پیش آمده که از قهقهه سر دادنم پشیمان شوم،
اما از لبخندهای ساکتم هرگز…
پیش آمده که از اشک های آرامم پشیمان شوم،
اما از های های گریه ام هرگز…
پیش آمده که از قهقهه سر دادنم پشیمان شوم،
اما از لبخندهای ساکتم هرگز…
پیش آمده که از اشک های آرامم پشیمان شوم،
اما از های های گریه ام هرگز…
yes i am… it’s Bipolar Disorder….
شما باید شاد باشید تا ادامه بدهید
بمانید و صبر کنید برای روزی که منجی بشریت بییاید
برای نشاندن لبخند بر لبهای شما:
به یکی میگن اگه حالت تهوع بهت دست داد چه میکنی
گفت:منم بهش دست میدم.
اوهوم…
بي تاب خنده هاي توام ، بيشتر بخند……..
آره
این روزها دیگه هیچی آرومم نمی کنه , حتی گریه و لبخند از سر تظاهر داره تبدیل به عادت میشه …
برسر آنم که گر زدست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
من تا حالا از گریه و خنده پشیمان نشدم
ولی از اشک نریختن و لبخند نزدن چرا
دیگر کمتر اشـــک می ریزم…
دارم بُــــــــزرگ می شوم
یا سنـــــــگ …. !!!
خدا میداند…
پ ن : برای چشمانم نماز باران بخوانید شاید این بغض فروخورده بشکند…;
..چقــدر زیاد دلــــــم می خواهد . . .
خندیدن، خوب است
قهقهه عالیست.
گریستن ،آدم را آرام میکند
اما
لعنت بر بغض…
پیش اومده…
اولین خبری که امروز صبح شنیدم این بود: شکوه پیرزن ساده وکم حرف ونازیبای همسایه فوت کرده. این خبر کافی بود تا من برم به ماجراهای سالهای دور زندگی شکوه که در موردش شنیده بودم.شروع ماجراشون برمیگرده به حدوداً ۶۰ سال پیش.
میگن شوهر شکوه تو جوونیهاش عاشق یه دختر خیلی زیبا بوده که نمیدونم چرا بهش نمیرسه. بعد خونواده اش یه دختر زیبای دیگه براش در نظر میگیرن. داماد یه بار میبینه و میپسنده و عقد میکنن. نمیدونم این وسط چه اتفاقهایی افتاده اما شب عروسی از زیر شال قرمز عروس یکی دیگه بیرون میاد و داماد بیچاره تازه دوهزاری اش میافته که دختر زیبا رو نشونش دادن و خواهر نازیبا رو فرستادن حجله اش. شکوه.
از رسم ورسوم اون موقع خبر ندارم و شایدم داماد اقتدار لازم رو نداشته و مطمئناً از حرف مردم ترسیدن اما به هر حال اون زندگی شروع میشه. حاصل پیوند جسمهای اونا۵تا پسرو۴تا دختر میشه و الان نوۀ بزرگشون سی وچندساله است اما روحهاشون هیچوقت همدیگر رو نه تنها لمس نمیکنن که با تجمیع شنیده ها ودیده هام احساس میکنم با میلیونها سال نوری فاصله از هم نفس میکشن.
بچه که بودم چو افتاد شوهر شکوه میخواد زن بگیره اما انگار پسراش مانع شده بودن. پیرمرد حدود ۱۰ سال قبل مرد. عروسش میگفت تا آخرین لحظۀ زندگیش عکس دختری که دوستش داشته تو جیبش بوده و گاهی تو خلوت بهش خیره میشده و گاهی هم برا نزدیکاش از اون وعشقش میگفته. همۀ کسایی که شکوه رو میشناسن میدونن که شوهرش هیچوقت اونو دوست نداشت. شکوه رو نمیدونم اما قطعا دوست داشتنش هم فرقی نمیکرده. پیرمرد فقط یه شرط برا ازدواج بچه هاش داشته و اونم زیبا بودن طرف بوده. البته در مورد پسرا موفق نشد اما دامادهاش انصافاً خوش قیافن.
شکوه همیشه ساکت بود. تا چیزی نمیپرسیدی حرف نمیزد. همیشه یه جورایی تسلیم بود و نظر نمیداد و همیشه لبخندهای ماسیده اش یه تلخی داشت. این اواخر تو ساعات اداری از نوه اش پرستاری میکرد و چون یه ذره زبونش شیرین بوده به پسربچه میگفت هایدی به جای هادی.
شوهره و شکوه الان هر دو اونورن اما فکر نمیکنم تمایلی به بدون در کنار هم داشته باشن. شاید شوهره در کنار معشوقۀ دوران جوونیشه اما نمیدونم شکوه هم همچین کسی رو داره یا نه. بعید میدونم شکوه فرصتی برای چشیدن طعم عشق تو این دنیا داشت. هیچ وقت نتونستم شوهر شکوه رو محکوم کنم. به نظرم هر دو ناکام مردن. هر دو قربانی رسم ورسوم غلط و تصمیم اشتباه اطرافیان و نازیبا به دنیا اومدن شکوه و ضعف شخصیت مرد و… شدن. شاید اگه همون شب به هم میزدن و به بستن در دهن مردم فکر نمیکردن الان من اینارو نمی نوشتم و اونا تنها فرصت زندگی زیبا رو از دست نمیدادن.
به قول فرهادی تو دربارۀ الی… یه پایان تلخ بهتر از یه تلخ بی پایانه. زندگی شکوه یه تلخ بی پایان بود.
تصور یه عمر زندگی در کنار کسی که دوستت نداره خیلی درد ناکه. مخصوصاً اگه زن باشی چون زنها بیشتر پذیرای عشقن تا شروع کننده. شکوه امروز یه جورایی زیور کلیدر رو به یادم آورد. دولت ابادی اونجا خیلی زیبا زیور رو تصویر میکنه. شاملو هم بعدا یه شعر میگه در مورد زیور. زنی که شوهرش دوستش نداشت.
هیچوقت نه قهقهۀ شکوه رو دیدم و نه هق هق اش رو. از کسی هم نشنیدم. شاید اصلا شکوه یادش رفته بود که میتونه از ته دل بخنده یا گریه کنه. اصلا شاید یادش نبود که دل داره. شایدم……….
پ ن۱: خنده وگریه (از هر نوعش)نشانۀ شعف و یا به درد اومدن دله، پس بهتره هیچوقت از هیچکدومش پشیمون نشیم چون به یادمون میاره که هنوز دل داریم.
پ ن۲: داشتن دل یه نعمته و شکر نعمت واجب.
خیلی جالب بود
بی اختیار گریه ام گرفت
من خنده قهقه رو دوست دارم یعنی نشون میده از ته دلم خندیدم همونطور که وقتی هق هق گریه کردم کلی از غم های درونمو خالی کردم ولی راستش بعضی وقتا به عقب که برگشتم دیدم اون موضوعی که انموقع خیلی ناراحتم کرده بود نباید منو به اون اندازه ناراحت میکرد ولی توی اون وضعیت و شرایطم طوری بودم که فقط اون مدلی گریه کردن منو آروم میکرده. به هر حال آدم باید باخودش راحت باشه!
سلام این داستان همیشگی و تکراری اکثر ماست شاد شدن در لحظه و قهقهه سر دادن به بهانه همان شادی و کذر زمان که یاداور همان لحظه ست با این تفاوت که از همان قهقهه سر دادن پشیمانیم و افسوس که پشیمانی چیزی را عوض نمیکند
هیچ وقت از اشک های آرامم پشیمان نشدم.همیشه آروم اشک می ریزم.ها های گریه توی درونم که خودم حسش میکنم. محمد رضا نمی تونم تصور کنم تو های های گریه کنی همیشه سنبل مقاومت و صبری برای من! اما خوب گاهی ….
منو ياد اين شعر انداخت:
اي دوست سلاممان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمين زبان حق بريده اند
حق زبان تازيانه است
وآنكه با تو صادقانه درد دل مي كند
هاي هاي گريه شبانه است
خیلی ناراحتم ….تو این مملکت کار علمی هم بخوای بکنی سنگ که جلو پات میندازن مقاله ای که با زحمت و سرمایه کردن وقت و جوونیم نوشتم و باید میرفتم برای ارایش و جز مقالات برتر شد برای چاپ با سنگ اندازیهای محل کارم خراب شد…تمام تلاششون و کردن که من نتونم برم از رو انداختن و زیر اب زنی جلو مدیر کل گرفته تا حراست و اطلاعات سازمان و استان…..واقعا موندم تنها راهی که موند برام نفرینه و آه وناله و فرو خوردن بغضم دوست ندارم جلو اینا غرورم و بشکونم ولی شکستن بغضمم به تلنکریه….نمیدونم مهندس موندم… همیشه فک میکردم راه درست و بری تو گندترین جاها هم بالاخره راه باز میشه….اینجا هیچی جواب نمیده ….حالا صبح به صبح که میخوام بیام اینجا پشت میزم بشینم تمام وجودم پر میشه از نفرت ..
سلام
دقیقا منم ازین اخری هیچوقت پشیمان نشده ام!
و این روزا خیلی هم نیازه…
این درسته که گاهی وبلاگ نویسی از یک جایی به بعد برای خواننده هاست نه برای دل ِخود ِنویسنده؟
سلام
در مورد خنده مثل توام،
اما در مورد دومی نه،یه مدته به خاطر تمام گریه های گذشته پشیمونم،الان دیگه خیلی کم پیش میاد گریه کنم مگه اینکه زندگی دیگه خیلی خیلی بهم سخت بگیره،شاید قبلنا که گریه میکردم راحت میشدم ولی الان متاسفانه گریه کردنم برام سخت شده…
گاهی اوقات می خندیم به روزهایی که گریه میکردیم . . .
گاهی گریه میکنیم به یاد روزهایی که میخندیدیم . . . !!!
“صرفأ جهت اطلاع”
ببخشيد كامنت من به اسم ناشناس تاييد شده بود خواستم بگم از آشنايان هستيم !!البته اگر قابل بدونيد 🙂
راستي يادم رفت بگم:
نبينم گريه هاتو محمد رضا جان 🙂
سعی میکنم تو خلوت فقط هق هق کنم آخرین بارم جمعه عصر بود که دلمون خوش بود کسی خونه نیست اما ظاهرا همسایه جانمان شنیده اند و به مادرخانومی گزارش و تایم دقیق هق هق رو گزارش داده اند
سلام به همه،
نمیدونم چقدر بایداین حسارو بالا و پایین کرد و زیر ذره بین برد، چون هرزمانی ی اقتضایی رو برات ایجاد میکنه و همیشه کنتوری روی احساس خودت نبستی که درجه شو تنظیم کنی. ولی واقعیتش اینه که معمولا فرصتای کمی برای اون گریه های بلند بلنده که بهتر از همه میتونه آرومت کنه. چون یا همسایه بغلی صداتو میشنوه و…یا دوستا و خونواده تن که دوست نداری ناراحتشون کنی. به امید اینکه ی فرصتی بزنی به بیابون خدا و داد بکشی روزها میان ومیرن و تو هنوز…میمونه مراسمای عزاداری اونم جایی که صدات توی صدای جمع گم بشه.
اگه دیر رسیدم ببخشین.
سلام
راستش برای یه قهقه که نه برای یه لبخند یکم بزرگ
مادر یه خواستگار به ادم میگه سر خوش
اخه دختر نباید با صدای بلند بخنده!
خیلی می درکی.
وقتی نوشته هات رو میخونم مثل یه حس راه رفتن روی ابرهاست،یعنی یه بار هم امتحان نکردی ولی تصورش هم لذت بخش احساس هست و احساس.نمیدونم چه جور بگم.
شب بخیر
بعضی وقت ها، بعضی حس ها یک دفعه میان و میرن ولی می مونند.
سلام محمد رضا
چرا كه نه!!! 🙂
بله تقريبا شبيه شما با يك تفاوت كوچيك اينكه من پيش اومده كه از هاي هاي گريه هام پشيمون شدم
چقدر بار معنایی این نوشته زیاده…
“من غم را دوست دارم؛
آن هنگام که بغض میکند،اشک میریزد،فریاد میزند،ناله میکند و میشکند…”
این نوشته خود شماست.من خیلی دوسش دارم.خیلی آرومم میکنه.مخصوصا وقتایی که بغض گلومو گرفته.
ولی شما گریه نکن.نه آروم نه های های…
گریه کردن تو تنهایی خیلی سخته.من خیلی تجربه ش کردم.آدم میشکنه…
درمورد اول صددرصد مثل توام
اما…
درمورد مورد دوم غالبا اینگونه بوده ام اما سالی را تجربه کردم که ارام گریستن ازارم نمیداد اما مدت مدیدی ازان روزها میگذرد وحالا که اندکی بزرگ شدم میدانم چیزی که ارزش گریستن داشته باشدرا برایش اشک میریزم اما بلندیاارام بودن اشکهایم پشیمان نمیشوم
به نظر من ممکنه که این اتفاق بیفته.
یعنی پشیمونی بعد از قهقهه یا اشک آرام…
و پشیمون نشدن از لبخند ساکت و های های گریه…
اما برای من اتفاق نیفتاده…
در طول زندگی تنها لبخندهای ساکت و اشک های آرام همراهم بودند…
من هم مثل تو…
گمان ميكنم دريغ لبخند هاي ساكتم نتيجه اش ميشود قهقهه هايي پوچ .
وگاهي فرو خوردن بغض هاو اشكهاي آرامم نتيجه اش ميشود هاي هاي گريستن
اولي را دوست ندارم اما دومي را به جان ميخرم …
آيا توهم مثل مني؟
آری من نیز مثل تو ام
آنقدر شبیه که خودم هم باور ندارم
دل گرمم به یافتن همین شباهت ها تا گله از خودم و دیگران و خدایم نکنم،تا قبل از پشیمانی بگویم :مثل تو زیاد است ،بگرد تا تفاوتت را پیدا کنی …
و هنوزم دل گرمم و سر گرم تا همین تفاوت ها را پیدا کنم…
دل گرم از کسانی که مثل من اند
منم همینطور…
سلام محمدرضای عزیز
ازاین ۴ تایی که گفتی ازهمه بیشر آخریشو دوست دارم
برای چیزهای یاارزشی که ازدست دادم…
برای کسی که میپرستمش ولی برای همیشه اورا ازدست دادم…
دوست دارم تا ابد برایش های های بگریم…
نه ..
چون من توهرکدوم تزین لحظات اینقدر غرق میشم که ..
که دیگه جایی برای پشیمونی نمیمونه …..
.
.
واگه هرکدوم ازین ۴ تا نباشن ، قطعا زندگی چیزی کم داره ..
سلام محمدرضاي عزيز
اين اوضاع هميشگي منه…
اين اوضاع هميشگي منه…
من که معمولا اروم میخندم
قهقه ای هم در کار نیست
های های گریه کردن واسه چیزای با ارزش زندگی ادمه پش نمیشه واسش پشیمون شد اما در مورد ارام گریستن و پشیمون شدن براش من تردید دارم