پیش نوشت: دیروز با یکی از دوستانم گفتگوی کوتاهی درباره مهاجرت و ادامه تحصیل داشتم که حس کردم بد نیست آن را در اینجا هم نقل و ثبت کنم. لازم به تکرار نیست که آنچه مینویسم، مثل همیشه یک دیدگاه شخصی است و بر تحقیق و مطالعه هم استوار نیست. بنابراین، میتوان آن را صرفاً به عنوان یک «نظر» و نه یک «نظریه» محسوب کرد.
مفروضات:
دوستم میگفت که علاقمند به مهاجرت است و تصمیم گرفته است که ادامهی زندگی خود را در نقطهی دیگری از جهان بگذراند.
آنچه به عنوان «موضوعِ انتخاب» در ذهن داشت، شیوه و فرایند این مهاجرت بود.
برای او، ادامهی تحصیل آکادمیک هم گزینهی جذاب یا مطلوبی نبود به راه اندازی و توسعهی کسب و کار در نقطهی دیگری از جهان فکر میکرد.
اصل مطلب:
به عنوان یک دیدگاه شخصی، بر این باور هستم که ادامه تحصیل میتواند بهانه و بستر خوبی برای مهاجرت به سرزمینی دیگر باشد.
چون در بسیاری از کشورها، مهاجر در جستجوی کار و دانشجوی در حال تحصیل، دو تصویر ذهنی کاملاً متفاوت ایجاد میکنند. دانشجو، هویتی قابل درکتر و قابل اعتمادتر است و معمولاً امتیازات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی را هم سریعتر و سادهتر میتواند کسب کند.
حتی در کشور خودمان هم با وجودی که واژهی دانشجو و بیکار یک مفهوم یکسان دارند (چون هر دو، شغل و کار ندارند)، اما تصویر ذهنی متفاوتی را ایجاد میکنند.
فرض کنید از کسی بپرسید که اینجا چکار میکنی و سه پاسخ بشنوید:
- در جستجوی کار هستم.
- فعلاً در یک شرکت کار میکنم تا ببینم میتوانم در شهر شما جا بیفتم و ثبات پیدا کنم؟
- دانشجو هستم.
به نظرم میرسد که پاسخ سوم، پیام ثبات بیشتری را منتقل میکند.
به شخصه، اگر قصد مهاجرت داشتم، به رغم اینکه ادامه تحصیل آکادمیک را برای مسیر یادگیری و توسعه ی دانش و نگرش خودم خودم گزینهی مطلوبی نمیدانسته و نمیدانم، اما احتمالاً ادامهی تحصیل دانشگاهی را لااقل به عنوان یک گزینه، برای شروع برنامه مهاجرت مد نظر قرار میدادم.
اما بحث دیگری هم در گفتگو با دوستم مطرح شد:
اگر میخواهیم کسب و کاری در نقطهای دیگر راه بیندازیم، نمیشود چند سال (مثلاً به اندازهی همان دکترا یا ارشد و دکترا خواندن) در ایران بمانیم و کمی سرمایه اولیه جمع کنیم و بعد، بدون مشغول شدن به فضای دانشگاهی، به کسب و کار دیگری در نقطهی دیگری از دنیا مشغول شویم؟
انتخاب قدیمیِ پول جمع کنم و بعداً بروم اینکه بروم و بعداً پول جمع کنم، فکر میکنم بیش از یکی دو دهه است که جدیتر از همیشه روی میز ما – معمولاً در سالهای آخر دانشگاه – قرار میگیرد.
به نظرم برای این سوال، نمیتوان پاسخی کلی در نظر گرفت.
اینکه به کدام کشور میرویم، میتواند پاسخ سوال را کاملاً تغییر دهد.
همچنین اینکه تخصصمان چیست تاثیر بسیار مهمی بر انتخاب ما دارد (منظورم دقیقاً تخصص است و نه مدرک یا دانشگاه یا رشتهی تحصیلی). برخی تخصصها سریعتر قابل تبدیل شدن به پول و درآمد هستند و برخی دیگر، زمان بیشتری را میطلبند.
اتتخاب گزینهی مطلوب، احتمالاً به گزینههای شغلی در دسترس در کشور مبداء (ایران) هم ربط پیدا میکند.
اما به هر حال، من فقط میخواستم روی یکی از فاکتورهایی که بد نیست به سایر فاکتورها بیفزاییم و در کنار آنها مورد توجه قرار دهیم، تاکید کنم:
اگر میخواهیم در ایران بمانیم و کمی رشد کنیم و با دست پرتر برویم، فکر میکنم باید به حجم تلاش و انرژی و منابعی که صرف میکنیم هم توجه داشته باشیم.
در مورد اینکه چگونه مهاجرت، احتمال موفقیت را افزایش میدهد کتاب و حرف و گزارش بسیار است. شاید اگر کسی به مطالعات جامعه شناسانه در این زمینه علاقمند باشد، کتاب جنیفر لی به اسم The Asian American Achievement Paradox نقطهی شروع خوبی باشد.
اما در میان دهها عامل که محققان مورد بررسی قرار دادهاند و اما و اگرها و نقد و تمجیدهایی که بر روی این گزارشها و مطالعات وجود دارد، یک نکتهی مشخص وجود دارد که من به آن باور دارم.
برداشت شخصی و البته باور من بر این است که مهاجر در کشور دیگر سختکوشانهتر از کشور خود زندگی میکند.
- بسیاری از ما، اگر امروز به عنوان دانشجو به کشور دیگری مهاجرت کنیم، با اینکه در یک اتاق بسیار کوچک در زیرزمین یک خیابان پرتردد زندگی کنیم هم میتوانیم کنار بیاییم. اما اگر در شهر خودمان بخواهیم محلی برای اقامت انتخاب کنیم، احتمالاً کمی (یا خیلی) سختگیرانهتر عمل خواهیم کرد.
- در کشور دیگر، از اینکه هفتهها تنها باشیم و تعاملات اجتماعی نداشته باشیم، شاید چندان ناراحت نشویم. اما اینجا از اینکه موبایل خود را خاموش کنیم و فرض کنیم که به هیچکس دسترسی نداریم احساس خوبی را تجربه نخواهیم کرد. اینکه دوستان دیگر من در همین شهر هستند و من سه ماه است با هیچیک از آنها حتی قدم نزدهام (یا کافی شاپ نرفتهام) ممکن است برایمان دردناکتر باشد.
- صبح خیلی زود بیدار شدن و درس خواندن یا مطالعه کردن تا نیمههای شب، وقتی یک دانشجوی مهاجر هستی، قابل درک، قابل پذیرش و اجتناب ناپذیر به نظر میرسد. اما وقتی در کشور خودت هستی، چنین کاری در بهترین حالت یک ریاضت نزدیک به حماقت به نظر میرسد.
- وقت گذاشتن روزانه برای یادگیری بهتر زبان انگلیسی (یا هر زبان دیگری در کشور مقصد) بسیار طبیعی است. اما وقتی هنوز در کشور مبدا هستی این کار چندان ساده نیست و به انرژی و انگیزهی بیشتری احتیاج دارد (آنهایی هم که میگویند یادگیری وقتی در محیط هستی بهتر است، معمولاً منظورشان جبر محیط است و نه فرصتهای محیطی).
اگر بخواهم حرفم را به شکل دیگری بیان کنم، ما انسانها همگی به نوعی طلبکار اجتماعی هستیم. شاید بتوانید در ذهن خودتان این میزان طلبکاری را به صورت کمّی و عددی هم تصور کنید.
فکر میکنم مهاجرت باعث میشود که میزان طلبکاری اجتماعی انسان نسبت به کشور مبداء، کاهش یابد. احساس میکنیم در جای جدید چندان حقی نداریم. اگر هم چیزی میخواهیم باید خودمان با تلاش و کوشش آن را ایجاد کنیم.
فکر میکنم اگر کسی بتواند کاهش طلبکاری اجتماعی را به شکل ذهنی شبیهسازی کند، میتواند در کوتاه مدت (قبل از مهاجرت) یا در بلندمدت(وقتی اصلاً مهاجرت نمیکند) موفقیت و رشد بیشتری را تجربه کند.
بگذریم.
نمیدانم دوست یا دوستانی که بین گزینهی مدتی ماندن و بعداً رفتن و یا مستقیماً رفتن، میخواهند یکی را انتخاب کنند، چه ارزشها و اصول و اولویتها و ترجیحاتی دارند. اما این را میدانم که اگر کسی میخواهد در ایران برای همیشه یا به صورت موقت بماند، اما در حدی رشد کند که اگر بعداً به کشور دیگری رفت، بتواند سطح اولیهی زندگی را تامین کند و یا اگر در ایران ماند، با دیدن زندگی و موفقیتهای آنها که رفتهاند حسرت نخورد، باید برای چند سال مهاجرت ذهنی را تجربه و تحمل کند.
مهاجرت، همیشه با خوردن مهر خروج و ورود در پاسپورت کنترل فرودگاهها انجام نمیشود. گاهی با حذف چند شماره از دفتر تلفن، با بستن یا باز کردن چند اکانت در شبکه های اجتماعی، با تغییر دادن کتابی که کنار تختمان است، با تغییر دادن ساعت خواب و بیداری، با تغییر دادن انتظارات و چارچوبهای ارزیابی گزینهها اتفاق میافتد.




