پیشنوشت: این مطلب در پاسخ کامنت علی کریمی نوشته شده. این نوع پاسخها را معمولاً در بخش کامنتها مینویسم. اما به خاطر اینکه در متن این نوشته، بارها عبارات انگلیسی و فارسی ترکیب شده، برای حفظ بهتر فرمت متن، آن را در قالب یک نوشتهی جداگانه منتشر میکنم.
صحبتهای علی (برای مشاهده کلیک کنید)
آیا امکانش برات هست یکی دوتا کتاب و نویسنده در زمینه تحلیل داده معرفی کنی؟ اگر در زمینه “علم داده” هم باشه چه بهتر.
چون از این بابت پرسیدم که میشه با جستجوی عباراتی مثل Data Analysis یا Data Analytics به کتابهایی رسید ولی معمولاً کتابهای خوب و مرجعی هستند که اصلاً تو عنوانشون Data نیست.
توضیحات من
علی جان. قاعدتاً سواد من در تحلیل داده بسیار کمه و صرفاً در حد بعضی کارها و پروژههایی که درگیرش بودهام یا هستم، به سراغش رفتم. بنابراین پیشنهادهام رو با تأکید بر اینکه «پخته و کارشناسانه نیستند» مطرح میکنم.
اگر فقط Data Analysis رو مطرح کرده بودی، میتونستم فرض کنم بیشتر جنبههای تحلیل منطقی دادهها و نگاه مدیریتی به دیتا مد نظرت هست.
اگر هم فقط Data Analytics رو میگفتی، به نتیجه میرسیدم که یه سری کارهایی با پایتون و R و DAX و SPSS میخوای انجام بدی.
با توجه به اینکه هر دو رو گفتی، پیامش برای من اینه که کل محدوده مد نظرت هست و بیشتر کتابهایی که Introductory و در عین حال، مستند و محکم و زیربنایی باشن.
من با این فرض و با در نظر گرفتن اینکه حرفها و پیشنهاداتم باید برای بقیهی خوانندگان این مطلب هم مفید باشه، چند نکته رو میگم و بعداً اگر سوالت رو اشتباه یا ناقص فهمیده بودم، بهم بگو تا اصلاح یا تکمیلش کنم.
اولین نکته اینکه من اگر بخوام روی این موضوع – با گستردگی مورد اشارهی تو – سرچ کنم، کلمات کلیدی زیر رو حتماً امتحان میکنم:
Data Science
Data Analytics
Data Analysis
Data Mining
Data Sensemaking
Predictive Marketing
Predictive Data Analysis
Predictive Analysis
Business Intelligence
دومین نکته هم اینکه عادتی که من دارم اینه که اگر بخوام اولین قدم رو برای ورود به یک حوزه بردارم، به سراغ کتابهایی میرم که در عنوانشون Managerial Perspective داشته باشن یا تأکید شده باشه For Managers هستن.
چون کلاً وقتی مخاطب مدیره، چندتا فرض تلویحی و نانوشته توش هست:
- خیلی نمیفهمه و لازم هم نداره بفهمه
- خیلی مهمه که چارچوب کلی بحث رو خوب بفهمه
- اصطلاحات و کلمات رو باید درست و در جای مناسب بهکار ببره
- باید سیستمسازی روی اون مفاهیم رو درک کنه تا بتونه در سازمانش برای اون موضوع، تیم تشکیل بده یا دپارتمان بسازه یا پروژه تعریف کنه
اگر فرض کنیم این چهار مورد، واقعاً مفروضات چنین کتابهایی هستند (از من قبول کن که هستند) سبک نگارششون جوری «لقمهی جویده و آماده» است که هم برای هضم و جذب خواننده مفیده و هم میتونه بعداً به همون شکل «جویده» به دیگران تحویل بده.
با این مقدمه، دو کتاب قابل پیشنهاده:
Business Intelligence, The Savvy Manager’s Guide, Loshin, 2003
Business Analytics for Managers, Laursen, 2010
هر دو کتاب قدیمی هستن. مثلاً اون چیزهایی که لوشین در اواخر کتابش به عنوان Emerging Trends and Techniques مطرح میکنه الان دیگه میشه گفت کاملاً Well-established Procedures محسوب میشن. اما همچنان اگر در مخاطب در گام صفر باشه، کتابهای خوبی محسوب میشن.
کتاب لارسن رو از این جهت نوشتم که اگر کسی میخواد تحلیل دادههای کسب و کار رو به عنوان شغل یا تخصص انتخاب کنه و الان هیچی غیر از همین یه اصطلاح رو نمیشناسه (در واقع فقط نیت کرده بره توی این کار) واقعاً لارسن میتونه بهش دید بده.
نکتهی بعدی اینکه اگر بخوام قدم دوم رو بردارم و به یاد گرفتن تعدادی اصطلاح قانع نشم، به سراغ تکستبوکها و منابع آموزشی دانشگاهی میرم. چون قاعدتاً برای دانشجو نوشته شدهان و این باعث میشه که:
- متن سادهای داشته باشن
- ساختار شفاف و پختهای و اثربخشی برای کتاب تعریف شده باشه
- واژهها و مفاهیم و اصطلاحات، با دقت و با ارجاع به منابع معتبر تعریف بشن.
کتاب شاردا و توربان از این نظر به قضاوت من، یک کتاب خوبه:
Business Intelligence, Analytics, and Data Science: A Managerial Perspective, 2017
کلاً Turban آدمیه که خیلی منسجم و خوب فکر میکنه و مینویسه و به متن ساختار میده. کتابهای E-Commerce و IT Management توربان هم عالی هستن. این کتاب که معرفی کردم، یه نسخهی مشابه هم داره به اسم Business Intelligence and Analytics. بسته به اینکه کدوم رو پیدا کنی، میتونی یکیشون رو بخونی. تقریباً یه حرف میزنن.
این کتاب هم رویکرد مدیریتی داره و هم برای دانشگاه نوشته شده و هم به نسبت جدیده. از این نظر میتونه خیلی مفید باشه.
دو تا کتاب دیگه هم هستن که شامل دو شرط بالا نمیشن (نه تکست بوک هستن و نه برای مدیران نوشته شدهان)؛ اما خیلی مقدماتی محسوب میشن و زبان غیر تکنیکال دارن:
Confident Data Skills, Eremenko, 2018
An Introduction to Data, Francesco Corea, 2019
کتاب ارمنکو، یه جورایی مثل کتاب لارسن برای مخاطبی مناسبه که دنبال مسیر شغلی در تحلیل داده است.
کوریا هم کتابش مقدماتیه. اما کلاً نویسندهی جوان و باسوادیه و چند تا کتاب دیگه هم در رابطه با بیگدیتا و هوش مصنوعی داره.
اما به عنوان چهارمین نکته، پیشنهاد میکنم اگر جدی قراره تحلیل داده بخونی، یه نیمنگاهی هم به آمار داشته باشی. خصوصاً کتابهای آماری که نویسندگانش در گوشهی ذهنشون کاربردهای دیتا ساینس هم بوده. مثلاً کتاب Agresti که از این نظر عالیه:
Statistics: The Art and Science of Learning from Data, Agresti, 2016
بخش پنجم و پایانی توضیحاتم، چند تا کتابه که واقعاً خوندنش به نظرم میتونه کمککننده باشه.
یکی از نویسندگانی که من واقعاً عاشق سبک نگارششون هستم، گوردون لینوف هست. اولین کتابی که توی این فضاها خوندم، از لینوف بود و آخرین کتابی هم که دستمه از لینوفه و در کل، اسمش به عنوان نویسندهی اول یا آخر هر کتابی باشه میخرمش:
Data Mining Techniques: For Marketing, Sales, and Customer Relationship Management, 2011
Data Analysis Using SQL and Excel, 2015
هر دو کتاب، تکنیکال و در عین حال با زبان بسیار ساده نوشته شدهان و حتماً توصیه میکنم بخونیشون.
کتاب پرو وُست هم واقعاً ارزش خوندن داره و به نظرم خوندنش رو در کنار کرهای لینوف از دست نده:
من دیگه اینجا سراغ Big-data و Deep-learning و Artificial Neural Network و SPSS و … نرفتم. چون نمیدونستم دقیقاً چه فضایی مد نظرت هست.
ضمناً من حدسم اینه که تو در نهایت، Predictive Analysis لازم داری (بعد از کارهایی مثل سگمنت و کلاسترینگ و Associate کردن). اگر این بود که بعداً دربارهاش جداگانه باید حرف بزنیم.
درس مرتبط در متمم: علم داده چیست و چه کاربردی دارد؟
قبل از هر چیز باید بگم که پاسخت برام بینهایت ارزشمنده. میدونم و میبینم که باعث زحمت خیلی زیادی شدم و امیدوارم که لیاقت این زحمت رو داشته باشم. امیدوارم بتونم با رفتار و تصمیمم گوشهی کوچیکی از اون رو جبران کنم.
چندین و چندبار حرفات رو خوندم و هنوزم لازمه روی نکات کلیدیای که مطرح کردی، فکر کنم.
دوست دارم به خاطر یک چیزه دیگه هم ازت تشکر کنم.
وقتی بدونی یه نفر هست که میتونی سوالات سختت رو باهاش درمیون بذاری، قوت قلب عجیبی به دست میاری. ازت ممنونم که در تمام این چند ماه مسبب چنین حسی بودی.
سلام
محمدرضا جان
چندماهی هست که منتظر بودم تا حرفهام جمع و جور بشه تا بیام و اینجا مطرحشون کنم. بالاخره امروز این فرصت مهیا شد. پیشاپیش از اینکه حرفهام طولانی شده عذر میخوام.
اگه بخوام خیلی خلاصه بگم، از ابتدای سال گذشته تصمیمم برای تغییر رشته و انتخاب رشته تخصصی رو با جدیت بیشتری دنبال میکنم و در اولین اقدام در نیمه دوم سال، تصمیمم به استعفا از شغل فعلی رو نهایی کردم تا فرصت بیشتری برای فکر کردن و انتخاب رشتهی مناسب داشته باشم.
در طی این مدت اقداماتی انجام دادم و امروز به سراغ تو اومدم تا اگر فرصت و امکانش رو داشتی، از راهنماییت در این باره استفاده کنم.
سوالاتم رو در انتهای این مطلب آوردم. با این همه احساس کردم که توضیح بخشی از گذشته و شرح حالم، به انتقال بهتر پیام کمک کنه.
***
انتخاب یک تخصص همیشه جزو دغدغههام بوده و هنوز هم جواب درستی برای این دغدغه پیدا نکردم.
اگه از انتخاب رشته در کنکور بگذریم، اولین چالش انتخاب رشته رو بعد از پایان دوره لیسانس داشتم.
می دونستم که با وجود علاقهی زیاد به مطالعه و یادگیری، آدمِ تحقیق و مطالعهی صرف دانشگاهی نیستم. دوست داشتم زودتر وارد دنیای کار بشم.
دوست داشتم به جای اینکه چیز جدیدی به علم اضافه کنم، از همه دستاوردهای عملی و ابزارهای مختلفی که در اختیار داریم کمک بگیریم و بخشی از نیازهای واقعی و ملموس خودم و جامعه رو برطرف کنم.
به همین خاطر به همین لیسانس اکتفا کردم و تصمیم گرفتم که با مطالعه درسهای MBA در متمم، خودم رو برای این هدف آماده کنم.
از همون زمان میدونستم که باید در رشتهای متخصص بشم. اون زمان امیدوار بودم که با ورود به MBA، مسیر متخصص شدنم هم مشخص بشه یا شاید هم فکر میکردم که خود MBA میتونه پاسخی برای این تخصص باشه.
در طول مدتی هم که درگیر مطالعه این مباحث بودم، چندین و چندبار به طور خودآگاه یا ناخودآگاه، یکی از شاخهها رو برای کسب تخصص انتخاب کردم.
اوایل جذب مذاکره شدم و بعد از چند ماه مطالعه، متوجه شدم که من بستر مناسبی برای استفاده از این مهارت ندارم.
بعد از مدتی جذب مدل کسب و کار شدم. ولی همین که خواستم قدمهای جدیتری در این حوزه بردارم، یه حسی به من میگفت که حتی اگه در این رشته متخصص بشم، کمتر کسی حاضر میشه به طور مجزا از این تخصص استفاده کنه.
همین افکار پنهان در ناخودآگاهم بود که دست و دلم رو برای ادامه این رشته سستتر کرد.
بعد از یه مدت، جذب استراتژی اقیانوس آبی شدم. به زعم خودم میخواستم به کسب و کارها برای شناخت و کشف اقیانوسهای آبی کمک کنم.
امروز حسم اینه که دیدن اقیانوسهای آبی برای کسی که از دور به یک حوزه نگاه میکنه، کار راحتی نیست و به نظرم لازمه که جزو بازیگران داخلی و با تجربه اون حوزه باشی.
احساس کردم برای ارائه ارزش از طریق این رشته، قبلش لازمه که خودم رو به عنوان یک مشاور مدیریت و استراتژی با سابقه عملی خوب به بازار هدف بشناسونم. از طرفی هر وقت به مباحثی مثل مدیریت و مشاوره فکر میکنم، احساس اینه که نمیشه برای تبدیل شدن به یک مدیر یا مشاور دقیقا از مدیریت یا مشاوره شروع کرد. در نظر خودم جایگاه مشاور جزو پلههای آخریه که هر کس بعد از طی پلههای تخصص به اون میرسه.
بعد از مطالعه درسهای استراتژی تازه متوجه شدم که استراتژی اقیانوس آبی یکی از زیرمجموعهها و زیررشتههای استراتژیه و نقطه آغاز کسب تخصص در این رشته به استراتژی برمیگرده.
با این تفاسیر، استراتژی اقیانوس آبی رو هم در ذهنم کنار گذاشتم.
یه مدت هم درگیر مباحث یادگیری بودم و کشش دورنی خیلی زیادی به این رشته حس میکردم. البته این رشته رو به عنوان یک ضرورت یادگیری فردی دنبال میکردم تا به عنوان گزینهای برای فعالیت تخصصی و علیرغم شخصی بودن این پیگیری، سهم زیادی از مطالعات من به نوعی مرتبط با این موضوع بوده.
همیشه هم به بحثهای سرمایهگذاری علاقه داشتم و چند کتاب هم در زمینه آشنایی با اقتصاد و سرمایهگذاری خوندم. اما هیچ وقت به طور جدی وارد این گود نشدم. فکر میکنم علت اصلیش این بود که سرمایهگذاری رو بیشتر از اینکه به عنوان یک رشته برای تخصص ببینم، بیشتر به عنوان یک فعالیت در کنار یک تخصص دیگه میدیدم. احساس کردم که سرمایهگذاریِ صرف اگرچه ممکنه آورده مالی خوبی برای من داشته باشه، ولی شوق و انگیزه من برای خلق و ارزشآفرینی رو ارضا نمیکنه.
با همه اینها هنوز هم در انتخاب یک رشته تخصصی به نتیجهای نرسیدم.
از سال ۹۷ تصمیمم به خروج از شغلم و انتخاب رشته جدید در ذهنم پررنگتر شده بود. در نهایت سال گذشته با وجود اینکه هنوز در مورد مسیر جدیدم به نتیجه نرسیده بودم، از شغلم که با رشته دانشگاهیم (مهندسی برق) مرتبط بود، استعفا کردم. در طی سه سال و نیم فعالیت در این شغل هم، مطالعاتم به این چندتا رشتهای که اشاره کردم، محدود بود.
***
در یکی دو سال گذشته و به خصوص این چند ماه که به طور اختصاصی به بحث انتخاب رشته اختصاص داده بودم، اطلاعات خوبی در مورد خودم به دست آوردم.
یکی از سوالاتی که همیشه دنبال جوابش بودم این بود که من به چی علاقه دارم.
حتی شاید یکی از دلایلی که تصمیم به انتخاب رشته تخصصی رو به تعویق انداختم، همین تاکیدم بر کشف این علاقه بود.
تصمیم داشتم که کمکم معیار علاقه رو از فاکتورهای تصمیمگیریم خارج کنم تا اینکه به نظرم اومد که یکی از علایقم رو کشف کردم.
وقتی لیست کارهای سالهای گذشته (دهه ۲۰ تا ۳۰) رو مرور میکردم، متوجه شدم که قریب به اتفاق ایدههای من مربوط به بحث اتوماسیون و کاهش هزینه و بهینهسازی بوده.
یادم اومد وقتی مسئولیت برداشت آلبالو از چند درخت رو به من سپردن (صرف نمیکرد کارگر بگیرن براش 😀 گفتن هر چی برداشت کنی برای خودته) در اولین اقدام جستجو کردم تا ببینم چطور میشه برداشت آلبالو رو به شکل بهینهتر و سریعتری انجام داد. همونجا به یه طرحی رسیدم که به سطل چندتا نخ میبست تا بتونی به گردنت آویزون کنی و هر دو دستت برای چیدن آزاد بشه. (مربوط به دوران نوجوانی بود)
یا وقتی همزمان با دانشگاه در نمایندگی بیمه فعالیت داشتم، متوجه شدم که استعلام قیمت برای بیمه شخص ثالث زمان زیادی میبره (حدود ۱۰ دقیقه)، اومدم و یه اکسل براش طراحی کردم که قیمت رو آنی استخراج میکرد. حتی اون زمان (سال۹۲) با همکاری یکی از دوستان، یک نسخه اولیه از اپلیکیشن موبایلش رو هم طراحی کردیم و خدمتی که قرار بود ارائه بدیم، به مدل کسب و کار بیمیتو نزدیک بود. اما بعد از مدتی امیدش به طرح رو از دست داد و از ادامه طرح منصرف شد. منم سرمایهای نداشتم که بخوام یک تیم برنامهنویس برای این کار جذب کنم. به هر حال به دلیل نبود سرمایه و مسلط نبودن به دانش برنامهنویسی، این ایده رو رها کردم.
حتی در این چند سال که مشغول به فعالیت بودم، هسته اصلی ارزشی که من به شرکتم ارائه میدادم، ناشی از مهارت نصفه نیمم در اکسل و همچنین تهیه سیستمی برای مستندسازی اطلاعات و لاگ کردن اتفاقات بود. مثلا صورت وضعیتی که رسیدگی به اون به طور معمول یک هفته طول میکشید، با این سیستم در عرض یکی دو ساعت کارهای بررسیش رو انجام میدادم.
حتی یکی دو سال پیش به متمم یه پیام دادم که دکمه ابراز علاقه به درسهای متمم خیلی سریع عمل نمیکنه. 😀 خیلی وقتها من یه بار میزدم، فکر میکردم نظرم اعمال نشده، دوباره میزدم. ولی چون سیستم تاخیر داشت، نظر اول و دوم من همدیگه رو خنثی میکردن. (البته الان درست شده).
وقتی همه این خاطرات رو کنار هم میگذارم، به نظرم میاد که این حساسیت نسبت به هزینهها، یه حالت اتوماتیک و دورنی داره.
تقریبا با هر مسالهای که روبرو میشم، در وهله اول به دنبال اینم که به سرعت یه سیستم و فرایند براش طراحی کنم و تا جایی که میتونم هزینه انجام فعالیتها رو کم کنم. مثل کشتیگیری که یه فن رو شگرد داره و دنبال اینه که همه حریفها رو با همین شگرد شکست بده، منم اتوماسیون و کاهش هزینه رو شگرد دارم. هزینههایی رو میبینم که شاید برای خیلیها جزو هزینه یا درد به حساب نمیاد و دوست دارم که بخشی از این درد رو کاهش بدم.
ولی در مقابل میدونم که مثلا اگه وارد حوزههای هنری بشم، از قبل شکست خورده به حساب میام. میدونم که انجام کارهای تکراری اذیتم میکنه. حتی بخشی از علاقهام به اتوماسیون، به خاطر اینه که سهم کارهای تکراری رو کمتر میکنه.
***
در گذشته در راستای این علاقه قدمهایی برداشتم و سعی کردم که تعدادی از این ایدهها رو عملی کنم. با این وجود، سهم پروژههای شکست خورده، پروژه های ناتمام و پروژهها و ایدههایی که اصلا شروع نشدن در کارنامهام کم نیست.
هر موقع به چنین مشکلاتی برمیخوردم، دنبال راهحلهایی میگشتم که علاوه بر خودم، بتونم مشکل دیگران رو هم حل کنم و اونها رو تبدیل به یک ایده برای راهاندازی کسب و کار میکردم (پروژه ارزشآفرینیام نمونهای از این نگاهه)
طبیعتا خیلی از این ایدهها عملی نبودن و خیلیاشون در مرحله بررسی رد میشدن. یه تعداد هم بودن که برای راستیآزمایی ارزش اونها چارهای جز ارزیابی ایده در دنیای واقعی نداشتم. ولی در اکثر موارد یا تخصص کافی (مثل برنامهنویسی) برای پیادهسازی این نمونه اولیه رو نداشتم و یا منابعم در حدی نبود که بخوام یک تیم متخصص حول آزمایش هر ایده شکل بدم.
در چند موردی هم که تونستم چند نفری رو با خودم همراه کنم، بعد از یه مدت احساس میکردم که آورده من به این تیم چیزی بیشتر از طرح یک ایده نیست.
با مرورمجموعهی این اتفاقات، بیشتر از قبل به این باور رسیدم که چه بخوام به عنوان یک کارمند یا فریلنسر ارزشآفرین فعالیت کنم و چه بخوام کسب و کاری رو راهاندازی کنم، داشتن یک تخصص ضروریه.
***
حرفها و شنیدههای زیادی هم در ذهن دارم که باعث شده مجموعهای از سایر تصمیماتم رو به این نتیجه این تصمیم گره برنم.
شاید نزدیک به یک سال میشه که مطالعهام در حوزههای جدید رو محدود کردم.
یه بار یکی از دوستام پرسید که الان در چه وضعی هستی، برگشتم بهش گفتم که من الان دارم کولهام رو پر میکنم. هر کتاب، دانش یا مهارتی که کسب میکنم، یکم این کوله رو سنگین میکنه و روزی که به اندازه کافی سنگین بشه، اون روز دست به اقدامهای جدی میزنم.
اما بعد از یه مدت (مخصوصا بعد از مطالعه درس RBV) و گوش دادن مجدد به فایلهای مدیریت منابع متوجه شدم که من هر چی به دستم میرسه رو جمع میکنم و اصلا مسیر و مقصدی برای حرکت برای خودم مشخص نکردم. به قول خودت، برای منابع به صرفِ منابع بودنشون، ارزش قائل بودم ولی الان میدونم که راه درستی رو دنبال نمیکردم.
الان پرکردن چشمبستهی کوله رو متوقف کردم ولی از طرف دیگه مسیر و مقصدم مشخص نیست که بخوام ابزار مناسب با اون مسیر رو با خودم همراه کنم. عملا همه چی رو به نتیجه این تصمیم منوط کردم. با استدلال مشابه، دست به اقدام جدیای هم نمیزنم.
تقریبا در همه رشتههای قبلی ایراد بزرگی به عملکرد خودم وارده و اون اینه که همیشه در مورد رشتهها صرفا به مطالعه اکتفا کردم و اونها رو به مرحله عرضه نرسوندم. خیلی وقتها املت تخصص به گوجهی عمل نیاز داشت و من هر بار تخممرغ مطالعه بهش اضافه میکردم. بعضا هم زود ناامید شدم و بعضا هم به خاطر استدلال های درست یا غلطی که داشتم از ادامه مسیر منصرف شدم.
***
در طی فرایند حل مساله انتخاب رشته، پرابهامترین بخش برای من مربوط به رشتهها بود.
مدتی طول کشید تا بفهمم که خودم چی میخوام. به استعدادهایی که در پروژه استعدادیابیم شناسایی کرده بودم، بیشتر از قبل باور پیدا کردم و سعی کردم وضعیت موجودم رو بهتر درک کنم.
بعد از کسب شناخت نسبی از خودم، متوجه شدم که برای شناخت هر کدوم از رشتهها، لازمه تا منابع زیادی صرف کنم.
در دفعات قبلی که رشتهای رو برای کسب تخصص انتخاب کردم، به ندرت درگیر فرایند انتخاب شدم و تقریبا بعد از ورود به اونها بود که ناخودآگاه به “گزینه انتخاب شده” ام تبدیل شدن.
ولی این بار که قصد داشتم انتخاب رو با وسواس بیشتری پی بگیرم، چالشهای جدیدی رو تجربه میکردم.
مثلا با وجود اینکه کلیات رشتهای مثل بازاریابی دیجیتال رو میشناختم، خودم رو متعهد کردم که درسهای متمم درباره بازاریابی دیجیتال رو مرور کنم تا دید بهتری از رشتهها کسب کنم.
درسهای مربوط به استراتژی رو هم با همین هدف مطالعه کردم و کتاب پنجمین فرمان رو هم با هدف آشنایی با مفهوم سازمان یادگیرنده خوندم. (کنجکاو بودم تا ببینم که چطور میشه از مفاهیم یادگیری مسیری به سمت تخصص و ارزشآفرینی ایجاد کرد)
کتاب لارسن رو هم در مورد تحلیل عددی خوندم که دید خیلی خوبی دربارهی کلیات این رشته به من داد.
با وجود همه این کارها، همچنان احساس میکردم که برای اینکه بتونم گزینههام در این انتخاب رو خوب بشناسم، چارهای جز ورود به اونها ندارم.
البته اکثر رشتهها از دور خیلی ناآشنا به نظر نمیاومدن. ولی از تجربه انتخاب رشته دانشگاهی یادم مونده بود که چیزی که از دور به نظر میرسه ممکنه با واقعیت رشته و آینده اون، خیلی تفاوت داشته باشه.
مثلا در مورد استراتژی محتوا، یه سوالم این بود که آیا کسی که میخواد به عنوان استراتژیست محتوا فعالیت کنه، حتما باید در تولید محتوا هم آدم متبحری باشه؟ احتمال میدادم که پاسخ این سوال مثبت باشه و کسی که دستی قوی در آتش تولید محتوا نداره(مثل من)، نتونه در این حوزه موفق بشه.
یا مثلا در مورد هوش مصنوعی، حوزه به حدی گسترده بود که صرفا تونستم یه دورنما از کلیت اون بدست بیارم.
در بسیاری از رشتهها نمیتونستم یک روز کاری متخصص اون رو تصور کنم و ببینم که آیا استعداد و توانمندی انجام خوب اون کار رو دارم یا نه.
حتی کتاب Smart Choice رو هم در همین دوران خوندم تا متوجه بشم که در چه بخشی از حل مساله، دچار اشتباه شدم.
در این بین میدونستم که تعدادی از رشتهها هم هستند که من از وجود اونها مطلع نیستم.
مثلا خیلی از رشتههای میان رشتهای که در مطالب مرتبط با انتخاب رشته مطرح کردی برای من ناآشنا بود و طبیعتا همه این گزینههای ناشناخته، از حیطه انتخاب من خارج میشدن.
یا مثلا در مورد پیچیدگی و زیرشاخهها و رشتههای قابل انتخابش وضعیت مشابهی داشتم.
همه اینها من رو به چند سوال اساسی رسوند:
۱- من سوال انتخاب رشته و انتخاب ماموریت زندگی رو از نظر ابهام گزینهها، مشابه میبینم. در هر دو مورد تعدادی از گزینهها رو میشناسم که شناخت هرکدوم از اونها، منابع زیادی میطلبه. علاوه بر این از وجود تعدادی از گزینهها هم بیاطلاع هستم و اگه بار شناخت اونها رو هم به مساله اضافه کنیم، این هزینه خیلی بیشتر میشه. من اسم این شرایط رو برای خودم سرگردانی گذاشتم. (با الهام از مطلبی که در مورد انتخاب رشته نوشته بودی و همچنین کامنتی که درباره ماموریت داشتی).
دوست داشتم بدونم که آیا برای حل مساله در شرایط سرگردانی میشه از اصولی پیروی کرد؟ میشه اصولی برای سرگردانی تعریف کرد؟
البته حرفهایی که در درس برنامهریزی در شرایط ابهام مطرح کردی رو خوب یادمه و شاید در این چند سال بیش از ۲۰ بار خونده باشمش. ولی همچنان احساس میکنم که در ترجمه اون مفاهیم به عمل مشکل دارم.
۲- در مورد این سوال به خصوص (انتخاب رشته)، آیا توصیهای داری؟ مثلا اگه بخوام در راستای علاقهام دنبال رشتهای برم، شاید بهتر بدونی که گزینههام رو به موارد خاصی محدود کنم. یا شاید رشتههای جدیدی در ذهنت داشته باشی که مناسب این شرایط باشه. من سعی کردم چالشهام در این مسیر و افکاری که به ذهنم رسیده بود رو با جزئیات بگم تا بیشتر از هر چیز اشتباهات و ایراداتم بولد بشه. شاید هم توصیهای درباره این اشتباهات داشته باشی.
۳- در مطلب کشتی یا قلعه که در ادامه بحث شاگردی کردن منتشر کرده بودی، اشارهای به “ساختن ذهن” داشتی. آیا همچنان رویهی مورد اشاره در اون مطلب رو قبول داری؟ من با اتکا به اون مطلب خودم رو آماده کردم که از کارآموزی صفر شروع کنم تا هم محیطی برای تمرین آموختههام فراهم باشه و هم دوباره در دام مطالعه صرف گیر نیفتم. آیا برای چگونگی طی مسیر تخصص، پیشنهاد دیگهای داری؟ با توجه به اینکه شاید زمان زیادی طول بکشه که به حد قابل قبولی از تخصص برسم، در این دوران گذار، چطور باید رفتار کرد؟
۴- در طی این چند سال، بیشتر بودجه مطالعاتی من برای درسهای مدیریتی (درسهای MBA) صرف شده. از طرفی این روزها تقریبا از هر طرف که میرم، به مباحث مرتبط با هوش مصنوعی، یادگیری ماشین و رشتههای مشابه چیزی که در این مطلب توضیح دادی میرسم. با وجود علاقه و کشش شدید به این حوزهها، بعضا احساس میکنم که نبود سابقهی برنامهنویسیِ قوی ممکنه در صورت ورود به این رشتهها به عنوان یک ضعف بزرگ تلقی بشه. به نظرت این ترس منطقیه؟
ارادتمند تو
امین
امین جان.
حرفهات رو سه مرتبه دقیق خوندم و یادداشت برداری کردم تا مطمئن شم همهی جنبههایی که مطرح کردی جلوی چشمم هست.
یکی دو روز به من مهلت بده کمی بیشتر فکر کنم و توی ذهنم مطالب پخته بشه، بعد همینجا زیر همین کامنت جواب بنویسم براش.
امین جان.
پاسخم رو بعد از اینکه چهار بار متن تو رو خوندم مینویسم. سعی میکنم مختصر بنویسم. این کوتاهنویسی رو به بیحوصلی تفسیر نکن. بلکه اتفاقاً مراقبم در حدی مختصر بنویسم که نکات کلیدی که توی ذهنم هست، لابهلای حرفهای پراکنده گم نشه.
اول از همه اینکه حرفهایی رو که در مورد ساختن ذهن نوشته بودم، هنوز کلمه به کلمه قبول دارم. خوشحالم تو هم این آمادگی ذهنی رو داری که یک رشتهی جدید رو از پایینترین سطح (کارآموزی) شروع کنی و ادامه بدی.
دوم اینکه چند بار در لابهلای حرفهات به «انتخاب رشته» اشاره کردی، اما مواردی که مطرح کردی از نظر من بیشتر از انتخاب رشته، مصداقِ «انتخاب موضوع» بودن (البته خودت هم تلویحاً اشاره کردی).
ما وقتی از یادگیری یک رشته حرف میزنیم، منظورمون آشنایی با «یک مجموعهی نظامیافته از موضوعات، مدلها، تجربهها، رهبران فکری، دانشهای بنیادی، کیسهای کاربردی» و پرورش «مجموعهای از مهارتها و توانمندیها» است که در کنار هم، یک «مغزِ مسلط و پخته» رو میسازن.
من حتی فکر میکنم «استراتژی» رو به تنهایی نمیشه یک رشته در نظر گرفت. شاید برای دانشگاه و درس دادن و کتاب نوشتن، بشه فقط استراتژی بلد بود و گفت «من متخصص رشتهی استراتژی» هستم. اما اگر مشاور یک کسب و کار بشی و حتی صریحاً ازت خواسته باشن که «مشاور استراتژی» باشی، در عمل انتظارشون این خواهد بود که «مشاور ادارهی کسب و کار» باشی. یعنی شاید «ادارهی کسب و کار» رو بشه یک رشته در نظر گرفت (مجموعهای از مدل کسب و کار، استراتژی، مدیریت منابع انسانی، آشنایی با فروش و بازاریابی و …)
سوم اینکه تأکید خاصی بر «بهینهسازی» داشتی. به نظرم باید بین «بهبود / Improvement» و «بهینهسازی / Optimization» تمایز جدی قائل شد. بهبود دغدغه و حوزهی فعالیت بسیاری از مشاوران مدیریته و کارهایی مثل طراحی و تحلیل فرایندها و بهینهسازی فرایندها در اونجا قرار میگیره. اما بهینهسازی به سواد و تخصص ریاضی و قدرت مدلسازی و برنامهنویسی و مهارتهایی از این دست نیاز داره.
مثالهایی که در میانهی متن خودت زدی عمدتاً از جنس «بهبود» بودن. اما دغدغهی «هوش مصنوعی و تحلیل دادهها و حوزههای وابسته» که در پایان متن اشاره کردی، بیشتر در حوزهی بهینهسازی قرار میگیرن که یک دنیای متفاوته.
چهارم اینکه دربارهی هوش مصنوعی و حوزههای وابسته، به نظرم بدون کدنویسی تقریباً توش هیچ کاری نمیشه کرد و فقط به یک «زبان» تبدیل میشی که «حرف میزنه». حتی اگر روزی مدیریت و سرپرستی یک تیم در این حوزه بهت واگذار بشه و لازم نباشه مستقیم کد بزنی، انتظار تیم اینه که زبان مشترکی با اونها داشته باشی. بنابراین در کل من فکر میکنم اگر به این حوزهها فکر میکنی، ناگزیر باید برای کدنویسی وقت بذاری و حتی اگر فرصت نداری به «سطح عالی» برسی، برای رسیدن به «سطح خوب» هدفگذاری کنی.
پنجم اینکه من فکر میکنم قبل از انتخاب رشته، یه سوال مهم هم باید جواب بدی. شاید هم جواب اون سوال برات مشخص باشه. اونم اینه که حداقل برای پنج سال پیش رو کدوم سبک کار کردن رو میخوای انتخاب کنی: کارمندی؟ راهاندازی یک کسب و کار؟ یا یک کار فریلنسری؟
به نظرم اگر این سوال رو پاسخ بدی، خیلی از گزینهها حذف میشن و انتخاب از بین سایر گزینهها راحتتر میشه.
مثلاً کسی که میخواد مشاور استراتژی بشه، نمیتونه امروز صبح بیاد بگه «آی مردم! من مشاور استراتژی شدم. به من مراجعه کنید.» لازمهاش اینه که توی یک یا دو کسب و کار، سابقهی کار داشته باشه و چالشهای تعریف و تدوین و اجرای استراتژی رو از نزدیک دیده باشه. پس گزینهی فریلنسری حذف میشه.
یا مثلاً کسی که میخواد در حوزهی بهینهسازی کار بکنه، دیگه به راهاندازی کسب و کار فکر نمیکنه. یا میره به سراغ کار فریلنس یا به سراغ کار در سازمانها و کسب و کارهای بزرگ.
اگر صادقانه بهت بگم باور شخصی من اینه که اینقدر هم آگاهانه و مکانیکی نمیشه رشتهی تخصصی رو انتخاب کرد. گاهی اوقات باید بذاری رشتهی تخصصی به سراغت بیاد. یعنی اینکه کمکم کار کنی و ببینی چه فعالیتی، حالِ بهتری در تو ایجاد میکنه و انگیزهی بیشتری بهت میده.
شاید کار کردن توی یک استارتآپ یا SME بتونه در این زمینه کمککننده باشه. البته SME بیشتر از استارتآپ. چون فضای استارتآپ از نظر دانش و تجربه چندان غنی نیست. توضیح بیشتر در موردش نمینویسم که بیخودی دشمنتراشی برای خودم نکنم 😉
سلام
پیشنهاد میکنم از سایت دانلود کتاب استفاده کنید
این یکی بهترینش هست :
بقیهی این کامنت توسط محمدرضا حذف شده است
میثم جان.
من آدرس سایت رو برداشتم. چون خودم همیشه کتابها رو میخرم. متمم هم کتاب های مورد نیازش رو همیشه خریداری میکنه. همیشه هم احترام به حقوق مولف و ناشر رو تبلیغ میکنم.
در قوانین کامنتگذاری هم هست که سایتهای دزدی معرفی نشه و به حقوق ناشران احترام بذاریم. (انتظار میره که قوانین کامنتگذاری متمم رو خونده باشی).
اگر کسی به هر علت (فقر، محرومیت، محدودیت، بیاخلاقی و …) کتابهای ناشران رو دانلود میکنه، حداقل در روزنوشته و متمم و فضاهای وابسته به من، هرگز هرگز هرگز به چنین رفتاری اذعان نشه.
بازم تأکید میکنم قوانین کامنتگذاری متمم رو یک بار دیگه مرور کن (اونجا گفتیم که اگر کامنتی سایتهای دزدی کتاب رو معرفی کنه، منتشر نمیشه. درسته در روزنوشتهها کامنتها آزادانه منتشر میشن. اما فرض بر اینه که بعد از ۱۵۰ امتیاز در متمم، همه قوانین کامنتگذاری متمم رو حفظ هستن).
اگر هم هنوز ابهامی هست، پیشنهاد میکنم این کامنت من رو بخونی.
عذر خواهی میکنم … وبگردی بسیار در فضای بی اعتنا به حقوق ناشران و نویسندگان ( حتی هموطن ) تاثیر خیلی بدی روی اکثر کاربران وب ایرانی گذاشته .
ضمن پوزش مجدد سعی ام مثل همیشه و بیشتر بر رعایت قوانین متمم هست و خواهد بود
( که به حق باید همه جا رعایت بشه )
سلام
محمدرضا اگه این منابع داخل کشور وجود نداشته باشه، باید چطور تهیه کرد؟ البته منظورم حالت کلی قضیه است. مدتی بود برای یکی دو مورد درگیر بودم قصد داشتم بپرسم که دیدم اینجا همه ی لینکها به آمازونه فکر کردم فرصت مناسبیه.
تو این حوزه منابع فارسی وجود نداره؟ من قبلا یکی دو مورد در رابطه با big data مطالعه کردم که بیشتر شبیه کتابای دم دستی فروش و بازاریابی که تو بازاره بودن.اصلا هم نمیدونستم باید از کجا شروع کنم یا به کار من میاد یا نه.همینطوری بهش رسیده بودم.
بابت این توضیحات ممنون.