سالها پیش درس مذاکره میخواندم. مثل اکثر دانشجویان تازه کار، فکر میکردم مذاکره اکسیری دارد یا شاه کلیدی. هر روز در پایان درس به استادم میگفتم: میشود در یک جمله راز موفقیت در مذاکره را به من بگویید؟ او هر روز میخندید و میرفت. آخرین روز کلاس، باز جلو رفتم و سوال خودم را تکرار کردم. استاد لحظاتی سکوت کرد و گفت: There’s a delicate difference between giving up and knowing when you’ve had enough یک تفاوت ظریف وجود دارد بین «تسلیم شدن» و «رها کردن». تسلیم شدن، پذیرش بی قید و شرط وضعیت موجود است و «رها کردن» پذیرش این واقعیت که «من آنقدر که باید انرژی گذاشته ام و بیشتر از این ارزش ندارد…». امیدوارم در سال جدید، شناختی از خود و اهدافمان پیدا کنیم، که نه به سادگی در برابر آنها سر تسلیم فرود آوریم و از …
دل نوشته ها
امروز نشسته بودم و هزاران پیامک دریافت شده تبریک عید را در موبایلم میخواندم و پاک میکردم و جواب میدادم. گاه با یک پیام احساسی بسیار عمیق مواجه میشوی، خوشحال میشوی، اشک در چشمانت حلقه میزند، شرمنده میشوی که چنین دوستی را داشته ای و تا کنون از او مغفول مانده ای… و هنگامی که در عمق دریای احساسات غرق هستی، صدای زنگ مسیج تو را به خود می آرد:
در شروع سال، یک کارت تبریک برای خودم خریدم و در آن نوشتم: سی و سه سال گذشته است. بیش از نیم راه را رفته ای. نگران نباش. راه زیادی تا مقصد نمانده است. تندتر بدو شاید زودتر برسی…
چیزی که با تمام روح و جان خود باور داریم، الزاماً حقیقت نیست…
دشمنان حقیقت، به ندرت نادان بوده اند، بلکه دانایانی بوده اند که حقیقت، با مصلحت آنها همسو نبوده است…
میخواهم بگویم …… فقر همه جا سر میكشد ……. فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست …… فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست ……. فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند …… فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند …… فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند ….. فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود ….. فقر ، همه جا سر میكشد …….. فقر ، شب را ” بی غذا ” سر كردن نیست .. فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر كردن است ——————————————————————————————————— این حرفهای زیبای شریعتی را، میتوان …
سایت من این روزها نخستین سال عمر خود را سپری میکند. با دوستانی که برخی آمدند و گروهی گفتند و عده ای ماندند و قلیلی رفتند و خلاصه امروز، مانده در اینجا جمع دوستان خوب من که روزانه به این خانه مجازی سر می زنند و حال و سراغی از یکدیگر میگیرند. گفتم این پست را بگذارم برای دید و بازدیدهای مجازی نوروز. اگر کسی پیغامی دارد، حرفی برای بقیه، یا برای فردی خاص، گفتگویی، توصیه ای برای سال جدید، آرزویی، جمله زیبایی که ارزش اندیشیدن دارد و هر چیز دیگری که دل تنگمان در این روزها می خواهد و با خود می خواند، اینجا جایی برای این پیامها باشد… من هم حرف های خودم را لا به لای کامنت ها می نویسم تا میهمان و میزبان در یک مقام باشند و تبعیضی در کار نباشد… با آرزوی سالی خوش …
سالهای سال است که انسانها در جستجوی حقیقت می گردند. زمانی به جستجوی حقیقت، بر دیواره غارها نقش می زدند و در برابرش به زانو می نشستند. زمانی بر فراز کوه ها دست به نیایش بر می داشتند، زمانی درون معابد سر بر زمین می نهادند. و تا این زمان، این داستان همچنان ادامه دارد… نمی دانم حقیقت چیست. حتی نمی دانم حقیقتی وجود دارد یا ندارد. حتی نمی دانم معنایی در پس این واژه نهفته است یا نه. اما به «سازگاری الگوی ذهنی» باور دارم و به اینکه الگوی ذهنی درست، با خودش تعارضی ندارد. کسانی که یک الگوی ذهنی را با تمام ملزومات آن می پذیرند، آرام و آسوده زندگی می کنند اما چه بسیار کسانی که کوشیده اند با «التقاط»، یک الگوی ذهنی برتر، خلق کنند، و جز به تعارض و بی راهه، رانده نشده اند… روزی …
دیشب وقتی به خانه بر میگشتم، دیدم مثل بسیاری از شب ها، یک جرثقیل بزرگ و یک بنز پلیس، مسیر رو به شمال سعادت آباد را بسته اند تا ماشین ها به قول جوان تر ها «دور دور» نکنند. همه فکر هدایت ما به مسیر رشد و سلامت هستند. چنین است که هر روز به زعم دوستان، یک مسیر منتهی به گمراهی، بسته می شود. اگر روزی جوان های ما، در رستوران ها و کافه ها و فرهنگ سراها، میتوانستند ساعت ها بنشینند و حرف بزنند و یکدیگر را بشناسند و دوستان شایسته انتخاب کنند، پس از بسته شدن این فضاها، مجبور شدند در فیس بوک، یکدیگر را بشناسند و تنها معیار قضاوتشان محدود شد به چند جمله زیبا که همه از روی یکدیگر بر روی دیوارهای خانه مجازی خود کپی می کردند. وقتی فیس بوک بسته شد، ابزار شناخت …
یک فنجان قهوه هیچ خوابی را نخواهد ربود، اگر فنجان قهوه دیگری در آن سوی میز نباشد… پُک زدن به سیگار هیچ لذتی نخواهد داشت، اگر دود آن با دود دیگری در آن سوی میز در آمیخته نشود… یک بشقاب غذا هیچ بخشی از هیچ دلی را پر نخواهد کرد، اگر قاشق و چنگالی دیگر، در آن سوی میز، محتویات بشقاب را به اشتراک ننشینند… این سوی میز، جای نشستن نیست، اگر آن سوی میز…
