این نوشته، حاوی اطلاعات چندانی نیست. صرفاً وعدهای است جدید که به فهرست طولانی وعدههای جا مانده از قبل اضافه میشود.
تعظیم آخر
در روزهای آتی ریچارد داوکینز آخرین تور زندگیاش را برگزار خواهد کرد.
او که عادت داشت هر بار با انتشار کتابهایش، به شهرهای بزرگ اروپا و آمریکا برود و سلسله سخنرانیهایی را در قالب رونمایی آن کتابها اجرا کند، این بار هم قرار است برای نوزدهمین و احتمالاً آخرین کتاب زندگیاش، یعنی The Genetic Book of the Dead همین کار را تکرار کند. بر خلاف بسیاری از کتابهای کلاسیک داوکینز که انتشارات دانشگاه آکسفورد آنها را منتشر میکرد، این بار این کتاب با همکاری انتشارات دانشگاه Yale منتشر خواهد شد (احتمالاً هفتهٔ بعد نخستین نسخهها عرضه میشوند).
در بعضی از منزلگاههای این تور آخر، برخی از صاحبنظران و بزرگان معاصر میزبان آخرین سلسله سخنرانی او خواهند بود. استیون پینکر، استیون لویت (فریکونومیکس) و مایکل شرمر (اسکپتیک) از جملهٔ این میزبانان هستند.
این مطلب را به خاطر معرفی آخرین کتاب داوکینز ننوشتم. چرا که معرفیهای قبلی هم کموبیش نصفه ماندهاند (سه درس از کتاب ریچارد داوکینز / کتابها زندگی میسازند / متن مراسم خاکسپاری داوکینز).
اما چیزی در پوستر این برنامه نظرم را جلب کرد که گفتم بهتر است در چند جمله به آن اشاره کنم تا زمینهٔ بحث و گفتگو در آینده باز شود.
عنوان شاعرانهای برای این تور انتخاب شده است: «آخرین تعظیم» یا «تعظیم آخر.» داوکینز در اینجا نه در مقام یکی از بزرگترین متفکران زندهٔ جهان، بلکه در نقش «بازیگری بر صحنه»، توصیف شده که قرار است برای آخرین بار در برابر مخاطبانی که سالها نمایش کار و زندگیاش را دیدهاند، تعظیم کند.
در ادامه هم گفته شده last tour on the road (که road در اینجا road of life یا جادهٔ زندگی است و خود، تعبیری شاعرانه محسوب میشود).
وجود شاعرانگی و تعبیرهای شاعرانه در برنامههای داوکینز، تصادفی نیست. او برای پادکست خود هم عنوان Poetry of Reality را انتخاب کرده است. در کتاب Science in the Soul هم تأکید کرده که اهمیت زیبانویسی و استفاده از ادبیات قوی و تعبیرهای شاعرانه در متون علمی، نهتنها نقطه ضعف نیست، بلکه مزیت و نقطهٔ قوت هم محسوب میشود.
داوکینز، ارزش علمی «نقطهٔ آبی کمرنگ» کارل سیگن را به اندازهٔ یک متن جدی ریاضی-فیزیکی در زمینهٔ نجوم میداند.
این تأکید بسیار زیاد داوکینز بر شعر و شاعرانگی، در پاسخ به کسانی است که جهان علم و نگاه علمی را خشک و بیروح میدانند. داوکینز و همفکرانش معتقدند که نگاه علمی، اگر به اندازهٔ کافی عمیق و همهجانبه باشد و به «غبار عادت» آلوده نشود، میتواند هر روز زندگی، امید، معنا، زیبایی و حتی معجزه را تجربه کند (عنوان کتاب The Magic of Reality هم از همین نگاه آمده).
«غبار عادت» را از سهراب سپهری وام گرفتم و فکر میکنم اگر داوکینز میخواست عبارتی از سهراب سپهری را بر دیوار خانهاش بیاویزد، احتمالاً به سراغ این عبارت میرفت: «غبار عادت، پیوسته در مسیر تماشاست.»
در ادامه ویدئوی کوتاه معرفی این تور آخر را از زبان داوکینز میبینید. داوکینز همیشه طنز و کنایه را در حرفهایش داشته است. در این ویدئو هم همان لحن را حفظ کرده و میگوید: آخرین فرصت است تا بیایید و بگویید این آخرین فرصت شماست تا بیایید و بگویید عمیقاً با هر آنچه من گفته و نوشتهام مخالفید (کنایه به کسانی که معمولاً در این برنامهها بلیط میخرند و از فرصت پرسش و پاسخ برای نقد داوکینز و احتمالاً «کسب ثواب» استفاده میکنند).
طبیعتگرایی شاعرانه / Poetic Naturalism
در میان معاصران، داوکینز تنها کسی نیست که بر جنبهٔ شاعرانه و روح زندهٔ علم و نگاه علمی تأکید میکند. شان کرول (Sean M. Carroll) هم سالهاست عبارت Poetic Naturalism را ساخته و رواج داده است و میکوشد تصور نادرستی را مردم دربارهٔ خشک بودن نگاه علمی دارند، اصلاح کند.
شان کرول – عکس از Lenin Nolly
البته کرول متواضعانه – و به درستی – یادآوری میکند که با وجود ابداع و ترویج اصطلاح «طبیعتگرایی شاعرانه» مدعی نیست که آغازگر این مسیر بوده است. او عدهای از متفکران مانند اپیکور، ابن سینا، لاپلاس و داروین را از جمله پیشتازان این جریان فکری میداند (+).
شعر طبیعت یا طبیعتگرایی شاعرانه؟
جای این بحث چند جملهٔ انتهایی چنین نوشتهٔ ساده و کوتاهی نیست. اما فقط اشاره کنم که داوکینز و کرول با وجودی که دیدگاههای بسیار نزدیکی به جهان و طبیعت دارند، در زمینهٔ رابطهٔ «شعر» و «طبیعت» اندکی متفاوت میاندیشند.
از نظر داوکینز، خودِ طبیعت، شعر است. همهٔ آن شور و هیجان و معجزهها و زیباییها و جان و زندگی که میشناسیم، زیباترین و متعالیترین شکل شعر است.
اما کرول، شعر را بازتر تعریف میکند و با وجودی که معتقد است جهان، چیزی جز طبیعت و فراتر از طبیعت نیست. میپذیرد که انسان، حق دارد و میتواند با هر زبانی که میپسندد آن را توصیف کند. به شرطی که زبان را ابزار بداند و نه واقعیت. و بپذیرد که ما صرفاً به این علت دامنهٔ کلمات خود را باز کرده و به سراغ تعابیر شاعرانه میرویم که ابزار بهتری برای بیان تجربههایمان نداریم. به بیان دیگر، کرول طبیعتگرایی شاعرانه را میپذیرد و میپسندند: به شرط آنکه بپذیریم که هر چیزی که بر زبان میآید و شواهد علمی ندارد، شعر است.
میفهمم که توضیحات بالا چندان مفهوم نیست. فعلاً اینها را نوشتم تا بعداً شاید روزی به موضوعی برای یکی از نوشتههای روزنوشته تبدیل شود.
سلام محمدرضا،
پای مطلب قبلیت از نقش و اهمیت معلمان زندگی نوشته بودم که درس پایداری و امیدواری میدن و اهمیت زنده بودن و زندگی کردن رو به ما آموزش میدن.
سالها قبل نوشته بودم:
غریبانه زیستهام
غریبانه یعنی شاعر بودن در کشوری که از آن کوچ میکنی.
امروز اگه قرار بود دوباره بنویسم شاید میگفتم:
شاعرانه زیستهام
شاعرانه یعنی کوچنشین خیال خانه همسایه بودن
و به این خیال
"غبار عادت، از مسیر تماشا" زدودن.
سلام و درود فراوان؛
به یاد داشتم* که در کتاب پیچیدگی گفته بودید "علم در ذات خود، به هیچکس و هیچچیز بدهکار نیست." البته آنجا ماجرا این بود که علم قرار نیست الزاماً ارزشها و دانستههای فعلی را تایید کند.
در همین راستا، شاید بتوان گفت که علم، زیبایی و شاعرانگی را هم به کسی بدهکار نیست. و احتمالاً این یک حق انتخاب باشه که از شعر به عنوان "ابزار بهتری برای بیان تجربهها" استفاده کنیم. این شیوه نگرش هنگامی که چشمه شاعری دانشمند نمیجوشه، احتمالاً حس شرم کمتری رو ایجاد کنه!
* برای پرهیز از هالوسایتیشن و نقل قول دقیق، واژه بدهکار رو در متن کتاب جستجو کردم و خوشبختانه نه یکی، که ۵ بار یافته شد.
سلام آقا معلم عزیز.
از متنهای شما درباره ریچارد داوکینز احترام و ستایش میباره. این شوق و علاقهتون، خوندن این متنها رو لذتبخش میکنه. خلاصه که شما هرچی بنویسید ما دوست داریم بخونیم. ولی وقتی درباره کسانی که تحسینشون میکنید حرف میزنید، خوندن/شنیدن حرفهاتون لذت وافری داره (مثل حرفهاتون درباره دنی دیدرو در مصاحبه ویدئویی).
سلام نوید جان.
اتفاقاً یه مدتیه، شاید بگم دو سه ماه، توی ذهنم هست یه مطلبی بنویسم با عنوان «تکیهگاههای ما»
راجع به آدمهایی که هر کدوم توی زندگیمون داریم. و بودنشون، یه جورایی آروممون میکنه. بهمون امید میده. یه لحظاتی که دنیا به هم میریزه، محکمترمون میکنه.
از یه سری نقشهای کلیشهای (و البته مهم) مثل پدر و مادر و خدا (برای مذهبیها) که بگذریدم، به نظرم گروههای دیگهای هم هستند که کمتر در موردشون حرف میزنیم.
معلمها، نویسندهها، متفکران و حتی مشاهیر و سلبریتیهایی که در دنیای مدرن چنین نقشی رو در مقیاسهای مختلف بازی میکنن.
مطلبش توی ذهنم شکل گرفته و فقط منتظر نوشتنش هستم.
فقط گفتم اول بحث توهم هوش مصنوعی رو ببندم بعد برم سراغش.
کامنت تو، شوق و انگیزهام رو برای نوشتن اون مطلب بیشتر کرد. فکر کنم نظرات دربارهٔ اون بحث متنوع باشه و حتی شاید خیلیها نظر من رو نپسندن. اما به هر حال مطرح کردنش فرصت خوبی برای فکر کردن به این بحثه.
سلام آقا معلم عزیز
درسته که عموم جامعه شاید این نقشهایی که گفتی رو کمتر ببینن، ولی چیزی که من در متممیها و حداقل خودم دیدم، دائما نقش خودت و متمم رو در بهبود زندگی کاری و حتی شخصیمون دیدیم و همیشه به خودمون و دیگران این تقش رو بارها و بارها یادآوری هم کردیم.
ما مطالبی از تو و متمم یاد گرفتیم که شاید در هیچ جا پیدا نمیکردیم. برای خود من یکی از ارزشمندترین چیزهایی که واسم داشته، مدل ذهنی خود تو بوده، درسته که همدیگر رو اصلا ندیدیم و شاید هم نبینیم (قلبن امیدوارم روزی بشه ببینیمت از نزدیک) ولی یکی از اعضای بسیار مهمِ جلسات و بُردهای تصمیمگیریهای بزرگ زندگیم بودی، هستی و خواهی بود.
سوالی که در شرایط سخت تصمیمگیری و انتخاب از خودم میپرسم اینه: اگر الان محمدرضا شعبانعلی اینجا بود چه تصمیمی میگرفت؟
اینا رو نگفتم که بخوام فقط حس خوبی بهت بدم، نه! تو اصلا به حس خوب دادن این شکلی نه نیاز داری، نه اینکه خیلی میپسندی ازت تعریف کنن، منم این مطالب رو گفتم که جایی ثبت شده باشه یکی از افراد تاثیرگذار زندگی من کی بوده، و اتفاقا درموردش هم خیلی گفتهام.
انگار که بنفشهوار سرش را خم کرده باشه در برابر عظمت و زیبایی هستی!
کنون که در چمن آمد گل از «عدم» به «وجود»
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود