شهری هزاران سال، اسیر فرهنگ بت پرستی بود. مردی آمد. بالا رفت و بر سکو ایستاد و به تنهایی همه بت ها را شکست. مردم که دیگر از بندگی بت ها رها شده بودند، به پاس زحماتش، مجسمه ای از آن مرد ساختند و بر روی سکو قرار دادند و در پای آن به تعظیم نشستند…
استعفا یکی از نقطه های عجیب در زندگی شغلی هر انسان است. لحظه ای که تمام تلاش و کوشش و ساخته ها و خاطره ها را، در یک اتاق رها میکنی، کیف ات را بر میداری و از ساختمانی بیرون می آیی که هفته ها، ماهها و سالها، بهترین بخش روزت را در آنجا گذرانده ای. دردی کشنده دارد و هر چه مدت کارکردنت بیشتر باشد کشنده تر.
اما در فضای امروز جامعه ما، در کنار «استعفای قانونی» که با نامه نگاری و تسویه حسابهای بیمه و مالیات و … همراه است، شکل دیگری از استعفا پدید آمده که من آن را «استعفای عاطفی» مینامم. در این نوع از استعفا، فرد هنوز به محل کار خود مراجعه میکند. هنوز در لیست بیمه و حقوق شرکت وجود دارد. هنوز صبح ها و عصرها ساعت ورود و خروج خود را ثبت میکند اما ارتباط عاطفی خود را با مجموعه خود قطع کرده است. دیگر دغدغه اش رشد و پیشرفت شرکت نیست. دیگر با پوشیدن لباس فرم شرکت، احساس غرور نمیکند. در شرکت هست اما دیگر در شرکت «حضور» ندارد.
استعفای عاطفی در همه جوامع و در همه کشورها و فرهنگ ها وجود دارد. اما برخی عوامل محیطی این پدیده را پررنگ تر میکنند. یکی از این عوامل، رکود اقتصادی است. در رکود اقتصادی، امید به پیدا کردن فرصتهای شغلی جدید کم میشود. به همین دلیل کارکنان زیادی را میبینید که از کار خود راضی نیستند اما گزینه دیگری هم ندارند. ماههاست استعفای عاطفی داده اند اما هنوز در محل کار حاضر میشوند. دیر پرداخت شدن حقوقها، خود عامل دیگری است که این پدیده اجتماعی را تشدید میکند. زمانی که یک عضو از سازمان مجبور میشود بخشی از درآمد خود را با کارهای بیرون مجموعه تأمین کند، طبیعتاً انرژی و انگیزه اش برای کار کاهش می یابد. ضعیف بودن مهارتهای ارتباطی و اجتماعی مدیران از جمله سایر دلایل است.
به هر حال به عنوان یکی از اعضای این جامعه، که سالهاست در نقش مربی و مشاور در کنار مدیران ارشد سازمانهای بزرگ و کوچک این کشور بوده ام، احساس میکنم پدیده «استعفای عاطفی» مشکلی است که دامنگیر فضای کاری امروز ما شده و به نظر میرسد که اگر به آن توجه نکنیم، این مشکل میتواند اثرات بلندمدت جبران ناپذیری بر روی اقتصاد میهنمان داشته باشد.
در وضعیت رکود اقتصادی، مشکلات نقدینگی و تورم و …، اداره مکانیکی سازمان کارکرد خود را بیشتر از همیشه از دست میدهد. ایجاد ارتباط اثربخش با کارکنان و بهبود ارتباط عاطفی کارکنان با یکدیگر، مدیریت و سازمان، و در یک کلام نگاه پر رنگ تر به عوامل انسانی میتواند مهمترین راهکار عبور از این بحران باشد. نقش ارتباطات و مذاکره در این حوزه انکار ناپذیر است و به زودی در این خصوص در رادیو مذاکره حرف خواهم زد.
پی نوشت: فایل های صوتی مذاکره که به صورت منظم روی همین سایت آپلود میشود، از این به بعد با عنوان رادیو مذاکره عرضه میشوند.
ماه عسل تمام شد. دو روز کامل گذشت و من انبوهی از ایمیلها و اس ام اس ها دریافت کردم. بسیاری از آنها سرشار از ابراز لطف بود و برخی از آنها ناله و نفرین و توهین و تحقیر.
از دوستانی که ابراز لطف کردند ممنونم و از آنان که توهین کردند ممنون تر. چه، گروه نخست بر غرور بی دلیل من افزودند و گروه دوم، یادآوری کردند که جز سلیقه ی من و اطرافیان من، سلیقه های دیگری نیز هست.
اما به هر حال، ماه عسل، هر چه بود گذشت. معتقدم تصمیم من به شرکت در این برنامه، درست بوده. هر چند علاقه ای به دفاع از این تصمیم ندارم.
در فرهنگ ما، عادت نادرستی وجود دارد و آن «ماندن» در رویدادهاست. گاه برای ماهها، سالها، یا قرنها در یک رویداد میمانیم و با زمان جلو نمی رویم.
یک برنامه زنده، به اندازه همان یک ساعت زمانی که روی آنتن است ارزش دارد. شاید هم دقایقی بیشتر برای بحث و تأمل. یک روزنامه برای «یک» «روز» ارزش دارد نه اینکه ماهها بر سر یک مقاله اش دعوا کنیم. و صدها مثال دیگری که در این مقال نمی گنجد.
باید روند زندگی را ادامه دهیم. من به کلاسها و کتابها و مذاکره هایم بپردازم در کنار دوستان قدیمی و آشنایان تازه ای که به یمن ماه عسل پیدا کرده ام. مخاطبهایم هم روند عادی زندگی را ادامه دهند. آن اقلیت ناراضی هم فرد دیگری را بیابند و فحش نثارش کنند. چون بعید می دانم با فعالیت مفید دیگری آشنا باشند.
از فردا در این سایت مثل هر روز، روز نوشته هایم را مینویسم برای دوستان قدیمی و آشنایان عزیز جدیدم…
امروز پیامک دریافت کردم که:
«به ستاره ها خواهم گفت: تا آن زمان که سحر میدمد، بر جاده های شبت بتابند تا مسیر آرزوهایت بی نور نماند».
روزی سی تا پنجاه عدد از این اس ام اس ها دریافت میکنم.
چند بار جمله را خواندم و سعی کردم آن را به فارسی روان ترجمه کنم:
«موفق باشی!» یا شاید «کامروا باشی!» یا شاید «آرزو میکنم به آرزویت برسی» یا …
یکی از ویژگیهای زبان این است که میتوان با آن جملات زیبایی ساخت که معنا ندارند یا لااقل معنای عمیقی ندارند.
این هم شده از مشکلات فرهنگ پیامک و فیس بوک: جملات پیچیده و مبهم. جملاتی که میدانی گوینده ساعاتی قبل دریافت کرده و خوانده و اکنون دست به دست میشود و به تو می رسد.
نمیدانم چرا این جمله های بی مخاطب، هیچ حسی در من بر نمی انگیزد. نه شادی. نه غم. نه نفرت. نه خشم. نه ترس. نه تعجب. هیچ چیز.
یاد روزهای قدیم به خیر. ده سال پیش را می گویم. آن روزهایی که برای ارتباط با دوستان خود، باید ابتدا یک پنج ریالی را به قیمت دو تومان می خریدی و سپس در صف تلفن عمومی می ایستادی و بعد، گوشی را با هزار هیجان بر میداشتی، تا اگر سکه ات خورده نشد و بوق آزاد را شنیدی و اگر در آن سوی خط به جای دوست تو، مادرش یا پدرش گوشی را بر نداشتند، با شتاب پیش از آنکه مزاحمی سر رسد، آهسته با تمام وجود میگفتی: «دوستت دارم».
آن جمله های ناب واقعی، کجا رفتند که این جمله های زیبای تهی جایشان را گرفتند؟
