داشتم فکر میکردم که برای سال نو، حتی اگر شده در حد یک مطلب کوتاه، چیزی بنویسم؛ اما نوشتن، خیلی هم کار سادهای نیست.
یه زمانی دربارهی هدف گذاری و برنامه ریزی مینوشتم؛ اما اخیراً در پایان هر سال، به نظرم به اندازهی کافی سمینار و سخنرانی و نوشته در اینباره منتشر میشه.
خاطراتم از سفرهی هفت سین هم که به دوران کودکی مربوط میشه و عکس هفتسینی هم نداشتم اینجا بذارم.
اما همچنان دوست داشتم یه چیزی بنویسم.
بعد از دریافت پیامکِ دکتر حجتالاسلام روحانی رییس جمهوری اسلامی دربارهی نوروز علوی (دقیقاً همین قدر ترکیبی) حس کردم سختگیری لازم نیست.
گفتم شاید دیدن بازیِ یک دقیقهایِ کوکی بتونه براتون جالب باشه. کوکی که قبلاً در موردش براتون نوشتم، برای من نمادِ شوقِ زندگیه و با وجودی که موندنش پیشم، به خاطر تراکم کارها و سفرها و جابجاییها، کار سادهای نبوده، و ضمناً نگهداری ازش – که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد – شببیداریهای زیادی رو به همراه داشته، به نظرم یکی از اتفاقهای خوب سال گذشتهی من بود.
سالی که گذشت، برای بسیاری از ما، سال سادهای نبود و به نظرم، اینکه در چنین شرایطی موجودی در اطرافت باشه که تو رو در بعضی لحظات، از تمام دنیا جدا کنه و در کارهای بسیار معمولی غرق کنه، یه هدیهی بزرگه.
مثلاً وقتی نصف مسئولین کشور با نصف دیگه بحث میکنن که رابطهشون با دنیا چجوری باشه و در همون حال، همهی متغیرهای اقتصادی اطرافمون نوسان میکنه و ارزش لحظهای درآمد و پساندازمون، مشخص نیست؛ چی میتونه لذتبخشتر از این باشه که با بیلچه در حال تمیز کردن خاک یه بچه گربهی یتیم و تنها باشی و هر بار، با پیدا کردن یه تیکه از محصولاتش 😉 موفقیت و پیروزی رو تجربه کنی؟
امیدوارم همهمون بتونیم در سال پیش رو در کنار تلاش و فعالیت و یادگیری و رشد – که دغدغهی مشترکمون هست – فرصتها و روشهایی رو برای تجربهی عمیق زندگی در لحظه، پیدا کنیم. قطعاً چنین روشهایی میتونن انرژی ما رو برای طی کردن مسیر زندگیمون (با همهی چالشها و دشواریهای انکارناپذیرش) حفظ کنن و افزایش بدن.
سلام آقامعلم : )
چندروزه دارم از دوتا بچه گربه نگهداری میکنم. تجربه دلچسبی هست. خیلی بامزه، شیطون و کنجکاو هستن. “لوسی” و “متین”.
لوسی دو روز اول همش دنبالم میکرد و ازم بالا میرفت و میخواست بغلم باشه، بخاطر این اسمش رو گذاشتم لوسی ولی متین نقطه مقابلش بود و اصلا اینکارارو نمیکرد. وقتی لوسی رو بغل میکردم، متین رو هم بغل میکردم که یوقت اگه دلش میخواد و روش نمیشه بیاد احساس تنهایی نکنه.(به این فکر میکنم که چقدر بد هست که مدتی رفتاری رو از خودت نشون بدی و همه تو رو با اون خصلت بشناسن و به خودم گفتم این چه اسمیه برای لوسی گذاشتی، اما دیگه عادت کردم اینطوری صداش کنم.)
شب اول کلی براشون گریه کردم، نمیدونستم باید چی بهشون بدم و نگران بودم که بمیرن و اینکه انقدر کوچولو هستن و از مادرشون جدا شدن ناراحتم کرد. روزهای اول همش استرس داشتم که نکنه مریض بشن و بمیرن و …، الان حسابی حالشون خوبه و با هم بازی میکنن، گاهی خیلی همدیگرو گاز میگیرن که جداشون میکنم. حسابی پشتبام رو به هم ریختن اما تماشا کردن کارهاشون و نحوه کشف محیط اطرافشون و دیدن اینکه نسبت به چندروز پیش بزرگتر شدن و چشمهاشون دیگه عفونت نداره برام خیلی لذت بخش هست.
من از گربه میترسم : ) اونوقت اینارو ناز میکنم بغل میکنم، تو چشمشون قطره میریزم تازه زیر شکمشون رو هم ماساژ میدم(ببین با ما چه کردی). وقتی نمیدونستم چی باید بخورن همش میگفتم ایکاش آقامعلم یکبار هم میگفت به این گربههایی که بهش پناه میارن چی میده بخورن.
دلم تنگ شده بود براتون حرف بزنم، چندروز دیگه که بچهگربهها بزرگتر بشن میذارمشون تو حیاط که برن دنبال زندگیشون ولی تا هستن گفتم به بهانه اینها براتون بنویسم. : ) (اندازه یک پست بلاگ نوشتما، ولی نوشتن تو خونهی خودت و برای خودت بیشتر میچسبه.)
– آقامعلم، یک هدیه کوچک براتون گرفتم. سرپرستی یک بذر(از سامانه اینترنتی قبول سرپرستی بذر)، تو بانک ژنشون عکس گیاهها رو گذاشتن و گلهای زیبایی دارن، عکس این بذر من رو یاد “پیچیدگی” میانداخت و به این خاطر انتخابش کردم.( اگر گواهی سرپرستیش رو برام فرستادن، براتون ایمیل میکنم.)
[…] یک: این متن را در جواب کامنت زینب (زیر مطلبِ زندگی در لحظه) نوشتم. خواستم در حد جواب تبریک سال نو باشد؛ اما کمی […]
[…] یک: این متن را در جواب کامنت زینب (زیر مطلبِ زندگی در لحظه) نوشتم. خواستم در حد جواب تبریک سال نو باشد؛ اما کمی […]
من هم قبلا با حیوانات ارتباط ضعیفی داشتم. و تقریبا زیاد نزدیک سگ و گربه نمیشدم البته این ریشه مذهبی نداره. صرفا علاقه ای نداشتم. تا این که چند ماه پیش یک سگ تو ی محوطه شرکت وضع حمل کرد و ۷ تا توله خوشگل به دنیا اورد و کل بچه های شرکت از این اتفاق ذوق زده شدیم. یادمه فصل پائیز بود و باران روزانه میبارید. یکی سری از بچه ها براشون یک سر پناه کوچیک درست کردن که توله ها از باران در امان باشن. صبح ها که به شرکت می رفتم میدیدم بیدار شدن و دارن.لا هم بازی میکنن این یکی از لذت بخش ترین صحنه هایی بود که تو سال نود و هفت چند بار دیدم. بعد از اون به سگ ها بیشتر علاقه مند شدم. و چون خیلی حس خوبی برام داره بعضی اوقات ناهارمو باهاشون شریک میشم. یعنی گوشتای غذا رو که نمی خورم موبرم برای اونا و از دیدن این صحنه که اونا هم.کلی خوشحال میشن و نوش جان میکنن کلی کیف میکنم. توصیه میکنم بقیه دوستان هم امتحان کنند و لذت ببرند.
اینجا میتونید تصویر اون توله های خوشگل رو هم ببینید.
https://bit.ly/2Unxi0n
سال نو مبارک آقای عزیز.
ویدیو هم بسیار تماشایی بود. ممنون که هستید. انشالله همیشه باشید با سلامتی و شادی و آرامش.
سلام به محمدرضا عزيز
سال جديد را به شما و تيم مُعظم متمم تبريك مي گم.
از هديه گرانقدرتان ممنونم و اميد است سال خوبي را پشت سر بگذرانيم.
سلام!
سال نو مبارک!
واقعاً ویدئویی لذتبخش و تامل برانگیز بود.
نمیدونم آیا اصلاً برای کوکی، شدنی است که توپ رو از توی محفظه مارپیچی در آره؟
اگر شدنی نیست، آیا کوکی این رو فهمیده؟ یا این که ناآگاهانه همچنان به درآوردن توپ اصرار داره؟
فرض کنیم زندگی کوکی، یا دستِ کم رضایتمندیش از زندگی، وابسته به خروج توپ از محفظه باشه. خیلی مشتاقم بدونم در این شرایط، این بچه گربه ناز تا کی به تلاشش ادامه میده؟ احیاناً اگر ناامید و افسرده بشه، دقیقاً چه واکنشی نشون میده؟
محمدرضا جان سلام
سال نو مبارک!
( روندهای خوب شکل گرفته شده برایت مستدام، روندهای خوبِ در انتظار به نیکی محقق، رویدادهای ِ ناخواستنی نامحقق بمانند و رویدادهای مطلوب به موقع محقق شوند. )
محمدرضای عزیز این چند روز فکر می کردم که چی بنویسم برای شخص عزیزی که چندسال اخیر خواندن دستنوشته هایش برایم دوست داشتنی بوده و هست و خواهد بود و سالی که گذشت با نوشتن یادداشتی نسبتا بلند در پاسخ سوالات و ابهامات من یکی از خاطرات به یادماندنی سال ۹۷ را به بزرگیِ سادگی یا که هم سادگیِ بزرگی برایم رقم زد، خیلی ازت ممنونم.
نمی دونم چه مرگی شده منو که انقدر فکر و احساس مه آلود و مضطربی دارم به خاطر همین حتی برای معدودْدفعه به زبان آوردن آرزو هم ( چه برای خودم و چه برای دیگری) در هراس و تردیدم اما به گفتن سال نو مبارک هم قناعت نکردم و در پرانتز اما چیزکی گفتم.
مراجعه ام به متمم اندک اما به اینجا کماکان برقراره…فعلا همین.
ارادتمند.
درود
سال جدید تبریک میگم امیدوارم حول حالنایی که در لحظه تحویل سال با حالت منقلب همه زمزمه کردیم تبدیل به احسن الحالی برای همه ما بشه.
سالی که بر ایران و ما گذشت سال سخت، طاقت فرسا و پر از اتفاقاتی بود که همه مان را متحیر و سرگشته کرد.
۱) تو سال جدید امیدوارم که همه مردم ایران گفتگو کردن بر سر مسائل مهم را یاد بگیرند. اول به خودم این نکته رو یادآوری میکنم و بعد به همه و امیدوارم هنر حل مسئله رو هم کم کم هر چند ناچیز یاد بگیریم.
۲) کمتر به صورت هم چنگ بزنیم. این حجم از خشونت و خشم و ناراحتی و فحاشی واقعا دردی دوا نمیکنه و فقط مسیر گفتگو رو میبنده.
۳) دست به دست هم بدیم حداقل هر کس به اندازه سهم خودش همان قدر که خودش را ایرانی می داند و برای موجودیت مستقلی به نام ایران، فارغ از نگاه های ناسیونالیستی در میان ما ایرانیان تلاش کند.
۴) هر کس که دل در گروء این آب و خاک داره، هرکس که ذره ای دلش برای این آب و خاک با تمام وجود می تپد، فارغ از حرف های شعاری؛کمک کنیم که حال هممون تو سال جدید کنار هم دیگه بهتر باشه.
۵) توسال جدید مسئولین عزیز همت کنند و تلاش کنند این دیوار بی اعتمادی که بین مردم و خودشون شکل گرفته اندکی ترمیم بشه که اون هم فقط با کارآمدی و تصمیم های سختی که میگیرن و هزینه های سختی که میدن ایجاد میشه.
۶) چیز زیادی نمیخوایم و فقط میخوایم راحت تر از سال قبل زندگی کنیم. همین… آرزوهای هم نسلهای خودمون رو با نگرفتن تصمیمهای سخت به تباهی نکشونن.
در اخر امیدوارم از این رسانه ای که در دست همه به ویژه تصمیم گیران این کشور هست درست استفاده بشه.گنگ و مبهم نباشه و نکته مهمی که درست حرف بزنیم و حرف درست را هر چند هزینه های سنگینی برای هر کس دارد بزنیم.
ببخشید زیاد شد اما اول سال بود یه عالمه گلایه و شکایت و درددل و سختی و یه راه سخت و پرپیچ و خم در سال جدید.
سلام و عرض ادب خدمت محمدرضای عزیز
وظیفه دونستم تا سال جدید رو خدمت شما و همه دوستان تبریک عرض کنم.
امیدوارم مثل همیشه سال پرباری پیش رو داشته باشی و در مسیر دستیابی به اهدافت موفق باشی .
عیدیِ قشنگی بهمون دادی محمدرضا. 🙂 ممنون.
(البته هدیه نوروزی ارزشمند متمم که بحثش جداست)
دیدن این ۵۵ ثانیه – که بارها نگاهش کردم – خیلی لذتبخش بود برام.
اتفاقاً در موردِ کوکی: خیلی توی فکرم بود و دلم میخواست چند بار ازت بپرسم و بدونم که آیا کوکی رو نگهش داشتی و حالش چطوره و چیکارا میکنه؟ و وقتی این فیلم رو دیدم خیلی خوشحال شدم. به خصوص که این بچه، با این مراقبت ها چه سرحال و زبر و زرنگ شده. چه اسباب بازی خوشگلی هم داره و چه خوب باهاش سرگرم میشه.
از کوکی که بگذریم، دلم میخواست بگم راستش رو بخواهی سال ۹۷ رو – جدا از همه داستان ها و خوبی ها و بدی هاش توی زمینه های مختلف زندگیم – تا جایی که به «این حوالی» مربوط میشه، خیلی دوستش نداشتم. چون توی این سال، زیاد اینجا توی خونه ی مجازی ات نبودی، زیاد حرفهات رو نشنیدیم، زیاد ازت نخوندیم، و مواردی از این قبیل.
از اینها هم که بگذریم – اگر چه سال ۹۸، متاسفانه با اتفاقات خوبی برای برخی هموطنان خوبمون شروع نشد و البته همه اش هم تقصیر طبیعتِ عزیز نبود… – دوست داشتم برای تو، برای متمم و برای همه ی دوستان عزیز متممی مون سالی پر از حال خوب و پر از فرصت هایی برای لذت بردن از زندگی در لحظه (همونطور که خودت هم به درستی بهمون یادآوریش کردی) آرزو کنم.
محمدرضای عزیز
سلام و سال نو مبارک
۹۷ علیرغم سختیهای فراوانش، داشتههای بسیاری برایم به ارمغان آورد. داشتههایی که یقین دارم در شرایط خوب و رونق اقتصادی هرگز برایم ایجاد نمیشد که یکی از بهترین اونها “هدایای بزرگی” بود که در زندگی به دست آوردم. از گربه تا پرنده.
لذت خاموش کردن اخبار و همزدن خاک گربه. لذت سایلنت کردن موبایل و تمیز کردن قفس پرنده. لذت کنسل کردن جلسه بیهوده کاری با مدعیان کت و شلوار پوش متوهّم و رفتن به پارک با کودک خردسال. لذت خروج از دنیای تکراری و مهوّع بزرگان و ورود به دنیای بیآلایش کودکان و …
البته شخصاً معتقدم رسیدن به این مرحله از زندگی (یعنی قدرت درک این هدایای بزرگ) از بزرگترین نعمتهاییست که به هرکسی داده نمیشه. ای کاش زودتر از امروز (که در دهه پنجم زندگی هستم) چشمم بصیرتم باز میشد و قدر این نعمتها و “هدایای بزرگ” رو میدونستم.
سعید جان. فکر میکنم حرفت رو خیلی خوب میفهمم.
خصوصاً عبارتِ «کت و شلوار پوشهای متوهم» رو.
در مورد کودکان تجربهی چندانی ندارم؛ اما میتونم تجربهاش رو تا حدی بر اساس تجربهی فرزندان سایر جانوران تصور کنم.
این چیزی که میگم رو تو احتمالاً خودت میفهمی و تجربه کردی (بر اساس سبک فکر کردن و نوشتنت توی متمم حدس میزنم):
یکی از ارزشمندترین داشتههای زندگیام که اخیراً با سرمایهگذاری و زحمت، بیشتر هم شده (به خاطر محدود کردن رابطه با همون گروههایی که تو اشاره کردی) توانایی تعجب کردن از چیزهاییه که به بودن و دیدنشون عادت کردهایم.
گاهی اوقات میبینم نیم ساعت یا بیشتر، سرگرم یهدونه از این حشرههای کوچیک داخل حبوبات یا این پشههای ریز شبانه شدهام و کلی هم لذت بردهام.
متاسفانه به تعبیر سهراب سپهری، این «طاقچهی عادت» خیلی چیز بدیه و باعث میشه که آستانهی تحریک شدن ما در رویارویی با تجربهها و محرکهای محیطی، خیلی بالا بره.
من معمولاً به دوستانم دو تا تمرین پیشنهاد میکنم.
اولیش اینه که اگر هنوز تعجب کردن و شگفتزده شدن از مورچه و مگس و پشه و سنگ و گنجشک براشون سخته، با پتهایی مثل سگ و گربه همخونه بشن.
به نظرم هر چقدر هم قدرت تعجبزدگی در ما کاهش پیدا کرده و ضعیف شده باشه، اینها هنوز میتونن در لحظاتی این حس رو در ما زنده کنن. وقتی هنوز نیمه بیدار هستی و می بینی یه موجود دُمدار داره در فاصلهی چند سانتیمتری توی چشمات نگاه میکنه و نمیفهمی که داره به چی فکر میکنه (و اون هم احتمالاً نمیفهمه که تو داری به چی فکر میکنی) یه لحظه از دغدغههای روزمرهی گریزناپذیر، فاصله میگیری.
تمرین دومی که پیشنهاد میکنم اینه که هر موجود زندهای که دور و بر خودمون میبینیم (پشه، مگس، گربه، پرنده یا هر چیز) فرض کنیم که توی کل کرهی زمین فقط همین یه دونه وجود داره و این مسئولیت رو به ما سپردهان که مراقبش باشیم و زیر نظر داشته باشیمش.
فراوانی خیلی وقتها ما رو دچار خطای شناختی میکنه.
من همیشه خندهام میگیره که ما این همه گربههای خیابانی داریم، نژاد گربهی ایرانی هم که در دنیا خیلی لوکسه متعلق به ماست؛ چرا گربه رو به یکی از نمادهای ملی و فرهنگی تبدیل نمیکنیم و ازش درآمد اقتصادی کسب نمیکنیم و میریم سراغ یوز پلنگ ایرانی که چند تا مونده و در حال انقراضه. نمیگم مراقب اونها نباشیم، حرفم اینه که چرا از دیدن اونها بیشتر تعجب میکنیم و جدیتر میگیریمشون تا مثلاً همین گربه (یا مگس یا پشه یا این همه موجود عجیب در اطرافمون).
جوابی که تا حالا بهش رسیدهام اینه که یوزپلنگ ایرانی به خاطر اینکه در حال انقراضه و نعره میزنه و ژست میگیره و در واقع هم کار خاصی از دستش بر نمیاد و داره جمع میشه، احتمالاً بیشتر تداعیکنندهی وضعیت امروز ماست. 😉
سلام
تمرینات بسیار جالب و لذت بخشی رو مطرح کردید.
من هم مدتی هست یک تمرینی را انجام می دهم:
خیلی وقتها با دیدن گیاهان و حشرات و جانوران دیگه در اطرافم، به خودم میگم تصور کن الان توی مریخ (یا سیارهه دیگر) هستی و این گیاه، حشره و یا جانور را می بینی…
بسیار لذت بخش و هیجان انگیزه.
زمین های خالی در خیابان محل زندگی ام زیاده و هنگام پیاده روی، وقتی از این زمین ها عبور میکنم و انواع گیاهان و حشرات رو میبینم (با همان نگاه در سیاره دیگر)، بسیار هیجان زده و متعجب میشوم از این همه زیبایی که از آنها غافل بوده ام.
اما وقتی نگاهم به زباله های زیادِ رها شده و تخریب این صحنه های زیبا می افتد، یاد واژه «هرز» (در عبارت علف هرز) می افتم. در واقع، یک موجود هرز داره این زیبایی ها رو نابود میکنه.
در چنین مواقعی یاد تصمیم ARTI در فیلم ۲۰۳۶ Origin Unknown می افتم؛ که تصمیم گرفت زمین رو از آدمها پاکسازی کنه.
(الآن که کامنت آقای طاعتی مرفه رو خوندم متوجه شدم بخشی از حرفم تکرار قسمتی از صحبتهای ایشونه، هم از این موضوع و هم از زیاد مرتبط نبودن بخشی از حرفم با صحبتهای شما و هم از پریدن این وسط کلا یه جا عذر میخوام)
در مورد گیاهان هم معمولا همین خطا رو داریم. من تقریبا همیشه موقع پیادهروی سعی میکنم حواسم بهشون باشه چه درختها و چه بقیهشون مخصوصا اون کوچولوها. چون دیدن یه گیاه کوچیک که از گوشه یه جدول کنار پیادهرو دراومده خیلی وقتها به وجدم میاره. بعضی وقتها که پارک میرم پیش خودم فکر میکنم اگه کلا سطح پارکها همه سنگی یا چه میدونم آسفالت بود بعد وسط پارک برامون یه دونه چمن رو داخل یه محفظه شیشهای میگذاشتن تا فقط از دور بتونیم ببینیمش اونوقت برای دیدن و ذوق کردن از همون یه دونه چمن خیلیهامون میرفتیم تو صف وایمیسادیم.
نمیدونم این چیزی که میخوام بگم کامل به این حرف مربوطه یا اصلا درسته یا نه، اینکه خطای ما در مورد زمان هم همیشه نسبت به دوری یا نزدیکی از نظر زمانی نیست بعضی وقتهام همینجوریه. مثلا در مورد متمم من توی این چند سال همیشه اکانتم رو سالیانه شارژ میکردم. امسال تصمیم گرفتم ماه به ماه این کارو بکنم چون فکر کنم اینجوری هم موقع پرداخت (حداقل تا چند روز) انگیزه بیشتری دارم و هم اینکه این مدتِ زمانی خیلی محدودتر نسبت به سالیانه، ته ذهنم باعث از بین رفتن اثر همین خطای فراوانی بشه و در نتیجه بتونم خیلی بهتر از گذشته از متمم استفاده کنم.
سلام محمدرضا. وقتت بخیر و عیدت مبارک.
میدونم که مدت طولانیای هست که اینجا چیزی ننوشتم. راستش خجات میکشیدم؛ چون هنوز اون دو کتابی رو که بهم معرفی کردی، کامل نخوندم و فقط زخمیشون کردم. گفته بودم وقتی که تموم شد، برات مینویسم.
ولی خب عید بهونهی خوبی بود که با وجود کمکاری خودم، بیام اینجا و بنویسم.
میخواستم بهت بگم که به اون چیزایی که برام نوشتی – تا جایی که بتونم – دارم عمل میکنم و واقعا بابت این اتفاق خوشحالم. باز هم ممنونم بابت اون نوشته.
این روزها هم، با چند تا از دوستانم (که اونها هم متممی هستن) مشغول تولید محتوا برای بیماران هستیم و وقتی که به یه حد نصابی رسید و سایتش رو بالا آوردیم، بهت معرفیش میکنم و دلم میخواد اگه وقت داشتی، یه نگاهی بهش بندازی و نظرت رو بگی. توی این مسیر، از آموختههایی که در متمم و اینجا به دست میارم، کلی استفاده میکنم و بابت این هم ممنونم.
راستی به ویژگیهای انسان تحصیلکرده هم گوش دادم. برای من واقعا مفید بود. حتما حدس میزنی که در دانشکدههای پزشکی چقدر از واژههایی مثل نخبه استفاده میشه و وقتی اون فایل رو گوش دادم، کلی تصویر بود که میومد تو ذهنم از روزهای بیمارستان و دانشگاه.
قسمت تفکر نقادانه هم از قسمتهای مورد علاقهام بود. مخصوصا که الان دورهی Evidence-based medicine هست و یه قسمت اصلی در EBM، بحث Critical Appraisal هست.
الان که اینها رو نوشتم، میخوام بابت کتاب پیچیدگی هم تشکر بکنم. بعضی قسمتهاش رو چند دور خوندم و بعضی قسمتهاش رو هنوز نخوندم. من وقتی در مورد پزشکی و پیچیدگی سرچ میکنم، به موضوعات جدیدی برمیخورم که اصلا صحبتی ازش در دانشگاه و بین استادهای ما نیست. و به خاطر این کتاب بود که باعث شد این جستجوها انجام بشه.
الان که چک کردم، آخرین بار حدود ۶ ماه پیش بود که نسخهی جدیدی رو آپلود کردی. امیدوارم فرصتی برات فراهم بشه که به نوشتن این کتاب ادامه بدی.
در مسیری که هستی، اگر جایی فکر کردی که کمکی از من بر میاد و میتونم کمکی برایت باشم، لطفا حتما بهم بگو.
امیدوارم امسال در اینجا و متمم خودم رو فعالتر بکنم.
باز هم ممنون بابت همهچی.
معلم گرامیم سلام
تمامی لحظات نو، بر شما مبارک باشه انشاءالله.
ممنون از هدیه ارزشمندتون که با گوش سپردن به اون، لحظات ابتدایی سال نو ما رو هم فرخنده و مبارک کردید.
این ویدئو حس خیلی خوبی بهم داد. یاد و خاطرات قدیم رو برام زنده کرد. خدا بیامرز پدربزرگم که در شهرستان زندگی میکرد، یه گربه خونگی داشتند که هر وقت تابستون میرفتیم اونجا بیشتر اوقاتمون رو با اون سپری میکردیم.
پدر بزرگم یه رادیو کوچیک داشت که بعد ازظهر ها موقع اخبار، کنارش میگذاشت و گوش میکرد. همیشه هم که خوابش میبرد، امکان نداشت این که اون گربه پر ادا نیاد و روی سینهاش نخوابه. ما بچهها میترسیدیم اما پدربزرگم به ما گفته بود کسی حق نداره این گربه رو اذیت کنه. بابابزرگم تو خواب خور خور می کرد، اون گربه خور خور می کرد. ما هم تا مدتی می نشستیم و اونها رو نگاه می کردیم و می خندیدیم.
بازی کردن گربه با کاموای مادربزرگم، یا بازی کردن گربه با مگس ها و مورچه ها خیلی دیدنی بود.مدتهای زیادی با اون سرگرم می شدیم.
امیدوارم روزگار بر همگی خوش باشه و ایام به کام
سلام.
بابت بسته ی نوروزی امسال خیلی ممنون.
البته یک تفاوتی که من در استفاده از فایل ها ایجاد کردم اینه که روزی فقط یک تراک گوش میدم.
تا الان فقط دو تراک رو تموم کردم. حس خوبی داره چون اون حدودا هفت دقیقه فایل تکی کاملا به جان می نشینه و منتظر روز بعد می مونم.
اگه مث پارسال یک فایل صوتی NYR هم ضبط کنید عالی میشه تا بستری برای سال بعد ما هم فراهم بشه.
موفق باشید. هم روز نوشته ها مستدام هم متمم هم Bestanswer
زندگی در لحظه، خودِ زندگیه
و ای کاش تلاش بیشتری کنیم تا در “اکنون” غرق بشیم.
پیامک بهانهی خوبی بود براش 🙂
چه خوب شد که این کلیپو گذاشتی. حالمو خوب کرد.
ای کاش وقت کنی بیشتر درباره ی زندگی در لحظه ی حال رو بهمون یاد بدی.
عید تویی محمدرضا، هر وقت که اینجا مینویسی به اندازه ی عیدی هایی صدتومنی که از پدربزرگم عیدی میگرفتم خوشحال میشم.
محمدرضا جان سال نو مبارک.
این روزها برای چندمین مرتبه دارم کتاب “قمار عاشقانه” دکتر عبدالکریم سروش رو مطالعه میکنم. آرامش عجیبی در این کتاب وجود داره. پیشنهاد میکنم در روزهای سخت کاریت حتماً چند صفحه رو به صورت رندوم باز کنی و بخونی. قول میدم حالت بهتر شه. میدونم مولانا رو خیلی دوست داری و با مدل ذهنیش خیلی آشنایی. البته میزان درک من از مولانا به اندازه تو نیست ولی راستش احساس میکنم تو لحظات خاصی مولانا صدام میکنه و مسیر زندگی رو بهم نشون میده. در انتخاب کمکم میکنه. لحظه تحویل سال نو یکی از اون لحظات بود. خودم چند تا جمله رو انتخاب کردم و برات اینجا مینویسم تا تو هم تو حس خوب من شریک باشی:
“وقتی شما آثار او را میخوانید احساس میکنید وارد فضاهای تازهای شدهاید و حقیقتاً عید شدن را در خود تجربه میکنید. شاید در تمام مثنوی کمتر از چهار یا پنج مورد وجود داشته باشد که مولوی بگوید ما در گذشته چنین گفتهایم. این شخص اصلاً در بند گذشته نبود. یعنی هر روز نو میشد. آدمیان طراوت خود را از دست میدهند چون در گذشته متوقف میشوند. اما کسی که از زمان، یا به تعبیر خود آن بزرگوار از “ساعت” رهایی یافته، عید شدن را به مثابه امری جاری و طبیعی و نه استثنایی در خویشتن تجربه میکند:
جمله تلوینها ز ساعت خاسته است/رست از تلوین که از ساعت برست
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی/چون نماند محرم بیچون شوی”
امیدوارم وسط تمام شلوغیات لحظه های آرومی رو هم تجربه کنی سال خوبی داشته باشی محمدرضای عزیز ??
من شب عید داشتم برای چندمین بار اون فایل صوتی عید پارسال رو گوش میدادم
سلام محمدرضا. عیدت مبارک.
کلی لذت بردم از ویدئویی که برامون گذاشتی. چقدر قشنگه که آدما در کنار تموم دغدغههای جدی که تو زندگی دارن، یه جاهایی بتونن عین یه بچه، کودکانه، از زندگی لذت ببرن.
راستی محمدرضا. یکی از دستاوردای خوبی که عید سال گذشته و عید امسال برای من داشت، دوری از ارسال پیام های تکراری و ژنریک برای دوستام بود. تا اونجایی که تونستم سعی کردم محتوای پیام تبریکی که برای هر فرد میفرستم، اختصاصی و ویژه باشه. اول هر پیام اسم مخاطبم رو مینوشتم و سعی میکردم نکته ای داخلش باشه که به طور خاص مربوط به اون مخاطب باشه. حتی اگر محتوای بعضی پیامها برای یکسری افراد خیلی شبیه بودند، از کپی کردن یا فوروارد کردن خودداری میکردم و برای تک تکشون متن رو کامل تایپ میکردم. درسته که شاید تو این حالت مخاطب نفهمه که براش چقدر ارزش قائلم. ولی من که اینو میفهمم و به نظرم همین کافیه. شاید ارزش آفرینی رو باید از همین جاهای کوچیک شروع کرد.
خلاصه اینکه نوشته های وبلاگ تو درباره پیامهای ژنریک و تکراری، طی سالیان اخیر، خیلی برام مفید بودند و دوست داشتم به همین خاطر ازت یه تشکر ویژه بکنم 🙂
سلام محمدرضا عزیز و دوست داشتنی
به بهانهی تبریک عید خواستم یه حاضری زده باشم تا سرورهای متمم فکر نکن این کدفعال ما تبدیل به کدغیرفعال شده 🙂
مدتهاست فعالیتم در متمم هم کم و چراغخاموش شده. امیدوارم امسال شرایط طوری پیش بره که بیشتر از قبل احساس نیاز به متمم داشته باشم. علاوه بر جنبهی یادگیریش، احساس میکنم روزهایی که با متمم و وبلاگت ارتباط دارم، اراده و کنترل بیشتری هم روی زندگیم پیدا میکنم.
امیدوارم سلامت و سربلندتر از پارسال باشی.
آقا ماشاله کوکی جان دیگه خانمی شده واسه خودشا، هزارماشاله.
(اگه یه موقع جنسیتشونو اشتباه گفتم ببخشید بذارید به حساب فصل بهار و این حرفا)
نوروز علویتون پیروز
خیلی مخلصیم.
ما هم منتظر بودیم که شما بیای چیزی بنویسی. و به نظرم سالی یه بار خیلیا با اطمینان منتظرن که مطلبی تازه ای در اینجا براشون مینویسی. خیلی دوستت دارم.
وحید جان.
خوشحالم که بالاخره همت کردی و اینجا هم یه چیزی نوشتی. البته نوشتههات رو توی متمم همیشه با دقت میخونم.
اتفاقاً خیلی از اوقاتی که میخوام برای همکارا مثال بزنم که بعضی از دوستای متممی، چقدر خوب به خاطرهها و داستانها و تجربههای شخصیشون ارجاع میدن و میتونن بین مطالب مختلفی که مطالعه میکنن با چیزهایی که در ذهن دارن رابطه برقرار کنن، تو رو مثال میزنم (برای دوستای دیگهام که شاید کامنتهای وحید رو کمتر دیده باشن، ماجرای حفاظت از منابع طبیعی در دوران سربازی وحید، یا توضیحاتی که دربارهی از بین رفتن مراتع در غرب کشور به عنوان تمرین درسِ مسائل چند ریشهای مطرح کرده، میتونن نمونههای خوبی باشن).
امیدوارم باز هم وقت و حوصله به خرج بدی و اینجا هم، هر از چندگاهی که نکته یا نظری داری بگی.
و ضمناً آرزو میکنم سال پیش رو برات کمتنش و پر دستاورد باشه.