دو کتاب در کتابخانه ام، همیشه کنار هم قرار گرفته اند: «درد جاودانگی» نوشته اونامونو و «همه می میرند» نوشته سیمون دوبوار.
نخستین کتاب، شاید برای خواندن چندان روان و جذاب به نظر نرسد، اگر چه عمیق و زیباست و در آن آرزوی ازلی انسان (جاودانه شدن) به خوبی و زیبایی مورد بررسی قرار گرفته است.
اما در مورد کتاب «همه می میرند…»:
ممکن است خواندن نیمه اول کتاب، برای شما خسته کننده باشد. داستان های ساده و مشابهی، بارها و بارها تکرار میشوند. اما این ضرورت داستان است: تا روند خسته کننده و تکراری تحولات تاریخی واجتماعی و زندگی فردی را لمس نکنیم، آماده ادامه ماجرا نمیشویم…
صحنه پایانی داستان همیشه در خاطرتان خواهد ماند.
شاهی را می بینیم که با خوردن یک دارو، عمر جاودان یافته و از این تکرار مکرر و بیهوده زندگی رنج می برد. زمانی که پای صحبتش مینشینیم، میبینیم که مهمترین گناه و اشتباهی که ذهنش را تسخیر کرده، نه قتل ها و جنگها و کشتن ها، بلکه خوراندن آزمایشی داروی جاودانگی به یک «موش» است و امروز، دو سرگردان، درد جاودانگی را تحمل میکنند: یکی در دنیای موشها و دیگری در دنیای آدمها…
[…] برای معرفی کتاب همه میمیرند از سیمون دوبوار عنوان فرار از جاودانگی را انتخاب کرده. گمان نمیکنم کل متن هم به ۳۰۰ کاراکتر […]
[…] معلم عزیزم محمد رضا شعبانعلی نیز در مورد این کتاب در اینجا مطلبی نوشته. مطمنا علت اصلی خواندن این کتاب توسط من هم […]
به اندازه ی تمام کسانی که تا امروز می خواسته اند به شما بگویند و نگفته اند! ما میگویم :سپاسگذاریم
درود بر تو استاد عزیز
من چند وقتی هست که با شما و سایتتون و دلنوشته ها تون آشنا شدم و ضمنا بسیار علاقه مند به بحث مذاکره هستم و فایل های رادیو مذاکره رو هم پیگیری میکنم .امیدوارم که من هم بتونم روزی مذاکره کننده خوبی بشم. محمدرضای عزیز کتاب همه میمیرند رو خوندم حق با شما بود اوایل کتاب خسته کننده بود اما الان راحت تر میتونم درک کنم که حقیقت مرگ هست که به همه چیز معنا و مفهوم میده . باز هم ممنون
با تشكر و درود فراوان
برای من کتابهای شازده کوچولو و مزرعه حیوانات حس همیشه در ذهن بودن رو داشت یادمه یکی از دوستام از کتاب خوندن خوشش نمی اومد.من بش گفتم اتحان کن اون موقع ها کتابهای دیجیتال نبود من هم کتاب شازده کو جولو را اسکن کردم و برا ش فرستادم نمی دونید چقدرمشتاق خوند و من هم مجبور شدم یه مقدارش رو بزارم برا فردا بخاطر سرعت نت فرداش تا بخوام بیام پشت دستگاه کلی پیام گذاشته بود که بقیش چی شد
جسارت نباشه اگه ممکنه اسم انگلیسی کتاب یا همون زبان اصلیش رو بگین ممنون می شم.
شب بخیر
من شما را تا حالا ندیدم ولی تلاشتون را تحسین می کنم.(من شخصا اعتقاد خاصی به استعداد ندارم.)
بعضی حس ها همیشه هستند ولی مثل امواجی می مونند که بعضی وقت ها آرام وبعضی اوقات خروشان اند.
کسی که نتونه لذت ببره هیچ جای دنیا نمی تونه لذت ببره….
کتاب برای من مثل محمد رضاس
حتما میخونمش
چقدر خوبه که وقتی داری دنبال ی کتاب بدرد بخور میگردی برا خوندن ی دوست خوب معرفی کنه و توام تشویق بشی بری پیداش کنی و بخونی
مرسی از هدیه ت محمدرضا جان
استاد قرار بود يه ليست از كتابهايي كه به نظرتون بايد حتما خوند رو بگيد! منتظرمممم!!ممنون به خاطر بودنتون!و نوشته هاتون!
من این کتاب را زمانی خواندم که واقعا از روزمره گی زندگی خیسته شده بودم و حالم خیلی بد بود.احساس بیهوده گی .ولی با خوندن این کتاب دیدم که در مقابل فوسکا که زجر تا ابد زنده موندن رو باید بکشه خوشبختیم.
تو فیلم green mile هم یه شممه ای از این جاودانگی موش و زندان بان هست
سپاسگذارم
استاد قرار بود یه عکس از کتابخونت برامون بذاری رو سایت،یادت رفته بود؟
این کتاب را به توصیه شما شروع کردم مثل کویر!و به نظرم جذاب و تامل برانگیزه به گونه ای که یک جمله را چندبار میخوانم و حظ میکنم!
خیلی سپاس از بودن و ماندن و رنج کشیدنت کاش میشدکاری بیش از سپاس ازعهده ام برمیامد!حداقلش این است که قول داده ام به خودم که به توصیه ها و رهانوشت هایت عمل کنم.بمانم تا بلکه بسازم.
سلام
ادمها در مورد دردی که خودشون احساس میکنن بهتر میتونن نظر بدن.
اینجوریه که شاید به موش دیگری داروی جاودانگی تزریق نکنن…
زندگی تکراری هم بالاخره به پایان میرسه . ولی آرزوی به پایان رسیدن رو داشتن برای شما خیلی زوده .
سلام محمدرضای عزیز.
بابت معرفی این دو کتاب خیلی خیلی ممنونم.
یکی از بهترین اتفاقهای زندگی من آشنایی با شما و سایت عالیتون هست. بینهایت از لطفتون ممنونم. و براتون آرزوی بهترینها رو دارم.
چقدر خوبه که میتونم یک کتاب خوب دیگه بخونم ودباره حس بعد ازخوندن هرگز نگو دیر است – دوران تیره – از برتولت برشت
را حس کنم….
ممنون
سلام
خواندن این مطلب امیدوارم کرد. خودخواهانه خوشحالم از اینکه خسته و ناامید نشدین از ادامه دادن،از روشنگر بودن و از چراغ اندیشه را در ذهن تشنه ما افروختن.
من در پست های قبلی هم نوشته بودم نگران شما هستم. نگران اینکه آزردگی ها غلبه کنند و ما باز هم تنها شویم.
اما خودتان را تصور کنید که بر فراز قله ای ایستاده اید که در زیر پا ابرها گسترده شده اند. تنهای تنها.(در وبلاگ خودتان این عکس را دیده ام و متن زیبای شما را در ادامه عکس خوانده ام)
پیروز و سرافراز باشید مثل همیشه…
سلام
ممنون بابت معرفی این کتاب ها
گاهی کتابهایی که نوشته شدن ،چقدر شبیه سرگذشت ما آدمایی هست که داریم در همین لحظه ، تو این دنیا نفس میکشیم
این کتاب رو دانلود کردم .چند صفحه ی اولش منو میترسونه از ادامه دادن برای خوندن ،اما دارم میخونم .سرنوشت منه انگار .تمام دیالوگای من وزندگیم رو داره بازگو میکنه برام
آخرش همونی شد که حدس میزدم 🙂
خیلی زیبا ودر عین حال ،خیلی دردناک .
راستی،یه سبک جدید ازنگارش رو هم به من معرفی کردی محمدرضا 😉
قبلا دو نوع دیگه در نظرم بود که نقش بر آب شد! 😉
به اندازه ی تمام کسانی که ،تا امروز خواسته اند به تو بگویند ،اما نگفته اند .یا حتی نخواسته اند بگویند .
من میگویم :سپاسگذارم. ومیدانم که از ارادتم آگاهی.ونیازی به توضیح وتشریحی بیش از این نیست.
بر قرار باشی وپاینده…
سمانه