پیشنوشت: آنچه اینجا میخوانید، ادامهی یک سلسله بحث نسبتاً طولانی است.
بنابراین بدون خواندن نکاتی در مورد زندگی موریانهها و سپس توضیحات اولیهی من در مورد سیستم های پیچیده و سپس یک کامنت طولانی از سجاد سلیمانی و سپس پاسخ من به سوال اولی که در آن کامنت مطرح شده، احتمالاً ارتباط برقرار کردن با آنچه در ادامه میآید، یا ساده نیست و یا ممکن است برداشتهای نادرست و سطحی ایجاد کند.
پیش نوشت دو: سوال دوم مطرح شده در آن کامنت را بدون تغییر یا ویرایش در اینجا میآورم:
دو) کاملا واقفم که بحثِ شناخت عمیق تا پیش نیاید، نمی توان آن را به سایر سیستم ها تعمیم داد و آن ها را فهمید یا تحلیل کرد. اما داشتن سوالاتی در ذهن می تواند در مسیر شناخت، کمک شایانی به ما بکند.
برای نمونه، من سیستم اقتصاد جهانی را وقتی سیستم پیچیده در نظر می گیرم، با یک ناهماهنگی مواجه می شوم که شاید دنیای موریانه ها، آن را ندارند و آن «اندازه و قدرت هر اقتصاد» است. مثلا توانمندی های آلمان و ژاپن و چین به عنوان اجزای ساده، با توانمندی های افغانستان و کوبا و سودان یکی نیست اما در کل، اقتصاد جهانی را ساخته اند. آیا کشورهای تولید کننده ثروت و دانش، حکم ملکه را دارند!؟ آیا کشورهای مصرف کننده، حکم موریانه کارگر را دارند که مصـرف میکند؟
ادامهی بحث من با تاکید خاص روی سوال دوم:
قسمت اول بحث: یک بار دیگر به لغت پیچیدگی فکر کنیم
ما در زبان فارسی به دلیل اینکه مدتهاست بیشتر در ادبیات و نگارش خود سرگرم معاشقه و نصحیت بودهایم (هنوز هم شبکههای مجازی عمدتاً با همینها پر هستند) چندان فرصت فکر کردن نداشتهایم و وقتی فکر نمیکنیم و نیازی پیدا نمیکنیم، واژه هم کمتر میسازیم. چون حرفی نداریم که در بیان آن با مشکل مواجه شویم و دنبال واژهی جدید بگردیم.
چنین میشود که فرهنگستان و نهادهای رسمی هم، برای حلال کردن حقوقی که ازمالیات مردم میگیرند، صرفاً به این فکر میکنند که به کامپیوتر (که مرحوم مادربزرگ من هم به راحتی میفهمید) چه بگویند و به جای آن رایانه میگویند که نوهی مادربزرگ من هم (که من باشم) در هر بار تلفظ، باید دقت کنم که آن را با یارانه به معنای سوبسید (که باز هم مادربزرگم به سادگی میفهمید) اشتباه نگیرم.
گاهی به شوخی میگویم: باید به برخی از دوستانی که از ما مردم حقوق میگیرند و کار میکنند بگوییم: نگران نباشید. استراحت کنید. بخورید و بیاشامید و حتی اسراف هم بکنید. فقط کار نکنید! بگذارید همه چیز به خوبی خودش پیش برود. منظورم یک مجموعه یا سازمان مشخص نیست. بلکه بسیاری از افراد و سازمانهایی است که چنین وضعیتی دارند.
بگذریم.
حاصل این وضعیت، چنین شده ست که ما یک لغت شگفت انگیز تحت عنوان پیچیده داریم که برای Complex و Complicated و Incomprehensible به کار میبریم.
خیلی وقتها، اگر چیزی را نفهمیم میگوییم پیچیده است. منظورمان بیشتر چیزی شبیه Incomprehensible یا غیرقابل درک است.
گاهی هم، مثلاً من میخواهم زندگی موریانهها یا ارگانیسمی به نام انسان یا سوپرارگانیسمی به نام سازمان یا هوای داخل یک اتاق را به عنوان یک سیستم بررسی کنم و میگویم پیچیده است که منظورم چیزی معادل Complex است.
گاهی هم مثلاً ده نفر در فامیل دو به دو با هم دعوا کردهاند و هر کسی با یک کسی مشکلی دارد و حالا که میخواهیم راجع به تقسیم ارث مرحوم پدربزرگ صحبت کنیم، خیلی نمیفهمیم که اگر علی مخالف فروش زمین است، با مینا لج کرده یا اینکه واقعاً فروش زمین را به صلاح نمیداند و امیر هم که اصرار دارد به خاطر رکود ملک، نباید زمین را فروخت، واقعاً دغدغهاش همین است و یا اینکه در بلندمدت برنامهی دیگری برای این زمین دارد.
چنین چیزی هم، یک ماجرای پیچیده است که البته معادل واژهی Complicated است.
قاعدتاً در مورد اینکه واژهی درست چیست، نظری ندارم و کسی هم حقوقی در این زمینه به من نداده که متعهد باشم به خاطر حلال کردن آن حقوق، وضعیت را از این که هست خرابتر کنم.
اما برای استفادهی شخصی خودم در این نوشته و نوشتههای مشابه، ترجیح میدهم در مورد اول از واژههای دشوارفهم و یا غیرقابل فهم استفاده کنم.
در مورد سوم هم از اینکه همه چیز درهمپیچیده یا درهمگرهخورده استفاده کنم. شاید در اینجا سیستم آشفته تعبیر خوبی باشد و اگر بخواهم از این ژستهای فرهنگستانی بگیرم، احتمالاً درهمتنیدگی واژهی بهتری است.
و به این شکل، واژهیپیچیده را به عنوان معادل Complex به کار ببرم.
قسمت دوم بحث: آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟
اگر بخواهم خیلی صادقانه بگویم، به نظرم خود عبارت اقتصاد جهانی یک واژهی مبهم است. یا لااقل من معنای آن را به صورت دقیق نمیفهمم.
ممکن است منظورمان این باشد که همهی جهان را به عنوان یک اقتصاد در نظر بگیریم. اقتصادی که در درون آن، میلیونها و میلیاردها تراکنش و عرضه و تقاضا و معامله و جابجاییهای پولی و اعتباری انجام میشود. در این حالت تمام جهان به منزلهی یک کشور دیده میشود و در این کشور، ساکنان زیادی در حال زندگی و تعامل و فعالیت اقتصادی هستند.
فکر میکنم عنوان World Economy یا اقتصاد جهان برای نامگذاری چنین تصویر و تصوری، واژهی نسبتاً مناسب باشد.
حالت دوم، حالتی است که منظور ما از اقتصاد جهانی، مجموعهای نزدیک به دویست کشور (دویست اقتصاد ملی یا National Economy) است که با یکدیگر در تعامل اقتصادی (و البته سیاسی و فرهنگی و غیره) هم هستند.
من سواد اقتصادی نداشتهام و ندارم و بعید هم میدانم که هرگز پیدا کنم و به سمت آن بروم، اما برای استفادهی روزمرهی خودم، ترجیح میدهم مفهوم دوم را اقتصاد بینالملل بنامم. چون دقیقاً اقتصاد حاصل از تعامل بین ملل مختلف است.
به نظرم میشود اقتصاد جهان و اقتصاد جهانی را هم به کار برد. به شرط اینکه اثر شگفتانگیز این “ی” در آخر جهان، فراموشمان نشود.
حالا سوال را یک بار دیگر بخوانیم: آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟
طبیعتاً نباید فراموش کنیم که پیچیده بودن سیستمها، صفر و یک نیست و در یک طیف قرار میگیرد.
جالب اینکه این طیف حتی بین صفر و یک هم نیست! یعنی ما هر وقت پیچیدهترین سیستم را پیدا کنیم و بگوییم نقطهی یک اینجاست. بعد از مدتی میبینیم که اشتباه کردهایم و سیستمهای پیچیدهتر هم بودهاند.
از سوی دیگر هر وقت سادهترین موجود را میبینیم و میگوییم که این نقطهی صفر پیچیدگی است، ممکن است بعداً ببینیم نقطهی پایینتری هم بوده است.
اگر میشد به ابن خلدون، پیچیدگی را بیاموزیم، او جامعهی انسانی را می توانست به عنوان یک موجود پیچیده بفهمد و حتماً با آن عمق نگاهی که داشت، حرفهای جدیدی برایمان میزد تا جامعه را بهتر بفهمیم.
اما سنگ را نقطهی صفر پیچیدگی فرض میکرد.
وقتی که ما مولکول و اتم را شناختیم، متوجه شدیم که سنگ، خود یک سیستم بسیار پیچیده و حاصل تعامل میلیونها مولکول است.
به هر حال، اینها را گفتم که بگویم نمیتوانیم بگوییم فلان سیستم، پیچیده هست یا نیست.
بلکه میتوانیم بگوییم که تا چه حد پیچیده است. آن هم در طیفی که نه ابتدای مشخص دارد و نه انتها!
پس منطقیتر است که بگوییم یک سیستم در مقایسه با یک سیستم دیگر، پیچیدهتر است یا سادهتر.
قسمت سوم بحث: پیچیدگی اقتصاد جهانی را میتوان حتی کمتر از اقتصاد ملی در نظر گرفت!
خوانندهی عزیز و گرامی میداند که من با توجه به حوصلهی خواننده، از محاسبات ریاضی و برآورد انتروپی سیستمها و معادلات دیفرانسیل مربوطه فرار میکنم و مجبورم در قالب کلمات توضیح دهم.
اما کسی که علاقمند باشد، میتواند ریاضیات این حوزه را پیگیری کند و تصویر بهتر و شفافتری به دست بیاورد.
اگر اقتصاد جهانی را به عنوان تعامل حدوداً ۲۰۰ اقتصاد ملی در نظر بگیریم، اقتصاد جهانی در مقایسه با اقتصاد ملی (که حاصل تعامل میلیونها انسان، میلیونها خانوار، صدها هزار بنگاه اقتصادی، و هزاران بنگاه و نهاد دولتی و نهادهای سیاسی حاکمیتی است) پیچیدگی خیلی کمتر دارد.
یکی از ویژگیهایی که به پیچیدهتر شدن یک سیستم کمک میکند، تعداد بسیار زیاد المانهاست به نحوی که حذف برخی از آنها خللی جدی در کل سیستم ایجاد نکند.
در میان انبوهی موریانهی ملکه و کارگر و سرباز، اگر تعدادی ملکه یا تعدادی سرباز یا تعدادی کارگر را برداریم، هویت و رفتار کل سیستم تغییر چندانی نخواهد کرد.
اما اگر از سیستمی که کلاً صد و نود و چند عضو دارد حتی یک عضو را هم حذف کنیم، میتوان اثر آن را به صورت مشهود بر کل سیستم مشاهده کرد.
ضمن اینکه وقتی هر کشور را یک المان در نظر میگیریم، باید بگوییم که رفتارهایی که برای این المان تعریف میکنیم چیست و ویژگیهای آن چیست و تعامل بین آنها چگونه است.
من مطالعهام چندان زیاد نیست. اما چون معمولاً مقالات دانشگاهی مرتبط با کارم را مطالعه میکنم، میتوانم بگویم که تا لحظهی نگارش این مطلب، مقالهای در سطح ژورنالها و مطالعات علمی جهانی به چشمم نخورده که کسی سیستم اقتصاد جهانی (متشکل از صد و نود و چند کشور) را یک سیستم پیچیده در نظر گرفته باشد و برای المانهای آن، رفتار و ویژگی و تعامل تعریف کند.
البته سجاد در کامنت خود، تحلیلی انجام داده بود که به نظرم باید کمی مراقب چنین تحلیلهایی باشیم.
اینکه موریانهها سیستم پیچیده هستند و به فرض، اقتصاد جهانی هم سیستمی پیچیده هست، باعث نمیشود که اگر موریانهها ملکه و سرباز کارگر دارند، الزاماً بتوان برای کشورهای جهان هم، سرباز یا ملکه یا کارگر در نظر گرفت.
اگر چه ممکن است چنین مقایسههایی از لحاظ تشبیه در ادبیات درست و قابل استفاده باشند، اما از لحاظ علمی به سادگی نمیتوان چنین تطبیقهایی را انجام داد.
قسمت چهارم بحث: حالا یعنی جداً اقتصاد جهان، یک سیستم پیچیده نیست؟
چرا هست!
اقتصاد جهان یا World Economy یک سیستم پیچیده است.
اما وقتی تمام جهان را یک کشور واحد در نظر بگیریم.
این کشور واحد ساکنان زیادی دارد از جمله:
- بیش از هفت میلیارد انسان که هر یک تصمیمهای اقتصادی میگیرند و نقشی در اقتصاد کشورِ جهان دارند.
- مجموعههایی از انسانها که در قالب سازمانها و شرکتها، یک موجود زنده و پیچیدهی جدید خلق کردهاند.
- بیش از چهل و پنج هزار شرکت در سراسر جهان که در بورسها معامله میشوند و تصمیمهای اقتصادی آنها خود سیستمی پیچیده متشکل از انواع ذینفعان و سهامداران است.
- چند میلیون کسب و کار دیگر که ممکن است بزرگ یا کوچک باشند. اما بورسی نیستند و تصمیمهایشان به شکلی متفاوت و با ذینفعان متفاوت انجام میشود.
- شرکتهای دولتی
- اتحادیهها و اصناف
دقت کنید که موارد بالا مستقل نیستند و همپوشانی هم دارند.
ضمناً معمولاً آدمهایی که در نزدیکی هم زندگی میکنند به همراه شرکتهایی که در نزدیکی آنها هستند، برای خود یک نام جدید انتخاب میکنند و به خودشان کشور میگویند. هیات مدیرهی این شرکتها، خودش را دولت مینامد. دپارتمانها خودشان را وزارتخانه مینامند و …
اینجاست که میبینیم شرکت فیس بوک یا شرکت گوگل، یک عضو از اقتصاد جهان است و گاه، برخی شرکتها از دولتهای خودشان هم بزرگتر و اثرگذارتر میشوند که البته پیشنیاز چنین رویدادی، درک عمیق دولتها از اقتصاد و مدیریت و مناعت طبع آنها برای دیدن بزرگی دیگران و دور بودن دولتمردان از حرص و آز و طمع مالکیت در فرصتهای اقتصادی بزرگ است.
با این نگاه، اقتصاد جهان یک سیستم پیچیده است.
اتفاقاً در این زمینه کتاب و مقاله هم زیاد است و دیدهام دوستانی را که کوشیدهاند از نگاه سیستمهای پیچیده، اقتصاد جهان را بشناسند و تحلیل کنند.
[…] زندگی موریانه ها و سیستم های پیچیده“، “آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟” و “درباره پیچیدگی و سیستم های پیچیده” به […]
سلام . یه سوالی ذهن منو درگیر خودش کرده ، با جستجوی ناقصم اینجا را برای مطرح کردنش مناسب دیدم (حتی اگر مناسب هم نباشه احساس کردم حداقل مرتبط هست )
اگه بپذیریم که جهان هستی (Universe) یک سیستم پیچیده هست ، آیا میتوانیم بگوییم روح این سیستم هوشمندانه عمل میکند ، یاد میگیرد ، توسعه میابد ، جلو میرود و مجددا روی عناصر تشکیل دهنده سیستم اثر میگذارد ؟
خب ظاهرا من آخرین نفری ام که می رسم برای پاسخگویی 🙂
من همین اول بگم که سواد اقتصادی در حـد صفـره. این موضوعاتی که شما مطرح کـردی، در واقع تیترهایی هستند برای فکر کردن درآینده و به مرور. امیدوارم با این پیش زمینه ها درک بهتری از دنیای اطراف (وحتی مطالعه و اخبار دنیای اطراف که منظورم «اقتصاد جهان» هست) داشته باشم.
اعتراف دوم هم اینکه فکر میکنم بحث سیستم های پیچیده، واقعا پیچیده تر از اون چیزی هست که من فکر می کردم. این رو بعد از دو سه بار خوندن سوال خودم و جواب شما دارم می نویسم
(یاد مدل ذهنی می افتم که درسش رو دادی محمد رضا. بعد از گذشت این همه مدت، هنوز وقتی جـزوه رو نگاه میندازم و فایل های صوتی رو گوش میدم انگار تازه است! یعنی اونقدر سخته اجرایی شدنش که من حالا حالا یه خمیـر فکری واسه بازی دارم که هنوز هم فرصت نکردم نوشته های اینجا و متتمم رو درمورد مدل ذهنی بخونم) با این مثال خواستم بگم که خواندن در مورد ابعاد و مشخصات سیستم های پیچیده، تازه شروع آشنایی در این زمینه است. به درک درست و عمیق و علمی رسیدن «متدشناسی سیستم های پیچیده»، که باعث تطبیق و بررسی درباره بقیه سیستم ها بشه، واقعا زمان بر هستش.
در آخر هم لازم میدونم از نوع توضیحات ارائه شده، مدل آموزشی و بررسی واقعا تشکر کنم.برای من بسیار آموزنده و دلنشین بود.
منتظر ادامه پاسخ های شما هستم.
یک اتفاق خوب در اینجا این هست که این سیستم ها بر حسب میزان و نوع درکی که ازشون میشه تقسیم بندی شده اند.
Complex و Complicated و Incomprehensible
من این وسواس شما برای ترجمان دقیق و قائل بودن تفاوت بین مفاهیم رو ستایش میکنم. به نظرم این شفاف سازی باعث میشه ما بدونیم برای کسب ادراک هر سیستم و تحلیل و پیش بینی رفتار اون، اصلا از چه دری و با چه ابزاری وارد بشیم.
قطعا نگاه و پیش فرض های ما درباره یک سیستم “درهم تنیده” با یک سیستم “غیرقابل فهم” یا “دشوار فهم” یکی نیست.
اتفاقا در بحث جالبی که چند شب پیش در برنامه پرگار شبکه بی بی سی بین دکتر سروش و جناب بازرگان در جریان بود، تاکید زیادی بین دوطرف برای شفاف سازی مفاهیم وجود داشت که انگار بدون اون، بحث قابل به ادامه دادن نبود!
این کامنت رو گذاشتم چون در خیلی از بحث های بین ما مردم، واژگان و مفاهیم (از اونجا که قبض آخر ماهی برای اونها از طرف دولت کریمه صادر نمیشه) مثل نقل و نبات و بدون فهم و تفکیک پراکنده میشه!
پ.ن:
سال اول دانشگاه سر کلاسی به استاد گفتم:”من فکر میکنم باوری در مورد خدا دارم!”
استاد بزرگوارم خندید و اول سعی کرد بهم بفهمونه که فکر کردن شاق تر از اونه که من هنوز حتی برای چند لحظه از پسش براومده باشم، و بعد حالیم کرد که من هنوز معنای کلماتی که با اونها این جمله رو ساختم رو نمیدونم؛ “من”، “فکر کردن”، “باور”، “خدا”! اون روز یکی از بهترین روزهای عمرم بود!
محمدرضا خسته نباشي 🙂
اين پست هاي سيستم هاي پيچيده قد يه كتاب از من انرژي ميبره راستش. دوست دارم بيشتر راجع به مفهوم complexity مطالعه كنم. فقط به نظرم انقد پيچيده :)) ست كه نميدونم از كجا بايد شروع كرد.
اين پست هاي سيستم هاي پيچيده قد يه كتاب از من انرژي ميبره راستش. دوست دارم بيشتر راجع به مفهوم complexity مطالعه كنم. فقط به نظرم انقد پيچيده :)) ست كه نميدونم از كجا بايد شروع كرد.
کامنتی که گذاشتم شاید بنظر ربط واضحی به پارگراف نداره اما برای من خیلی ربط داره. اینکه بیشتر ما حوصله فکر عمیق و استدلال نداریم. همه چیز برامون سطحی و گذرا شده و در نتیجه پر شدیم از عدم امنیت و دیگران رو هم دچار مشکل میکنیم.
و اگه کسی باشیم که عمق وجودمون دنبال معناهای عمیق بگرده خیلی تنهاییم. دردناکتر اینکه تعارضها با جامعه در سن بالاتر که شکل گرفته هستیم رخ بده که ضربه ها سنگین تره چون مقاومت بیشتره.
شاید به اندازه کافی به عمق نرفته ایم که متلاطم میشیم. در حسرت رسیدن به عمقی که دیگر خبری از ما باز نیاید …
ممنونم محمدرضا برای این دقت در به کار بردن کلمات و کار رایگانی که انجام میدی منظورم بحث فرهنگستان بود 🙂
——-
یه مطلبی از حامد قدوسی خوندم که میگفت :
ما توی Machine Learning میتوانیم وضعیت آب و هوا رو مثلا بررسی کنیم یا خودکشی نهنگ ها رو بررسی کنیم و بعد بفهیمیم مثلا چه محصولات کشاورزی در کجا و در چه فصلی میتواند مفید باشد و یا مسایل دیگر که همه بهتر از من میدانند یعنی با ML به جنگ خیلی از مسایل رفتیم ولی در مورد اقتصاد اینطوری نیست یعنی بازخوردی که ما میگیریم دوباره روی اقتصاد تاثیر داره یعنی لوپ داره من اگر پیش بینی کنم فردا باران میباره دیگه با یک تغییر آب وهوایی دیگه مواجه نیستم ابرها هم بدون توجه به نظرات من کارشون رو ادامه میدن ولی در اقتصاد اینطوری نیست یعنی اگر من با کمک ML و Data ها نرمال ثابت کنم سال آینده قیمت سکه بالا میره همه میرن به سمت سکه و نتیجه عکس میشه در سیستمهای صلب یا بهتر بگم سیستمهایی که از بازخورد خودشون تغدیه نمیکنند پیچیدگی کمتره .
راستش فواد من از اقتصاد چیزی حالیم نیست. با این وجود فقط نظرم رو میگم تا با پاسخ های دوستان بتونم خودم رو قضاوت کنم. به نظرم این لوپ که تو میگی، یه فیدبک از خروجی به ورودیه(از تحلیل و تصمیمات ما در مورد اقتصاد به عوامل تغییر اقتصاد) به نظر من پیچیدگی از جایی شروع میشه که خود فیدبک نمیتونه مستقل از اصل اقتصاد عمل کنه. اما همیشه یه راهی هست! ممکنه نشه فیدبک رو از اصل اقتصاد ایزوله کرد، اما میشه از جبران سازی استفاده کرد. مثلا اگه تحلیل ما میگه سال دیگه طلا گرون میشه؛ گفتن این جمله یه فیدبک منفیه ایجاد میکنه که نتیجه تحلیل رو تحت تاثیر خودش قرار میده. حالا ما میمونیم جبران این فیدبک منفی! شاید گفتن اینکه “اما به دلیل تقاضای زیاد، گرونی محسوس نخواهد بود” یه جبران سازی باشه.
ممنونم نادر منم چیزی از اقتصاد نمیدونم و فقط مثل سایر دوستان کنجکاو هستم.
این صحبتی که شما میگید درست ولی وقتی درسته که ما فقط یک کانال تلویزیونی داشته باشیم مثل شبکه یک و علم ML هم پلمپ شده در اختیار یک سازمان باشه اونموقع جبران ساز میتونه کارساز باشه ولی الان هم دسترسی به علمش وجود داره و هم اینکه رسانه ها محدود و کنترل شده نیستند و هر کسی برای خودش رسانه ای است . یعنی شما فرض کن ۱۰۰ شرکت و مرکز تحقیقاتی مختلف مشغول بررسی وضعیت مسکن شوند و نتایجش رو اعلام کنند همه چی بهم میریزه به نظرم نتایج هم غلط از آب در میاد یعنی همون فید بک کارو خراب میکنه. چون نمیشه رسانه و علم رو محدود کرد این اتفاق می افته . به نظرم ML نباید سراغ بعضی چیزها بره و بر خلاف باور ما در همه جا مفید نیست و گاهی اوقات هم نتایجش اشتباهه فقط باید تشخیص بدیم کهکجا میشه بر اساس داده پیش بینی کرد و کجا نمیشه .یه ویدیوی خوب در مورد اشتباهات داده کاوی در TED است که در مورد میزان رضایت از کانالهای تلویزیونیه فکر کنم کسی اگه حوصله داشت سرچ کنه بد نیست.
فواد جان.
فکر میکنم تفاوت مهم Machine Learning و Complexity هم از اینجا شروع میشه.
البته این رو بگم که Machine Learning یه عنوان خیلی خیلی عام هست.
یعنی مثلاً من در ذهن خودم، از سیستمهای Adaptive و شبکه های عصبی تا سیستمهای طبقه بندی و Complexity رو همه رو در Machine Learning میبینم
(البته خوب، من یه کم مریضم. چون من انسانها رو هم در زیرمجموعهی ماشینها طبقهبندی میکنم. بدون اینکه ماشینی بودن برام معنای مکانیکی بودن داشته باشه!)
اما بذار از اسمها کمی دور بشیم و به سراغ اصل بحث بریم. چون به هر حال، این حوزهها هنوز در حال تکامل هستند و توافق جدی عمومی روی نامگذاریهاشون وجود نداره.
فکر میکنم در بعضی از سیستمهای پیچیده، المانهای سیستم خودشون به سطحی از پیچیدگی رسیدهاند که “یک ادراک کلی و عمومی” از کلیت سیستم دارند.
ادراک رو به معنای دقیق علمی به کار میبرم و با درک فرق داره.
انسان در تمام تاریخش تا این لحظه، به هیچ درکی از عالم هستی نرسیده. اما ادراک انسان از عالم هستی در حال توسعه است.
وقتی میگیم درک در مورد خود سرزمین صحبت میکنیم و وقتی میگیم ادراک در مورد عکسی از سرزمین که در چشم و ذهن ما نقش بسته.
قاعدتاً معیار ادراک داشتن هم این نیست که در قالب کلمات بیان کنیم.
یعنی این سوال که آیا یک گربه در مقایسه با انسان، ادراک بیشتری نسبت به محیطش داره، سوالی قابل طرح و قابل بررسیه. اتفاقاً فلسفی هم نیست که با بازی با کلمات، بتونیم مردم رو سر کار بذاریم. یه سوال ریاضی و قابل مدلسازی و مشخصه که میشه مفهوم پردازی، مدلسازی و سپس اندازه گیری کرد و بهش جواب داد.
به هر حال، در سیستمهایی که المانهای سیستم، ادراکی از کلیات سیستم دارند و تلاش میکنند رفتارشون رو بر اساس اون ادراک تغییر بدن، پیچیدگی سیستم به یک لایهی بالاتر ارتقاء پیدا میکنه.
مثالش داعش یا طالبان هستند که معتقدند ادراکی از اهداف کل عالم هستی پیدا کردهاند و میخواهند در Microscale کمک کنند که سیستم در Macroscale سریعتر به هدف خودش برسه و حاصلش این توربولانس شده که میبینیم.
یک بحث مدلسازی هم هست که به نظرم اکثر دوستان براشون جالب نیست و عذر میخوام که مطلبی تا این حد ریاضی رو اینجا مینویسم:
من راجع به پیچیدگی حاصل از ادراک در المانهای زیرمجموعه سیستمهای فوق پیچیده، یه سری مدلسازی ریاضی کردم (صرفاً از سر کنجکاوی) که چند هفته هست داره روی یکی از کامپیوترهام اجرا میشه و چند هفته دیگه کار داره تا بتونم جواب سوالم رو بفهمم.
الان سوالی که برای خودم دارم اینه که اگر یک سیستم پچیده در سطح کلان براش اهدافی تعریف بشه، اطلاع المنتهای اون سیستم از اهداف کلان و تلاش اونها برای کمک به سیستم، به بهبود سیستم کمک میکنه یا به فرسودگی و مرگ سیستم.
یا دقیقتر بگم در چه شرایطی به بهبود کمک میکنه و در چه شرایطی به فرسودگی.
البته یک نکتهی مهم رو میدونم و اون اینکه برای هر سیستم، وقتی میتونیم از اهداف حرف بزنیم که زیرمجموعهای از سیستمهای بزرگتر باشه.
تعریف هدف برای جامعترین سیستم، صرفاً یک خطای منطقیه.
بیشتر در اونجا میشه از تابع تطبیق یا Fitness Function حرف زد و نه بیشتر.
فکر میکنم که اگه اون المانها بفهمند که قراره چه اتفاقی بیفته و از اهداف کلان مطلع شوند سیستم فرسوده و از بین میره و فقط وقتی این سیستم پیچیده کارش رو درست انجام میده که المانهای جز شبیه هموم ماهیهها فقط یک رابطه ساده را بفهمند و همون رو اجرا کنند. یعنی دیگه بهشون دیتای کلی یا اضافی و … ندهیم تا واکنش نشون ندن . به قول سهراب کار ما نیست شناسایی گل سرخ!
دریغ که تاریخ ما را بیشتر امثال “رستم”ها ساختهاند تا امثال “سهراب”ها.
پی نوشت: ترجیح میدم از همین اول، مالکیت این جمله رو به کوروش یا پروفسورسمیعی یا ماندلا یا هر داوطلب دیگه واگذار کنم. 😉
تعریف هدف برای جامعترین سیستم، صرفاً یک خطای منطقیه.
جامع ترین سیستم ایا میتونه وجود داشته باشه؟ از زمان گالیله که فهمیدیم زمین مرکز دنیا نیست، تاحالا سه (تقریبا چهار بار) باز هم تعریفمون از سیستم کل رو تغییر دادیم. ایا ممکنه جامع ترین سیستم وجود نداشته باشه اصلا؟ ( اصن مهمه که بدونیم؟)
به نظرم حتی نامتناهی بودن سیستمها مانع نمیشه که نتونیم بهشون عنوان جامع رو اطلاق کنیم.
با این حال، شاید اگر جملهام رو اینطوری اصلاح کنم بهتر باشه:
برای سیستمی جامع که آن را مشتمل بر همهی سیستمهای شناخته شده و ناشناخته و قابل تصور و غیرقابل تصور میدانیم (این صرفاً یک تعریف است)، تصور هدف منطقی نیست و تصور تابع تطبیقپذیری داخلی منطقیتر است.
به عبارتی من برای “The Whole Entity” صفت “ُSelf-Organizer” رو خیلی بهتر میفهمم تا “ْGoal-Orientedness” و یا “Adaptability”
محمد رضای گرامی
راجع به این جمله یک سوال داشتم
در سیستمهایی که المانهای سیستم، ادراکی از کلیات سیستم دارند و تلاش میکنند رفتارشون رو بر اساس اون ادراک تغییر بدن، پیچیدگی سیستم به یک لایهی بالاتر ارتقاء پیدا میکنه.
ایا این جمله راجع به مثلا یک سلول به عنوان یک سیستم هم درست است؟آیا در یک سلول رفتار ملکول ها را به ادراک آنها از سیستم نسبت میدهیم؟
سوال دوم من به تفاوت پیچیده و در هم تنیده بازمی گردد.راستش سعی کردم با توجه به ان دو تصویر و توضیحات متن برای خودم این تفاوت را در قالب کلمات بیان کنم ولی موفق نشدم.
محمدرضای عزیز بحثی که کردید عالی بود ممنون میشم اگه میشه سر یک فرصت این جمله رو که گفتید:” تعریف هدف برای جامع ترین سیستم، صرفا یک خطای منطقیه” رو بیشتر توضیح بدید. یک سوالی دارم و اون هم اینکه زیر سیستم های یک سیستم جامع محکوم به این هستند که هدف داشته باشن؟ هدف گذاری های یک ریز سیستم تا کی باید ادامه داشته باشه؟ آیا تامادامی یک زیر سیستم تبدیل به یک سیتم جامع بشه؟ (ذاتا آیا یک زیر سیستم می تونه به سیتم جامع تبدیل بشه و یا اینکه همواره در حد همون زیر سیستم باقی می مونه؟). اصلا چرا باید یک سیستم جامع برای خودش زیر سیتم ایجاد کنه؟
برداشت من از نوشته هاتون اینه علاقه ندارید این جا بحث های ریاضی بکنید، ولی یک پیشنهاد: اگه میشه با یه سرفصل مشخص این بحث های ریاضی رو بکنید. فکر کنم خیلی جذابه و در مورد خودم باعث میشه ریاضیات رو بهتر بفهمم. فکر کنم افرادی هم باشند که به این بحث ها علاقه دارن.
سلام محمدرضا.
اگه شبیهسازیت با موفقیت تموم شده باشه، خیلی خوشحال میشم اگر قسمتی از نتایجش رو با ما هم به اشتراک بزاری.
راستش بعد از اشنایی مقدماتی با قانون ۱۱۰ سلولار آتوماتانها و بحث سیمولیشن تئوری و یکمی هم هوش مصنوعی، دیدم به اطراف خیلی عوض شده. بعضی وقتها که دیدگاههای جدیدمو واسه بقیه تعریف میکنم، به عقلم شک میکنن.
دوست دارم از شما هم تشكر كنم. سعي ميكنم كامنت هاي شما رو از دست ندم ر ازشون مطاللب جالبي رو ياد گرفتم. در كل ممنون كه وقت ميذارين و مينويسيين.
ممنونم آقای زاهدی . من هم کامنت شما و سایر دوستان رو میخونم و چیزهای جدیدی یاد میگرم . قبلا چون کامنتها زیاد بود نمیتونستم همه رو بخونم ولی الان تقریبا همه را میخوانم و استفاده میکنم. به هر حال کسی که ورودی نداشته باشه خروجی هم نداره !
« ما در زبان فارسی به دلیل اینکه مدتهاست بیشتر در ادبیات و نگارش خود سرگرم معاشقه و نصحیت بودهایم (هنوز هم شبکههای مجازی عمدتاً با همینها پر هستند) چندان فرصت فکر کردن نداشتهایم و وقتی فکر نمیکنیم و نیازی پیدا نمیکنیم، واژه هم کمتر میسازیم. چون حرفی نداریم که در بیان آن با مشکل مواجه شویم و دنبال واژهی جدید بگردیم.»
هنوز بقیه مطلب رو نخوندم ولی اول صبحی دیدن همین پاراگراف داغ دلی تازه میکنه که اجازه نداد کامنت نذارم. این جملات برای من پر از درده. اینکه زندگی با بی رحمی بهم اثبات کرده که اگر بخوام به نیاز عمیق وجودی خودم
در روابط نزدیکتر مثلا از نوع عاطفی بپردازم که کسی رو در کنار خودم داشته باشم که حرفهای عمیقتری از حد جملات عادی روزمره و امور گذرا داشته باشیم برای من بعنوان یک خانم چنین صفتی نه تنها حسن محسوب نمیشه که عیب بزرگی هست. از استریوتایپ بگذریم و قضاوت کلی نکنیم ولی عده زیادی از مردان اگر زن توانمندی از نظر فکری رو تحسین کنند اما حاضر به زندگی و پذیرش تعهد به چنین کسانی نیستند چون بنظر میاد خودشون رشد کافی نداشته اند که بتونند چالشها رو مدیریت کنند و عمدتا چون به رابطه با زن و همسر نگاه بالاتر از نیاز جسمی و امور روزمره ندارند و معنای همسری(هم,سر) رو اغلب اونها اصلا درک نکرده اند این میشه که همسر اونها باید خیلی اهل تفکر نباشه و حرفی برای گفتن به ذهنش نرسه. اگر رسید رابطه از نظر این مردان خطرناک شده و مرد سعی میکنه محدودیت اعمال کنه و چالشهای سخت شروع میشه. هردو احساس ناامنی پیدا میکنند و …
این مردان مغازله و معاشقه هم درست بلد نیستند و اگر هم بلدند عمدتا وسیله ای برای رسیدن به هدف خودشان برای رابطه برقرار کردن با زنی هست. معاشقه این مردان بعد از ازدواج به کوچه پس کوچه های دیگران کشیده میشه و در خانه خبری از آن نیست.
در مقام وعظ شعر و کلمه زیاد برای هم داریم و در مقام عمل هیچ چیز نداریم.
این مطالب رو از نتیجه اطلاعات خودم با جامعه آماری حدود ۱۰۰ رابطه افراد و زوجها میگم، و از تجربه خودم در ارتباطات اجتماعی با آقایان محترم بر طبق گفته ها و برخورد خودشون با سوالات من و نه فقط ادراک خودم.
چقدر دلم میخواست میتونستم اینجا که جمع آدمهای اهل فکر هست نظرات رو بدونم.
حالا برم بقیه مطلب رو بخونم.
جالب این که خیلی از اقایان هم در جستجوی خانمی که بتوان با او حرف های فراتر از روزمره زد، ناکام می مانند و به حداقل هایی از فهم و دانش اکتفا میکنند.این موضوع مانند تمام موضوعات، جاده ای دو طرفه است، قطعا نمیتوان از نقش مردان در عقب نگه داشتن زنان ایرانی چشم پوشی کرد، اما مردی که زنی را عقب نگه میدارد ،ببینید خودش چقدر پرت ایستاده است که میترسد، کسی از او جلو بیفتد، که خود آن مرد هم دست پرورده زنی است و …
داستان مرغ یا تخم مرغ و از همه مهمتر جامعه ای که عقب ایستاده. مقصر این مردان یا این زنان نیستند،اصلا به دنبال مقصر گشتن، اکثر مواقع به این دلیل است که از راه حل میترسیم یا میخواهیم ان را به عقب بیاندازیم. فارغ از مقصر کیست و مردان فلان، زنان بهمدان. این ماییم که اگر پسری را تربیت میکنیم باید به او یاد بدهیم که زن و مرد هردو انسانند و به دخترمان بگوییم: اگاهی و دانش حق اوست، همانطور که ازادی و زیبایی مهم هستند، اما همه چیز نیستند.باید محیطمان را آگاهی بیشتری ببخشیم و به انتظار معجزه کوتاه مدت ننشینیم.
من حس می کنم خیلی از ماها در پیدا کردن اشخاص مناسب برای هدف های خودمون مشکل داریم.
منظورم اینه که مثلا مدیران میگن نیروی کار خوب کمه و از طرفی مردم هم میگن ما کار مناسب نمی تونیم پیدا کنیم.
یا برای ازدواج هم میگن دختر خوب کم هست هم پسر خوب.
به نظرم مشکل از اینجا ناشی میشه که هرکسی در روابط نیازهای خودش رو در نظر می گیره. کارفرما به این فکر می کنه که چطور نیرو می تونه بیشتر براش ارزش آفرینی کنه و کارمندها به این فکر می کنند که چطور حقوق بیشتری بگیرند. شاید اگر کارفرماها رضایت کارمندانشون رو در نظر بگیرند و کارمندها هم به فکر ارزش آفرینی باشند اوضاع کار بهبود پیدا کنه.
یک بار بحثی شد درباره ی کار دولتی و خصوصی و یک بنده خدایی گفت که “توی شرکت خصوصی باید جای ۳ نفر کار کنی.” و به نظر من اتفاقا تو ادارات دولتی مردم به جای ۱/۳ نفر کار می کنند! اما چون اکثر افراد مناسب اون ظرفیت تربیت شدند پس فکر می کنند اگر جایی از ما کار و تلاش خواستند یعنی این شغل مناسب نیست. این یعنی طرز فکر من برای رسیدن به موقعیت مورد نظرم گسترش پیدا نکرده و در واقع قسمتی از مشکل خودم هستم.
در مورد ازدواج هم به نظر من مشکل از همین نوع هست. ای کاش به نیازهای بقیه در روابط بیشتر فکر کنیم. مثلا به این فکر کنیم که یک مرد متفکر چه نیاز هایی ممکنه داشته باشه؟ از نظر من یک جنبه ی مهم این نیاز ایجاد آرامش هست. شاید اگر یک زن نمی تونه یک مرد متفکر برای ازدواج پیدا کنه به این دلیل باشه که ظرفیتش مناسب اون نوع ارتباط نیست. و مردها هم باید فکر کنند که چه ظرفیت هایی باید برای ارتباط با زن مورد نظرشون داشته باشند.
ممنون که مطالعه کردید 🙂