کسانی که به هوش مصنوعی و علوم مرتبط با آن علاقه دارند، معمولاً سینوسکی را میشناسند. ترنس سینوسکی (Terrence Sejnowski) محققی عمیق، صاحبنظری پیشرو و نویسندهای خوشقلم است که الان هشتمین دههٔ زندگی خودش را میگذراند و اغلب کسانی که به شبیهسازی مغز علاقهمند هستند و عصبشناسی محاسباتی (Computational Neuroscience) را دنبال میکنند، آثار او را در این حوزه خواندهاند.
خوشبختانه سینوسکی کتابی خواندنی هم دربارهٔ چت جی پی تی نوشته که انتشارات دانشگاه MIT پاییز امسال منتشر خواهد کرد.
سینوسکی چند بار در کلاسها و سخنرانیهایش – که فیلم آنها در یوتیوب موجود است – داستان یک سگ را تعریف کرده و با استفاده از این داستان، نکتهٔ بسیار مهمی را برای مخاطبانش شرح داده است.
متأسفانه وقت و حوصله نداشتم که دقیقاً پیدا کنم در کجا و کی این داستان را گفته، اما حداقل سه بار در موقعیتهای متفاوت این داستان را در فیلم سخنرانیهای او شنیدهام.
جزئیات داستان، مثل هر جوک و لطیفهٔ دیگر، هر بار که تعریف میشود فرق میکند. اما کلیت آن چیزی شبیه همین چیزی است که برایتان میگویم.
داستان سگ سینوسکی
میگویند روزی یک آمریکایی سگ خود را برای فروش گذاشته بود و اعلام کرده بود که این سگ را به قیمت ۱۰ دلار میفروشم.
مردی سگ را دید و همینطور که سگ سرحال را برانداز میکرد – به سبکی که همهٔ ما گاهی با حیوانها حرف میزنیم – گفت: «آخه چرا میخواد تو رو بفروشه؟ سگ به این نازی و خوشگلی.»
سگ بلافاصله جواب داد: «واقعاً نمیدونم.»
مرد گفت: «نهههههه! تو حرف میزنی؟ انگلیسی روان؟ مثل ما؟»
سگ جواب داد: «بله. نهتنها انگلیسی حرف میزنم. فرانسه هم بلدم. آلمانی هم تا حد خوبی مسلط هستم.»
مرد دهانش باز مانده بود. سگ ادامه داد: «به نظرم چینی را هم با کیفیت خوبی میفهمم.»
مرد پرسید: «چرا اینقدر زبانهای مختلف بلدی؟»
سگ جواب داد: «آخه من جاسوس بودم. FBI من رو تربیت کرده بود که در جلسات مختلف حاضر بشم. چون کسی بهم مشکوک نمیشد. حرفها رو گوش بدم. بعد که برگشتیم. بیام براشون تعریف کنم. من همراه دیپلماتها اینور اونور میرفتم.»
مرد دیگر رسماً دیوانه شده بود. سگ را ول کرد و سراغ صاحب سگ رفت. گفت: «ببین. این سگ رو فقط داری ده دلار میفروشی؟»
مرد گفت: «هان؟ چیه؟ نگو که تو هم احمق شدی همهٔ دروغهاش رو باور کردی.»
نتیجهگیری اخلاقی
این جوک ساده نکتهٔ بسیار مهمی در خود دارد. نکتهای که بسیاری از ما با وجود واضح بودنش، مصداقهایش را تشخیص نمیدهیم یا فراموش میکنیم.
صاحب سگ آنقدر از دروغها و هذیانهای سگ شاکی شده که تصمیم گرفته او را بفروشد. و تازه از سادهدل بودن خریدار هم ناراحت و عصبانی است که چرا چنین حرفهایی را که به وضوح دروغند باور کرده است.
این در حالی است که همه میدانیم همین که سگ حرف میزند، اتفاق بسیار بزرگی افتاده و اصلاً مهم نیست چه میگوید.
رابطهٔ سگ سینوسکی و مدلهای زبانی
افراد غیرمتخصص در مواجهه با هوش مصنوعی مولد، به ویژه در حوزهٔ مدلهای بزرگ زبانی، اغلب گرفتار واقعیتسنجی یا fact-checking میشوند. یعنی مدام سوال میپرسند و درست بودن جواب را بررسی میکنند. در حالی که مهمترین نقطه قوت مدلهای زبانی این است که میتوانند به زبانی شبیه زبان انسان سخن بگویند.
شرکتهایی مثل Open AI مدلهای زبانی خود مانند چت جی پی تی را به شکل عمومی عرضه کردهاند تا این مدلها در گفتگو با انسانها آموزش بهتری ببینند و قدرت الگوریتمهایشان تست شود. اما این کار باعث شده که این تصور در ذهن بخشی از مردم به وجود بیاید که «درستی و نادرستی گزارهها و پاسخها» نشاندهندهٔ موفقیت و شکست این مدلهاست.
قطعاً کاهش خطاهای مدلهای بزرگ زبانی جذاب است و این روند به سرعت طی خواهد شد. همین الان هم حداقل پاسخهای چت جی پی تی قابلقبول است. اما معجزهٔ بزرگ مدلهای زبانی، حرف زدن مثل انسان (human-like) است و کسانی که با مسیرهای قدیمی توسعه مدلهای زبانی (بر اساس گرامر و ساختار) آشنا هستند، میدانند که صِرف این که یک الگوریتم توزیعشدهٔ جنریک توانسته با دریافت دادههای متنی آموزش ببیند و جملههایی با ساختار درست بسازد، اتفاقی بزرگ است و گامی شگفتانگیز در مسیر شناخت مغز و توسعه هوش مصنوعی محسوب میشود.
چون مطلب دیگری دربارهٔ توهم هوش مصنوعی نوشته بودم، حس کردم لازم است داستان سگ سینوسکی را هم کنار آن قرار دهم تا آن حرفها اشتباه برداشت نشود.
داستان اسب و سیرک
همین داستان را به شکلهای دیگری هم نقل میکنند. یک شکل بسیار رایج آن داستان اسب و سیرک است. خلاصهٔ ماجرا (نسخهٔ شعبانعلی) این است که اسب برای استخدام به سیرک مراجعه میکند.
صاحب سیرک از او میپرسد: بلدی روی دو پای عقب راه بروی؟
اسب میگوید: «متأسفانه نه. برایم سخت است.»
صاحب سیرک میپرسد: «خب از داخل حلقهٔ آتش میپری؟»
اسب میگوید: «نه. متآسفانه از آتش میترسم. حتی به آتش نزدیک هم نمیشوم.»
صاحب سیرک میگوید: «خب پس فقط میتوانی حرکات آکروباتیک ساده انجام دهی.»
اسب پاسخ میدهد: «نه. کمرم کمی درد میکنم. این مدت سنگین کار کردهام. نمیتوانم.»
صاحب سیرک عصبابی میشود و میگوید: «پس غلط کردی وقتی هیچ کاری بلد نیستی برای استخدام به سیرک آمدی.»
آنچه صاحب سیرک نادان در این میانه فراموش میکند و نادیده میگیرد این است که اسب، به راحتی به زبان انسان با او حرف میزند؛ بزرگترین و غیرمنتظرهترین هنری که از یک اسب سیرک میشود انتظار داشت.
علت انتخاب سینوسکی
با وجودی که این داستان به شکلهای مختلف (از جمله همین سبک اسبی) وجود دارد، و حتی داستان سگ را هم نخستین بار سینوسکی نگفته و کمدینهای مختلف گفتهاند، تصمیم گرفتم داستان سینوسکی را نقل کنم.
هم به این علت که قاعدهام این است که از هر بهانهای برای نام بردن از آدمها و کتابها استفاده کنم و سگ سینوسکی فرصت خوبی برای نام بردن از او بود و هم این که طبیعتاً در میان کسانی که این داستان را گفتهاند، هیچکس به اندازهٔ سینوسکی به موضوع بحث ما (هوش مصنوعی و مدلهای زبانی) نزدیک نیست.
ضمناً باربارا اوکلی و ترنس سینوسکی کتابی با عنوان Learning How to Learn هم دارند که برای نوجوانان نوشتهاند و طبیعتاً از نظر سطح مطالب ربطی به کتابهای نوروساینس سینوسکی ندارد. این کتاب را هم #نشر میلکان و هم #نشر نوین ترجمه کردهاند.
نوین با ترجمه حمید زعیمی و با عنوان یادگیری یادگیری و میلکان با ترجمه محمدرضا شفایی و وحید کریمیان و با عنوان یادگیری را یاد بگیرید. البته کتاب را کامل نخواندهام و ترجمهها را هم ندیدهام. فقط نسخه اصلی کتاب را در بخش کودکان یک کتابفروشی ورق زدم.
سلام محمدرضا
گفتم دو تا خاطره جالب برات تعریف میکنم که خیلی هیجان انگیز بود برای من.
اولیش بر میگرده به چند سال پیش که تازه گوگل اسیستنت اومده بود. یه روز حوصلم سر رفته بود شروع کردم باهاش حرف زدن ببینم چی میگه. چون خیلی جالب بود اسکرین ریکورد هم گرفتم واسه بقیه فرستادم. خواستی برات میفرستم 🙂
ترجمه شده اش رو میگم. بهش گفتم من رو ببوس 🙂 گفتش که من ترجیح میدم رابطه امون دوستانه بمونه، رومنس همه چیز رو پیچیده میکنه.
من که خیلی به هیجان اومده بودم از جواب کاملا انسانگونه اش دوباره تکرار کردم : فقط من رو ببوس. یهو یه پیام اومد که با صدای بسیار بلند بوس فرستاد از اون بوسهای آبدار 🙂 من واقعا تعجب کردم.
دومین خاطره برمیگرده به همین چند وقت پیش که یه خواب نمادین دیدم. من خیلی دنبال تعبیر خواب و این چیزا نیستم واقعا اما دو تا علت داشت که رفتم سراغ هوش مصنوعی برای این کار: یک اینکه از دوستم شنیدم توی رویکردهای روانشناسی فرویدی خیلی از تراپیستها سراغ تعبیر خواب میرن. دوم اینکه این یه خواب معمولی نبود مثل همیشه. من خواب رو تعریف میکنم و ترجمه جواب هوش مصنوعی رو برات بدون کم و زیاد میذارم.
خواب دیدم که یک سوپ شیر مانند جلومه و من کاملا زیر سطح سوپ مار میبینم . یواش یواش این مار سرش رو میاره بیرون و من با قاشقی که دستمه میزنم توی سرش و مار منفجر میشه و به در و دیوار میپاشه.
همونطور که گفتم از هوش مصنوعی خواستم برام تعبیر کنه خواب رو و جوابش این بود:
رویاها می توانند تجارب جذاب و گاهی ناراحت کننده باشند و معانی آنها بسته به زمینه شخصی و باورهای فرهنگی می تواند بسیار متفاوت باشد. در اینجا چند تفسیر وجود دارد که ممکن است برای شما همخوانی داشته باشد:
۱٫ ترس ها یا اضطراب های پنهان : مارها اغلب نماد ترس یا خطر هستند. مار پنهان شده در ظرف غذای شما ممکن است نشان دهد که شما دارای اضطراب یا نگرانی های پنهان مربوط به رفاه، تغذیه یا چیزی است که در زندگی خود مصرف می کنید، چه از نظر جسمی، چه از نظر عاطفی یا ذهنی.
۲٫ تحول و تغییر : مارها همچنین می توانند نماد دگرگونی و تغییر باشند، زیرا پوست خود را می ریزند. بیرون آمدن سر مار ممکن است نشان دهنده رویارویی یا شروع تغییر در زندگی شما باشد. این می تواند به رژیم غذایی، سبک زندگی یا عادات شخصی شما مربوط باشد.
۳٫ اعتماد و سوء ظن: غذا چیزی است که برای تغذیه ما به آن اعتماد داریم. یک مار در ظرف غذای شما ممکن است نشان دهنده احساس خیانت یا بی اعتمادی در موقعیت یا رابطه ای باشد که فکر می کردید امن و قابل اعتماد است.
۴٫ نگرانی های سلامتی: گاهی اوقات، رویاها می توانند منعکس کننده نگرانی های ناخودآگاه ما در مورد سلامت جسمی ما باشند. وجود مار در غذای شما می تواند نشانه نگرانی در مورد ایمنی یا کیفیت چیزی باشد که مصرف می کنید.
۵٫ سمبلیک درگیری: بیرون آمدن سر مار از ظرف می تواند نمادی از برخورد مستقیم با یک درگیری یا مشکل باشد. ممکن است نشان دهد که شما فعالانه در تلاش برای حل مشکلی هستید که پنهان یا نادیده گرفته شده است.
برای درک بهتر رویا، در مورد شرایط فعلی زندگی خود و هر تجربه اخیری که ممکن است به موضوعات ذکر شده در بالا مربوط باشد فکر کنید. رویاها بسیار شخصی هستند، بنابراین دقیق ترین تعبیر از درون نگری و درک خود شما از وضعیت عاطفی و روانی فعلی شما حاصل می شود.
امیدوارم برات جالب بوده باشه.
محمدرضا جان سلام.
وقت شما بخیر.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
یک سری سوال رو با خودم مرور می کنم که ذهنم رو خیلی به خودش مشغول کرده و فردی باسوادتر از شما نمی شناسم که بتونم ازش این سوالها رو بپرسم.
از طرفی می دونم که برنامه های بسیار فشرده ای دارید و اولویت های مهم تر.
بسیار ممنونم میشم لطف بزرگی در حقم بکنید و هر زمانی که فرصت داشتید، بهش پاسخ بدید.
خیلی دوست دارم نگاه محمدرضا شعبانعلی در مورد یک دهه آینده بدونم.
این که با وجود پیشرفت تکنولوژی وهوش مصنوعی، دنیا به کدوم سمت داره میره؟ چه چیزهای ترند خواهند شد؟ آیا کشور ما اگر خودش رو از این منظر به روز نکنه، دیگه چنان فاصله ای خواهد یافت با کشورهای توسعه یافته که
جبران این فاصله غیرممکن خواهد بود؟