مثل همیشه، مقدمهٔ همیشگی پیامها و پیامکها را میآورم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیامها را نقل میکنم. این بار، سهم پیامهای مرتبط با شرایط روز، بیشتر از همیشه است. البته فکر میکنم این طبیعی است و احتمالاً در ماههای اخیر، همهٔ ما پیامهای بیشتری از این دست رد و بدل کردهایم.
***
آنچه در اینجا میآید، چند نمونه از پیامهایی است که برای دوستانم فرستادهام و در آرشیو مکالمههای روزها و هفتههای اخیرم یافتهام.
طبیعی است نمیخواهم و نمیتوانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. همچنین ترجیح میدهم دربارهی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آنها غالباً میتواند بستر بحث را مشخص کند.
جز در مواردی که اشتباه دیکتهای بوده یا باید نام فردی حذف میشده، تغییری در متن پیامها ندادهام. بنابراین در انتخاب پیامها چندان نکتهسنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحتتر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشتههایم در شبکههای اجتماعی بودهام. پس شما هم آنها را صرفاً در حد پیامهایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل میشوند در نظر بگیرید.
طبیعی است انتظار دارم این پیامها را با قواعد سختگیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. اینها به سرعت و در لابهلای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شدهاند.
وزیر کشور گفت که «مشکلی برای بازگشت افراد به کشور» وجود ندارد، اما اشاره نکرد که آیا «مشکلی برای بازگشت کسانی که به کشور بازگشتهاند» وجود دارد یا ندارد.
رفتم به اینستاگرام سر زدم. یکی دایرکت داده بود: «استاد، مدتیه که رادیو مذاکره ضبط نمیکنین، نگرانتون شدم.»
فکر کن. ده سال از آخرین رادیو مذاکره گذشته و تازه نگرانم شده. یهمقدار دیگه صبر میکرد، از نظر شرعی و حقوقی میشد توی قبرم یه جنازهٔ جدید هم دفن کرد.
زیر خبر استعفای احمدرضا نخجوانی از شاتل، یه نفر نوشته بود: «آه و افسوس. ۱۵ سال یه ایرانی مدیر شاتل بوده.» [با ناسا، اسپیساکس و شاید یه فضاپیما در آمریکا اشتباه گرفته بود.]
واقعاً توی این مملکت، هیچی سر جاش نیست. چنین آدمی با این سطح از شناخت از محیط، باید حداقل عضو کابینه میشد (مگه این از اونی که میگفت ما توی تبریز لامبورگینی ساختیم چی کم داره؟).
این اصطلاح ریزپرنده رو تا حالا نشنیده بودیم. معمولاً پهپادها رو بر اساس سایز تقسیم نمیکردن و همه رو پهپاد میگفتن.
اما چون این مال بقیه بود ریزپرنده شد. حس میکنم این ریز، بیشتر از این که معنای فنی داشته باشه، انگیزهٔ روانی داره و به نیت تحقیر به کار رفته. آدم یاد این کمونیستها میفته که به همه میگفتن خردهبورژوا.
چند سال پیش، برای یه کار اداری بر اساس آدرسی که توی سایت یه وزارتخونه بود، به محل رفتم. اتاقی با اون شماره پیدا نکردم.
بعد فهمیدم که شماره کاملاً اشتباهه و بین چندصد اتاق اون ساختمون، پیدا کردن اتاق اصلی هم اصلاً ساده نیست. اونجا یه دوستی آشنا بود و من رو دید و کارم راه افتاد. چند بار توی وزارتخونه بالا و پایین کردیم و طراح سایت رو پیدا کردیم تا آدرس رو اصلاح کنه.
به اون آشنایی که اونجا بود گفتم: چرا هیچکس نیومده بگه این رو اصلاح کنید؟ گفت: «حدس میزنم هر کی خودش پیدا میکنه، ترجیح میده آدرس غلط بمونه، که دیگه اینجا زیادی شلوغ نشه.»
به نظرم کمی اغراقآمیز بود. منطقیتره که این رو بذاریم پای تنبلی و بیحوصلگی مراجعهکنندگان.
اما نمونهٔ واقعی این ماجرا رو جای دیگهای در رفتار خودم دیدم.
توی یه مرکز خرید تازهساز، تابلوهایی که مسیر دستشویی رو نشون میداد، اشتباه نصب شده بود. اگر همه رو دنبال میکردی، بعد از ۵۰۰ تا ۸۰۰ قدم پیادهروی میرسیدی به دیوار (که بعید میدونم برای اون منظور نصب شده باشه).
یه بار در حال پیادهروی، دستشوییهای اصلی رو پیدا کردم. فکر کن. بیست تا کنار هم. همه خالی. چون هیچ تابلویی به اون نقطه منتهی نمیشد. چی از این بهتر؟
مدتها اون دستشوییها «مقصد مطلوب» من بودن. هر وقت از اون اطراف رد میشدم یه سر میرفتم دستشویی. هیچوقت هیچکس نبود.
یه روزی وقتی وارد مرکز خرید شدم، خشکم زد. حالم بد شد. دیدم همه جا تابلوهای دستشویی رو اصلاح کردهان و هر کس و ناکسی میتونه مسیر دستشویی رو سریع پیدا کنه.
وقتی رفتم دیدم متأسفانه سه چهار تا از دستشوییها هم پر بود. روز غمانگیزی بود.
داشتم با خودم فکر میکردم سادهترین خطاها و ناکارآمدیها هم تعدادی ذینفع دارن. من ذینفع اون تابلوهای غلط بودم. در سازمانها و شرکتها و کسبوکارها هم همینه. در قوانین کشور هم همینه. در اقتصاد هم همینه. در جمع استارتاپی کشور هم همینه؛ شاید هم یه پله پیچیدهتر: وضعیت و نادرست رو معمولاً مدیران ناکارآمد و احمق حفظ نمیکنن. بلکه افراد بسیاری که ذینفعان اون ناکارآمدی هستن، حفظ میکنن و برای تثبیتش تلاش میکنن.
ممکنه برای ردگمکنی، گاهی با من و شما به وضعیت نامطلوب اعتراض کنن، به شرطی که مطمئن باشن این اعتراض اونقدر جدی نمیشه که به اصلاح امور منتهی بشه.
کامپیوترهای قدیم کامپیوتر تَر بودن.
فکر کن کامپیوتر مرکزی آپولو ۲ مگاهرتز سرعت داشت و ۴ کیلوبایت رَم؛ کاملاً شبیه کمودور ۶۴ که توی خونههامون بود. و باهاش تا ماه رفتن.
الان سیپییو ۶ هستهای توی موبایل میذارن و سرعت چند گیگاهرتزی و رَم چند گیگابایتی. منطقاً باید باهاش بتونیم از منظومهٔ شمسی خارج بشیم.
اما ساعت کوک میکنیم برای ۵ صبح. سه بار هم Snooze میزنیم تا نهایتاً بیدار شیم.
ایرنا توی گزارش کنسرت ماکانبند گله کرده که «چرا مردم از جاشون بلند نشدن [و نرقصیدن]؟»؛ گلهای حاصل همبستری فرهنگ و سیاست.
یه کم دیگه اوضاع اینطوری پیش بره. باید به خاطر این که چرا لخت نشدیم هم جواب پس بدیم.
«تئاتر مجموعه بیکرانه تصویرها در توازی با حرکت پایدار ماده، در جهان همواره دستخوش تغییر و تحول است، چون هستی ایستا و ثابت نیست. ماهیت هستی تئاتر همواره پویاست. جهان تئاتر دنیای تصاویر منجمد و فن و تکنیک منفعل و معاملهگری و خودنمایی نیست، بلکه دنیای تصاویر و تفکر و پرسشگری در حال صیرورت و «شدن» است. این «شدن»، سوار بر موجهای کاذب اهریمنساخته، برای بهتر دیده شدن نیست، بلکه «قربانی» شدن در مسلخ عشق است. فنا شدن در فضای اهورایی است. خودکاوی و خودیابی و خداجویی است.»
این پیام وزیر ارشاده. برای تئاتر فجر.
این که کیهان در اعتراض به رفتارهای اروپا مدام پیشنهاد میکنه تنگهٔ هرمز رو ببندیم، فکر نمیکنم راهحل خوبی باشه. شبیه اینه که یه سری معترض، در اعتراض به مشکلات کشور، سطل زباله ببرن وسط خیابون مسیر رو ببندن.
به نظرم منتظر بمونیم اروپا یه محلی برای اعتراض قانونی اعلام کنه، بریم اونجا اعتراض کنیم.
ابراهیم را تداعی میکنند؛ اما وارونه.
هر گلستانی را به آتش بدل میکنند.
یه مدیری چند سال پیش بهم گفت: «چی شد که چنین اشتباهی کردیم؟ کارشناسهامون هم تأیید کرده بودن.»
بهش گفتم: چون اون زمان که داشتین مدرکهای الکی رو دستشون میدادین، یادتون رفت ازشون تعهد بگیرین که هیچوقت به خودتون توی هیچ حوزهای مشورت ندن.
آقای قرائتی چند وقت پیش گفت: «نصف درسهای حوزه و دانشگاه به درد نمیخورد.»
به نظرم این جزو معدود جملههاییه که تقریباً همهٔ جامعه روش توافق دارن. فقط اختلافنظر سر اینه که کدوم نصف.
نمیدونم اثر برفه، شکل فیلمبرداری، موسیقی روی فیلم، یا سوگیری مثبت من به سایر حیوانات (Non-human Animals).
اما به هر حال، اگر از من بپرسن «آدمها رو صاحب زمین میدونی یا این پرنده؟» میگم این پرنده.
چند سال پیش، رئيس هیئتمدیرهٔ یک سازمانی بهشدت قانع شده بود که مشکل سازمان، ضعف در تفکر سیستمیه.
این رو مدام توی جلسات اعلام میکرد. نهایتاً تحولاتی در رفتار نگهبان دم در ایجاد شد.
چون مدیرعامل بعد از شنیدن این موضوع، دید خودش وقت نداره پیگیری کنه و به معاونش گفت تفکر سیستمی یاد بگیره. معاون به لایههای پایینتر گفت. اونها هم وقت نداشتن رسید به سطح کارشناسی و نهایتاً به دم در.
آخرین نفر دیگه نمیتونست این کار رو به کس دیگهای تفویض کنه، اهل مطالعه و یادگیری بود و واقعاً هم برای بحث وقت گذاشت.
«یه بار یه ماشین دربست گرفتیم توی مسیر تهران – ساوه. راننده خیلی بد رانندگی میکرد و بعداً توی راه بهمون گفت که اولین باره توی جاده میشینه.
تمام مسیر چهار نفری که سوار ماشین بودیم، ناخودآگاه با پاهامون،گاز و ترمز میگرفتیم. میدونستیم هیچ تأثیری نداره. اما باز ناخواسته پاهامون رو تکون میدادیم.»
توی وضعیت سیاسی کشورها هم همینه. هر وقت دیدید یه جایی همهٔ مردم درگیر حرفها و تحلیلهای سیاسی هستن، میشه حدس زد که سیاستمدارهای کشور کارشون رو درست انجام نمیدن.
هجده روزه ما رو درگیر کرده که میخواد یه کادو بفرسته. آدرس بگیر و پیک و هماهنگی و فلانی بفرستیم بیاره و این یکی در فلان آدرس حاضر باشه بگیره.
بعد نهایتاً یه کارت تبریک سه خطی بود و یه چوب به شکل L که هر چی فکر کردیم کاربردش رو نفهمیدیم. اما فکر کنم برای گذاشتن کارت ویزیت روی میزه.
بابا جان. این که میگن ارزش معنوی هدیه مهمه، مال وقتیه که روابط خیلی صمیمی باشه. اون موقع کاغذ خطخطی دور انداختنی تو یا دفتری که روی میز تو بوده هم برای طرف مقابل مهمه؛ همونطور که لباس کهنهای که تن اون بوده برای تو یادگاری محسوب میشه.
توی روابط دورتر، هدیه باید ارزش مادی هم داشته باشه. دیگه اینقدر افراطی معناگرا نباشین لطفاً.
چالش ترجمه؟
توی این سالها خیلی ترجمهٔ همزمان توی مراسمهای رسمی انجام دادهام؛ حالا خوب، بد، غلط، درست، بالاخره کار پیش رفته و دو طرف راضی بودن.
اما یادمه یه بار توی یه پیادهروی کوچیک غیررسمی، یکی از همراهان بهم گفت برای آقای آلمانی همراهمون توضیح بدم که مامانش گفته: «شیرم رو حلالت نمیکنم اگر …»
خیلی زور زدم، یه چیزی گفتم که به نظرم معنا رو میرسوند. آلمانیه راضی بود. اما ایرانیه دلخور بود میگفت: درسته زبان نمیفهمم. اما اینقدر میفهمم که توی حرفت میلک نداشتی.
آهان. یه بار دیگه هم خیلی سخت بود و خجالت کشیدم.
بیرون از ساعات کار رسمی، من رو با خودشون برده بودن فروشگاه. میخواستن یه سری لباس زیر و … بخرن برای خانواده. خیس عرق شده بودم. اما خب. هر چی میگفتن ترجمه کردم بالاخره.
فقط یه جا گیر کردم. اونجا که این آقای همراهمون – که مهندس مکانیک و طراح محصولات صنعتی بود – بهم گفت به فروشنده بگو: «این که همهاش توری هست. متریال خاصی نبرده. پس چرا انقدر گرونه؟» هر چی میگفتم این رو نمیتونم بگم. میگفت: تو چیکار داری. تو فقط بگو.
سلام محمدرضا جان
خواستم سال جدید رو به شما و خانواده متمم تبریک بگم، من از درسهای متمم و نظر دوستان خیلی آموختم. مرسی که هستید.
محمدرضا سال نو مبارک ?
بعد از مدتی که از متمم دور بودم که ببینم زندگی بدونش چطوریه خیلی دل تنگ شما شدم. امیدوارم سال نو خوبی داشته باشید ?
سلام محمد رضا جان
میخواستم به بهانه شروع امسال عید رو بهت تبریک بگم. امیدوارم امسال شروع خوبی رو داشته باشی. میخواستم کلی حرف توی این پیام بنویسم، ولی با خودم گفتم بعضی موقع ها همین تبریک های ساده هم دلگرم کننده باشه.
با احترام و تشکر بابت مجموعه تفکر سیستمی که خیلی مشتاق شنیدنش بودم.
درود بر شما محمدرضا عزیز
نخست میخوام سال نو رو به شما و همه همکارانت در متمم شادباش بگم.
امیدوارم همیشه باشی و ما هم از وجودت استفاده کنم.
مشتاق دیدارتم خیلی زیاد.
به امید اینکه سال نو برای همه سالی بینظیر و پر از رخدادهای عالی باشه.
پایدار بمون استاد
سلام عیدتون مبارک..امیدوارم سال خوبی پیش روی خودتون و همه عزیزانتون باشه.
عید همه دوستان و عزیزان متممی هم مبارک?
سلام محمدرضا جان. سال نو مبارک باشه:)
من دوست داشتم دیشب بهتون تبریک بگم و براتون پیام بگذارم اما نمیدونم چی شد که ۱۰ شب خوابم برد و همین یکی دو ساعت پیش بیدار شدم.
خلاصه که سال ۱۴۰۱ با وجود تمام اتفاقات تلخش برای من خیلی سال قشنگی بود. در کنار شما و متمم کلی هم یاد گرفتم و میگیرم. آرزو میکنم که سال جدید هم برای شما و هم متمم سال خوب و پر از اتفاقهای قشنگ باشه.
اینم لینک بلاگ من که تازه راه انداختمش. میدونم خیلی نوشتنم خوب نیست اما سعی میکنم تمرین کنم تا بهتر بتونم بنویسم. مخصوصاً توی متمم?
این عادت نوشتن هم که از دقیقاً از ۱ فروردین ۱۴۰۱ شروعش کردم برای من فوقالعاده بود و الآن دیگه تقریباً میتونم بگم معتاد شدم بهش:)
سلام محمدرضا جان.
چقدر لذت بردم از حس و حال اون پرنده و مخلفاتش.موسیقیش بیشتر.
خود همان قرائتی یه بار می گفت پیامبر گفته امت من میشن ۷۲ فرقه که همه گمراهان جز یکی و البته همه اون ۷۲ تا هم میگن اون یکی ماییم.یه بارم یه ویدیو ازکمال حیدری دیدم درباره شک در تعداد رکعات که چقدر عجیب بود که حوزه برا چیا وقت میذاره.در حالی که به قول خودشون می گفتن در هیچ جا نداریم که نماز رو از هرجا تموم کنی ایراد داشته باشه.
پیام آخری با نمک بود.یه بار داشتم با یه خانم انگلیسی چت می کردم بعد وسط صحبت کاری پیش اومد رفتم و برگشتم بر وزن حال و هوای ایرانی بهش گفتم :من اومدم. و خب ترجمش به انگلیسی ضایع بود..
(این پیام رو ۱۵ ام نوشتم همینجا.ولی گویا زیر پست پیامک های قسمت نهم ثبت شده.)
این پیامک ها را که مطالعه می کردم، به این فکر می کردم 100 سال بعد متمم، ما و شعبانعلی کجاها هستیم؟
آخرهای اسفند من فقط به این چیزها فکر می کنم و هر سال عمیق تر به این پرسش فکر می کنم:
به نظر من خیلی از گفتگوهای ما و مسائلی که در همین پیامک ها مطرح می کنیم، هیچ مساله ای رو در عمل حل نمی کنه.
مهم این هست که در لابلای این همه اطلاعات و ارتباطاتی که روزانه با محیط بیرون خودمان داریم، آیا تونستیم مسیر برنده شدن و داستان موفقیت و آرامش خودمون رو پیدا کنیم و بسازیم؟
سلام.
مورد آخری رو نه، ولی بقیه رو انگار قبلا زیسته یا دیده ام. خیلی ملموس و تصویری بودند.
به هر حال اونی که بارها خوندم و بارها با خودم تکرارش خواهم کرد ماجرای اون ادرس اشتباهه و نرجیح خودم برای اشتباه موندن بعضی آدرس ها.
قربانت
:))) همهشون خیلی جالب بودن، کامنت آقای افراسیابی هم واقعا عالی بود.
سلام چقدر خوشحالم که کامنتتون را دیدم – از وقتی کامنتتون را زیر پست برای حمید – دهه سی تا چهل سالگی دیدم خیلی بهتون فکر میکنم ، اون کامنت را چندین بار خوندم ، کاش میتونستم باهاتون ارتباط بگیرم ، من ادرس وبلاگی که در اون کامنت اشاره کرده بودین را پیدا نکردم ، خیلی دلم میخواد به یه عصرونه دعوتتون کنم ، متاسفم که الان زیر پیامک ها این کامنت را میذارم ، امیدوارم شبانعلی عزیز که همیشه با متمم ، روزنوشته ها کمک میکنه کنار مدیریت کردن زندگی، خودمون ، کسب و کارمون و محیط جدیدمون به آرامش درون و رضایت شخصی برسیم این ذوق من را مبنی بر نداشتن رفتار حرفه ای در کامنت گذاری نگذاره .
بینهایت از متمم و روزنوشته ها ، در واقع از مدیرش ممنونم بابت همه چیزهایی که بهم اضافه کرد.
سلام. ممنون محمدرضا ?
عالی بود ذی نفعان ناکارآمدی ها بخصوص. همینه وگرنه این سطح و عمق وضعیتهای تمسخرآمیز همه جا باورپذیر نیست.
سلام محمدرضا
خیلی خوب بود
راننده تازه کار و اتوبان تهران-ساوه من رو یاد صحبت یک بنده خدایی انداخت.دکتر بود. خیلی سال پیش بهم می گفت آدم تا وقتی سالمه اصلا کارکرد بدن و سیستم بدنش براش مهم نیست. شاید ندونه کبدش کجا است، هضم دوم چطوری تو روده صورت می گیره، آئورت چیه. ولی وقتی مریض میشه تا کنجکاوی شروع میشه. میره جلوی آینه وایمیسه. دیگه میدونه لوزالمعده کارش چیه، به تغییر رنگ پوستش حساس میشه.
سیاست هم همینه. اگر مجموعه حکمرانی یک کشور کارش رو درست انجام بده، مردم اون کشور اصلا سیاست براشون مهم نیست. میرن پی زندگیشون. فقط تو جایی که سیاست سفره مردم رو کوچیک و بزرگ میکنه، مردم براشون مهمه رئیس بانک مرکزی کیه.
درود، وقت به شادی محمد رضای عزیز،
تو چیکار داری. تو فقط بگو. یاد صحنهای از فیلم "آرزوهای بزرگ" افتادم؛ که دوست پیپ می گفت:" پدر بزرگم گوشهایش سنگین است. هر چی که گفت، تو فقط سرت را تکان بده. چیزی نگو. خلاصه روزگاری است که آدمها یا باید سرتکان دهند، چیزی نگویند. یا باید بگویند، هر چه را که به آنها دیکته میشود؛ هر چقدر که نخواهند. تو فقط بگو. عالی بود.
این آدرس وبسایتم است. به من افتخار میدهی اگر تمایل داشتی در لیست دوستانت قرار دهی. سپاس
https://dr-mahmoudjavid.com/
سلام محمد رضا جان.
نمیدونم بقیه مردم که تو را نمی شناسند چه واکنشی به این دسته از مطالب تو دارند اما این پیامک ها برای من خیلی جذاب و آموزنده و فرح بخشه.
تا میام یک تصویر جدی از یک دانشمند پرکار در ذهنم بسازم یه دور این پیامک ها منتشر میشه و من غرق خنده میشم.
هم پیامک مرد میهن آبادی سری قبل و هم پیامک آخر این سری. خیلی باحالی ???
سلام
پیام وزیر ارشاد خیلی جالب بود. با خوندنش یاد جمله ای افتادم که فکر کنم خیلی از دوستان دهه پنجاهی و شصتی شنیده باشند. انقلاب ما انفجار نور بود. جمله ای که به رهبر قبلی جمهوری اسلامی نسبت داده میشد و بصورت شعارروی دیوار مدارس ، مساجد و … نوشته شده بود. البته من تو اینترنت سرچ کردم بعضی سایتها نوشته بودند اولین بار یاسرعرفات در دیدار با ایشون این جمله رو بکار برده و ظاهرا ایشون هم تایید کرده . صرف نظر ازاینکه گوینده چه کسی بوده من هیچی از این جمله نفهمیدم. اصلا مگه نورمنفجر میشه ؟ ما تو درس فیزیک دبیرستان کمی راجع به تجزیه نور( اقدامات نیوتن و عبور نوراز منشور)، شکست نور، ضریب شکست نور و … مطالبی خونده بودیم ولی درخصوص انفجارنور مطلبی تدریس نمی شد. شاید هم اطلاعات و دانش ما کافی نبوده ،ولی مساله بعدی اینه که وجه تشبیه انفجارنور با یک انقلاب چی میتونه باشه؟
واقعا تئاترو حرکت پایدار ماده در توازی هستند؟ پیچیده گویی و مغلق نویسی بی ربط و ترکیب مفاهیمی از هنر ، فیزیک و هندسه ؟ (بدون شرح)
در دوره آقای احمدی نژاد اگر خاطرتون باشه چند موجود زنده (میمون/لاک پشت و کرم خاکی) توسط کپسول زیستی به فضا پرتاب شدند .بحث های فنی رو من هیچ اطلاعی ندارم و موضوع صحبت من نیست ولی رئیس جمهور وقت در گزارشی که ارائه میداد گفته بود: دانشمندان ما تمام حالات جسمی و روحی این موجودات زنده را قبل از پرتاب به فضا اندازه گیری کردند. من با خودم میگفتم اندازه گیری حالات جسمی (مثل فشار خون/ ضربان قلب و …)امکان پذیره ولی واقعا حالات روحی کرم خاکی چی؟ و بعد اینکه چجوری اندازه گیری میشه ؟
سلام..امیدوارم خوب باشید..
تو شرایط روحی خیلی بدی بودم بخاطر قضیه مسمومیت ها که پیام آخر خنده به لبم آورد.دوستتون چقدر راحت بوده?من بودم به هیچ وجه قبول نمیکردم..خیلی از خودگذشتگی کردین.