برای اون دسته از آدمهای شتابزدهٔ امروزی در جامعهٔ دوقطبیشدهٔ ما که آدمها رو از روی تکجملههای نقلشده، تکعکسها و تکسکانسها میشناسن، و جز دوگانهٔ تحسین یا تقبیح، راه دیگهای برای مواجهه با انسانها بلد نیستن، رضا امیرخانی “سوژهٔ” پیچیدهای نیست.
گروهی امیرخانی رو نویسندهٔ رمانها و گزارشهایی میبینن که در اونها مسئولین ارشد جمهوری اسلامی تبلیغ و تحسین شدهان.
گروه دیگهای اون رو با “نفحات نفت” به یاد میارن. نوشتهای که در اون حاکمیت در ایران رو به پدری معتاد و ورشکسته تشبیه میکنه که از سر ناتوانی داره طلای مادر رو میفروشه تا خرج خودش کنه و در پایان نوشته میگه:
«مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت… این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروختهاند! در چنین خانوادهای تنها مایهٔ نجات، همت فرزندان است… از پدر کاری بر نمیآید.»
برای من اما رضا امیرخانی نه نویسندهٔ ارمیاست و نه نفحات نفت.
رضا امیرخانی، دوست سالبالایی منه که سیودو سال قبل، داشت در حیاط مدرسه “دستگاه شبیهساز پرواز” میساخت و من هم گاهی در خردهکارهای بیاهمیت کمکش میکردم. بعضی وقتها هم آخر شبها برامون شعر یا نوشتهای از خودش میخوند.
امیرخانی رو بعد از اون ایام، بیست سال ندیدم، تا یک بار که هر دو در برنامهای سخنران بودیم. بعد از اون هم دیگه ندیدمش.
اون سالها (که هنوز تحصیلات تکمیلی ارج و قرب داشت) متنی نوشته بودم دربارهٔ اینکه چرا ادامهٔ تحصیل نمیدم و دکترا نمیخونم. متن از نظر نگارش قوی نبود، اما دستبهدست میشد و به قول امروزیها وایرال شده بود.
با امیرخانی که سلام و احوالپرسی کردم گفت: “نوشتهات رو در مورد دکترا خوندم. هنوز به اسم نویسنده نرسیده بودم. گفتم این متن رو دو نفر میتونستن نوشته باشن. من که ننوشتهام. پس محمدرضا نوشته.”
گفتم: “خجالت کشیدم که شما خوندینش. متن ضعیفیه.”
گفت: کاری به متن ندارم. منظورم اینه که چیزی که فکر میکنی درسته بگی. حتی اگه جامعه نپسنده. حتی اگر با نظر خودت در گذشته فرق کنه. حتی اگر ندونی در آینده هنوز بر اون نظر هستی یا نه.
خود امیرخانی قطعاً چنین کسی بوده.
امیرخانی برای قلم احترام قائله. و فارغ از اینکه نوشتهها و مواضعش رو بپسندیم یا نه، میشه با اطمینان شهادت داد که هیچوقت قلمش رو به هیچ چیز نفروخته.

توضیح ۱: این نوشته رو به همین شکل در کانال تلگرام بامتمم منتشر کردم. بدون ویرایش و تغییر اینجا گذاشتمش.
توضیح ۲: متأسفانه نمیدونم عکاس عکس بالا کیه. هم توی سایتهای خبری بهکار رفته و هم در اکانت خودش.

2 نظرات
سلام محمدرضا جان.
بهعنوان یه علاقمند به کارهای امیرخانی، از دیدن این پستت خیلی خوشحال شدم. این روزها نیاز داشتم.
راستش ذهن من هم سخته براش، تمییز دادن بین یک حرف یا یک کار یک شخص با شخصیت او.
مثلاً این روزها با خودم کلنجار میرم که سیمکارت خاص علیرضا قربانی رو ببینم یا لذتی که این سالها با کارهاش بهم داده؟ تلاشهای شجریان برای انقلاب اول رو ببینم یا تلاشهاش برای انقلاب بعدی رو؟ و مواردی از این دست که دیر یا زود پیش خواهد اومد.
کاش بتونی استدلالت رو برای نتیجهای که در پایان متن گرفتی، کمی بیشتر توضیح بدی.
مثلاً اینکه ایشون خب ارمیا نوشته، داستان سیستان نوشته و حتی بیوتن نوشته (که من دیگه با بخشی از اون حرفهاش همدل نیستم. با ارمیا و سیستان که دیگه کلاً).
برای منی که امیرخانی رو دوست دارم، سخته به چنان نتیجهای رسیدن. جز اینکه امیرخانی رو در گذر زمان ببینم و برسم به بیانیهٔ خواندنی و عبرتآموز او در زمان جنبش مهسا.
(اعتراف: جالبه نمود بیرونی تغییرات خودم هم در همون زمان بوده. یعنی مهسا باعث شد همه چیزی که میدونستم و شجاعت پذیرشش رو حتی نداشتم ، بپذیرم. و بعد هم آنقدر بگم تا اطرافیان فکر کنن همیشه اینطور بودم. درحالی که نبودم. من یکبار وسط داستان سیستان اشک اومد به چشمم 😉)
خلاصه اینکه شاید با جواب شما، برای امیرخانیها و قربانیها و شجریانها با ذهن آمادهتری مواجه بشیم.
در آخر، امیدوارم ایشون هرچه زودتر بههوش بیاد و با خوندن این توصیف خوشحال بشه (هیچوقت قلمش رو به هیچ چیز نفروخته).
نوذر جان. خیلی دوست دارم جواب کامنت تو رو کاملتر و در قالب یک پست بنویسم. فقط چون این چند روز چند اتفاق ناخواسته و نامطلوب پشت سر هم افتاده (از جمله چند مورد از برنامههای سفرهام به علت مشکلات فنی و فرودگاهی جابهجا شده) چند روز زمان لازم دارم تا به روند عادی برگردم و از سهم روزنوشته بزنم تا بتونم وقت لازم برای متمم رو تأمین کنم. حدس میزنم تا پنجشنبه یا جمعه وضعیت کارم به حالت عادی برمیگرده و دوباره میتونم نوشتههای اینجا رو ادامه بدم.