نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: زینب دستاویز و البته بقیهی دوستان عزیزم که وبلاگهایشان را میخوانم.
پیش نوشت- تقریباً هر جا و به هر بهانهای که میشده، دوستان عزیزم را به نوشتن تشویق کردهام. مطالب متعددی را هم در زمینهی تجربههای خودم در مورد وبلاگ نویسی منتشر کردهام که از جملهی آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)
- ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت دوم)
- استفادهی منصفانه از مطالب دیگران (Fair Use)
نکات دیگری هم در ذهنم هست که به تدریج و در فرصت مقتضی مینویسم.
اما زینب کسی بود که به ادامه ندادن آن سلسله نوشتهها، اعتراض کرد و البته اقدام عملی هم انجام داد و بیآنکه منتظر بماند، نوشتن وبلاگش را آغاز کرد. این شیوهی اعتراض (عمل کردن به جای حرف زدن) آنقدر شایستهی تقدیر و احترام هست که من، به محض دیدن کامنتش، تصمیم بگیرم چند خطی را – حتی اگر به هیچ کارش نیاید – برایش بنویسم.
دوستان زیادی دارم که مینویسند. اما دلم میخواهد اینجا خطاب به زینب بنویسم. چون احساس میکنم راحتتر میتوانم بنویسم. خیلی هم مجبور نیستم برای رعایت فضای رسمی، شاید و احتمالاً و ممکن است و به نظر میرسد و البته سلیقهی من است، به کار ببرم.
بنابراین زینب.
من جملاتم را بیقید و شرط مینویسم. اما و اگرها را حذف میکنم. فقط برای اینکه راحتتر باشم. قطعاً – حتی بدون اینکه من این را به تو بگویم – تو مختاری از بین تمام این پیشنهادها، یک مورد یا چند مورد یا همه را جدی بگیری یا کنار بگذاری. عمداً هم در عنوان، از واژهی پیشنهاد استفاده کردم. چون پیشنهاد را هر کسی میتواند مطرح کند. اما توصیه، از سوی کسی مطرح میشود که خود را صاحب صلاحیت میداند و من، این عنوان را برای این حرفها، به کار نخواهم برد.
پیشنهاد اول: هر روز بنویس.
زینب. شاید بعدها، تصمیم بگیری هفتهای یک بار یا دو بار یا حتی شاید ماهی دو یا سه مطلب بنویسی. اما برای شروع، ترجیحاً تلاش کن هر روز بنویسی.
مهم نیست چقدر مینویسی. یک سطر. یک پاراگراف. یا چند صفحه. اما بنویس.
البته اگر بخواهم اصول هدفگذاری و بحث نظم شخصی را مد نظر قرار دهم، باید هدفی بگذاریم که هرگز نقض نشود و قطعاً ممکن است بعضی شبها نتوانی بنویسی. پس شاید پیشنهاد عملیتر این باشد: در هفته، بیشتر از یک یا دو روز، به خودت مرخصی نده و از این مرخصی هم استفاده نکن، مگر اینکه مجبور شوی. همیشه آنها را برای شرایط اضطرار نگه دار.
این پیوسته نوشتن، باعث میشود که نوشتن به عادت تو تبدیل شود. شاید امروز، وقتی خستهای یا ذهنت مشغول است، نتوانی چیزی بنویسی. اما وقتی نوشتن به عادت تو تبدیل شد، مشکل دیگری پیدا خواهی کرد که البته مشکل بهتری است: خستهای و ذهنت مشغول است. اما نمیتوانی ننویسی و به نظرم، این نعمتی است که اگر در زندگی نصیب کسی شود، ناسپاسی است اگر چیز بیشتری طلب کند. چون «کلمه» مهمترین دستاورد نژاد انسان است و نوشتن، فاخرترین کاربرد آن.
پیشنهاد دوم: اگر از جایی چیزی نقل میکنی، حتماً حتماً حتماً از خودت چیزی به آن اضافه کن. حتی اگر در حد یک جمله
(راجع به نقل منبع نمیگویم، چون تو و متممیها به اندازهی کافی این اصول را میدانید و میشناسید).
نگذار ذهنت و زبانت، به تکرار طوطیوار خواندهها و شنیدهها عادت کند. وقتی شعری زیبا میبینی و نقل میکنی، یا جملهای یا پاراگرافی یا هر چیزی از نویسنده یا متفکری را برای مخاطبانت میگویی، فکر کن که چه حرفی میتوانی اضافه کنی؟
شاید چند سطری در مورد گویندهاش بنویسی. شاید در یک یا چند جمله، دیدگاه خودت را در مورد آن بنویسی. شاید توضیح بدهی که چرا برای تو، جذاب بوده است. چون قطعاً میدانیم که آنچه امروز در تو شوری برمیانگیزد، ممکن است در من، هیچ حسی ایجاد نکند. چنانکه دیگر روز، شاید در تو هم هیجانی ایجاد نکند. پس مهم است که اول خودت و دوم مخاطبت، بدانید که چرا این حرف یا جمله یا پاراگراف، نقل شده است.
پیشنهاد سوم: برای خودت بنویس و نه مخاطب.
زینب. این را یک نویسندهی غرق در ادبیات به تو نمیگوید. کسی که این حرف را مینویسد، از آن عاشقان مسلکِ هنر برای هنر نیست. این را کسی میگوید که کمی با بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا آشناست. مخاطب و ارزش مخاطب را میفهمد. تحلیل پرسونا را دوست دارد و به کار میبرد. اما وبلاگ نویسی، نه کسب و کار است و نه بازاریابی. نوشتن است.
اگر چه، ممکن است روزی وبلاگ تو، به اثر انگشت دیجیتال تو تبدیل شود (که حتماً خواهد شد) و ممکن است برای تو نامی یا نانی هم بیاورد. اما وبلاگ نویسی، اگر با جان و دل و برای خودت نباش، برای هیچکس هم دوستداشتنی نخواهد بود.
اگر مناسبتی میبینی، اگر رویدادی میبینی، اگر دیگران در مورد چیزی حرف میزنند، یا در مورد چیز دیگری حرف نمیزنند، هیچکدام نمیتواند و نباید تو را به نوشتن یا ننوشتن در مورد یک موضوع وادار کند.
مهم این است که چیزی بنویسی که در ذهنت میگذرد و برای «تو» مهم است. شک نکن که اگر چیزی برای تو مهم باشد، آن را بهتر خواهی نوشت و منِ خواننده هم، با لذت و رغبت بیشتری خواهم خواند.
پیشنهاد چهارم: وبلاگ بخوان.
زینب. همیشه چند وبلاگ را داشته باش که به آنها سر بزنی. دیدن نوشتههای دیگران، هم آموزنده است و هم الهامبخش.
دیدن شبکههای اجتماعی هم بد نیست. لااقل میتوانی دغدغههای مردم را ببینی و شاید بعضی از آنها، جرقهای برای اندیشیدن و نوشتن باشد. اما فراموش نکن که تنفس بیش از حد در هوای مردم، تو را چیزی از جنس مردم خواهد کرد و مردم، هرگز به کسی که از جنس خودشان باشد، به دیدهی احترام نگاه نمیکنند.
بعضی از شرکتهای تکنولوژی محور، چندان از اینکه وبلاگخوان باشی خوشحال نمیشوند.
گوگل، دوست دارد تو هر روز، دوباره از اول، جستجو را در صفحهی او آغاز کنی تا بتواند برایت تبلیغاتش را نمایش دهد و خرج زندگیاش را در بیاورد.
اگر چه تبلیغات در کنارهی وبلاگها هم وجود دارند، اما همچنان شروع از صفحهی اول گوگل برای او خوشایندتر (و البته پرسودتر) است. شبکههای اجتماعی دیگر هم همینطور. تلگرام، ترجیح میدهد لینکها و سایتها را داخل خودش باز کنی تا زودتر به فضای تلگرام بازگردی. همچنین بسیاری از نرمافزارهای دیگر.
فیسبوک هم، ترجیح میدهد نویسندگان وبلاگها، هر بار برای هر نوشتهی جدید، به او پول بدهند تا نوشتههایشان را تبلیغ کند.
در واقع، کسی که به سراغ اینترنت میآید و مستقیماً چند سایت و وبلاگ مشخص را میخواند و میرود، کم سودترین مخاطب برای بزرگان تکنولوژی است.
پس اگر وبلاگی را پیدا کردی و دیدی دوستش داری، مراقب باش آن را گم نکنی که کسی دلش نسوخته تا آدرس آن را دوباره به تو بدهد.
من برای خواندن وبلاگها، از Inoreader استفاده میکنم. چند روزی طول میکشد تا همه چیز دستت بیاید و راحت با آن کار کنی. اما به زحمتش میارزد. با فارسی هم، به اندازهی انگلیسی راحت کار میکند (اگر هم خواستی انتخاب دیگری داشته باشی، برای اندروید و برای iOS گزینههای خوب دیگری هم وجود دارد).
پیشنهاد پنجم: امضای خودت را داشته باش.
منظورم از امضا، این کارهایی نیست که امروز در تلگرام و شبکه های اجتماعی دیگر مد شده است. هر چه میخواهند از هر جا میآورند و میگویند و مینویسند و زیرش نامی، یا جملهای یا شعاری یا یک هشتگ یا یک لوگو از خودشان میگذارند.
منظورم از امضا این است که حال و هوای نوشتهات، مشخصاً متعلق به خودت باشد. مهم نیست این شعر را در کجا بخوانی:
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود
مشخص است که این حرف، حرف مولوی است. امضای مولوی در آن معلوم است.
همچنانکه امضای حافظ، در شعرهایش مشخص است. مثلاً قصهی عشق او، عموماً شوق مراحل نخستین عاشقی و گلایه از دشواریهای بعدی آن است:
… که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
و یا اینکه:
در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
(یکی دو باری هم البته در آغوش یار، حرفهای شادتری زده که تکرار آنها اخلاقی نیست).
مولوی اگر هم به سراغ عاشقی میرود، عموماً دست پر باز میگردد.
اگر به قالب هم نگاه کنیم، رهایی از حرف و گفت و صوت، امضای مولوی است و ظریفکاری و پرداخت واژهها امضای حافظ.
البته قرار نیست من و تو، حافظ و مولوی و سعدی شویم. اما اگر آنها را متر و معیار قرار دهیم، لااقل حرف زدن معمولی را یاد خواهیم گرفت. اگر معیارهای معمولی بگذاریم دیگر به هیچجا نخواهیم رسید. صرفاً از این روست که آنها را مثال میزنم.
اما امضا داشتن برای من و تو چه مصداقی دارد؟
مهمترین کاربرد امضا، تعیین هویت است. امضا داشتن دو مرحله دارد.
مرحلهی اول اینکه: بعد از مدتی وبلاگ نویسی، اگر به من بگویند آیا زینب در مورد این موضوع مطلبی مینویسد؟ بتوانم بگویم: بله مینویسد. یا اینکه: نه نمینویسد. یا اینکه: اگر بنویسد احتمالاً از این منظر مینویسد.
مرحلهی دوم اینکه: اگر یکی از نوشتههایت را به من نشان دادند (و من نوشتههای قبلی تو را خوانده بودم) بتوانم با خطای کم، تشخیص دهم که آن نوشته میتواند نوشتهی تو باشد یا نه.
بخشی از این مسئله، به فرم و قالب نوشتار بازمیگردد و بخشی دیگر به محتوا.
این ملاحظات، نه فقط در وبلاگ نویسی، بلکه در سایر پلتفرمهای اجتماعی هم به تو کمک میکند که مانند یک درخت، ریشه در خاک داشته باشی و مانند قاصدک با هر بادی به این سو و آن سو نروی و به خبررسان مردم کوچه و بازار تبدیل نشوی.
دنیای امروز، دنیای نویز هاست. با این شیوه، به یک صدا تبدیل میشوی و این دستاورد کمی نیست.
پیشنهاد ششم: در نوشتن صد مطلب اول، منتظر هیچ بازدیدکنندهای نباش.
نوشتن، از جنس کاشتن است. تنها پس از صبر فراوان و دیرهنگام میوه میدهد. اما وقتی میوه داد، همیشه بارور خواهد ماند و گذر فصلها، شاید دستاوردهایت را کم و زیاد یا متفاوت کند، اما تو را عقیم نخواهد کرد.
آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.
راستی. نمیدانم وقتی جوانتر بودی فیلمهای علمی-تخیلی (به قول امروزیها سای فای یا Science Fiction) را دوست داشتی یا نه.
همچنین نمیدانم که اگر آنها را دوست داشتی، بحثهایی مثل ماشین زمان و گذر از تونل زمان یا سفر ناگهانی در مکان، برایت جالب بود یا نه.
برای من جالب بود. حتی در دوران کودکی یادم هست چند بار با چسب و مقوا، خواستم ماشین زمان درست کنم و نشد. چند جمله و ورد هم پیدا کردم و بارها تکرار کردم، اما اثر نداشت.
بخش زیادی از تجربهی سفر در زمان و مکان، امروز برای ما مهیا است. اگر چه چون این شرایط بیصدا فراهم شده، چندان هیجان زده نشدهایم. این ویژگی ما انسانهاست که فرصتهای دم دست را نمیبینیم.
اولین بار که سفر در زمان و مکان را تجربه کردم، سال گذشته در هنگام پیاده روی در باشگاه انقلاب بود. صبح بود. هنوز هفت نشده بود. دیدم خانمی میانسال از روبرو میآید و لبخند میزند. فکر کردم که به کسی پشت سر من نگاه میکند. سرم را پایین انداختم تا نگاهش با من تلاقی نکند. جلوتر آمد. به اسم صدایم کرد.
گفت: شما را میشناسم. الان دارم حرفهای شما را گوش میدهم.
لبخندی زدم و از اینکه حرفها را گوش میدهد تشکر کردم و به عنوان احترام، گفتم: اگر توضیح بیشتری لازم است خودم خدمتتان عرض کنم.
خیلی جدی گفت: الان در میانهی حرفهایتان هستم. با اینکار کلام خودتان را قطع میکنید و روند صحبت از دست میرود. ممنونم. پیاده روی کنید. من هم به قدم زدن با شما ادامه میدهم (از من جدا شد و رفت و گوشی هنوز در گوشش بود و به قول خودش، داشت با من قدم میزد).
آن موقع، با خودم فکر کردم که وعدهی جهانهای موازی – اگر دنبال کارکرد آن باشیم و نه هیجانهای دراماتیک آن – چندان فراتر این نیست. من در دنیای خودم، در حال قدم زدن هستم و در دنیای او، دارم معلمی میکنم و درس میدهم. چنانکه الان که تو این نوشته را میخوانی و با تو حرف میزنم، شاید در دنیای خودم مشغول خواب یا فکر کردن به چیز دیگری باشم.
اگر به انتخاب من و تو بود، شاید حالت رویایی این بود که همزمان سفر در زمان و مکان برایمان مهیا باشد. اما لااقل امروز که این حرفها را برایت مینویسم، عموماً مجبوری بین این دو انتخاب کنی.
وقتی در شبکه های اجتماعی حرف میزنی، عموماً سفر در مکان را به سفر در زمان ترجیح دادهای.
حرفت به سرعت در جاهای مختلف پخش و نشر میشود. خیلیها در نقاط مختلف زمین آن را میخوانند. اما فردا یا پس فردا یا هفتهی دیگر، مردم به سراغ حرفهای دیگر و افراد دیگر خواهند رفت. حتی اگر پیش خودت هم بمانند و دوباره به صفحهی تو و حرفهای تو سر بزنند، حرفها و افکار قدیمت زیر خروارها محتوا، مدفون خواهد شد.
وبلاگ نویسی، عموماً از جنس سفر در زمان است. مینویسی که شاید امروز یا فردا یا ماه بعد یا سال بعد یا وقتی که نیستی، حرفهایت از حصار زمان بگذرند و در اختیار دیگران قرار گیرند. این همان سبکی است که همهی بزرگان، در همهی تاریخ رعایت کردهاند. چه بسیار حرفها و نوشتهها که در زمان زنده بودنشان، خوانده و شنیده نشده یا لااقل مورد توجه جدی قرار نگرفته است. اما آنها، میخواستهاند حرفشان و فکرشان از مرزهای زمان عبور کند تا آیندگان، دوباره وادار نشوند به آن حرفها فکر کنند. این شیوهی اندیشیدن و ثبت اندیشهها بوده که باعث شده فرهنگی بماند و تمدنی رشد کند که اگر جز این باشد، آیندگان من و تو، چارهای ندارند جز اینکه از خراشهای نامفهوم درها و دیوارها و سنگهای گورمان، به فراخور نیاز و زمانشان، قصهای بسازند و به من و تو نسبت دهند.
اگر سفر در زمان را انتخاب کنی، خود به خود، در قید مخاطب نخواهی ماند. نه از نظر تعداد و نه از نظر سلیقه و دغدغه.
پیشنهاد هفتم: وسواس نداشته باش.
ما وقتی کسانی را که دوست داریم الگو قرار میدهیم، انگیزهای برای حرکت و پیشرفت پیدا میکنیم.
اما نباید یک نکته را فراموش کنیم. ما قرار نیست دقیقاً امروز آنها باشیم. آنها مسیری را طی کردهاند و به نقطهای که هستند رسیدهاند.
اگر نقطهی شروع خودت را با وضعیت فعلی یا نقطهی پایان الگوهایت مقایسه کنی، گرفتار وسواس و کمال طلبی خواهی شد و احتمالاً به سرعت انگیزهات را از دست خواهی داد.
الگوها، برای ما مثل ستارهی قطبی هستند نه خاک جاده. قرار است مسیر را نشانمان بدهند، نه اینکه به سرعت، آنها را زیر پا بگذاریم و از آنها عبور کنیم.
اگر چه، اگر نگاهت درست باشد و تلاشت پیوسته، دیر یا زود میبینی که به سرزمینهای تازهای راه پیدا کردهای و خودت، ستارهای برای مسیر دیگران خواهی بود.
پیشنهاد هشتم: هر وقت موضوعی به ذهنت رسید و خواستی در موردش بنویسی، تیتر آن را جایی روی کاغذ بنویس و بگذار یک یا دو یا سه روز از آن بگذرد. سپس بنویس.
این کار، معجزهی شگفتی با خود دارد. لازم نیست هیچ کار عجیبی انجام بدهی. اما قول میدهم که در آن دو سه روز، ذهنت همه جا به دنبال حرف و جمله و نشانه میگردد. حتی اگر خودت حواست نباشد و این کار ناآگاهانه انجام شود. مطمئن باش که نوشتهی بهتری خواهد شد.
من همان لحظه که آخرین کامنت خودت را گذاشتی، نامت را دیدم و جایی نوشتم که: برای زینب در مورد وبلاگ نویسی.
الان که اینها را – بیلحظهای توقف و پیوسته مینویسم – بیش از دو شبانه روز از نوشتن آن تیتر گذشته است. مطمئنم اگر همان لحظه مینوشتم، سبک دیگر و محتوای دیگری میشد.
پیشنهاد نهم: هیچ وقت نقد هیچ کسی را جدی نگیر. انتقادپذیری، ویژگی آدمهای ضعیفی است که خودشان نمیتوانند درست یا نادرست بودن کارشان را بفهمند.
خوشبختانه من و تو، با رای کسی در جای فعلی خود قرار نگرفتهایم که در برابر نقد کسی، سر خم کنیم.
بگذار همیشه بزرگترین منتقدت خودت باشی. چون هیچکس مثل تو، نمیداند که امروز کجایی و فردا میخواهی کجا باشی و بین امروز و فردایت، چقدر فاصله هست. اگر میخواهی خودت را نقد کنی، کارهای کسانی را ببین که در مسیر مد نظر تو، از تو جلوترند. شک نکن که ایرادها و ضعفها، واضح و شفاف پیش چشمت نمایان خواهد شد.
کسی اگر آنقدر از تو بالاتر باشد که در موضع نقد تو باشد، وقتش را برای تو تلف نخواهد کرد و اگر پایینتر از آن باشد، تو نباید وقتت را برای او تلف کنی.
پیشنهاد دهم: کامنت نوشتن و تمرین گذاشتن در متمم را فراموش نکن.
تو بهتر از هر کسی میدانی که دهها هزار کامنت و تمرین، چیزی نیست که من بخواهم با توصیهام، آنها را بیشتر کنم یا با وقت گذاشتن کمتر من و تو، کمتر شود.
اما وقتی برای خودمان مینویسیم، کم کم عادت میکنیم که چارچوبها و اهداف و انتظارات را خودمان بر اساس میل و سلیقهی خودمان تعیین کنیم. نوعی رهایی و زندگی بیرون از چارچوبها.
این خوب است. اما گاهی اوقات هم، نوشتن در حضور جمع، با قواعد و چارچوبها و همهی اصول دست و پا گیر، دربارهی موضوعی که آن روز، شاید خودت رغبت به نوشتنش نداشتهای و در شرایطی که دیگران هم در موردش نوشتهاند، کمک میکند که قدرت نوشتن و شیوهی فکر کردنت بهتر شود.
چیزی شبیه وزنه برداری. وزنه بردارها قرار نیست همیشه زیر بار وزنه زندگی کنند. اما وقتی در خیابان کنار من و تو، تنها و آزاد راه میروند، قطعاً سبکتر از من و تو راه خواهند رفت.
به همین علت است که من هم خودم، در کنار نوشتن در اینجا، حتماً برای تمرین حل کردن کتار بقیهی دوستانم در متمم وقت میگذارم و هرگز این کار را متوقف نخواهم کرد.
[…] گفت توصیههای محمدرضا شعبانعلی عزیز برای زینب دستاویز محرک نهایی نوشته شدن این نوشتهست. مدتها بود […]
[…] اگر نگاهت درست باشد و تلاشت پیوسته، دیر یا زود میبینی که به سرزمینهای تازهای راه پیدا کردهای و خودت، ستارهای برای مسیر دیگران خواهی بود. (+) […]
[…] نوشتهی چند پیشنهاد برای وبلاگنویسی (برای زینب دستاویز) – محمدرضا […]
[…] چند پیشنهاد وبلاگ نویسی از محمدرضا شعبانعلی […]
[…] توانستم نوشته بسیار خوب محمدرضا شعبانعلی با عنوان برای زینب: چندپیشنهاد برای وبلاگنویسی رو مطالعه کنم. البته قبلا هم معلم عزیز در نوشته های […]
[…] «وبلاگ دار» از کامنت زینب دستاویز در مطلب برای زینب دستاویز: چند پیشنهاد در مورد وبلاگ نویسی به عاریه گرفته شده […]
[…] جدیدی پیدا کرد. استارت کار هم در دو نقطه خورد؛ یکی خواندن پیشنهادهای شعبانعلی برای وبلاگنویسی و دیگری نوشتن پست “دندان پزشکی از […]
[…] بودهام، اما از این پس همچنان که برای خودم مینویسم (+)، اصل اول را بر ارزشآفرینی خواهم گذاشت و حواسم هست […]
سلام.
من یک مسئله با وبلاگ نویسی دارم، هیچ بهبودی در نوشتههام حس نمیکنم. به جزء نوشتههای داخل وبلاگم، الان دوماه هست که به صورت مستمر هر روز در دفترم مینویسم به غیر از دو روز در این مدت.
سبک نوشتن خودم رو هم نمیتونم پیدا کنم، گاهی طنز مینویسم، گاهی جدی و گاهی نوشتههای احساسی.
از روند خودم راضی نیستم و تا الان چندین بار خواستم کلا وبلاگم رو حذف کنم ولی اینکار رو نکردم، حس میکنم مطلب مفیدی برای ارائه ندارم.
میدانم که کمالگرا هستم و البته تا اینجا خیلی با این کمالگرایی مبارزه کردم که به نوشتن ادامه دادم و مطمئن نیستم این نقصی که میبینم مربوط به کمالگرایی باشد.
برای کسی که نویسنده وبلاگ هست، چه چیزی رضایت رو حاصل میکند و باید دنبال چی باشد؟
چه نشانههایی رو در مسیر باید ببینید که متوجه بشود مسیر را درست طی میکند؟
اصلا آیا باید همه وبلاگ داشته باشند؟
به این نکته شما هم دقت میکنم، “آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.” ولی واقعا نمیدانم از کجا باید متوجه بشوم که مسیرم درست هست یا نه، چون فکر کنم از یه جایی به بعد به جز فعل نوشتن باید خود “نوشته” هم ارزشمند باشد.
[…] که مطرح میشه و محمدرضا شعبانعلی هم قبلا در مطلب سلسه نکات وبلاگنویسی اشارهای بهش کرده بوده، اینه […]
[…] نوشت و در آن، نکاتی را برای شروع وبلاگنویسی مطرح کرد (+). چند روز قبل، وقتی میخواستم آن نوشته را برای یکی از […]
[…] نوشت و در آن، نکاتی را برای شروع وبلاگنویسی مطرح کرد (+). دیروز وقتی میخواستم آن نوشته را برای یکی از دوستانم […]
[…] لینک تکمیلی: ده نکته بعد از ده سال وبلاگ نویسی ۱ – ۲ – ۳ – ۴ […]
[…] پیوسته نوشتن، باعث میشود که نوشتن به عادت تو تبدیل شود. شاید امروز، وقتی خستهای یا ذهنت مشغول است، نتوانی چیزی بنویسی. اما وقتی نوشتن به عادت تو تبدیل شد، مشکل دیگری پیدا خواهی کرد که البته مشکل بهتری است: خستهای و ذهنت مشغول است. اما نمیتوانی ننویسی و به نظرم، این نعمتی است که اگر در زندگی نصیب کسی شود، ناسپاسی است اگر چیز بیشتری طلب کند. چون «کلمه» مهمترین دستاورد نژاد انسان است و نوشتن، فاخرترین کاربرد آن.(+) […]
محمدرضای عزیز سلام
بارها در این خانه مجازی توصیه هایت را در خصوص بلاگ نویسی خوانده بودم. اما متاسفانه آن را عملی نکردم و تنها زمانی بلاگی را ایجاد کردم تا شاید روزگاری معجزه ای شود و من به سبک نویسندگان بزرگ در آن شروع به نوشتن کنم! با دیدن این مطلبت مصمم شدم تا منتظر معجزه نمانم و نوشتن را شروع کنم. از تو ممنونم برای همه ی تلاشهایت و الهام بخش بودنت.
پی نوشت: تصمیم گرفتم تا صدمین پست بلاگ را که نوشتم آدرسش را در پروفایل متممم قرار دهم. باشد تا انگیزه ام دوچندان گردد:)
شاد و تندرست باشی. دوستدار و شاگرد کوچکت علی رستمی
[…] توانستم نوشته بسیار خوب محمدرضا شعبانعلی با عنوان برای زینب: چندپیشنهاد برای وبلاگنویسی رو مطالعه کنم. البته قبلا هم معلم عزیز در نوشته های […]
سلام محمدرضاي عزيز
ممنون از پيشنهاداتي كه دادي. من هم خيلي وقته كه دوست دارم بنويسم،عادت كنم هر شب بنويسم. راستش در نوشتن يكمي ضعيفم و ميخوام كه تقويتش كنم، هم فارسي هم انگليسي.
ممنون كه جرقه اي رو روشن كردي و اميدورام آغاز نوشتنم باشه
محمدرضای عزیز
این نوشته ی تو رو کپی میکنم و می زارم کنار دستم یا روی صفحه ی دسکتابم.باید جلوی چشمم باشه .گرچه می ترسم که بعد یه مدت برام عادی بشه.اما تلنگرش حتما کارسازه.
و یه چیز دیگه.اون سفر در زمان و مکان خیلی به دلم نشست.بخصوص دیدار با اون خانم میانسال. ممنونم از به اشتراک گذاشتن تجربه هات با ما
محمدرضاي عزيز
با لطف شما و دوستان متممي نازنينم ، يكي از بزرگترين حسرتهايي كه من در هر روز گذر عمر دارم اينه كه به متمم و روزنوشته ها سر نزنم و يا اگر وارد اين دنيا شدم نتونم كامنتي رو بنويسم كه براي خودم و سايرين مفيد باشه . با نوشتن اين كامنت خودم را متعهد مي كنم كه هر چه زودتر وبلاگي رو با محوريت سفر و البته در كنار اون دل نوشته هاي خودم ايجاد كنم .
به نظرم ميرسه پيشنهادهاي اول و دوم خيلي سخته ولي پيشنهادهاي سوم تا دهم مسير اين سختي را براي من هموار مي كنه .
محمدرضا
خیلی ممنونم که برام نوشتی. خیلی تو ابهام بودم. نمی دونی چقدر به همه این پیشنهادها احتیاج داشتم.
خیلی وقت بود دلم می خواست وقتی از سر کار برمی گردم به خودم بگم آخ جون دارم میرم مثلاً فلان کار رو انجام بدم (دارم میرم موسیقی گوش بدم، دارم میرم سینما، دارم میرم ورزش و…) اما همه این ها برام تکراری شده بودن و اصلاً برام تازگی نداشتن. ذهنم یه چالش جدید می خواست. چیزی که هیچ وقت تجربه ش نکرده باشم. “نوشتن” این حس رو در من به وجود آورد.
محمدرضا. من هم مثل تو عاشق کارم هستم و به قول خودت من صبح میرم پشت میزم تا غروب که برگردم، تفریح می کنم و روز بعد دوباره همین فرایند تکرار می شه و برای تفریحی هم که می کنم بهم پول میدن:). با وجود شوق و علاقه زیادم به کار، تو این چند روزی که وبلاگ دار شدم، بعد از ساعت اداری دوست دارم زودتر برم خونه وبلاگم رو چک کن. یا یه چیزی بنویسم. و هنوز هیچی نشده اگه چیزی ننویسم یا به نوشتن فکر نکنم عذاب وجدان می گیرم:) (همچین آدمی ام من:)) )
مثل همیشه وقت ارزشمندت رو برای راهنمایی کردن من و بقیه بچه ها گذاشتی. امیدوارم لایقش باشم و بتونم با درست استفاده کردن ازش حس خوب بهت بدم.
(با عرض معذرت از محمدرضای عزیز، بخاطر یک کامنت مجدد در این پست)
زینب جان سلام.
نمیدونم چرا… دو بار (یکی دو سه روز پیش، و یکی امروز، یکی از خونه و دیگری از سر کار) برات کامنت گذاشتم، ولی ظاهراً به دستت نرسیده. راستش خوشحال شدم بخاطر راه اندازی وبلاگت و دلم میخواست همونجا بهت تبریک بگم. ولی نمیدونم مشکل از کجاست که با اینکه پس از ارسال، بلاگفا پیغام “در انتظار تایید” رو هم بهم نشون داد، اما ظاهراً کامنتهام در هر دو مرتبه ارسال نشده. (فکر کنم کامنتی که برای وبلاگ رحیمه سودمند عزیز هم بخاطر تبریک وبلاگش گذاشتم به همین مشکل دچار شده).
حالا همینجا توی این پست، بهت تبریک میگم و بهترین روزها و بهترین لحظه ها رو برای زینب، آرزو می کنم. 🙂
هرچند برای زینب نوشتید، ولی منم استفاده کردم. مدتی هم هست وبلاگی درست کردم. اولش که داخل وبلاگ می نوشتم، پیش خودم می گفتم چرا این طوری می نویسی. احساس می کردم خوب نمی نویسم، شاید چون مخاطب نداشتم، یعنی کسی به وبلاگم سر نمیزد و برای همین در نوشتن دقت نمی کردم و هر چی دلم می خواست می نوشتم. گاهی در دفترم می نویسم ولی این نوشتن همیشگی نیست. در وبلاگ که می نویسم، اکثر روزها می نویسم. ولی با نکاتی که شما نوشتید و اون نکته که یک موضوع رو انتخاب کنیم و بعد از دو سه روز در موردش بنویسم، تصمیم گرفتم این نکته رو تا جایی که می تونم رعایت کنم.
نکته ای که در مورد انتقادپذیری نوشتید، برام جالب بود. قبلا خیلی انتقادناپذیر بودم. لجباز هم بودم. در برابر انتقاد مقاومت می کردم. دیروزم به یکی که انتقادی ازم کرد، گفتم اول خودت به چیزی که میگی عمل کن بعد به من بگو منم عمل می کنم. برای فرار از دست این جنس انتقادها نمی دونم چیکار کنم. فردی که به چیزی که میگه خودش عمل نمی کنه، یا عمل نکرده در گذشته و الان پشیمونه و هنوزم البته عمل نمیکنه. یه مدتی بود سعی کردم این درجه ی انتقادپذیری ام رو زیاد کنم. بعد متوجه شدم که بیشتر این افزایش درجه، مربوط به این هست که خودم متوجه شدم که اشتباه کردم و کجاها خطا رفتم و همین پذیرش خودم بوده که باعث شده وقتی دیگران انتقاد می کنند، جبهه نگیرم، چون خودم قبلا به اشتباهم پی بردم. گاهی هم فکر می کنم انتقاد کسی رو پذیرفتم ولی زمان که می گذره متوجه می شم این طوری نبوده فقط اون لحظه نمی دونم چه حسی بود که احساس کردم حرفش رو قبول کنم یا حداقل خوبه بشنوم ولی بعد از مدتی تو ذهنم دیدم من اون اون آدم انتقادپذیره نبودم و گاهی هم حسابی دلخور شدم.
می خواستم آدرس وبلاگم رو اینجا بگذارم ولی احساس کردم اگر کسی منو بشناسه دیگه نمی تونم حرفامو راحت بزنم. مجبورم سانسور کنم : )
راستی یک چیزی در مورد خودم، نوشتنم با حرف زدنم متفاوته. نه اینکه چیز دیگه ای بگم. منظورم این هست که در حالت گفتاری خیلی خوب نمی تونم پیامم رو منتقل کنم ولی در حالت نوشتاری خیلی راحتتر هستم. یعنی کسی که نوشته های منو بخونه، شاید اگر کمی با من هم کلام بشه متوجه نشه که من همون هستم در این حد که اگر یکی از نزدیکانم، نوشته های من رو بخونه، فکر نمی کنه من این شخصیت رو دارم و یا منظورم این هست. دلیلش البته ضعف در فن بیان و کم حرف بودنم هست. می خواستم بپرسم میشه کسی خوب نتونه پیامش رو در صحبت کردن انتقال بده ولی در نوشته هاش در مقایسه با صحبت کردنش، بهتر بتونه پیامش رو برسونه. بعد دیدم خوب خودم یک مثالی هستم برای پاسخ سوالم.
یک چیز جالب واقعا نمی دونستم انقدر نوشتم، الان به وبلاگم سر زدم و دیدم در مدت حدود یک ماه و نیم، ۴۱ مطلب نوشتم : )
این روزها که کمتر می نویسید، آدم احساس می کنه دلخور هستید ولی خوب یه جا نوشته بودید سرتون شلوغه. بعضی وقتا که بحثی در سایت پیش میاد و شما مدتی نیستید، پیش خودم میگم، شاید تصمیم گرفتید دیگه ننویسید و این جا رو shift+delete کنید : )
فکر کنم از امتیازم بیش از حد استفاده کردم : )
ممنون بابت این نوشته
وقتی چیزی من رو به هیجان میندازه و یا اذیتم میکنه احساس میکنم وزنه سنگینی رو با خودم حمل میکنم و تا آن را ننویسم راحت نمیشوم به قول شما برای فراموشی مینویسم یعنی مینویسم که این افکار رهایم کنند.
محمدرضا. خیلی ممنون بخاطر تمام حرفهای خوب و پیشنهادهای درخشانت برای زینب و برای همه ی ما. بارها و بارها خوندمشون. به عبارت بهتر، بارها و بارها جرعه جرعه نوشیدم.
چقدر دلم میخواست از همون ابتدا که وبلاگم رو تاسیس کرده بودم، این حرفها و پیشنهادهای ارزشمند، چراغ راهم بود. اما الان هم دیر نشده… اگرچه خوشحالم که خیلی از موارد خوبی که اشاره کردی، برام ناآشنا نبودن و رعایت یا توجه به اونها، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، همیشه برام دوست داشتنی بودند و هستند. این پیشنهادها با این نوشته ی زیبا و ساده و صمیمی رو، توی دفترچه ی دوست داشتنی ام برای خودم نوشتم تا هیچوقت فراموششون نکنم.
چقدر زیبا گفتی: “وبلاگ نویسی، اگر با جان و دل و برای خودت نباشد، برای هیچکس هم دوستداشتنی نخواهد بود.” و چقدر شگفت انگیز بود این حرف: “آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.”
و چقدر الهام بخش بود وقتی گفتی: “وقتی نوشتن به عادت تو تبدیل شد، مشکل دیگری پیدا خواهی کرد که البته مشکل بهتری است: خستهای و ذهنت مشغول است. اما نمیتوانی ننویسی و به نظرم، این نعمتی است که اگر در زندگی نصیب کسی شود، ناسپاسی است اگر چیز بیشتری طلب کند.”
چقدر بارها من این خستگی ذهن و کنار گذاشتن نوشتن توی اون شرایط خاص رو، تجربه کردم و حالا با حرف خوب تو، می فهمم که این مشکل دلچسبیه که به اینجا برسم که “خستهام و ذهنم مشغول است. اما نمیتوانم ننویسم.”
در مورد نقد دیگران، چقدر زیبا گفتی. به نظر من هم، وقتی که ما به کاری که میکنیم ایمان داشته باشیم و به چیزی که می نویسیم عشق بورزیم، نقد هیچ کسی نمیتونه کمترین اهمیتی داشته باشه و در احساس و اندیشه ی ما خللی وارد کنه. من فقط در یک مورد، بهش توجه میکنم (که البته به ندرت هم پیش اومده)، وقتی که حس کنم نقدی یا نظری یا صحبتی دقیقاً در راستا و هماهنگ با ارزش ها و دغدغه ها و موضوعاتی هست که برای خودم همیشه مهم بوده و هست؛ اما در اون نوشته ی خاص، رعایت نکردم یا کمرنگ اشاره کردم یا از نظرم دور مونده بوده یا بهش کم توجه بودم.
محمدرضا. به نظر من، پیشنهادهای تو، ذره ذره، با نوشتن ها و وقت گذاشتن ها و مراقبت های این چندین سال تجربه ی وبلاگ نویسی خودت ساخته شده و ارزششون رو با هیچ چیز دیگری جز خودشون نمیشه سنجید. و ممنون که اونها رو سخاوتمندانه با ما هم به اشتراک میذاری و با در دست گرفتن این چراغ، راه رو برای ما هم روشن تر میکنی.
سلام.
اولا، ممنون.
ثانیا، این جمله را خیلی دوست داشتم: «کلمه» مهمترین دستاورد نژاد انسان است و نوشتن، فاخرترین کاربرد آن.» گمان من هم این است که همه ی آنها که با دغدغه می نویسند نه فقط برای اینکه نوشته باشند، فارغ از اینکه آن دغدغه چیست، اهمیت این جمله را درک خواهند کرد. ساده تر ِ حرفم این است که از نظر من، نوشتن مهم است چون بهترین شکل استفاده از مهم ترین دستاورد بشری است.
نهایتا این که «نوشتن» از نظر من و برای من یک خاصیت ویژه هم دارد: در دنیایی که گوش های اطراف حرفم را نمی پسندند و در مقابل گوش هایی هم هستند که شنوای حرفهایم هستند ولی دسترسی به آنها گاه بسیار دشوار است، نوشتن – به ویژه در فضایی با دامنه ی وسیع مثل وبلاگ – راهی است مناسب برای رساندن حرفهای من به گوش هایی که اهل و علاقه مند به شنیدنش هستند.
به قول شما، از حصار زمان خواهد گذشت و دراختیار دیگران قرار خواهد گرفت.
ممنون.
چقدرعالی
برای من که از این هفته وبلاگ نویسی رو شروع میکنم این بهترین هدیه بود.
به نظرم یکی از مزیت های وبلاگ نویسی اینه که در طولانی مدت ملاک ارزیابی فردی مناسبی میشه. البته به شرطی که به قول شما برای خودمون بنویسیم.
خیلی ممنونم