صورت مسئله:
در دو سه ماه اخیر با چند سوال مواجه شدهام که با وجود ظاهر متفاوت، ماهیت مشابهی دارند:
◼️ ثبت نام در دوره MBA که ویژهٔ جهانگردی طراحی شده بهتر است یا در دوره MBA عمومی که گرایش جهانگردی هم دارد؟
◼️ معلم مشخصی مد نظرمان است و میخواهیم همکارانمان در کلاس او شرکت کنند. بهتر است او را به شرکت دعوت کنیم یا از بچهها بخواهیم در کلاسهای او شرکت کنند و ما صرفاً هزینه را پرداخت کنیم؟
◼️ فردی کلاس مذاکره فروش ماشینآلات صنعتی برگزار میکند. فرد دیگری کلاس مذاکره عمومی برگزار میکند. البته ممکن است اگر با او صحبت کنیم حاضر شود چند جلسه هم دربارهٔ فروش ماشینآلات حرف بزند. سراغ کدامیک برویم؟
◼️ همهٔ بچههای شرکت را همزمان به یک کلاس با موضوع X بفرستیم یا آنها را در چند جلسهٔ مختلف پخش کنیم؟ (به فرض که در عملکرد شرکت اختلال ایجاد نمیشود).
جواب من
در دوران معلمی مدیریت (منظورم تدریس فیزیکی است) دو شیوهٔ متفاوت از آموزش دادن را تجربه کردم:
نوع اول) دورههای عمومی (بدون سفارشیسازی یا Customization)
ویژگی مشترک همهٔ این دورهها این بود که سفارشیسازی نمیشدند.
منظورم از اینکه دورهها سفارشیسازی (Customize) نمیشدند این است که محتوای دوره تقریباً ثابت و مشخص بود. در عین حال، طیف حاضرین در کلاس هم بسیار متنوع بود. مثلاً میدیدید که مدیرعامل یک شرکت لبنی در کنار مدیر بازاریابی یک شرکت دارویی نشسته و یک ردیف جلوتر یا عقبتر هم منشی مدیرکل یک اداره دولتی فعال در زمینهٔ کشاورزی نشسته و در بحثها مشارکت میکند.
این دورهها گاهی در موسسات آموزش عالی آزاد (معمولاً در قالب دوره MBA) برگزار میشد. گاهی هم خودم به صورت مستقل چنین دورههایی را اعلام و اجرا میکردم.
موضوعات این نوع دورهها هم متنوع بوده است؛ از مذاکره و مهارت ارتباطی تا استراتژی و تفکر سیستمی و مدیریت تحول.
نوع دوم) دورههای سفارشی یا Customized
بعضی از سازمانها و شرکتها که بودجهٔ بیشتر یا برنامهٔ گستردهتری برای آموزش داشتند، معمولاً در پی دورههای Customized بودند. یعنی انتظار داشتند دوره از اول تا آخر کاملاً بر اساس نیازها و دغدغههای کارکنانشان و با ارجاع به چالشها و کیسهای مربوط به سازمان و کسبوکارشان برگزار شود.
معمولاً دوره در محل سازمان (یا محلی که سازمان تعیین میکرد، مثلاً هتل یا سالنهای اجتماعات) برگزار میشد. گاهی هم از محل موسسات آموزشی استفاده میکردند. مثلاً به یک موسسه برگزارکننده دوره MBA میگفتند ما میخواهیم یک کلاس مشخص در زمینهٔ فلان موضوع داشته باشیم و استاد شما هم آن را درس دهد. اما سرفصلها از اول تا آخر مناسب نیاز ما باشد. هزینهاش را هم، هر چه باشد، پرداخت میکنیم.
روش من در دورههای سفارشی این بود که به سازمان درخواستکننده میگفتم اگر قرار است مثلاً سیساعت مذاکره یا تفکر سیستمی یا مهارت ارتباطی درس بدهم، باید به همان اندازه هم به من وقت بدهید تا به سازمانتان سر بزنم و با چند نفر از کسانی که قرار است سر کلاسم بنشینند گفتگو کنم. از آنجا که هزینهٔ دورهٔ سفارشیشده بسیار بالاتر بود، صرف کردن زمان مضاعف – با هدف بهبود کیفیت دوره – کاملاً توجیه داشت.
رویهمرفته میتوانم بگویم من در جایگاه مدرس، هیچیک از این دو نوع دوره را به یکدیگر ترجیح نمیدادم. تدریس در دورههای عمومی به آمادهسازی کمتری نیاز داشت. نظم و پیشبینیپذیریاش هم بیشتر بود. در عوض درآمد کمتری هم داشت.
در مقابل، تدریس دورههای سفارشی، زحمت بیشتری داشت. آمادهسازی و رفتوآمد مکرر هم بخش جداییناپذیر آن بود. نظم و پیشبینیپذیریاش هم کمتر بود. در عوض درآمد بیشتری هم داشت.
تا جایی که یادم میآید جز چند مورد معدود – که دقیقاً تک به تک با علتشان در ذهنم مانده – بیشتر شرکتکنندگان در کلاسها، چه دورههای عمومی و چه دورههای سفارشی، از دورههایم راضی بودند.
کدام دوره موثرتر بود؟
همهٔ اینها را گفتم که به اینجا برسم و بتوانم دربارهٔ تجربهام از اثربخشی این دورهها بگویم. طبیعی است حرف من یک حکم کلی نیست و صرفاً یک تجربهٔ شخصی است. البته تعداد تجربههایم کم نیست و این به اعتبار حرفم میافزاید. اما از سوی دیگر، معلم همهٔ این کلاسها یکسان بوده و این از اعتبار حرفم کم میکند. اگر معلمهای دیگری هم که هر دو نوع دوره را برگزار کردهاند، نظرات و تجربیاتشان را بگویند، بهتر میتوان قضاوت کرد.
اما به هر حال من تجربهٔ خودم را مینویسم تا شما از آن مطلع باشید.
تا جایی که من دیدهام، کارکنان سازمانها از دورههای سفازشی راضیترند. بارها دیدهام کسانی که به شکل انفرادی در دورههای عمومی بیرون از سازمان شرکت میکنند، به محض اینکه از کیفیت دوره مطمئن میشوند، در پی آن هستند که همین دوره را در محل سازمان خود برای همکارانشان برگزار کنند.
بر اساس مشاهداتم و گفتگوهایی که با این نوع افراد داشتهام، به نتیجه رسیدهام که مجموعهای از عوامل دستبهدست هم میدهند تا دورهٔ سفارشی جذابتر باشد. در ادامه به بعضی از این موارد اشاره میکنم:
۱) مثالها آشنا، ملموس و قابلدرک هستند.
طبیعتاً کسی که در زمینهٔ صادرات میوه فعالیت میکند، ترجیح میدهد مثال و تمرین درس بازاریابیاش به میوه مربوط باشد. داستان بازاریابی یک هتل، چنین فردی را چندان هیجانزده نمیکند.
۲) امکان بحث و تبادلنظر با همکاران وجود دارد.
وقتی همکاران با هم در یک کلاس شرکت میکنند و چالشی که به کسبوکارشان مربوط است در آن کلاس مطرح میشود، پسزمینهٔ ذهنی همهٔ آنها مشابه است. بنابراین به راحتی با هم حرف میزنند و تبادلنظر میکنند.
۳ ) زبان مشترکی میان همکاران شکل میگیرد.
وقتی همه در کلاس هستند و داستانها و مثالهای یکسانی میشنود و اصطلاحات یکسانی میآموزند، این زبان مشترک، پس از کلاس هم بهکار میآید و به سادهتر و شفافتر شدن گفتگوها کمک میکند.
۴) انعطافپذیری بهتر سازمان برای حضور در کلاس
اگر قرار باشد کسی به شکل انفرادی در کلاسهای بیرون سازمان شرکت کند، معمولاً باید خارج از ساعات اداری و در روزهای تعطیل این کار را انجام دهد. دردسر رفتوآمد و هزینههای جانبی هم سر جای خودش است. اما بسیاری از کلاسهای سفارشی در ساعات کاری برگزار میشوند که خود نوعی زنگ تفریح محسوب میشود. حتی اگر چنین نباشد، کلاس سفارشی بعد از ساعت کار در محل کار بسیار سادهتر و جذابتر است.
با این توضیحات (اگر مورد چهارم را چندان مهم ندانید) احتمالاً حدس میزنید که من دورههای سفارشی را اثربخشتر میدانم. اما اتفاقاً نظرم برعکس است.
[su_heading size=”20″ margin=”10″]چرا دورههای عمومی موثرتر بودند؟[/su_heading]
تذکر: ما در اینجا با یک فرض مهم سروکار داریم. من به عنوان مدرس دورهها، ارزیابی و برداشت خودم را میگویم و معتقدم که دورههای عمومی موثرتر بودهاند.
اگر معتقدید که برداشت یا ارزیابی من اشتباه است، عملاً خواندن بقیهٔ مطلب برایتان مفید نیست. اما اگر فرض کنید به عنوان مدرسی که همیشه در کلاسهایم تعامل گسترده و عمیق با شاگردانم داشتهام و به همین علت، ارزیابی و تشخیصم دربارهٔ اثربخشی یادگیری قابلاتکا است، به این سوال میرسیم که «چرا دورههای عمومی موثرتر بودهاند؟» در ادامه میخواهم دربارهٔ علت این اتفاق حرف بزنم.
دست مدرس در تعیین سرفصلها بازتر است
طراحی سرفصل دورههای آموزشی یک کار تخصصی است. مدرس – بهویژه اگر تجربهٔ کار عملی و حرفهای داشته باشد – چیزهایی را میبیند که دانشجو نمیبیند یا اهمیت آنها را به خوبی تشخیص نمیدهد.
معمولاً درخواستکنندهٔ دورهٔ آموزشی بیش از این که نیازهای مهم رو تشخیص دهد، به نیازهای فوری فکر میکند. به این مثال توجه کنید:
زمانی من را برای آموزش مذاکره در یک شرکت بازرگانی دعوت کردند. از نظر من – با تکیه بر تجربهٔ عملی خودم در بازرگانی – باید پنج ساعت از یک دورهٔ بیست ساعته صرفاً به حلاختلاف و فورسماژور میگذشت. اما کارکنان و مدیران شرکت اصرار کردند که بیشترین دغدغهٔ ما وصول مطالبات است و به اگر سهم حلاختلاف و فورسماژور را کم کنید و زمان سرفصل وصول مطالبات را بیشتر کنید بهتر است (آنها در آن ایام درگیر دریافت مطالبات یکی از پروژههایشان بودند).
حدود دو سال بعد همان شرکت با من تماس گرفتند تا در زمینهٔ حل اختلاف مشورت بگیرند. هم باید هزینهٔ بیشتری پرداخت میکردند و هم اساساً آن اختلاف – اگر اصول حل اختلاف را بلد بودند – از ابتدا قابل پیشبینی و پیشگیری بود.
حالا فرض کنید ده نفر کارمند این شرکت در یک کلاس مذاکره بازرگانی بزرگتر (مثلاً پنجاه نفره) شرکت میکردند. آنها آنقدر قدرت نداشتند که ترکیب سرفصل را به شکل جدی تغییر دهند. احتمالاً در یکی از جلسات به بحث وصول مطالبات اشاره میکردند و چند نکته هم میشنیدند. اما مجبور بودند بحث حل اختلاف را بشنوند و بعداً هم به کارشان میآمد.
کلاس به یک جلسهٔ داخلی تبدیل نمیشود
در یک جلسهٔ سازمانی شرکتکنندگان انتظار دارند همهٔ حرفها و موضوعات به مسائل روزشان بسیار نزدیک باشد. این کار گاهی ظاهر بسیار موجه هم پیدا میکند. مثلاً میگویند: «اصلاً چرا انتزاعی حرف بزنیم. مهارت ارتباطی را در همین منشی خودمان بررسی کنیم که هفتهٔ پیش اخراجش کردیم.» یا اینکه «اصلاً بهترین مثال قرارداد بینالمللی همین قراردادی است که ماه قبل منعقد کردیم. بررسی همین قرارداد بهتر نیست؟»
اما اتفاقی که در عمل میافتد چیز دیگری است. قرارداد را وسط میگذارند و همه دربارهٔ دعواها و اختلافنظرهایشان حرف میزنند. سفرهٔ دلشان را سر ماجرای منشی باز میکنند و به هم گوشه و کنایه میزنند. گاهی هم تصمیم مهمی را که باید در جلسهٔ کارشناسان یا مدیران ارشد مطرح شود، به بحث میگذارند و جلسهای داخلی شکل میگیرد.
اینها خوب و مفید است. اما جلسهٔ درس نیست. چنین جلساتی باید کاملاً داخلی و جداگانه برگزار شود و اگر هم تنشها و اختلافنظرها زیاد است، از تسهیلگر استفاده کنند. مدرس یا نمیتواند نقش تسهیلگر ایفا کند و یا اگر این کار را بلد باشد، برای تسهیلگری چنین جلساتی باید نقش معلمی را کنار بگذارد (در درس تعریف تسهیلگری گفتهایم که تسهیلگر جهتگیری ندارد. در حالی که اتفاقاً مدرس میخواهد درست و غلط را یاد بدهد و نمیتواند خنثی باشد).
دانشجو هنر ترجمه، آنالوژی و تطبیق دادن را یاد میگیرد
مهمترین مهارتی که در کلاسهای آموزش مدیریت و پرورش مهارت های نرم – و بسیاری از کلاسهای دیگر – تقویت میشود، «ترجمه، آنالوژی و تطبیق دادن» است (در این نوشته فرض میکنم این سه اصطلاح، یک معنا دارند. هر کدام را میپسندید انتخاب کنید).
منظورم از ترجمه، تبدیل جملهای از انگلیسی به فارسی یا هر زبان دیگر نیست. انتقال یک جمله از زبانی به زبان دیگر، سادهترین شکل ترجمه است. شکل پیچیدهتر ترجمه زمانی اتفاق میافتد که ایده یا تجربهای را از یک فضا به فضایی کاملاً متفاوت منتقل کنید.
ترجمه یعنی اینکه اگر شما در پروژهٔ ساخت یک بیمارستان شرکت کردید، بعداً بتوانید این تجربه را در ساخت یک مدرسه هم به کار بگیرید. یا اگر در یک نمایش حرفهای شرکت کردید و لذت بردید، بتوانید با الهام از آن، سرفصل درسهای خود را تدوین کنید. یا اگر استراتژی تعدیل قیمت یک برند عرضهکنندهٔ چمدان را دیدید، بتوانید مشابه آن را در استراتژی قیمتگذاری یک رستوران هم تشخیص داده یا تجویز کنید.
آيا واقعاً همهٔ این تجربیات را میتوان از یک حوزه به حوزهٔ دیگر برد؟ قطعاً نه. اتفاقاً گاهی اوقات، تطبیق اشتباه، میتواند دردسرساز باشد. اما آنچه در عمل دیده میشود، این است که برای تطبیقهای حداقلی هم تلاش نمیکنیم یا تلاش میکنیم و مغزمان از عهدهٔ تطبیق دادن برنمیآید.
کسانی که در دورههای اختصاصی و سفارشیسازیشده شرکت کرده و دانش و مهارت را به شکل غذای جویدهشده دریافت میکنند، فرصت تقویت این مهارت را از دست میدهند. آنها عادت میکنند مسئلههایی را حل کنند که دقیقاً در فضای فعالیت خودشان باشد.
این کار دو ایراد مهم دارد:
۱) وقتی مهارت تطبیق و ترجمه و آنالوژی را تقویت نکردیم، ذهنمان به تدریج در همان حوزهٔ تخصصی خودمان هم ضعیف میشود. بارها دیدهام کسانی که در دورهٔ مدیریت ارتباط با مشتری خاص صنعت خودشان شرکت میکنند، بعداً در مواجهه با جملهای که اندکی با شنیدههایشان در کلاس فرق دارد، گیر میکنند و میگویند: این نوع اعتراض یا این نوع درخواست را تا به حال نشنیده بودیم و کسی نگفته بود در این شرایط چه کنیم. در حالی که کسی که در یک دورهٔ عمومیتر شرکت کرده – حداقل بر اساس تجربهٔ من – بهتر میتواند وضعیتهایی را که دربارهشان آموزش ندیده مدیریت کند.
۲) در اغلب صنایع، فعالیتها و مشاغل، آموزشهای تخصصی محدودند. هنر ما این است که بتوانیم از آموزشهایی که در حوزههای دیگر وجود دارد استفاده کنیم. حتی به فرض که آموزشهای خوبی هم در حوزهٔ تخصصی ما وجود داشته باشد، قطعاً صدها و هزاران برابر آن در حوزههای دیگر هست. چرا باید از آنها محروم شویم؟
مثلا: کتابهای خوبی دربارهٔ روش تدریس مدیریت وجود دارد. کتابهایی عمومی هم دربارهٔ روش تدریس وجود دارند. کتابهای تخصصی دیگری هم دربارهٔ روش تدریس ادبیات، ریاضیات، علوم و دیگر موضوعات عرضه شدهاند.
بسیاری از کتابهای عمومی آموزش تدریس، نکاتی ارزشمندی دارند که در کتابهای آموزش تدریس مدیریت نیامدهاند. حتی از اینها فراتر، گاهی نکته یا روشی زیبا و اثربخش در یک کتاب آموزش روش تدریس شعرخوانی وجود دارد که برای آموزش مطالعهٔ Case-studyهای مدیریتی هم به کار میآید.
این که خودمان را از همهٔ این منابع محدود کرده و ذهنمان را با آموزشهای تخصصی تنبل کنیم، انتخاب هوشمندانهای نیست.
حرف آخر
اگر یک کتاب با موضوع «مدیریت ارتباط با مشتری» و یک کتاب با موضوع «مدیریت ارتباط با مشتری در صنعت زیبایی» ببینم و خودم در صنعت زیبایی فعال باشم کدام را میخوانم؟
اگر فقط یکی را بخواهم بخوانم، قطعاً اولی را انتخاب میکنم. چون حتی به فرض این که عنوان دومی، یک ترفند تجاری نباشد، حداقل ایرادش این است که ذهنم را به اندازهٔ اولی فعال نخواهد کرد (واضح است که اگر به اندازهٔ خواندن هر دو کتاب وقت داشته باشم، هر دو را میخوانم).
به همین شکل، اگر دو دوره به نامهای «دینامیک سیستمها» و «دینامیک سیستمها برای تحلیل دینامیک بیماریهای مسری» وجود داشته باشد و من به تحلیل دینامیک بیماریهای مسری نیاز داشته باشم، اولی را انتخاب میکنم (مگر اینکه امکان گذراندن هر دو دوره وجود داشته باشد).
به دوستانم هم که میخواهند دورههای سازمانی برگزار کنند این است که حتماً دوره را با آموزشهای عمومی و کاملاً سفارشینشده شروع کنند و بعداً بخش پایانی دوره را به موضوعات و دغدغههای خاص خود اختصاص دهند.
تا جایی که من دیدهام و فهمیدهام، یکی از علتهای اینکه برجستهترین مدرسههای کسبوکار دنیا هم موضوعات تخصصی را به سطح گرایش میبرند و درسهای عمومی را حفظ میکنند، همین نگاه است.
برای دانشگاهی که دوره MBA با گرایش کسبوکار دیجیتال برگزار میکند، سخت نیست که درس پایهای با عنوان رفتار سازمانی یا رهبری در کسبوکارهای دیجیتال داشته باشد. اما معمولاً درسهای رفتار سازمانی یا رهبری با همان سرفصلهای عمومی تدریس میشوند و بعداً برخی واحدهای تخصصی هم پیشنهاد میشود.
اصلاً نمیخواهم حکم عمومی صادر کنم. اما تجربهٔ خودم نشان داده که غالب دورههای بسیار سفارشی و اختصاصی در موضوعات خاص، بیشتر با هدف فرار از بازار سنگین رقابت در آموزش و ساختن نیچ مارکت بوده تا عرضهٔ مفاهیم و موضوعاتی بسیار تخصصی. فرار از اقیانوس قرمز آموزش عمومی به اقیانوس آبی آموزش تخصصی، استراتژی موفقی برای آموزشدهندگان است. اما شرکتکنندگان در دورههای آموزشی، اتفاقاً در اقیانوس قرمز آموزشهای عمومی که با رقابت بسیار سنگین همراه است، احتمالاً میتوانند شکارهای بهتری صید کنند.



