پیشنوشت ۱: من نظرم را دربارهٔ وضعیت کشور و روندی که طی شده و میشود، در بحثی که سال گذشته با عنوان سیستم بسته نوشتم توضیح دادهام. الان که آن را میخوانم، هنوز همان نظر را دارم و به گمانم مدلی که از وضعیت فعلی در ذهنم داشتهام، هنوز هم میتواند روند فعلی و آتی را توضیح دهد. پیشنوشت ۲: میدانم که افراد بسیاری نظر خود را دربارهٔ شرکت یا عدم شرکت در انتخابات نوشتهاند. استاد عزیزم دکتر فرهاد نیلی، و آقایان فاضلی و رنانی از جملهٔ این افراد هستند. علاوه بر این گروه که دیگران را به شرکت در انتخابات دعوت کردهاند، عدهٔ دیگری هم هستند که مردم را از شرکت بر انتخابات بر حذر داشتهاند. از جملهٔ آنها میتوان به مرتضی مردیها و مهدی تدینی اشاره کرد. نوشتهٔ من از این جنس نیست. بلکه صرفاً گزارشی از تصمیم خودم و نوع نگاهم به اوضاع است. ضمن این که چنین توهمی ندارم که فکر کنم عدهای نشستهاند و منتظرند که ببینند من آنها را به کدام سو دعوت میکنم. جدا از اینکه اساساً خودم هم چنین نقشی را برای خود تعریف نمیکنم. پیشنوشت ۳: تا کنون دو مطلب با عنوان بینایی اجتماعی نوشتهام. یکی دربارهٔ تفاوت مفهوم شرکت و مشارکت و دیگری دربارهٔ داده ستیزی و داده سوزی. اگر عمر و فرصتی باشد، ترجیح میدهم حرفهایی را که مهمتر میدانم در قالب آن نوشتهها ادامه دهم. چون آنها فراتر از قلمرو سیاست و مسئله انتخابات هستند و به نوعی درس «تفکر سیستمی کاربردی» محسوب میشوند. میشود برایشان چنین عنوانی هم …
بینایی اجتماعی (۲) | داده سوزی، داده ستیزی، داده سازی
پیشنوشت ۱: در کامنتی که زیر بحث سیستم بسته نوشتهام، توضیح دادم که برخلاف مرحلهٔ اول که رأی ندادم در مرحلهٔ دوم انتخابات شرکت خواهم کرد. در این باره در همین روزها کاملتر مینویسم. اما بهتر است به جای طولانینویسی، اول چند کلمه و اصطلاح را – آنطور که خودم میفهمم – تعریف کنم تا بعداً بتوانم حرفم را شفافتر منتقل کنم. پیشنوشت ۲: این مطلب، ادامهٔ نوشتهٔ قبلی با موضوع بینایی اجتماعی است. در اولین نوشته تفاوت دو مفهوم «شرکت کردن» و «مشارکت کردن» را توضیح دادم. الان میخواهم مطلب کوتاهی دربارهٔ اهمیت دادهها بنویسم. در این نوشته، حرف تازهای وجود ندارد. اما برای کامل شدن بحث بینایی سیستمی، اشاره به این موضوع ضروری است. پیشنوشت ۳: احتمالاً بعداً بخشهای مربوط به انتخابات را از این نوشته حذف کنم، تا اصل بحت که موضوعی فراتر از انتخابات است زیر سایهٔ این رویداد گم نشود. اگر قرار بود این نوشته را فقط به بحث انتخابات اختصاص دهم، چنین عنوانی برایش انتخاب میکردم: چگونه در بازی خودمان ببازیم؟ داده سوزی هر نوع تصمیمگیری در دنیای پیچیدهٔ امروز نیازمند گردآوری داده است. این را همه میدانیم. به ویژه وقتی با یک سیستم پیچیدهٔ بزرگ سیاسی / اجتماعی / اقتصادی / فرهنگی روبهرو باشیم. در کشور ما میل عجیبی به داده سوزی وجود دارد. منظورم از «داده سوزی» چیزی شبیه «فرصت سوزی» است. فرصت سوزی یعنی فرصت را پیش از آن که به منفعت بالفعل تبدیل شود، بسوزانیم و نابود کنیم. یا از کنارش بگذریم. داده سوزی هم یعنی این که داده را پیش از …
چند جمله دربارهٔ ماجرای دکتر فاضلی | شاید موقت
قصد من این بوده که دربارهٔ رویدادهای سیاسی چیزی ننویسم. هنوز هم بر همین باورم. نه به این علت که سیاست و فضای اجتماعی برایم بیاهمیت است، بلکه از این جهت که به نظرم فعلاً تحولات اصلی سیاسی-اجتماعی در محیط ما در سطح ماکرو (Macro) و مایکرو (Micro) به پیش میروند و نه سطح مزو (Meso). منظورم از سطح مایکرو، سطح فرد خانواده / گروه / سازمان است. سطح ماکرو هم ابرروندهایی است که در جهان شکل گرفته و به پیش میرود. سطح مزو در این میان، لایهٔ بروکراتیک کشور در سطح تیم عملیاتی بروکراتیک (شامل رئيسجمهور، کابینه، مجلس و …) است که به کارهای روزمره مشغول است. با این حال از اخلاق به دور است اگر چند جمله دربارهٔ دکتر فاضلی ننویسم؛ بهویژه این که چند بار رویکرد او را به نق و نقد نواختهام. توضیحاتم را به چهار بخش کوتاه تقسیم میکنم: خود دکتر فاضلی من تا کنون ایشان را از نزدیک ندیدهام و ارتباط شخصی یا سازمانی با ایشان نداشتهام. اما بسیاری از دوستانم که آنها را به عقل و دانش و انصاف میشناسم و با ایشان کار کردهاند، منش و اخلاق و دانش او را تحسین میکنند. رویکرد دکتر فاضلی با وجودی که به گمانم ارزشهای مشترک میان من و ایشان کم نیست، اما رویکردهایمان یکسان نیست. جدیترین نقد من به رویکرد ایشان، چنان که پیش از این چند بار گفتهام، این بوده که ایشان برای «نفسِ اقدام» مستقل از اثربخشی ارزش قائلند. مثلاً یکی از دغدغههای بهحق ایشان، مسئلهٔ هدررفت منابع آبی است و من …
بینایی اجتماعی | مفاهیمی برای درک بهتر جامعه و سیاست
طی سالهای اخیر شاهد تحولات سریع و جدی در جامعهمان بودهایم. این تحولها در ساختار، خواستهها، انتظارات، سطح امید، شیوهٔ تعامل و کنشهای اجتماعی مردم کاملاً قابلمشاهده است. البته معمولاً نشانهها و عارضههای بیرونی این تحول بیشتر از ریشههای آن به چشم میآید. و اگر به ابزارهای ذهنی و تحلیلی مناسب مجهز نباشیم، سخت است که دینامیک این تغییرات را به خوبی درک کنیم. این چند روز با خودم فکر میکردم که آیا میتوان فهرستی از مفاهیم تنظیم کرد که آشنایی با آنها بتواند چشم ما را به روی جامعه و تحولات اجتماعی بازتر کند؟ چند مورد به ذهنم رسید. دربارهٔ بعضی از این مفاهیم پیش از این صحبت کردهام و دربارهٔ بعضی دیگر باید بعداً صحبت کنم (یا میشود دربارهشان در جاهای دیگر بجویید و بخوانید). قطعاً هیچوقت نمیشود ادعا کرد این فهرست جامع و مانع خواهد بود. هم از این رو که جامعه موجودی پیچیده است و هم به این جهت که دانش و سواد من بسیار محدود است. اما به نظرم تنظیم چنین فهرستی میتواند نطفهای برای شکلگیری فهرستهای کاملتر باشد. احتمالاً کسانی که این نوشته را میخوانند موارد دیگری را به این فهرست خواهند افزود و شاید بعضی از موارد پیشنهادی من را کماهمیتتر از آنچه من پنداشتهام ارزیابی کنند و کنار بگذارند. در دنیای ایدهآل چنین فهرستهایی باید برای سیاستمداران و خطاب به آنها تنظیم شود. اما در شرایطی که ابزارهای سیاستورزی و فرایندهای سیاسی و ساختارهای بوروکراتیک عقیم شدهاند، به گمانم هر شهروند اهل فکری لازم است به تدریج با این مفاهیم آشنا شود …
اول | مقدمه مطلبی که میخواهم بگویم پیچیده نیست. تازه هم نیست. نکتهٔ سادهای است که فکر میکنم بسیاری از ما آن را به نوعی تجربه کردهایم. اما چون در روزهای اخیر جلسات متعددی در موضوعات مختلف با افرادی بسیار متنوع داشتم و تصادفاً چند بار مصداق آن را تجربه کردم، گفتم بهتر است مطلب کوتاهی دربارهاش بنویسم. در شکل حداقلی، میتوانید این حرف را توصیهای در مذاکره در نظر بگیرید. اما باور من این است که در ارتباطات روزمره، کار تیمی و حتی طراحی و انتخاب استراتژی کسب و کار هم مصداق دارد و میتواند به یکی از اصول و پایههای مدل ذهنی ما تبدیل شود. دوم | چند مثال ?جملهای را در متن قرارداد یا توافقنامه مینویسیم که میدانیم درست و منصفانه نیست. اما معتقدیم که طرف مقابل وقتی این جمله را میخواند معنای دیگری برداشت کرده و با آن مخالفت نخواهد کرد. منتظریم که اگر روزی به نقطهٔ اختلاف رسیدیم همین جمله را به نفع خودمان تفسیر کنیم. ?قبل از جلسه با تکتک شرکتکنندگان جداگانه صحبت میکنیم و آنها را به گونهای آماده میکنیم که هر یک، نقش مورد نظر ما را در جلسه ایفا کنند. جلسه برگزار میشود و ظاهراً همهچیز عادی است. اما نتیجه، حاصل یک گفتگوی جمعی نیست. بلکه صحنهٔ پایانی یک تئاتر از پیش آمادهشده است. ?خاطرهای را که از کس دیگری شنیدهایم، به نام خود او نقل میکنیم. تا اینجای کار همهچیز درست است. اما زیرکانه چند کلمه را تغییر میدهیم تا پیام ضمنی دیگری را که مد نظر خودمان است، در …
مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم. *** آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام. طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند. جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید. طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند. *** [su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″] حتماً کلید داشته اگر توی یه آزمون تستی صد سوالی، یه نفر هفتاد یا هشتاد تا سوال رو اشتباه کرد. یا خنگه یا اصلاً برای آزمون آمادگی نداشته. اما اگر کسی هر صد تا سوال رو اشتباه زد، مشخصه که کلید رو داشته. وگرنه بالاخره شانسی هم که بود، یکی دو تا درست از آب در میومد. [/su_note] [su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″] سندرم آقا جواد یکی …
احتمالاً خبر درگذشت دنیل دنت (Daniel Dennett) را خوانده یا شنیدهاید. نام دنت برای خوانندهٔ نوشتهها و شنوندهٔ فایلهای صوتی و پادکستهای من ناآشنا نیست. درست مثل ریچارد داوکینز و مثل کریس هیچنز. از سالها قبل، خواندن کتاب Kinds of Minds او را به بهانههای مختلف به دوستانم توصیه کردهام و آخرین بار هم در آموزش هدف گذاری برای توصیف مفهوم شناخت (cognition) تعبیری از او را نقل کردم. در جهان علم و جهانبینی علمی، برخلاف برخی جهانبینیهای دیگر، افکار مهمتر از افرادند. به همین علت معمولاً بر مرگ دانشمندان، مرثیهسرایی نمیکنند. متنی که داوکینز برای مراسم خاکسپاری خود نوشته شاهدی بر همین نگاه است. در عین حال نمیشود ناراحت نشد. از دست دادن دنت حیف بود. آن هم درست در زمانی که ابزارهای هوش مصنوعی با تکیه بر قدرت پردازش بیشتر و دسترسی بسیار گستردهتر به دادهها، به تدریج فرصتها و ظرفیتهای تازهای در اختیارمان قرار میدهند. حرفهای دنت، نگاه او، تفسیرش از آنچه بر ما میگذرد و سناریوهایی که از آینده میتوانست برایمان ترسیم کند، چیزهایی است که از دست دادهایم؛ اگرچه تا آخرین لحظات هم در این حوزهها صحبت کرد و نگاه و نگرش خود را با دیگران به اشتراک گذاشت. در آخرین ماهها شاید نفسش به اقتضای سن، به خوبی گذشته همراهیاش نمیکرد، اما ذهنش همچنان ترکیب شگفتانگیز چابکی یک جوان و پختگی یک سالخورده را به نمایش میگذاشت. عکس دنیل دنت – عکاس Evan Mann (منبع: Prospect) این متن کوتاه را صرفاً برای ادای احترام نوشتهام، چون مودبانه نبود از کنار درگذشت متفکری که شبها …
بعد از هفت سال | توضیح و گزارشی دربارهٔ محدودیت کامنتگذاری در روزنوشته
حدود هفت سال از زمانی که تصمیم گرفتم کامنتگذاری را در روزنوشته محدود کنم میگذرد. در این مدت، در مقاطع مختلف، هر جا فرصتی دست داده، دربارهٔ علت این تصمیم و نتایج آن حرف زدهام. اما بعد از اینکه نوذر صیفوری عزیز زیر بحث زندگی و کار در دنیای بی در و دربان به این نکته اشاره کرد، به نظرم رسید که فرصت خوبی است تا یک بار دیگر جمعبندی خودم را از این تصمیم بیان کنم. قاعدتاً بخشی از این تصمیم کاملاً شخصی است و به ترجیحات من برمیگردد. اما از این جهت وقتتان را با گفتن آنها میگیرم که شاید نکات ریزی لابهلای این توضیحات به کار شما هم بیاید. [toggle title=”حرفهای نوذر (کلیک کنید)”] حین خوندن این مطلب یاد دروازه کامنت گذاری همینجا، یعنی رو نوشتهها افتادم. گذاشتن کامنت توی اکثر وبلاگها و شبکههای اجتماعی نه تنها محدود نیست که محبوب است و مورد پسند صاحب آن بستر. ولی برای نوشتن کامنت توی روز نوشتههای محمدرضا شعبانعلی باید از یک دروازه رد بشی به نام متمم. اونجا باید ۱۵۰ امتیاز کسب کنی تا اینجا اجازه کامنت گذاری رو بهت بدن. این شیوه دروازهبانی، در زمانهای که همه دعوت میکنن به گذاشتن کامنت و حتی بابت اون جایزه میدن ( کامنت بذارید تا به قید قرعه پکیج آموزشی منو ببرید) به وضوح از استراتژی دوم استفاده میکنه. یعنی دروازهای تنگتر که با ارزشهای محمدرضا همخوانی داره. [/toggle] نکتهٔ اول | ناگزیر از نشنیدن ما ناگزیرم بخشی از حرفهایی را که با ما یا دربارهٔ ما مطرح میشود نشنویم. به نظرم کسانی …
مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم. این بار، سهم پیامهای مرتبط با شرایط روز، بیشتر از همیشه است. البته فکر میکنم این طبیعی است و احتمالاً در ماههای اخیر، همهٔ ما پیامهای بیشتری از این دست رد و بدل کردهایم. *** آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام. طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند. جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید. طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند. *** [su_note note_color=”#f5f3f1″ text_color=”#222222″ radius=”4″] بحرانها اگر موقت باشن، قابلرفع هستند. اگر طولانی بشن، ذینفع پیدا میکنن. و وقتی ذینفع پیدا کردن، دیگه در برابر هر تلاشی برای رفع بحران مقاومت میشه. از تحریم اقتصادی بگیر تا …
سست نیستیم مثل زنجیر، محکم و ماندگاریم مثل سبزه
آیینها عجیبند. معجزه میکنند. آنها عرض جغرافیا و طول تاریخ را به هم پیوند میدهند. چنان که ما هر جای کرهٔ خاکی که باشیم، مانند نیاکان نادیدهمان، سبزه بر سفره میگذاریم و نخستین روزهای بهار را به یکدیگر تبریک میگوییم. نخی که تاریخ و جغرافیای ما را به هم میدوزد، به اندازهٔ ساقهٔ سبزه نازک است، اما هزاران سال، از سنگینترین زنجیرهای زور، محکمتر بوده است. آیینها اغلب در توافقی ناگفته، نادیده و نانوشته، شکل میگیرند: یا برای حفظ داشتههای دوستداشتنی یک جمع، یا به امید دستیافتن به آرزوهای ارزشمندشان. همین ناگفته و نانوشته بودن باعث میشود که شکلگیری بسیاری از آیینها، خصوصاً آنها که از عمق تاریخ میآیند، با خیالپردازی و گمانهزنی همراه باشد. اما اینها اصلاً مهم نیست. چون آیینها، اگر واقعاً بخشی از فرهنگ جاری باشند، ریشه در خاک آیندهاند و نه گذشته. و از امیدی که اقوام و ملتها به آینده دارند، تغذیه میشوند. مردمان قبیلهٔ اندلبه، آن زمان که دیوارهایشان را مانند لباسهایشان، رنگ میزدند، در پی حفظ گذشته نبودند، بلکه به آیندهای چشم داشتند که در آن، آزادانه در کنار هم باشند و با هم حرف بزنند. از این منظر کاملاً واضح است که چرا ما ایرانیان، چنین شوق نوروز داریم و آن را، حتی در سختترین و تاریکترین سالهای تاریخمان، به هر شیوهٔ ممکن، گرامی داشتهایم. البته که بقای یک ملت، آن هم در بزنگاههای تاریخی، به چیزیهایی جز سنت هم نیاز دارد. ملتها هم، مثل انسانها، به عزت نفس نیاز دارند (اگر قبلاً این اصطلاح تعریف دیگری پیدا نکرده بود میگفتم: عزت …
