توی کوچه افتاده بود. شاید حدود دو هفته از تولدش میگذشت و ظاهراً چون مادرش، اونها رو وسط یه پروژهی ساختمونی به دنیا آورده بود، سر کارگر ساختمانی اونها رو پرت کرده بود بیرون و این توی جوب آب داشت میمرد.
نگهداری بچه گربه کار سختیه. باید شیر خشک مخصوص گربه بخوره (شیر گاو لاکتوز داره و نمیتونن هضم کنن) و بعد از هر بار غذا خوردن هم، شکمش رو تا مقعد آروم آروم بمالید تا نفخ نکنه (مامانشون اول با زبان و بعد با دست، این کار رو بعد از همهی نوبتهای شیر انجام میده). این که البته دست و پاهاش هم ضعیف بود و نمیتونست روی پاهاش وایسه و مشکلاتش مضاعف بود.
اسمش شد: کوکی.
چون اولش راه رفتن بلد نبود و مثل عروسکهای کوکی راه میرفت.
حس خوبیه که الان بزرگ شده و به مسیر متعارف زندگی گربهای برگشته.
پینوشت: اون پایین در انتهای پست، دو تا عکس از سگهای خیابونی گذاشتم که غذا دادن بهشون، یکی از شیرینترین تفریحهای زندگیمه. کیفیت عکسها خوب نیست؛ اما فقط عکسها رو گذاشتم که تأکید بشه حمایت از حیوانات، ربطی به نوع و نژادشون نداره و اگر عکسهای گربه در روزنوشتهها بیشتره، صرفاً به خاطر تعداد بیشترشون در اطراف ماست (گربهها که در دوران پسابرجام گرفتار مشکل شدن، اما سگها طفلیها چند دهه است گرفتار مشکل هستن در جامعهی ما).

***

***

***
***

***

***

***
***

***

***

***

***

***

***

***

***
***





