خانه اجتماعیاتدربارهٔ این روزهای پزشکیان

دربارهٔ این روزهای پزشکیان

توسط محمدرضا شعبانعلی
پزشکیان

پیش‌نوشت: مطلبی که این‌جا می‌نویسم، کاملاً شخصی است و مناسب فضای عمومی‌تر نیست. چند روز پیش یکی از دوستانم پرسید «اوضاع پزشکیان را چطور می‌بینی؟» و من هم کمی برایش توضیح دادم. بعد با خودم گفتم روزنوشته فضای شخصی و شبه‌خصوصی من است و خوانندگانش دوستان نزدیکم هستند. شاید آن‌ها هم بدشان نیاید پاسخ من به آن دوستم را بدانند.

فقط باید پیشاپیش توضیح دهم که من ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با دولت ندارم. بنابراین، حرف‌هایی که می‌زنم را مبتنی بر اطلاعات درونی و معتبر در نظر نگیرید. داده‌های خام من، چیزهایی است که در سایت‌های خبری ایران و جهان می‌خوانم، روندهایی که در کشور دنبال می‌کنم، و داده‌های جانبی که در گفتگو با مدیران صنایع مختلف کشورمان کسب می‌کنم.

بنابراین حرف‌های من بیش از آن‌که از جنس «تحلیل» باشند، «حدس‌»هایی هستند که البته با خوانده‌ها و آموخته‌هایم اندکی تقویت شده‌اند (به تعبیر دقیق‌تر، حرف‌های من analysis نیستند، بلکه در بهترین حالت، مصداق educated guess محسوب می‌شوند).

نطفهٔ بحث: اخیراً دو عضو از شورای اطلاع‌رسانی دولت، یعنی آقای فیاض زاهد و آقای محمد مهاجری استعفا دادند. به‌نظر می‌رسد که آقای عارف هم دنبال بهانه‌ای برای ترک دولت است (هنوز نمی‌دانیم که این بهانه‌ها کارساز خواهد بود یا نه).

من می‌خواهم کمی حدس‌هایم را دربارهٔ‌ ریشهٔ این استعفاها (که در نگاه اول چندان مهم به‌نظر نمی‌رسند) و مسیر دولت در ماه‌های پیش رو با شما در میان بگذارم. و مثل همیشه، دغدغه‌ام سیاسی نیست. بلکه فرصتی برای نگاه کردن به یک «مسئله‌ی آشفته / messy problem» و آموختن در حاشیهٔ آن است.

ناترازی انرژی | مسئله‌ی اول پزشکیان

مشخصاً یکی از مهم‌ترین مسائلی که دولت پزشکیان با آن روبه‌رو است، ناترازی انرژی است (توصیفی مودبانه‌ و مسئولیت‌گریز برای «ناتوانی دولت در ایفای وظایف قانونی خود در تأمین انرژی شهروندان»).

در واقع، یکی از معدود وعده‌های محقق‌شدهٔ انقلاب اسلامی، یعنی مجانی کردن آب و برق (و سوخت)، نهایتاً کشور را به وضعیتی بسیار ناپایدار رسانده و به‌نظر می‌رسد حاکمان تشخیص داده‌اند که لازم است قیمت انرژی (دقیق‌تر: حامل‌های انرژی) اصلاح شود.

دربارهٔ این‌که چرا این سیاست غلط و چپ‌گرایانه – که در دهه‌های گذشته کشور را نابود کرده – به‌سادگی اصلاح‌پذیر نیست، در ادامه می‌نویسم. اما فعلاً موضوع حرفم این است که ظاهراً پزشکیان، به‌عنوان «دومین مقام ارشد اجرایی کشور» مهم‌ترین مأموریت عملیاتی خود را اصلاح قیمت حامل‌های انرژی تعریف کرده است (اولین مدیر «اجرایی» کشور، رهبر است).

مرور تصمیم‌های گذشته در این حوزه نشان می‌دهد که نظام سیاسی معتقد بوده بهتر است در زمان استقرار دولت‌های معتدل یا اصلاح‌طلب، قیمت حامل‌های انرژی اصلاح شود. چون ترجیح بر این است که دولت‌هایی که به هستهٔ نظام نزدیک‌ترند (مانند دولت احمدی‌نژاد و رئیسی) دست خود را به این تصمیم آلوده نکنند.

یکی از تیره‌ترین نقاط دورهٔ روحانی، اتفاقات مربوط به تعدیل قیمت بنزین بود و حالا به‌نظر می‌رسد در دوران پزشکیان دوباره زمان آن رسیده تا قیمت‌ها کمی اصلاح شود.

ظاهراً در این بخش، پزشکیان خواسته زیرکی به‌ خرج دهد و بخشی از بار را به گردن تیم اصول‌گرایان و تندروها بیندازد. منصوب کردن «سقاب اصفهانی» را می‌توان حاصل چنین تصمیمی فرض کرد. پزشکیان، به‌ گمان خود، با این کار هم فشار سیاسی این تصمیم را بین دو بخش از نظام سیاسی نصف کرده، و هم مقاومت‌ها و نقدهای احتمالی اصول‌گرایان و تندروها را کاهش داده است (چون فردی از خودشان این پروژه را در دست گرفته).

اگر پذیریم فرض من درست است، اولین سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا این نگاه پزشکیان منطقی است؟‌ من فکر می‌کنم نه. به هر حال، تبعات این تصمیم، از تورم گرفته تا نارضایتی و ناآرامی، به نام پزشکیان نوشته می‌شود (ما مردم که می‌دانیم حتی فرقی بین دولت پزشکیان و جمهوری اسلامی هم وجود ندارد و همه‌چیز یک چیز است. منظور من، دعواهای بین خودشان است).

در این بین، بخشی از سنگینی بار این تصمیم بر عهدهٔ شورای اطلاع‌رسانی دولت است. شورای اطلاع‌رسانی دولت، روزنامه‌چی‌ها و رسانه‌ای‌هایی هستند که معتقد بودند یکی از ضعف‌های روحانی، ارتباط ضعیف رسانه‌ای بوده و به این نیت آمده‌اند که کار رسانه‌ای را جدی‌تر انجام دهند.

این شورا که وجه غالب اعضای آن اصلاح‌طلبی است، حالا در وضعیت جالبی قرار دارد. باید بار سنگین یکی از تصمیم‌های بسیار پرهزینه و دشوار را بر عهده بگیرد و مردم را دربارهٔ آن توجیه کند. تصمیمی که اجرای آن هم بر عهدهٔ فردی از جناح دیگر است.

منطقی به‌نظر می‌رسد که اعضای این شورا، در یک جایگاه شغلی نسبتاً بی‌خاصیت، که زحمت دارد و رحمت ندارد، حوصلهٔ چنین کاری نداشته باشند و سعی کنند قبل از این‌که اجرای این پروژه سرعت بگیرد، از این موقعیت شغلی پردردسر دور شوند.

این وسط، یک معاون اول (عارف) هم داریم که هنوز برای خودش و ما و احتمالاً پزشکیان مشخص نیست که حد و مرز وظایف و اختیارات او و معاون اجرایی (قائم‌پناه) چیست (روی کاغذ تا حدی مشخص است. چون از معاون اول در قانون اساسی حمایت شده. اما معاون اجرایی، نقش ستادی‌تری دارد).

اما مشخصاً آن‌چه ما می‌بینیم این است که مرز شفافی بین کارهای این دو نفر وجود ندارد. یا حتی معاون اجرایی به‌خاطر دوستی شخصی با رئیس‌جمهور، دست بازتری دارد.

خلاصه این‌که ما الان با اصلاح‌طلبانی مواجه هستیم که در جایگاه معاون اول (که ظاهراً با تأکید خاتمی به عارف واگذار شده) و شورای اطلاع‌رسانی، باید تصمیم‌های پردردسر و حاشیه‌ساز اصلاح قیمت انرژی را که پزشکیان و دوستانش اجرای آن را به یکی از اصول‌گرایان واگذار کرده‌اند توجیه و پیگیری کنند.

مسئله‌ی انرژی | کوچک کردن دامنهٔ یک مسئله‌ی بزرگ

آن‌چه در بالا گفتم، دعوای داخلی سیاسیون است و برای ما مهم نیست.

اما موضوع دومی که به ذهن می‌رسد این است که آیا پزشکیان در اجرای سیاست تعدیل قیمت انرژی موفق خواهد بود؟ من معتقدم که نه پزشکیان و نه هیچ فرد دیگری در ساختار سیاسی فعلی، توان اصلاح این اشتباه بزرگِ چهل‌و‌چندساله در قیمت‌گذاری انرژی را ندارد. مگر این‌که مسئله را به جای «مسئله‌ای در حوزهٔ انرژی» به‌عنوان «مسئله‌ای در ساختار کلان سیاست‌‌گذاری کشور» تعریف کنند. در این حالت، راه‌حل‌ها هم متفاوت خواهد بود و در «اصلاح روش قیمت‌گذاری» خلاصه نمی‌شود.

اثر شلاقی در اقتصاد تورمی و با سطح اعتماد پایین

در دینامیک سیستم‌ها پدیده‌ای وجود دارد به اسم اثر شلاقی (bullwhip effect). مثال کلاسیکش این است که اگر چند روز متوالی مشتریان روزانهٔ محصول مشخصی در یک بقالی ۳۰٪ بیشتر بشوند، بقالی تصمیم می‌گیرد سفارش بیشتری پیش عمده‌فروش ثبت کند. طبیعتاً برای اطمینان، به جای ۳۰٪ ممکن است سفارش خود را ۳۵٪ یا ۴۰٪ ثبت کند (علت این است که هزینهٔ «اضافه آمدن محصول»، کمتر از هزینهٔ «کم آمدن محصول» است. او نهایتاً محصول را مرجوع می‌کند یا با سود کم می‌فروشد. اما اگر محصول کم بیاید، ممکن است حتی مشتری از دست بدهد که هزینهٔ سنگینی محسوب می‌شود).

با همین منطق، عمده‌فروش اگر ببیند چند سوپرمارکت تقاضای ۴۰٪ ثبت کرده‌اند، ممکن است تصمیم بگیرد خریدش را ۵۰٪ افزایش بدهد و این دینامیک به همین شکل ادامه پیدا می‌کند و نهایتاً می‌بینیم در ته زنجیره تقاضای بسیار زیادی به وجود آمده است. عکس همین روند هم وجود دارد. یعنی وقتی تمام زنجیره از محصول پر شد، بقال سفارشش را کم می‌کند.  عمده‌فروش سفارشش را از بقال‌ هم کمتر خواهد کرد (بیشتر کاهش خواهد داد) و وقتی به ته زنجیره می‌رسیم، افت شدیدی را تجربه خواهیم کرد.

به این پدیده اثر شلاقی می‌گویند. چون وقت شلاق‌زدن هم، دست حرکت کمی دارد، اما انتهای شلاق خیلی زیاد حرکت می‌کند (این بحث را معمولاً در کتاب‌های زنجیرهٔ تأمین مطرح می‌کنند).

ماجرای قیمت سوخت در اقتصاد چنین چیزی است. مسئولین ما عادت دارند بگویند «حالا مگر قیمت سوخت چند درصدِ هزینه‌های شما را تشکیل می‌دهد؟» یا این‌که می‌گویند «ما که سهمیه‌ها را دست نزده‌ایم.  فقط گفتیم اگر از فلان‌قدر بیشتر مصرف شد، قیمت‌ها فرق کند.»

این در حالی است که مردم نگاه دیگری دارند. هر یک از مردم به اندازه‌ای که زورشان می‌رسد، می‌خواهند خود را در برابر موج گرانی که حدس می‌زنند به وجود خواهد اومد حفظ کنند. و در اقتصاد ملی که اقتصادی چندلایه‌ای و پیچیده است، این نوع رفتار نهایتاً به تورم بسیار زیاد منتهی می‌شود.

لازم است تأکید کنم که من از آن دسته افرادی نیستم که بگویم سوخت گران نشود، برق ارزان بماندو … اتفاقاً من موافق «واقعی‌ شدن قیمت‌ها» هستم. اما در ادامه می‌خواهم بگویم که چرا چنین کاری حداقل در ساختار سیاسی فعلی غیرممکن است و اگر چنین قصدی وجود دارد، چه تغییراتی باید قبلاً اتفاق می‌افتاده (یا الان باید اتفاق بیفتد) که بشود قیمت‌ها را واقعی کرد. تغییراتی که تقریباً همهٔ آن‌ها خارج از حیطهٔ قدرت و اختیار رئيس‌جمهور است.

این مطلب را به‌زودی کامل می‌کنم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

17 نظرات

رضا حسام نوامبر 23, 2025 - 7:27 ق.ظ

«اینکه نظام سیاسی دست خود را به این تصمیم آلوده نکنند» یا به بیان عامیانه تر دیگرانی رو «سیبل» کند و آدرس غلط بدهد به نظرم یکی از استراتژی های موفق و از نقاط قوت این نظام است،  

به نظرم دو پیش نیاز مهم برای محقق شدن این استراتژی وجود داره، 

اول؛ اینکه آدمهایی پیدا شوند که  آگاهانه (یا نا آگاهانه)  این نقش ضربه گیر، (سیبل شدن) یا به عبارت دیگر قربانی شدن رو بپذیرن،

دوم؛ اینکه هزینه انتقاد به اولین مدیر «اجرایی» کشور اونقدری بالا باشه که هر صدای منتقدی رو مجبور کنه آدرس غلط بده 

مثلا در مورد برجام، جواد ظریف  تمام مهارت های مذاکره،  زبان، دانش و تجربه خودش رو در خدمت به این نظام خرج کرد اما به تعبیر خودش درنهایت دیپلماسی به میدان باخت و مسئولیت این باخت هم گردن خود او افتاد

در مورد بنزین هم با اینکه روحانی سعی کرد بگه خواب بودم و جمعه صبح فهمیدم و … 

اینکه چقدر و تا کجا این استراتژی‌ (مطمئن نیستم عبارت درستی بکار برده باشم) کار میکنه و دست کاری افکار عمومی جواب میده رو من دقیق نمیدونم، 

یه موقعی فکر میکردم با گسترده شدن شبکه اجتماعی و شبکه های ماهواره ای  و خوراک رسانه ای متفاوت ممکنه کم اثر بشه و آگاهی ممکنه کمی بالا بره 

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی نوامبر 24, 2025 - 3:40 ب.ظ

رضا این تکنیک که بار تصمیم‌ها بر گردن بخش‌های دیگه بیفته، یا این‌که بخش‌های استراتژیک بر عهدهٔ یک فرد / نهاد و بخش‌های عملیاتی (به‌قول خاتمی: تدارکات) بر عهدهٔ فرد / نهاد دیگه باشه، واقعاً تکنیک موثریه.

اما مسئله اینه که در بلندمدت، اثربخشی خودش رو از دست می‌ده. چون کم‌کم سطح آدم‌هایی که حاضرن توی اون جایگاه قرار بگیرن پایین و پایین‌تر میاد. یه لحظه همهٔ قضاوت‌های ارزشی رو بذاریم کنار. و این‌که ما موافق ساختار سیاسی هستیم یا مخالفش.

اصلاً فرض کن نشستیم جای ترامپ. یا جای یه آدمی در اروپا. یا در چین یا حتی در مسکو.
این صندلی که امروز پزشکیان روی اون نشسته، زمانی رفسنجانی و خاتمی روی اون می‌نشسته. بعدش روحانی نشسته. پزشکیان نشسته.
از اون‌ طیف سیاسی هم زمانی ناطق کاندیدای این صندلی بوده، زمانی احمدی‌نژاد روی اون نشسته و بعد هم رئیسی.
‌‌
من اصلاً نمی‌گم که رفسنجانی یا خاتمی آدم عجیبی بوده یا ناطق نوری آدم خاصی بوده. فقط می‌گم به روند که نگاه کنی، روحانی یه نفر بود «توی بساط رفسنجانی» و پزشکیان یکی بود «توی بساط و دست‌و‌بال خاتمی».
فارغ‌ از جهت‌گیری سیاسی من و تو یا هر ناظر دیگه، اگر برون‌یابی کنیم، و فرض کنیم این ساختار سیاسی ده سال دیگه تقریباً به همین شکل هست، از سمت اصول‌گراها کسی روی این صندلی خواهد نشست که ما بگیم رئیسی پیشش ابن‌سینا بود و از سمت اصلاح‌طلب‌ها کسی می‌شینه که احتمالاً ما بگیم پزشکیان پیش اون علامه بود.

این روند داون‌گرید شدن (و دقیق‌تر بگم erosion of performance / competencies) برای هیچ سیستمی نشانهٔ خوبی نیست. اما این رو هم بگم که من واقعاً مسئله رو بیش از این‌که به فرد خاصی نسبت بدم، به معماری ساختار سیاسی‌مون ربط می‌دم. یعنی معتقدم که با فرایندهایی که در قانون اساسی فعلی تعریف شده، چنین وضعیتی تقریباً طبیعیه.

پاسخ
Hamid Barri نوامبر 24, 2025 - 12:20 ق.ظ

 (ما مردم که می‌دانیم حتی فرقی بین دولت پزشکیان و جمهوری اسلامی هم وجود ندارد و همه‌چیز یک چیز است. منظور من، دعواهای بین خودشان است).

اگر این فرض رو داشته باشیم چگونه و با چه منطق و دلیلی به پزشکیان رای دادید؟

اینکه امورات تخصیص منابع یک کشور رو دست کسی بدهند که فکر می کند گولر گازی با گاز شهری کار می کند چه توجیهی جهت رای بهش داشتید؟ 

صرفا بخاطر درگیر شدن مجموعه حاکمیت باهم؟

و اساسا آیا چوب خشک و پزشکیان باهم تفاوتی دارند یا نه؟ 

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی نوامبر 24, 2025 - 8:35 ق.ظ

باور نمی‌کنم ۱۵۰ امتیاز در متمم گرفتی، اما ذهنت نمی‌تونه جواب این سوال رو تشخیص بده (بماند که سلام کردن و شروع مودبانه، بخشی از ادب اجتماعیه و این‌که من انتظار دارم رعایتش رو بلد باشی، دیگه ربطی به امتیاز نداره).

اگر انتظار داری جواب بگیری، لازمه یه بار زیر کامنت من بنویسی:

«من به ذهنم فشار آوردم و با تمام توان فکر کردم و ظرفیت فکری‌ام در یافتن پاسخ کمک نکرد.»

این‌طوری مطمئن می‌شم جواب برات مهمه و دنبال پاسخ هستی. شتابزده هم کامنت نذاشتی. فکر کردی. واقعاً ذهنت نتونسته جواب رو تشخیص بده. بعد جواب می‌دم 🙂

از این‌جهت چنین چیزی رو می‌گم که اگر فکر کنی خودت جواب رو می‌دونی، یا واقعاً دونستنش اون‌قدر برات اهمیت نداشته باشه، طبیعیه که حیفه من وقتم رو صرف کنم برات توضیح بدم (می‌دونی که وظیفه‌ای هم ندارم. خصوصاً که جواب دادن به کامنت‌های بسیاری از دوستانم در این‌جا عقب افتاده و اولویت پاسخ دادن به اون‌ها بالاتره). اونم وقتی پابرهنه دویدی توی روزنوشته و بعد از سال‌ها در اولین کامنت این نوع سوال رو می‌پرسی (تو نمی‌دونی. اما بچه‌ها عرف این‌جا رو می‌دونن که اولین کامنت‌ها رو با بحث‌های سیاسی شروع نمی‌کنن).

اگر به جمله‌ای که گفتم، یک کلمه اضافه کنی یا یک کلمه کم کنی، جواب نمی‌دم. حتی گیومهٔ‌ اول و آخرش رو هم همون‌طور که گفتم بذار. نیم‌فاصله‌ها رو هم مطابق چیزی که نوشتم رعایت کن.

پاسخ
مجتبی نوامبر 24, 2025 - 8:15 ب.ظ

سلام و وقت بخیر خدمت همه دوستان

همانطور که جناب شعبانعلی فرمودند و در تفکر سیستمی به ما آموزش دادند بحران‌ها یک روند هستند نه یک رویداد، به نظر می‌رسد در کشور ما این روندها نیز نتیجه الگوی توسعه در پیش گرفته شده (اگر بتوان به این مدل برنامه‌ریزی الگوی توسعه اطلاق نمود) و دمیدن در شیپور خودکفایی بر پایه تفکرات چپ (نقش پرقدرت دولت در توسعه، کنترل دولت بر اقتصاد، برنامه‌ریزی متمرکز، ملی سازی و …) می‌باشد. درآمدهای نفتی در گذشته سبب گردیده دولت خود را بی‌نیاز از مالیات بداند و برای همین در سیاست‌های در پیش گرفته شده نیازی به پاسخگویی برای مردم حس نمی‌نمود (اگر چه نفت نیز به عنوان یک منبع متعلق به همه مردم بوده و این تلقی که متعلق به دولت است و هرگونه که صلاح بداند آن را هزینه کند صحیح نمی‌باشد) و مردم نیز مطالبه پاسخگویی نداشتند. منافع نهادهای قدرتمندی در کشور در اثر الگوی توسعه در پیش گرفته شده در حفظ شرایط فعلی می باشد و این موضوع تغییر الگو را بسیار پر هزینه می‌کند (با فرض بسیار خوشبینانه اینکه تغییر الگو در دستور کار باشد).

نمی‌دانم این تحلیل من درست است یا نه، در یک زمانی حاکمیت با هدف افزایش رضایت عمومی نسبت به تحریک تقاضا و سپس پاسخ به تقاضای تحریک شده اقدام می‌نمود و این موضوع در ابتدا جواب داده و از مجرای آن برای جلب حمایت مردمی بهره برد، به مرور زمان حجم بالای تقاضا سمت عرضه را آلوده نموده و نهادهای قدرتمندی از این آلودگی منتفع شدند و در حال حاضر نه قدرت مدیریت تقاضا و نه توان پذیرش هزینه‌های تامین آن وجود ندارد، این موضوع را می‌توان در خودرو، انرژی، آب و مدرک تحصیلی مشاهده نمود.

به نظرم در حال حاضر با توجه به سرمایه اجتماعی پایین، درگیر شدن ساختار سیاسی با موضوعات پرتنش فارغ از اینکه کدام جناح سیاسی مجری آن باشد، منجر به آشوب خواهد شد.

پاسخ
علی محمد افراسیابی نوامبر 26, 2025 - 12:47 ب.ظ

سلام محمد رضا

من سوالی دارم که خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده و خیلی دوست دارم نظر تو رو بدونم .اگر فرصت کنی و بهش جواب بدی ممنون میشم.

هیچ یک از رئیس جمهورهای بعد از انقلاب استعفا ندادند.بنی صدر که با رای مجلس به عدم کفایت سیاسی او عزل شد و از کشور فرارکرد و میشه حدس زد اگر در کشور می ماند چه سرنوشتی در انتظارش بود.

رهبر فعلی هم در دوران ریاست جمهوری خودش چالشهایی با نخست وزیر وقت(میرحسین موسوی) داشت که اغلب با مداخله بنیانگذار جمهوری اسلامی اون چالشها برطرف می شدند و کارش به استعفا نرسید.

بعد از جنگ 8 ساله هم هیچ کدام (رفسنجانی- خاتمی-احمدی نژاد-روحانی-رئیسی) استعفا ندادند.هرچند در گوشه و کنار و به صورت ضمنی از محدود بودن اختیارات رئیس جمهور گله مند بودند و علت عملی نشدن برخی وعده های انتخاباتی را همین عامل معرفی میکردند.

فقط مهندس بازرگان  نخست وزیر دولت موقت بود که پس از اشغال سفارت آمریکا در آبان 58 استعفا داد.

 حالا این سوال مطرح میشه که این افراد با علم به این محدودیت اختیارات و اینکه کار خاصی از دستشون بر نمیاد چرا وارد این عرصه میشن؟ شاید بشه دو جواب به این سوال داد:

الف- حس قدرت طلبی و ماندن در ساختار قدرت و بهره مندی از مزایای آن:

 همون چیزی که در آموزه های دینی بهش میگن حب جاه ومقام. از دوران نوجوانی هم یادمه که یک حدیثی برای ما میخوندن که آخرین چیزی که از محبت دنیا از قلب مؤمنان راستین خارج میشه، جاه طلبی است. تازه مومنان راستین اینطوری اند وای به حال بقیه.

من در این خصوص نمیخوام حرفی بزنم و به اصطلاح نیت خوانی کنم.

ب- امید به اصلاح امور از طریق ارتباط و مدیریت تعارض منافع کلیه ذینفعان در ساختار قدرت

من پاسخ ب رو پیش فرض میگیرم.حالا اگر رئیس جمهور بعد از مدتی(شش ماه/ یک سال …) متوجه شد که در عمل نمیتونه کار خاصی انجام بده باید چکار کنه؟ اینکه مرتب بیاد و مثل پزشکیان بگه ما نمیتونیم کاری کنیم کافیه؟ یا مثل روحانی بگه من نمیدونستم /جمعه فهمیدم و ..

 رئیس جمهور به نشانه اعتراض به این ساختار نمیتونه(یا نباید) استعفا بده؟ چه نشانه هایی رو دید باید به فکر استعفا باشه ؟ قبول دارم که استعفای  رئیس جمهور مثل استعفای مدیر یک سازمان خصوصی یا دولتی نیست و به خاطر گستردگی قلمرو تاثیر گذاری اصلاً قابل مقایسه نیست ولی به هر حال تا چه زمانی باید تحمل کنه و همچنان برای بهتر شدن اوضاع تلاش کنه و کجا باید تصمیم سخت رو بگیره؟ چنین تصمیمی رو میتونه بگیره یا اصلا بهش اجازه میدن؟ خلاصه اینکه:

زمان مناسب برای استعفای یک رئیس جمهور چه زمانیه؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی نوامبر 27, 2025 - 3:45 ق.ظ

ببین. این سوال خیلی سوال سختیه. و فکر می‌کنم تا یک ساختار سیاسی دیگه شکل نگیره، و افرادی که اسم بردی، صریح حرف نزنن، یا خاطرات‌شون منتشر نشه، ما فقط می‌تونیم حدس بزنیم.
من هم نظر خودم رو می‌گم و تأکید می‌کنم اصرار ندارم این‌ها درسته. فقط مثل تو، و مثل بقیه، دارم سعی می‌کنم حدس بزنم.
راستش هیچ‌یک از دو علتی که تو گفتی، نمی‌تونه من رو قانع کنه. من فکر می‌کنم، این دو علتی که گفتی، یعنی «حبّ جاه و مقام» و «امید به اصلاح» اون چیزیه که باعث می‌شه این افراد کاندیدا بشن و تصمیم بگیرن در جایگاه رئيس‌جمهور قرار بگیرن.
اما علتی که باعث می‌شه استعفا ندن، احتمالاً باید چیزهای پیچیده‌تری باشه. حداقل ما در مورد کسی مثل احمدی‌نژاد، دیدیم که صریحاً رفت نشست توی خونه‌اش. و مشکلی با کناره‌گیری از قدرت نداشت. اما نهایتاً استعفا نداد.
چند موردی که به ذهنم می‌رسه رو – بدون این‌که بخوام به ترتیب اهمیت بگم – فهرست می‌کنم:
اول این‌که دولت در کشور ما «بالاترین ساختار موجود» نیست. بلکه بالاترین ساختار موجود چیزیه که بهش می‌گن «نظام»؛ یعنی کل ساختار سیاسی. چنین چیزی در کشورهای دموکراتیک نیست. مثلاً در آمریکا، الان دولت ترامپ، قلهٔ ساختار سیاسیه. قبلش دولت بایدن بود. قبلش اوباما و دیگران. وقتی می‌گیم قلهٔ ساختار سیاسی،‌ یعنی دولت بالاترین نقطه است. و خود ترامپ، عملاً قدرتمندترین فرد جهانه. البته که در نظام‌های دموکراتیک، سیستم‌های check&balance هست. یعنی همیشه سه ستون اصلی «قانون‌گذار»، «مجری» و «سیستم قضایی» سعی می‌کنن همدیگه رو کنترل و متعادل کنن. و حتی در شرایط خاص، دولت رو برکنار کنن. اما دولت اگر خودش بخواد کنار بره، نباید به هیچ کس دیگه‌ای پاسخ بده. یعنی کسی مثل ترامپ، خداوند ساختار سیاسی خودشه. در اروپا و جاهای دموکراتیک دیگه هم همین‌طور.
اما در کشور ما این‌طور نیست. به همین علت، اگر دولت استعفا بده، به نوعی «بی‌اعتبار شدن ساختارِ بالادستی» یعنی کل «نظام» تفسیر می‌شه. خصوصاً که در ساختار سیاسی ما یه چیزی به اسم «رسانه‌های بیگانه» هم تعریف شده و جدی گرفته می‌شه. یعنی کسی نباید خوراک برای «رسانه‌های بیگانه» آماده کنه. و استعفای رئيس‌جمهور خوراک بسیار خوبی برای رسانه‌های بیگانه است.
بنابراین، به‌نظرم استعفای رئيس‌جمهور در ایران، یک تصمیم شخصی نیست. نوعی زیر سوال بردن ساختار سیاسی و عملاً یک جرمِ جرم‌انگاری‌نشده اما نابخشودنی محسوب می‌شه.

عامل دوم به نظرم چیزیه که چند سال قبل به اسم ببر سیاست درباره‌اش حرف زدم. حتماً یادته که – با اتکا به استعاره‌ای از ترومن – گفته بودم: «قدرت و سیاست، ببرهایی هستند که سوار شدن بر آن‌ها ساده و به اراده‌ی انسان است (در حد پریدن از روی درخت بر روی شانه‌ی ببر)؛ اما پیاده‌شدن، دیگر به انتخاب انسان نیست.» من این رو حتی در مقیاس‌های کوچک‌تر یعنی یه شرکت چندهزار یا حتی چندصدمیلیاردی هم دیده‌ام. در شرکت‌هایی که کارشون صرفاً تخصصی نیست و با ملاحظات و سیاسی‌کاری‌های مختلف آمیخته شده، گاهی استعفا دادن یه پروژهٔ چند ماهه یا چند ساله می‌شه. توی خود بدنهٔ بروکراتیک دولت هم چنین چیزهایی به چشمم خورده. مثلاً دیده‌ام که یک دوستی که مدیر یه مجموعهٔ مالی بزرگ میشه (و من واقعاً به صداقت، امانت‌داری و خیرخواهیش اعتقاد دارم) بعد از این‌که یه سال می‌مونه و می‌بینه نمی‌تونه اهدافش رو محقق کنه، مجبور شده پنج یا شش سال بمونه تا بمونه با کمترین هزینهٔ‌ مادی و معنوی از اون موقعیت خارج بشه.

‌عامل سوم شاید این باشه که توی ذهن‌ خودشون می‌گن اگر ما نباشیم یکی میاد که بدتره. پس بودن ما به نفع همه است. من این گزاره رو نمی‌تونم قاطعانه رد کنم. یعنی شاید درست باشه. اما راستش، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت حاضر نیستم در جایگاهی قرار بگیرم که توجیه موندنم این باشه. یه بار به یه شرکت مشاوره مدیریتی که داشت سندی تهیه می‌کرد که به قضاوت من صیانت رو تئوریزه می‌کرد (و معتقدم واقعاً همین بود) گفتم که این کار شما بسترسازی برای طرح صیانته. توجیه‌شون این بود (کاملاً صادقانه و از سر دلسوزی. یعنی مطمئنم قدرت‌طلبی توش نبود): که اگر ما این کار رو نکنیم، یه گروه بدتری میاد و طرح بدتری می‌نویسه.
من اون زمان حرفی رو زدم (که عذر می‌خوام این‌جا تکرار می‌کنم): گفتم اگر یک نفر رو یه جا در وسط یک میدون ببندن و بهش تجاوز کنن، آیا تو حاضری بری توی صف وایسی و نوبت بگیری و بگی به جاش من با ملاحظه و آروم تجاوز می‌کنم؟‌ و اگر این کار رو نکنم، فرد دیگه‌ای که جای من توی صف هست، بی‌رحمانه تجاوز می‌کنه؟

من می‌فهمم که سیاست، پراگماتیسم بسیار وحشتناکی در خودش داره و اساساً پراگماتیسم در ذات سیاسته. یعنی نمی‌خوام ۱۰۰٪ اون نوع نگاه رو رد کنم. شاید واقعاً فهم ما اجازه نمی‌ده. و اگر در اون جایگاه بودیم، می‌دیدیم کار درسته. اما خودم ترجیحم اینه که مثل بقیهٔ‌ مردم جزو قربانی‌ها باشم، تا بخوام با این توجیه‌های سخت در چنین موقعیت‌هایی باشم.

درک من اینه که دموکراسی، در شکل ایدئالش، راه‌حلیه که انسان رو تا حدی از زیر بار این نوع تصمیم‌گیری و این نوع سیاست‌گذاری و سیاست‌ورزی آزاد می‌کنه. ولی ساختار «جمهوری» به‌ گمانم این دردسرها رو در ذات خودش داره. و کشور ما رو از ابتدا «جمهوری‌خواهان» ساختن و اسمش رو هم «جمهوری» +‌ «اسلامی» گذاشتن. یعنی جدا از بخش دوم اسمش، بخش اولش هم در دل خودش، پیام‌های تلخ سختی داره.

پاسخ
محسن نوامبر 29, 2025 - 5:51 ق.ظ

سلام محمدرضا جان.

حدس من اینه که حداقل بخشی از حاکمیت از حضور پزشکیان حمایت کردند تا بعد از اتفاقات 1401 تغییراتی (هر چند کوچک) ایجاد کنند و فضا را تلطیف کنند. در ابتدای کار هم در این راستا تغییرات خوبی اتفاق افتاد مثل توقف اجرای قانون حجاب، حضور اهل سنت و زنان در دولت، آزادی برخی از زندانیان سیاسی، رفع حصر آقای کروبی، رفع مسدودی واتساپ و پلی‌استور و تلاش‌ دولت برای مذاکره و تنش‌زدایی. اما چند اتفاق باعث شد که حاکیمت به تدریج از حرکت‌های اولیه عقب‌نشینی کنه (شاید هم فکر کرد همین قدر کافیه!):

یکی، ترور اسماعیل هنیه  و اتفاقات بعد از اون که عملا شروع دولت را وسط جنگ قرار داد. 

دوم، رای آوردن ترامپ به جای هریس.

بعد از شکست مذاکرات و وقوع جنگ، حاکمیت‌ها کمربندها را محکم‌تر بست و برخی از برنامه‌‌ها برای باز کردن فضا مثل رفع مسدودی سایر پلتفرم‌ها به محاق رفت و حتی الان زمزمه‌ها و تحرکاتی در بحث حجاب پیش اومده. با توجه به ضعفی که پزشکیان نشان داده، جناح مقابل هم هر چی بیشتر در حال پیشروی است. این امر باعث شده برخی از اصلاح‌طلبان دادشون در بیاید.

واکنش اکثریت مردم در حمایت از وطن در ایام جنگ 12 روزه هم اعتماد به سقف کاذبی در برخی از گروه‌های قدرت ایجاد کرده!

خلاصه وضعیت آچمزی به وجود آمده که ظاهرا حاکمیت صرفا میتونه امور روزمره را اداره کنه و ظرفیت ایجاد تغییرات بزرگ را نداره چون ما با وضعیت تشتت و پراکندگی قدرت در بین گروه‌‌ها و افراد مختلف مواجه هستیم طوری که هیچ کی نمیتونه تغییر بزرگی ایجاد کنه اما میتونه جلوی تغییر توسط دیگران را بگیره!

پاسخ
سجاد رحیمی مدیسه نوامبر 29, 2025 - 7:04 ب.ظ

بحث عمیق و دردناکی رو مطرح کردید که عمری به بلندی عمر ما و آرزوهای ما داره که بسیاری از آنها برآورده نشد.

من به این موضوع فکر می‌کنم جایگاه متخصص، نخبه و افراد باسواد(بدون نگاه صرف به مدرک‌های کاغذی) و خصوصاً افرادی که صاحب ایده و راهکارهای خلاقانه هستند در سیستم حکمرانی ما کجاست؟

چیزی که من به شخصه در عمر خودم شاهدش بودم، دست به دست شدن قدرت از این دولت به آن دولت بوده.

الآن به یاد جانبازی افتادم که چند روز پیش در صحبت با اقای پزشکیان، صراحتاً نسبت "دروغ گویی" رو به چند رئیس جمهور داد که در عین کوتاه بودن، معانی عمیقی رو داره که ناشی از زخم‌های نشسته بر تن رنجور بسیاری از اقشار مردم هست؛ اقشاری که آقازاده و سرمایه دار نبودند و نیستند و به هر علتی حتی تحصیلات تکمیلی و تحصیلات عادی و دستیابی به فرصت های برابر اقتصادی برایشان مهیا نبوده و نیست؛ و سایۀ شوم گرانی و تورم، کیفیت زندگیشان را هر سال بدتر از سال گذشته کرده است.

در تکمیل مطلب به همین بسنده بکنم که اگر قرار است قیمت انرژی و آب و برق و گاز و خصوصاً بنزین گران شود، دستمزد و درآمدهای عمومی سرانه هم باید گران و جهانی بشود؛ و به همان تناسب خودروی خارجی باکیفیت رو شهروند ایرانی باید به راحتی و بدون دغدغه بتونه خرید بکنه و بفروشه و دوباره یک خودروی جدید بخره؛ نه اینکه خرید خودرو یا تعویض خودرو تبدیل بشود به مصیبت بزرگ و فرو رفتن در چاه قسط و قرض و بدهی.

من کاملاً با شما موافق هستم جناب مهندس شعبانعلی که این روش، مسیر صحیحی نیست و دودش به چشم مردم و حتی در نهایت ممکنه کشور بره و آسیب‌هایی بزنه که هیچ وقت قابل جبران نباشد؛ نظیر آسیب‌هایی که در فقرۀ گرانی بنزین در زمان حسن روحانی به جامعه و کشور و ذهن مردم وارد شد؛ اعتمادی که خدشه دار شد و سرمایه‌های اجتماعی که بر باد رفت.

امیدوارم دلسوزان متولی امر که قدرت و رسانه ای در دست دارند، این مطلب و این کامنت ها را با دقت و از صدق و نیت دلسوزانه و با نگاه مثبت نگاه کنند و از افراد صاحب فکر و اندیشه همچون جنابعالی و بسیاری فرهیختگان این مرز و بوم که نه رانت سیاسی دارند و نه فرزند سرمایه‌دار هستند یا آقازادۀ سیاسی، دعوت کنند به کمک دولت و حتی حاکمیت بیایند؛ قبل از آنکه بسیار دیر بشه و یا خدای نکرده خسارت‌هایی بزرگ به کشور و مردم وارد بشود.

پاسخ
مهدی نوامبر 30, 2025 - 2:42 ب.ظ

سلام به همه دوستان، در نظر نگرفتن نقش ساختار در تصمیم های سخت سیاسی سابقه تاریخی هم در کشور دارد.

مرحوم عالیخانی در نقل ماجرای گرانی بنزین در زمان نخست وزیری حسنعلی منصور که در نهایت زمینه ساز ترور او شد به نقش ساختار سیاسی در اجرایی کردن چنین تصمیم های دشواری اشاره کرده است:
«علت این هم که به این اندازه اشتباه کردیم این بود که ما متوجه نبودیم که یک کشوری که در آن دموکراسی وجود ندارد، یک کارهایی را نمی تواند بکند. برخلاف تصور طرفداران دیکتاتوری و ادعای این که دیکتاتوری یعنی قدرت، دیکتاتوری یعنی ضعف. چون دیکتاتور بدون نظر مردم تصمیم می گیرد. 
و در ضمن هم تصمیم گیرندگان دولتش به وسیله مردم انتخاب نشدند. در نتیجه وقتی یک چنین تصمیم حادی گرفته می شود و با واکنش مردم روبرو می شوند. هیچ نوع وسیله توجیهی وجود ندارد که به مردم گفته بشود: "خودتان اینها را انتخاب کردید." 
و یا اینکه مردم فکر بکنند که خوب حالا این اشتباه شده، ولی پاسخش اینست که دفعه دیگر به این افراد رأی نخواهند داد. بنابراین فوری یک حالت تشنج خیلی شدید بین همه به وجود می آید و دولت دیکتاتوری هم جا می زند و این حالت فقط برای ایران نیست.»

 

پاسخ
علی کریمی دسامبر 1, 2025 - 4:41 ق.ظ

با سلام و وقت بخیر جناب مهدی

یک تجربه ذهنی از نبود صندوق رای
فقط در تکمیل دیدگاه شما، یک مطلبی به ذهنم رسید. به نظرم مشکل اصلی دموکراسی و دیکتاتوری در کشور ما، همین وجود صندوق رای است. 

اگر از سال 1358 و بعد از آن رفراندوم، هیچ انتخاباتی در کشور برگزار نمی‌شد. بخش بزرگی از مسئولیت شرایط کشور به دوش تصمیم‌گیران اصلی کشور قرار می‌گرفت. 

در این وضعیت نبود صندوق رای، یکی از این دو اتفاق رخ می‌داد.
1. حکومت مجبور می‌شد که بسیاری از تصمیمات اشتباه خود را انجام ندهد.
2.  یا اگر حکومت  تصمیم اشتباهی می‌گیرد، با ریزش جدی هواداران خود مواجه شود که این هم برای هر حکومتی خطرناک است و سرعت زوال آن حکومت را بالا می‌برد.

اما در این چند دهه، همیشه تصویر غلطی به مردم داده شد که خودتان مقصر هستید چون فلان رئیس جمهور را انتخاب کردید یا به فلان نماینده مجلس رای دادید، اگر هم خواستار تغییر هستید تا صندوق رای بعدی صبر کنید و دهانتان را ببندید.

سوسیالیسم و چپ بودن بلایی بزرگ‌تر ار دیکتاتوری
در همین مثال گران کردن بنزین در زمان حسنعلی منصور، اگر حکومت در نرخ ارز بنزین از روز اول دخالت نمی‌کرد، آیا باز هم احتیاجی به تصمیم سخت بود؟
اگر حکومت‌های دموکراتیک، درگیر سیاست‌های چپ و سوسیالیستی نشوند، اصلا کارشان به گرفتن تصمیم‌های سخت می‌رسد؟

حکومتی که دیکتاتوری باشد ولی در زندگی مردم و اقتصاد دخالت حداقلی داشته باشد. آیا احتیاج به گرفتن تصمیم‌های سخت دارد؟

من فکر می‌کنم با نگاه به وضعیت کشور امارات و سایر همسایگان جنوبی ایران در همسایگی ما در همین جغرافیای خودمان، می‌توان نتیجه گرفت که سوسیالیسم، بزرگترین بلا برای یک کشور است. حتی اگر حکومت یک دیکتاتوری سیاسی کامل باشد ولی درگیر سوسیالیسم نباشد، می‌توان به آینده آن کشور بسیار خوش‌بین بود. 

روز و روزگار خوش

پاسخ
جلال حجتی فهیم دسامبر 1, 2025 - 2:45 ب.ظ

با سلام و با درود بر خدمت دوستان، مخصوصا شما جناب کریمی عزیز، موضوعی را مطرح کردید که به نظرم پرداختن به آن بسیار می‌تواند مفید باشد، این روزها کوبیدن چپ به یک روال طبیعی و مرسوم تبدیل شده است و صد البته که سیاست چپگرا در خیلی از موارد، درس عبرت بوده‌اند تا یک نمونه موفق و یا الگوی قابل تحسین، اما من فکر نمی‌کنم که مشکل کشور ما فقط سیاست‌های چپ باشد، کما این که در وزارت‌خانه‌هایی مانند بهداشت و درمان و آموزش‌و‌پرورش وجود بخش‌های خصوصی نشان‌دهنده به کار‌گیری سیاست‌های راست‌گرایانه در آن بخش هاست که از قضا آنجا هم وضعیت بهتری را شاهد نیستیم. (البته برداشت من این است که صاحب سیستمی هستیم که معایب همه انواع سیستم‌های اقتصادی و سیاسی را می‌توان در آن یافت).

اما آنچه که مرا در مورد ناکارایی سیاست‌های سوسیالیستی به تردید می‌اندازد وجود کشورهای اسکاندیناوی، چین و ویتنام است که هر‌کدام از آنها پاره‌ای از سیاست‌های چپ‌گرایانه را پیش می‌برند و شاخص‌هایقابل دفاعی هم دارند.

فکر می‌کنم دوستان این گروه و خود محمدرضای عزیز می‌توانند به باز‌شدن بیشتر این مسئله کمک کنند که در درجه اول آیا سیاست‌های چپ اقتصادی سزاوار این همه بد‌وبیراهی که در شبکه‌های اجتماعی می‌بینیم هستند؟ و در وهله دوم این که آیا می‌توان در آینده فرضی ایران و به‌عنوان یک تجربه ذهنی بعضی از سیاست‌های چپ را برای بهبود اوضاع به‌کار گرفت؟ و حدود و ثغور سود بردن از این سیاست‌ها چقدر است؟ (این اولین نظر من در این سایت است، حضور درجمع دوستان را غنیمت می‌دانم وآن را فرصتی دیگر برای یادگیری می‌دانم)

پاسخ
علی کریمی دسامبر 5, 2025 - 4:32 ب.ظ

با سلام و وقت بخیر جناب حجتی‌فهیم عزیز 

ممنون هستم که لطف داشتید و دیدگاهم را مطالعه کردید و ریپلای زدید.

در رابطه با موضوعاتی که چند موضوع به ذهنم می‌رسد که در ادامه می‌گویم. در انتها هم درباره مفهوم ایران و اینکه چه باید کرد از نگاه خودم، صحبت می‌کنم.

1) نگاه سیستمی به پدیده‌ها | مثل شناخت بهتر شریک عاطفی
طبق آنچه که در متمم تاکنون آموخته‌ام برای درک بهتر یک سیستم از یک انسان گرفته تا یک حکومت، باید به آن پدیده یک نگاه سیستمی داشت. مثلا برای شناخت بهتر شریک عاطفی فقط نیم ساعت با او صحبت کنم و بر اساس آن تصمیم بگیرم، طبیعتا نادرست است. باید ابعاد مختلف زندگی کنونی این شریک عاطفی را بررسی کنم و حتما تاریخچه‌ای از مسیر زندگی آن را بدانم. 

در ادامه سعی می‌کنم طبق دیدگاه شخصی‌ام یک نگاه سیستمی و کلان تصویر (Big Picture) به موضوعاتی که مطرح کردید، ایجاد کنم. ضمن اینکه هم باید کوتاه توضیح بدهم و از طرفی هم دستم در لینک دادن بسته است. چون ممکن است با لینک دادن، دیدگاهم توسط سایت به عنوان هرزنامه شناخته بشود.

2) انحصار، نامی دیگر از شیطان
نگاه کردن به فضای انحصاری سایپا و ایران خودرو یک مثال زنده از انحصار است.  تبعات این انحصار شامل آمار وحشتناک تصادفات جاده‌ای، آلودگی هوا گسترده و بیماری‌های ناشی از آلودگی هوا، هرز رفتن مصرف بنزین و… است. 

در یک تجربه ذهنی اگر انحصار خودروسازهای داخلی نبود، این خودروسازان مجبور بودند که خودر با کیفیت‌تر و ارزان‌تر را در رقابت با خودروهای خارجی تولید کنند. اگر نه که مانند ((نظریه تکامل داروین)) باید جای خود را به گونه‌های شایسته‌تر بدهند.

اجازه دهید یک مثال ساده درباره مدرسه دولتی و مدرسه غیردولتی را مطرح کنم. در یک مدرسه دولتی، مدیر مدرسه باید با سایر مدارس رقابت کند؟ اگر مدیر مدرسه دولتی نتواند به خوبی کیفیت آموزشی مدرسه را بالا ببرد، آیا کسب و کار مدیر مدرسه دولتی از دست می رود یا اینکه نهایتا یک معلم دولتی می شود؟ آیا یک معلم که استخدام رسمی شده، مجبور است که بهترین کیفیت آموزشی خودش را انجام بدهد ؟ 

در یک مدرسه غیردولتی طبق نظریه تکامل داروین، مدیر مدرسه غیردولتی باید با سایر مدارس رقابت کند و ((ارزان‌تر)) و((با کیفیت‌تر)) باشد اگر نه که ورشکست می‌شود. معلم در یک مدرسه غیردولتی باید بهترین خودش را عرضه کند تا سال دیگر هم بتواند در آن مدرسه غیردولتی، در استخدام باقی بماند. مدیر مدرسه دولتی، مجبور است پاسخگوی پول والدین باشد.

بازار آزاد یعنی آزاد در عرضه و آزاد در تقاضا، این پادزهر سم کشنده انحصار است. حذف ناشایسه‌ها به نفع شایسته‌ها، همان نظریه تکامل داروین و قانون طبیعت است.

3) چین در زمان انحصار حکومت در اقتصاد
چین در زمان حکومت مائو، دارای انحصار گسترده حکومت در اقتصاد بود. نتیجه آن چه شد؟ میلیون‌ها چینی بر اثر فقر شدید، جان سپردند.

بعد از مرگ مائو، حکومت چین در سمت خارجی به سمت تنش‌زدایی رفت و از سمت داخلی هم بازار آزاد را به اقتصاد خودش تا حدودی، تزریق کرد. از آنجا بود که چین، رشد اقتصادی بالا را تجربه کرد.

یعنی وضعیت چین امروز مدیون بازار آزاد است نه انحصار حکومت. در ادامه چند سوال مختصر راهم درباره چین مطرح می‌کنم.

چرا مهاجرت مردم از چین به آمریکا، بسیار رخ می‌دهد ولی بالعکس به ندرت رخ می دهد؟
حتی همین الان نخبگان جهان مقصد اصلی مهاجرت آن‌ها به آمریکا و  بعد به اروپا است و به ندرت به مهاجرت به چین رغبت می کنند؟
چرا علی رغم تمام تبلیغات حکومت چین، میل به زاد و ولد در چین کمتر از آمریکا است؟

در موضوع بسیار مهم،  تکنولوژی برهم زننده یا (( Disruptive Technology)) از آمریکا شروع می شود و چین کارنامه خاصی در این موضوع ندارد. مثلا اینترنت ماهواره ای ، هوش مصنوعی مولد، عمود نشستن موشک ماهواره‌ای، همین امروز در بحث تولید تراشه‌های هوش مصنوعی و…. در همه اینها آمریکا پیشگام است و چین بیشتر نقش مقلد آمریکا را ایفا می‌کند. چرا؟

اگر چین بعد از مرگ مائو سیاست های انحصار حکومتی را بیشتر از این کاهش می‌داد، آیا جایگاه چین امروز بهتر نبود؟

4) درباره ویتنام و انحصار اقتصاد توسط حکومت
وقتی کمونیست‌ها در ویتنام به قدرت رسیدند، دست به کشتار سنگینی زدند تا انحصار زمین های مردم را به دست بگیرند. حتی بعد از اتمام جنگ در ویتنام، شرایط اقتصادی بسیار بدی در ویتنام حاکم بود.

 خود حکومت ویتنام از سیاست‌های انحصار حکومتی فاصله گرفت و و بازار آزاد را تا حدودی به اقتصاد خود تزریق کرد و از آنجا بود که اقتصاد ویتنام رشد کرد.

اگر ویتنام به طور کامل از انحصار دولتی فاصله می گرفت، امروز چه جایگاهی داشت؟

5) درباره حوزه اسکاندیناوری
اگر حمایت نظامی آمریکا از حوزه اسکاندیناوری نبود، در همان زمان شوروی هم این کشورها، توسط شوروی تصرف می‌شدند. 

همین امروز هم اگر حمایت نظامی آمریکا از اروپا و اوکراین نبود، بخش بزرگی از اسکاندیناوی و اروپا به راحتی به تصرف روسیه در می‌آمد.

در حوزه اسکاندیناوی، نرخ درصد مالیات بالا است ولی اقتصادش در شاخص‌ها یکی از آزادترین بازارها را دارد.

 همین الان هم میل مهاجرت از اسکاندیناوی به آمریکا بالا است ولی برعکس آن، به شدت محدود است.

6) وضعیت آمریکای جنوبی | آزمایشگاه زنده انحصار حکومتی در اقتصاد و بازار آزاد
کشورهای آمریکای جنوبی به صورت تقریبی، از نظر جغرافیا، زبان، نژاد، دین، فرهنگ و… نزدیک به هم هستند. اما مقایسه کشورهای این جغرافیا در این منطقه جغرافیایی، بسیار آموزنده است.  مقایسه وضعیت کشورهایی که  دارای انحصار حکومتی در اقتصاد بوده با وضعیت کشورهایی که دارای بازار آزاد قوی هستند.  

7) آرمان شهر کنونی بازار آزاد و انحصار حکومتی در جهان | آمریکا و کره شمالی
کره شمالی در همه ابعاد، واقعا در انحصار حکومت در آمده است و آمریکا هم از طرف دیگر تا حد ممکن دارای بازار آزاد است. قضاوت درباره این دو کشور، به عهده خود خواننده این دیدگاه می‌سپارم.

8) سیستم بهداشتی در ایران و انحصار کامل حکومت
اصلی ترین مکانیزم بازار آزاد، یعنی آزاد در عرضه و آزاد در تقاضا است تا سیستم به یک نقطه تعادل خودجوش برسد.  الان یک لوله کش یا یک تعمیرکار خودرو با توافق با مشتری، دستمزد می‌گیرند. ولی الان یک پزشک حتی اگر مطب شخصی هم بزند باز هم دستمزدش دستوری است و اندازه یک لوله کش هم آزادی عمل در دستمزد ندارد، مجوز ندادن برای مطب طبق شهر مورد نظر دایر شدن مطلب، عدم اجازه فعالیت به استانداردهای مردمی در صنایع غذا و دارو و… هم بماند.

یعنی یک جراح در ایران حتی اگر مطب شخصی هم بخواهد بزند، اندازه کسری از یک لوله‌کش هم آزادی عمل ندارد و جراح ما تقریبا به صورت کاملی در انحصار شیطانی حکومت است.

با این حال به تجربه من، کیفیت خدمات درمانی در مراکز خصوصی به مراتب بهتر از دولتی است. حتی چیزهای ساده‌ای مثل تمیز بودن محیط این بیمارستان‌ها هم قابل مقایسه نیست.

9) آموزش در ایران و انحصار کامل حکومتی
در ایران تمام سرفصل‌های آموزشی کاملا در انحصار حکومت است و اصلا مطابق با بازار آزاد نیست. حتی معلمان مدارس غیردولتی هم باید قبل از فعالیت باید از مصاحبه  آموزش و پرورش عبور کنند.

اصولا بازار آزادی در آموزش مدارس در ایران وجود ندارد و تقریبا همه چیز در انحصار حکومت است.

با این حال میزان بالای رتبه‌های برتر کنکور در مدارس غیردولتی با مدارس غیر دولتی، واقعا متفاوت است. بخشی از این موضوع به کیفیت بهتر آموزش مدارس غیردولتی می‌رسد. 

مدارس غیردولتی با هم دیگر در ((کیفیت بالاتر)) و ((هزینه کمتر)) رقابت دارند ولی رقابت در بین مدارس دولتی عملا یک شوخی است. 

10) در ایران کنونی با انحصار حکومتی چه باید کرد؟ | روایت زندگی در اتاق گاز
ایران با شیطان بزرگ که شوروی باشد، همسایه بوده است. نتیجه آن انحصار گسترده حکومتی در ایران است. این انحصار شامل اقتصاد، فرهنگ، اینترنت، آموزش، بهداشت، سبک زندگی، رسانه و… است. 

ما مردم ایران مثل مردمانی هستیم که در اتاق گاز در حال خفه شدن هستیم، وظیفه اصلی ما فعلا فرار از این اتاق گاز است. این گاز خفه‌کننده انحصار حکومتی است.

 اگر روزی از این اتاق گاز زنده بیرون اومدیم، آن زمان در مورد چند درصد مجاز استنشاق گاز می‌توانیم صحبت کنیم. اما صحبت از مزایای گاز در اتاق گاز، عملا بی‌معنی است. اگر قرار بر صحبت است فعلا باید از ضرورت تنفس اکسیژن صحبت کرد.

11) دو کلمه گمراه‌کننده | کلمه چپ و کلمه راست
به نظرم استفاده از کلمه چپ یا کلمه راست در صحبت‌های تخصصی واقعی گمراه‌کننده است. کلمات انحصار حکومتی، دخالت حکومتی، بازار آزاد، رعایت حقوق فردی و نقض حقوق فردی دقیق‌تر و بهتر است.

در این دیدگاه تخصصی حتی یک بار از کلمه چپ و کلمه راست استفاده نکردم.

12) درباره کلمه ایران
هندوستان یعنی کشور هندوها، کره یعنی کشور کره‌ای‌ها، ژاپن و ترکیه و عربستان سعودی، ژرمنی (آلمان)، روسیه و… همه اینها اسم یک نژاد، مذهب یا قومیت است. 

اما ایران جزو معدود کشورهایی است که اسم هیچ قوم، زبان یا نژادی بر آن نیست. سنگ بنا در ایران بر اساس آزادی بنا شده است و متعلق به همه قوم‌ها، زبان‌ها و مذهب‌ها است.

12) تاریخ ایران | پادشاهی یا حکومتی؟
کلماتی مثل حاکم، حکمرانی، حکومت، حاکمیت، سلطان و… که نشان‌دهنده دخالت حداکثری حکومت است، عربی هستند. ما در ایران، پادشاهی داشتیم، پادشاه یک کلمه باستانی کاملا ایرانی است و معنی آن نگهبان سرزمین است.

در پادشاهی، انتظار اصلی که از سیستم می‌رفته همان نگهبانی نظامی از مردم و کشور بوده است نه اینکه سیستم در هرچیزی اعم از آموزش، بهداشت، ارتباطات (اینترنت)، فرهنگ، سبک زندگی، مذهب و… دخالت کند.

بازم موردی مد نظر شما بود، خوشحال می‌شوم که نظر شما یا سایر دوستان را بشنوم
سعی کردم که مفاهیم را کوتاه بیان کنم.
ببخشید متن طولانی شد

روز و روزگار خوش

پاسخ
جلال حجتی فهیم دسامبر 11, 2025 - 4:16 ب.ظ

دوست عزیز و گرامی، جناب کریمی بزرگوار ممنونم که وقت گذاشتید و بر روی نظر من مطلب نوشتید، قبل از هر چیز یادآور می‌شوم که نوشته‌های مکتوب ممکن است بار احساسی را به خوبی منتقل نکنند، پس این نوشته‌ها را شما یک صحبت و گپ دوستانه بدانید نه یک مناظره و مباحثه، با بسیاری از نکاتی که عنوان فرموده بودید موافق هستم و حتی از اشاره شما به تکنولوژی‌های برهم زننده، لذت بردم و آموختم. خود بنده هم با نظام بازار آزاد بسیار موافق هستم اما آنچه در بین اقتصاددانان و نظریه پردازان هم محل تشکیک است نحوه و مقدار مداخله دولت در اقتصاد و جامعه است. البته همان‌گونه که به‌درستی اشاره کردید درمان بسیاری از دردهای فعلی جامعه ما قاعدتا با سیاست‌های اقتصادی لیبرال و بازار آزاد ممکن و انجام‌پذیر است و نه با سیاست‌های اقتصادی چپ.

اما در ادامه اجازه دهید به چند نکته اشاره کنم

الف- موفقیت‌های خاویر میلی در آرژانتین و نتایج انتخابات مجلس ٢٠٢۵: در ماه‌های گذشته رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مملو از اخبار دستاوردهای خاویر میلی در اقتصاد بحران‌زده آرژانتین بودند، کاهش تورم مزمن این کشور و سایر شاخص‌ها نشان می‌داد که اتخاذ سیاست‌های راست‌گرایانه‌ای چون کاهش اندازه دولت و تسریع صدور مجوزهای کسب‌و‌کار چقدر راهگشا بوده است، اما در انتخابات اکتبر ٢٠٢۵ جناح راست حدود ۴١ درصد رای آورد و پرونیست‌ها که نماینده چپ در آرژانتین هستند حدود ٣٣ درصد رای آوردند، واقعاً چرا با وجود این همه دستاورد و شاخص مثبت، لیبرال‌ها یک پیروزی قاطع در آرژانتین نداشتند؟ باید بپذیریم که سیاست‌های لیبرالی هر چقدر در میدان عمل بهینه و کارگشا هستند اما در میدان مناظره و متقاعدسازی، حریف ایده‌های سوسیالیستی و حتی پوپولیستی نیستند، در این حد که بسیاری از احزاب لیبرال هم خود در انتخابات مجبور هستند وعده‌های سوسیالیستی بدهند (رفاه برای همه، بیمه همگانی برای همه، عدالت آموزشی و…) که البته این را تحت عنوان لیبرالیسم مدرن توجیه می‌کنند (در واقع این اثری است که در جدال با سیاست‌های چپ به وجود آمده و سبب شده لیبرالیسم کمی به مفهوم جامعه بیشتر از فرد توجه کند، پس وجود چپ به‌طور‌کلی شر و نامطلوب نیست)

ب- تجربه جمهوری های سابق شوروی : بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بسیاری از جمهوری‌های تازه‌تاسیس هر یک با روندی متفاوت از سیاست‌های اقتصادی گذشته فاصله گرفتند، اما آنچه که از مطالعه تجربیات این کشورها برمی آید این است که میل به بازگشت به گذشته جایگاه رفیعی در اذهان خیلی از مردم دارد، به‌عنوان یک مثال بسیار درخشان می‌توان از شاعر معروف تاجیکستان "بازار صابر" نام برد، این شاعر معروف از معدود افرادی بود که هرگز قلم را در وصف کمونیسم و مارکسیسم نچرخاند و حتی بسیار آزار هم دید اما همین آدم در سال‌های پایانی عمر خود (ایشان در سال ٢٠١٨ فوت کردند) و پس از دیدن نظام پساشوروی شعری گفتند که موجبات غافلگیری و حیرت همگان شد "ای خدای کم‌بغل‌ها استالین را زنده کن" (در تاجیکستان اصطلاح کم‌بغل به معنای مردم بی‌بضاعت و فقیر است)

در‌واقع برآیند اثرات سیاست‌های اقتصادی در جایگاه افراد با هم متفاوت است و همین تاثیر متفاوت است که سبب جهت‌گیری متفاوت مردم می‌شود. آن‌هایی که زیان کرده‌اند آرزوی بازگشت به سیاست‌های حمایتی دولتی را دارند و آنها که سود برده‌اند با هیجان از آن دفاع می‌کنند.

ما در ایران عزیز وضع متفاوتی داریم، همان‌گونه که فرمودید و قبول دارم انحصار ریشه بسیاری از مشکلات نامعقولی است که کشور و مردم را آزار می‌دهد. اما سئوال اساسی اینجاست (البته بر روی کاغذ و کاملا تئوری و ذهنی) چگونه باید به سمت سیاست‌های بازار آزاد حرکت کرد که شکستی فاجعه‌بار در ابتدا یا میانه راه رخ ندهد و آرزوی برگشت به دوران انحصار در ذهن مردم قوت نگیرد؟ یا این که لااقل چند مسیر منتهی به شکست در این مسیر را بشناسیم و از آن دوری کنیم.

نکته ای که دوست عزیزمان "محسن" هم در نظرات گفته اند بسیار قابل توجه است و من از ایشان بسیار تشکر می کنم؛ این روزها فروکاستن مشکلات کشور به نظرات شخصی چند شاعر و  نویسنده بسیار قابل تامل است، شعار ضد چپی و طرفداری از لیبرالیسم سر می دهند در حالی که یکی از ارزش های لیبرالیسم آزادی بیان است.

محسن دسامبر 7, 2025 - 4:28 ق.ظ

سلام. حرف شما کاملا درسته؛ اون چیزی که در شبکه‌های اجتماعی می‌‌گذره سطحی، بیشتر بر پایه خشم و برای کری‌خونی سیاسی هست. در حال حاضر به ویژه در توییتر بد و بیراه گفتن به اصلاح‌طلبان،‌ پنجاه‌وهفتی‌ها و چپ‌ها مد هست و هر کی سعی میکنه از این قافله عقب نمونه! کار به جایی رسیده که ساعدی و سایه و شاملو عامل همه بدبختی‌های ملت ایران معرفی میشن!

اما واقعیت اینه که «چپ» یک واژه کلی و مبهم هست که هیچ کمکی به فهم مسئله نمیکنه. منظور از چپ چیه؟ کمونیستم؟ مارکسیسم؟ لیبرال‌های امریکا؟ دولت رفاه؟ چپ‌های خط‌ امامی؟

آیا نظام اقتصادی ما چپ هست؟ اگه چپ هست پس چرا خصوصی‌سازی و آزادسازی قیمت اجرا میشه؟ چرا مشکل موسسات ورشکسته از منابع بانک مرکزی رفع و رجوع میشه؟!

به همین ترتیب به کار بردن واژه‌هایی مثل راست و نئولییرال  هم برای توصیف نظام اقتصادی ایران بی‌معنی هست. 

اگه نظام اقتصادی ما راست هست پس چرا قیمت‌گذاری داریم؟ چرا دخالت وسیع دولت داریم؟ چرا سازمان حمایت از مصرف‌‌کنندگان و تولیدکنندگان داریم؟

اون دفعه یک کلیپ دیدم تو اینستاگرام عنوانش چنین چیزی بود: «چرا اساتید اقتصاد چپ هستند؟». ظاهرا پسره یه چیزی از روشنفکران غربی شنیده بود و اصلا توجه نکرده بود که اتفاقا اکثر اساتید اقتصاد تو ایران راست هستند! چون الان جو زمانه راست بودن را اقتقضا می‌کنه؛ همان طورکه قبل انقلاب فضا برای چپ بودن فراهم بود!

پاسخ
ُسمانه دسامبر 15, 2025 - 10:54 ق.ظ

یه سری نگرانی‌ها و غرهایی در ذهنم هست که واقعا نمی‌دونستم به کی بگم، ولی دلم می‌خواست با یکی درباره‌اش حرف بزنم، دیدم شاید تو گزینه‌هایی که تو ذهنم هست، اینجا بهترین جا باشه.

این روزها وضعیت اقتصادی کشور واقعا نگرانم می‌کنم (ترجیح می‌دم در مورد بقیه مسایل کشور صحبت نکنم) اینکه این همه سال تلاش کردی ولی هیچ آینده‌ای که بشه تا حد کمی هم پیش‌بینیش کرد، روبروت نیست، نمی‌شه  برنامه‌ریزی کرد، چون آینده خیلی مبهمه، اینا برام خیلی آزاردهنده است.

خیلی سعی می‌کنم حالم رو خوب نگه دارم، سعی می‌کنم انگیزه‌ام رو ازدست ندم و ازش نگهداری کنم تا بتونم درست کار و زندگی کنم. ولی واقعا یه جاهایی کم می‌ارم. یه وقتایی این فکر مثل خوره ذهنم رو می‌خوره که رشد و توسعه تو این شرایط چه فردی چه در کسب و کار چه معنی‌ای میده؟ این افکار مدام تو ذهنم می‌چرخه و خیلی اذیتم می‌کنه و نمیدونم چه جوابی براشون پیدا کنم.

پاسخ
علی کریمی دسامبر 15, 2025 - 3:34 ب.ظ

با سلام و وقت بخیر خدمت شما

اینکه بتوان برای شرایط کلان کشورکاری کرد که دیگر دیر شده است و انتخاب‌هایی را مردم قبلا انجام داده‌اند و اکنون باید هزینه آن را آن انتخاب‌ها را پرداخت کنند. همینطوری که ثروت از نسل قبل به نسل بعد می‌رسد، تبعات انتخاب نسل قبل هم به نسل فعلی رسیده است.

ولی دربعد فردی هنوز می‌توان کارهایی را انجام داد. در پارگراف انتهایی دیدگاه شما، دوبار اشاره کردید که این افکار در ذهن است و آزار دهنده است. به نظرم نوشتن این افکار، واقعا کمک کننده است. برای مطالعه بیشتر، درس ((تمرین خودآگاهی هیجانی)) در متمم به ذهنم می‌رسد.

همچنین در همین سایت روزنوشته‌ها، نوشته ((چه باید کرد)) وجود دارد که بسیار کمک دهنده است. مخصوصا بخشی که اشاره می‌شود، افق میان مدت را فراموش کنیم تا ابهام در تصمیم‌گیری کمتر بشود.

روز و روزگار خوش

پاسخ

پاسخ دادن به علی محمد افراسیابی لغو پاسخ