خانه روزمرگی‌هاتکیه‌گاه‌های ما | کسانی که بودنشان ذهن‌مان را مطمئن و آرام می‌کند

تکیه‌گاه‌های ما | کسانی که بودنشان ذهن‌مان را مطمئن و آرام می‌کند

توسط محمدرضا شعبانعلی
تکیه‌گاه‌های ما

پیش‌نوشت یک: مطلبی است که مدت‌هاست گوشهٔ ذهنم مانده و دوست داشته‌ام درباره‌اش بنویسم. اما تا امروز فرصتی پیش نیامده است. این بود که تصمیم گرفتم کمال‌طلبی را کنار بگذارم و فعلاً – ولو در حد چند عنوان – نوشتنش را شروع کنم. شاید همین مکتوب شدن، انگیزه‌ای شود تا آن را ادامه دهم و تکمیل کنم.

پیش‌نوشت دو (موقت): یکی از نوشته‌های مهمی که تکمیل کردن باقی مانده (مهم از نظر خودم)، توهم هوش مصنوعی است. به‌ویژه این که نگاهم به این بحث با روش و رویکرد تکنیکال فاصله دارد و برایم مهم است که آن را دقیق‌تر شرح دهم. اما وقتی تیتر چند نوشتهٔ آخر روزنوشته را دیدم، فکر کردم بهتر است چیزی این وسط‌ها اضافه کنم تا همهٔ نوشته‌های آخر روزنوشته خشک و جدی نباشند.

***

روحیهٔ اَبَرانتقادی این روزهای ما

یکی از روندهایی که در چند دههٔ اخیر شکل گرفته و به گمانم همه آن را کم‌و‌بیش مشاهده و تجربه کرده‌ایم، روحیهٔ ابرانتقادی است.

در گذشته‌های دور، مثلاً چند قرن یا چند هزاره قبل، انسان‌ها بسیار بیشتر از امروز «تابع» بودند. آن‌ها هر چیزی را می‌پذیرفتند. انسان‌ها آن‌قدر در پذیرش ادعاها راحت بودند که حاکمان از ادعای خدایی هم ابا نداشتند. نمی‌گویم همهٔ انسان‌ها در دوران کهن، همین‌قدر ساده بودند و همه‌چیز را می‌پذیرفتند. یا همه فکر می‌کردند حاکمان‌شان خدا هستند. اما به هر حال، سطحی از پذیرش در جامعه وجود داشته است. وگرنه چنین ادعاهایی در نطفه خفه می‌شد.

کافی است کمی عجایب‌نامه‌های قدیمی را بخوانید؛ مثلاً‌ عجایب‌المخلوقات و غرائب‌الموجودات نوشتهٔ القزوینی (این ال اول قزوینی هم خودش قصه‌ای است). عجایب‌نامه‌ها معمولاً گزارش‌ها و حکایاتی بودند که افراد اهل مطالعه، فرهنگ‌شناس، سفر کرده و دنیادیده گرد هم می‌آوردند و بقیهٔ مردم هم با ذوق و شوق می‌خواندند و نقل می‌کردند.

وقتی عجایب‌نامه‌ها را می‌خوانید، از خودتان می‌پرسید واقعاً بشر چگونه این‌قدر ساده این‌ها را می‌پذیرفته است؟ حتی اگر فرض کنیم همهٔ آن‌ها واقعی‌اند، مگر به صِرف این‌ که در کتابی آمده‌اند و فرد معتبری آن‌ها را شنیده یا دیده، می‌شود چنین حرف‌هایی را باور کرد؟

عجایب‌نامه‌ها تا دوران معاصر – با لحنی نرم‌تر و ادعاهایی ساده‌تر – ادامه پیدا کرد. یادم هست مادربزرگم چند کتاب مذهبی در خانه داشت که یکی از آن‌ها «داستان‌های شگفت» (نوشتهٔ آقای دستغیب) بود. هر وقت خانه‌شان می‌رفتیم، چون حوصلهٔ نشستن طولانی کنار جمع نداشتم، برای چندمین بار، داستان‌های شگفت را می‌خواندم. چیز زیادی یادم نیست. جز یکی از داستان‌ها که نسبت به بقیه باورپذیرتر بود. راجع به این که در اثر اتفاقی – که جزئياتش یادم نیست – از آسمان باران ماهی باریده بود و همه مردم ماهی‌دار شده بودند. یادم هست که هر وقت از ژانر «داستان‌های شگفت» خسته می‌شدم، به آلترناتیو در دسترس یعنی داستان راستان (نوشتهٔ آقای مطهری) که پشت به پشت آن در کتابخانه نشسته بود پناه می‌بردم تا کمی مغزم خنک شود.

هنوز هم در وب و شبکه‌های اجتماعی لیست‌ها و داستان‌هایی تحت عنوان‌های «نکات باورنکردنی» و «حقایقی که قطعاً نمی‌دانید» و «Mind-blowing facts about» وجود دارد. اما نه رونق گذشته را دارند و نه مخاطب به سادگی قبل آن‌ها را می‌پذیرد.

اگر طیفی را در نظر بگیریم که یک سمت آن نگاه «بسیار تابع / پذیرنده / غیرنقاد / hypocritical» و سمت دیگر آن نگاه «بسیار نقاد / شکاک / hypercritical» قرار داشته باشد،‌ انسان امروز به تدریج از سمت پذیرنده به سمت فوق‌نقاد حرکت کرده است:

طیفی که در یک سمت آن نوشته شده بسیار نقاد و در سمت دیگر نوشته شده بسیار پذیرفته

خلاصه این که انسان از هزاران سال قبل تا همین چند دهه قبل، وقتی کسی را می‌پسندید و به او تکیه می‌کرد، حتی دربارهٔ این که با کدام پا وارد دستشویی شود از او نظر می‌خواست، اما امروز به جایی رسیده که وقتی یک آدم کاملاً معمولی و غیرمتخصص در کف خیابان، می‌خواهد دربارهٔ یک فیلسوف، فیزیکدان، جامعه‌شناس صحبت کند می‌گوید: «البته حرف‌های اشتباه هم زیاد زده و همهٔ حرف‌های او مورد تأیید من نیست اما …»

اوج این نگاه فوق‌نقاد را در جایی می‌بینید که حتی گاهی نمی‌دانند چه چیزی مورد تأییدشان نیست.

همین چند وقت پیش آشنایی در اینستاگرام جمله‌ای از هایک نقل کرده بود و زیرش نوشته بود: «حالا کاری به بقیهٔ حرف‌هایش ندارم، اما فلان حرفش واقعاً درست است.»

من که بعید می‌دانستم اهل خواندن هایک باشد، پیامی دادم و بعد از کمی  شوخی پرسیدم: «برایم جذاب است که با کدامیک از حرف‌هایش کاری نداری؟» گفت کلاً گفتم. پرسیدم: یعنی چی؟ پاسخ داد: گاهی یک جمله‌هایی می‌پسندم و می‌نویسم، بقیه کامنت می‌گذارند و به خاطر حرف دیگری که جای دیگری گفته، به من اعتراض می‌کنند. من هم این را می‌نویسم که دهان آن‌ها را ببندم.

چرا چنین روندی شکل گرفته؟

من در این‌جا چند مورد را که به ذهنم می‌رسد، تیتروار می‌نویسم. طبعاً این فهرست می‌تواند جامع‌تر باشد. دربارهٔ هر یک از این‌ها هم می‌شود بیشتر نوشت و حرف زد:

فرهنگ فردگرا: انسان در روند تکاملی خود به سمت فردگرایی حرکت کرده است. از آن گله‌های حیوانی به تدریج به قبیله و قوه و عشیره رسید و هر چه متمدن‌تر شد از زندگی گله‌ای فاصله گرفت. نهادهای اجتماعی هم به این فردگرایی کمک کردند. وقتی آموزش را از مدرسه می‌گیری، وقتی آینده‌ات را بیمه تأمین می‌کند، وقتی غذا را فردی تهیه می‌کنی (و نه با شکار جمعی و با همکاری ساکنان غار مجاور) و وقتی درآمدت را از یک شرکت کسب می‌کنی (و نه از فروش محصولات کشاورزی و دامداری به همسایه) و وقتی برای قضاوت سراغ قوهٔ قضاییه می‌روی و نه ریش‌سفید محل و وقتی سوالت را از گوگل می‌پرسی و نه آن پیرمرد یا پیرزن. اتصال به جمع و تکیه بر نسل قبل دیگر چندان معنا و کارکردی ندارد.

در کشورهایی که نهادها بهتر کار می‌کنند، فردگرایی هم قوی‌تر شده. اما جالب این‌جاست که در کشورهایی مثل ما هم که نهادها ضعیفند، فرد ترجیح می‌دهد از زیر یوغ جمع بیرون بیاید. ولو این‌که حمایت چندانی نداشته باشد. اگر می‌بینید پیرمردهای نسل قبل این‌قدر به تکاپو افتاده‌اند که سبک زندگی و پوشش مورد پسندشان را به نسل جدید تحمیل کنند، علت همین زندگی فردگرایانه است و نسلی که از زندگی قبیله‌ای فاصله گرفته و دیگر ریش سفید را که قبلاً «آن‌چه را جوان در آینه نمی‌دید، در خشت خام می‌دید» دقیقاً «آینهٔ تمام‌نمای خامی و عقب‌ماندگی» می‌بیند. در فرهنگ جمع‌گرا، انسان‌ها هم‌چون گله‌ای گوسفندها هستند که دنبال چوپان می‌گردند. اما فرهنگ فردگرا، چوپان‌پذیر نیست. در فرهنگ فردگرا، آن گوسفندها به ببر و پلنگ و گربه و پاندا تبدیل می‌شوند.

نظر و سلیقهٔ شخصی: یکی از نتایج طبیعی فرهنگ فردگرا، خودمختاری است و بخشی از خودمختاری،‌ اختیار در قضاوت است. این روزها اکثر ما وقتی عبارت «در حد یک نظر شخصی …» را به اول یا آخر حرف‌هایمان اضافه می‌کنیم،‌ خود را محق می‌دانیم که هر چه خواستیم بگوییم. چند دقیقه پیش از نوشتن این مطلب، دیدم که کسی در اینستاگرام زیر مصاحبه‌ای از فرانسیس فورد کاپولا نوشته بود: «من که می‌گویم آشغال ساخته. الکی مشهور شده. البته این سلیقهٔ‌ من است.» این نوع حرف زدن، پدیده‌ای قدیمی نیست و در قرون اخیر رایج شده است.

تواضع بیشتر علم: علم که تا چند قرن قبل، تسلیم کلیسا بود، ابتدا با غرور زیاد روبه‌روی کلیسا ایستاد. اما به سرعت فهمید که علت سقوط کلیسا، جزم‌اندیشی آن بوده است. کلیسا می‌خواست در جهانی که هر ساعت تغییر می‌کند، هزاران سال بدون تغییر باقی بماند. این بود که دیواری دورش کشیده شد و در جایی مثل واتیکان، محصور ماند. این روزها توریست‌های رم، واتیکان را در فهرست موزه‌ها و اماکن تاریخی می‌بینند و نه به عنوان قلب تپندهٔ اندیشهٔ جهان.

علم که از نیوتن تا انقلاب صنعتی و قرن نوزهم، مغرور بود و فکر می‌کرد جهان را کامل فهمیده، ضد روش مذهب جلو رفت. ایستاد و گفت: «من آمده‌ام که غلط بودنم ثابت شود. هر کس مرا رد کند با افتخار، تاج و تختم را به او تقدیم می‌کنم.» اوج این تواضع علمی را در آن جملهٔ معروف توماس کوهن می‌بینید که می‌گوید (نقل به مضمون): «علم با پارادیم‌های جدید، به حقیقت نزدیک نمی‌شود. بلکه آن‌چه که قاطعانه می‌شود گفت این است که از پارادیم فعلی دور می‌شود.» 

این تواضع علمی خودش را در تردیدی که در زبان دانشمندان است، نشان می‌دهد. در پس گرفتن نظریه‌ها، در صحبت‌های دانشمندان علیه یکدیگر. در متن پایانی تک‌تک مقاله‌های پژوهشی، در آن‌جا که از «محدودیت‌های خود» حرف می‌زنند.

کسانی که کار تخصصی علمی انجام نداده‌اند، معمولاً این «عدم قطعیت» را با «شک» اشتباه می‌گیرند و برای مردمی که هزاران سال «ایمان» را واژه‌ای مقدس دانسته‌اند، «شک» معنای خوبی ندارد. چرا باید دانشمندان و صاحب‌نظران را جدی گرفت؟ وقتی خودشان هم خودشان را قبول ندارند؟

علم متواضع، راه را برای این که «فرد» جسورتر شود و خود را صاحب «رأی» بداند بازتر کرده است.

اینترنت: دوستی می‌گفت اینترنت هم مثل پ.و.ر.ن است. در جمع همه آن را تحقیر می‌کنند، اما در خلوت به سراغش می‌روند. تا در جمع می‌نشینید، همه می‌گویند: البته ویکی‌پدیا که غلط زیاد دارد. سوشال مدیا که پر از اراجیف است. سایت‌ها هم اکثراً معتبر نیستند. این روزها مطالعه کم شده. مطالعه به کانال‌های تلگرامی محدود می‌شود.

اما در خلوت که می‌روند، دقیقاً خودشان هم همین کار را می‌کنند. سواد خود را از سوشال مدیا می‌گیرند. در تلگرام می‌چرخند. تلگرام می‌خوانند و اغلب، منبع حرف‌ها و گفته‌ها را بررسی نمی‌کنند.

همین دسترسی سریع به اطلاعات، باعث می‌شود که هر کس معتقد باشد خودش می‌تواند دانش دیگران و تخصص دیگران را راستی‌آزمایی کند. در این باره می‌شود کتاب‌ها نوشت. که چگونه دسترسی به انبوهی اطلاعات غیردقیق و آلوده به داده‌های غلط، به ما اعتماد به‌ نفس می‌دهد تا حرف تحصصی یک فرد صاحب‌نظر را اعتبارسنجی کنیم. اما فعلاً هر چه هست این است که دسترسی به اینترنت، راه نقد را راحت‌تر کرده است.

قبلاً منتقدان و کسانی که توان نقد داشته باشند کم بودند. علاوه بر این، افراد کمی به منتقدان دسترسی داشتند. اما امروز، در عین این که ممکن است فردی از روخوانی کتاب یک نوبلیست فیزیک یا اقتصاد عاجز باشد، می‌تواند «نقد کتاب …» را جستجو کند و اگر کمی حرف‌ها را به هم بچسباند، به نظر خودش قضاوتی دربارهٔ آن شخص پیدا می‌کند.

خوب دقت کنید: زمانی بود که ما اگر سوار خودرو بنز یا بی‌ام‌دبلیو نشده بودیم، نظری در مورد کیفیت سواری‌اش نداشتیم. زمانی بود که اگر ما آمریکا نرفته بودیم، نظری در مورد جامعه آمریکا نداشتیم. زمانی بود که ما اگر نسبیت نمی‌فهمیدیم، نقدی بر نسبیت نداشتیم. اما زمان عوض شده. ما امروز می‌توانیم در مسیر پیادهٔ بین مسجد و میخانه، از کاهش کیفیت تولید خودروهای آلمانی بگوییم و دربارهٔ بی‌دقتی‌های اینشتین در نسبیت حرف بزنیم و افزایش فساد در فلان ایالت آمریکا را تحلیل کنیم. بی‌ آن‌که هیچ درک و تصوری از این سه موضوع داشته باشیم.

 

ادامه دارد…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

144 نظرات

پوریا بهروان سپتامبر 18, 2024 - 11:39 ق.ظ

می دونم که بعد از این مقدمه بیشتر سراغ عنوان و تیتر خواهی رفت، من هم دریافتم از این دو این هست که در غیاب یا کمبود تکیه گاه ها و کسانی که می توانند ذهن مان را آرام و مطمئن کنند دچار یک بی اعتمادی جمعی شدیم که نمی تونیم هیچ چیز را باور کنیم و خب فکر می کنم همین باعث شده به همه چیز نقد و شک بیشتری داشته باشیم و اگر انسان امروز از سمت پذیرنده به سمت فوق نقاد در حال حرکت هست مردم ایران با سرعت بیشتری به سمت و سوی نگاه شکاک حرکت کرده اند و خب وقتی هیچ چیز را نشه باور کرد فکر می کنم وضعیت بسیار وحشتناکی شکر می گیره که انگار نمی دونیم کجا هستیم و کجا می خوایم بریم.

به عنوان مثال ما تو ایران وقتی جواب آزمایش تشخیص پزشکی را از آزمایشگاه تحویل می گیریم نمی دونیم آیا دستگاه هاش کالیبره بودن یا نه؟ آیا نفری که کارها را چه فنی و چه اداری انجام داده اشتباه انسانی داشته یا نه؟

یا وقتی مثلا کتونی آدیداس می خریم نمی دونیم این اصل هست یا نه؟

حتی وقتی سیب زمینی می خریم یا سند امضا می کنیم یا در دادگاهیم نمی دونیم چقدر مثلا قاضی یا بقیه از قانون آگاه هستند یا قرار هست طبق قانون عمل کنند.

 

محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 19, 2024 - 7:06 ق.ظ

سلام پوریا جان.
منم کاملاً باهات موافقم.
اگر آدم بخواد این حرف رو در قالب یک مقاله یا تحلیل رسمی مطرح کنه،‌ قاعدتاً نیازمند مطالعه و پژوهش دقیق هست. اما برداشت من هم همینه که تو گفتی. وقتی توی این سال‌ها نگاه می‌کنم به آدم‌هایی که دیده‌ام و کشورهایی که رفته‌ام و دوستانی که از ملل مختلف داشته‌ام، این نوع از بی‌اعتمادی رو که در بین ما رایجه، کمتر در جای دیگه‌ای به خاطر میارم.

گذشته‌های دور رو که نمی‌دونیم. اما حداقل در این چهل‌و‌چند سال به نظرم این کاهش سطح اعتماد کاملاً ملموسه.

باز هم به عنوان یک برداشت شخصی و بدون پشتوانهٔ پژوهشی، من بخش قابل‌توجهی از این وضعیت رو به نظام سیاسی ربط می‌دم. برای نظام سیاسی ما «تخصص» معنا نداره و تعهد در اولویته (به نظرم اصطلاح «دو بال تعهد و تخصص» هم یه حرف احمقانه است. فردی که در جایگاهی قرار می‌گیره، فقط به تخصص نیاز داره و نه هیچ چیز دیگه. اما طبیعتاً «اخلاق حرفه‌ای» هم بخشی از تخصصه. و لازم نیست جداگانه بهش تیتر بدیم و اسمش رو بذاریم تعهد. هر انتظاری فراتر از اخلاق حرفه‌ای،‌ دیگه اسمش تخصص نیست و معناش وفاداری به قدرت و ایدئولوژی خاصه).
‌‌‌
اگر این فرض‌ها رو بپذیریم، میشه حدس زد که چرا سطح اعتماد در جامعهٔ ما پایینه. من چرا باید فرض کنم رئيس دانشگاه‌های برتر کشور من، برترین دانشمندهای کشور من هستند؟‌ چرا باید بپذیرم پزشکی که قراره من رو درمان کنه، واقعاً فردی متخصص هست و به خاطر باورهاش یا انتساب به گروه‌های فکری و ایدوئولوژیک، در دانشگاه «تزریق» نشده؟ چرا باید باور کنم ماشینی که معاینهٔ فنی گرفته و در خیابون راه میره، واقعاً سالمه؟ چرا باید باور کنم شرکت و استارتاپ بزرگی که گردش مالی چند هزار میلیاردی داره و در حوزه‌های خاصی کار می‌کنه که من و تو امکان ورود به اون‌ها رو نداریم، یک شرکت شایسته است؟ چرا باید باور کنیم پولی که امروز یه نفر برای بیمه میده، قراره واقعاً یه جایی پس‌انداز بشه و باهاش ثروت بیشتری ایجاد بشه که در آینده به خودش برگرده؟

بچه‌هایی که در کودکی پدر و مادر رو از دست میدن و در نزدیکان هم کسی نیست که حمایت عاطفی و جنبه‌های دیگهٔ حمایت اجتماعی رو براشون فراهم کنه، یه حسی پیدا می‌کنن که باید خودشون خیلی مواظب باشن. کسی اطراف‌شون نیست که مراقب‌شون باشه. حتی گربه‌های DSH همین هستن. بچه‌های من، کوکی و بلوط، بعد شش هفت سال توی خونه بودن، هنوز با یه صدا از جا می‌پرن. چون یه زمانی توی کوچه بوده‌ان (و نسل قبل‌شون هم توی کوچه بوده) و فضای امن نداشتن. حالا گربهٔ پرشینِ ولو توی خونه رو ببین. فحشش هم می‌دی. داد هم سرش می‌زنی، تکون نمی‌خوره. چون نسل اندر نسل کسانی مواظبش بوده‌ان.

من فکر می‌کنم ما یه ملت یتیم شدیم. گربه‌های دی‌اس‌اچ خیابونی. خبر رو در سایت‌های خبری می‌خونیم، نمی‌دونیم این خبره یا دستور خبری. تلویزیون رو روشن می‌کنیم – که با پول ما اداره می‌شه – نمی‌دونیم می‌خواد به ما خدمت کنه یا خیانت. یه «دکتر» یا «مهندس» یا «کارشناس مسائل فلان سوراخ در دنیا» رو میارن برامون حرف بزنه، نمی‌دونیم آدمِ کجاست و از کجا پول می‌گیره و کی بهش دستور داده بیاد و باید انتظار کجا رو تأمین کنه.‌ علاوه بر این، با سیاست‌گذاری کسانی داریم در جهان مدرن امروزی جلو می‌ریم، که حتی جهان سنتی مورد ادعای خودشون رو هم به درستی درک نمی‌کنن. و این هم ترس‌مون رو زیادتر می‌کنه. من یازده سال قبل این ترس رو – که هنوز هم تمام وجودم رو گرفته – در قالب یه مطلبی به اسم حسنک کجایی نوشتم. نگارشم از امروزم هم ضعیف‌تر بود. اما به هر حال، امروز که نگاه می‌کنم، می‌بینم یه ترس کرونیک و مزمن، بیش از یک دهه است با من همراهه.

خلاصه این که طبیعیه که آلرت‌تر / Alert می‌شیم. حساس‌تر هستیم. سعی می‌کنیم هر چیزی رو خودمون ارزیابی کنیم.
حالا این که این آلرت‌تر بودن، واقعاً نتیجهٔ بهتری داره یا نه، بحث جداگانه‌ایه. این رو داخل نوشته‌ام می‌خوام بنویسم. این که ما لزوماً نگاه ابرنقاد / hypercritical داریم، لزوماً باعث نمی‌شه قضاوت‌هامون درست‌تر باشه. اما قطعاً باعث می‌شه سطح هوشیاری بالاتری داشته باشیم.

پی‌نوشت نامربوط: زمان انتخابات، من نوشتم که به پزشکیان رأی می‌دم. منطق و توضیحم رو هم نوشتم. دیدم یکی یه جا نوشته بود: بالاخره شعبانعلی هم دستش زیر ساطور این‌هاست. بهش گفته‌ان بنویس. نوشته.
من ناراحت نشدم. و اتفاقاً چند وقت بعد که پیام داد و عذرخواهی هم کرد، بهش گفتم که برای کسی که من رو از دور در حد اسم می‌شناسه، کاملاً طبیعیه. این مشکل جامعه است که ما به همه‌چیز بی‌اعتمادیم. نباید چنین برخوردهایی رو به عنوان یک رفتار فردی تفسیر کرد و دلگیر شد.

آرام سپتامبر 19, 2024 - 2:11 ب.ظ

چقدر درسته و چقدر خسته ایم 

بی اندازه فشار به روان مون تحمیل میشه. یه جا نیست چشم ببندیم بگیم بذار خودش پیش بره. بیش از حد مستهلک میشیم. واویلا که ویژگی شخصیتی اورتینکر و وسواسی و بی اعتماد و …هم داشته باشیم. چه تصاعدی می‌شه.

 

زهرا نوامبر 7, 2024 - 6:59 ق.ظ

«فرق‌های بزرگ، زمانی ایجاد می‌شود که چیزی در ما تغییر کند.»

سلام محمدرضا
امیدوارم خوب و سلامت باشی
از مطلب جدیدت این عبارت و وام گرفتم که بگم: برای پناهگاه امنی که با اعتماد و همدلی ساختی و مسیر ذهنم رو تغییر دادی، قدردان بودنت هستم.

بیتا نوع پرور نوامبر 8, 2024 - 12:52 ق.ظ

سلام،
چقدر خوشحال شدم با دیدن این کامنت،
بی‌صبرانه منتظرم اگر امکانش باشه در این جمع حضور داشته باشم.

سید بابک مطهری نوامبر 10, 2024 - 2:15 ب.ظ

سلام. باعث افتخاره که من هم توی جمع هم متممی های عزیز حضور داشته باشم.

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 10, 2024 - 4:44 ب.ظ

زهرا جان. ممنونم از لطف و محبتت.
من هم باید همین‌جا از فرصت استفاده کنم و از حرف‌ها و نظرات ارزشمند و آموزنده‌ای که توی متمم مطرح می‌کنی و من و بقیه ازشون چیزهای زیادی یاد می‌گیریم تشکر کنم.

بودن در این جمع خوب و صمیمی و داشتن دوستان خوبی مثل تو، واقعاً از اون داشته‌هاییه که هیچ‌وقت نمی‌تونم اون‌جور و به اون اندازه‌ که دلم می‌خواد، قدردانش باشم.
‌یادمه یه بار دربارهٔ تفاوت «خوش‌بختی» و «خوش‌وقتی» صحبت کرده بودی. در این مورد خاص، یعنی بودن کنار شماها، به نظرم هر دو تعبیر کاملاً مصداق داره. هم وقت خوش و هم بخت خوش.

پی‌نوشت: دنبال یه جای خلوت بودم که یه چیزی بنویسم که کمتر خونده بشه. به نظرم این‌جا جای خوبیه.
مدت‌هاست با بچه‌ها یه جمع آنلاین کوچیک و جمع‌و‌جور نداشتیم که بشینیم گپ بزنیم.
من خیلی دوست دارم هفتهٔ بعد دوشنبه یا سه‌شنبه شب، اگر کسی وقت و حوصله داشت، یه برنامهٔ گفتگو در گوگل‌میت بذاریم و کمی حرف بزنیم؛ غیررسمی و پراکنده. از هر دری.
هر کس حوصله داشت، این‌جا یه ریپلای کوتاه یکی دو کلمه‌ای به من بزنه (ایمیل‌ها همراه کامنت‌ها برای من ثبت میشه و لازم نیست چیز اضافه‌ای بنویسید). بعد من همون هفتهٔ بعد یه meeting room در گوگل میت تعریف کنم و با sms یا با email (بر طبق همون اطلاعات تماسی که توی متمم هست) آدرسش رو خبر بدم.

توضیح تکمیلی: حداکثر تعداد ریپلای که می‌شه در وردپرس زد ۱۰ تاست (شامل کامنت خودم). بنابراین بعدش باید کامنت مستقل زیر همین مطلب بذارید.

زهرا نوامبر 7, 2024 - 5:03 ب.ظ

بی‌نهایت ممنونم و با افتخار در کنار شما و دوستان متممی هستم.

محسن شیروانی نوامبر 7, 2024 - 5:11 ب.ظ

سلام.

باعث افتخار خواهد بود در جمع شما بودن.

نگین نوامبر 7, 2024 - 5:29 ب.ظ

سلام

خیلی خوشحال شدم از خوندن این دیدگاه

من هم هستم حتما

مونا نوامبر 7, 2024 - 6:06 ب.ظ

ممنونم از فرصتی که برای دیدار و گفتگو فراهم میکنی و خوشحال و مفتخرم که در جمع تو و دوستان عزیز متممی حضور داشته باشم

سعید رمضانی نوامبر 7, 2024 - 6:33 ب.ظ

منم خوشحال می‌شم دعوت بشم و حضور داشته باشم.

محمدرضا ضامنی نوامبر 7, 2024 - 6:37 ب.ظ

سلام.

من هم اگر یه گوشه‌ای بشینم ایرادی نداره؟

داود شاکری نوامبر 7, 2024 - 7:47 ب.ظ

سلام. چقد خوشحال میشم اگه منم باشم.

جواد نوامبر 7, 2024 - 8:29 ب.ظ

# درخواست_حضور 

امیر نوامبر 7, 2024 - 8:30 ب.ظ

سلام. منم دوست دارم باشم

رضا رجبی نوامبر 7, 2024 - 9:37 ب.ظ

سلام میشه منم باشم

رضا حسام نوامبر 7, 2024 - 9:42 ب.ظ

منم خیلی مشتاقم حضور داشته باشم 

سینا پازوکیان نوامبر 8, 2024 - 12:50 ق.ظ

سلام. من هم هستم

سعید مولایی نوامبر 8, 2024 - 1:46 ق.ظ

سلام

بدون شک برای من افتخاری هست، اگر این شانس رو داشته باشم تا در این جمع حضور داشته باشم.

محمدرضا نظرآهاری نوامبر 8, 2024 - 12:43 ب.ظ

سلام 

چقدر خوشحال شدم این کامنت دیدم، من هم هستم. 

محمد پهلوانی نوامبر 8, 2024 - 5:36 ب.ظ

سلام من هم دوست دارم شرکت کنم

امیرحسین بدل توانا نوامبر 8, 2024 - 9:14 ب.ظ

سلام

خوشحال می شم در جمع شما باشم.

مائده نوامبر 9, 2024 - 4:51 ق.ظ

سلام من هم خوشحال میشم بتونم شرکت کنم

محسن لاله نوامبر 9, 2024 - 5:35 ق.ظ

سلام

با افتخاردوست دارم که باشم.

الهام فیض اللهی نوامبر 9, 2024 - 6:20 ق.ظ

سلام 
من دوست دارم باشم 🙂
 

محمدرضا سفیدکار نوامبر 9, 2024 - 7:49 ق.ظ

# درخواست_حضور 

امیر پورمند نوامبر 9, 2024 - 4:26 ب.ظ

سلام. خوشحال میشم منم در جمع‌تون باشم. 

مهشید نوامبر 9, 2024 - 6:16 ب.ظ

سلام
چه خوب که این کامنت ها رو دیدم.

اگه میشه منم بیام 🙂

محمد جواد نوامبر 9, 2024 - 6:34 ب.ظ

سلام 
اگر امکانش باشه من هم علاقه دارم شرکت کنم

یاور مشیرفر نوامبر 10, 2024 - 3:42 ق.ظ

سلام 

رپیلای 🙂

 

گذشته از این همیشه دیدن تو لذت بخشه 

میثم محمدکریمی نوامبر 10, 2024 - 7:12 ق.ظ

سلام و عرض ادب. 

مریم مرزبان نوامبر 10, 2024 - 4:42 ب.ظ

سلام

من هم خیلی دوست دارم در این جمع حضور داشته باشم.

علی رسولی نوامبر 10, 2024 - 7:18 ب.ظ

خیلی خوشحال میشم تو جمع خودمونی متممی ها باشم 🙂

احمد نوامبر 7, 2024 - 5:49 ب.ظ

چه عالی! 😍

محمدجواد عجم سپتامبر 24, 2024 - 8:34 ب.ظ

ارادت

من حدس میزنم(که البته اصراری بر درست بودنش ندارم) جامعه‌ی ما از یک جایی به بعد به این نتیجه رسید که به هر حال در باغچه‌ی پُر گُل هر فردی چند‌تا کِرم هم پیدا میشه و ما باید حتما این کِرم‌هارو نشون بدیم و مردم رو آگاه کنیم که افراد رو بهتر بشناسن.

این شد که ما در هر باغچه‌ای دنبال کِرم گشتیم و آبروهای زیادی رو از افراد مختلفی ریختیم، اگر دنبال این نبودیم هیچوقت کسی مثل امیر فردین اینقدر محبوب نمیشد.

خُب، این رفتار رو اینطور توجیه کردیم که نباید از هیچکس بت ساخته بشه لذا ابراهیم‌وار باید بت‌هارو شکست(از بت‌ها تجربه خوبی نداریم:)

این رفتار در جاهایی به نفع ما شد، اونجایی که دست خیلی از سیاستمداران ظاهر‌الصلاح رو شد، اما در خیلی جاها هم شک به دل ما انداخت و باعث شد که به هیچکس اعتماد نکنیم.

من فکر میکنم هر شخصی بنیان و مدل‌ذهنیش رو از کسانی که قبول داره تا حدی سعی میکنه وام بگیره، و وقتی در جستجوی عیب و انتقاد هستیم، اساسا درهای اعتمادمون بسته میشه و در نتیجه بیشتر از اینکه از بزرگان یاد بگیریم، عیب‌هاشون رو استوری میکنیم.

اینجاست ‌که ما میبینیم، حواشی ازدواج فلان خواننده با فلان بازیگر از آخرین آلبوم اون خواننده بیشتر وایرال میشه.

ما در شرایطی هستیم که ای کاش نبودیم.

 

پ.ن: این اولین نظری(بخونین مزخرفی) هست که اینجا مینویسم چون تازه امتیازم از ۱۵۰ رد شده، لذا لطفا تا میتونین نقد کنین.

 

محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 25, 2024 - 8:03 ق.ظ

ببین.

من اول یه مثال نوشتم. بعد دیدم مثال گمراه‌کننده‌ایه. یعنی ترکیب کردن حماقت گروهی از آدم‌های مذهبی سنتی و حماقت آدم‌های ضدعلم رو نمیشه هر دو رو در کتگوری hyper-critical بودن قرار داد. در واقع این‌ها دو نوع حماقت مختلفه که با هم قاطیش کنیم، تحلیلش سخت میشه.
الان سرم شلوغه. مثالم رو پاک کردم. تا بعد تفکیکش کنم جدا جدا بنویسمش.

فقط حرفی که می‌خوام در پاسخ به کامنتت بنویسم اینه که این صرفاً مسئلهٔ ایران نیست. شاید در ایران حاد باشه. اما این نوع نگاه انتقادی افراطی یه ترند ملموس جهانیه.

محمدجواد عجم سپتامبر 27, 2024 - 7:24 ب.ظ

چند سوال برام پیش اومد وقتی مطلب قبلی رو دیدم پاک کردین و اینو نوشتین:

سوال اول: مگه مذهبیه مدرن هم داریم؟ یا مثلا مذهبی بی‌خطر یا ‌کم‌خطر؟

سوال دوم: در مورد آدم‌های ضد علم من فکر میکنم منظور شما ایدئولوژیست‌هایی هستند که سعی دارند حماقت‌های خودشون رو با مفاهیم علمی توجیه کنند یا بهتر بگم یک چرخ ۳ گوش بسازند(این حرف رو با توجه به صحبت‌های دکتر نیلی که در روزنوشته بود گفتم). منظورتون رو درست فهمیدم آیا؟

سوال ۳: چه باید کرد؟ منظورم اینه که در این شرایط و وضعیت، چگونه بنیان‌های فکری خودمون رو بر پایه بزرگان علم و خرد بگذاریم؟ وقتی خیلی از اونها به دلایل مختلف کنار گذاشته شدند.

 

سوال ۴(شخصی): با توجه به اینکه عمر دست ما نیست و همچنین آرزو هم بر هیچ کسی عیب نیست، چقدر دیگه باید صبر کنیم و چند بار دیگه باید مصاحبه سال ۳ سال پیش رو ببینیم تا شما در یک مصاحبه یا گفتگو جدید شرکت کنین؟

محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 28, 2024 - 4:00 ق.ظ

محمدجواد.

۱) اگر از من بپرسی. به نظرم مذهبی مدرن هم داریم. لامذهب سنتی هم داریم. بخش چشمگیری از آدم‌های مذهبی، مذهب براشون یه جهان‌بینی شخصیه. همون‌جور که یکی مدیتیشن می‌کنه، یکی دیگه اعتکاف می‌کنه. حتی مذهبی‌های زیادی داریم که مذهب براشون بیشتر چیزی شبیه معنویته. یعنی ما مذهب به جهانی که می‌بینن و تجربه می‌کنن معنا می‌دن. بی‌معنایی، بار بسیار سنگینی برای مغز انسانه. بخش بزرگی از انسان‌ها مغزشون تحمل این فشار سنگین رو نداره. در مقابل، نمونهٔ لامذهب‌های سنتی هم کسانی هستن که فقط یاد گرفته‌ان به جای سلام بگن درود و به جای مرداد بگن امرداد،‌ اما در نهایت، مدل ذهنی‌شون با طالبان و داعش و بقیهٔ گروه‌های مذهبی افراطی در منطقه فرقی نداره. ما چون در کشورمون، مذهب از امر شخصی به امر سیاسی اجتماعی تبدیل شده و بدتر از اون، به معیاری برای تعیین شایستگی تبدیل شده، عملاً به وضعیتی گرفتار شدیم که می‌بینیم.

۲) به نظرم چون این کلمه‌های علم و ضدعلم و نگاه ایدئولوژیک، بسته به کانتکست نیاز به تعریف داره، الان هر چی اضافه بکنم بحث رو مبهم‌تر می‌کنه. اصل متن نوشته رو کامل‌تر کنم بهتره.

۳)‌ اتفاقاً اصل هدفم از این نوشته، توضیح دادن همون چه باید کرد هست. اگر وقت بشه بنویسم. انقدر که این چند روز از زمین و زمان هر مسئلهٔ پیش‌بینی‌نشده‌ای که می‌شده بر سرم باریده.

4) واقعاً حرف خاصی ندارم بزنم. اتفاقاً خیلی وقت‌ها دوستان و عزیزانی که بهم محبت دارن، می‌گن بیا بشینیم حرف بزنیم. من همیشه می‌گم من حرف‌هایی که داشته‌ام رو زده‌ام. چیز خاصی نیست که بخوام بشینم بگم. حرف‌هایی هم که هنوز نگفته‌ام، دقت کلامی می‌خواد. از عهدهٔ گفتگوی شفاهی بر نمیاد. باید بنویسم که بتونم کلمات رو با دقت بیشتری انتخاب کنم.

یه نکتهٔ نامربوط به مورد چهار هم این که این روزها مدام دنبال فرصتی هستم که توی یه فایل صوتی از حسابداری ذهنی حرف بزنم. مثلاً سی چهل دقیقه. سفرهام زیاد بوده و نشده. یه جا مستقر بشم. جزو اولویت‌هام هست. امیدوارم توی این یکی دو هفته بشه.

مائده حوایی اکتبر 1, 2024 - 1:08 ب.ظ

محمدرضای عزیز، این اولین کامنتی هست که برای شما در وب‌سایتتون می‌گذارم و بسیار خوشحالم که بالاخره من هم لایق شدم و کد دریافت کردم.
پاسخ شما پاسخ بسیار درخوری بود. در مورد اون بندی که گفتین مذهب برای بعضی‌ها یک جهان‌بینی شخصی هست، کاملا باهاتون موافقم و می‌خواستم تجربه‌م رو بگم. من هم وقتی سال های قبل نسبت به مذهب موجود دچار تردید شدم و اون عقاید کهنه و سنتی خودم رو خواستم کنار بگذارم، انگار بخش معنوی خودم را هم فراموش کردم. سالها به این وضع دچار بودم و با اینکه تردیدی نداشتم برای اون کنارگذاشتن، همه‌ش احساس می‌کردم چیزی کمه. تا اینکه استاد معنوی عزیزی سر راهم پیدا شد و مرا با بعد معنوی خودم آشتی داد و اونجا بود که فهمیدم این بخش از وجود من ارتباطی به مذهب موجود نداره. یک بخش معنوی هست که هر انسانی لازم داره بهش بپردازه و براش کاری بکنه. همون معنا و مفهوم زندگی. حالا به قول شما یکی با مدیتیشن بهش می‌پردازه و دیگری با نماز خوندن و … اما کاملا شخصی هست و هیچ دخالتی در زندگی دیگران و در قوانین کلی جامعه و … نمی‌کنه. از اون ببعد حال خوب و آرامشی که تجربه می‌کنم وصف‌ناپذیره. من پر شدم از عشق نسبت به جهان هستی و گله مندی‌های روزمره من از بین رفت. قدردان و شکرگزار این زندگی شدم و بیشتر در لحظه زندگی کردم. من حتی معتقدم اگر اغلب انسان‌ها به بعد معنوی خودشون بپردازند و از عالم معنا چیزی برای خودشون بردارن، جهان ما خودبخود به‌سمت صلح خواهد رفت. چون صلح بیرون از درون آغاز میشه.

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 16, 2024 - 9:02 ق.ظ

سلام مائده جان.

کاملاً حرفت رو می‌فهمم. و در ادامهٔ حرفت، منم چند جمله بگم و اضافه کنم:

اول این که به نظرم قاطی شدن سه تا اصطلاح می‌تونه خیلی دردسرساز باشه. خصوصاً توی کشور ما که دین حکومتی (=خدای دارای ردیف بودجه در اسناد دولتی) هست، این ابهام‌ها بیشتره.
این سه تا اصطلاح «اعتقاد دینی»، «معنویت» و «معنا» هستن.

اعتقاد دینی – که البته تنوعش بسیار زیاده – نهایتاً حرفش اینه که جواب بسیاری از سوال‌ها در عالم مشخصه و یه کسانی هم هستن که این رو می‌دونن و مسیر راه رفتن «ذهب – مذهب» رو هم به آدم می‌گن. گام به گام و نفس به نفس (مثلاً در ایران می‌گن نسل سوم موبایل حرامه و تماس تصویری حرامه و اگر انجام بدی فعل حرام انجام دادی و در افغانستان می‌گن نشان دادن موجودات زنده در تلویزیون حرامه و اگر چند ثانیه صدای آواز زن توی تلویزیون ما پخش بشه نصف تیم مدیریتی سازمان – که برای هیچ‌یک از اشتباهات بزرگ‌شون عذرخواهی نمی‌کنن – صف می‌کشن عذرخواهی می‌کنن). خلاصه این که یه سری دین و اعتقاد دینی داریم که معتقده همه‌چیز مشخصه و در عین چالش‌هایی که به همراه داره، به علت معنویتی که همراه خودش عرضه می‌کنه، نقش و جایگاه خودش رو حفظ کرده.

آدم‌های بسیاری به این خاطر در ابتدا جذب دین می‌شن که می‌خوان نیاز به معنویت و تفسیر معنوی جهان رو ارضاء کنن. اما عدهٔ چشمگیری بعد از مدتی می‌بینن نمی‌تونن با این دستگاه فکری کنار بیان (خصوصاً خدای دولتی). براشون سخت می‌شه که یه روز با دوش گرفتن بجنگن و از خزینه دفاع کنن، یه روز با اینترنت نسل سوم دعوا داشته باشن، یک روز با نظریه‌های جدید علمی، یه روز با تصویر ساز در تلویزیون و یه روز درگیر دفاع از لباس و سبک پوشش روزمره‌شون بشن. بالاخره آدم‌هایی که از اول سراغ این دستگاه فکری اومده‌ان، می‌خواستن به تصور خودشون به چیزی «فراتر از زندگی مادی» دست پیدا کنن و نه چیزی «فروتر از زندگی مادی.» (بخشی از این مشکل هم اینه که نگاه فقهی به دین خودش رو به عنوان تمام دین معرفی می‌کنه و با رویکردی تمامیت‌خواهانه، سعی می‌کنه تمام قلمروهایی رو که حتی بهش ربط نداره فتح کنه و طبیعتاً در ادارهٔ این سرزمین گسترده‌ ناتوانه).

اینه که به دنبال راه‌حلی می‌گردن که اون «معنویت» رو براشون داشته باشه. بدون اینکه زیر بال و پر یک ساختار پیچیده بروکراتیک دینی و این حجم از زنجیر‌های فکری و فیزیکی قرار بگیرن. در کشور ما این تجربه، قدمتی طولانی داره. از حافظ و مولوی تا کسانی مثل تو، به نظرم در این دستهٔ دوم قرار می‌گیرن: معتقد به معنویت و اهمیتش، و در عین حال منتقد به کاسبان معنویت. همینه که این رویکرد در ادبیات ما مدام با اصطلاحاتی مثل شیخ و زاهد و واعظ و … نقد شده‌ و واعظ شهر همیشه به عنوان یه آدم فاسد تعطیل دورو و دست‌‌و‌پاگیر مسخره شده:

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نرود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود


عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت


و معمولاً در نهایت اهل ادب ما لب لعل و کمر باریک معشوق و سرخی جام می به اون‌ها ترجیح داده‌ان.
خلاصه این که این شاخهٔ‌ فکری که نمادهاش رو در اهل ادب و عرفان و حتی بخشی از اهل دین می‌بینیم، نهایتاً وجه معنویت رو برای خودشون پررنگ‌تر می‌کنن و وجوه دیگه رو کمرنگ‌تر. ‌معنویت به این شکل، معمولاً در برابر مادیت قرار می‌گیره. یعنی این باور که جهان رو نمی‌شه به هر آن‌چه دیده یا تجربه می‌شه یا علم می‌فهمه (یا می‌تونه بعداً بفهمه) محدود کرد. قدیم می‌گفتن ماتریالیسم. الان طبیعت‌گرایی و Naturalism رو می‌گن که خیلی اصطلاح دقیق‌تریه. معنویت در این شکل رو میشه معادل spiritualism دونست.

اصطلاح سومی هم هست که با وجودی که با معنویت هم‌خانواده است، پیام متفاوتی رو در دل خودش داره: معنا (meaning). معنا یه تفاوت ظریفی داره با spritualism. اونم اینه که وقتی از معنا می‌گیم، این معنا می‌تونه در ذهن ناظر شکل بگیره. حالا ممکنه در دنیای بیرون وجود داشته باشه یا نداشته باشه. مثلاً تو می‌گی: من معنی این کار محمدرضا رو نفهمیدم.

یه جورایی می‌گی: ممکنه این کارش معنا داشته باشه. اما در ذهن خودش. و هر چه هست، در ذهن من معنا نداره. حالا اگر با من حرف بزنه، ممکنه معناش رو بفهمم.

می‌بینی؟‌ معنا در عالم بیرون نیست. در ذهن منه. در ذهن توئه. و من و تو در موردش با هم حرف می‌زنیم. و ممکنه از طریق حرف زدن از ذهن من به ذهن تو منتقل بشه.
معنا، رابطه‌ایه که ما بین دانسته‌ها و مشاهدات‌مون برقرار می‌کنیم. بر اساس شناخت و درک و فهم خودمون.

در معنویت، خیلی وقت‌ها آدم‌ها از راهنمای استادهای معنوی استفاده می‌کنن. چون بخشی از معنا رو در عالم می‌بینن و بخشی رو در خودشون. و می‌خوان کمک بگیرن برای کشف معنای عالم و معنای خودشون و رابطهٔ خودشون با عالم.

اما در اون بحث meaning و معنا، عملاً آدم تنهای تنهای تنها می‌شه. حرف همه رو می‌شنوه. معنایی رو که دیگران در ذهن دارن، می‌خونه و می‌شنوه و بررسی می‌کنه. اما در نهایت معنا رو در ذهن خودش می‌سازه. و می‌دونه که این یک «معنای کاملاً شخصی» هست.

نمیشه آدم راحت بگه کدوم این نگاه‌ها برای چه کسی خوبه. آدم‌ها در مراحل مختلف زندگی‌شون، بسته به شرایط، نیازها، دغدغه‌ها و دانسته‌هاشون، ممکنه یکی رو به دیگری ترجیح بدن. اما خیلی مهمه که بدونیم خیلی از آدم‌هایی که از «معنویت» – به معنای رایج – دور هستند، زندگی‌شون بی «معنا» نمیشه. فقط میخ معنا رو در قلب عالم فرو نمی‌کنن. بلکه در وجود خودشون پیدا می‌کنن. و البته همیشه و همواره باید تصویر و تصوری از «رابطهٔ خودشون با عالم» داشته باشن. چون بدون این دیگه هیچ معیار و زیربنایی برای فکر کردن و ارزش‌گذاری و تحلیل کردن باقی نمی‌مونه.

در مورد این که آیا جهان می‌تونه به سمت صلح بره یا نه (با هر رویکرد و روش و منطقی)، نظر خاصی ندارم. تا حالا فرصت نشده به چنین چیزی فکر کنم. اما حس می‌کنم نابرابری و نزاع، موتور محرک عالم هست؛ چه با ما چه بی ما. ممکنه شکلش عوض بشه و متمدنانه‌تر بشه، اما اصلش احتمالاً به این سادگی از بین نره. یعنی اگر از بین بره، دیگه میشه گفت جهان به پایان رسیده. اگر چه آدم می‌تونه در دایرهٔ نزدیکان خودش و محیطِ نزدیک خودش، جهان کوچک‌تری بسازه که صلح و آرامش در اون باشه. مستقل از این که در کل عالم چه اتفاقی داره میفته.

حمیدرضا سپتامبر 26, 2024 - 4:07 ق.ظ

چند ماه پیش من و دوستم خون اهدا کردیم. من که برای نخستین بار این کار رو میکردم، حس رضایت درونی عمیقی داشتم. حالا این روزها گاهی پیامک میاد که نیاز فوری به گروه خونی شما وجود داره. اما من در این زمینه نگاه فوق نقاد پیدا کردم. تیتر خبرها رو می‌خونم و با خودم میگم آیا خون من در رگ‌های یک نیازمند جاری خواهد شد؟ این که هم‌وطن باشه یا نه مهم نیست، اما نگرانم خون من در رگ‌های [این و آن] تزریق بشه.

 

یک موضوع جانبی با توجه به این که در سایر کامنت‌ها مطرح شد: من نوشته‌های مرتبط با انتخابات رو خونده‌ام. قلباً دوست دارم بدونم جناب شعبانعلی عزیز و سایر مخاطبین از تصمیم خود در این زمینه همچنان دفاع می‌کنن؟ با توجه به این که این روزها رییس‌جمهور منتخب در نيويورک در حال معرفی این سیستم به عنوان یک سیستم پویا و باز به جهانیان است، و آیا این شیوه منجر به باز شدن سیستم و نهایتاً بهبود آن خواهد شد؟

 

محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 26, 2024 - 8:01 ق.ظ

سلام حمیدرضا جان.

به نظرم هیچ‌وقت لازم نیست کسی از تصمیم‌هاش دفاع کنه. تصمیم در لحظه گرفته می‌شه بر اساس اطلاعات همون لحظه. پس همیشه در همون لحظه درسته.

همیشه ممکنه بعداً اطلاعات دیگه‌ای به دست بیاد که آدم دچار این توهم بشه که «بهتر بود در اون زمان تصمیم دیگه‌ای گرفته می‌شد». این عبارت کاملاً غلطه و صرفاً یک بازی زبانیه.

چون اگر اون لحظه تصمیم دیگه‌ای گرفته می‌شد،‌ جهان به شکل دیگه‌ای Evolve می‌شد و هزاران چیز دیگه هم تغییر می‌کرد. مثلاً فرض کن مردم از بین گزینه‌هایی که احمد جنتی در سال ۱۴۰۰ برای ریاست‌جمهوری انتخاب کرد، به کسی غیر از آقای رئيسی رأی می‌دادن. هیچ‌وقت نمی‌شد به سناریوی سقوط آقای رئيسی فکر کرد. بنابراین ما امروز در پاییز ۱۴۰۳ به اشتباه داشتیم دو سناریوی «جهان با ریاست‌جمهوری رئيسی» و «جهان با ریاست‌جمهوری X» فکر می‌کردیم و این‌ها رو با هم مقایسه می‌کردیم.

این یه خطای شناختی بسیار بده که ما میلیاردها پارامتر در عالم رو فیکس می‌کنیم. فقط توش رئيس‌جمهور (یا هر انتخاب دیگه) رو عوض می‌کنیم و بعد مقایسه می‌کنیم.
شاید اگر جلیلی رئیس‌جمهور می‌شد همین الان قطارش ته دره بود. شاید عکس پزشکیان دو سال دیگه به عنوان شهید خدمت یا هر تیتر دیگه روی اون دیواری باشه که دور میدون ولیعصره و شرکت موج روش نقاشی می‌کشه.

هر بار که در نقطه‌ای از جهان یه دوراهی یا چند راهی به وجود میاد و یه راه انتخاب می‌شه، تمام جهان فرصت تصور و تجربهٔ‌ «مسیر عالم هستی» در جهان‌های آلترناتیو رو از دست میده.

بنابراین هیچ‌وقت – تأکید می‌کنم هیچ‌وقت – از کسی نپرس از تصمیمی که گرفته دفاع می‌کنه یا نه. چون خود سوال غلطه.

من، مثل هر انسان دیگه‌ای، همهٔ تصمیم‌هایی که در همهٔ لحظات زندگی گرفته‌ام رو قبول دارم. چرا؟ چون حتماً‌ در اون لحظه گزینه‌های X1 و X2 و … و Xn رو دیده‌ام و گزینهٔ Xi که بر اساس داده‌های اون لحظه بهتر بوده رو انتخاب کرده‌ام. اگر می‌دونستم Xj بهتره و Xi رو انتخاب می‌کردم،‌ اون‌وقت می‌شد در موردش بحث کنیم.

من همون روز که به پزشکیان رای دادم، می‌خواستم دستشویی برم. یکی در ۵۰۰ متری بود. یکی در ۱۰۰۰ متری. اونی رو که در ۵۰۰ متری بود انتخاب کردم.
همون روز می‌خواستم پاوربانک بخرم. یه جا ده میلیون می‌دادن و یه جا نه میلیون و پونصد. و من ۹۵۰۰ رو انتخاب کردم.
یه صندوق هم بود که میشد رای داد به جلیلی و یا پزشکیان. به پزشکیان رای دادم.

از هر سه تصمیم به یک اندازه دفاع می‌کنم. امروز. فردا. تا دم مرگ. چون به گمان خودم، با در نظر گرفتن اطلاعاتی که اون لحظه در اختیار داشتم، بهترین توالت، بهترین پاوربانک و بهترین گزینهٔ انتخاباتی (بین پزشکیان / جلیلی / رای ندادن) رو در اون لحظه انتخاب کرده‌ام.

‌حالا ممکنه ما جداگانه صحبت کنیم که پزشکیان فلان‌جا کار درستی کرد یا نه. اما نباید این رو به اشتباه،‌ زیر عنوان «بررسی مجدد تصمیم انتخاباتی‌مون» طبقه‌بندی کنیم. این جور موضوعات، می‌تونه سرگرمی جذابی برای وقت‌گذرانی علاقه‌مندان به نظام سیاسی مستقر باشه. من به شخصه مورد تصمیم‌ها و رفتارهای پزشکیان و هیچ‌یک از مسئولان کشور نظری ندارم و نظری نمی‌دم. چون معتقدم ساختار فعلی، حداقل در بیست سال گذشته، ظرفیت شناختی خودش رو تقریباً کامل از دست داده. دیگه نه تصمیم‌های درستش قابل‌تحسینه نه تصمیم‌های غلطش قابل‌نقده. ما فقط داریم سعی می‌کنیم مثل مورچه‌هایی در میان علف‌ها، جون خودمون رو در مرتعی که یه فیل بزرگ گرسنهٔ خشمگین با چشم بسته داره بی‌هدف دست‌و‌پا می‌زنه و تقلا می‌کنه حفظ کنیم.

محسن شیروانی سپتامبر 26, 2024 - 6:38 ق.ظ

محمد رضای عزیز.

خواستم پیشاپیش و یک روز زودتر، تولدتون رو تبریک بگم.

آرزوی سلامتی دارم براتون.

تمام قد، قدردان و سپاسگزار شما هستم؛ به خاطر کلی چیز که از شما آموخته ام. چه مستقیم و چه ضمنی.

 

پی نوشت: خیلی دوست دارم یک گوی جادویی بود که بهم نشون می داد وقتی من 45 ساله شدم، دنیا چه شکلیه؟ چه جوری دنیا رو میفهمم ؟ متمم چه وضعیتی داره؟ چند تا کتاب از محمدرضا شعبانعلی چاپ شده؟ ویراست چندمه کتاب پیچیدگی اومده بیرون 🙂

آرام سپتامبر 26, 2024 - 12:39 ب.ظ

سلام محمدرضا جان 

تولدت مبارک…

الهی که همیشه سالم و شاد باشی.

 

 

 

محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 27, 2024 - 2:41 ب.ظ

سلام آرام جان. ممنونم ازت.

من هم متقابلاً همین آرزو رو برای تو دارم؛ شادی و سلامتی.
دیدن اسم تو، همیشه من رو برای لحظاتی به سال‌های نسبتاً دور می‌بره. دوران کلاس‌های مذاکره: حرف‌ها، درس‌ها، شوخی‌ها، بازی‌ها، گپ‌ زدن‌ها در استراحت وسط کلاس،

چنین تجربه‌هایی زیاد برای من اتفاق نمیفته.

یه بار چند سال پیش از محل یکی از کلاس‌هام رد شدم. چند لحظه وایسادم و نگاهش کردم. هیچ حس خاصی نداشتم. هیچی. به نظرم، شکاف‌هایی که در زمان به وجود میاد، از شکاف‌هایی که در مکان‌ شکل می‌گیرن عمیق‌ترن. حتی خیال هم نمی‌تونه راحت ازشون عبور کنه.

آرام سپتامبر 29, 2024 - 5:09 ب.ظ

سلام ممنونم محمدرضا جان.

خیلی خوشحالم که همین حس رو داری به اون زمان.

برای من واقعا بهترین دوران بود، هنوز هم ترکیب عجیبی از حس های خوب، زیبا و البته سازنده، منحصر بفرد و نابی هست که تمومی نداره. با اینکه اصلا آدم خاطره بازی نیستم اما اون دوره کاملا زنده و حاضره توی ذهنم.

 

حمید طهماسبی سپتامبر 26, 2024 - 9:08 ب.ظ

بیش از ۱۰ سال از اولین بار که صدای شما رو شنیدم، میگذره
چقدر زود میگذره

تولد برای من بهانه ای هست برای پیام دادن و بیاد بودن

محمدرضای عزیزتولدت مبارک

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 1, 2024 - 2:54 ب.ظ

سلام حمید جان. آره خیلی زود می‌گذره. خیلی زود.

راستی. چند وقت پیش رفتم مرکز خرید سانا. در واقع با ماشین داشتم رد میشدم. گفتم پیاده شم یه کم راه برم. کار خاصی نداشتم. یاد روزی افتادم که با هم نشستیم اون بالا توی تراس. گپ زدیم. چقدر همه‌چیز زود می‌‌گذره.

این بار نمی‌دونم چرا سانا رو به اندازهٔ قبل دوست نداشتم. شاید هم رفتن برندهای خارجی و جدا شدن بیشترمون از اقتصاد جهانی ناراحتم می‌کنه. یه جورایی خیلی از فروشگاه‌ها ژست بیرونی زیاد داشتن و از درون تهی. مثل خود مسئولان‌مون.

نوید شهبازی سپتامبر 27, 2024 - 9:46 ب.ظ

سلام آقا معلم عزیز

تولدتون مبارک.

آرزویی برای شما به ذهنم نمیرسه. چون می‌دونم هرسال اندوخته دانش‌تون پربارتر میشه، انقدر بر خودشناسی و روانشناسی مسلط هستید که میدونید چطور حال خودتون رو خوب کنید، دوستان خوب زیاد دارید و آیین دوستی هم خوب بلدید و انقدر تجربه و دانش و مهارت دارید که جیب‌تون در کسری از ثانیه پر از پول میشه. در نتیجه واقعاً نمیدونم برای شما چه آرزویی میشه کرد. 

هنوز تعریف‌تون از تکیه‌گاه رو نگفتید. ولی با تعریفی که در عنوان گذاشتید «تکیه‌گاه‌های ما | کسانی که بودنشان ذهن‌مان را مطمئن و آرام می‌کند» دقیقاً خود شما برای من و خیلی‌های دیگه تکیه‌گاه هستید. بودن‌تون، نوشته‌هاتون، صداتون، عکس‌هاتون مایه آرامش هستن. (اینجا نزدیک بود بنویسم محمدرضای عزیز، ولی به خاطر اختلاف سنی زیاد با شما اصلاً تو دهنم نمیچرخه به اسم کوچک صداتون کنم. با شاگردهایی که از خودم زیادی بزرگتر هستن هم این مشکل رو دارم. که گاهی با Mr و Ms و Mrs به همراه اسم کوچکشون قضیه رو جمع میکنم.)

می‌دونم که به قول خودتون چون زیاد حق انتخابی در تولد نداشتید علاقه زیادی بهش ندارید. و اتفاقا به یک سوال برخوردم که تا حالا جوابش رو ندیدم جایی داده باشید. تاریخ یا زمان خاصی هست که براتون مهم و دوست‌داشتنی باشه؟ تاریخی که حتی اگه جشن نمی‌گیریدش، با هربار به یاد آوردنش یا در سالگردش خوشحال میشید.

ياسين سپتامبر 28, 2024 - 3:40 ق.ظ

سلام محمدرضا جان، معلم عزيزم

تولدت مبارك .

دمت گرم و سرت خوش باد.

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 3, 2024 - 7:32 ق.ظ

یاسین جانم. چقدر دلم برات تنگ شده بود و چقدر دیدن اسمت خوشحالم کرد.

ممنونم ازت. چه خوب کردی این‌جا پیام گذاشتی. امیدوارم همیشه سلامت باشی و به قول خودت سر-خوش.

مژگان سپتامبر 28, 2024 - 9:06 ق.ظ

سلام محمدرضای عزیز .

زادروزت  مبارک .

حال دلت عالی و  لبخند رو ی چهره ت ماندگار ، چرا که دیدنش انرژی محضه .

چند مدت هست بخاطر مشغله ی کاری و ذهنی که پیدا کردم کمتر به مامن ارامش همیشگیم سرزدم و فعالیتم در متمم کمرنگ شده امیدوارم این قصور شاگرد تنبل رو ببخشی .

الهی که همیشه شاد باشی و سلامت  .

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 10, 2024 - 4:33 ب.ظ

مژگان جان. ممنونم از پیامت. آره متوجه شدم که یه مدته کم هستی. امیدوارم کارات خوب پیش بره و مشغله‌های کاری و ذهنی خیلی اذیتت نکنه. ممنونم که یاد من هستی و همیشه حواست بهم هست.

رسول فتح پور سپتامبر 28, 2024 - 4:18 ب.ظ

محمد رضا جان

به بهونه تولدت تمام قد سپاسگزار و قدردانت هستم و بهترين هاي ممكن رو براي دوست و معلم هميشگي ام خواستارم . كاش بشه دسته جمعي دوباره همديگر رو ببينيم . دورهمي يا هر اسمي هم خواستين روي اون گذاشته بشه . راستي چون گزارش شاگردانت برات مهمه ، حدود دوساله كه به همراه دوستان در قالب تشكل حافظان جنگل هاي هيركاني در استانهاي شمالي فعاليتهاي خيلي خوبي داشتيم .

ارادتمند

میعاد اکتبر 2, 2024 - 10:16 ب.ظ

سلام محمدرضا جان،
تولدت مبارک. امیدوارم همیشه لبت خندان و مسیرت سبز باشه و سایه ات بالا سر بچه ها 🙂

امسال خیلی دوست داشتم حضوری ببینمتون، چون احتمالا دیگه شانس حضوری دیدنتون، حداقل برای من، کمتر شد.

به هرحال فصل جدیدی رو شروع کردیم؛ به قول حمید خیلی سال گذشته و حالا که علی رغم سال ها تلاش برای ساختن به حد توان و تلاشم، آینده م رو جای دیگه جستجو می کنم، نمی دونم خوشحال باشم یا نه.

کتاب ریچارد داوکینز رو اینجا گرفتم و با The magic of Reality شروع کردم. بقول خودتون بنظر کتاب خوبی برای شروع میاد. برای شروع کتاب روانی هست  و لذت می برم. مخصوصا بعد از اینکه مجبور شدم با کتابخونه کوچیکم خداحفظی کنم و امکان همراه بردن 34 سال زندگی رو با خودم نداشتم، این داره می چسبه، حتی با وجود اینکه قرضیه.

دوست داشتم آخر هفته رویداد داوکینز رو هم برم، ولی خب هم یکم دوره و هم ما تازه واردی. حداقل یک کتابش رو برای شما امضا می گرفتیم و میاوردیم؛ این همه حول نوشته هاش، نوشتید :))

حقیقت خیلی وقت بود دوست داشتم بیام بنویسم؛ ما از حالمون گفتیم، شمام از حالتون بگید.
اینجا متاسفانه یا خوشبختانه، رنگ آسمون فرق داره.
راستی، اگر تو حوزه marketing analytics کتاب یا منبع خوبی سراغ داشتید و فرصت بود، ممنون می شم صحبت کنید. دارم تلاش می کنم اینجا تو همین زمینه مسیر شغلی ادامه بدم. البته فعلا هر چی بار بخوره است :))

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 3, 2024 - 7:31 ق.ظ

میعاد جان. سلام. ممنونم از محبتت.

به محض این که کامنتت رو خوندم، یه نگاه به آی‌پی ثبت کامنتت انداختم ببینم اینور اقیانوس اطلسه یا اونور. که دیدم ۷۵ هست و قبل از چک کردن فهمیدم اونوره.

امیدوارم مهاجرتت و مرحلهٔ جدیدی که در زندگیت شروع کردی، همراه با اتفاق‌های خوب و امیدبخش باشه. طبیعتاً به علت مهاجرت، دایرهٔ اطرافیانی که باهاشون در تماسی و می‌بینی‌شون محدودتر می‌شه و با توجه به این که این دایره،‌ نقش مهمی در شکل‌گیری ادامهٔ مسیر زندگیت پیدا می‌کنه، عمیقاً آرزو می‌کنم دایره‌ای از دوست‌های خوب، حامی، عمیق و علاقه‌مند به رشد و با مدل ذهنی مبتنی بر فراوانی (abundance) در اطرافت قرار بگیره.

در مورد دیدار، واقعاً دنیا پیش‌بینی‌ناپذیرتر از اونه که آدم بتونه پیش‌بینی کنه چه اتفاق‌هایی میفته. اما چون می‌گی «احتمال»، ناگزیر باید تأیید کنم. خیلی علاقه دارم به زودی، یه دیدار کوچولوی آنلاین با بچه‌های خودمون بذارم. شاید مثل قدیم توی همین روزنوشته بگم و یه تعدادمون با هم هماهنگ کنیم. امیدوارم فرصت کنی و باشی.

در مورد داوکینز و امضای کتاب، همین که چنین چیزی به ذهنت رسیده، واقعاً برای من ارزشمنده و از خوندنش لذت بردم. در عین حال،‌ این رو هم دلم می‌خواد اضافه کنم که ما آدم‌ها، همه‌مون، خودمون به تدریج خودمون به «امضای» کسانی که دوست‌شون داریم، تحسین‌شون می‌کنیم و پیگیر افکارشون هستیم،‌ تبدیل می‌شیم. امضایی که در لحن حرف زدن‌مون،‌ شیوهٔ نگارش‌مون و نوع نگاه‌مون به دنیا منعکس می‌شه.

از این منظر، من کمتر پیش اومده که حسرتِ‌ نداشتنِ امضای فیزیکی کسانی رو بخورم که شب و روزم به زندگی در جهان ذهنی اون‌ها گذشته. اتفاق خوبیه که این کامنت رو دارم زیر این نوشته می‌ذارم، که اتفاقاً‌ خودش قراره شرح و بسط همین موضوع باشه.

اگر با ادبیات خود داوکینز بخوام بگم، این همون چیزیه که اون بهش میگه میم (تکثیر ایده‌ها و المان‌های فکری – فرهنگی بدون واسطهٔ ژن). این رو قبلاً هم گفته‌ام و دوست دارم این‌جا هم تکرار کنم که با گسترش ابزارهای ارتباطی دیجیتال و رسانه‌های اجتماعی، تکثیر میم‌ها بسیار سریع‌تر از قبله و دیگه محدودیت‌های جغرافیاییش رو از دست داده. من ممکنه مثل کسی فکر کنم که چند هزار کیلومتر اونورتره و شاگرد من ممکنه بدون این که حتی یه بار من رو دیده باشه، بهتر از همسایه یا همکار من، ممکنه بتونه شبیه من فکر کنه یا هر لحظه اراده کرد، جهان رو از دریچهٔ چشم من ببینه. به خاطر همین ما با پدیده‌ای مواجهیم که من همیشه با اصطلاح توارث افقی توصیفش کرده‌ام: ما دیگه فکرهامون رو از والدین و نسل قبل ارث نمی‌بریم. از هم‌نسل‌هامون ارث می‌بریم. اون هم میراثی به انتخاب خودمون. یعنی ارث‌برنده تصمیم می‌گیره از کی ارث ببره. نه این که ارث‌دهنده وصیت کنه (یا قانون بگه) به چه کسی چه ارثی بده.
این که حامیان تفکر سنتی در همه‌جای جهان دنبال ازیاد نسل هستند، در واقع تلاش‌ مذبوحانه‌ایه برای تکثیر عمودی در دنیایی که تکثیر افقی با نرخ تصاعدی داره انجام میشه. و یا به زبان ساده‌تر‌: دل بستن به شب و رختخواب،‌ وقتی باید به روز و اندیشه دل بسپرن.

در مورد کتاب داوکینز، خوشحالم که داری می‌خونیش. اگر از من می‌پرسی، بیشتر از این که به محتوا توجه داشته باشی (که قطعاً جذابه) به روش بیان و رویکردش به بحث نگاه کن. ویژگی کسانی مثل ریچارد داوکینز، کارل سیگن، شان کرول، ریچارد فاینمن و نسیم طالب، به رغم تفاوت‌هایی که در سطح تخصص، حوزهٔ تخصصی و رویکرد دارند، اینه که همه‌شون communicator‌های خیلی خوبی هستند. و من حس می‌کنم هر چی جلوتر می‌ریم، «تواناییِ فهم مفاهیم abstract و انتزاعی» در کنار «توانایی بیان بسیار ساده و Engaging» مفاهیم، مهم‌ترین مزیت رقابتی انسان در برابر ماشین محسوب می‌شه. کسانی که از این مزیت بی‌بهره باشن، احتمالاً مثل کارگران قرن هجدهم، کنار گذاشته می‌شن یا به گوشه‌ای رانده می‌شن.

در مورد مارکتینگ انالیتیکس، اتفاقاً‌ به یه علت دیگه‌ای برای کار دیگه‌ای یکی دو هفته پیش نشستم حدود ده تا کتاب این حوزه رو کنار هم گذاشتم و خیلی دقیق مقایسه کردم و یه جدول هم تهیه کردم. توی ذهنم بود که بعداً کمی کامل‌تر بکنمش همون رو توی متمم هم بذارم. الان که گفتی، مصمم‌تر شدم زودتر انجامش بدم. احتمالاً چیز عجیبی توش برای تو نباشه، اما خودم این مقایسه رو دوستش داشتم.

فاطمه اکتبر 10, 2024 - 5:03 ب.ظ

رضا، من داشتم کامنت مینوشتم که امیدوارم نوشتن ادامه ی این مطلب هنوز توی اولویت هات باشه، رفرش کردم و دیدم یه قسمت‌هایی بهش اضافه شده، خیلی خوشحال شدم (تقریبا هر روز به این صفحه سر میزدم). این پاراگراف پایین رو هم در ادامه ی کامنتم نوشته بودم (صرفا میخواستم یه کامنت کوتاه نذاشته باشم).

 

من بعد از دیدن تیتر این مطلب و خوندن مطلب و کامنتی که زیرش گذاشته بودی، به آدم های امن زندگیم فکر کردم، به هر کدومشون که در دسترس بودن پیام دادم یا اگه میشد باهاشون تلفنی حرف زدم. دلم میخواست بهشون بگم که شما آدم های امن زندگی من هستید. هر موقع نیاز داشتم خیلی راحت از افکار و احساساتم باهاشون حرف زدم بدون اینکه نگران قضاوت شدن باشم. توی ارتباط باهاشون نگران این نیستم که ممکنه از سمت اونا آسیب ببینم. بعضی وقتا به این فکر میکنم که اگه بیشتر آدمای دور و اطرافمون امن بودن، چقدر میشد پتانسیل ذهن رو صرف حل مسائل مهم کرد.

سجاد رحیمی مدیسه اکتبر 15, 2024 - 10:29 ب.ظ

سلام و عرض احترام. من امروز متوجه شدم وقتی سایت شما را در فیدخوان فیدلی وارد می کنم، متاسفانه در فیدخوان شناسایی نمی شود و آخرین مطالب ماه های پیش را نشان می دهد آقای شعبانعلی. الان باخبر شدن از به روز رسانی سایت شما برای من بسیار دشوار شده عملن با این مشغله هایی که داریم.

 

مطلب من روبه یاد تاب آوری انداخت. اینکه اساسن چقدر به شبکه های ارتباطی و اجتماعی خودش باید وابسته باشه و چقدر باید بترسه از این وابستگی.

یک نکته ای که بهش به تجربه در زندگی رسیدم این هست که یکی از مهم ترین رویکردهای آرامش بخش برای انسان، به تجربه من این هست که از هیچ انسانی انتظاری نداشته باشه و تمام تمرکزش روی تلاش و برنامه ریزی خودش و توکلش بر خدا باشد.

چون بسیاری جاها شاید ما با مسائلی برخورد کنیم که ممکنه حتی از عزیزترین کسان خودمان هم انتظار نداشته باشیم.

یا در محیط های کاری که مساله بسیار همه گیری هست؛ افرادی که روی تخصص و مسائل اصلی تکیه نمی‌کنند و بر رابطه سازی(یا رابطه بازی) به جای ضابطه و فرآیند  وکار تمرکز می کنند که متأسفانه شاید همین یک موضوع به تنهایی باعث آسیب های بسیاری به کشورمان شده است.

محمد میلادی نوامبر 7, 2024 - 5:52 ب.ظ

سلام محمدرضا

با خجالت دارم این کامنتُ می‌ذارم

چقدر دلتنگت هستم

فکر می‌کنم تنها چیزی که می‌تونست اینقدر حالمُ خوب کنه، همین خبر بود

🌹❤️🙏

داود نوامبر 7, 2024 - 6:22 ب.ظ

سلام و عرض ادب 

ممنون از لطف و محبت شما و تمام زحماتی که در این چند سال که با شما آشنا شدم از شما دیدم و شنیدم. مخصوصا هدیه های نوروزی که واقعا در کار و زندگی آدم تأثیرگذار هستند. این کامنت فرصتی شد تا بتونم به سهم خودم قدردان همراهی چندساله با ارزش شما رو داشته باشم.

گرچه مدتی هست از متمم دور شدم ولی اینجا را مدام دنبال میکنم و احساس خوبی به این جمع دارم.

بازم ممنونم و سپاسگذاری میکنم.

شاد باشید

محسن میرحسینی نوامبر 7, 2024 - 6:51 ب.ظ

برای من هم حضور در این جمع کوچیک، افتخار بزرگیه. ممنونم.

فاطمه نوامبر 7, 2024 - 7:00 ب.ظ

من هم خوشحال و ممنون میشم که مهمان این شب نشینی باشم. 

بهنام فلاح نوامبر 7, 2024 - 7:10 ب.ظ

سلام محمدرضا؛ 

من هم خوشحال میشم ببینمت.

امیرمحمد قربانی نوامبر 7, 2024 - 7:20 ب.ظ

سلام سلام

منم دلم میخواد بیام در جمع‌تون 🙂

هاشم علوی نوامبر 7, 2024 - 7:30 ب.ظ

سلام محمدرضا

منم خیلی دوست دارم بیام تواین گفتگوی خودمونی:)

سهیلا نوامبر 7, 2024 - 7:32 ب.ظ

سلام 

این اولین کامنت من بعد از ده سال خواندن روزنوشته هاست. این سال ها همیشه از نوشته های شما آموختم.

آقای شعبانعلی عزیزم شما بزرگترین معلم زندگی من هستید.

احتمال زیاد دوستانی هستند که برای دورهمی آنلاین شایسته تر از من باشند ولی بدانید بودن در کنار شما برای من واقعا افتخار بزرگی هست. امیدوارم این فرصت به من داده شود. 

صابر نوامبر 8, 2024 - 2:38 ق.ظ

سلام

من هم مانند سهیلا جان اولین کامنتم است، یعنی اولین کامنتی که شرایطش را داشتم، 

خوشحالم، البته از سر هیجان، سخت و کند فکر می‌کنم و می‌نویسم.

ممنونم برای دعوتت محمدرضا عزیز، حرف زیاد دارم(از سر شوق و لطفت) ولی اگر ظرفیت بود من هم دوست دارم در جمع شما و ارتباط با محمدرضا باشم و البته اگر ظرفیت نبود، همین دعوتت برای من افتخاری است.

سجاد سلیمانی نوامبر 7, 2024 - 8:06 ب.ظ

منم دوست دارم باشم

شهرزاد پاک‌گوهر نوامبر 7, 2024 - 9:00 ب.ظ

سلام محمدرضا جان. خوشحال میشم در جمع دوستان و شما باشم.

 

پویان نوامبر 7, 2024 - 9:26 ب.ظ

من هم

میعاد نوامبر 8, 2024 - 2:36 ق.ظ

سلام و عرض ادب، شنیدم جمع، جمع است، گفتیم ما هم لیوان خودمان رو بیاریم یک چایی بزنیم 🙂 تعداد کامنت ها زیاد بود، کامنت مستقل گذاشتیم.

مرضیه رفعتی نوامبر 8, 2024 - 3:31 ق.ظ

باعث افتخاره که در این جمع حضور داشته باشم.

علی کریمی نوامبر 8, 2024 - 4:02 ق.ظ

سلام محمدرضا جان، من هم همچنین 

لیلا امینی نوامبر 8, 2024 - 5:35 ق.ظ

سلام، منم باشم لطفا.

مجتبی نوامبر 8, 2024 - 5:41 ق.ظ

سلام

منم خوشحال میشم فرصت دیدن شما و بچه ها رو داشته باشم.

ممنونم

امیرحسین حسن‌زاده نوامبر 8, 2024 - 6:14 ق.ظ

سلام

اگر محدودیت تعداد شرکت کننده وجود نداره، من هم دوست دارم به عنوان شنونده حضور داشته باشم

محمود جاوید نوامبر 8, 2024 - 7:08 ق.ظ

درود وقت به شادی

مشتاقانه ساعت شنی‌ام را معکوس کردم

یاسین نوری نوامبر 8, 2024 - 7:31 ق.ظ

معلم خوبم سلام

 

من هم خیلی خوشحال میشم در جمع شما باشم.

 

مصطفی خودمانی نوامبر 8, 2024 - 7:51 ق.ظ

سلام

من هم بسیار خوشحال میشم اگر در این جمع حضور داشته باشم.

ارادتمند 🙋🏻‍♂️

سهیل شریفی نوامبر 8, 2024 - 8:12 ق.ظ

سلام و عرض ادب معلم عزیزم 

اولین کامنت من در روزنوشته ها مصادف شد با اعلام اشتیاق و تمایل من به حضور در دورهمی آنلاین متممی ها به میزبانی آقای شعبانعلی عزیز.

مجتبی مهاجر نوامبر 8, 2024 - 8:44 ق.ظ

سلام

من هم دلم میخواد باشم.

علی محمد افراسیابی نوامبر 8, 2024 - 8:56 ق.ظ

با سلام و احترام

اگرامکانش باشه منم خوشحال میشم در جمع  شما و دوستان متممی باشم.

نوذر صیفوری نوامبر 8, 2024 - 9:11 ق.ظ

کاش منم جا شم 😀😍 

طاهره خباری نوامبر 8, 2024 - 9:27 ق.ظ

سلام به همگی.

باعث خوشحالی منه که در این جمع دوست‌داشتنی حضور داشته باشم.

یوسف نوامبر 8, 2024 - 12:25 ب.ظ

ممنون میشم منم راه بدین تو جمع🌹

معصومه نوامبر 8, 2024 - 12:36 ب.ظ

سلام. چقدر عالی، خوشحال میشم از حضور در جمع دوستانم

محمدعلی عبدالعلی‌زاده نوامبر 8, 2024 - 12:40 ب.ظ

سلام محمدرضا جان. 
منم خیلی خیلی خوشحال میشم تو و بقیه دوستان رو ببینم

اشکان فراهانی نوامبر 8, 2024 - 1:23 ب.ظ

محمدرضای عزیز سلام.

این اولین کامنت من در روزنوشته است پس پیش از هر چیزی می‌خواستم ازت تشکر کنم بابت تمام نکات، رفتار، مدل ذهنی و … که ازت آموختم. بدون شک متمم، روزنوشته‌ها، کلاس مذاکره (که فیلمش در مکتبخونه هست) و فایل‌های صوتی و تصویری که پراکنده جاهای مختلف ازت دیدم خیلی در اصلاح مدل ذهنی من و دریچه‌ای که ازش جهان رو می‌بینم و برای خودم تفسیر می‌کنم تاثیرگذار بوده و من در یک کامنت ساده نمی‌تونم متناسب با این تاثیر ازت تشکر کنم و امیدوارم که این عذر رو از من بپذیری و این تشکر کوتاه رو به پای قدرنشناسی نذاری.

خیلی خوشحال میشم اگه من هم در این دیدار آنلاین امکان حضور داشته باشم.

سارا حق بین نوامبر 8, 2024 - 2:17 ب.ظ

سلام به معلم عزیزم و همه دوستانم؛ 

بسیار خورسند و قدردان خواهم شد که در صورت امکان در دورهمی حضور داشته باشم و بهره‌مند شوم.

با سپاس

محمدصادق اسلمی نوامبر 8, 2024 - 4:18 ب.ظ

سلام محمدرضا

خوشحال میشم صدای تو و بقیه دوستان رو بشنوم

نوید شهبازی نوامبر 8, 2024 - 4:23 ب.ظ

سلام و احترام

اگه افتخار بدید من هم خیلی خوشحال میشم توی این جلسه آنلاین حضور داشته باشم. 🙂

 

جواد بشیرپور نوامبر 8, 2024 - 4:24 ب.ظ

#درخواست_حضور

 

سمانه نوامبر 8, 2024 - 4:31 ب.ظ

منم هستم 🙌

محمدصادق رستمی نوامبر 8, 2024 - 4:31 ب.ظ

سلام محمدرضا جان، آقا معلم عزیز و دوست‌داشتنی. محمدرضا رو به سبک روزنوشته‌ها نوشتم و آقامعلم رو به سبک متمم.

این اولین کامنتم در روزنوشته‌هاست و هرچقدر فکر کردم که آیا مقاومت کنم نسبت به قانون ذهنی‌ای که برای خودم گذاشته بودم در خصوص کامنت گذاشتن در روزنوشته‌ها، به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشه در بعضی استثناها قوانین ذهنی خودم رو نادیده بگیرم.

حوالی سال 97 بود که همراهِ روزنوشته‌ها شدم. اون موقع امین (آرامش) پادکست کارنکن رو به تازگی راه انداخته بود و از پادکستش به بلاگش رسیدم و از بلاگش به اینجا. از بس که توی هرنوشته یه چند تا "آقا معلم" نوشته بود، گفتم ببینم این آقا معلم کیه که اینقدر ازش تعریف می‌کنن. خلاصه اینکه (اگر اشتباه نکنم) از 97 تا حالا، شدم پای ثابت خوندن مطالب شما و یاد گرفتن از شما و از اوایل 1400 هم شدم شاگرد متمم. البته از اون شاگردهایی که میاد یه سری می‌زنه و خوشه‌چینی می‌کنه و خوشحاله که اسمش توی کامیونیتی متمم‌ها هست. همچنان امیدوارم بتونم فعالیت جدی و منظمی رو در متمم داشته باشم، چون اصلا از فعالیتم در متمم رضایت ندارم.

اوایل که شروع کردم به خوندن روزنوشته‌ها، برخی اوقات خیلی دوست داشتم بتونم دیدگاهم رو ثبت کنم ولی دیدم که باید 150 امتیاز در متمم داشته باشم؛ و خب خیلی جذاب بود که بتونم سریع‌تر به این عدد برسم. یک مدت که روزنوشته‌ها رو مطالعه کردم، متوجه شدم که بهتره مطالب قبلی رو هم بخونم. رفتم و از اولین پست شروع کردم، دونه به دونه، هم مطالب رو می‌خوندم و هم دیدگاه‌های ذیل هر پست رو. کم کم به این نتیجه رسیدم که احتمالا حرف یا دیدگاه خاصی ندارم که چیزی اضافه کنه بر مطالب اینجا.

اونجا بود که یک قانون برای خودم گذاشتم: تا زمانی که تمامی پست‌ها به همراه دیدگاه‌های ذیلشون رو مطالعه نکردم، حق ندارم دیدگاهی ثبت کنم. حداقل سه دلیل داشتم: اول اینکه بدونم چه حرف‌هایی در اینجا زده شده و حرف تکراری نزنم، دوم اینکه حرفی که می‌زنم مثلا پخته‌تر باشه، و سوم اینکه یکسری درس‌ها رو در متمم اولویت‌بندی کرده بودم – مثل تفکر سیستمی و مدل ذهنی و یادگیری – و پیش خودم گفتم تا اون‌ها رو نخونم اینجا دیدگاهی رو ثبت نمی‌کنم. دلیل سوم از اینجا نشئت گرفته بود که در پست‌های قدیمی‌تر در برخی موارد دیده بودم کسانی که نظری رو درج کرده بودند، به سبب مطالعه نکردن دروس فوق و یا نداشتن دقت کافی در اون‌ها، مورد مواخذه محمدرضا قرار گرفته بودند.

الان خیلی وقته که از 150 امتیاز عبور کردم، اما خوندن تمامی نوشته‌ها (که تا امروز حداقل 1400 تا پست در روزنوشته‌ها قرار داره) هنوز تمام نشده. یک مدت به صورت منظم می‌خوندم ولی یک وقفه ایجاد شد و امیدوارم رفع بشه. با دیدن این پست، نتونستم مقاومت کنم در برابر این قانون ذهنی خودم.

و در آخر، نزدیک بود فراموش کنم، خیلی خوش‌وقت و خوش‌بخت 🙂 خواهم بود اگر در دورهمی‌ای که گفتی، بتونم حضور داشته باشم.

محمدرضا سفیدکار نوامبر 8, 2024 - 4:34 ب.ظ

چه خبر حال خوب کنی🙏

#درخواست_حضور

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 8, 2024 - 4:41 ب.ظ

بچه‌ها. دربارهٔ دیدارمون یه سوال هم داشتم که مخاطبم فرد خاصی نیست. گفتم شاید هر کدوم‌تون چیزی توی ذهن‌تون بود بگید. به قول ادبیات رایج در نامه‌نگاری: To whom it may concern


دربارهٔ پلتفرم مناسب برای گفتگو. توی ذهن من Meet هست که توی ایران فیلتر نیست. اکثر بچه‌ها هم دسترسی دارن و ازش استفاده کرده‌ان.

اگر این پلتفرم مناسب نیست یا گزینهٔ بهتری هست بهم بگید. من مسئله‌ام بیشتر اینه که همه‌مون همدیگه رو ببینیم. یعنی تعامل صوتی و تصویری نسبتاً خوبی داشته باشیم.


چیز دیگه‌ای که به ذهنم رسید اینه که برای استفادهٔ بهتر از زمان‌مون، خیلی خوبه که موازی با Meet، یه بستری برای گفتگو داشته باشیم.

 
انگار خود میت چنین ابزاری داره. من استفاده نکردم و نمی‌دونم در عمل چقدر راحته. یه گزینه هم استفادهٔ موازی از گوگل‌چت هست. هم گوگل‌چت و گوگل‌میت با هم Integrate میشن و هم می‌شه چت‌روم رو زودتر راه‌ انداخت تا بدونیم به چه سبکی و درباره چه چیزهایی می‌خوایم حرف بزنیم.

گروه‌هایی مثل واتس‌اپ رو نگفتم. چون شماره تلفن‌ها رو نشون میده. ابزارهای حریم شخصی تلگرام رو هم چک نکرده‌ام.


در کل یه بستر گفتگو که یکی دو روز قبل از گفتگو تا بعد از گفتگو داشته باشیم چیز مفیدیه به نظرم.

و سوال آخرم این که میت محدودیت یک ساعته داره. ظاهراً باید یا اکانت یکساله خرید (یک ماهه نمی‌ده. بر خلاف متمم که یه ماهه اکانت می‌دیم 😉  ) یا باید سر یک ساعت قطع کرد و دوباره شروع کرد.

این‌ها رو درست متوجه شده‌ام؟ 

صابر نوامبر 8, 2024 - 5:05 ب.ظ

من برای لایو گاهی با هنرجوها از گوگل میت استفاده می‌کنم گروه هم از گوگل چت استفاده می‌کردم تا دو ماه پیش (برای همین اطلاعاتی که دارم ممکن با آپدیت یا تغییراتی در این مدت منطبق نباشه و بهینه شده باشه) ارتباط گوگل چت با گوگل میت خیلی خوبه، زمان‌بندی، نظرسنجی و موارد دیگه در گوگل چت امکان ساخت چت روم هست،

اما یک موردی که برای من کمی ناخوشایند بود در اون زمان، تاریخچه‌ای بود که بابت هر تست و فعالیتی که یکی از اعضای گروه انجام می‌داد و در صفحه گروه باقی می‌ماند، به نسبت تلگرام و احتمالا واتس اپ، قابلیت‌های گروهی و پیامی ضعیف‌تری هم داشت، بیشتر یک فضای پیام‌رسان کار تیمی من دیدم.

در مورد محدودیت زمانی من هم تا یک ساعت تجربه دارم اون مورد تست نکردم.

محسن شیروانی نوامبر 8, 2024 - 5:31 ب.ظ

محمدرضا جان سلام.

وقتت بخیر.

 

من یک سوالی درباره ی دورهمی آنلاین مون برام پیش اومده. گفتم شاید این جا بشه مطرحش کرد.

چون شما گفتی که جمع دوستانه است و غیر رسمی هست و حرف های پراکنده هم میشه زد و از طرفی هم زمان محدوده، خواستم ببینم مشخصه که این حرف ها، حول چه موضوعاتی هستند؟ یا تاپیکی هست که صحبت در موردش، نامناسب باشه؟

فرضاً می تونیم حول موضوعاتی مثل "کتاب"، "دوستی"، "شوق و انگیزه"، "معلمی"، "ایران"،"زندگی"،"زمان و گذر زمان"،"مهربانی"،"ایلان ماسک و شور فراوانش" و… حرف بزنیم، ولی مثلاً حول موضوعات روز و سیاسی و انتخاب ترامپ و واکنش های مقامات و رسانه ها و شبه تحلیلگران داخلِ ایران به این انتخاب حرف نزنیم.

 

راستش می گفتم حداقل خودم، تا قبل از جلسه، کمی فضا دستم بیاد.

ممنونم.

سعید رمضانی نوامبر 8, 2024 - 6:14 ب.ظ

منم با گوگل میت موافقم. ابزارهای دیگه‌ای هست ولی گوگل میت تجربه‌ی کم‌دردسرتر و روان‌تریه. 

 

برای بستر گفت‌وگو خود میت یه چت موقت داره همزمان با خود میت. با چت گوگل کار نکردم.

پیشنهاد خودم تلگرامه. تلگرام گزینه‌ی مخفی کردن شماره تلفن و عکس پروفایل رو داره. امکانات چت‌ش خیلی بیشتر از هر گزینه‌ی مشابه دیگه‌س. برای گروهی که در مقیاس روز و بیشتر فعال باشه کاربردی‌تره. به بچه‌ها امکان تعامل بیشتر و راحت‌تر بهم هم میده. میرن تو دایرکت هم و پیام میدن. بعضی موقع‌ها میبینی پروفایل همو باز می‌کنند میبینن هر دو عضو فلان گروه مشترکن، به بهانه‌ش ارتباط می‌گیرن و امکانات کاربردی دیگه.

 

برای افزایش محدودیت یک ساعته گوگل میت، هم میشه اکانت گوگل‌ورک‌سپیس گرفت و هم Google one. هر دو اکانت ماهانه دارند. اگر محدودیت ۱۰۰ تا یوزر همزمان اوکیه، Google one ماهی ۱۰ دلار در میاد (پلن ۲ ترابایت و بالاتر نیازه خریداری بشه). اگر ۱۰۰ تا کمه، گوگل‌ورک‌سپیس باید بگیری و ایمیل بسازی توش. اونم ماهی ۲۲ دلار در میاد. میشه البته خریداری کرد و در دوره‌ی Trial لغو کرد. یا میشه یکی که اکانت گوگل‌ورک‌سپیس داره اتاق رو بسازه و چند تا خرده روش دیگه.

من نمی‌دونم چقدر حرفه‌ای میخوایی برگزار کنی، ولی من بودم برای دوستانم همون گروه یک ساعته می‌زدم و بعد لینک اتاق بعدی رو تو چت میزاشتم.

 

 

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 9, 2024 - 4:31 ب.ظ

دو تا نکته سعید جان.

یکی این که توی پروفایل رفتن و به هم دایرکت دادن، دقیقاً همون مشکلی هست که به نظرم دردسر داره. چون این که دو نفر برای شرکت در یک جلسه در یک گروه هستن، حقی رو برای کسی ایجاد نمی‌کنه که حتی پروفایل همدیگه رو باز کنن. چه برسه بخوان پیام بدن (این که یه پلتفرم یه امکانی رو فراهم می‌کنه، معناش این نیست که از نظر اخلاقی هم کار درستیه).

البته که توی گوگل چت هم همین مسئله هست. اما مدیریت ایمیل باز راحت‌تره.

در مورد گوگل‌وان اصلاً‌ نمی‌دونستم. می‌رم نگاه می‌کنم. مشکل Google Workspace اینه که از اول One Year Commitment می‌خواد. و البته کلاً‌ مشکل گوگل اینه که وقتی اطلاعات کارت بانکی داره، تا کامل خالیش نکنه ول نمی‌کنه. انقدر هم پیچیده می‌کنه که فقط وقتی پول رو از حسابت برداشت، تازه می‌فهمی و باید دنبالش بری.

در نگاه اول، به نظرم گوگل‌وان، کامیتمنت یک ساله نداره. اگر این‌طوری باشه یه ماهه‌اش رو می‌گیرم که خیالمون راحت باشه.

امیر پورمند نوامبر 9, 2024 - 5:04 ب.ظ

سلام محمدرضا. وقتت بخیر. 

ما هر روز تو شرکت با گوگل میت ارتباط می‌گیریم و این محدودیت یک ساعته برای جلسات هست مگر این که کسی که جلسه رو ساخته باشه، اکانت گوگل وان (فقط نسخه ۲ ترابایت) یا گوگل ورک اسپیس رو داشته باشه. 

از نظر تجربه چت، سمت راست صفحه یک چت باکس وجود داره ولی واقعاً امکاناتش خیلی محدوده و حتی چیزی به سادگی Reply رو هم نداره. 

فقط یک نکته به نظرم میاد که ترجیحاً با اکانت اصلی گوگل (اکانتی که جاهای مختلف باهاش Sign In شدی)، اکانت پریمیوم نخری. یکی از دوستان من با این که مهاجرت کرده بود و هلند زندگی می‌کنه، اکانت پریمیوم خرید و گوگل هم کلاً اکانتش رو بست؛ چون فکر می‌کرده ایرانیه. 

تهش هم که فهمیدند داخل هلنده و همه چیز قانونی هست، اپراتور نتونست ایمیلش رو برگردونه. گفتند یه ایمیل جدید بسازید. 

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 9, 2024 - 6:54 ب.ظ

امیر خوشحال شدم کامنتت رو خوندم. چون اشتباهی به جای اکانت اصلیم با یه اکانت دیگه فعالش کردم. و دیگه حوصله نداشتم عوض کنم و در حالی که داشتم به خودم می‌گفتم چقدر گیجم، کامنت تو رو دیدم 🙂

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 9, 2024 - 4:55 ب.ظ

آقا اکانت Google One‌ گرفتم. ممنون که گفتی. تا حالا پلن و قابلیت‌هاش رو نگاه نکرده بودم. عددش معقوله در حد هفت هشت درهم در ماه. ماه اول هم Trial‌ بود. حالا ببینیم چی میشه. خیلی بهتر از اون پونصد و خرده‌ای درهم هست که Workspace همون اول می‌گیره (خصوصاً که کاری هم ندارم بعد از این گفتگوها باهاش بکنم).

حمید طهماسبی نوامبر 9, 2024 - 6:49 ب.ظ

محمدرضا کلا اکوسیستم گوگل خیلی مناسبه (من دیر رسیدم به پیام ها)

گوگل چت هم باهاش قبلا کارکردیم خوبه. گوگل میت همین چند روز پیش توی یه دورهمی 400 نفره بودم. من هم worksapce دارم هم one
قصدم این بود از کامنت گذاشتن کاری یا هماهنگی خواستی کمکی ازم برمیومد خوشحال میشم.
توی گوگل میت چت اون کنارش مشکلش اینه که وقتی بسته شه تماس چت می پره.
گوگل چت گزینه خوبیه اگر می خواین بمونه.

میشه شب قبلش هم یه تست کلی رفت که اطمینان پیدا کنیم همه چی درسته.
 

 

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 9, 2024 - 7:02 ب.ظ

ممنون حمید. دیگه الان با کامنت‌های تو و بچه‌ها به نظرم تکلیف معلومه.

نسخهٔ ۲ ترابایتی گوگل‌وان رو که فیچر گفتگوی ۲۴ ساعته می‌ده، بر اساس پیشنهاد و توصیهٔ سعید رمضانی فعال کردم. ایمیل هم فردا به همه می‌زنم Invite برای Google Chat. به بقیه بچه‌هایی هم که ایمیل‌شون جیمیل نیست ایمیل می‌زنم و می‌گم اگر خواستن بیان اونور. در عین حال اگر هم نیومدن، آدرس Meet‌رو برای همه ایمیل می‌کنم.

فقط یه چیزی که باید بهش فکر کرد تعدادمونه.

یه روش اینه که به دو سه بخش متوالی تقسیم کنیم. یعنی مثلا‌ً سه تا یک ساعت و نیم.
مزیت‌های خوبی داره جز این که همه‌مون کنار هم نیستیم.

یه روش دیگه هم اینه که من یه زمان طولانی‌تر در نظر بگیرم. مثلاً‌ از ساعت ۸ تا ۱۲ شب. و مجلس ترحیمی برگزارش کنیم. یعنی هر کی هر موقع حال داشت بیاد و هر موقع دوست داشت بره.

برای من شاید کمی ماراتونی بشه. اما چون دوست دارم بچه‌ها رو ببینم واقعاً برام سخت نیست.

فقط اگر این روش رو بخوایم بریم، مستلزم اینه که فردا گوگل‌چت رو فعال کنم. که تا دوشنبه با هم توی گروه حرف بزنیم. بدونیم کیا هستیم یا اگر موضوعاتی توی ذهن‌مون هست که می‌خوایم حرف بزنیم، اون‌جا توی گروه مطرح بشه حدوداً بدونیم چه خبر هست توی جلسه اصلی.

اگر من چیزی یادم رفته یا حواسم نیست، تو و بقیه‌ٔ بچه‌ها به من بگید.

الان پروسه توی ذهن من اینه:

۱) فردا ایمیل به همه
۲) توی ایمیل پیشنهاد کنم گوگل‌چت نصب بشه
۳)‌ به کسانی که جیمیل ندارن بگم جیمیل‌شون رو بدن بهم.
۴) مستقل از این که کسی جیمیل داره یا اکانت دیگه، قبل از شروع جلسه یه بار هم آدرس اتاق به همه ایمیل بشه.
زمان و ساعت رو هم توی گروه نهایی کنیم. پیشنهاد اولیهٔ من ۸ تا ۱۲ دوشنبه شب هست. مگر این که بچه‌ها پیشنهاد یا ترجیح متفاوتی داشته باشن.

حمید طهماسبی نوامبر 9, 2024 - 7:52 ب.ظ

(این‌ که جواب می‌دهم، به معنای صحبت کردن به‌جای همه نیست.)
بقیه هم بگن خوب میشه اما حدس می زنم انتخاب اکثریت 8 تا 12 باشه همین اینکه مدت بیشتری استفاده می کنیم از دورهمی (و 4 ساعت هم بیشتر شبیه دورهمی هست)
هم اینکه مدیریت جلسه و تاپیک ها برای شما راحت تر میشه.
اون جوری باید وقتی به 4 گروه تقسیم می کنید هر گروه رو جداگونه بزارید در گوگل چت مختلف و جدا مدیریت کنید و شروع گوگل میت کنید.

برای ارسال ایمیل یا پشتیبانی کسی مشکل داشت در هر قسمت یا هرکار دیگه ای اگر کمکی می تونم بکنم لطفا بگید – برای جلوگیری از کمتر شدن ایمیل رفت و برگشتی برای شما (من راحتم)

محمدرضا شعبانعلی نوامبر 9, 2024 - 8:07 ب.ظ

حمید. میدونم با توجه به اختلاف زمانی برای تو سخت می‌شه. اما چون خودت لطف کردی و گفتی. زحمتش رو میدم بهت.

من بچه‌های gmail دار رو صبح add میکنم. تو رو هم ادمین میکنم و بقیه رو تحویل تو میدم.

ممنونم ازت.

شهرزاد پاک گوهر نوامبر 10, 2024 - 12:21 ق.ظ

سلام. گوگل میت از نظر من هم بهترین گزینه است. من اکانت پریمیوم دارم، که در میتینگ میشه تا 1000 نفر شرکت کنند و محدودیت زمانی هم نداره. اگر تصمیم بر استقاده از میت شد، میتونم جلسه رو ایجاد کنم و لینک رو شیر کنم.

سید اکبر مصطفوی نوامبر 8, 2024 - 5:05 ب.ظ

سلام 

من هم خوشحال میشم که در برنامه حضور داشته باشم. 

معصومه دارینی نوامبر 8, 2024 - 5:39 ب.ظ

با سپاس از پیشنهاد عالی من هم مشتاقانه اعلام آمادگی میکنم برای حضور

هیوا نوامبر 8, 2024 - 6:20 ب.ظ

سلام محمدرضا جان و سلام به بقیه

من هم خیلی مشتاقم 🙂

سید علیرضا تفتی نوامبر 8, 2024 - 6:57 ب.ظ

سلام 

بالأخره به عنوان اولین دیدگاهم ، خوشحالم میشم که در جمع شما حضور پیدا کنم 

مرتضي كاظمي نوامبر 9, 2024 - 4:28 ق.ظ

با سلام و احترام

منم خوشحال مي شم اگر ظرفيت بود حضور داشته باشم.

معصومه دارینی نوامبر 9, 2024 - 5:56 ق.ظ

مشتاق به حضور هستم   با سپاس

مژگان نوامبر 9, 2024 - 6:27 ق.ظ

با درود

بینهنایت خوشحال میشم منم باشم . جا نمونم.

حسام مرحمتی نوامبر 9, 2024 - 7:11 ق.ظ

سلام محمدرضا جان

 

اگر ظرفیت وجود داشت من هم خیلی مشتاقم که حضور داشته باشم اما چون قبلاً هم شرکت کردم دوست ندارم جای دوستانی که تمایل دارن حضور داشته باشند گرفته بشه.

 

#درخواست حضور

بابک یزدی نوامبر 9, 2024 - 7:46 ق.ظ

سلام. اگر ظرفیت باشه من هم تمایل به حضوردارم محمدرضاجان.

سعیده نوامبر 9, 2024 - 8:37 ق.ظ

سلام

با اجازه منم دوست دارم شرکت کنم

رسول فتح پور نوامبر 9, 2024 - 9:58 ق.ظ

سلام دوستان 

محمد رضا جان

با افتخار مشتاق دیدار و معاشرت با شما هستم. 

پوریا نوامبر 9, 2024 - 11:02 ق.ظ

سلام وقت‌بخیر

ممنون میشم منم در جمعتون بپذیرید.

استرآبادی نوامبر 9, 2024 - 11:33 ق.ظ

سپاس از این فرصت حضور

منصور سجاد نوامبر 9, 2024 - 11:40 ق.ظ

لطفا منم باشم

لیلا نوامبر 9, 2024 - 11:54 ق.ظ

سلام آقا معلم

خوشحال میشم در این جمع باشم

امیرحسین کامیابی نوامبر 9, 2024 - 12:39 ب.ظ

سلام.

منم دوست دارم باشم.

ناتاشا جعفری نوامبر 9, 2024 - 1:30 ب.ظ

 

بعد از ۳۹۳۳ روز همراهی با متمم، بالاخره اولین کامنت من تو روزنوشته‌ها میشه اینکه: « منم خیلی دوست دارم تو این جمع‌شدن حضور داشته باشم»😊

محمدرضا قره‌داغی نوامبر 9, 2024 - 4:48 ب.ظ

سلام

با افتخار، خوشحال میشم در جمع دوستان باشم.

مهدی تقوی نوامبر 9, 2024 - 5:24 ب.ظ

سلام

 

خیلی خوشحال میشم منم بتونم تو جمع حضور داشته باشم

حمید طهماسبی نوامبر 9, 2024 - 6:07 ب.ظ

سلام
اگر جا بود خوشحال میشم منم باشم

حسین ریحانی نوامبر 9, 2024 - 7:34 ب.ظ

سلام استاد بزرگوار.

ممنون میشم در صورت امکان برای من هم لینک دورهمی ارسال بفرمایید.

سعید محمدزاده نوامبر 9, 2024 - 7:58 ب.ظ

سلام محمدرضا جان

باعث خوشحالی منه که بتونم در این جمع دوستانه حضور داشته باشم.

محمد صداقت نوامبر 10, 2024 - 5:13 ق.ظ

با افتخار هستم.

مریم رئیسی نوامبر 10, 2024 - 6:36 ق.ظ

سلام. 

من هم دوست دارم توی این جمع باشم. لطفا من رو هم ادد کنید 🙂

مهدی باغیانی نوامبر 10, 2024 - 6:40 ق.ظ

سلام به محمدرضا شعبانعلی و همه دوستان متممی

این اولین کامنت من در روزنوشته‌هاست. چند ماهی است که مجوزش را دارم اما منتظر موضوع مناسب و حرف مناسب و درخور بودم.
این اولین را خرج حضور در گفتگوی آنلاین با تو محمدرضای عزیز و شما دوستان متممی می‌کنم.

اگه اجازه هست منم باشم محمدرضا.

الهام نوامبر 10, 2024 - 8:26 ق.ظ

سلام خدمت شما

من هم خیلی دوست دارم در این دورهمی باشم.

علی مظفری نوامبر 10, 2024 - 10:35 ق.ظ

سلام محمدرضای عزیز،

بسیار مشتاق دیدارم.

محمدرضا نوامبر 10, 2024 - 11:44 ق.ظ

سلام محمدرضا
 

اگه جا باشه مام هستیم

مائده طبائیان نوامبر 10, 2024 - 11:59 ق.ظ

بچه که بودیم، توی بازی‌ها به اون بچه‌ای که از بقیه‌ی بچه‌ها خیلی کوچیک‌تر بود و بازی رو بلد نبود می‌گفتیم : «نخودی». بهش می‌گفتیم:« تو هم بیا بازی ولی نخودیِ بازیمون باش. »

حالا میشه منم به عنوان یه آدم خیلی درونگرا که همه‌ی جرعتشو جمع کرده تا با n نفر آدم جدید رفیق بشه، نخودیِ مهمونیتون باشم؟

مهدی محمدکریمی نوامبر 10, 2024 - 5:59 ب.ظ

سلام خدمت محمدرضای عزیز و سایر دوستان خوب متممی

خوشحال ام که اولین کامنت من در روزنوشته ها، اعلام آمادگی حضورم در این دورهمی هست.

همینجا این اعتراف را بکنم که، متاسفانه من کمتر به سایت روزنوشته ها رجوع می کنم و الانم با تقلبی که میثم به من رساند متوجه این رویداد بزرگ شدم.

 

علیرضا نوامبر 11, 2024 - 1:37 ق.ظ

چه خبرخوبی. با کمال میل.

مسیح نوامبر 11, 2024 - 3:54 ق.ظ

با درود ادب

ارادت

مخلصیم

نظرات بسته شده اند