پیشنوشت صفر
آنچه اینجا مینویسم، امروز چندان به کار نمیآید؛ نه از جنس ارزیابی است و نه از جنس راهکار. بنابراین نوشتن از آن، حداقل امروز و در شرایطی که ما در آن قرار داریم، به معنای واقعی کلمه «غیرضروری» است.
با این حال بر این باورم که در آیندهٔ نهچندان دور، توجه به این مباحث، میتواند کمک مهمی برای تصمیمگیری، تحلیل و سیاستگذاریهای کلان باشد.
این حرفها را میشد بعداً در زمان بهتری نوشت. اما چون هیچکس از آیندهٔ خود خبر ندارد، نوشتن حرفهای مربوط به آینده را نباید به آینده واگذار کرد.
بنابراین من برای فردا مینویسم. و اگر شما این روزها حوصله ندارید، نخوانید.
پیشنوشت یک
این نوشته، مانند بسیاری از نوشتههای دیگرم، به تدریج کامل میشود. نوشتن آن در ۱۴ آبان ماه ۱۴۰۱ شروع شده و به تدریج تکمیل خواهد شد.
هنوز نمیدانم ساختار درست نگارش آن چگونه باید باشد. بنابراین مینویسم و بخشهای مختلف را کم و زیاد و جابهجا میکنم تا در نهایت، ساختار مناسب پیدا شود. پیشاپیش، ممنون که تحمل میکنید.
پیشنوشت دو
چند سال پیش، گاهوبیگاه به بهانههای مختلف، دربارهٔ سیستمهای پیچیده، Emergence، سیستمهای Headless و موضوعاتی از این دست مینوشتم. احتمالاً خاطرتان هست که توضیح میدادم، جامعهٔ موریانهها به معنای سنتی کلمه، «مغز متفکر» ندارند. در عین حال، دربارهٔ خواستهها و چالشهایشان فکر میکنند و تصمیم میگیرند و نهایتاً حتی گاهی ساختار خانهٔ خود را عوض میکنند یا جای خانهشان را تغییر میدهند. جامعهٔ موریانهای «فکر» میکند و مسئلههای خود را حل میکند، بیآنکه یک مغز مرکزی وجود داشته باشد.
شاید آن زمان به نظر میرسید که چنان بحثهایی صرفاً حاصل کنجکاوی علمی هستند، یا نوعی ورزش فکری.
اما چنانکه چند مرتبهای هم اشاره کرده بودم، برای من از این جهت مهم بودند که حس میکردم فراگیر شدن ارتباطات اجتماعی دیجیتال (از پیامرسانها گرفته تا شبکههای اجتماعی) شکل جدیدی از «جامعه» را خلق خواهد کرد که جز در ظاهر، هیچ شباهتی به گذشتهٔ خود ندارد. اگر ده سال پیش چیزی به اسم «جامعه» وجود داشت، آنچه امروز وجود دارد، جامعه نیست و اگر آنچه امروز وجود دارد جامعه است، آنچه را ده سال پیش وجود داشته، نباید چیزی بیشتر از «گلّههای انسانی» دانست. گلّه را پیش از این هم به کار بردهام و میدانید که بار معنایی منفی مد نظرم نیست. به طور خاص، اشارهام به مجموعهای از موجودات زندهٔ خودمختار است که توانایی کمی در درک ظرفیتهای خود و پردازش سیگنالهای محیطی دارند (تقریباً نزدیک به مفهوم Mob و Herd).
فکر میکنم امروز دیگر لازم نیست از اهمیت آن مفاهیم حرف بزنم یا شما دربارهاش بخوانید. «خواندنِ» چیزی که در خیابان «دیده» میشود، کار بیهودهای است.
آنچه در ادامه خواهم نوشت، بحثهای دیگری نظیر Convergence و Passionate Politics و Distributed Cognition و Cascading Dynamics و Criticality و Social Phase-shift است که فکر میکنم برای درک پدیدههایی که در آینده خواهیم دید، مفید باشند.
پیشنوشت سه
مثل همیشه سعی میکنم به شکلی بنویسم که خواندن متن، بدون مراجعه به منابع تکمیلی، برای درک اولیهٔ بحث کافی باشد. با این حال، منابع زیر میتوانند به کسانی که دوست داشته باشند بعداً در این زمینه بیشتر بخوانند کمک کنند:
Social Movements: The Key Concepts
Social Movements as Complex Adaptive Systems (Participation in the Age of Social Media)
Models of Society and Complex Systems
Complexus Mundi: Emergent Patterns in Nature
Politics and Big Data (Forecasting & Nowcasting)
کتاب اول نسبتاً روان است. مقالهٔ دوم هم روان و ساده است. کتاب سوم، به خاطر جدید بودن، مثالهای عالی از دوران معاصر دارد. اما حجم معادلات ریاضیاش زیاد است. اگر خواستید بخوانید (به فرض این که مبانی ریاضی را میدانید و مجبور نیستید از اول بخوانید) فصل سه و پنج آن بسیار عالی است. فصل پنج به Fads, Riots & Revolutions پرداخته و فصل سه هم به تصمیمگیری غیرمتمرکز و نظمی که از پایین به بالا اعمال میشود اختصاص دارد. در کتاب چهارم هم، کلاوس ماینتزر فصلی دارد به نام Complexity Management in the Age of Globalization. مطالعهٔ این فصل، شما را با ترمینولوژی بحث «مطالعات عددی دینامیک اجتماعی» آشنا میکند.
آخرین کتاب هم به تحلیل عددی دادههای سیاسی و فرصتها و محدودیتهای این کار پرداخته است.
همگرایی | ابرروند مهم در جهان معاصر
یکی از اَبَرروندهای (Mega-trends) مهم در چند دههٔ اخیر، همگرایی یا Convergence است و اگر همگرایی را نفهمیم و درک نکنیم، میتوان گفت چیز زیادی از جهان معاصر نفهمیدهایم. حرف را از همگرایی رسانهها – که در متمم به آن پرداختهایم – شروع میکنم. اما در ادامهٔ بحثمان آن را بازتر و وسیعتر تعریف میکنیم و به رسانه محدود نمیشویم.
کسانی که اکنون جوان و نوجوان هستند، قاعدتاً وضعیت رسانه در دهههای شصت و هفتاد شمسی را به خاطر نمیآورند. در آن زمان، رسانهها هویت تقریباً مستقل داشتند:
- معلوم بود هر رسانهای تقریباً چه نوع مخاطبانی دارد.
- معلوم بود در هر ساعتی از روز و هر روزی از هفته، کدام رسانه قویتر است.
- سطح اعتبار هر رسانه کمابیش مشخص بود.
- هر فرد هم یک یا چند رسانه را به عنوان منبع اطلاعاتی خود برگزیده بود.
صبحها رسانهٔ حاکم رادیو بود. چون مردم در ماشینها رادیو گوش میدادند. بعد از رسیدن به محل کار، رسانهٔ حاکم، روزنامه بود. عصر و شب، تلویزیون قدرت اصلی رسانهای را در اختیار داشت و نیمهشب، رادیو مخاطبان خود را پیدا میکرد. البته رادیو، روزهای جمعه صبح و اخبار ساعت دو را هم داشت. چنان که تلویزیون اخبار نُه شب و بعداً اخبار بیستوسی را اجرا میکرد.
کسی که کیهان میخواند، معمولاً فقط کیهان میخواند. کسی که اطلاعات میخواند، معمولاً فقط اطلاعات میخواند. تعدادی خبرگزاری هم در داخل کشور فعال بود که خبرها را با دقت و حساسیت بیشتر و البته با رعایت ملاحظات مد نظر حاکمیت، منتشر میکردند. روزنامهها هم ترجیح میدادند بیشتر اخبار خود را از خبرگزاریها نقل کنند. چون ریسک کمتری داشت و قبلاً از یک صافی عبور کرده بود. از برخی ستونهای ثابت که بگذریم، خبر اختصاصی، غالباً در حد صفحهٔ حوادث و مقالات سادهٔ اجتماعی بود؛ چیزهای در این حد که یک نفر در شهر … به قتل رسید یا پیرزنی در فلان روستا، رمز عمر طولانیاش را خوردن ماست اعلام کرده است.
در آن زمان «مطالعهٔ تطبیقی» کاری بسیار لوکس بود و فقط افراد معدودی این کار را انجام میدادند. حتماً باید شغل یا جایگاه خاصی میداشتی که هر روز، هشت یا ده روزنامه را روی میزت بگذاری و همه را ورق بزنی. این هم که حرف روزنامه را با حرف صدا و سیما مقایسه کنی و در کنار حرف روزنامهای خارجی بگذاری، کاری بسیار سخت و دشوار بود و کمتر کسی چنین میکرد.
دههٔ هفتاد و هشتاد، به تدریج پدیدهٔ «گردآوری اخبار» یا «News Curation» رواج یافت. مجریانی پیدا شدند که خلاصهٔ صفحات اول چند روزنامه را در قالب یک برنامه میخواندند. و نیز برنامههایی تلویزیونی مثل «گزارش هفتگی» درست شد که در آن ترکیبی از خبرهای چند رسانه – با همهٔ سوگیریهایی که میتوانید حدس بزنید – نقل میشد. برنامههایی با موضوع «بررسی رسانههای بیگانه» هم بودند که منتخبی از محتوای رسانههای غیر ایرانی را منتشر میکردند.
شاید امروز Curation پدیدهٔ سادهای به نظر برسد. اما رواج یافتن این روش، اتفاق مهمی بود. چون یک رسانه پذیرفته بود از رسانههای دیگر مطلب نقل کند. آن هم نه به شکل موردی و تصادفی، بلکه کاملاً ساختاریافته و چارچوبدار.
با وجودی که صدای پای همگرایی (Convergence) از همین زمانها شنیده میشد، قدرت واقعی همگرایی عملاً تا عصر دیجیتال و رواج یافتن اینترنت و موبایل به چشم نیامد. گسترش اینترنت، رواج یافتن وب و بعد از آن، ظهور شبکههای اجتماعی، کمک کرد تا گام بزرگی در مسیر همگرایی رسانهها برداشته شود.
همگرایی رسانهها به این معناست که مرز میان رسانهها بسیار کمرنگ شده و اطلاعات و اخبار به سادگی از یک رسانه به رسانهٔ دیگر میرود:
- وزیر در یک جلسه سخنرانی میکند
- ویدئویی از بخشی از آن جلسه در اینستاگرام منتشر میشود
- روابط عمومی در وبسایت وزارتخانه توضیح میدهد که حرف وزیر درست فهمیده نشده
- عدهای از کاربران توییتر، پاسخ روابط عمومی را به بحث میگذارند
- خود وزیر در گفتگو با یک روزنامه، میکوشد حرفهایش را شفافتر کند
- تلویزیون برنامهای میگذارد و حرفهای وزیر را تحلیل میکند
همانطور که میبینید، مرزهای رسانهای کاملاً کمرنگ شده و رسانهها در هم تنیده شدهاند. جالب اینجاست که مخاطب هم داستان را بر اساس خط سیر زمانی آن میفهمد و روایت میکند و نه با تکیه بر رسانه:
– دیدی وزیر چی گفته؟
+ آره دیدم. البته روابط عمومی وزارتخونهشون تکذیب کرده.
– نه بابا. اگر این طوری بود بعداً خودش نمیومد این قدر سر این موضوع حرف بزنه. اتفاقاً … هم گیر داده بود که وزیر قبلاً هم مشابه این حرف رو زده.
+ حالا باید دید. دیشب هم که مناظرهٔ … و … بود باز سر همین حرف زدن. به نظرم که آخرش همین طرحی رو که روز اول گفته بود و الان تکذیب کرده، اجرایی میکنن.
مثالهای همگرایی رسانهای فراوان است. مردم تصمیم میگیرند خرید از یک شرکت را تحریم کنند. آن شرکت، بیانیهای دقیق منتشر میکند و میکوشد به مردم نشان دهد که تصمیمشان اشتباه است. اگر بیست سال قبل بود و همگرایی رسانهها وجود نداشت، کار در همینجا تمام میشد.
اما اکنون، آن پیام در رسانهای دیگر منتشر میشود. عدهای کامنت میگذارند و از متن ایراد میگیرند. یا نکاتی را یادآوری میکنند که دیگران جدی نگرفتهاند و نمیدانستهاند. حالا بحث تازهای در میگیرد. آن شرکت باید این بار جواب تازهای آماده کند. احتمالاً رسانهٔ متفاوتی را هم برمیگزیند. فرد دیگری در جواب آن شرکت، مطلب تازهای منتشر میکند. این مطلب تازه، حتی بیشتر از بیانیهٔ اولیهٔ شرکت، دیده میشود.
این وضعیت، حاصل همگرایی رسانههاست. چیزی که همگی تجربه کردهایم و دیدهایم.
اما روند همگرایی به رسانهها محدود نمیشود. همگرایی در بسیاری از قلمروهای دیگر هم به وجود آمده: همگرایی میان زبانها، همگرایی میان فرهنگها، همگرایی میان اقوام و …
سیاستورزی دادهمحور
چند جملهای که دربارهٔ داده و دادهمحوری مینویسم، ساده است و بیشتر شما آن را میدانید. اما دو علت به آن اشاره میکنم. یکی این که چند کلمهٔ کلیدی رایج از ترمینولوژی این بحث را – برای جستجوها و مطالعهٔ بیشتر – گفته باشم و دیگر این که در ادامهٔ بحثها وقتی از نقش و اهمیت داده در سیاست حرف میزنیم، به سادگی از روی این اصطلاح نگذریم.
وقتی در مدیریت و سیاستگذاری (از فروش و بازاریابی تا مدیریت منابع انسانی و استراتژی و تدوین و اصلاح قوانین) از اهمیت دادهها و استفاده از دادهها در تصمیمگیری حرف میزنیم، باید به خاطر داشته باشیم که دادهها را میتوان در سطوح مختلفی میتوان به کار گرفت:
- تصمیمگیری با الهام از دادهها (Data-inspired decision making)
- تصمیمگیری با توجه با دادهها (Data-informed decision making)
- تصمیمگیری مبتنی بر دادهها (Data-driven decision making)
تصمیمگیری با الهام از دادهها یعنی دادهها را میبینید و سپس کنار میگذارید و در تصمیمگیری گوشهٔ ذهنتان قرار دارد.
تصمیمگیری با توجه به دادهها یعنی دادههای در دسترس را به دقت بررسی کرده یا دادههای مورد نیاز را تهیه میکنید. دادهها را کاملاً مد نظر قرار میدهید و در کنارش، تحلیلهای خودتان را هم قرار میدهید و میکوشید بهترین تصمیم را بگیرید. در کشورهایی که ساختار حزبی دارند، انتخاب کاندیدای احزاب برای شرکت در انتخابات معمولاً از این جنس است. ترکیبی از تحلیلهای فردی و دادههای عددی.
در تصمیمگیری مبتنی بر داده، شما حق تصمیمگیری را از خود سلب میکنید و به دادهها میسپارید (با برخی قیدهای کلی). قیمتگذاری بنزین در برخی کشورها و نیز قیمتگذاری جریان برق و گاز بین کشورها نمونههایی از تصمیمگیری مبتنی بر داده است.
امروز در دنیای سیاست، تصمیمگیری با الهام از داده (نوع اول) کاملاً بدیهی است. حتی در همین کشور خودمان هم وقتی از بحث گشت ارشاد حرف میزنند، سعی میکنند عدد و رقم ارائه کنند. البته ستاد امر به معروف معتقد است بیش از ۵۰ درصد مردم حجاب رسمی ندارند و برخی مقامات رسمی میگویند ۸۵٪ مردم خواستار حجاب کامل هستند. یعنی اختلاف در دهم درصد نیست، بلکه به دهگان رسیده است. (میتوان گفت که سیاستگذاران و تریبونداران متوجه شدهاند عدد مهم است. اما هنوز متوجه نشدهاند که این عددِ درست است که اهمیت دارد و نه هر عددی).
تصمیمگیری مبتنی بر داده (نوع سوم) هم در برخی حوزهها، به ویژه کمپینهای انتخاباتی رواج دارد. اما منتقدانی هم داشته و دارد و عدهای از سیاستگذاران معتقدند که فرمان تصمیمگیریهای بزرگ و استراتژیک را نباید به کلی به دادهها سپرد. این افراد، شهود سیاستگذار را هنوز منبع مهم و ارزشمندی برای تصمیمگیری میدانند.
در این میان، تصمیمگیری با توجه به دادهها (نوع دوم) رایجترین روش است و مدافعان بسیاری دارد و کمتر کسی آن را نقد میکند. نقدی اگر هست بیشتر بر سر کیفیت دادهها و شیوهٔ به کارگیری آنهاست و نه اصل استفاده از داده در تصمیمگیری.
این بحثها زمانی در دانشکدههای مدیریت مطرح میشد. اما امروزه داده نقش مهمی در سیاست پیدا کرده است. نمیدانم سرفصل درسهایی که در علوم سیاسی در دانشگاههای ما آموزش داده میشود چیست. اما در یک جستجوی اولیه، موضوعاتی نظیر «مناطق نفوذ ابرقدرتها»، «جنبش غیرمتعهدها»، «تأثیر انقلاب اسلامی بر جنبشهای اسلامی قرن بیستم»، «فقه سیاسی» و «بازتاب انقلاب اسلامی بر مسائل استراتژیک منطقه و جهان» را در فهرست درسهای ارشد علوم سیاسی دیدم. با این حال، چیزی دربارهٔ استفاده از دادهها در سیاست یا سیاستورزی دادهمحور به چشمم نخورد. به هر حال، امروز در دنیا چنین اصطلاحاتی بسیار رایج است و اساتید در کلاسها و کتابها و مقالات به آنها میپردازند:
- سیاست دادهمحور یا مبتنی بر داده (Data-driven Politics)
- کمپینهای سیاسی دادهمحور (Data-driven Campaigning)
- تحلیل عقاید و احساسات سیاسی مردم با دادهها (Political Sentiment Analysis)
- برآورد وضعیت فعلی نگرش سیاسی مردم (Nowcasting of Political Ideas)
با جستجوی این عبارتها به کتابها و مقالات بسیاری میرسید و میتوانید فضای بحثها را ببینید.
توجه کنید که منظور از سیاست دادهمحور صرفاً ارائهٔ چند عدد و رقم در تأیید تصمیمها نیست. بلکه پیگیری دائمی دادهها و بررسی تأثیرپذیری شاخصها از رفتارهای سیاسی سیاستمداران و تصمیمهای آنهاست.
نبودن این دادهها، سیاستگذاران را به افرادی کور و کر تبدیل میکند که توانایی درک، مشاهده و تشخیص محیط خود را ندارند.
خاطره!
قدیم که کارهای جادهای و میدانی میکردم، رانندهای داشتیم که همیشه هنگام رانندگی میخوابید. آن هم با آن پاترولهای کهنهٔ دولتی که اگر بیدار هم بود، کنترل چندانی بر فرمانش نبود. هر چه به او میگفتیم که قبل از مأموریت بخواب، میگفت: خوابیدهام و کاملاً سرحالم و الان هم خوابم نمیآید.
خودم بارها در آینهٔ ماشین دیده بودم که با چشمهای بسته، جان ما در اتوبان دست اوست. من که کارمند آن مجموعه نبودم و زبانم به اعتراض باز نبود. اما یکی از همکارانش – که دهانش راحتتر به فحش باز میشد – هر بار که راننده خوابش میبرد و ماشین کمی از خط خارج میشد میگفت: احمققققق. و او بیدار میشد و میگفت: بیشعور! من که بیدار بودم. چرا فحش دادی؟
چند مأموریت خطرناک با آن آدم رفتیم. همیشه هم این مکالمهٔ «احمق» و «بیشعور! من بیدار بودم» رد و بدل میشد و دیگر آن بار منفیاش هم از بین رفته بود. یادم میآید شبی آن همکارش به من گفت: شیطان میگوید یک بار این «احمق» را صدا نکنم تا به گارد ریل بکوبد. درست است خودم هم بدبخت میشوم. اما لااقل اثبات میکنم که احمق بوده است.
سیاستمدار بیتوجه به داده، شبیه آن دوست رانندهٔ ما میشود. مدام با صدای خشم مردم از خواب برمیخیزد و دوباره تا پیچ بعدی به خواب میرود. این روش، نمیتواند در بلندمدت موفق باشد.
پایان خاطره
در اینجا دو نوع داده وجود دارد. بخشی از دادهها شاخصهای عملیاتی (نظر شاخصهای اقتصادی، نرخ بیکاری و …) هستند و بخشی از دادهها، شاخصهای ارزشی هستند. مثل رضایت مردم. یا امید مردم به آینده. اینها شاخصها کارکرد عملیاتی ندارند و ابزار نیستند. بلکه اصلِ هدفِ وجود یک حکومت محسوب میشوند. من در این بحث، بیشتر نگاهم این شاخصهای ارزشی است.
مثلاً باید سیاستمداران بتوانند به این سوالها جواب دهند که میزان «حس امنیت» یا «رضایت» یا «امید» جامعه بعد از اجرای استادیومی آن سرود حاکمیتی یا پس از انتشار این ترانهٔ مردمی چقدر تغییر کرد. منظورم این نیست که حرفهای کلی بزنند و بگویند مردم خیلی خوشحال شدند. مردم ناراحت شدند. مردم ذوق کردند. منظورم این است که دقیقاً باید بتوانند بگویند بعد از این اتفاق یا رفتار یا تصمیم، شاخص … مثلاً ۳.۲٪ تغییر کرد.
قرار هم نیست این شاخصها لزوماً عمومی اعلام شود. اولویت اول این است که سیاستمدار، خودش بتواند تبعات مثبت و هزینههای منفی تصمیمها و اقدامهایش را بداند. و بداند برنامهٔ حضور خیابانی یا «لشکرکشی» (به تعبیر زشت، خام، مروج خشونت و نظامیزدهٔ آن کارشناسنمای شیطونبلا) دقیقاً چقدر هزینه یا منفعت ایجاد کرده است.
واضح است که آنچه گفتم صرفاً یک مثال بود و تحلیلهای دادهمحور را نباید به موارد جزئی محدود کرد. بسیار مهم است که بدانیم هر بار که مسئولان کشور پشت تریبون میروند، چه اتفاقی میافتد. صحبت کردنشان چقدر مشکلآفرین است و چقدر راهگشا. نمایندگان مجلس هم باید متوجه شوند که وقتی بیانیه میدهند، چه اتفاقی در جامعه میافتد. اثرات اجرای برنامهها هم باید از این منظر سنجیده شود.
در واقع در یک نظام سیاسی کارآمد، با انتخابات درست و دقیق، مسئولینی بر سر کار میآیند که کلیات نظر و نگاهشان به نظر اکثریت مردم نزدیک است. و سپس، در جزئيات و تصمیمهای خردتر، مدام با استفاده از دادهها موفقیت خود را ارزیابی میکنند.
صفت گمراهکنندهٔ «مجازی»
در بحث استحاله کلمات گفتم که ما با کلمات فکر میکنیم و کلمات نادرست یا نامناسب باعث میشوند ذهنمان نتواند واقعیت را، آنطور که باید و شاید، پردازش کند. در این میان، انتخاب درست کلمات در مواردی که به مدیریت و سیاستگذاری مربوط میشود، اهمیتی دوچندان پیدا میکند.
یکی از اصطلاحات گمراهکنندهای که در دههٔ اخیر رایج شده «فضای مجازی» است. حتماً به خاطر دارید که سالهاست پیشنهاد میکنم به جای فضای مجازی از اصطلاحات «فضای آنلاین» یا «فضای دیجیتال» استفاده کنیم.
اگر به ادبیات جهان هم نگاه کنید، سیاستمداران ایرانی تنها کسانی هستند که فضای آنلاین و شبکههای اجتماعی را «فضای مجازی» مینامند. آیا تا به حال دیدهاید مسئولی در اروپا یا آمریکا یا هر جای دیگر از تعبیر «Virtual Space» استفاده کند؟ آیا تا به حال یک مجری در جایی از دنیا – غیر از ایران – بگوید لطفاً من را در Virtual space دنبال کنید؟
حتی چیزی به نام «اتحادیهٔ کشوری کسب و کارهای مجازی» هم داریم.
وقتی از اصطلاح «آنلاین» یا «دیجیتال» یا «اینترنتی» استفاده میکنیم، روبهروی آن تعابیری مانند «فیزیکی» و «آفلاین» قرار میگیرد که قابلقبولتر است. چنان که در تجارت الکترونیک هم از قدیم، اصطلاح Brick-and-mortar businesses (کسبوکارهای خشتوگلی) رایج بود و بعداً به کسبوکارهایی که از ابزارهای آنلاین استفاده کردند، Click-and-mortar گفتند و در نهایت، به کسبوکارهای Pure click رسیدند.
به شکل مشابه، اصطلاح شبکههای اجتماعی هم چنان که در درس شبکه های اجتماعی متمم گفتهایم، از نیمهٔ قرن بیستم، یعنی چند دهه قبل از اختراع اینترنت وجود داشته و دربارهاش کتاب و مقاله مینوشتهاند. بعداً که پلتفرمهای جدید آمدند، اصطلاح Digital Social Networks رواج پیدا کرد و سالها بعد، شبکههای دیجیتال آنقدر رواج پیدا کردند که Social Network به شکل پیشفرض، دیجیتال محسوب شد و اگر کسی اصرار داشته باشد که صرفاً به روابط اجتماعی بیرون فضای دیجیتال اشاره کند، اصطلاح Physical Social Networks را به کار میبرد.
اما اصطلاح مجازی، آن هم برای سیاستگذاران ما که غالباً مستقیم یا غیرمستقیم با حوزههای مذهبی و فلسفی و نگاه افلاطونی و امثالهم سروکار داشتهاند و مدل ذهنیشان در آن فضا ریشه دارد، هرگز روبهروی فیزیکی قرار نمیگیرد. بلکه مجازی بودن را در برابر اصطلاحاتی مثل «واقعی بودن» و «حقیقی بودن» میبینند.
به همین علت، وقتی اصطلاحات شبکههای مجازی، فضای مجازی، حضور مجازی، کلاس مجازی و … را میشنوند و به کار میبرند، ذهنشان ناخواسته به این سو میرود که این فضاها واقعی نیستند، بلکه سایهای از واقعیتاند.
این در حالی است که فضای آنلاین، به هیچ وجه غیرواقعی نیست. نه کلاس فیزیکی لزوماً متعالیتر و قویتر و غنیتر از کلاس آنلاین است، نه دوستیهای آنلاین، کماهمیتتر از دوستیهای فیزیکی و نه اظهارنظر در شبکههای اجتماعی کماعتبارتر از اظهارنظر در تلویزیون یا رسانههای دیگر یا خیابان. همین کسبوکارهایی که متاسفانه در کمال نادانی «مجازی» نامیده میشوند، پول حقیقی در میآورند و بخشی از اقتصاد را تشکیل میدهند.
اگر به این نکتهٔ مهم بیتوجه باشیم، فروش نان بربری را کسبوکاری «حقیقی و واقعی» در نظر میگیریم و کسب و کاری مثل گوگل با ۲۵۷ میلیارد دلار را «مجازی» فرض خواهیم کرد. جالب اینجاست که بخشی از دیپلماتهای کشورمان چند سال است درگیر آزاد کردن یک پول ۷ میلیارد دلاری (رقم یکان در این درآمد سه رقمی مجازی!) هستند و هر روز میگویند شد، نشد، شد، نشد، شد، نشد.
وقتی سیاستمدار و سیاستگذار مدام از فضای «مجازی» حرف میزند، ناخودآگاه در ذهن خود پذیرفته که موضوع صحبتش چیزی کماهمیتتر از دنیای فیزیکی است. همین میشود که وقتی از اعتراضات مردم حرف زده میشود، زیاد میشنویم که میگویند: «اینها شلوغکاریهای فضای مجازی است» یا این که میگویند: «اگر در شهر قدم بزنید، میبینید که اوضاع، آنقدری که در شبکههای مجازی میبینید بد نیست.»
جدای از این توضیح پیشپاافتادهٔ «مجازی در برابر حقیقی-واقعی» از منظر تخصصی هم استفاده از اصطلاح مجازی نادرست و غیردقیق است.
در ابتدای این نوشته، دربارهٔ مفهوم همگرایی حرف زدم. همگرایی یک شکل ضعیف و محدود دارد و آن «همگرایی رسانهها» است. یک شکل قوی و وسیع هم دارد و آن «همگرایی دنیای دیجیتال و فیزیکی» است. اگر دو دهه قبل، فضای فیزیکی و فضای دیجیتال از یکدیگر مستقل بودند، امروز در هم تنیده شدهاند. به یک مثال ساده توجه کنید:
«دولت تصمیم میگیرد به بورس رونق دهد و از طریق آن، نقدینگی جذب کند. مسئولین در این باره سخنرانی میکنند. عدهای با توجه به این فضا، دورههای آموزشی سرمایهگذاری برگزار میکنند و پکیجهای آن را میفروشند. عدهای – که اصلاً بورس را نمیشناختهاند – با دیدن این دورهها به سرمایهگذاری ترغیب میشوند. آنها به کارگزاران بورس مراجعه میکنند و سهام میخرند. در ادامه در همین بستر شبکههای اجتماعی و پیامرسانها اطلاعات خود را به روز کرده و معامله میکنند. پس از مدتی شاخص سقوط میکند. آنها در شبکههای اجتماعی متوجه میشوند که قرار است تجمعی اعتراضی در مقابل سازمان بورس برگزار شود و در این تجمع شرکت میکنند.
در همین داستان ساده، بارها رفت و برگشت بین دنیای فیزیکی و مجازی رخ داده است. در مقیاسهای کوچکتر هم همین است. چقدر رابطهها در دنیای فیزیکی که بر پایهٔ رابطه در دنیای دیجیتال شکل گرفتهاند و یا به خاطر رابطههایی در دنیای دیجیتال از هم گسستهاند.
چقدر پیش میآید که کسبوکار دیجیتال، روی بیلبوردهای فیزیکی تبلیغ میکند و یا کسبوکار فیزیکی محصولش را در فضای دیجیتال میفروشد.
مثالها را بیشتر و بهتر از من میدانید. توضیح اضافه، بیاحترامی است.
حرفم این است که امروز تفکیک دنیای دیجیتال از دنیای فیزیکی، گمراهکننده است و میتواند به تصمیمگیری و تحلیل غلط منجر شود.
یکی از سادهترین اتفاقات همین چیزی است که امروز میبینیم. مردم در فضای آنلاین حرف میزنند. سیاستگذاران و تصمیمگیران میگویند اینها مجازی است. مردم مجبور میشوند بیایند در خیابان، همان جایی که به نظر میرسد مسئولین آن را جدیتر و واقعیتر میدانند، حرفشان را به شکلی دیگر بزنند.
اگر اعتراضات مردم به خیابان کشیده شده، باید همان کسانی پاسخگو باشند که «فضای دیجیتال» را درک نکردند و آن را «مجازی» دانستند. وگرنه امروز که دنیا پیشرفت کرده و میشود حرف مردم را با کمترین هزینه در فضای دیجیتال شنید، چرا باید اعتراض در مورد خواستههای بدیهی و واضح به خیابان کشیده شود و از آرامش خصوصی تا امنیت عمومی تهدید شود؟
احتمالاً این جملهٔ فروید را شنیدهاید (من این جمله را در کتاب ارزشمند The Language of Touch دیدم): بنیانگذار تمدن، نخستین انسانی بود که به جای پرتاب سنگ، فریاد زد و فحش داد.
فروید به زبانی ساده به ما میگوید که تمدن یعنی استفاده از ابزار کمهزینهتر برای بیان خواستهها و انتقال پیامها.
حرف فروید را این گونه هم میتوان فهمید که: انسان متمدن، فحش دادن را به سنگ زدن ترجیح میدهد. پس اگر فرد متمدنی به سمت من سنگ پرتاب کرد، مشخص میشود که اول فحش داده، اما من متوجه نشدهام و مجبور شده خودش را تا سطح درک من (پرتاب سنگ) پایین بیاورد.
فضای دیجیتال و شبکههای اجتماعی در مقایسه با خیابان، شبیه همین فحش دادن به جای سنگ پرت کردن است. ترجیح همهٔ مردم متمدن این است که حرفشان را ساده، شفاف، کمهزینه برای خود و کمخسارت برای کشور، در شبکههای دیجیتال بزنند. اما اگر به حرف زدنشان گفتیم «مجازی»، ممکن است ترغیب شوند که روش خود را عوض کنند.
جالب اینجاست که بخش بزرگی از سیاستگذاران و سیاستمداران ما، در پاسخ به اعتراضات گفتند: «باید یک جای مشخصی تعیین کرد که مردم مجوز بگیرند و بیایند آنجا به شکل قانونی اعتراض کنند.»
یادم هست سالها پیش، پول رهن خانهام دست صاحبخانه مانده بود و به بهانهٔ بیپولی نمیداد. هر بار به او سر میزدم میگفت: خب. الان خواستهٔ شما چیست؟
اگر خواستهٔ کسی را بدانیم و دوباره اصرار کنیم که حرفت را بگو، تنش و بیاعتمادی ایجاد میشود. تازه حالا فکر کنید همین صاحبخانهٔ بدهکار، یک سکو جلوی خانه درست میکرد و میگفت: لطفاً هر روز در این نقطه بایست و بگو خواستهات چیست.
شاید اگر سیاستگذاران، فضای دیجیتال را «مجازی» نمیدانستند، و تعبیر فروید را درک میکردند، مسیر دیگری را برمیگزیدند.
اگر کسی به جای فحش دادن به پرتاب سنگ رسیده، باید ببینیم چه شد که فحشها را نشنیدیم یا نفهمیدیم و کار به این جا رسیده. حتی باید مسیر فحش دادن را بازتر کنیم. نه این که وعدهٔ ایجاد بستر قانونی برای سنگاندازی بدهیم. تازه آن هم شعار با مجوز؛ شبیه این که بگویی سنگ بزن، اما تضمین بده که به هیچجا نخورد.
هنجار، ناهنجار، نوهنجار، هنجارشکن
پیش از این بارها گفتهام که کلمات، ابزار اندیشیدن ما هستند و ضعف کلامی، دامنهٔ لغات محدود، ناآشنایی با ریشه و تاریخچهٔ واژهها و جدی نگرفتن ظرفیتهای سازنده و مخرب کلمات میتواند ظرفیت شناختی ما را کاهش دهد (خود اصطلاح ظرفیت شناختی را هم در آینده بیشتر توضیح خواهم داد).
به عنوان یک نمونه، واژهٔ هنجار را مثال میزنم. واژهای که در ادبیات رسمی سیاستگذاران و تصمیمگیران فعلی کشور زیاد میشنویم. صرفاً به عنوان یک مثال از هزاران نمونه کاربرد این واژه میتوانم به این جمله اشاره کنم (+): «مجلس یازدهم به طور عملی نشان داد که به اعتراضاتِ به حقی که هنجارشکنانه نباشد، پاسخی عملی می دهد.»
«هنجار» معادل واژهٔ «Norm» است. این کلمه که ریشهٔ فرانسوی و کمی عقبتر، ریشهٔ لاتین دارد، به گونیای معمار و نجار اشاره میکند. ابزاری که زاویهٔ قائمه را با آن میسنجند و مطمئن میشوند که بنا «درست و دقیق» است.
معنای نُرم در طول زمان تغییر کرده و در قرون جدید، نُرم یا هنجار یعنی چیزی که اکثر مردم آن را میپسندد و میپذیرند یا به آن عادت کردهاند. «نُرم یا هنجار» معنای «غیرارزشی» دارد. یعنی در ذات خود، ارزشگذاری مثبت و منفی نمیپذیرد. حتماً در آمار و احتمال، اصطلاح منحنی نرمال یا منحنی بهنجار یا توزیع بهنجار را شنیدهاید. فرض کنید توزیع قد مردم ایران را ترسیم کنند. یک منحنی بهنجار به دست میآید که مثلاً نقطهٔ اوج آن در ۱۶۷ است. بهنجار بودن، یعنی این که قد شما به این نقطه نزدیکتر باشد (حالا با یک یا دو انحراف استاندارد فاصله). به بیان دیگر، بهنجار بودن قد یعنی این که قد یک نفر نزدیک به قد رایج ایرانیان است. آنهایی که قد بسیار بلندتر یا بسیارکوتاهتر دارند، نابهنجار هستند.
دقت کنید. قد ۱۶۷ مقدس نیست. کوتاهقدها یا بلندقدها هم نامقدس نیستند. هنجار فقط یک موضوع آماری است.
اگر کیفیت تغذیه تغییر کند، میانگین قد هم به تدریج تغییر میکند. حتی تغییر ترکیب شهرنشین و روستانشین هم روی توزیع بهنجار قد تأثیر میگذارد. هنجار قرار نیست ثابت بماند. تغییرپذیری در ذات هنجار وجود دارد.
همین «نامقدس بودن» و جدا بودن از قلمرو «ارزش و ضدارزش» باعث شده ناهنجاری به یکی از اصطلاحات کلیدی در روانشناسی و سایر علوم انسانی و اجتماعی تبدیل شود. رفتار ناهنجار، یعنی رفتاری که رایج نیست. نُرم نیست. اکثر مردم انجام نمیدهند. همین. و نه چیزی دیگر.
ناهنجاری نهتنها نامقدس و ناپاک نیست، بلکه حتی گاهی میتواند آفریننده هم باشد. مثلاً ترک تحصیل پس از کارشناسی و تلاش نکردن برای ورود به کارشناسی ارشد، تا همین چند سال پیش رفتاری ناهنجار حساب میشد. درست است که به هر حال عدهٔ بسیاری از فارغالتحصیلان کارشناسی وارد کارشناسی ارشد نمیشدند و نمیشوند، اما لااقل در کنکور ارشد شرکت میکردند. این سوال هم که «نمیخواهی ادامه تحصیل بدهی؟» در حد «نمیخواهی ازدواج کنی؟» طبیعی به نظر میرسید (فکر میکنم هنجار بودن هر دو سوال، نماد دورهای است که شاید رو به پایان باشد. نسل جدید بعید است این دو سوال را به اندازهٔ نسل گذشته بشنود). اما بعداً به بخشی از فرهنگ کارآفرینی در کشور تبدیل شد. چنانکه در جهان نیز تا حدی چنین بوده است.
پس کسی که لیسانس گرفته و کنکور ارشد نداده و مستقیم وارد بازار کار شده، کاری ناهنجار انجام داده است. کار بد نکرده. کار نامقدس نکرده. فقط ناهنجار رفتار کرده است. اتفاقاً اگر خالقان و سازندگان و پیشروها در جامعه نبودند، اگر این ناهنجارها نبودند، آنها که سنگ هنجار را به سینه میزنند، از گرسنگی و بدبختی برگ درختان را میجویدند و زمین را گاز میزدند. آنهایی که «خارقالعاده» بودند، عادتها را شکستند، هنجارها را جدی نگرفتند، جهان را ساختند تا بقیهٔ جمعیت گونهٔ انسان بتواند بهتر زندگی کند.
اما ناهنجارها همیشه ناهنجار باقی نمیمانند. وقتی تعداد ناهنجاریها زیاد شود، هنجار جدیدی شکل میگیرد. مثلاً تا چند دهه قبل، این حجم استقبال از تحصیلات عالی دانشگاهی وجود نداشته است. اما دو دههٔ گذشته این استقبال زیاد شد و هنجار تازهای شکل گرفت.
تا دههٔ شصت و هفتاد و هشتاد، مهاجرت به اندازهٔ دههٔ نود وجود نداشت. دههٔ نود، مهاجرت نسل جوان یک هنجار شد. جملهٔ زینب از رسمیترین تریبون کشور: «هر کی نمیخواد جمع کنه بره» نماد این هنجار بود. هنجاری که انگار مسئولین هم آن را پذیرفته بودند. البته به نظر میرسد هنجار دههٔ جدید این نیست. نسل جدید، ترجیح میدهد به جای رفتن و سفر کردن، در خاکی که مالک آن است بماند و سرنوشت سرزمینش را چنان که خود میخواهد بسازد.
میبینید؟ هنجارها مدام تغییر میکنند. ناهنجارها آنقدر زیاد میشوند که یک هنجار نو درست میشود. یا بهتر بگوییم: نوهنجار.
نوهنجار این دهه، هنجار دههٔ بعد میشود و باز ناهنجارانی خواهند آمد و به تدریج تعدادشان زیاد خواهد شد و نوهنجاری دیگر خواهند ساخت و این یعنی «زندگی». یعنی «زنده بودن جامعه». یعنی «نفس کشیدن یک جمع بر روی این سیاره.»
هنجار با واژههای دیگری هم ترکیب میشود:
- هنجارهای اجتماعی – Social Norms
- هنجارهای کسب و کار – Business Norms
- هنجارهای یک صنعت – Industry Norms
- هنجارهای فرهنگی – Cultural Norms
- هنجارهای اخلاقی – Moral Norms
اگر متنهای انگلیسی دربارهٔ کرونا و دوران پساکرونا را بخوانید، بارها اصطلاح “The New Normal” به چشمتان میخورد:
Living in the pandemic will be the new normal for everyone.
Remote is the new normal.
Social media content creation is the new normal for small businesses.
این New Normal را در فارسی باید چگونه ترجمه کنیم؟ در اینجا هم گمان میکنم تعبیری بهتر از «نوهنجار» وجود نداشته باشد.
در این میان، در دولت-ملت مدرن، نقش سیاستگذار چیست؟ رصد کردن و پایش دائمی نوهنجارها و بسترسازی برای این که ساختار و زیرساخت و فرایند و قانون و چارچوبها با کمترین اصطکاک و هزینه با نوهنجارها همساز شود.
Disrupt کردن یعنی هنجارشکنی
بگذارید بگویم که واژهٔ هنجار از چه زمانی در ذهن من پررنگ شد. طی چند سال اخیر، کتابهای بسیاری در حوزهٔ مدیریت و در زمینهٔ استارتآپها و کسبوکارهای نو در بازار ایران ترجمه و بعضاً تألیف شدهاند. اصطلاح Disruption یکی از واژههای پرکاربرد در این کتابهاست.
مثلاً میگویند: اوبر بازار تاکسی را دیسراپت کرد. یا آمازون بازار خردهفروشی سنتی را دیسراپت کرد. یا نتفلیکس بازار سینما و پخش و توزیع محصولات هنری را دیسراپ کرد.
منظور از دیسراپت کردن این است که ساختار و وضعیت بازار و نُرمهای پذیرفته شده را تغییر داده است. آن هم نه تغییر جزئی و تدریجی (Incremental)؛ بلکه تغییر اساسی و جدی و بنیادی.
این اصطلاح در فارسی به «برهمزننده» ترجمه شده است. اما به نظرم میشد هنجارشکن هم ترجمه شود. کسب و کارهایی که اقتصاد و فناوری و جهان را Distrupt میکنند، هنجارشکن هستند. هنجارشکن یک فرق مهم با ناهنجار دارد. در آن اراده و تحلیل نهفته است. قد کوتاه، ناهنجاری است و نه هنجارشکنی. اما رها کردن یک کسبوکار سنتی و ساختن یک پلتفرم Marketplace، هنجارشکنی است. این کارها یعنی شکستن هنجارها و نُرمهای کسبوکار.
این ایدهٔ من نیست. در بسیاری از کتابهای مدیریتی جهان، Disruption را از جنس شکستن هنجارها میدانند.
در کتاب «گذار و فرصت» که گزارشی از نگاه مدیریتی رهبران اقتصادی چین است میخوانیم (+):
Technological disruption has the become new normal.
… Ability to grow relies on the ability to challenge and disrupt business norms.
واگنر و بود نزدیک به دو دهه قبل، در سال ۲۰۰۶ دیسراپ کردن را چنین تعریف کردهاند (+):
Disruption is a sudden unexpected occurence that deviates from the business norms.
تاردیف و جویس مینویسند (+):
Disruptive leaders, change the accepted norms of behavior.
دهها مثال از این دست در ذهن دارم. اینها دم دستیترینها بود.
نمیگویم همهٔ مشکل ما در همین چند کلمه است. اما – برای آینده میگویم – یادمان باشد که کلمات، ظرفیت شناختی مردم و سیاستگذاران را میسازند و شیوهٔ نگاه آنها را به جهان تغییر میدهند. مترجمی که واژه Disrupt را میبیند. قلم در دست میگیرد و بین دو اصطلاح «برهمزننده» و «هنجارشکن» یکی را انتخاب میکند، به اندازهٔ همین قلم، سهم کوچک خود را در تاریخ میسازد.
توضیح واضحات: میدانم که به همان اندازه که میشود در دفاع از «ترجمهٔ Distrupt کردن به هنجارشکنی» دلیل آورد، در رد آن و اصرار بر این که «Disrupt کردن صرفاً معنای برهمزننده بودن دارد» نیزاستدلال کرد. حرف من دربارهٔ یک واژه نیست. دربارهٔ اهمیت واژههاست. اما وقتی میبینم در کشور ما «هنجار» را – حتی مسئولان – بد فهمیدهاند و همین بدفهمی باعث شده که هنجارشکنی کاری بزرگ به نظر برسد، به نظرم برای واژهٔ فارسی «هنجارشکن» ظرفیتهایی به وجود آمده بلااستفاده مانده است. Disrupt کردن آنقدر کوچک نیست که کسی صبح از خواب برخیزد و بگوید امروز میخواهم یک کسب و کار «برهمزننده» راه بیندازم. شور و هیجانی در Disrupt هست که در «برهمزدن» نیست. این ظرفیت در فارسی در «هنجارشکنی» وجود دارد. حتی اگر همهٔ اینها را نمیپسندید، حرفم را به شکل دیگری میگویم: «دیسراپت کردن حتی اگر دقیقاً معادل هنجارشکنی نباشد، همواره شامل هنجارشکنی است.»
ترکیب شوق و اعتماد سیاسی
این نمودار هم اینجا باشد تا بعداً دربارهاش حرف بزنیم:
ادامه دارد…
درود محمدرضا جان
در بخش «صفت گمراه کننده «مجازی»»، جدای از تعبیر اشتباه سیاستگذاران و اهمیت فعالیت توی شبکه های اجتماعی که بهش اشاره کردی، در مورد یک نکته، نظر متفاوتی دارم.
از نظر من سیاستگذاران و مسئولین، اتفاقا به نقش پررنگ شبکه های اجتماعی در جامعه، آگاه هستند.
تا قبل از ظهور فضای آنلاین، رسانه دست قدرت بود و خیالش راحت بود. اما با فراگیر شدن شبکه های اجتماعی، رسانه به استقلال و آزادی میرسه که حکومت ازش وحشت میکنه. و به همین دلیل به دنبال اجرای «طرح صیانت» هست. به همین دلیل روز به روز فیلترینگ رو بیشتر میکنه. و به همین دلیل با افرادی که برای آگاهسازی مردم تولید محتوا کردند، برخورد قانونی شد و دستگیر شدند و …
اما من فکر میکنم «مجازی» گفتن به فضای آنلاین، یک ادبیات پروپاگاندایی در مقابل مردم است. تا مثلا وقتی هشتگ یک نفر ترند بشه، تریبونهای حکومت بگن «خب این خاله زنک بازی های مجازی است (و حقیقی نیست)».
یا وقتی یک کارزار امضا بشه. جدی گرفته نمیشه.
یا وقتی به وزیر قطع ارتباطات بگیم «کسب و کارهای آنلاین» میلیون ها دلار خسارت دیدهاند» بگه «امکان نداره کسب و کارهای مجازی اینقدر فعال بوده باشند.»
و در نهایت همان سیاست همیشگی «انکار»
مرسی محمد رضای عزیز که مینویسی و خوشحال از آن که با خواندن موضوعاتی که مطرح می کنی بیشتر و بهتر منجر به اندیشیدن در مسیر زندگی میشود. شاید باید دیدگاهم را در نوشته استحاله کلمات بیان میکردم، اما چون در انتهای این نوشته هم اشاره شد اینجا عرض کردم.
با رفتارهایی که به درستی شرح دادی کلمات بسیاری از معنای واقعی تهی شدهاند و اکنون در موارد متعددی افراد حاضر در حاکمیت امکان ارسال پیام شفاف به مخاطب خود را ندارند و همه باید فیلتری (که هر کس فیلترش با دیگری متفاوت است) بر رو آن سخن گذاشته و درک خودش را دریافت کند. در کنار این بحث نکته ی دیگری نیز هست که مضاعف به مورد بالا به ابهام در مفاهیم کلمات دامن میزند. البته لازم به دقت است که موضوع مطرح شده با نکته ای که بنده عرض می کنم به مقدار کفایت مستقل هستند به نحوی که اولی عامدانه و دومی در بستر تاریخی و حاصل فعل و انفعالات اجتماعی رخ داده است.
همیشه معنا و مفهوم کلمات برایم اهمیت داشت اما جهش اصلی را در یکی از دروس متمم که اگر درست گفته باشم در مورد انتخاب کلمات در متن قراردادها و یا بحثی نزدیک به این مطرح کرده بودی که نهایتا منجر به دقت بیشترمن به این موضوع شد. نقل به مضمون مینویسم که عنوان کردی زبان فارسی نسبت به لاتین در حوزههای تخصصی فقر کلمات دارد و به مصداق عنوان شد که جهت تعریف معشوق و صفات او کلمههای بسیاری خلق شده و در اختیار ما ست و عملا در صورت نیاز دست ما باز است که آنچه در ذهن داریم در لباس کلمات به طرف سخت خود بگوئیم و او آنچه باید دریافت کند.اما در علوم تخصصی مثل حقوق اینگونه نیست و ما مجبور به بهره گیری از کلماتی به غیر از فارسی هستیم که در برگردان آن نیز معمولا دچار مشکل میشویم. در زمان حاضر مشخص است که وظیفه خلق لغاتی که نیاز داریم به عهده متخصص هر عرصه هست که هر چند با پسوند مذهبی به هر تخصص و عملا فرد غیر متخصص که ادعای آن علم را دارد مشغول است پس این نیز نداریم!
بعد از دیدن مناظره تقی آزاد ارمکی و ابراهیم فیاض (که البته در همگرایی رسانه رخ داده بدین معنا که در پلتفرمی که پخش شده بود من ندیدم و در مکان دیگیری دیدم) همین نکته را در بستر تاریخی برداشت کردم. هر چند با قسمت هایی از این گفتکو موافق نبودم اما بنظرم در بخشی از آن که ابراهیم فیاض عنوان مینمود که در ایران و در مفهوم کلان، زبان فارسی هر چه به عنوان فاضل و بزرگان هستند، به واقع شاعر، ادیب و عارف اند و عملا فیلسوفی وجود ندارد که این منجر به آن شده که از دیرباز در مقوله علوم انسانی به مفهوم کلان آن با فقر لغت در سخن برای ابراز مفهوم روبرو باشیم. اکنون نیز همانطور که پیشتر عرض شد با روش های به اصطلاح علمی نیز با آنچه داریم بازی میشود و در آخر چه می ماند خدا داند.
که علاوه بر این نکته از دیر باز نیز در تولید کلمات و مفاهیم کاربردی هم بسیار بد عمل شده است به قسمی که درتبیین مفاهیم و ایجاد کلمه و یا کلمات مبین آن که به شکل عینی نمایندگی آن مفهوم را داشته باشند دچار فقر هستیم. پس در زمانهای بسیاری مجبور به استفاده از معادل غیر فارسی آن شدیم. جالب است که طبق نظر یکی از اساتید علوم اجتماعی (متاسفانه نام آن خاطرم نیست) علت این مسئله را نداشتن فیلسوف واقعی در تاریخ این زبان دانسته بود. عملا هر کدام از نامهای بزرگ هم که بعنوان فیلسوف و یا داشتن فلسفه می دانیم عملا شاعر بوده اند که متاسفانه هر چند داشتن شاعر و بزرگان ادبیات مزایای بسیاری دارد اما در عرصه مفهوم پردازی کلمات برای استفاده و رواج در علوم اجتماعی ناکافی و در برخی موارد ایجاد ابهام میکنند. هر چند به شخصه برای نظر در این مورد دانشی ندارم.
با عرض پوزش این دیدگاه تقریبا تکراری ست و بهتر آنکه حذف شود. بخاطر کندی اینترنت و سهل انگاری بنده دوبار فرستاده شد.
رضا جان. حالا مستقل از این که بعداً باید جواب بدم، یه نکتهٔ فنی کوچیک رو بگم که خوبه بقیه هم بدونن.
کامنت دوم تو رو پاک کردم. اما حدس میزنم علتش نه کندی اینترنت بوده و نه سهلانگاری.
روی روزنوشته ما یه ماژول Cache داریم و صفحات کش میشن (که به شکل استاتیک بالا بیان). بعضی وقتها ممکنه کامنت بذاری و در اون لحظهٔ خاص، مرورگر هنوز صفحه رو کششده نشون بده. یعنی همون تصویری از صفحه که قبل از کامنت تو ذخیره شده بوده.
معمولاً بعد از چند دقیقه اتوماتیک درست میشه (به شرطی که زمان ثبت کامنت هیچ خطایی نشون نداده باشه).
بنابراین اگر تو یا بچهها گاهی حس میکنین کامنت ثبت نشده و دوباره ثبت میکنین، اصلاً مشکل از شما نیست.
مرسی بابت حذف کردن.فکر کنم حدود ۱۰ سال هست که پیگیر نوشته ها و تفکرات شما باشم و اصلا دوست ندارم اگر نکته ای در نوشته ام نیست کامنت بگذارم. راستش من طی دو روز این کامنت و گذاشتم و تنها در انتهای مطلبی که فرستادم فرق وجود داشت از آنجایی که روز دوم وقت بهتری داشتم و منجر به این شد که نوشته کامل تر شود و قبلی که تقریبا تکراری شده بود را حذف کنم. در تمام مدت هم از حالت هایبرنت استفاده شد. خلاصه سهل انگاری از این جنبه بود و کندی اینترنت این جنبه که من فکر کردم ارسال نشده و کنسل کردن من اتفاق افتاده است که پر واضح رخ نداده بود و از اشتباه بنده بود. سپاس
سلام آقای شعبانعلی
مدتهاست وبلاگ شما رو دنبال میکنم و سعی در فهم مدل ذهنی و خط فکری شما دارم که اتفاقا جالب هست.
موردی که برام عجیب به نظر میاد اهمیتی هست که به لغات و معنای آنها میدید؛ مثلا هنجار. متوجهام که دنیا از این لغت استفاده دیگری میکنه و سیاستمداران ما و اقشار دیگری استفادههای دیگری میکنند. خیلی هم خوبه که این معناها یکسان باشند تا درک یکسانی از دنیا داشته باشیم و بتونیم راحتتر حرف بزنیم. حال فرض رو بر این بگیریم که سیاستمدار از لغت درستی استفاده کند. واقعیت خارجی جامعه ما چه فرقی خواهد کرد؟
همین دو کلمه «اغتشاشگر» و «معترض» رو در نظر بگیریم. وقتی نمیخوان اصل اعتراض رو بپذیرند، وارد این بازیهای سیاسی میشن و نهایتا عدهای هم همراهشون میشن. حالا من نوعی اگر بیام تفاوت این دو واژه رو دقیقا تبیین کنم چه فایدهای دارد؟ اونها یک کانسپت در ذهن خود دارند که اگر این لغت هم نباشد اگر لغت دیگری برای مقصودشون استفاده خواهند کرد.
آن کس که به شبکههای اجتماعی و قدرت آن باور دارد، فرقی نمیکند که بگوید «فضای آنلاین» یا «فضای مجازی» یا هر چیز دیگری. در هر صورت فیدبک مناسب رو از این شبکهها خواهد گرفت. آن کس هم که ندارد، هر چه روضه حسین کرد شبستری برایش بخوانیم، نهایتا فرقی نمیکند.
اصلا خود من تا قبل از خوندن مطالب شما به این تفاوتها دقت نمیکردم. بیشتر فکر میکردم واژههای مختلف به این کار میان که وقتی یکی داره شعر میگه بتونه جوری اینها رو کنار هم قرار بده که وزنش خوب دربیاد. حالا بعید میدونم اکثر مردم به این چیزها دقت کنند و حتی ذرهای براشون مهم باشه.
سوالم اینه که چرا به این مورد انقدر اهمیت میدید و براش مطلب مینویسید؟
سلام امیر جان.
در این باره قبلاً پراکنده بارها نوشتهام و در آینده هم لابهلای حرفهام بیشتر خواهم نوشت.
اگر هم زمانی فرصتی باشه، یک مطلب مستقل مینویسم. حرف تو، بهم یادآوری کرد که در این باره هر چقدر صحبت بشه باز هم ارزش داره.
فعلا در حد چند جمله، برای این که کامنت تو بیجواب نمونده باشه، یه توضیح کوتاه بنویسم: دو تا موضوع رو با هم نباید مخلوط کرد و باید جداگانه بررسی بشه. یکی این که من و تو به تفاوت کلمات دقت نکنیم چی میشه (من و تو به عنوان انسان مستقل در جامعه، بدون این که بخشی از ساختار قدرت باشیم).
یکی این که سیاستمداران از کلمات سوء استفاده میکنند و اونها رو به هر شکلی که بخوان تفسیر میکنن.
راجع به اینها باید جداگانه حرف زد.
در مورد من و تو به عنوان آدمهای عادی، کلمات مهمترین متر و معیار و ابزار Cognition هستن (این کلمه رو قراره در همین نوشتهٔ «برای فردا» به زودی توضیح بدم). یعنی ما با کلمات، جهانمون رو میفهمیم. اگر کلمات کمتری داریم، جهان رو کمتر میفهمیم. اگر تفاوت «رنج» و «درد» رو ندونیم، شعور لازم برای درک متفاوت درد و رنج رو هم پیدا نمیکنیم. ما جهان رو با چشم و گوش و بینی و زبان و پوستمون «حس» میکنیم. اما با کلمات «میفهمیم». اگر کلمه رو نداشته باشیم، حتی ورودیهای Sensory مغز رو هم درک نمیکنیم و کنار میذاریم و Ignore میکنیم (این بحثها رو معمولاً در کتابهای آنتروپولوژی و همینطور روانشناسی شناختی میتونی پیدا کنی).
اما این که حکومتها و سیاستمداران با واژهها بازی میکنن، قطعاً درسته. من هم بارها این رو نوشتهام که آخرین بارش در استحالهٔ کلمات بود. اتفاقاً حرف من همینه که مردم وقتی کمکم کلماتشون رو از دست میدن، بعد از یه مدتی دیگه نمیتونن به اون مفاهیم درست فکر کنن. بزرگترین مقاومت یه جامعه در بلندمدت، اینه که در برابر تلاش سیاستمداران برای تغییر معنای واژهها مقاومت کنه. سیاستمدارها عمر کوتاهی دارن. سرنوشت محتوم همهشون مرگ و نابودیه. اگر نبود، الان کوروش صد و پنجاهم داشت بر ما حکومت میکرد. اون چیزی که سرمایهٔ ملی و میراث بشری هست، کلماته. ملتها، اقوام، مردم شهرها و روستاها، با حفظ کردن کلماتشون، با غنیکردن معنای واژههاشون، سنتها و تاریخ و گذشتهشون رو حفظ میکنن. چیزی که میشه اسمش رو گذاشت National Cognition یا Ethnic Cognition یا Kurdish Cognition یا Turkish Cognition و …
نظامهای سیاسی در مقایسه با عمر تمدن بشر، شبیه حباب روی آب جوشان میمونن؛ همونقدر کوتاهعمر و ناپایدار. اما زبان دوام و قوام زیاد داره. و ما با افزایش ظرفیتهای زبانی، شعور ملی رو افزایش میدیم. بله. چه بگیم زن. چه بگیم ضعیفه. تا وقتی که برای پاسپورت باید مجوز همسرش رو بگیره، ضعیفه است. این مشخصه. اما تا روزی که بهش گفتیم ضعیفه، اون مجوز هم براش عادیه. وقتی گفتیم زن. یک قدم به سمت حقوقش نزدیکتر شده.
پینوشت با ارتباط کم: این که در زبان انگلیسی وقتی گاو زنده است Cow و Cattle هست و وقتی گوشتش میاد توی غذا میشه Beef. یه اتفاق ساده نیست. این بخشی از ذهن اجتماعی اون فرهنگه که کشتن حیوان براش سخته، و در عین حال حیوان میخوره. اسمش رو عوض میکنه که این اتفاق براش کمرنگتر بشه.
و این که ما خیلی ریلکس بالای مغازه تابلو میزنیم «جیگرپزی ممّد» این هم بخشی از Cognition ماست. همون کاگنیشنی که باعث میشه طرف یه پراید چپی تازه رنگ شدهٔ مدل ۷۶ بخره و بعد برای این که چشم نخوره و تصادف نکنه، جلوی ماشین از راه رسیده، «خون میریزه» که بعداً خونی ریخته نشه.
امیدوارم اشتباه نکنی. من دربارهٔ گیاهخواری و گوشتخواری حرف نمیزنم. دربارهٔ مغز اجتماعی حرف میزنم. مغزی که هر یک از ما یکی از نورونهاش هستیم.
پینوشت بعدی: اگر یه روز وقت کنم، دربارهٔ تعامل و تقابل زبان انگلیسی و فرانسه جداگانه مینویسم. این که انگلیسیها چقدر بدبخت شده بودن که توی دادگاههاشون باید فرانسوی حرف میزدن و شکواییهها رو به زبان فرانسه مینوشتن و حتی خود شاکی نمیفهمید چی نوشته. اما در نهایت، چهجوری تونستن یه Cognition قویتر بسازن. هم دوباره بلند شن و هویت مستقل پیدا کنن. هم از اون تجاوز سنگین کلمات و فرهنگ، ثمرههای مثبتی کسب کنن.
محمدرضا جان
قبل از هرچیز باید بگم که چه خوب که هستی و چه خوبتر که برای ما می نویسی. من همیشه نوشته های جدّی تو (مثل همین نوشته) را چند باره می خونم و لذت می برم. خصوصا این بار که اصلا ذوق مرگ شدم وقتی این معادل سازی disrupt را دیدم. من تخصصی تو حوزه زبان و ترجمه ندارم و اظهار نظرم هم ارزش علمی نداره. اما به عنوان یک آدم معمولی و البته علاقه مند، احساس می کنم «هنجار شکنی» – خصوصا با توضیحاتی که تو دادی – خیلی منطبق و دقیق تو قالب disrupt می شینه.
در مورد نقل قولی که از فروید آوردی هم یه چیزی یادم افتاد که شاید ارتباط مستقیم با اون جمله نداشته باشه اما گمان می کنم خیلی هم بی ربط نیست.
محمد رضا نمی دونم این اصطلاح مشهور که بین نوازنده ها و خواننده ها خیلی رایجه را شنیدی یا نه که مثلا میگن: فلانی خیلی گوشش قویه. من تا سالها تصور می کردم منظورشون اینه که طرف قدرت شنوائی خیلی بالائی داره. بعدها فهمیدم نه اصلا ربطی به قدرت شنوائی نداره و چه بسا استادی که به دلیل کهولت سن، اصطلاحاً «ثِقل سامعه» هم گرفته همچنان گوشش قوی باشه. گوش قوی یعنی این که اگر شما یک نت را حتی در حد چند کُما (فاصله ای خیلی کوچک در زیری و بمی صدا) پائین تر یا بالاتر از نت اصلی بزنی متوجه میشه. یعنی به قول معروف متوجه فالش بودنش میشه.
اگر بخوام عینی تر بگم، گوش قوی داشتن چیزیه شبیه به توانائی تشخیص لهجه ها. برای نمونه من شخصا قدرتِ تمیز لهجه ی اصفهانی از نجف آبادی یا شهرضائی یا … را ندارم. ولی دیدم که خود اصفهانی ها بعضی لهجه های شهرهای دیگه ی اصفهان را حتی مسخره می کنند و میگن اون اصفهانی نیست. دکتر زید آبادی هم تو یکی از اون کتاب های اتوبیوگرافی اش (یادم نیست کدومشون) به این موضوع پرداخته و اختلاف لهجه های شهرهای استان کرمان را خیلی بامزه توضیح داده.
بگذریم، غرضم این بود که بگم ما انسان ها در خیلی موارد با وجود این که صدا یا صداهائی را می شنویم، اما درعین حال عملا به نوعی ناشنوایی (عدم تمیز و تشخیص) هم مبتلا هستیم.
درباره این موضوع ( یعنی شنیدن و در همان حال ناشنوا بودن) مثال های بسیار زیادی تو ذهن دارم که مجال اش اینجا نیست. بنابراین با این مقدمه نصفه نیمه و ناتمام برم سر نتیجه و اصل مطلب:
من تصور می کنم با وجود همه فریاد ها و صداها و نعره ها و حتی فحش هایی که در شبکه های اجتماعی داده میشه، باز هم بسیاری از سیاستمداران ما توانائی شنیدن اش را ندارند. بنابراین خیلی طبیعیه که مردم کلافه و عصبی دست به سنگ ببرند. اگر چه دیدیم که سنگ ها را هم بستند و …
(خیلی سعی کردم موجز بنویسم. امیدارم ایجازش خیلی مخل نباشه)
«آواز بلندی تو و کس نشنودت باز بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی»
ه.ا. سایه
کمکم دارم به این فکر میکنم که همگرایی رسانهای و همگرایی جامعه و شبکه اجتماعی به جایی برسه که دیگه «تأثیرگذاری» نه از سمت بالای حاکمیت که از پایین جامعه و از طریق نانواینفلوئنسرهای شبکه رخ بده. چیزی که در اقتصاد تأثیر هم کمی ازش صحبت کردم و الان با چیزایی که اینجا نوشتی اون تصویر کامل میشه.
و احتمالا، در آینده دولتهای جهان مجبور بشن، به جای «سخنگوی دولت» به سمت «شنونده ملت» (State Listening Officer) حرکت کنند و البته احتمالا دیگه هیچ نیازی به توضیح و تبیین و شرح اقدامات دولت نباشه و بازخوردی که شبکههای اجتماعی میدن، کاملا محسوس این نیاز رو از بین ببره.
با مهر
یاور
نگاه من هم تقریباً شبیه توست یاور جان. و اتفاقاً این یکی از مهمترین موضوعاتی هست که قصد دارم در «برای فردا» دربارهاش بنویسم.
اما یه جنبهٔ تأسفآمیز هم وجود داره و اون اینه که دولتهای اقتدارگرا به جای این که یک نفر رو در جایگاه «سخنگوی دولت» قرار بدن، تصمیم بگیرن «میکرو سخنگو» یا «نانو سخنگو» داشته باشن. یعنی حرفها و اراده و خواستههای خودشون رو از طریق خرده سخنگوها به گوش مردم برسونن و در اون چیزی که بهش میگن «جنگ روایتها» پیروز بشن.
البته من باورم اینه که چیزی به اسم «جنگ روایت» وجود نداره (دربارهاش جداگانه مینویسم). اما به هر حال، حتی اگر به اشتباه، جنگی رو که وجود نداره، ببینی و تصور کنی، دنکیشوتوار وارد جنگ میشی و همیشه هم یه عده سانچوپانزا هستن که باهات «همراه» یا «همکار» بشن.
***
راستی. داشتم نوشتهٔ اخیر آقای بیژن اشتری رو میخوندم. دیدم متنی نوشته بودن با استناد به یک فایل صوتی و این متن دو بخش داشت. بخش یک: «به نقل از یک فایل صوتی: تعداد معترضان فقط ۸۵۰۰۰ نفر است.» بخش دو: «نباید تعداد کم را نادیده بگیرید. بسیاری از جنبشهای سیاسی بزرگ جهان با تعداد کم آغاز شدهاند.»
بخش دوم، حرفی هست که هیچکس نمیتونه انکار کنه. از هر دستهبندی سیاسی که باشی، این حرف رو میپذیری. اما محدود کردن تعداد معترضان به ۸۵۰۰۰ نفر (با هر تفسیر. حتی اگر فقط افراد وسط خیابان شمرده بشه) منطقی نیست. حتی خود مسئولین نهادهای نظامی کشور، عددهای بزرگتری اعلام کردهاند. اگر برآورد ۱۰۰ هزار نفر فقط در تهران (+) رو هم نادیده بگیریم، نمیشه قبول کرد اعتراضاتی که فقط در یک مقطع کوچک، بنابر آمار فرمانده سپاه، هفتصد نفر دستگیری در شهر همدان داشته (+) در کل کشور شامل ۸۵۰۰۰ نفر بشه. چون میدونیم که نرخ دستگیری احتمالاً کمتر از ۵٪ هست و حتی شاید از یک درصد هم کمتر بشه.
این که یک سری گزارههای بدیهی که دیگه اشاره بهشون بیخطر هست رو بگیم و در کنارش یه عدد نادرست یا دروغ رو تلویحاً تأیید کنیم (حتی در حد فرض) یا ناشی از بیاخلاقی (=سربازی در جنگ روایتها) یا نادانیه. امیدوارم که همین دومی باشه. اما خب. اولین بار نیست که رگههای عجیبی از این دست رو در نوشتههاشون میبینم.
من فشارهایی که برای انتشار مطالب خاص (موافقت با اقتدارگرایان در پوشش مخالفت با اقتدارگرایی) به افراد پرمخاطب در شبکههای اجتماعی میاد رو «کاملاً» میشناسم، اما به نظرم این جور وقتها رها کردن حضور در شبکههای اجتماعی، شرافتمندانهتره. تا این که بمونیم و ژست مردمی بگیریم و قلممون همسو با خواست دیگران باشه.
سرود حاکمیتی در برابر ترانه مردمی!
چه تقابل معنا داری.
سرود ازون واژه هائی بود که در دهههای گذشته خیلی بهش جفا شد و از معنای حقیقی اش فرسنگ ها دور افتاد.
ترانه هم در دوران نوجوانی ما به معنای موسیقی ممنوعه و غیر مجاز بود که خوشبختانه به نظرم این سالها دیگه تطهیر شده و به معنای نخستین اش بازگشته.
سیستمهای Headless رو وقتی ابتدای نوشتت دیدم خیلی به وجد اومدم. واقعا یکی از علایق من هست تا جاییکه یکی از کتابهای جالب این حوزه رو ترجمه کردم که به مقایسه عنکبوت و ستاره دریایی (بعنوان دو سر این طیف) میپردازه و بعد تعمیمش میده به اجتماع و محیطهای کسب و کار و میرسه به سازمانهای Leaderless.
از بعد تکنیکال هم وقتی در دوران دانشجویی پس از اینکه فهمیدیم جواب بهینه جهانی(Global) دروغی بیش نیست( حداقل برای بسیاری از مسایل واقعی)، الگوریتمهای فرا ابتکاری رو یادگرفتیم که یکیش که منطقش برایم خیلی جالب بود و در زمره Swarm Intelligence طبقه بندی میشد، همین موضوعی بود که در مورد موریانه ها گفتی؛ البته در مورد همخانواده هاشون یعنی مورچه ها. الان یک الگوریتم قدرتمند برای حل مسائل بهینه یابی پیچیده است الگوریتم کلونی مورچه ها. ACO(Ant Colony Optimization)
خیلی ساختارهای عجیبی هستند و بنظر میرسه هنوز قدرت اونها در ک نشده و باید منظر اتفاقات عجیبی باشیم.
منتظر بقیه نوشتت هستم.