پس از اینکه گفتگوی من با دوستان متممی منتشر شد، یکی از مواردی که – البته به شکل بسیار محدود – در روایتها و تحلیلها شنیدم این بود که چرا در این گفتگو هیچ خانمی حضور نداشت.
این را هم بگویم که چنین موضوعی را تا کنون از دوستان متممی خودم نشنیدهام و کاملاً هم واضح است که چرا. دوستان متممی من سالها برای یادگیری و توسعهٔ مدل ذهنی خود تلاش کردهاند و در دام فهم نادرست اصول و ارزشها و درک سطحی از روندها و رویهها نمیافتند.
البته که بعضی دوستان متممی خانم اشاره کردهاند که دوست داشتند در چنین جمع دوستانهای حضور داشته باشند. چنین حرفی بسیار قابلدرک است. چون همهٔ ما وقتی جایی جمعی صمیمی و دوستانه میبینیم، با خود میگوییم خوب بود ما هم در آنجا باشیم.
موضوع صحبت من، این عزیزان و دوستانم نیستند. بلکه کسانی هستند که با نگاه ساختاری بر این باورند که اساساً وقتی جمعی چهار یا پنج نفری تشکیل میشود، باید دو سه خانم هم در آن باشند تا برابری جنسیتی رعایت شده باشد.
توضیح در این باره را میشد در قالب یک کامنت نوشت. اما از آنجا که من فکر میکنم نفهمیدن برخی اصول و روندها و تشخیص نادرست یا سطحی مصداقها به مشکل مزمن جامعهٔ ما تبدیل شده و از خداباور تا ناخداباور، از مذهبی تا لامذهب، از انقلابی تا ضدانقلاب گرفتار این مشکل هستیم، گفتم «بهانهٔ» خوبی است تا این بحث را صرفاً به عنوان یک مثال از کجفهمی در اصول و روشها و ارزشها مطرح کنم.
مطمئنم خوانندهٔ این نوشته با کمی تأمل میتواند دهها مصداق دیگر از این خطا را نه فقط در حوزهٔ زنان و مردان، بلکه در غالب حوزههای مرتبط با سیاست، اقتصاد، مدیریت و توسعهٔ فردی بیابد و تشخیص دهد.
نکتهٔ اول | معیار انتخاب
واضح است که وقتی میخواهید یک فایل صوتی یا پادکست گفتگومحور تولید کنید، منطقی است این کار را با کسانی انجام دهید که قبلاً سابقهٔ میزبانی چنین گفتگوهایی را داشته باشند.
برای کسی چون من، معیار دیگری هم وجود داشت. که این گفتگو با «دوستان متممی» من انجام شود. به این ترکیب دقت کنید: «دوست + متممی.»
بنابراین به کسانی فکر کردم که هر سه شرط زیر را دارند:
- سابقهٔ میزبانی پادکست را داشتهاند
- متممی فعال هستند
- در روزنوشتهها حضور دارند و به بهانههای مختلف با آنها حرف زدهام و شناخت متقابلی بین ما وجود دارد. چیزی که من آن را یک معیار دوستی میدانم.
بر این اساس، سه گزینه وجود داشت: سجاد سلیمانی، امین کاکاوند و امین آرامش.
طبیعتاً اگر پنج یا شش یا ده نفر دیگر هم بودند، مستقل از جنسیت، از آنها درخواست میکردم در این گفتگو شرکت کنند و اگر میپذیرفتند، با علاقه و افتخار در خدمتشان بودم.
این نوع نگاه را میتوان مصداق نگرش شایستهسالار دانست. لغتی که مانند بسیاری از واژههای دیگر در دهههای اخیر، مورد خیانت رسانههای رسمی و صاحبمنصبان قرار گرفته و آنقدر زیر پای منصوبین و منسوبین اهل قدرت له شده که تصویر شفافی از آن در ذهن ما وجود ندارد.
وقتی میگوییم شایستهسالاری، یعنی ابتدا چند شایستگی یا Competency تعریف میکنیم و سپس چشممان را بر روی سایر عوامل میبندیم و صرفاً بر پایهٔ شایستگیها انتخاب خود را انجام میدهیم (تعریف شایستگی چیست؟).
اینکه برای یک گفتگو، به جای سابقهی مرتبط، به جنسیت انسانها نگاه کنیم و بگوییم میخواهیم مثلاً با دو زن و دو مرد صحبت کرده باشیم، نوعی سوء استفادهٔ جنسی از زنان است. به شخصه اگر خانم باشم و بدانم بدون دارا بودن شایستگیهای تعریف شده برای یک برنامه، صرفاً به خاطر جنسیت به چنین جلسهای دعوت شدهام تا ویترین بهتری برای یک برنامه بسازم، به سوء استفادهٔ جنسی از خودم اعتراض خواهم کرد و حاضر نخواهم شد به یک «کالای جنسی» تبدیل شوم.
نکتهٔ دوم | تعریف تنوع
یکی از ارزشهایی که در دوران مدرن تبلیغ میشود و من هم به آن علاقهمند هستم و آن را پذیرفتهام و نشانهٔ توسعهٔ جامعهٔ انسانی میدانم، تنوع یا Diversity است؛ تنوع در مذهب، تنوع در جنسیت، تنوع در تخصص، تنوع در قومیت و نژاد، تنوع در زبان و سایر مشخصههایی که میتوانند مصداق تنوع باشند.
منظور از تنوع این است که اگر یک ویژگی، تأثیری بر عملکرد و هدف مطلوب ما ندارد، آن ویژگی نباید معیاری در انتخابها و تصمیمگیریهای ما باشد. مثلاً وقتی باور داریم زن بودن یا مرد بودن نمیتواند پیشبینیکنندهٔ اثربخشی یک مدیر باشد، نباید زن بودن یا مرد بودن را به عنوان یک امتیاز مثبت یا منفی در نظر بگیریم.
بنابراین به دو شکل میشود از اصل تنوع تخطی کرد:
- اصرار بر اهمیت ویژگیهایی که نقشی در هدف نهایی ما ندارند
- مهندسی کردن ساختار با هدف ایجاد مصنوعی تنوع
اگر بخواهم بر اساس جنسیت مثال بزنم، شکل اول تخطی از تنوع این است که بگوییم: نباید وزیر زن داشته باشیم. چون زنها توانایی مدیریت در سطح کلان ندارند.
شکل دوم تخطی از تنوع این است که بگوییم: زنان باید در کابینه، سهم مشخصی داشته باشند و حتماً مثلاً دو یا سه یا ده وزیر زن داشته باشیم.
چگونه میتوان از این دو خطا فاصله گرفت؟ بحث در مقیاس کلان و ساختار سیاسی، فراتر از این گفتگو است. اما من میتوانم در سطح خرد (یعنی مثلاً یک شرکت) مثال بزنم.
فرض کنیم میخواهید تولیدکننده محتوا انتخاب کنید و مهمترین معیارتان هم نمونه کار و سابقهٔ کار است. روش ایدهآل این است که تا آخرین مراحل، نام و نام خانوادگی و جنسیت از روزمهها حذف شود و همهٔ افراد بر اساس نمونه کار و سوابق و تخصص خود قضاوت شوند.
حاصل ممکن است این شود که از بین ده نفری که استخدام میکنید، هر ده نفر زن از آب در بیایند. این هم ممکن است که یک یا دو خانم به مرحلهٔ نهایی برسند.
اما فرض کنید ده مرد انتخاب میشوند و کسی میگوید: صرفاً به خاطر اینکه زن هم در تیم باشد، سه خانم را انتخاب کنیم. من فکر میکنم این سه خانم اگر بر این باورند که رزومهها عادلانه و منصفانه و علمی بررسی شده، نباید حاضر شوند چنین پیشنهادی را بپذیرند. چون عملاً جای سه نفر دیگر را میگیرند که بر اساس معیارهای شایستگی انتخاب شده بودند.
من اگر زن بودم و به جای یکی از این سه نفر استخدام میشدم و محیط شرکت هم بسیار دوستانه، حرفهای و مودبانه بود، با هشتگ MeToo# از مدیر منابع انسانی آن شرکت شکایت میکردم که صرفاً برای حفظ تصویر شرکت یا هر غرض دیگری که من نمیدانم، جنسیت من را معیار انتخاب قرار داده است.
نکتهٔ سوم | دایورسیتی فرکتالی نیست
برای بیان این مفهوم، دستم در زبان فارسی کمی بسته است. بنابراین من را به خاطر بیان منظورم به زبان انگلیسی و نیز انتخاب برخی واژههای فارسی که ممکن است سخیف تلقی شوند ببخشید.
برداشت من از تنوع این است که Diversity is not a fractal phenomenon.
وقتی میگوییم پدیدهٔ فرکتالی، یعنی پدیدهای که در همهٔ مقیاسها قابل مشاهده است. مثلاً وقتی اوج و فرود قیمتها در یک بازار را میبینیم، میشود نگاه فرکتالی به آن بازار داشت؛ کاری که کسانی مانند مندلبرات انجام دادهاند (+). من اگر نمودار تغییرات قیمت یک ارز یا کامودیتی را در یک روز یا یک ساعت یا یک سال بردارم و مقیاس عددی و زمانی آن را حفظ کنم، شما متوجه نخواهید شد که این نمودار چه مقیاسی را نشان میدهد.
یعنی همهٔ ویژگیهایی که در مقیاس سال وجود دارد (مثلاً مقاومت، حمایت، اوج، فرود، مومنتوم و …) در مقیاس روزانه و حتی ساعتی هم قابل بررسی و استخراج است.
مثال دیگر از پدیدهٔ فرکتالی، مثلث سرپینسکی است که در هر مقیاسی روی آن زوم کنید، باز هم شکل کلی مثلث تغییر نخواهد کرد.
اما آیا دایورسیتی از این جنس است؟ مثلاً در جامعهٔ متمم، نسبت زنان و مردان تقریباً برابر است. در فهرست متممیهای برتر هم کمابیش این توزیعشدگی وجود دارد. در بین کامنتگذارهای روزنوشته هم چنین تنوعی دیده میشود. چرا؟ چون تعداد اعضای این جامعه بزرگ است.
وقتی چندصدهزار عضو متمم، یا چند هزار کامنتگذار روزنوشته را بررسی میکنیم، طبیعی است سهم هر دو گروه جنسیتی قابل مقایسه باشد.
اما آیا هر سه نفری که در متمم انتخاب میکنیم، حتماً باید یک زن در خود داشته باشند؟ خصوصاً وقتی معیار مشخصی (مانند میزبانی پادکست) را تعیین کردهایم. این انتظار که دایورسیتی فرکتالی باشد، یعنی در هر مقیاسی و با هر شرطی و در هر شرایطی بتوانیم آن را ببینیم، انتظار معقولی نیست. حتی من فکر میکنم در یک جامعهٔ ارگانیک، دیدن این شکل یکنواخت از دایورسیتی، میتواند مصداق این باشد که با یک نمایش مهندسیشده روبهرو هستیم.
امیدوارم مثالی را که در ادامه میآورم، به عنوان مصداقی برای درک بهتر یک سیستم در نظر بگیرید و پیام آن را اشتباه برداشت نکنید.
فرض کنید میخواهید آش رشته بخورید. درصد مشخصی از آش رشته، لوبیا است (مثلاً ۱۰ درصد). اما آیا هر سهمی از آش که برمیدارید و هر قاشقی که در دهان میگذارید، دقیقاً ۱۰ درصد لوبیا دارد؟ قطعاً نه.
باز هم من را ببخشید. اما فرق آشی که میخورید و آشی که به عنوان مدفوع از بدن ما خارج میشود این است که اتفاقاً مدفوع فرکتالیتر است. چون بهتر در هم آمیخته شده و در هر مقیاس، کمابیش ترکیب ثابتی دارد. همین مثال را میشود دربارهٔ خامه و قهوه و نیز دربارهٔ آجیل یا هر خوردنی دیگری هم مطرح کرد.
نکتهٔ چهارم | شرکتهایی که دایورسیتی را نفهمیدهاند
متأسفانه در برخی شرکتهای استارتاپی دیدهام که در گزارشها، به ترکیب جنسیتی کارکنان بخشهای مختلف اشاره میشود. حتی دیدهام که شرکتهای خارجی را بنچمارک میکنند. گاهی ادعا میکنند از آنها جلوتریم و گاهی هم با اعلام اینکه هنوز فاصله وجود دارد، از تلاشهای خود برای تنوع جنسیتی حرف میزنند.
من فکر میکنم اینجا هم از زنان به عنوان کالای جنسی و با هدف برندسازی استفاده شده و خانمها نباید اجازه دهند شرکتها به سمت این بازی غیراخلاقی بروند.
اگر ما معتقدیم که واقعاً زنان ما در عرصههایی مثل استارتاپ و تکنولوژی به اندازهٔ مردان توانمند هستند، که باور خود من هم چنین است و مدیر کل سایت متمم هم یک خانم (سمیه تاجدینی) است، چرا باید ماجرا را جنسیتی کنیم؟ کافی است شایستگیها را معیار قرار دهیم. اگر مدیران یک شرکت بزرگ فناوری، صرفاً بر اساس شایستگیها رفتار کنند، قاعدتاً ترکیب جنسیتی تقریباً یکنواخت خواهد شد.
اگر هم در مقطعی چنین نشد، یعنی مثلاً ۸۰٪ تیم را زنان تشکیل دادند یا بالعکس ۸۰٪ در اختیار مردان قرار گرفت، نباید شایستگی را مهندسی کنیم.
من باورم بر این است که وقتی مدیری در یک شرکت گزارش جنسیتی ارائه میکند، بر خلاف نمایشی که اجرا کرده، جایی در عمق وجود خود زنان را ضعیف و حقیر و ناتوان و ناشایسته میداند و میخواهد بگوید: «با وجودی که لیاقت نداشتید، به شما سهم دادیم تا دیده شوید.»
البته دقت کنید که من در مقیاس خرد (مثلاً یک شرکت چند نفری تا چند هزار نفری) حرف میزنم. اما در مقیاس کلان، ماجرا متفاوت است. اگر ما رئیس دولت یا سیاستگذار کلان کشور باشیم، و باورمان این باشد که زنان در بسیاری از توانمندیها با مردان تفاوت ندارند، و آمارها نشان دهد که در اقتصاد و صنعت، زنان سهم کافی ندارند، باید نگران شویم.
ضمن اینکه این نگرانی را هم نمیتوان به شیوههای چپ، کمونیستی، و دستوری حل کرد؛ منظورم همهٔ الگوهای فکری و مدلهایی است که «تمرکز» بخشی از جهانبینی آنهاست و این نگرش را «تحلیل، ارزیابی و ارزشگذاری و سیاستگذاری» نیز دخیل میکنند.
. اجبار به استخدام زنان از نظر ماهیت فرقی با حجاب اجباری یا اجبار مذهبی ندارد و نباید کسی از آن حمایت کند. در مقام سیاستگذار، باید به افزایش قدرت رقابتی زنان – از طریق توانمندسازی، فرهنگسازی، کار رسانهای، برگزاری رویدادهای اختصاصی و مانند اینها – فکر کنیم و از این طریق تلاش کنیم به تدریج سهم زنان در اقتصاد کشور بیشتر شود.
اینکه ما شاخصهای کلان سیستمی را در سطح بنگاهها در نظر بگیریم و ارزیابی و پایش کنیم و بخواهیم به جای دولت در یک بنگاه نقش ایفا کنیم، به این معناست که درکی از سیستم و تفکر سیستمی نداریم و سطحبندیها را متوجه نمیشویم.
باز هم تأکید میکنم که افتخار میکنم در جمع متممیهای فعال و قدیمی ما، چنین بحثهایی مطرح نشده و اساساً متممیها کاری به جنسبت هم ندارند و یک جامعهٔ دوستانه و صمیمی دارند و در این رویداد یا رویدادهای مشابه، وقتی از میل به حضور حرف میزنند، کاملاً مستقل از جنسیت است و خود را به عنوان یک فرد مستقل میبینند و میفهمند.
خلاصه اینکه کسانی که اصرار بر تحمیل ترکیب جنسیتی به نفع زنان دارند، متأسفانه در نگاه من، با مرتجعینی که هنوز با حضور زنان در مدیریت، اقتصاد و حتی ورزشگاهها مشکل دارند، چندان تفاوت ندارند.
محمدرضای عزیز
درخصوص این بحث سوگیری مثبت و اتوریته شدن یاد یک کلیپ طنز در سالهای دور افتادم که از تلویزیون پخش شد: آقایی منتقد فیلم بود خیلی ارادت خاص به مسعود کیمیایی داشت. در اون کلیپ اینگونه نسبت به آخرین فیلم کارگردان موردعلاقه اش نوشت:"استاد گرامی با وجود اینکه آخرین فیلم شما را ندیده ام اما از آنجاییکه میدانم فیلم آخر شما نیز همانند فیلمهای قبلی تان دیدنی و تماشایی هست بنابراین دیدن آنرا به مردم بشدت توصیه میکنم." تصور میکنم اکثر ما متممی ها نسبت به شما رویکرد مشابه ای داریم هرچی بگی چشم بسته درست می پنداریم حالا چه خداباور باشیم چه ناخداباور، فرقی ندارد.
سلام
این موضوع رو که به گروههایی که قبلا مورد تبعیض قائل شدن، الان توجه بیشتری میشه رو من در کل جهان حس میکنم. این موضوع در ذهنم چرخ میزند و با دیدن مثالی و حرفی دوباره به سطح میآید. از یکی از دوستانم شنیدم در سوئیس هم این قانون که یک شرکت به اجبار باید چند خانوم را استخدام کند وجود دارد. خانومی که استخدام کردند و ایرانی هم بود حتی زبان انگلیسی درستی بلد نبود!
همیشه هم در صحبتهایم با دوستانم به این نکته که اگر موضوعی به این حد سرزبانها افتاده، بدون اینکه مشکل ریشهای حل شود، در ذهن کسی که بیان میکند هنوز تبدیل به باور عمیق نشده و حتی باور به ضد آن دارد. مثالش را در هالیوود هم زیاد میبینم، مثل فیلم جدید سیندرلا.
حس میکنم کسایی که انتقاد کردن به اینکه چرا زن در مصاحبه نبود؟ یا کامل به مصاحبه شما گوش ندادن یا فقط به ظاهر توجه میکنن. من از حرفهای شما، مخصوصا اونجایی که درباره سطح اختیاراتی به مدیر سایت متمم خانوم سمیه تاجدینی دادید و اینکه خودتون در نقاط ضعفتون کار اجرایی رو بیان کردید، به وضوح نقش پررنگ خانوم تاجدینی رو در این مصاحبه و در یادگیریم در سایت متمم دیدم.
از نوشتههای شما و مشتند جدیدی به اسم social dilemma دیدم و بهتر شبکههای اجتماعی را درک کردم، سوالی در ذهنم طرح شد. شبکههای اجتماعی در رشد این نگاه سطحی که به جای درک روندها و فرآیندها و رفع مشکل، فقط به چند تا بحث و جمله داغ میپردازند که توجه زیادی جلب میکند، چقدر است؟ آیا تاثیرش آنقدر بوده که این نوع نگاه رو در بخشهای دیگر مثل سینما و کتاب و سیاست و… کشانده باشد؟ یعنی مثلا اگر بتوانیم این بحثها را در شبکه اجتماعی حذف کنیم، آیا باز هم کسب و کاری وجود خواهد داشت که وجود هم اندازه زن و مرد در شرکت خود به عنوان یک ارزش بداند؟ یا اینکه همان تلاش و قدرت به کتابها یا مقالهها سرریز میکند؟
امین کاکاوند دیده بود سه روز پیش آسیم قرشی (Asim Qureshi) یک متنی رو در لینکدینش منتشر کرده که به فضای این نوشته نزدیک بود. اما نمیدونم چرا کامنت نذاشت و برای من فرستاد (احتمالاً میترسیده نق بشنوه یا شاید خانمهای اطرافش یه انتظارات دیگهای ازش دارن ? ).
خلاصه من گفتم خودم اون متن رو اینجا میذارم در قالب کامنت. اما اسم امین رو هم میبرم؛ هم برای رعایت امانت و هم اینکه بقیه بدونن با چه آدمی طرف هستن ?
Here at Jibble, we don't hire minorities to promote racial equality, we don't promote women to balance any gender gap.
If all our senior management consist only of white men, or brown ones like me, or women, we'd do absolutely nothing to change it.
We don't have any gender or racial equality targets. In fact, we don't even count – you can't help but notice that most of our coders are men, most in our HR and customer support teams are women, but we don't care.
We do, however, hire the best person for the job, and promote those that deserve it most based on merit alone. Jeez, that is the only way that makes any sense.
You can't discriminate to fight discrimination – I can't see how everyone doesn't get it – it's fundamentally unfair on those you end up discriminating against.
طبیعتاً برای من – که زودتر این حرف رو نوشتهام – اصل پیام تازگی نداشت. اما یه جمله داشت که به نظرم بسیار زیبا بود. از همونهایی که آدم میگه کاش به ذهنم رسیده بود و خودم گفته بودم:
We can't discriminate to fight discrimination
سلام و متشکرم از دفاع علمی از جایگاه واقعی زن و مرد.
یادمه حوالی سال ۹۲ و ۹۳ به استاد زبردستی میگفتم لطفا اجازه بدین من بعنوان شاگرد و کارآموز بیام در جلسات مذاکره -هایی که تشریف میبرین یه گوشه بشینم تا چیزایی یا بگیرم به شکل تجربی.
ایشون هم دقیقا همین نکته دیدگاه جنسیتی غالب رو برای رد درخواست میگفتن که :
من هیچوقت یه خانم رو با خودم نمیبرم جلسه مذاکره اونایی که این کارو میکنن چون خودشون زشتن میخوان با استفاده از اون خانم روی تیم مقابل تاثیر بذارن…((((:
من هم که قانع نمیشدم ولی مسجل بود برام که بیفایده ست اصرار من. و هر دلیلی که هست دیوار بلندیه و من بیهوده اصرار نکنم.
اما گذشته از اون بحث بعنوان یک خانم اصلا و ابدا از وضعیت موجود بین خانمهای جامعه خوشحال نیستم که هیچ، شدیدا آزرده هستم. متاسفانه عوامل هرچه که بوده از افراط و جهالت ها و … افراد رو ضعیف و ناتوان و محدود به دید کوتاهی به بار آورده که الان بخش عظیمی(عظیم نه اعظم) از زنان سرزمین با بی رحمی تمام مشغول خود تباهی و دیگر تباهی هستند به بهانه گرفتن انتقام …حتی به قصد اولیه و طراحی شده وارد خیلی از مسایل میشن و خیلی دردسر آفرینی ها رو میکنن و با بی مسولیتی تمام فقط ویرانه های متعدد به جا میگذارن و من نوعی حیرت زده از دیدن اینهمه هم جنس خودم که اعجوبه های نفرت پراکنی و خرابکاری و بی انصافی هستند. هنوز زن ایرانی تا شایسته شدن فاصله بسیار داره کاش بیخود ادعا و توهم برش نداره. به عنوان یک زن ایرانی آسیب و بی حرمتی که از زنان به من وارد شده بسیار بیشتر بوده. متاسفم و آرزو میکنم این وضع آشفته به مرور به تعادل و تناسبی نزدیک بشه که البته من دیگه برای خودم به دیدن اون روز امیدی ندارم.
محمدرضا
مواردی که در نکته ی چهارم نوشتی خیلی پخش و پراکنده ته ذهن منم بود و در واقع بهتره بگم مبنایی هست برای یه سری نگرش هام راجع به نقش زن و مرد در جامعه .
با این نوشته کمک کردی دوباره یه سری از نگرش هامو مرور کنم :
یکی از دلایلی که تا الان نتونستم با بعضی از جریان ها و شکل های فمینیسم همراه بشم و درک شون کنم اینه که فکر می کنم شعار دادن و بیانیه و اعتراض و فریاد یا حتی نوشتن و نوشتن وبعد تبلیغات خیلی روش مناسبی برای دفاع از حقوق زنان نیست شاید چون بیش از حد لزوم مستقیم و پرفشار و اجبارگونه اس و فارغ از نتیجه مثل افتادن توی دور باطله و رسیدن به هدف رو به تعویق میاندازه و باعث میشه بیشتر تمرکزت روی خود مشکل باشه نه راه حل.
من بعید می دونم زنانی هم که به این روش ها اعتقاد دارند و به قول خوشون روش مبارزه رو به جای رقابت سالم انتخاب کردند حال خوب و خوشی داشته باشند.
به نظرم بعضی از ویژگی ها و خواسته ها و انتظارات رو نباید گفت باید نشون داد مثل همین مفهوم " شایستگی"
فکر کنم اگه از یه خانم که به خاطر شایستگی هاش در محیط کار به جایگاه خوبی رسیده بپرسیم تا حالا چقدر دغدغه ی برابری حقوق زن و مرد رو داشتی ؟
احتمالا پاسخ میده :
فرصت نداشتم به این مسائل فکر کنم.
ساجده جان.
خیلی دلم میخواست و میخواد دربارهٔ نکتهای که نوشتی، پاسخی مفصل بنویسم. اما هر بار که به چنین مباحثی فکر میکنم چنان وجودم از خشم سرشار میشه که تصمیم میگیرم در اون لحظه، افکار و احساساتم رو در ظرف کلمات نریزم.
اما در عین حال، حیفم هم میاد که کلاً هیچ چیزی در این باره ننویسم.
به همین علت، خیلی کوتاه و مختصر به چند نکته در این باره اشاره میکنم در عین اینکه میدونم چنین بحثی رو میشه نرمتر، آرومتر نوشت و مطرح کرد، اما به قول انگلیسی زبانها «Let me put it bluntly»
من فکر میکنم در بسیاری از تلاشها و رفتارهای ما – چه در سطح فردی، چه سازمانی و چه سیاسی و اجتماعی – میشه رنگ و بوی «سادهاندیشی و سطحیاندیشی و ناتوانی در درک لایههای عمیقتر» رو مشاهده کرد؛ شاید بشه گفت ما بیشتر درگیر «قشر و پوسته» گرفتار میشیم تا «عمق و هسته.»
بذار از یک مثال ساده شروع کنم. به دموکراسی فکر کن. «انتخابات» نمایش بیرونی دموکراسی هست و نه مبنای دموکراسی. اگر دموکراسی رو به کوه یخ تشبیه کنیم، چند لایهٔ مهم در زیر آب داره و اون چیزی که بیرون میمونه و به چشم میاد انتخاباته.
یکی از اون لایههای زیرین اینه که: «هیچ کس در ردههای کلان کشور، حق ندارد و نباید به جای مردم تصمیم بگیرد.» و به عبارت دیگر، نظر هیچ صاحبمنصبی نافذ نیست، جز آنکه بتواند مدعی شود و ادعای خود را اثبات کند که نظرش، نظر مردم است.
وقتی ما پایه رو نمیشناسیم یا عمداً نمیبینیم، نتیجه این میشه که در لایهٔ ظواهر باقی میمونیم. فکر میکنم در چند دههٔ اخیر در ایران بیشتر از انگلستان انتخابات برگزار شده. اما به نظرم دفاع از اینکه ما دموکراتیکتر از کشورهای اروپای غربی یا اسکاندیناوی هستیم، ساده نیست.
در مورد حقوق زنان هم همینطور. ما در لایههای بسیار پایین مشکلات جدی داریم. شایستگیهای زنان در کُنهِ باورها و قوانین ما پذیرفته نشده. وقتی ما رسماً به «مرد» میگیم اگر «زن» تو بتونه دو تا بچه بیاره، تو از خدمت سربازی معاف هستی، یعنی پذیرفتهایم که زن چیزی فراتر از ماشین جوجهکشی برای مرد نیست. زن بچه بیاورد که مرد سربازی نرود. البته که بچهدار شدن، یک تصمیم شخصی است و کسانی هم که بچهدار میشوند، درست مانند کسانی که بچهدار نمیشوند، قابل احترام هستند. اما اینکه ساختار بوروکراتیک یک کشور به نتیجه میرسد به جمعیت بیشتری نیاز دارد (مستقل از اینکه توانایی مدیریت آنها را دارد یا ندارد) و نهایتاً «رحم زن» را به «مدرک معافیت مرد» ترجمه میکند، یک خطای بنیادی است.
حالا در این فضا، فرض کن صدا و سیما در تمام برنامههای خانوادگی خود و بخشهای خبریاش به دقت رعایت کند که تعداد کروموزومهای XX و XY برابر باشد. زنها و مردها را به عنوان مجری کنار هم بنشاند و زوجها را جلوی دوربین بیاورد تا از «اربعین شیطونبلای خود» برای مخاطب روایت کنند.
اینکه ما بازی را از ته به سر انجام دهیم و از اصرار بر روبنا بخواهیم اصلاح در زیربنا را به دست آوریم، منطقی نیست.
نمیگویم همه، اما من هم با بسیاری از فمینیستهایمان مشکل دارم. نه به خاطر اینکه نابرابری حقوق زنان را نمیبینم. بلکه به این علت که یک مسئلهٔ بزرگ زیربنایی را به مسائل جزئی تقلیل دادهاند و فکر میکنند با کارهایی مثل «شیو نکردن» و «پز دادن به ترکهای پوست» و … میتوانند خود را رهبر فکری جریانی معرفی کنند که امروز بیش از هر زمان دیگری به حمایت تئوریک و تحلیلهای بنیادین نیاز دارد.
این تاسفآور است که بعد از این همه سال “حرف زدن” فمینیستها، خصوصا نسل جدیدشان که غالبا آوارگان شبکههای اجتماعیاند، ما باید امروز بنشینیم و از “تفاوت نگاه شایستگی محور و نگاه آماری” بگوییم و توضیح بدهیم “دایورسیتی فرکتالی نیست.” اگر این بدیهیات پیش از این دربارهی دایورسیتی گفته نشده یا لااقل در ذهن و زبان جامعه جا نیفتاده، پس دقیقا خواستهای که فمینیستها سالها از آن حرف زدهاند چیست؛ چیزی جز انتظارات نامفهومِ پنهان شده در پسِ واژههای موهوم؟
بارها دیدهایم که بخشی از فمینیستها، باز هم نمیگویم همه، از طرح موفقیت زنهای موفق ابا دارند. آنها بیشتر از زنان شکست خورده – که کم هم نیستند و بسیاری از آنها قربانی عرف و سنت و قانوناند – حرف میزنند. اگر هم بگویی چرا زنان موفق را پررنگتر نمیکنی تا کلیشههای شکل گرفته دربارهٔ زنان کمرنگ و شکسته شود، میگویند که جلوه کردن موفقیتها، باعث میشود که موانعی که وجود دارد کمتر به چشم میآید. در حالی که من فکر میکنم بسیاری از آنها که خود را پیشرو فمینیسم میدانند، به خوبی فهمیدهاند که اگر زنان موفق جامعهٔ ما دیده شوند، مخاطب این «شیو نکردههای بیآرایش پُر ترک» و «عقبماندگان از زنان پیشرو» را کنار میگذارد و به سراغ زنانی میرود که واقعاً شایستهٔ تحسین و ستایشاند؛ کسانی که با همهٔ سختیها و دشواریها در جامعهای مردانه توانستهاند دستاوردهای شگفتانگیزی داشته باشند که دهها برابر دستاورد مردی در جایگاه برابر با ایشان ارزش دارد.
تاریخ پر از داستان جنبشهای سیاسی و اجتماعی است که با هزار امید و آرزو شکل میگیرند، اما در نهایت، هدفشان از «حفظ آرمانهای جنبش» به «حفظ جنبش ولو به قیمت فدا کردن آرمانهای آن» تبدیل میشود. من فکر میکنم فمینیسم – به معنای رایج آن – هم تا حد زیادی گرفتار این دام شده و حاضر است فمیمین (زنان) را قربانی کند تا فمینیسم را زنده نگه دارد.
این داستان را میتوانی دربارهٔ نظامهای آموزشی، نظام سلامت، وکلا و نظام وکالت و صدها صنف و جنبش دیگر هم ببینی و مصداقهایش را بیابی.
من هنوز هم، مثل قبل و مثل همیشه بر این باورم که بهترین راه برای تغییر باورهای نادرست یا ناکارآمد جامعه، این است که به «مثالی بر ضد آن باورها» تبدیل شویم و نه به «روضهخوانی برای باورهایی که فکر میکنیم درستتر هستند.»
بهعنوان یک متممی خیلی از این تیتر تعجب کردم. چون همانطور که خودت گفتی در بین متممیها این دیدگاه سابقه نداشته.
ولی در واقع میخواستم با نوشتن این کامنت به نکتهای اشاره کنم که برای من بسیار جالب و آموزنده بود.
در قسمت «تنوع» مثالی از تولیدکننده محتوا زدی.
اینکه تا آخرین مراحل، نام و نام خانوادگی و جنسیت از روزمهها حذف شوند و همهٔ افراد بر اساس نمونه کار و سوابق و تخصص خود قضاوت شوند.
واقعا اگر مقیاس سنجش، شایستگی باشد چرا نباید اینگونه گزینش کرد؟
ممنون از تو بهخاطر اینکه درهر کلامت کلی درس برای یادگیری است.
پایدار بمانی
سلام
ابتدا تشکر میکنم از شما و همه دوستانی که این گفتگوها را برنامه ریزی ، اجرا و ضبط کردند.مطلب فوق بسیار آموزنده بود .باید اعتراف کنم من هم در گذشته خیلی مدافع این تفکر بودم که همه جا باید یک نوع سهمیه اختصاصی برای زنان در نظر گرفت. استدلالم این بود که طی قرنهای متوالی غالبا حقوق زنان توسط مردان ضایع شده و حالا برای جبران آن و تسریع در رسیدن زنان به حقوقشان باید سهمیه های اختصاصی برای آنان در نظر گرفت. مدتی گذشت تا فهمیدم باید زمینه ها و بسترهای لازم را فراهم کرد تا بطور نرمال و تدریجی این امر محقق شود.
حدس میزنم (همانطور که شما بیان کردید) در جمع دوستان متممی این رویکرد حامیان چندانی ندارد.
همانطور که شما هم به آنالوژی علاقمندید دوست دارم به یک مورد مشابه اشاره کنم(امیدوارم در تشخیص اشتباه نکرده باشم). دکتر علی سرزعیم در کتاب اقتصاد برای همه به تحقیقات وزارت راه اشاره کرده که فقط سه فرودگاه در کشور توجیه اقتصادی دارند (فرودگاه مهر آباد- فرودگاه امام و فرودگاه مشهد) و بقیه فرودگاهها زیان ده هستند یعنی تعداد پروازها به حدی نیست که بتواند هزینه های آنها را تامین کند. تاسیس این فرودگاهها با هدف توسعه مناطق محروم انجام شده (اختصاص بودجه های سفارشی بدون وجود توانمندی)ولی نه تنها باعث کاهش محرومیتها نشده بلکه موجب تحمیل هزینه های جانبی به دولت برای نگهداری زیرساختهای فرودگاهها شده است.
شاید ضرب المثلی که میگه چاه باید خودش آب داشته باشه اشاره به همین موضوع داره
با آرزوی بهروزی برای شما و همه دوستان متممی
سلام
من وقتی تیتر این مطلب رو در Inoreader دیدم، متعجب شدم؛ از اینکه چرا در این جمع چنین چیزی مهم شده؟ چون منم همون نگاهی رو نسبت به جمع متممیها پیدا کردهام که شما در ابتدای مطلب توصیفش کردید و قاعدتاً با همین نگاهم تیتر رو خواندم.
بعد از خواندن ابتدای مطلب تازه متوجه شدم قضیه از چه قرار بوده و در نهایت وقتی به انتهای مطلب رسیدم، از اینکه نسبت به این موضوع واکنش نشان دادهاید، خوشحال شدم.
این مطلب برای من یه مثال خوب از فرق یادگیری رفتار و یادگیری روش و مدل ذهنی هست که در گفتگویی که با دوستان داشتید، بهش پرداختید.
این کامنت رو مایلم با ابراز دوست داشتن و آرزوی سلامتی کردن برای شما، به پایان برسانم.
دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم.
سلام محمد رضا جان!
فارغ از محتوای خوب این نوشته من از یک طرف به دلیل روحیه ملانقطی خودم و از طرف دیگه وسواس واژگانی که در تو سراغ دارم موقع خوندن نوشته هات درگیر شکل اون ها هم میشم. موقع خوندن نوشته تو همون اول کار در قسمت مقدمه رو واژه «ناخداباور!» متوقف شدم. اولین باره که با این اصطلاح مواجه می شم. اصولاً در نوشتههای معاصرین دیدم که برابرنهاده ی «آتئیست» را «خداناباور» به کار می برند. نمیدونم متعمدانه و از سرِطنز (چون خالی از لطفی هم نیست!) این تعبیر را به کار گرفتی یا تسامح شده.
احمد جان.
نکتهای که بهش اشاره کردی، کاملاً ناشی از بیدقتی من در نگارش بود.
اما اگر بخوام برای این اشتباه، «بهانه» بیارم، میتونم دو تا بهانه بیارم (تا مجموعاً سه اشتباه انجام داده باشم؛ چون بهانه آوردن برای یک اشتباه، خودش اشتباهه).
یکی اینکه من معمولاً در گفتگوهای شفاهی از واژهٔ انگلیسی معادل خداناباور استفاده میکنم و در نگارش هم کم پیش میاد که این واژه رو به کار ببرم. اینه که به شکل نگارشش عادت ندارم. البته که ناخداباور هم agnostic ها رو شامل میشه هم atheistها و از این جهت، به سختی میشه معادل دقیقی براش در انگلیسی پیشنهاد داد (شاید: non-believer).
دیگر هم اینکه به واسطهٔ یکی از اشعار قیصر امینپور، در ناخودآگاه من، خدا و ناخدا در برابر هم هستند که به نظرم میتونه به اشتباهی که مرتکب شدم کمک کرده باشه:
بادبان را ناخدا باد است
لیک او را هم خدا هم ناخدا باد است
و البته واقعاً باید دست از سریع نوشتن بردارم، و کمی کُندتر و با دقتتر بنویسم. یا لااقل بازخوانی کنم. فکر نمیکنم این مطلب رو در بیشتر از ۴۰ یا ۴۵ دقیقه نوشته باشم و این نوع شتابزدگی اصلاً خوب نیست.
راستی. یه بار بیکار بودم یه تایملپس از مطلب نوشتنم ضبط کردم (حاصل بیکاری و دیوانگی). اگر پیداش کنم میذارمش اینجا.
محمدرضا ممنونم از توضیحات خوبت
جالب این که دوباره هم به همون سائقه و سابقه ذهنی نوشتی ناخدا باور! منظورم این قسمت از نوشته است:
«…البته که ناخداباور هم agnostic ها رو شامل میشه هم atheistها و از این جهت، به سختی میشه معادل دقیقی براش در انگلیسی پیشنهاد داد…»
محمدرضا! درسته که خداناباوری به صورت عام شامل agnostic هم میشه اما به نظرم این گرایش اخیر یعنی agnostic از خیلی قدیم به صورت خاص در تاریخ خودمون به درستی لاادری گری نام گرفته و اخیراً هم گویا ندانم گرا بهشون میگن. من خودم شخصا به دلیل حیرتی که در برابر هستی دارم تا حدودی نوشتههای اونها را دنبال می کنم.
در مورد atheist ها شاید بشه گفت همون مَلاحده خودمون هستند. تا اونجایی که من دیدم مُلحد کسی است که به خدا اعتقاد ندارد. البته می دونم که عدم اعتقاد به خدا طیف های جور واجور دآره.
ضمناً پیرو صحبت های قبلی خودت به نظرم من نسبت به تو سوگیری مثبت دارم و هیچ وقت نمی تونم تصور کنم اشتباه کردی. به قولی معتقدم که خطا بر قلم شما راه نداره! به همین دلیل هم ذهن من سراغ این حالت رفت که شاید ناخدا باور، تعریضی است بر کسانی که مدعی خداباوری اند اما عملاً به ناخدا و در مواردی هم کدخدا باور و اعتقاد راسخ تری دارند.
جالبه که منم یه شعر از فرخی یزدی همش به ذهنم متبادر می شد وقتی خدا و ناخدا را مقابل هم می گذاشتم. همون که حتماً شنیدی:
در محیط طوفان زای، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
در مورد اون تایم لپس هم سخت منتظریم که پیداش کنی.
ارادتمند
احمد جان.
بپذیر «ناخداباور» درسته. وگرنه باز هم در ادامهٔ بحث به اشتباه به همون شکل و شیوه مینویسم و آبروم بیشتر میره. 😉
من واژهٔ «لاادری» رو خیلی دوست دارم چون به نظرم معنای agnostic رو کاملاً در خودش داره. حتی از نظر ریشه و تبار هم، شبیه هم هستن. چون gno (از ریشهٔ گنوستوس) هم معنای دانستن داره (واژههایی مثل diagnosis و ignore).
خود agnostic هم با اون a اول، معنای نفی میده: نمیدانم.
و چقدر اون a اول agnostic شبیه لا اول لاادری هست (کلاً اون آ برای نفی کردن توی فارسی هم خیلی قشنگه. من هر بار میبینمش هیجانزده میشم. مثل بُرد که وقتی میخوایم عکسش رو بگیم میگیم آبُرد که البته الان برای سهولت تلفظ به آورد تبدیل شده. البته برای اینکه شیک و مجلسی باشه میگیم آوَرد. ولی شفاهی هنوز هم میگیم آوُرد).
خلاصه اینکه لاادری و اگنوستیک واقعاً به هم نزدیک هستن و من هم مثل تو موافقم که واژهٔ خوبیه.
شباهت دیگهشون اینه که هر دو از نظر بار معنایی خنثی هستن؛ هم agnostic و هم لاادری. وقتی یه نفر میگه لاادری هستم، انگار بیشتر داره یه جملهٔ خبری بیان میکنه.
اما فکر میکنم خداناباور (درست گفتم؟ این بود یا ناخداباور؟ 😉 ) واژهایه که متناسب با نیاز دوران جدید ما ساخته شده. واژهای که صرفاً توصیفیه و بار معنایی منفی نداره. دقیقاً همارز خداباور. یه جورایی حال و هوای دوران پستمدرن رو داره. جایی که معلوم نیست کدوم حرف یا ادعا اصالت بیشتری داره. من در حال حاضر همچنان جز non-believer واژهای به ذهنم نمیرسه که بتونه کارکرد خداناباور رو در انگلیسی داشته باشه.
راجع به مُلحد، همونطور که تو گفتی، با توجه به طیف گستردهای که در عدم اعتقاد به خدا وجود داره، فکر میکنم کمی از atheist نرمتره. atheist به نظرم طعمی از «معاند» رو هم در خودش داره.
داشتم به فارسی و عربی کمی قدیمیتر هم فکر میکردم. به نظرم شاید کُفر و کافر میتونست در اینجا واژهٔ مناسبی باشه. اما کُفر هم در طول زمان، دگرگونی معنایی زیادی رو تجربه کرده. مثلاً اوایل در کلام پیامبر رنگ خنثیتری داره: «قل یا ایها الکافرون. لا اعبد ما تعبدون. و لا انتم عبدون ما اعبد.» و حتی اونقدر نرم و خنثی جلو رفته که در پایان به این تعبیر میرسه: «لکم دینکم و لی دین.»
اما خب. این شکل از استفاده از واژهٔ کفر، به دوران حضور پیامبر در مکه برمیگرده و اگر از درسهای مدرسه درست یادم باشه، هنوز حکومت اسلامی توسط پیامبر مستقر نشده بود.
به هر حال، بعد از پیامبر، فقه که در ذات خودش میل زیادی به ریزنگری داره، اونقدر کلمهٔ کافر رو طبقهبندی کرد که به نظرم الان تمام طیف خداناباوران رو در برمیگیره و شاید شناختهشدهترین واژهٔ کهن موجود، با کارکرد واژهٔ برساختهٔ خداناباور، همون کافر باشه.
فقط اتفاقی که در تاریخ اسلام افتاد این بود که کفر از یک statement (که کسی در توصیف خودش به کار ببره؛ شبیه لاادری) به یک حکم شرعی هم تبدیل شد. و افراد بسیاری، که رازی و بوعلیسینا تنها دو نمونه از اونها هستند، «تکفیر» شدن. یعنی به نظر میرسه که دیگه کفر از بیرون هم میتونه به یه نفر اطلاق بشه و همین باعث میشه ماهیتش با واژههای دیگه فرق کنه (ممکنه انسانها بگن ما خداباور یا خداناباوریم. اما کسی از بیرون نمیتونه فردی رو به خداناباوری محکوم کنه. اما تکفیر از بیرون امکانپذیره).
دوستی داشتم که با زبان عربی زندگی کرده بود. میگفت کُفر بیش از اینکه معنای «پوشانده شدن» رو بده، معنای «جدا افتادن» رو میده. مثلاً وقتی بذر رو میپاشن توی مزرعه. یه سری از بذرها به جایی دور یا بیرون از زمین میفته، میگن کفران شد. البته که میشه کفران رو در این جمله به تلف شدن و ضایع شدن و حتی پنهان شدن در خاک دور تعبیر کرد. اما معنای اولیهاش اینه که از جمع دور افتاد، جدا افتاد.
و با این فرض، کافر رو میشه به کسی که از جامعهٔ مومنین جدا افتاده، تفسیر کرد. و در این حالت، واژهٔ کافر بیشتر در جامعهای معنا پیدا میکنه که اکثریتش رو مومنان تشکیل بدن؛ فردی جدا افتاده از بدنهٔ جامعه (البته فکر کنم عرفا کافر رو مستقل از معنای فقهی و به معنای جدا افتاده از پیکر هستی در نظر میگیرن. با این معنا، به نظرم توصیفی از این تلختر برای یک انسان یا هر موجود دیگه وجود نداره).
داشتیم چی میگفتیم؟
آهان. میخواستم بگم که خلاصه ظاهراً اون کارکردی که واژهٔ خداناباور داره، در حال حاضر از عهدهٔ واژهٔ دیگهای بر نمیاد. و کافر، حداقل در برخی مقاطع زمانی و از نگاه بعضی متکلمین، میتونه معادل مناسبی برای atheist باشه. اگر چه در ذهن من، این کلمه، طیف گستردهتری رو در برمیگیره و خودم به شخصه معادل خداناباور میبینمش.
خب. همونطور که میبینی، الان یه متن کامل داریم پر از کلمهٔ خداناباور و هیچکدوم هم ناخداباور ننوشتم.
در مورد سوگیری مثبت تو، که قطعاً در لطف تو به من ریشه داره، باید بگم که واقعاً قابلاتکا نیست. اتفاقاً من متنی رو در روزنوشته به خاطر ندارم که در انتخاب واژگان، بیغلط باشه (بگذریم از خطا در ساختار جمله، که در نوشتههای من فراوانه). و همیشه یکی از آرزوهام – که امیدوارم زودتر بهش برسم – اینه که متنها رو بازنویسی کنم و شاید به یه چیزی شبیه کتاب تبدیل بشه.
و به طور خاص، این رو بگم که من از نظر ذهنی، در یادگیری بسیاری از واژههای جدیدی که ساخته میشن، ضعیفم. تا همین امروز هم، هنوز یارانه و رایانه رو اشتباه به کار میبرم. و اگر بخوام درست به کار ببرم، باید مکث کنم و فکر کنم و بعد – ضمن تعریضی بر آقای حداد عادل و نزدیکانشون – نهایتاً گزینهٔ درست رو به کار ببرم.
یه بار در یک جمع رسمی و مدعی، سعی کردم مثل خودشون حرف بزنم؛ با دورسخنی و برپوش و فرانامه و رایانه و یارانه.
بعد از مدت طولانی، یک نفر بهم کاملاً جدی – و به درستی – تذکر داد که تمام کلمات یارانه که شما به کار بردید، غلط بود و باید میگفتید رایانه.
من هم که حوصله و اعصاب نداشتم، و حاضر نبودم به خاطر آقای عادل و بقیهٔ منسوبین و منصوبینشون، مورد نقد چنان فردی قرار بگیرم، مجبور شدم کلی توضیح بدم که اتفاقاً یارانه درستتره. چون هنوز کامپیوترهای ما اونقدر قوی نشدهان و قدرت الگوریتمهامون اونقدر زیاد نشده که کامپیوتر رو بشه صاحب «رای» دونست (وقتی سیستمهای خبره و یادگیری عمیق بسیار بیشتر از امروز رشد کنه، شاید رایانه درست باشه). الان حداکثر کار کامپیوترها همون یارانه است؛ یاری کردن انسانها در تحلیل و ارزیابی و تصمیمگیری (یه چیزی شبیه DSSها و Recommendation Engine ها و …).
از اینکه طرف مقابل کلاً این اصطلاحات رو نفهمید خوشحال شدم (و البته بهش تأکید کردم تا زمانی که شما نپذیرید در توییتر جیکجیک میکنید و میگید توییت کردیم، هر کسی هر غلط دیگری بکنه درسته).
اما خودم در خلوت خودم، و در اینجا که خوانندهٔ کمتری داره و احتمالاً افراد کمی حوصله داشتن به آخر این متن برسن، صادقانه اعتراف میکنم که قدرت یادگیری کلمات جدید، ظاهراً در من کم شده و به اندازهٔ گذشته نیست. و حاضر نیستم «ناخداباور» رو به عنوان یک واژهٔ درست، توجیه کنم. منطقیتره صادقانه بپذیرم که صرفاً به بیدقتی در نگارش برمیگرده.
میدونم تقریباً تمام حرفم به حرف تو ربط نداشت. اما چون مثل من از واژهسازی و واژهبازی لذت میبری، گفتم این رو بهانه کنم و کمی حرف بزنم.
خیلی مردد بودم که این کامنت رو بنویسم یا نه. چون این چند وقت هم کامنتهام زیاد شده، و هم از جنبه دیگری نگران این بودم که تحلیل یا نگاهم در ادامه اینهمه بحثهای آموزنده که در اونها به صورت ریز و عمیق به مفاهیم پرداخته شده، سطحی یا غیردقیق باشه.
اما چون از این بحثها لذت بردم، و کلا من هم از واژهبازی لذت میبرم، در مورد کلمه «ناخداباور» یه موضوع بسیار سادهای توی ذهنم بود که دوست داشتم در ادامه این بحثهای پیچیدهتر که نکات زیادی برای یادگیری داشتند، فقط به عنوان یک زاویه دید دیگری بهش اشاره بکنم،
شاید بشه از این پنجره هم به این موضوع نگاه کرد.
راستش من از همون اول که کلمه «ناخداباور» رو توی متن نوشته خوندم – به عنوان کلمهای که در مقابل کلمهای مثل «خداباور» قرار گرفته – برام کاملا پذیرفته شده و قابل قبول بود.
مثل ناپایدار در برابر پایدار – نامهربان در برابر مهربان و …
فکر میکنم اینجا توجه و تمرکز روی این ترکیب جدیدی که ناگزیر با این پیشوند «نا» ایجاد میشه و کلمه جدیدی رو با مفهوم معین و مشخص خودش میسازه، یعنی کلمه «ناخدا»،
میتونه ذهن رو یه مقدار گمراه بکنه و از منظور اصلی نویسنده دور بکنه.
من «ناخداباور» رو بدون اینکه ترکیبی مثل «ناخدا» با معنی خاص خودش، توی ذهنم شکل بگیره، به اینصورت فهمیدمش:
ناخداباور = نا+خداباور = در برابرِ خداباور
پیشوند «نا» هم که میدونیم در زبان فارسی حرف نفی هست و معنی یک کلمه رو منفی میکنه.
من پیشوند «نا» در کلمه «ناخداباور» یا هر کلمه دیگری رو، مثل ~ (نقیض) توی ریاضی یا ! (not) توی برنامهنویسی یا dis در زبان انگلیسی میفهممش، که با قرار گرفتنش قبل از یک کلمه یا گزاره، کلمه یا گزاره جدیدی رو خلق میکنه که ارزشی دقیقا مخالف کلمه یا گزاره اولیه داره.
از این زاویه اگه بهش نگاه کنیم،
به نظرم، خیلی ساده است:
«~»«خداباور» یا «!»«خداباور» یا «نا»«خداباور» = خداباور نیست = ناخداباور
جالبه. من هم وقتی یکی دو تا کامنت در این زمینه توی اینستاگرامت زیر فیلم گزیده ده دقیقهای گفتوگو به چشمم خورد برام خیلی عجیب بود. چون من خودم – به عنوان یکی از متممیهای قدیمی و فعال – اصلا یک لحظه هم چنین موضوعی – اون هم با این نگاه – به فکرم خطور نکرد.
این هم که توی کامنتم در پست قبلی اشاره کردم که دوست داشتم من هم توی این گفتوگو شرکت داشتم واقعا از این لحاظ بود که فکر میکنم این تجربه برای هر کدوم از ما فارغ از جنسیت میتونست تجربه ناب و دوستداشتنی و به یادموندنی باشه.
من هر بار در طول مدت گفتوگو توی فانتزیای خودم، خودم رو روی اون صندلی خالی تصور میکردم و وقتی از بچهها سوالی میپرسیدی یا نظرشون رو در مورد موضوعی جویا میشدی با خودم میگفتم چه جالب اگه من بودم مثلا این رو اون لحظه به محمدرضا میگفتم، یا با خودم فکر میکردم که اگه من اونجا بودم چه جوابی به فلان سوال محمدرضا میدادم؟ یا چطور توی اون بحث شرکت میکردم و …
ممنون که این مطلب رو نوشتی. من هم خودم از آدمهایی هستم که چنین نگاهی همیشه در نظرم بسیار آزاردهنده بوده و هست. و خوشبختانه به عنوان مثال توی محیط کارم چون از اول به خاطر نوع رفتار خودم به هیچ کس – چه مدیر و چه همکاران – اجازه چنین نگاه یا برخوردهایی رو ندادم، هیچوقت هم مشکلی از این بابت نداشتم.
فکر میکنم تو به عنوان دوست و معلمی که ما از داشتنش خوشحالیم و به خودمون میبالیم، اونقدر برای ما ارزشمند هستی که هر تصمیمی هم که گرفته باشی برای ما محترم و ارزشمنده. ضمن اینکه به نظر من با توجه به درنظر گرفتن اون سه شرط، تصمیمت بسیار درست و دقیق و منطقی بوده.
خوشحالم که از بین دوستان خوب متممیمون که ما میشناختیمشون سه نفر بودن که این سه شرط رو همزمان داشته باشن و ما این شانس رو داشته باشیم که در این حدود ۶ ساعت، بیشتر و بهتر بتونیم خودمون رو پیش شماها در اون محیط آشنا و صمیمی حس کنیم.
و به نظرم مهمتر از هر چیز دیگری، نتیجه این پروژه هست که یک هدیه و یادگاری ماندگار برای همه ما شد. تک تک اون نکتهها و موضوعات و درسهای قدیمی و جدیدی که سالهاست از طرف تو میشنویم و میخونیم و یاد گرفتیم یا داریم یاد میگیریم، در کنار تمام اون بغضها و اشکها و حتی اون "مثلا"ها، همهشون برای ما آشنا و دوستداشتنی بودند، و خود واقعی تو رو در قالب فیلم و صدا در اون حدود ۶ ساعت برای ما ثبت کردند.