خانه دل نوشته هاگاهی احساس میکنم…

گاهی احساس میکنم…

توسط محمدرضا شعبانعلی
شطرنج

شطرنج

گاهی احساس میکنم دنیا مثل یک پازل بزرگه. پازلی با میلیونها قطعه که هر کدوم از ما فقط سه یا چهار قطعه از اون رو در دست داریم.

هیچکس نمیتونه بگه که آیا واقعا قطعاتش رو در جای درستی گذاشته یا نه.

هیچکس رو نمیشه محکوم کرد که غلط بازی کرده یا جای قطعه ی دیگری رو به اشتباه اشغال کرده.

فکر میکنم این پازل هرگز تصویر بزرگ و زیبایی رو به خودش نخواهد دید.

***

گاهی احساس میکنم دنیا، مثل یک کتاب داستان بزرگه. هر کس از ما تنها فرصت داره چند کلمه به صورت پراکنده در جاهای مختلف این کتاب بنویسه.

هیچکس هم نمیدونه که این کلمات، در کنار کلمات دیگران چه معنایی خواهد یافت.

هیچکس هم نمیتواند بگوید که ارزش کار من بیشتر از تو است.

یک فحش هم در یک داستان، به اندازه ی یک کلمه متین و مودبانه تاثیر دارد.

اگر چه این داستان، هرگز کامل نخواهد شد…

***

گاهی احساس میکنم دنیا، یک شوخی بزرگ است.

میگردیم و میچرخیم. بیهوده در صفحه شطرنجی نامحدود که از هیچ سو به هیچ جا ختم نمیشود.

در این شرایط تندتر دویدن اسب و وزیر نسبت به حرکت کند سرباز پیاده، هرگز برتری ایجاد نمیکند.

این شطرنج حرکت دارد. عذاب زدن و خوردن دارد. اما کیش و مات ندارد. برد و باخت ندارد.

***

باید به خاطر بسپارم که دل به این شطرنج نسپارم.

انسانها را سیاه و سفید نبینم.

آنها را به خودی و غیر خودی تقسیم نکنم.

همه ی ما به یک اندازه با هم شبیه هستیم و به یک اندازه با هم بیگانه ایم.

ما همه بازیچه های گمشده ای هستیم در صفحه ی شطرنجی نامتناهی.

در انتظار رویت شطرنج باز…

 

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

54 نظرات

شیما اکتبر 27, 2013 - 9:13 ق.ظ

و عشق، تنها عشق، تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس

پاسخ
عطیه اکتبر 27, 2013 - 11:03 ق.ظ

من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
همه در جمع ولی تنهایند…

پاسخ
ستاره اکتبر 27, 2013 - 1:55 ب.ظ

شیما جان جمله ی زیبایی نوشتی

پاسخ
رها_اسفند اکتبر 28, 2013 - 9:57 ب.ظ

ستاره جان شيماي عزيز شعر زيباي سهراب سپهري را نوشتند:
قشنگ يعني چه…
قشنگ يعني تعبير عاشقانه اَشكال
و عشق تنها عشق تو را به گرمي يك سيب مي كند مانوس
و عشق تنها عشق تو را به وسعت اندوه زندگي ها خواهد برد
تورا رساند به امكان يك پرنده شدن
و نوشداروي اندوه ….

پاسخ
سارا نعمتی اکتبر 27, 2013 - 10:03 ق.ظ

بسیار زیبا.

پاسخ
ali اکتبر 27, 2013 - 12:19 ب.ظ

سلام
بنظر من دنیا بیشتر از همه شبیه تخته نرد هم شانس در اون موثره و هم برنامه ریزی و انتخاب . ما تاس ها رو میریزیم و خدا شماره ها رو به ما میده و دوباره این ما هستیم که باید انتخاب کنیم که شماره هامون رو چطور بازی کنیم . گاهی کسی که قواعد بازی رو نمی دونه با جفت 6 هم می بازه اما کسی که بازی رو بلده و برای حرکاتش برنامه داره با اعداد معمولی و گاهی ضعیف می تونه بازی رو ببره.

پاسخ
setayesh اکتبر 27, 2013 - 12:47 ب.ظ

من هر روز شطرنج باز زندگی را میبینم ان زمان که صفحه زیبای شطرنج و مهره های زیباتر ان را مشاهده می کنم و از مشاهده قوانین پیچیده و جذاب ان شگفت زده میشوم حدس میزنم خالق چنین صفحه ای بی شک زیبا مهربان و عاشق است.

پاسخ
مریمی اکتبر 27, 2013 - 12:51 ب.ظ

منم هم خیلی وقتها همین حس رو دارم.خیلی زیبا نوشتین.
حس گم شدگی و سردر گرمی از حقیقت زتدگی و فهمیدن آن.
و همیشه فکر میکنم چقدر در این حس تنهایم و کسی درک نمی کند انگار مشکل از من است.

پاسخ
رویا اکتبر 27, 2013 - 1:10 ب.ظ

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد:)

پاسخ
عليرضا اکتبر 27, 2013 - 1:26 ب.ظ

از يكي از اساتيد بزرگم شنيدم كه در سجده آخر نمازهاشون مي‌گفتن: “اللهم اَخرج حُبَّ الدُّنيا من قلبي”
عجب دعايي بود اين دعا …

پاسخ
مریم حسین پور اکتبر 27, 2013 - 1:46 ب.ظ

به نظرم اگه هر کس “به تعبیر شما” کلمات،قطعات و یا به تعبیر من نقشش رو باور داشته باشه و به نقش دیگران هم احترام بذاره،میشه امیدوار بود که آخر این شوخی،فاجعه نباشه!

پاسخ
مروت اکتبر 27, 2013 - 1:52 ب.ظ

اکه هه شانس
شطرنج هم بلد نیستیمان!

پاسخ
مینو اکتبر 27, 2013 - 2:49 ب.ظ

من هم احساس میکنم دنیا مثل یه پازل بزرگه بی هیچ تصویر نهایی

پاسخ
محمود اکتبر 27, 2013 - 3:52 ب.ظ

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش. و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر

پاسخ
سمانه اکتبر 27, 2013 - 3:54 ب.ظ

شاید اگه ما بتونیم از دور به این شطرنج، کتاب یا پازل بزرگ نگاه کنیم، اونوقت همه بتونیم جوری حرکت کنیم که هم جهت باشیم. پازل شکل بگیره، کتاب معنا پیدا کنه…
البته من یه وقتایی حس میکنم ما سلول بدن یه آدم بزرگتریم، مثلا من سلول کبدم، یکی دیگه سلول چشم و …
احتمالا با این وضعی که ما داریم حرکت میکنیم و هر کدوم به یه سمت، آدمه سرطان گرفته….
یه وقتایی فک میکنم سلولهای بدن من هم، شعبانعلی داره که وتو وبلاگش بنویسه و سلولهای قسمتای دیگه بیان بخونن؟

پاسخ
soheila اکتبر 27, 2013 - 5:17 ب.ظ

آخه مگه میشه انسانها رو به خودی و غیر خودی تقسیم نکرد؟! یعنی شما با اطرافیانتون و آدمایی که تازه باهاشون آشنا میشید یه طور رفتار می کنید؟ ( البته من شما رو از نزدیک ندیدم شاید به این دلیله که میپرسم)

پاسخ
محمود اکتبر 27, 2013 - 5:25 ب.ظ

ميدوني محمد رضا جان من فكر ميكنم بعضي آدما علي رغم اينكه صبح تا شب مشغول حل پازل هاي پيچيده و منحصر به فرد هستند اما توي منش و ارتباطات آرامش خاصي دارند انگار دريا هستند و مسائل پيچيده مثل موج هاي كوچك در درونشان حل ميشه .
به نظر ميرسه بعضي ادما براي مسايل پيچيده راه حل هاي ساده دارند
يه كليپي ديدم كه در ان از هسته اتم شروع ميكرد و ميومد بيرون و سپس به اتم، مولكول، اجسام، كره زمين، خورشيد، كهكشان و …. ميرسيد . ما جزئ بسيار بسيار كوچك از اين دنياي نامتناهي هستيم، بجنگيم اما سخت نگيريم، ساده باشيم اما نه ساده لوح،
هر چه دانش آدم بيشتر باشه قدرت تفكر، تصميم گيري، مديريت بحران و انگيزه بيشتر و بهتري براي زندگي پيدا ميكنه
زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ,

پرشی دارد اندازه ی عشق.

زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.

خبر رفتن موشک به فضا,

لمس تنهایی ماه,

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

پاسخ
مریمی اکتبر 27, 2013 - 8:15 ب.ظ

بسیار زیبا

پاسخ
محمدرضا اکتبر 27, 2013 - 6:39 ب.ظ

سلام.
و خداوند عشق را افرید.
یاعلی

پاسخ
mojibe اکتبر 27, 2013 - 8:44 ب.ظ

این روزها احساس می کنم نگاهم به دنیا چه زیبا و اشتباه بوده… هیچکس رو نمیشه محکوم کرد چون این منم که تک تک قطعات پازلش رو در جای اشتباهی گذاشته ام! آدما رو سیاه سفید می بینم به همون اندازه که شباهتم با عده ای و تفاوتم با عده ای برام کاملا محسوس شده… اما همه ی ما بازیچه های گمشده ایم!
محمدرضا شاید سوالم کلی باشه ولی به من بگو برای گرفتن حق یک جامعه (نمونه اش دانشجوهای یک دانشگاه) تا کجا میشه ادامه داد؟؟ وقت صدات میرسه، گوش شنوا نیس و دروغ میشنوی! وقتی نمیشه سکوت کرد حتی اگر آخرین سنگر باشه……

پاسخ
الهه.د اکتبر 27, 2013 - 8:56 ب.ظ

زندگی بافتن یک قالیست / نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی / نقشه را اوست که تعیین کرده / تو در این بین فقط می بافی / نقشه را خوب ببین / نکند آخرکار قالی زندگی ات را نخرند
یا به قول دیگه ای : با خدا طرف شدن کار مشکلیست / زندگی بازی خدا و یک عروسک گلیست ” ارادت”

پاسخ
الهام اکتبر 27, 2013 - 9:05 ب.ظ

باسلام
وقت به خیر.ببخشید که صحبتم بیربط به موضوعه.سعی کردم برایتون ایمیل کنمش.نشد متاسفانه.
خیلی دلم میخواست مطلبی رو با شما در میون بگذارم
آخر هفته برای یکی از کارهای تحقیقاتیمون به اتفاق همکلاسی هام یکی دو روزی رودر تهران گذروندیم.به عنوان حسن ختام وبرای تفریح
سری به پارک ارم زدیم…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 31, 2013 - 8:12 ق.ظ

الهام عزیز.

اول اینکه طبق دستور خودت، متن رو حذف کردم تا اینجا نمونه.
دوم اینکه من مدتهاست که برام تحمل دیدن بدبختی آدمها در کنار آدمهای خوشبخت یا معمولی آزاد دهنده شده.
چند هفته هست که دارم روی یکی از پروژه های مشابه هم کار میکنم که یک متنی بنویسم و با برخی مسئولین هم حرف زدم.

من به اختلاف طبقاتی به عنوان مهمترین موتور محرک اقتصاد ایمان دارم. اما دیدن گسل طبقاتی تمام تنم رو می لرزونه.
حتما راجع بهش حرف میزنیم.
کاش اون عکس رو میشد ایمیل کنی طوری که هویت مشخص نداشته باشه (با فیلتر کردن یا چیزی شبیه این) در کنار بقیه عکس های خودم منتشر میکردم.

پاسخ
مرضیه اکتبر 27, 2013 - 10:17 ب.ظ

سخت در انتظار رویت شطرنج بازم میخوام بدونم هدفش از این بازی چیه ؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ
سمیه اکتبر 27, 2013 - 10:20 ب.ظ

خ خوب بود

پاسخ
مسعود اکتبر 27, 2013 - 10:36 ب.ظ

در روایتی آمده است: إنَّ الدُّنیا ظِلُ الغَمام
دنیا همچون سایه ی ابرهاست که پایدار نیست

پاسخ
فاطمه یوسفیان اکتبر 27, 2013 - 11:23 ب.ظ

عالی بود

پاسخ
امین اکتبر 28, 2013 - 2:27 ق.ظ

زیبا ترین بخش این متن دلنشین:
در انتظار رویت شطرنج باز…

کلی رفتم تو فکر…!
اون که همیشه منو میبینه…
وقتی من هم قراره اونو ببینم… امیدوارم که سرافکنده نباشم… خجل نباشم که تو صفحه بازی اون٬ بد بازی کردم…
امیدوارم…
ممنون استاد که فکرمو مشغول کردین…!

پاسخ
مریم1992 اکتبر 28, 2013 - 3:03 ق.ظ

شاید هم اگر انسانها را سیاه وسفید دیدیم از روی همین سیاه و سفید بودن آنها را قضاوت نکنیم …
شاید یادگرفته م که هرگز اینچنین نبوده که سیاه ها بد باشن و سفیدها خوب ……… که سیاه ها بازنده باشن و سفیدها برنده…….
شاید بهشت هم آدم های سیاه و سفید داشته باشه … اما جایی باشه که همه ی سیاه و سفیدها شانس و فرصت برابری برای زندگی داشته باشن…
شاید بهشت جایی باشه که سیاه و سفید به یک اندازه زیبا باشن .
شاید بهشت جایی باشه که سفید = سیاه

پاسخ
البرت اکتبر 28, 2013 - 6:05 ق.ظ

چه جالب دیروز من همین متنو در جواب سایت یکی از دوستان از اون pdf سایت قبلیت گذاشتم
همزمانی اینا عجیبه برام

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 28, 2013 - 7:32 ق.ظ

آلبرت جان. خیلی جالبه!

من با توجه به اینکه دولت وبلاگ قبلی من رو بسته، تصمیم گرفتم بعضی از نوشته ها رو به تدریج با یک بازنویسی جزئی به اینجا منتقل کنم.

پاسخ
روزبه اکتبر 28, 2013 - 7:58 ق.ظ

There are some fiction in our truth and some truth in our fiction!

پاسخ
نرگس آزادي اکتبر 28, 2013 - 8:20 ق.ظ

سلام محمدرضاي عزيزم
( ما همه بازيچه هاي گمشده اي هستيم در صفحه ي شطرنجي نامتناهي؟؟؟؟)
گرچه توي اين صفحه شطرنج هركس واسه هدفي انتخاب شده و آفريده شده شايد گاهي وقتا مسير رو گم كنيم
اما….هركدوم از ما رسالتي داريم و هدفي گاهي ممكنه دور بشيم از چيزي كه بايد باشيم اما تا وقتي مسير اصلي انسانيت رو به خاطر داشته باشيم گم شدنمون هزينه اي نداره

پاسخ
افسان اکتبر 28, 2013 - 9:02 ق.ظ

جالبه . به نظرم اينكه هيچ گاه اين دنيا زيبا نخواهد شد قشنگ نباشه. خيلي ها هستند كه سعي مي كنن اينجا رو جاي بهتري براي زندگي كنن حتي شده براي خودشون اگه نگم براي ديگران iهم. به نظرم همه در حد خودشون سعي مي كنن، حاصل كار نه خوبه نه بد… حاصل كار عمر ما آدماست كه سپري شده و اين منظره رو خلق كرده هر گوشه اش داستاني داره براي خودش…
بابت فايلهاي صوتي مسير اصلي و دشواري انتخاب ممنونم. ميكرو اكشن هاي مسير اصلي رو انجام مي دم و اثرش رو روي عزت نفسم مي بينم پله به پله D: . از بين تمام فايلهاي صوتي كه گوش كرده ام اين فايلها بالاترين آنتروپي رو داشتن. خيلي فشرده و خيلي پرمحتوا واقعا…يكي از اونهايي كه سعي مي كنن دنيا رو جاي بهتري كنن براي ديگران، شمايين. از حضورتون ممنونم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 28, 2013 - 9:23 ق.ظ

ممنونم از اینکه با تشویق بهم روحیه میدی افسان.

پاسخ
سهیلا اکتبر 28, 2013 - 9:30 ق.ظ

سلام
ممنون از اینکه هستی
من هر تقریبا هر روزم رو با مرور این سایت شروع میکنم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 28, 2013 - 9:34 ق.ظ

منم از اینکه به این خونه ی مجازی سر میزنی ممنونم.

پاسخ
مهربان اکتبر 28, 2013 - 9:43 ق.ظ

سلام استاد عزیزم دیدگاه های شما نسبت به زندگی فوق العاده است من واقعاازخوندنش لذت میبرم
امیدوارم منو توی این قبیله مجازی بپذیرید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 28, 2013 - 9:47 ق.ظ

دوست مهربان من.
اینجا مالک مشخصی نداره.
جز همه ی کسانی که بهش سر میزنند.

ضمن اینکه خیلی خوشحالم که عملا این روزها بیشترین صحبتها و ارزشمندترین حرفها، در کامنتها بین بچه ها رد و بدل میشه و این یعنی اینکه سهم تمرکز از من و فکر کردن من برداشته شده.

پاسخ
مهربان اکتبر 28, 2013 - 9:49 ق.ظ

استادعزیزم ممنون ایمیل بزنم جواب میدید؟؟؟یانه؟؟؟

محمدرضا شعبانعلی اکتبر 28, 2013 - 9:51 ق.ظ

اگه گم نشه لای ایمیل ها آره.

آرام اکتبر 28, 2013 - 2:33 ب.ظ

«این شطرنج حرکت دارد. عذاب زدن و خوردن دارد. اما کیش و مات ندارد. برد و باخت ندارد»

بسا برندگانی که به ملاک ظاهری بازنده شوند و چه بازندگانی که به سروری برسند
آری سرگردانی مهره ها در صفحه شطرنجی که لاجرم نمیتوانی بایستی و بازی نکنی… اما که میداند بردن در اینجا چه معنا دارد و که میتواند بر پایان بازی حکمی صادر کند
شاید اصالت «دنیای درون» بر «عالم بیرون» از همینجاست که روی مینمایاند…
آنان که خود را جستند چه گوهرها یافتند و آنان که تمامیت خود را بر رصد این و آن نهادند جز درماندگی حاصل نکردند
آنان که آمدند و انسان را به شناخت خود فرا خواندند هدف غاییشان این روزها نمایانتر است که آی آدمها دریابید روح خود را که شما همه از یک روحید
به پلشتی ش نسپارید و حرمتش نگه دارید
آآآی روحهای پاک، ای همزادان دیرینه، شما کلیددار حریم یکدیگرید
دریابید یکدگر را که این تنها شما را سزاست
و اگر خواهید که از قانون روحهای همزاد گردن کشید
آنگاه بر شماست آنچه از شماست…

پاسخ
مرتضی اکتبر 28, 2013 - 5:59 ب.ظ

گاهی اوقات فکر میکنم که عمرم به سر بیاد و آخرین روزهای عمرم انگشت حیرت به دهان بگیرم و به این فکر کنم که چه بود این خواب زندگی که بی تعبیر ماند.
وقتی به این فکر میکنم که این مسئله چالش همه بشر در طول تمام تاریخ بوده حتی
آنان که محیط فضل و آداب شدند / در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز / گفتند فسانه ای و در خواب شدند
حیرتم بیشتر میشه که پس تکلیف من بی فضل و آداب که روشنه.
نمیدونم شاید روزی در آینده برسه که یک فرمول «آنتی حیرت»! کشف کنیم و به خورد بشر بدیم، سرش گرم بشه خلاص.
ولی این معما که «جهان چگونه به وجود آمده» در مقابل این سوال که «جهان چرا به وجود آمده» همیشه لنگ انداخته.
شانس آوردیم تو عصری زندگی میکنیم که علم به پاسخ سوال اول بسیار نزدیک شده، الان هم تقریباً یه تصویر ازش میشه دید، گرچه اینطور که معلومه، اصل «عدم قطعیت» گند زد به همه چیز و حل قطعی این معما با وصلت فیزیک کلاسیک و کوانتوم باید صورت بگیره، ولی با کشف «چگونگی» جهان، چه گلی قراره بر سر «چرایی» جهان بگیریم کسی نمیدونه.
شاید با نگاه ماتریالیستی، اساساً پرسش از «چرا»یی یک پرسش احمقانه باشه. از این دید جهان همینه که هست. و با پرسش های سخت آدم سر خودشو در نمیاره. سری رو که در نمیکنه، دستمال میبندن آخه؟
چه جانی میکند این بشر برای جواب دادن به «چرایی».
چه جانی میکند این بشر برای شونه خالی کردن از جواب دادن به «چرایی».
این سوی جوی، سخن آناتول فرانس نقل محافل چپ گرایی شده که ” اگر 50 میلیون نفر هم به چیز احمقانه اعتقاد داشته باشند، آن چیز کماکان احمقانه است”.
آن سوی جوی، ” إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ”
پوووووووووووووووووووووووووف. 😀

پاسخ
پویان اکتبر 28, 2013 - 9:04 ب.ظ

DNA آدما 99.99% شبیه هم هست

پاسخ
رها_اسفند اکتبر 28, 2013 - 9:51 ب.ظ

گاهی احساس فعلی آدمها نسبت به پدیده ها،متأثر از خاطرات گذشتۀ آنهاست. ….

پاسخ
طاهره اکتبر 29, 2013 - 1:52 ق.ظ

و جالب اینجاست که همیشه دنبال اینیم که یه چیزی تموم شه و ما آخرشو ببینیم چی میشه… اصلاً sense of closure یکی از بزرگترین خواسته های بشره…
غافل از اینکه یه روزی میرسه که ما تموم میشیم…

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اکتبر 29, 2013 - 5:58 ق.ظ

طاهره جان.
من فکر میکنم دلیلش اینه که ما فکر میکنیم فقط با دیدن صحنه ی پایانی ماجرا هست که میتونیم به ماجرا معنی بدیم.

اگر به ما بگویند که فیلم را تا 10 دقیقه قبل از پایان ببین و برو! شاکی میشیم.
در حالی که قرار نیست در اون ده دقیقه اتفاقی بیفته. قراره در اون ده دقیقه ببینیم که فیلمنامه نویس دوست داشته که ماجرا چگونه تموم بشه همین.
من خودم هم به جای اون فیلمنامه نویس میتونم به اون ده دقیقه فکر کنم. ضمن اینکه از قسمتهای دیگر فیلم که دیدم لذت های عمیق ببرم و درس بگیرم.

پاسخ
طاهره اکتبر 29, 2013 - 1:23 ب.ظ

شاید یکی از دلایلش این باشه که همیشه فکر می کنیم باید بریم به یه جایی برسیم تا مثلاً خوشبخت شیم… 1 سال سختی کنکور رو کنار بیایم باهاش تا بریم دانشگاه و شاد شیم اونجا! یه عمر هدر بدیم تا شب عروسیمون همه بیان و برامون آرزوی خوشبختی کنن… و یه عالمه مثال دیگه که اینا common تریناش بودن! هیچکس هیچوقت توی نظام ارزشی و آموزشی به ما یاد نداده که اگر کنکور داری باید این یک سال هم زندگی کنی و خوش باشی! هیچکی به ما اجازه نمیده تا رسیدن به خونه بخت آزاد و شاد باشیم!

شاید واسه همینه که حتی اگه اول فیلم رو دیر برسیم به سینما مهم نیست اما برای آخرش اگه کسی اون وسط جون بده هم باز ما میشینیم و آخرش رو میبینیم! شاید به همین دلیله که وسط یه کتاب که حوصله مون ازش سر رفته میپریم میریم آخرشو میخونیم! اما خبر نداریم که داریم بزرگترین اصل زندگی، پایان در میانه راه، رو نقض میکنیم! شاید هم یه مکانیزم دفاعیه برامون….

پاسخ
دانشیار اکتبر 29, 2013 - 7:24 ب.ظ

اواخر خرداد امسال در منطقه ای کویری سبزوار، در سکوتی بی انتها و در زیر تابش گرم خورشید، تنها قدم می زدم، در دشتی که هیچ پدیده تمدنی در آن دیده نمی شد. کاملا بکر بود. به لانه ای مورچه رسیدم که همگی در تکاپویی گرمتر از خورشید بودند. به فکر فرو رفتم که در پهنه هستی چه مقداری دارند؟ به زیر پایم نگریستم که مورچه ای در حال جان دادن بود، از بی احتیاطی من. اندیشیدم که من در پهنه ی تاریخ این هستی چه جایگاهی دارم؟ قدر و قیمت من در پهنه هستی چقدر فزونتر از این مورچه است؟ از بعد فیزیکی، از چند کیلومتر دورتر از این مورچه نیز کوچکتر دیده می شوم و از آسمان تمام شهر من کوچکتر از لانه این مورچه به نظر خواهد رسید و از کره ای دیگر تمام جهانیانی که من در آن زندگی می کنم از حقارت، قابل رؤیت نیستند….

پاسخ
فائزه اکتبر 29, 2013 - 11:52 ب.ظ

استاد. دنیا هر چی که باشه، پازل یا کتاب داستان یا صفحه شطرنج یا… ما باید توش بازی کنیم. بی توجه به بازی دیگران. همینکه از نظر خودمون نقشمونو درست اجرا کنیم کافیه. حتی اگر واقعا اشتباه کرده باشیم یا دیگران فکر کنن که ما اشتباه بازی کردیم.سهم ما همینه.

پاسخ
مژده کریمی اکتبر 30, 2013 - 11:58 ب.ظ

حقیقت آینه شکسته ای ست که هر کس تکه ای از آن را بدست دارد. هگل

پاسخ
طنین اکتبر 31, 2013 - 7:16 ب.ظ

رها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ
حمید نوامبر 5, 2013 - 5:04 ب.ظ

سلام
با خوندن این پست شما یاد کتاب “راز فال ورق”نوشته یاستین گوردر افتادم.
حتی شروع به خوندن دوباره اش کردم. (این کتاب دقیقا همین حرفای شما رو در قالب یک ماجرا به شکل رمان به من هدیه کرد)
فکر و قلم تون قابل ستایشه

و الان یادداشتی که مربوط به این کتابه و در وبلاگی که قبلا داشتم نوشتم رو براتون میزارم:

یک رمان فلسفی:
راز فال ورق
نوشته یاستین گوردر
ترجمه ی مهرداد بازیاری نشر هرمس
ــــــــــــــــ

در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست (خیام)

این کتاب داستان سفر پدر و پسری در جست و جوی همسر و مادرشان از نروژ (شمال اروپا)به آتن (جنوب) می باشد.
سفری برای جست و جوی مادری که برای شناخت خود فرزند چهار ساله اش را رها می کند و در دنیای خیالی مانکن ها غرق می شود.
نویسنده کتاب دنیای سوفی در این اثر فلسفی خود ، با شیوه ای خارق العاده جریان کلی حاکم بر فلسفه غرب را در ماجرای سفری کوتاه بیان نموده و در قالب داستانی دلنشین و خیال انگیز به تصویر کشیده است.
یاستین گوردر با دانش و تسلط بالای خود در فلسفه داستان جزیره ای را هم با داستان سفر پدر و پسر پیش میبرد تا مسائل عمیق فلسفی را به گونه ای ساده و دلچسب و در ماجرایی جالب بیان کند و در عین حال پاسخی برای دغدغه های فکری خویش بیابد.
در این کتاب می توان نشانه های آشکاری از اندیشه فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، بارکلی و فردریش نیچه را یافت و با وجود بیان برخی اندیشه های فلسفی، جملات راز آمیز و چند لایه بودن ماجرای داستان، هر خواننده ای از مطالعه کتاب لذت می برد. رمان «راز فال ورق» از بسیاری جهات کتابی استثنایی محسوب می شود که مهم ترین آن، بیان داستان وار، ساده و در عین حال معمایی و تخیل برانگیز یافته های عمیق فلسفی است که ناخودآگاه ذهن خواننده را به چالشی عجیب فرامی خواند.

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

مطالعه این کتاب را به تمامی دوستانم پیشنهاد می کنم.

پاسخ
حمید نوامبر 8, 2013 - 7:08 ب.ظ

سلام
با خوندن این پست شما یاد کتاب “راز فال ورق”نوشته یاستین گوردر افتادم.
حتی شروع به خوندن دوباره اش کردم. (این کتاب دقیقا همین حرفای شما رو در قالب یک ماجرا به شکل رمان به من هدیه کرد)
فکر و قلم تون قابل ستایشه

و الان یادداشتی که مربوط به این کتابه و در وبلاگی که قبلا داشتم نوشتم رو براتون میزارم:

یک رمان فلسفی:
راز فال ورق
نوشته یاستین گوردر
ترجمه ی مهرداد بازیاری نشر هرمس
ــــــــــــــــ

در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست (خیام)

این کتاب داستان سفر پدر و پسری در جست و جوی همسر و مادرشان از نروژ (شمال اروپا)به آتن (جنوب) می باشد.
سفری برای جست و جوی مادری که برای شناخت خود فرزند چهار ساله اش را رها می کند و در دنیای خیالی مانکن ها غرق می شود.
نویسنده کتاب دنیای سوفی در این اثر فلسفی خود ، با شیوه ای خارق العاده جریان کلی حاکم بر فلسفه غرب را در ماجرای سفری کوتاه بیان نموده و در قالب داستانی دلنشین و خیال انگیز به تصویر کشیده است.
یاستین گوردر با دانش و تسلط بالای خود در فلسفه داستان جزیره ای را هم با داستان سفر پدر و پسر پیش میبرد تا مسائل عمیق فلسفی را به گونه ای ساده و دلچسب و در ماجرایی جالب بیان کند و در عین حال پاسخی برای دغدغه های فکری خویش بیابد.
در این کتاب می توان نشانه های آشکاری از اندیشه فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، بارکلی و فردریش نیچه را یافت و با وجود بیان برخی اندیشه های فلسفی، جملات راز آمیز و چند لایه بودن ماجرای داستان، هر خواننده ای از مطالعه کتاب لذت می برد. رمان «راز فال ورق» از بسیاری جهات کتابی استثنایی محسوب می شود که مهم ترین آن، بیان داستان وار، ساده و در عین حال معمایی و تخیل برانگیز یافته های عمیق فلسفی است که ناخودآگاه ذهن خواننده را به چالشی عجیب فرامی خواند.

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

مطالعه این کتاب را به تمامی دوستانم پیشنهاد می کنم.

پاسخ

پاسخ دادن به شیما لغو پاسخ