «عادیتر» هست و ادامه پیدا کردن، «خارق العاده» محسوب میشه.
بنابراین من اگر دوم بهمن هر سال، خوشحالتر از روزهای دیگه هستم، علتش اینه که احساس میکنم یه به یه مایلاستون جدید هم در این مسیر رسیدیم و همیشه هم یادم هست که هر یک روزی که این کار ادامه پیدا میکنه، حاصل یه سری تصمیم و انتخابه که هر روز، دوباره تکرار و تجدید میشه.
اگر بخوام خلاصه کنم، فرض بنیادی در زندگی روزمرهی انسانها، زنده موندنه و مردن، یک حادثه است. اما در فعالیتهای علمی، فرهنگی، کسب و کارها و سایر حرکتهای اجتماعی – اونهم در بستری که ما در اون زندگی میکنیم – فرض بنیادی، مُردن است و هر یک روز ادامهی زندگی، «یک حادثه» محسوب میشه که ارزش جشن گرفتن و شادمانی داره.
در مورد عکس من و آقای فرضی پور (به قول خودم رحیم). با وجودی که از زمان آخرین کلاس درس من در موسسهی بهار، حدود هزار سال میگذره (اواخر ۹۲ یا اوایل ۹۳)؛ اما همچنان تصمیم/فرصت درس دادن در اونجا رو یکی از انتخابهای مهم زندگیم میدونم که در وضعیتی که امروز دارم، نقش داشته و داره (وقتی میگیم تصمیم، بر انتخاب خودمون تأکید داریم و وقتی میگیم فرصت، به فضایی که بقیه برای ما فراهم کردن که بتونیم چنین انتخابی انجام بدیم، اشاره داریم. الان چون اشاره به آقای فرضیپور بود، لغت فرصت هم مناسبه که لطف ایشون یادم بمونه).
راستش گاهی اوقات، میشینم و تصمیمهای مختلف زندگیم رو فهرست میکنم. بعد کنار هر کدوم یک عددی بین صفر تا صد مینویسم. به این معنی که اون تصمیم، چقدر در نقطهای که امروز هستم (خوب یا بد، دوستداشتنی یا نداشتنی) نقش داشته.
البته اگر درست و علمی بخوای نگاه کنی، کوچکترین تصمیمها هم ۱۰۰٪ نقش دارن. کافیه هنگام عبور از خیابان، برای قدم برداشتن، یک تصمیم اشتباه در حد چند ثانیه بگیری و بمیری. به همین راحتی.
اما در عین حال، برای تمرین تصمیمگیری، من از این فرض مهم، صرفنظر میکنم و با خودم فکر میکنم که هر تصمیمی تا چه حد بنیادی بوده.
مثلاً فرض کن چهارده پونزده سال پیش، من به خاطر اینکه فکر کردم تحریمها داره جدی میشه، بخش خدمات رو در شرکتمون که کار فروش انجام میداد، قویتر و مستقل کردم و بعداً Spin-off کردیم به عنوان یک شرکت جدید و خودمم مدیرعاملش شدم (میگفتم وقتی خرید سخت بشه، تعمیرات سودآوره). چقدر آواره شدم توی اتریش و آلمان و انگلیس و جاهای دیگه، که پیادهسازی «فرایند» تعمیرات اساسی رو در کارگاههای کوچیک خصوصیشون یاد بگیرم و کارهای دیگه.
اون موقع، کار بزرگ و خوب و پرزحمت و موثر و درآمدزایی بود. اما امروز که فکر میکنم، اون چند هزار ساعتی که به چنان کاری گذشت، چقدر در امروز نقش داشته؟ جلوش یه عددی نزدیک به صفر مینویسم. اگر Spin-off نمیکردیم و منم توی پوزیشن کوچیکتری میموندم و شاید موازی با کارم، وقت بیشتری برای مطالعه و یادگیری و تدریس میذاشتم، الان شرایط بهتری داشتم.
خلاصه. همینطوری تصمیم به تصمیم و رویداد به رویداد، میشینم و مینویسم و عدد میدم.
فعلاً سه تا المان در اون فهرست هست که جلوشون عدد ۱۰۰ گذاشتهام: اخراج از دبیرستان (علامهحلی). شروع به تدریس در بهار و توقف تدریس در بهار و همهی فضاهای فیزیکی دیگه.
محمدرضا جان.
به قدری از این متنی که نوشتی لذت بردم که چندین بار خوندمش. چه خوب که برنامه ی اومدن به اصفهانو داری 🙂
راستی روزت مبارک معلم عزیز و دوست داشتنی من.
سلام معلم عزیزم . روزت مبارک
ممنون که هستی و ممنون که به همراه تیم فوق العادهات این امکان رو بوجود آوردی که خیلیها بتونن مزه علم و دانش واقعی رو بچشند
از نظر من این یک امکان فوقالعاده ست
با این که من فقط ترم مقدماتی MBA متمم را مطالعه کردهام اما برای من هم مثل تعداد زیادی از دوستان متممیام به لطف آموختههایم از شما و از متمم اتفاقهای بسیار خوبی افتاد
من با امیدی که از متمم بدست اوردم شجاعت این رو پیدا کردم ادامه همکاریام با شرکتی که مدتی بود نه من و نه آن شرکت دیگه برای همدیگه مفید نبودیم متوقف کنم و دو سال پیش با یکی از عزیزترین دوستانم کسب و کار خودمان را راه اندازی کردیم و خیلی از مواقع بجای اینکه با هزینه گزاف آزمون و خطا بکنیم از درسهای متمم برای حل مشکلاتمون کمک گرفتیم . مثلا در بازاریابی ٬ در سیستمی نگاه کردن به مسایل ٬ در خلق ارزش برای مشتری و در مدل کسب و کار و خدارو شکر شاخصهای عملکردمون وضعیت رو به بهبودی رو نشون میدن. امروز به لطف شما رضایت بسیار بیشتری را در زندگی و در کارم تجربه میکنم .
ازتون ممنونم