خانه دل نوشته هاواحه ای در لحظه…

واحه ای در لحظه…

توسط محمدرضا شعبانعلی

اگر بگویند کدام واژه را بیشتر از همه دوست داری، بدون تردید میگویم: در زبان خودمان «واحه» و در زبان انگلیسی «Oasis». واحه، نقطه سرسبزی در میانه بیابان است. نقطه ای سرسبز در میانه هجوم بی رحم خشکی و صحرا.

واحه ها معمولاً در کنار چاهها پدید می آیند. هر جا که از سطح بیابان راهی به عمق خاک باز میشود، درختانی چند می رویند و گاه همین تک درختان، منزل گاهی میشوند برای مسافران خسته و بی پناه و نومید.

در مسیر زندگی، بعضی انسانها مثل واحه هستند. چند لحظه ای که کنارشان می نشینی، فراموش میکنی راه سختی را که آمده ای و راه دشواری را که در پیش داری. آرام میشوی. آرام آرام.

فکر میکنم خوشبختی هر کسی به اندازه واحه هایی است که در مسیر بیابانی زندگی میشناسد.

من هم به اندازه خوشبختی خودم، تجربیاتی از این دست داشته ام.

سام ادیب که دانشجوی پنج سال پیشم بود، چنین واحه ای است. محال است شماره اش را ببینم و گوشی را در میانه مهمترین جلسات بر ندارم.

سعید موحدی که دانشجوی دو سال پیشم بود چنین واحه ای است.

علی وصالی نمونه ای دیگر. هر چند این واحه کمتر در مسیر بیابانی زندگیم قرار میگیرد. و هر چند خجالت ها و ملاحظات، باعث میشود خیلی حرفها را به هم نزنیم.

واحه های دیگری هم دارم که به تدریج از آنها حرف خواهم زد.

اگر شما هم چنین واحه هایی دارید اینجا برای من بنویسید. حیف است این حرف ها را نگفته، ترک بیابان کنیم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

52 نظرات

سمبه جولای 6, 2012 - 12:34 ب.ظ

اعتقاد دارم لذت در خود مسير است نه واحه ها .
اعتقاد دارم ديدن سختي مسير پشت سر گذاشته و اعتقاد به توانمندي خود، لذت بخش تر از واحه ايست که سرجاي خودش مي مونه و واسه ادامه مسير دو دل ميکنه آدم رو

و بسيار وقتا به اميد واحه به سراب مي رسيم.

پاسخ
کیا جولای 6, 2012 - 6:29 ب.ظ

آقای شعبانعلی

اتفاقا این قشنگترین نوشته و صحبتی بود که بنده از 3-4 ماه پیش تا الان از شما دیدم و شنیدم واقعا وجود این واحه ها آدم را مجاب و یا تشویق به زندگی میکنه
خیلی زیبا بود مرسی

دور و بر سراب واحه نمیشه . میشه؟؟؟

پاسخ
ف جولای 6, 2012 - 7:48 ب.ظ

چقدر شما جسورید من حتی نمی تونم اینجا بنویسمشون.

پاسخ
مرضیه جولای 7, 2012 - 5:08 ق.ظ

من هم واحه دارم. وقتی میبینمش یا حتی یه مسیج کوتاه ازش به دستم میرسم انگار اون روز برام بهترین روز زندگیم شده. آرامش و نشاط کنار واحه حس خوشبختیو میده اما خوشبختیه من موقعی کامل میشه که من هم واحه اون بشم.

پاسخ
فاطمه ندا جولای 11, 2012 - 10:47 ق.ظ

گاهی واحه ها لحظاتی محدودند که تا عمر داریم در ذهنمان می مانند. واحه های من افرادی هستند که شاید برخوردمان رسمی است اما لذتی سرشار در هر برخورد وجود دارد. شاید استادی که خیلی بیشتر از آنچه رسما درس داده از او آموختم و یا همسفری که یکبار کنارم بوده اما نکات فراموش نشدنی یاد گرفتم و به کار بستم. برخی لحظات و اتفاقات ساده که من می گویم نقاط عطف. یکی از نقاط عطف و واحه های فراموش نشدنی من چند دقیقه ای بود که بعد از کلاس مذاکره در بهار با شما صحبت کردم 🙂

پاسخ
بهروز جولای 13, 2012 - 9:04 ق.ظ

من هم در مورد سام أديب بأنات موافقك مهندس جان-

پاسخ
دلا جولای 14, 2012 - 1:10 ب.ظ

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/ زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت

پاسخ
نازنین جولای 30, 2012 - 11:11 ق.ظ

سلام.این سام ادیب کیه؟چند سالشه؟چرا واحه ست؟چه خصوصیات بارزی داره؟بی جوابم نذارید لطفا.خیلی مشتاقم که بدونم.

پاسخ
نازنین جولای 31, 2012 - 2:20 ب.ظ

لطفا جواب بدید.برام مهمه!

پاسخ
ریحانه آگوست 1, 2012 - 10:32 ق.ظ

معلم ادبیاتم خانم عباسی چنین واحه ایه ولی یه دوست دارم که پنج ساله با همیم ولی موقع امتحانات که میشه مدام گوشی دستشه که انگیزهدرس خوندنو از من بگیره و در عوض خودش حسابی میخونه نمیدونم باهاش چه کار کنم و احساس ناامیدی میکنم لطفا شما هم یه راهی جلو پام بگذارید؟ممنون…

پاسخ
یاس اکتبر 25, 2012 - 11:39 ب.ظ

سلام استاد گرامی…
عجب اتفاقی! این وقت شب که پاسی از نیمه شب گذشته دنبال واحه های زندگی بودم که به اینجا رسیدم بر حسب اتفاق دیدم چقدر آشنایید و چقدر خوشحالم این روزها به وبلاگهایی می رسم که نوشته هایشان به دلم می نشیند هنوز برنامه ماه عسل را به یاد دارم چه شور و هیجان مضاعفی را ایجاد کردید من واقعا در آن برنامه که حضور داشتید از آن همه شور و حال و موفقیت لذت بردم
گهگاه واقعه ها و انسانهایی در مسیر زندگی پیش می آید که انسان را، به طور کامل عوض می کند و مانند یک اخگر آتش بر روح پر تلاطم آدمی همواره اثر می گذارد مانند یک همسایه همیشه میهمان اندیشه آدمی می شود… ای کاش آگاهانه بتوانیم واحه های زندگی مان را پیدا کنیم جناب شعبانعلی عزیز و بزرگوار شما هم از آن دست واحه های زندگی و آشنای غریبی هستید که همه چیز را می شود یاد گرفت … همیشه برقرار باشید…

پاسخ
وحیده نوامبر 23, 2013 - 9:31 ق.ظ

واحه؟! کلمه ای که 17-18 سال پیش تو کتاب سهراب خوندم و اینقدر خوشم اومد که گفتم اسم دخترم رو میذارم واحه ! تازه خیلی هم با اسم خودم جور میشه ؟!
برای من که خیلی با شهودم زندگی میکنم خیلی پیش میاد که آدمها برام تو نقش یه واحه ظاهر میشن .بعضی ها دائمی و بعضی ها گذری .”نسیم “برای من یه واحه است خیلی وقتها مدل تله پاتی ارتباط دارم باهاش ! یا خواهرم یا آبجی کوچیکه یا …یا مادرم که گاهی خیال آغوشش هم گرمم میکنه ولی گذشته از اینها که هستند و چه خوبه که هستند بعضی وقتها بعضی ادمها که برات پیام رسان یه نشانه باشند میتونه نقش یه واحه رو داشته باشه مثل دندانپزشکم یا مدیر اداره یا یکی از خانومهای تو پارک یا ….

پاسخ
نسیم نوامبر 25, 2013 - 9:58 ق.ظ

من واحه شنیده بودم ولی تابحال به معنیش دقیق نشده بودم. به نظرم همون طور که خدا تو اون بیابون بی آب و علف وحشی اون واحه های زیبا و مفرح رو خلق کرده برای ما آدمها که توی شرایط سختی هستیم خدا انسانهای نازنینی رو سر راه زندگیمون قرار میده که برای دقایقی روحمون با اونا آروم بشه و ….
دوست عزیزم وحیده منو به اینجا راهنمایی کرد. همون کسی که خیلی وقتها نیازی نیست که حرفی بزینم، با یه نگاه به من یا با یه نگاه من به اون همه چی رو متوجه میشیم …انگار که دلهامون به هم وصله. گاهی حتی از این هم فراتر میره و از راه دور هم متوجه میشیم که داریم به هم فکر میکنیم!! واحه های دیگری هم هست مادر نازنینم ،همسرم بهزاد، لیلا و بعضی از کسایی که حتی نمیتونم اسم ببرم ولی برام واحه های بینظیری هستن.
خدایا به خاطر این واحه های بینظیری که توی بیابون زندگیم خلق کردی سپاسگزارم.

پاسخ
نسیم نوامبر 25, 2013 - 10:02 ق.ظ

پاسخ
شهرزاد دسامبر 31, 2013 - 11:34 ب.ظ

… و واحه این روزهای من … اینجا … همینجا … این خانه.

پاسخ
شهرزاد ژانویه 1, 2014 - 8:41 ق.ظ

من خیلی خوشبختم که واحه های زیادی چه کوچیک تر، چه بزرگ تر در مسیر بیابان زندگیم دارم اما 2 تا از این واحه ها خیلی خیلی برام عزیزن. یکیش مادرم که همیشه سرسبزترین و امن ترین پناه و واحه ی من هست و نمیتونم با هیچ عبارتی توصیفش کنم.
و یکی دیگه ، یه دوست خوب، یه دوست به تمام معنی … واحه ای که همیشه و هر وقت بهش نیاز داشته باشم کافیه فقط صداش بزنم … وقتی از ته دل خوشحالم و دلم میخواد همون لحظه این خوشحالیمو باهاش به اشتراک بذارم، به حرفها و خنده هام و ذوق و شوقم با مهربونی گوش میده و با من خوشحال میشه .. وقتی ناراحتم و دلم گرفته و دلم میخواد همون لحظه باهاش درد و دل کنم، با صبوری و مهربونی به حرفهام، به گر یه هام گوش می کنه و کمک میکنه آروم بشم. وقتی نیاز به کمکی دارم چه مادی چه معنوی ، میدونم اولین کسی که میتونم روش حساب کنم اونه. وقتی توی راهی دچار یه عالمه علامت سوال شدم و نمیدونم چه کار باید بکنم، با راهنمایی های مهربون و قشنگ و ارزنده اش بهترین راه رو بهم پیشنهاد می کنه. و با اینکه این همه اذیتش می کنم! هروقت باهاش حرف می زنم بهم یادآوری می کنه که چقدر از حرف زدن با من لذت می بره … اون آدم دوست داشتنی ترین واحه ایه که من میتونم داشته باشم و بخاطرش از خداوند تشکر می کنم…

پاسخ
آوا ژانویه 1, 2014 - 12:36 ق.ظ

وقتی برای اولین بار با هم مسیر کوتاهی رو پیاده اومدیم صبحش مادربزرگم رو به خاک سپرده بودیم ولی زمانیکه کنارش بودم اصلا یاد غمم نیفتادم.نمی خندیدم ولی بعد از مدتها از درون احساس شادی می کردم.سه سال از اون زمان گذشته و من خدا رو شکر میکنم که همچین کسی رو وارد زندگیم کرد البته گاهی بهونه می گیرم و اذیتش می کنم ولی با روح بزرگش منو می بخشه.

پاسخ
علیرضا ژانویه 1, 2014 - 2:32 ب.ظ

روز نوشته های آقای شعبانعلی و تفکراتی گنگی که در ذهن خودم درباره ی برخی مسائل داشتم ونسخه کامل آنها را اینجا میخوانم…

پاسخ
mina90 فوریه 1, 2014 - 2:52 ب.ظ

بی طعارف یکی از واحه های زندگیم شمایید. آرامترین لحظاتم رو اینجا میگذرونم. روزنوشته هاتون رو واقعا دوست دارم.
مجموعه برای فراموشیتون رو هم خوندم. میخواستم بعدا براتون نظرم رو بنویسم ولی الان قوه درک مختل یکی از کسانی که اشتباها باهاش دوست شدم این قدر اعصابم رو خورد کرد که برای فراموش کردنش اومدم اینجا و این مطلب رو دیدم. هرچند قبلا خونده بودمش ولی الان برام قابل فهم تر بود. خلاصه اینکه کنار واحه ها چقدر سمباده ها که اشتباها خودمون راهشون میدیم تو زندگیمون.
در مورد مجموعه برای فراموشی هم اینکه یه مجموعه خیلی خاص بود. میشد گذر شش سال زندگی رو توش احساس کرد. پر از کتاب و اتفاق و فکر و تلخ و شیرین و … . خلاصه این که یکی ا ز قشنگترین هدیه های زندگیم بود. یه سری مطالب هم شروع شده بودن که ادامشون مونده بود. ولی مطلبی که بیشتر از همه جذبم کرد درباره فریب بود. که تا چهار رو منتشر کرده بودید. فکر میکنم یکی از بهترین مطالبی هست که با رک بودن تمام (صفتی که خیلی دوست دارم) شخصیت آدمها رو لو میده. به نظر من شاید اسمش فریب باشه ولی بیشتر کمک میکنه خودتو بشناسی. و تکلیفت با خودت روشن شه. نمیدونم بقیشون رو نوشتید یا نه ولی واقعا دوست دارم که اگه ادامه داشته اونا رو بخونم. تو روزنوشته ها سرچ کردم نتیجه ای نداد. روی خود لینک هم که کلیک کردم اونجا فیلتر بود:-(

پاسخ
mina90 فوریه 1, 2014 - 2:57 ب.ظ

ببخشید تعارف رو اشتباه نوشتم.:-)

پاسخ
مهسا فوریه 21, 2014 - 1:44 ق.ظ

واحه ی من وبلاگ شماست. از وقتی که برای فراموش کردن درد چشم شب هابه رادیو پناه می بردم.و در اخر اینجا رو پیدا کردم.

پاسخ
نسرین مارس 15, 2014 - 4:45 ب.ظ

از همه چیز جالب تر در این مطلب برایم یادگرفتن کلمه واحه و oasis بود و اینکه قدر واحه های زندگیم را بدانم.

پاسخ
رعنا می 10, 2014 - 10:58 ق.ظ

سلام چقدر برام خوندن مطالبتون جذابه.دیدگاه های بقیه دوستان هم جذاب ترش می کنه.از این که این همه همدل و هم فکر رو اینجا می بینم لذت می برم.کاش میشد از واحه بودن در حضور عزیزان نه فقط تو نت بلکه حضوری سرمست شد.کاش میشد برنامه ایی برای دور هم بودن دوستان چه در سفر و تور چه در جلسات ماهانه ترتیب بدید تا هم از احساس تنهایی مون کم کنیم و هم در کنار هم چگونه زیستن رو یاد بگیریم.مطمئنم که ازش استقبال میشه…

پاسخ
behnam ژوئن 28, 2014 - 11:00 ب.ظ

سوالی که پیش میاد اینه که چگونه واحه شما و کسانی بشویم که خود اسطوره اند
شاید اگر راز چگونه واحه شدن و ماندن آنها را بر ملا سازی راهنمایمان باشد

پاسخ
نرمین دسامبر 17, 2014 - 1:32 ب.ظ

تنها واحه زندگی من اینجا و نوشته های زیبای شماست!
عجب آرامشی دارد اینجا!

پاسخ
سیمین-الف دسامبر 17, 2014 - 9:51 ب.ظ

سلام
من فکر می کنم خوشبختی آدما به این نیست که چند تا واحه تو زندگیشون باشه، خوشبختی یه آدم می تونه تنها واحه زندگیش باشه تو همون زمان خاص.
واحه ها، توی زندگی آدما متفاوتند و حتی زمان حضورشونم می تونه متفاوت باشه.
مهم، بودن و داشتن واحه است توی زندگی و مهمتر از اون اینه که همزمانی که واحه زندگیت رو پیدا می کنی، تو هم واحه زندگیش باشی.
واحه های زندگی تون سبز و رویاننده و پایدار باد.

پاسخ
آزاده م دسامبر 17, 2014 - 10:44 ب.ظ

سلام
من حرف تو رو قبول دارم سیمین جان. که در لحظه، میتونیم واحه داشته باشیم.
امروز برای کار ادرای رفته بودم ساری.. باز طبق معلوم سهل انگاری کارمندی باعث شد که کارم انجام نشه و من باید یه روز دیگه این جاده کسل کننده رو تا ساری برم.
در مسیر برگشت راننده ای شد واحه من! اینقدر خوب حرف میزد که اصلا متوجه گذر زمان نشدم و انگار خیلی زود به مقصد رسیدیم .. آخرش هم گفت دیدم چهره مسافرها خسته است خواستم یکم خستگی تون کمتر بشه.
چقدر خوبه حواسمون به آدمهای اطرافمون باشه. به حالشون به زندگیشون.. و سعی کنیم ما هم براشون در لحظه واحه باشیم.

پاسخ
سیمین-الف دسامبر 18, 2014 - 2:13 ق.ظ

سلام آزاده جونم
حالا که برام نوشتی، دوست دارم همین جا از نرمین عزیز هم تشکر کنم که ما رو به این واحه خوش آب و هوا دعوت کرد تا کمی بنشینیمو از دغدغه های روزمرهء زندگیمون جدا بشیمو بیام اینجا و دلی خوش کنیم به داشتن این واحه تو زندگیمون.
ممنونم نرمین جونم زندگیت پر باشه از واحه های دلپذیر.

آزاده جونم، جمله آخر خودت رو دوباره بخون و ببین گوینده این جمله ها به چه چیز مهمی اشاره کرده ، ممنون.
لطفا به کارمندات با همه سهل انگاری هاشون مهر بده و ازشون تشکر کن که تو رو به فکر فرو بردن تا به این نتیجه برسی. ما همگی به هم وصلیم و اگه کسی کاری رو خلاف چرخهء اصلیش انجام بده، همگی از اون امر تاثیر می پذیریم.
منم امیدوارم حداقل ما همخونه ای ها که به این آگاهی ها می رسیم به واسطه محمدرضای عزیز، برای اطرافیانمون واحه باشیم تا لختی خوشی رو تو این دنیای پر هیایو حس کنن و بعد به بقیه مسیرشون ادامه بدن، تا اونا هم یادشون باشه که برای فرد دیگه ای واحه باشن.
شاد و امیدوار باشی دوست خوب این خونه.

پاسخ
آزاده م دسامبر 19, 2014 - 9:11 ب.ظ

سلام سیمین و شهرزاد عزیزم
عزیزدلم سیمین اون شخص کارمند من نبود. و بار دومی بود که من رو با یه پرونده ناقص میفرستاد دارایی استان. ولی با این حال الان که جمله خودم در اون کامنت رو خوندم خجالت کشیدم. چشم. فردا میرم دارایی شهرستانمون و با حوصله کمکش میکنم که پرونده رو تکمیل کنه و یه لیست از تمامی فرمهای مورد نیاز این نوع پرونده براشون مینویسم تا برای مؤدی دیگه ای این اتفاق نیوفته.:)
ممنونم دوست خوبم که راهنماییم کردی.:) دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.
شهرزاد جان کلماتی که در کلامت همیشه استفاده میکنی برای من هم جالب و شگفت انگیزه:) من هم از شادی “متخصص” شاد شدم. دلت شاد و آروم.

پاسخ
شهرزاد دسامبر 18, 2014 - 8:54 ق.ظ

سلام
من هم حرف شما دو تا دوست خوبم رو خیلی قبول دارم… 🙂
واقعا چقدر خوبه که آدم واحه داشته باشه و چقدر خوبه که بتونه واحه ای برای دیگری باشه و چقدر خوبه که مواقعی هم بتونه برای حتی کسانی هم که نمیشناسه، در این دنیای گاهاً سرد! لحظه ای واحه باشه …
وقتی کامنتهاتون رو خوندم یاد یه خاطره ی کوچیکی هم افتادم که دوست داشتم با شما هم به اشتراک بذارم.
چندوقت پیش ماشینم رو برده بودم برای تعویض روغنی. آقایی که درحال عوض کردن روغن ماشین بود، یه سوالی که تا حدی فنی(در مورد ماشین) بود رو از من پرسید. من بهش لبخند زدم و گفتم: ” من نمی دونم، شما متخصص هستین …” یکدفعه چشماش برق زد و انگار چیز عجیبی شنیده بود. بهم گفت:” تا حالا توی عمرم هیچ کس بهم نگفته بود، متخصص! … چند بار این کلمه رو با خودش تکرار کرد و دوباره گفت: “قشنگ ترین چیزی بود که توی این مدتها از زبون یه مشتری شنیدم و این حرفتون کلی بهم امید و انرژی داد و به خودم امیدوار شدم.” باز گفت:”رفتم خونه به زنم بگم دیگه با یه متخصص طرفیااا …”:) و از اینجا به بعد دیگه انگار بال درآورده بود … و قشنگ حس میکردم که با یه انرژی و علاقمندی بیشتری داره کارش رو انجام میده… واقعا خوشحال شدم….
من از این تجربه ها زیاد داشتم، ولی باز هم به این موضوع ایمان آوردم که کلمات چقدر میتونن برای آدما شفابخش و الهام بخش باشن … و به عبارتی، واحه ای در لحظه! …

پاسخ
سیمین-الف دسامبر 18, 2014 - 6:38 ب.ظ

سلام دوستان عزیزم
سلام شهرزاد جونم
راستی تو نیز، هم تو کارت یه متخصصی و هم توی خونهء خودت.
چراغ خونت روشن و دلت پر نور باشه دوست من.

پاسخ
فریماه مارس 11, 2015 - 11:12 ق.ظ

به اقتضای زمان و شرایط واحه های مختلفی سر راه ما قرار میگیره..واحه ی زندگی من در شرایط فعلی دلنوشته های وبلاگ شما و استاد خوبم دکتر علم بیگی هست..هر وقت نوشته های شما رو میخونم یا با استاد خوبم همکلام می شوم خیلی خیلی حالم خوب میشه و امید به زندگیم بیشتر میشه و…

پاسخ
شهلا صفائي می 5, 2015 - 10:01 ب.ظ

واحه ي زندگي من شخصيه به اسم پرستو
كه چهارسال استادم بود و سه سال از آن چهارسال ، بهترين دوستم .
و هنوز هم بودن در كنارش ،ديدن نگاه مهربانش و شنيدن صحبت هايش
به من زندگي دوباره مي دهد .
واحه ي ديگري هم دارم كه در روزهاي بياباني زندگي ام كمتر مي بينمش
ولي ميدانم كه هست
از او شايد روزي در نوشته هايم نام ببرم .

پاسخ
مهدی بازیار جولای 6, 2015 - 1:21 ق.ظ

منم بدون تردید خواهم گفت محمدرضا شعبانعلی

پاسخ
سپیده آگوست 7, 2015 - 3:10 ب.ظ

از بس توی خودم ریختم و به سراغ واحه هام نرفتم الان دیگه کار از واحه گذشته. کاش قبل از اینکه لبریز بشیم خودمونو به نزدیکترین واحه برسونیم.

پاسخ
سبا ش اکتبر 10, 2015 - 12:28 ب.ظ

واحه ی زندگی من، اول استادم در دوره ی دکتری است، که شاید او را بهترین دوست دوران زندگیم بدانم..و دوم تو، محمدرضای شعبانعلی عزیز…

پاسخ
فاطمه اکتبر 10, 2015 - 10:21 ب.ظ

سلام.
هرچی چشمهامو میبندم و بهش فکر میکنم شخص خاصی توی ذهنم نمیاد. شاید یه حس مشابهی رو وقتی با بچه ها میگذرونم تجربه کنم.
نمیدونم برای دیگری واحه بودم یا نه.

پاسخ
حسام اکتبر 27, 2015 - 3:51 ب.ظ

يه رفيق دارم كه از دبستان با هم بوديم،دوران كارشناسي من رفتم آبادان و صادق موند مشهد،ميدونم به اندازه اي كه من جاي خاليشو حس مي كردم اونم خلأ منو حس كرده.حالا دو سالي ميشه برگشتم مشهد،تو اين دو سال چقدر به درد هم خورديم،جالبه،چون تيپ شخصيت تقريبا مشابهي داريم چقدر تو خودشناسي بهم كمك كرديم،ساعت ها نقد و بررسي حالات روحي و طرز تفكر و …
حسين داداشم،اگه بخوام يه صفت ازش بگم،قطعا جوانمردي اون صفته.عجب تكيه گاه محكميه اين داداش.
محمدرضا،به نظرم تو به خاطر عميق بودنت،همين كه با قدرت كلمه فكر آدما رو به پرواز در مياري،واسه خيليا واحه هستي.
(اين فكر خيلي وقته تو سرم ميپيچه،توي راديو مذاكره قسمتي كه با آقاي سهيل رضايي(اميدوارم اسم ايشونو درست گفته باشم)حرف ميزدي ايشون گفت من از آدمايي كه بعد كلاسم يا سر كلاسم ازم تعريف ميكنن ميترسم،ازشون فاصله ميگيرم،دلايل خوبي هم آوردن،قبول.اما هميشه با خودم فكر كردم اگه يه روزي از نزديك ببينمت قطعا نيم كره ي چپ مغزم اون لحظه كار نخواهد كرد و سراپا احساس ميشم،تو نماد همه ي مفاهيم قشنگي هستي كه ازت ياد گرفتم،تو يه پنجره اي رو به درياي مفاهيم،دريا مقصده،تو هم همرنگ دريايي.اگه اون روز رسيد و ديدمت لطفا برخورد اولمو قضاوت نكن.

پاسخ
سوسن طالقانی دسامبر 16, 2015 - 2:23 ق.ظ

ناخوداگاه بود…جذب شدن به سمت آدمی که میتونستم با بودنش برای حداقل چند لحظه تمام دردها و مشکلات و سختی و زشتی ها رو فراموش کنم.دنیا برای چند لحظه قشنگ تر میشد.ارزش جنگیدن پیدا میکرد.امید جوونه میزد.خلاصه ش اینه که آرامش به وجودم برمی گشت.مگه واحه چیزی غیراز اینه که زمان متوقف شه وقتی کلمات آرامش بخش و روشن اون روح من رو پر میکنه?
این شد اولین و قشنگ ترین واحه و شاید عشق زندگی من
اما امشب تازه فهمیدم … که محمدرضا شعبانعلی ، کسی که جز متمم و نوشته هاش اینجا ، چیزی ازش نمیدونم ، شده واحه ای تو زندگی من.هرزمان که دلم میگیره ، بیکار میشم ، خسته میشم و خلاصه هر زمان که نیاز به یه جا واسه استراحت دارم ، محمدرضا شعبانعلی هست که خستگیم رو ازبین میبره و روح و ذهنم رو آروم میکنه.شخصی که ندیدم و منو ندیده.شاید بشه به یه جور “بابا لنگ دراز” تعبیر کرد وجودتون رو.مرسی که هستین بابا لنگ دراز عزیزم 🙂

پاسخ
بهروز مطیع جولای 16, 2016 - 10:15 ب.ظ

برای من تصور حرکت در مسیری بیابانی زیاد سخت نیست ، هم آب و هوایی که در آن بوده ام کویری بوده و هم حال و هوایی که در آن بوده ام
یکی از واحه های من کامیار منتصر عزیز است ، که فهم و اندیشه را به کار و عمل گره زده . هر لحظه ای که با او بوده ام برایم آموختنی و خوشایند و ناب بوده

پاسخ
احسان میرزائی تشنیزی سپتامبر 26, 2016 - 6:22 ب.ظ

واحه ی زندگیه من یه دختریه که تا حالا ندیدمش. ولی اکثر کامنت ها و پاسخ هاشو خوندم و مثل شخصیه که من در رؤیا برای خودم تصورش میکردم! از زمان کودکی تا به واقعیت پیوست.
البته میگن آدمها مثل حرفاشون نیستن. ولی مهم اینه که اون حس خوبه شکل میگیره و هیچ آدمی هم بی نقص نیست.
واحه ی دیگه ای ندارم که با خوندن پیام هاش از دغدغه هام فاصله بگیرم.

پاسخ
علی طاعتی مرفه دسامبر 17, 2016 - 11:27 ب.ظ

تنها واحه زندگی ام، محمد رضا شعبانعلی در روزنوشته ها و متمم

پاسخ
بهمن محمدی سپتامبر 24, 2018 - 10:41 ق.ظ

درود و خدا قوت
آقا معلم تو خودت فراتر از یک واحه هستی نه برای لحظه ای بلکه برای تمام لحظات. و چه واحه هایی را به ما معرفی نکردی از دوستان بگیر تا کتابها و موضوعات که هر کدامشان یک دریا هستند.

پاسخ
بهمن محمدی سپتامبر 24, 2018 - 2:27 ب.ظ

درود و خدا قوت
http://mbahman.ir/3524/%d9%88%d8%a7%d8%ad%d9%87-%d8%b4%d9%85%d8%a7-%da%a9%d8%ac%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/
هر کدام تجربه های مختلفی داشته ایم. در سفر زندگی سعی کنید در حد توان واحه خوب و جذابی برای دیگران باشید.

پاسخ
فرید آقاجانی نوامبر 23, 2018 - 7:51 ب.ظ

امشب
در این عصر جمعه زیبا و دوست داشتنی که در حال نگه داری از یه دونه پسرم فرحان که سه هفته پیش یک سالش شده و عمرش به اندازه ارادت من به روزنوشته هاست تو اتاقش هستم
چند لحظه قبل، فولدری جدید و تازه روی صفحه دسکتاپ لپ تاپم باز کردم که اسمش رو برترین یادگارهای شعبانعلی گذاشتم.
این فولدر از تاثیرگذارترین مطالب روز نوشته ها، به ترتیب از قدیمی ترین تا جدیدترین با سلیقه و احساس خودم پر خواهد شد.
می دونم که برای چندمین بار با بعضی هاش اشک خواهم ریخت، با بعضی هاش خواهم خندید و بسیاری از اون ها رو نیز سر کلاس برای دانشجویانم تعریف خواهم کرد.

پاسخ
سحر آوریل 5, 2019 - 6:42 ب.ظ

یه قفسه توی کتابخونه دارم اسمشو گذاشتم “واحه”. چیزهایی توشه که بارها و بارها ارزش دیدن یا خواندن برام داره. هر بار هم بهشون سر می‌زنم انگار که یه جون اضافی برای بقیه‌ی زندگیم می‌گیرم. بجز بعضی از پست‌های عمیق این وبلاگ، یه تیکه از این پست شما هم توش هست که خیلی دوسش دارم:
mrshabanali.com/برای-هیوا-نکاتی-در-مورد-استراتژی-چند-د/

قید اینکه با دارایی قابل توجه از این دنیا بروم را زده‌ام.
تامین مالی سال آینده‌ام را به سال آینده واگذار کرده‌ام. برای نشستن سر خیابان و واکس زدن کفش مردم هم آماده‌ام.
اینکه کار حرفه‌ای کنم و ورشکست بشوم را به اینکه کار کمتر حرفه‌ای کنم و موفق بمانم ترجیح داده‌ام و می‌دهم.
تحسین دیگران را رها کرده‌ام و رضایت و آرامش خودم را در اولویت قرار داده‌ام.
اثر گذاشتن را نسبت به ارث گذاشتن در اولویت قرار داده‌ام.
با خودم قرار گذاشته‌ام که برای هر هزار کلمه که می‌نویسم، حداقل سه هزار کلمه خوانده باشم.
زندگی با مردگان در میان کتاب‌هایشان را به زندگی با زندگان در میان حرف‌هایشان ترجیح داده‌ام.

پاسخ
محمدجواد امامی آگوست 30, 2025 - 8:25 ب.ظ

سلاام سلاام
امیدوارم خوب باشین کلاً :))

چند وقت پیش بود که دیدم یکی از تمرین‌هام از معلمم امتیاز گرفته و انقدر حس خوبی داشت که اومدم بدو بدو خوشحالیم رو اینجا اعلام کردم (+) :))) امروز دیدم چندتا از تمرین‌های سلسله دروس مورد علاقه‌ام از معلمم امتیاز گرفته :))) انقدر حس خوبی داشت که اومدم گشتم دنبال یه پست مرتبط با این احوال که مجدداً تشکر کنم و به «واحه» رسیدم…

خیلی زیااد ممنونم :))))

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آگوست 31, 2025 - 6:23 ق.ظ

سلام محمدجواد جان.

یه مدت تعداد تمرین‌ها و کامنت‌هایی که توی متمم می‌خوندم کم شده بود (رسیده بود به ۵۰ تا ۱۰۰ تمرین در روز). الان خوشبختانه کمی برنامه‌ام منظم‌تر شده و دارم منظم‌تر تمرین‌ها رو می‌بینم. امیدوارم بتونم این روند رو حفظ کنم.

این وسط یکی از کامنت‌های تو رو دیدم و توجهم رو جلب کرد، نشستم توی پروفایلت :)) سر حوصله حرف‌هات رو روی موضوعات مختلف خوندم.

پاسخ
محمدجواد امامی آگوست 31, 2025 - 11:32 ق.ظ

عههه، عجب :")

راستش یه مدت بود می‌تونستم منظم تمرین‌ها رو حل کنم. هنوز خیلی خبری از امتحان نبود و دستم برای متمم خوانی و کتاب و… باز بود. بعد که امتحانات شروع شد، هی روندشون ادامه پیدا کرد و من فقط رسیدم چندتا درس رو همین‌طوری – بدون تمرین – چک کنم. انقدر عذاب وجدان دارم که نمی‌رسم تمرین حل کنم که نگین :") دیروز که امتیازتون بهانه‌ای شد دوباره برم بین سلسله درس‌های یادگیری بچرخم، خیلی دلم برای منظم شدن برنامه متمم‌ام تنگ شد. امیدوارم دوباره اون نظم برگرده :')

این روزها زورم رو زدم که زور درس و بیمارستان و امتحانات به خاموشی نوشتن غالب نشه لااقل، چه با یادداشت‌های شخصی و چه وبلاگ. با رجوع متعدد به پست پیشنهادهایی برای وبلاگ‌نویسی :)) و با فرض بر اینکه اصلاً ممکنه هیچ متنی خونده نشه، سعی کردم بین وبلاگ و کانالش، بنویسم :))

چقدر خوشحال‌کننده، چقدر زیااد :)) ممنونم :)))

 

پاسخ
پوریا سپتامبر 1, 2025 - 10:25 ق.ظ

راستش منم وقتی یکی دوتا لایک شما رو می‌دیدم خیلی ذوق کردم. گفتم چه لذتی داره تمرینی‌هایی که انجام می‌دم بوسیله شما تایید میشه. وقتی یکی از کامنت‌هام جواب دادید دیگه نور علی نور شد. اینکه موجب شد زمان بزارید و برام جواب بنویسید خیلی ارزشمنده برام. تعداد لایک‌ها که بیشتر شد یکهو هول کردم. هم اینکه کاش بیشتر تمرین حل می‌کردم و هم اینکه تمرین‌های بیشتری حل می‌کردم. حس مسئولیت آدم بیشتر میشه. این لایک‌ها رو یکجور فیدبک/ریمارک! برای خودم می‌بینم. چون موجب میشه از این به بعد بیشتر دقت بخرج بدم.

در مجموع فهمیدم این برداشتی که بهش رسیدم؛ اینکه استمرار داشتن و آهسته و پیوسته روند یادگیری رو ادامه دادن بهترین نتیجه رو در وهله اول برای خودم و بعد هم نقشه راه متمم داره درست بوده، خیلی خوشحالم کرد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی سپتامبر 6, 2025 - 8:23 ق.ظ

سلام پوریا جان.
کاملاً حرفت رو می‌فهمم. کلاً آدم فیدبک رو دوست داره و واقعاً هم لازمه. همه‌مون همین هستیم. حالا چه بخشی از فیدبک‌ها توی خود متممه، و چه بخش مهم‌تری که آدم بیرون از متمم (يا هر فضای یادگیری دیگه) تجربه می‌کنه. لزوماً هم به‌واسطهٔ عکس‌العمل دیگران نیست.
خیلی وقت‌ها همین که ما امروز یه مسئله یا مشکل یا موضوعی رو در اطراف‌مون می‌بینیم و حس می‌کنیم امروز بیشتر از دیروز می‌فهمیمش، فیدبک حساب میشه. به همون تعبیری که توی خودتعیین‌گری می‌گن، آدم حس تسلط بر محیط رو تجربه می‌‌کنه (یکی از انواع competence یا mastery).

همهٔ این‌ها رو بذاریم کنار، من معمولاً هر چی توی متمم می‌نویسی رو می‌خونم و خیلی وقت‌ها دیدن این‌که موضوعات رو از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنی برام لذت‌بخشه.

پاسخ
پوريا سپتامبر 8, 2025 - 9:21 ب.ظ

محمدرضا عزیز
من دیروز تو یک مهمونی خانوادگی بودم که یک آقایی بودند که من معمولا هر یکی دو سال یکبار بنا به مناسبتی می‌بینمشون. اینسری فرصتی پیش اومد کمی با هم گپ زدیم. فهمیدم ایشون از فارغ التحصیل‌های شریف سال‎‌های پنجاه از رشته متالورژی بودند. صحبتمون گل انداخت. از خاطراتشون پرسیدم و از هم‌دوره‌ای‌هاشون. ایشون هم چیزهایی می‌گفتند. پرسیدم: دکتر مشایخی رو می‌شناسید؟ گفت: آره ایشون کمی از ما قدیمی‌تر بودند. گفتم: بله بله موسس دانشکده مدیریت. ایشون یک دوره‌ای هم در مورد تحلیل دینامیک سیستم در مکتب‌خونه دارند که من دنبال می‌کنم. گفت: آره اتفاقا جمعه پیش با هم بودیم. آخه ما فارغ‌التحصیل‌ها به رسم همه تابستون‌ها یک روز جمع میشیم ویلای یکی از همدوره‌ای‌ها و هر کسی که تابستون تولدش باشه براش جشن می‌گیریم. گفتم واقعا! گفت آره، بیا اینم چندتا عکس و کلیپ اون‌روز. و گوشیش رو داد دستم.
محمدرضا نمی تونم شور و شعفی که داشتم توصیف کنم.
بعد گفتم: دکتر مسعود حیدری رو چی؟ پدر علم مذاکره ایران. چه خدمت‌هایی کردند به کشور در قراردادهای خودرویی. گفتند: دورادور میشناسم. گفتم دکتر نیلی چی؟ یا آقای عبده تبریزی؟ شنیده بودم ایشون روزهایی بود که با یک ساک کوچیک می‌رفتن اروپا و قرارداد می‌بستند برمی‌گشتند. تندتند حرف می‌زدم که ایشون از حرف‌های من یک چیزی، خاطره‌ای یادشون بیاد و صحبت کنند و من همه جان گوش کنم. از ذوق من تعجب می‌کردند و جالب بود براشون که من این افراد می‌شناسم.

محمد‌رضای عزیز
من همه این آدم‌ها رو فقط به واسطه تو می‌شناسم. تعارف که نداریم. من کجای زندگیم می‌تونستم با این اسم‌ها آشنا بشم، دنبالشون کنم و تا جایی حرفی ازشون زده میشه گوشام تیز بشه. من حتی بعد از اینهمه سال آشنای خودمون رو هم به واسطه تو شناختم آخه!

می‌دونم از تعریف خوشت نمیاد. نیازی هم از شنیدنش از طرف من نداری. ولی او حس رضایتمندی که تو اون جمع خانوادگی من و اون مهندس قدیمی یک گوشه نشستیم فارغ ز دنیا چند ساعتی هم‌کلام شدیم رو مدیون توام، مثل خیلی چیزهای دیگه که مدیون توام.

پی‌نوشت یک: دقت که کردم من حتی نشستنم کنار ایشون رو هم از تو تقلید کردم. مثل یک عکسی بود که کنار دکتر حیدری نشسته بودی، آکنده از خلوص و احترام.

پی‌نوشت دو: آخرای صحبتمون گفتم ولی دکتر گلشنی حیف شد، قدر خودش رو ندونست. :))

پی‌نوشت سه: لینک گزارش بیست و پنجمین سالگرد دانشکده روزنوشته رو براشون فرستادم. شاید این کامنتم رو بخونند. نمی دونم.

پاسخ دادن به مرضیه لغو پاسخ