پیش نوشت اول: تا کنون دو مرتبه در مورد جملات کوتاه نوشتهام. نخستین مطلب، صرفاً به پیش نوشتها محدود شد و اصل بحث شروع نشد. توضیح دادم که چرا با وجودی که همیشه مخالف جملات کوتاه بودهام، تصمیم گرفتهام در موردش بنویسم.
در دومین مطلب، توضیح دادم که جملات کوتاه – لااقل در نگاه من – بیش از آنکه حکمت فشرده شده باشند، اشیاء زیبا یا زشتی هستند که میتوانند در گوشهای از ذهن و زبان ما جا بگیرند. اطمینان دارم که میپذیرید که با این نگاه، هدف من کاهش ارزش این جملات نیست. بلکه تغییر کاربری آنان است.
پیش نوشت دوم: پیش نوشت سوم خیلی نامربوط است. اگر از دوستانی هستید که به تازگی افتخار میزبانی شما را دارم، پیشنهاد میکنم که مستقیم به سراغ اصل مطلب بروید.
پیش نوشت سوم: این نوشته و نوشتههای بعد، در مقایسه با سایر نوشتههای من، طعم شخصیتری دارند. بنابراین ممکن است برای خوانندهای که به تازگی مهمان این خانه شده است و هنوز دوستی عمیق بین مان شکل نگرفته است، خسته کننده باشد. چون فقط دوستان نزدیک هستند که از دیدن و شنیدن و دانستن شخصیترین رفتارهای دوستان خود، لذت میبرند. برای من چندان مهم نیست که فلان بازیگر یا فلان فوتبالیست، چه لباسی میپوشد یا چه شغلی دارد. اما تو دوست نزدیک من هستی، حتی دانستن اینکه دمنوش بابونه را به دم نوش نعنا ترجیح میدهی، برای من یک دانش مهم است. مهمتر از بسیاری از دانشهایی که به ضرب و زور به من آموختهاند و دانستنش را با برگهای ممهور به مهر برجسته، گواهی کردهاند!
حالا برای من، انتخاب بین نعنا و بابونه، انتخاب بین دو گیاه نیست. انتخاب بین دو خاطره است. انتخاب بین دو احساس. انتخاب بین دو تجربه.
نوشتههای شخصی، برای همه خوانندگان این وبلاگ نیستند. برای آنهاست که دوستترند. همانطور که من هم، در لابهلای تمام کامنتها و نوشتهها، در کنار تمام حرفها و تحلیلهای شما – که دوست دارم و با دقت میخوانم – به دنبال آن حرفهای شخصی میگردم. به دنبال آن سلیقهها. به دنبال نعناها و بابونهها. همین تنها چیزهای کوچکی که در این دنیای بزرگ، طعم آشنایی و یگانگی را به غذای غربت و بیگانگی، اضافه میکنند.
اصل مطلب: وقتی میپذیری که قرار نیست با یک تک جمله، دانش و معرفت و شناخت تو به جهان تغییر کند، وقتی میپذیری که عمق دیدگاه و طعم آگاهی و نور بینش، نه به معجزه یک جمله، که به پشتوانه سالها تلاش و کوشش و پذیرش مرور زمان، در نگاه تو پدیدار میشود، باید کاربردهای دیگری برای جملات کوتاه پیدا کنی.
درک این مسئله دشوار نیست که حتی آنها که به ده ثانیه، با خواندن جملهای متحول شده و جامه دریده و سر به بیابان گذاشتهاند، قبل از آن، به ده روز یا به ده ماه یا به ده سال، انباشت بزرگی از دانش و اندیشه و تجربه را فراهم کردهاند.
در این نوشته و نوشتههای بعد، برخی از استفادههای جملات کوتاه را – از نگاه خودم – مینویسم و مرور میکنم.
سادهترین کاربردی که جملات کوتاه دارند، بیان زیباتر و دوستداشتنیتر چیزی است که ما آن را با تمام وچود لمس کردهایم اما همچون گنگی خواب دیده، از بیان آن ناتوان بودهایم. فرض کنیم که همیشه احساس من این بوده که باید به انسانها به صرف انسان بودنشان احترام گذاشت. بعد میبینم که ابوالحسن خرقانی میگوید:
آن کس که بر این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید که گر نزد خدا به جانی ارزد، نزد بوالحسن به نانی ارزد.
بعید است که هیچکس، با چنین جملهای، باورهایش بر هم بریزد و گرفتار انقلابی درونی شود، من اگر این مفهوم را پذیرفته باشم، با چنین بیان زیبایی برانگیخته میشوم. شاید آن را در شبکههای اجتماعی منتشر کنم. یا اینکه به خط خوش بنویسم و بر دیوار خانهام بیاویزم.
از این جنس مثال زیاد است. فرض کنید که این جمله منسوب به ویل دورانت را میخوانید: مرگ تمدنها زمانی فرا میرسد که بزرگان آنها، به سوالات جدید، پاسخهای کهنه میدهند.
بعید است هیچ بزرگی با خواندن این جملات، بگوید: چقدر جالب! باید دقت کنم به سوالات جدید، پاسخ کهنه ندهم!
دو دسته انسان از دیدن جمله فوق لذت میبرند: کسانی که این را به عنوان مشکلی در جامعه یا تمدن خود میبینند و سپس احساس میکنند که این بیان، بسیار زیبا و گویاست و دسته دیگر، بزرگانی که فکر میکنند در حال پاسخ جدید دادن به سوالات جدید هستند و از اینکه مورد تایید این جمله هستند، لذت میبرند.
بگذریم از اینکه جمله فوق متعلق به ویل دورانت نیست و نخستین گوینده آن، به دلیل پارهای ملاحظات، ترجیح داده آن را به ویل دورانت نسبت دهد و البته چون ویل دورانت تاریخ تمدن را نوشته و در این جمله هم لغت تمدن وجود دارد، ویل دورانت باورپذیرترین فرد برای منسوب کردن این جمله بوده است!
خلاصه کلام تا اینجا اینکه: یکی از کاربردهای جملات کوتاه، بیان احساس یا تجربهای است که داریم. دقت داشته باشید که بیان احساس یا تجربهای که داریم و نه تایید احساس یا تجربه.
به این جمله اینشتین دقت کنید: زندگی کردن، مثل دوچرخه سواری است. تا رکاب بزنی نمیافتی و میتوانی به دوچرخه سواری ادامه دهی.
این جمله، تعبیر زیبایی است از نقش تلاش در زندگی و همینطور یک تشبیه زیبا (حتی شاید با کمی اغماض، یک استعاره خوب). اما دقت داشته باشیم که این یک بیان است و نه یک استدلال. وگرنه احمقترین انسانها هم میدانند که از اینکه رکاب زدن باعث حفظ تعادل دوچرخه میشود، نمیتوان با هیچ منطقی نتیجه گرفت که تلاش کردن هم باعث سقوط نکردن در زندگی میشود!
یا اینکه وقتی میگویند: در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است.
طبیعتاً انسانی با شعور جلبکی هم میفهمد که از طلوع خورشید در پایان شب نمیتوان نتیجه گرفت که هر کس ناامید است روزی امیدوار خواهد شد!
یا اینکه از جمله «به جای لعنت بر تاریکی، شمعی بیفروزید» نمیتوانیم نتیجه بگیریم که چه استدلال زیبایی! چون تاریکی از جنس عدم است. از جنس نبودن نور است. تاریکی منفعل است. تاریکی هیچوقت به جنگ شمعی که روشن شده نمیرود.
اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!
بنابراین، جملات کوتاه، صرفاً یک بیان زیبا هستند. کسی که در سختیها ناامید نمیشود و برای بهبود اوضاع تلاش میکند (چیزی که من هم مثل بسیاری از شما به آن ایمان دارم) برای بیان زیبای عقیدهی خود، از این جمله استفاده میکند. نه اینکه این جمله را به عنوان استدلالی برای رفتار خود به کار بگیرد.
مروری کوتاه به استفاده از جملات کوتاه در شبکههای اجتماعی، ما را به این نتیجه میرساند که انسانها این جملات را به جای یک بیان زیبا به عنوان یک استدلال نگاه میکنند!
تا به حال، اگر بخواهم سه نوشته فعلی را خلاصه کنم، میتوانم چنین بگویم:
جملات کوتاه و توسل انسانها به آنها، اگر بر روی کاغذ هم کاری سطحی و پوچ باشد، بر روی زمین، اقدامی رایج و انکارناپذیر است. اما اگر در تعریفی که از ماهیت و نقش آنها داریم بازنگری کنیم، میتوانند به ابزاری مثبت و اثربخش از زندگی ما تبدیل شوند. ماهیت جملات کوتاه را میتوان با ماهیت اشیاء مشابه دانست و از لحاظ نقش هم میتوان کاربردهای متعددی برای آنها قائل شد که نخستین کاربرد، بیان زیباتر دانستههای قبلی ماست که ما از بیان آنها در شکلی روان و زیبا، ناتوان بودهایم.
این قصه همچنان ادامه دارد: قسمت چهارم
و دوباره سلام.
این مطلبتون رو دوست داشتم و البت که قبل از این هم نگاه من به جملات کوتاه همین بود. همیشه برام مبهم بوده که فلانی با شنیدن فلان جمله از این رو به اون رو شده (چطوری یه جمله یک عمر رو میتونه عوض کنه؟؟!!)
جملۀ خوب خوبه، اما استدلال خوب خیلی بهتره و به نظرم جملۀ کوتاه خوب و خوشایند باید از دل یک استدلال خوب باشه و به قول شما تعریفی زیبا برای موضوعی که شاید ما نتوانیم آن را بیان کنیم.
سلام
من این چند جمله زیبا را دوست دارم “آنچه میخواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمیخواهیم، آنچه دوست داریم نداریم و آنچه داریم دوست نداریم؛ و عجیبست هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم.” صرف نظر از اینکه این جمله از کیه، من یه حس مشترک با صاحب جمله دارم آن هم اینکه همیشه دنبال رضایت و شادی در زندگی بودم و گاهی که سردرگم می شدم و نمیفهمیدم چرا با وجود تلاش ها و موفقیت ها هنوز رضایت و شادی را تجربه نکردم این جمله به یادم می افته.
Ordinary riches can be stolen; real riches cannot. In your soul are infinitely precious things that cannot be taken”
.” from you
Oscar Wilde
این جمله از وایلد شاید به مبحث عزت نفس در وبلاگ شما کمک کنه. راستش نمی دونستم کجا باید کامنت بگذارم.
سلام
من خیلی اتفاقی و با یکی از نوشته های شما که لینک آن توسط یکی از دوستان در سایت linkedin قرار داده شده بود، به سایتتون اومدم و بعد از خوندن اون مطلب شروع کردم به خوندن نوشته هاتون در مورد جملات کوتاه. واقعاً از خوندن نوشته هاتون لذت بردم و میتونم بگم بعد از سالها شاید اولین بار بود که توی اینترنت یه دست نوشته رو تا آخرش خوندم. تحلیل جالبی بود.
واقعیتی که در مورد جملات کوتاه و کتاب های روانشناسی( تفکر مثبت) پرفروش موجود در بازار که زمانی خودم هم مشتری پرو پاقرصشون بودم، وجود داره اینه که مثل قرص مسکن هستند. وقتی اونها را میخونی یا باهات همدردی می کنند یا دقیقاً احساس تو رو بیان می کنند یا بهت انگیزه و اشتیاق میدهند ولی فقط تا یک مدت کوتاه تاثیرشون هست. اونهم تاثیری در دنیای ذهن و نه دنیای واقعی. یک جورهایی آدم را در دنیایی از امیدها و سرخوردگی ها اسیر می کنند و مانع پرواز روح و رشد فکر آدم میشن. در صورتی که خوندن کتاب (تبصره: کتابهایی غیر از روانشناسی و تفکر مثبت) ذهن و فکر آدم را با یک دنیای دیگه آشنا می کنه. دنیایی که در طول مدت خوندن کتاب در اون سفر می کنی و هیچوقت خوندن پرمغزترین جمله اون کتاب که شاید چکیده همه مطالب اون کتاب باشه هم آدم را قادر به درک لذت تجربه اون سفر نمیکنه.
در پایان از مطلب بسیار خوبتون ممنونم و از همین تریبون اعلام میکنم من هم مثل بقیه دوستان که کامنت گذاشته بودند از همین لحظه مشتری پر و پاقرص نوشته هاتون شدم. موفق و سلامت باشید.
سلام، سپاس از شما که فرصتی برای اندیشیدن بوجود می آورید. یادم می آید در یکی از شبکه های اجتماعی خواندم:
” اگر می خواهی راحت باشی کمتر بدان و اگر می خواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان.”
با خودم گفتم مگر نه اینکه اگر بیشتر بخوانی بیشتر خواهی دانست و بر اساس این جمله ی به ظاهر حکیمانه با بیشتر خواندن خوشبخت خواهی بود و با بیشتر دانستن کمتر راحت و چگونه می توان خوشبخت باشی وقتی راحت نباشی. همین تحلیل کوتاه و به ظاهر منطقی باعث شد که به قول شما ” برخی از دانسته های قبلی خود را مرور یا طبقه بندی کنم” و به این نتیجه برسم که شاید ویژگیِ خوشبختی آرامش است و آرامش با خوشبختی فرق دارد!
با خودم گفتم شاید پیامِ پنهانِ این جمله ی کوتاه این باشد که اگر با پیروی از راحت طلبی کمتر خواندی کمتر خواهی دانست و خوشبخت نخواهی بود که نشان می دهد مسیر خوشبختی از راحت طلبی جداست.
حتی این پیام اخلاقیِ به ظاهر حکیمانه هم که نه به راحتی از این جمله ی کوتاه استخراج کردم! مرا راضی نکرد زیرا به نظر می رسد راحت طلبی هم با راحتی فرق دارد.
در نهج البلاغه ی حضرت علی (ع)، حکمت ۱۷۲ را خواندم: ” النَّاسُ اَعداءُ ما جَهِلُوا ” و به این فکر کردم که راحتی، جهل و دشمنی چه رابطه ای با هم دارند؟ ( فکر می کنم خواندن این حکمت و احساسی که از آن بدست آوردم مثالی از گفته ی شما باشد که ” ساده ترین کاربردی که جملات کوتاه دارند بیان احساس یا تجربه ای است که داریم و نه تایید احساس یا تجربه”)
همه ی این فکر ها که شاید از خواندن آن جمله ی کوتاه ایجاد شد ذهن مرا به این پرسش سوق داد که ” رابطه ی بین راحتی و دانستن چیست؟ ”
این خاطره را تعریف کردم که بگویم که در آن روز که آن جمله را در آن شبکه ی اجتماعی خواندم و نخواستم بدون اندیشه آن را بپذیرم نتیجه آن شد که پرسشی برایم ایجاد شود ( که فکر می کنم شروعِ خوبی برای دانش آموزی باشد.) و خوشحال از اینکه فرصتی برای بیشتر دانستن برایم مهیا شده است و ناراحت که چگونه رابطه ی صحیح بین راحتی و کمتر دانستن را بفهمم! به هر حال چه میزان تحلیلِ من، نادرست یا درست! احساس خوبی پیدا شد که پرتوهایی از آگاهی به زندگیم تابیده شده است.
خواستم بگویم که شروعِ فکر کردن در مورد میزان درستی یا نادرستی جمله ای کوتاه هم می تواند ما را به سمت دانش رهنمون دهد و آنگونه که شما هم گفتید: ” جملات کوتاه، هیچ دانش و حکمت جدیدی را به ذهن ما تزریق نمی کند بلکه به ما کمک می کند…”
امیدوارم دوستانی که با خواندن نوشته ی من (که بیشتر خاطره نویسی شد تا comment!) خسته شدند مرا ببخشند. هر چند وقتی برای خواندن تصمیم می گیریم مسئولیت ناراحتی (راحتی) آگاهی بیشتر با خودمان است!
یادآوری این نکته هم خوب است که به نظر می رسد که مهمتر از کلامی که مطرح می شود تشخیصِ میزان درستی آن کلام است و مهمتر از میزان کلام صحیح حکیمان :
“اَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ علی الِّسانِ و ارفَعُهُ ما ظَهَرَ في الجَوارِحِ و الارکانِ.”
(حضرت علی(ع)، نهج البلاغه، حکمت ۹۲)
سلام به همگي!
والله در راستاي هنر خواندن جملات كوتاه يه متن كوتاهي خوندم كه اونقدر دلنواز و دلنشين بود دلم نيومد باهاتون به اشتراك نذارم، فقط متاسفانه يه مقدار گشتم اما نويسنده اش رو پيدا نكردم، حالا اگه كسي ميدونست بگه ممنون ميشم.
“یک گوشهای هم هست بهنام سَلمَک. یک جایی بین پردهی چهارم و پنجم دستگاه شور. وقتی میخواهی از شور بیفتی تویِ دشتی. آنجا؛ درست همان لحظه، یک مکث میکنی؛ یک توقف چند ثانیهای بین دو پرده. یک لحظه آواز را به جای آنکه رها کنی توی هوا نگه میداری توی گلو. میپیچانی، مکث میکنی، خسیس میشوی توی خرج کردنش. چرا؟
چون بعدش که میروی توی دشتی و صدا را رها میکنی، آزادش میکنی، آن مکث چند ثانیهای کرشمه میشود روی صدایت. یک دمِ دلانگیز میآفرینی. جانِ جهان میشود ترمهی آوازت.
زندگی هم همین است. گاهی اگر دلش خواست مکث کند پاپی نشوید که هل بدهیدش جلو. بگذارید لحظهای را توقف کند، دراز بکشد بین دو اتفاق. رها کنید این با شتاب پیش رفتن را. کش بیائید میان حادثهها. دست بیندازید توی جیبتان. سوت بزنید و خیابانها را فتح کنید و بسپارید خودتان را به خیالِ خوشِ آسودگی. شاید زندگی آن نغمهی جادویی که برایتان حبس کرده است در گلو را، همین زودی، پشت این مکثِ کشدارِ بدِ حادثهها، رها کند توی سرنوشتتان.”
وقت عزیزتون به خیر
جملات زیبا مثل ضرب المثل هستند که در یک شرایط خاص و دیدگاه خاص درست هستند. یک وچه از یک موضوع چند وجهی رو نشون می دهند. بعضی ها معنی کاملی دارند مثل
مهم نیست که برکه ای کوچک باشی یا دریایی بزرگ، پاک که باشی آسمان در تو پیداست.
هنوز از نوشتن و خواندنش لذت می برم و حتی نیرویی برای بهتر شدن.
اما فکر کنم در خواندن این جملات به چند چیز توجه کنیم:
۱- توجه نکنیم که چه کسی این حرف را زده است. چرا که در بیشتر موارد جعلی است و حتی ممکن است قدرت نقد را در ما بگیرد.
۲- برخی جملات کوتاه فرصتی است برای اندیشیدن. فکر کنیم که آیا درست است؟ چرا غلط است؟ می شود جمله را بهتر کنیم؟
یک ورزش ذهنی است. یا خلاقیت می تواند باشد.
سلام .
جملات کوتاه مثل یه میانبر میمونه که آدما با دیدن اون بدون اینکه عقبه اون رو بدونن هیچی ازش نمیفهمن ،گاهی اون جمله ی چند کلمه ای ساده برون داد سالها زندگی طرف هستش که ما فقط عادت کردیم باهاشون پز بدیم. کلا در باب تنبلی و فرار از مشکلات واقعی زندگی که باعث میشه انقدر این جملات خوندنش و باز گو کردنش محبوب باشه خیلی میتونیم بگیم .ماها یاد گرفتیم که یاد نگیریم و زندگی نکنیم . من به شخصه از وقتی تصمیم گرفتم کارم رو توی یکی از بهترین شرکت های رها کنم و به یه کار پارت تایم اکتفا کنم و بیشتر بخونم و بنویسم تازه دارم میبینم که پشت اون همه فرار و سعی بر میانبر زدن (کاری که ما با جملات کوتاه میکنیم ) که از بیرون به عنوان موفقیت و خبره گی دیده میشد چه آدم پر از کمبود و چاله چوله هست که درست کردن اون ها سالهای سال اونم تلاش و اراده زیاد میخواد.خدا کنه که بینش اون و پیدا کنیم که مسائل رو تو کانتکسشون ببینیم
سلام محمدرضای عزیز
یکبار یک جمله ی کوتاه بی سر و ته بدستم رسید که آخرش نقل قول کرده بود از دکتر ابراهیمی دینانی! جمله در رابطه با ازدواج بانوان ….. خلاصه بماند .
آقا ما یک کلام گفتیم که این جمله ربطی به استاد نداره . تحقیق کنید و یا اسم ایشون رو پاک کنید.
نمیدونی که چه شمشیر کشی شد. خلاصه بعضی دوستان روی جملات کوتاه بدجوری تعصب دارن دیگه از بیان و استدلال گذشته … !!! دست بزرگان از دنیا رفته که کوتاه ..به بزرگان معاصر هم رحمی نمی کنن.
همه ما به کوتاهی یک جمله زندگی میکنیم و به بلندای چندین تجربه در افعالی ماندگار میشیم. اونقدر عمر می کنیم که از شلوغی تجارب بسیار به سکوت و سادگی مینیمالها پناه میبریم و بقدری کوتاهه این دوره که خیلی از آرزوها رو با خودمون می بریم. کوتاهی شعری که بلندای قشنگ احساس و فکر آدمها رو در بر داره، پشت پرده به هزاران تمثیل و ایماء و اشاره دیگه و خودانگیزگیها جان میده. حرفها، قداست حس و طعم تلخ و شیرین تجارب انسانها رو در بر دارند، جایی اگر با احساس تمام گفته شده، جایی دیگه برای خود گوینده هم ممکنه کمی فکاهی جلوه کنه.
اینکه امروز با احساس و ادراک امروزمون مینویسیم و فردا با ادراک و احساس خاص اون لحظه حرف خودمونو نادیده گرفته یا نقد میکنیم، همه مختصات عمر آدمهایی است که بلندای یک ارتباط موثر رو در قلب جملات کوتاهشون به تجربه مینشینند.
درست جایی که قضاوت پیش بیاد، هیچ حرفی کاملا درست و یا جامعا نادرست نیست. همون جمله اگر برای این گفته بشه که فرد شماره یک بگه و فرد شماره دو بشنوه و پلی در جهت ساخت احساس مشترک داشته باشند، حتی اینکه گفته بشه چه هوایی! عطر باغچه منزل مادربزرگمو میده!، همین به تنهایی میتونه بگه مایلم شما رو در یک خاطره شیرین سهیم کنم چون حس میکنم خوشم میاد همزمان با من راجع به یک موضوع ساده ولی شیرین صحبت کنیم.
کاربردها، دامنه معانی قشنگی به جملات کوتاه میدهند که باید درکشون کرد، نه اینکه حفظشون کرد و مثل آچار در باز کردن پیچهای زنگ زده نگاهی صرفا ابزاری و خارج از احساس بهشون انداخت.
از درد گفتند دوستان و ارتباطش با بزرگ شدن و ازین دست مقوله ها که اشاره به رشد داره، من فکر می کنم هر گذرگاهی یک حس متفاوت در انسان ایجاد می کنه، چه بسا این گذر از یک سطح باور تنهایی به سطحی از خودآگاهی یا قبول رای دیگران باشه. درد هم یکی از این گذرگاههاست.
من همیشه به گوینده و حرفی که گفته میشه دقت بیشتری دارم تا منبع یا ماخذ اون صحبت و یا جمله کوتاه، مثلا اگر بانویی نقل قول از یک دختربچه یازده ساله داره، خود این فعل برام معنایی بیشتر از حرفی که گفته داره!
با دعاهایی که ل ع ن ت و نفرین در اونها موج میزنه ارتباط روحی برقرار نمیکنم، به عقیده من، دعا پاکترین هدیه وجود ما به منبع عشق و احساس ما است، باید صورتی و یا بنفش باشه! باقی رنگها قلبمو موقع دعا گرم نمیکنند.
متشکرم از همه کسانی که به من اجازه مطالعه یا مرور نظریاتشونو دادند.
ممنون از نوشته و پیشنهاد خوبتون
جملات کوتاه همیشه هم تاثیر گذار نبوده .
یه مدت کوتاهیه که میبینیم بازارشون داغ شده.اونم بخاطر راحت طلب شدن افرادی مثل من شاید.
یادمه وقتی کتاب در تنگ اندره ژید رو خوندم به ین فکر کردم کل کتاب میخواد یه جمله از حضرت حافظ رو بگه “جریده رو که گذرگاه آفیت تنگ است”
خب اون زمان توجه به جملات کوتاه کمتر بود و من شخصاَ دنبال کتابهایی بودم که با خوندن حداقل ۱۰۰ ۱۵۰ صفحه یه نتیجه خوب بگیرم.در واقع دنبال نتیجه گیری خودم بود.
یه واقعیت تلخ در مورد عموم ایرانی ها هست – گروه کمی استثنا هستند در این مورد – که واقعا مطالعه نمی کنیم و به تبعه ان کمتر هم فکر می کنیم . حالا چه اشکالی داره که با همین جملات کوتاه هم حس مطالعه را داشته باشیم و هم کمی به ان فکر کنیم .
نکته دوم اینکه حس و حال ماها دنبال کردن مطالب طولانی و سنگین نیست به قول دوستی دنبال اطلاعات کپسولی هستیم که یه جا بندازیم بالا ( قورت بدیم ) شاید این جملات همون کپسولها باشه.
سلام محمدرضا گیان (کردیِ جان)!
این جمله ت خیلی بامزه بود
در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!
اگر گاهی انتقادات شدیدی ازت می شه یا بد کامنت میذارن یاد این جمله بیافت که “هیچ کس به قطاری که ایستاده سنگ نمی زنه خصوصا هموطنان عزیزمان”
امیدوارم حالت خوب باشه و حال ما هم خوب بشه شاید وطن جای بهتری بشه
سلام
در مورد حال خوب و اینکه چطور میشه حال خوب داشت فکر می کنم خیلی مطلب گفته شده و همه اونها هم بر یک موضوع توافق نظر دارن که می بایست با گذشته و آینده درگیری ذهنی پیدا نکنی. هر عملی که در لحظه اکنون اتفاق افتاده تموم شده و رفته و باید اون رو پشت سر گذاشت. تکرار هر موضوع ناراحت کننده ناراحتی رو هربار بیشتر می کنه اگر بر هیجانات منفی پیرامون اون تمرکز کنی. اینها واقعیت دارند اما عمل کردن به اونها ساده نیست و نیاز به تمرین و تکرار بسیار داره.
روشی به نام ذهن آگاهی خیلی ساله که در دنیا مورد استفاده ست که بر پایه مراقبه و آموزه های شرقی هست. اگر واقعا کسی بتونه در لحظه اکنون باشه و هر کاری یا رفتاری که انجام میده کاملا و ۱۰۰درصد به اون آگاه باشه به آرامش خواهد رسید و حالش در اکثریت مواقع خوب خواهد بود چون هیچ چیز پایدار نخواهد بود.
این آموزه به من خیلی کمک کرده نتونستم همیشه آگاه باشم اما همون میزان کم هم موثر و کمک کننده بوده واقعا.
در آخر مثل همیشه عاشق نوشته هاتون هستم و مطابق معمول شما و سایت مفید و ارزشمندتون رو به همکاران و دوستانم در محیط های آکادمیک خصوصا معرفی می کنم. گاهی مطلبی از سایتتون رو برام می فرستن و اونجاست که بیشتر ترغیب میشم که بگم این مطلب بی نام و نشان از کجا اومده و دلنوشته های کدام معلم فرهیخته و دلسوز و آگاهیه.
امیدوارم همیشه ایام سلامت و بعد در آرامشی واقعی باشید. پاینده باشید
شما رو یکی از دوستانم مدتی میشه که معرفی کرده و بسیار خوشحالم از اینکه با ایده ها و عقیده هایی آشنا میشم که بوی محتوای عمیق و نگاهی به امور ساده اما بسیار متفاوت میدهد
سلااااااام چندوقتی نبودم
چقدر دلم برای اینجا و این خونه و صحبت های صاحب خونه تنگ شده
کلی از مطلب ها عقبم نمی دونم از کجا شروع کنم؟
آقای شعبانعلی عزیزم
بعد از خوندن مطلبتون فکر کردم به اینکه چند بار تا حالا پیش اومده یه جمله کوتاه یه فلش تو ذهن من زده باشه و با وجود اینکه همخوانی با تجربیات و حالتهای درونی خودم نداشته باشه باعث ایجاد یه روش نو یا یک طرز تفکر جدید تو ذهن من شده باشه، و متوجه شدم این مساله به دفعات پیش اومده برای من ، این معنیش اینه که ذهن و دریافت من ایراد داره ؟
متن ها تون رو وقتی با کامنت خوانندگان می خونم و نظرات دیگران رو می بینم، برام جذابیت دو چندان ایجاد می کنه…
فکر کنم دو سه سال پیش بود از یه کارشناس مهمان در رادیو شنیدم که می گفت انقدر به بچه ها و جوانها نگیم: ” نابرده رنج گنج میسر نمی شود” چون جوانها فکر می کنند برای رسیدن به هر هدف و موفقیتی الزاما باید خیلی زحمت و مشقت تحمل کنند در صورتیکه برای رسیدن به هر هدفی راه های مختلفی هست که چه بسا سهل الوصول باشند! و گفت اینطوری انگیزه افراد رو کاهش میدیم! خیلی چیزای دیگم در همین رابطه گفت. خیلی برام حرفاش عجیب بود و اصلا نمی تونم بفهمم حرفاشو و حتی تجسم کنم کسی رو که با خوندن این شعر زیبا بخواد اینطوری نتیجه بگیره!
با خوندن این متن زیبا از معلم عزیزم و بیان دغدغه او با اینکه هنوز برام قابل درک نیست که کسی بیش از حد این جملات کوتاه رو جدی بگیره اما دیگه الان اطمینان پیدا کردم که قطعا کسان زیادی بودند و هستند که با این چالش مواجهند.
یادمه توی درس مهارت یادگیری گفته بودی خلاصه ی هر چیزی بدیهیه! حالا با خوندن این متن فکر می کنم جملات کوتاه هم که خلاصه عمر گوینده هست بدیهیه و هماهنگی پیامشون با حال و روز هر یک از ماست که باعث جذابیت و تاثیر و برداشت های مختلف از اونها میشه. شدیدا با شرط اثر بخشی جملات کوتاه که گفتی موافقم محمدرضا عزیز.
سلام؛ در همین مدت آشنایی کوتاه با شما دارم به حرف هایتان عمل می کنم اما نیازمندی هایم گوی سبقت را از نوشته های خوب سریالی شما استاد عزیز ربوده است. خودخواهانه می گویم مشتاقانه منتظر پاسخ به سوالاتم هستم؛حضور هدفمند و پرفایده در فضای مجازی چطور حاصل می شود؟ آیا ما باید از بین انبوه اطلاعات وب، برای خودمان Daily Check تعریف کنیم؟ آیا پیشرفت و رضایت بدون تحصیلات تکمیلی در ایران حاصل می شود؟(رویاست یا واقعیت) چطور مطالعه کنیم که به خانواده و بعضی از ضروریات و تفریحات زندگی برسیم؟ ۲۴ ساعتمان را چه طور و با چه برنامه ای باارزش تر کنیم؟ و…
جمله هايي كه به عنوان مثال در متن به كار برديد من رو ياد يه جمله اي انداخت از واتسلاو هاول كه جمله بسيار زيباييه و خيلي دوستش دارم ولي از طرفي اصلا استدلال قوي محسوب نميشه به قول خودتون: “آن ها اسلحه در دست دارند و ما دستمان خالي است، پس آن ها زودتر خسته مي شوند”.
يه نكته اي هم هست در مورد نحوه نقل كردن جملات كوتاه. فكر مي كنم اگر شيوه نقل اين جملات كمي تغيير كنه خيلي آموزنده تر ميشه و اون نكته اينه كه: به نظرم خيلي از جملات كوتاه نه در كتاب ها بلكه در مصاحبه ها مطرح مي شوند. شرايط فرد در زمان مصاحبه (مثلا اگر سياستمدار بوده در زمان تصدي مقام يا قبلش يا بعدش)، اينكه در چه مقطع زماني از عمرش بوده (مثلا فلان نويسنده كه ۷۰ سال عمر كرده و ۴۰ سال سابقه كاري داره، اين جمله رو در مصاحبه اي در ۳۰ سالگي گفته؟ در ۵۰ سالگي؟ يا …)، در پاسخ به چه سوالي گفته شده، حتي در جمع چه كساني بوده و مكان مصاحبه چي بوده و … خيلي خيلي در چرايي بيان اون جمله و كاربردش اهميت دارن. چيزي كه معمولا توجهي بهش نميشه. اگر جمله كوتاه رو نقل كني و اين حواشي رو هم بگي (حتي اگه فرد شنونده اون آدم رو نشناسه) حداقل شرايطش در زمان گفتن اون جمله قصار درك ميشه و ديگه شايد به اين راحتي مثل نقل و نبات اون جمله رو در هر جايي به كار نبريم يا به عنوان استدلال بهش نگاه نكنيم
يه نكته ديگه هم در مورد جملات كوتاه داشتم كه چون حدس ميزنم شايد در ادامه اين نوشته ها خودتون بهش برسين و در موردش بنويسين، نميگم. چون حيفه نكته اي رو كه شما با بيان روان و زيبا مي نويسين، من با اين لحن محاوره اي پس و پيش بگم 🙂 منتظر نوشته هاي جديد درباره اين موضوع هستم
از اینکه بیشتر احساسات و دردهام توسط کسی به این شیوایی بیان میشه ، حس امید بهم میده و یه جورایی ذوق زده میشم
دل نوشته هاتون تنها چیزی که بطور منظم دنبال می کنم ..هر زمان هم دلم بگیره میام سراغ نوشته هاتون
بسیار سپاسگذارم …سلامت و شاد باشین
این نوشته شما منو یاد خود همخوان(ego syntonic) و خودناهم خوان(ego dystonic) در نظریه روان تحلیلی انداخت
اینکه جملات کوتاه چه تآثیر مثبتی توی زندگی من دارن به نوع تجربه های زیست شده من بستگی داره 😉
اگه بیان زیبای اونها با تجربه های من هم خوان باشه برام فقط زیباست!
اما اگه برای من و باورهام ناهم خوان باشه دو اتفاق رخ می ده:
اولی وقتیه که خیلی گنگه و من درکی ازش ندارم فقط صرفا یک بیان زیبا به نظرم میاد
دومی وقتیه که نقش یک تلنگر رو بازی می کنه، چیزی رو که من مدت ها سعی کردم با مکانیزم های سرکوب و انکار به ناهشیارم ببرم حالا فقط با یک جمله کوتاه به سطح هشیارم آورده و شده و Ego dystonic شده. یعنی چیزی که قبلا متوجهش نبودم و حالا متوجهش شدم! وقتی به سطح هشیارم میاد بهترین کاربردش شاید آزاد سازی از تجربه گذشته و سرکوب شده و مانده در ناهشیار باشه و تکرار اون شاید بتونه علاوه بر بالا بردن ضربان قلب من، من را از آن نشانه یا فکر مرضی آزاد سازد…( البته این فقط یه تشبیه بر اساس برداشت شخصی من بود :دی)
اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید! چقدر این را لمس کرده ام و روز به روز بیشتر… به امید روزی که این تاریکی ها را به کمک هم از بین ببریم.
و چقدر این خط به من حال داد:
حالا برای من، انتخاب بین نعنا و بابونه، انتخاب بین دو گیاه نیست. انتخاب بین دو خاطره است. انتخاب بین دو احساس. انتخاب بین دو تجربه.
و دوست داشتن را به من آموخت…
نمی دونم چرا یه لحظه شما رو تو خندوانه تصور کردم :)) جالب میشه اگه بری خندوانه با جناب خان …
بازم ببخشید … قبل ماه عسل شما کلی کلیپ خندوانه و جناب خان نگاه کرده بودم یه جورایی خوشی زده زیر دلم و گرنه من همیشه اینقدر آدم بی ربطی نیستم !! 🙂
البته فکر کنم فشار درس ها هم باشه … دارم واسه کنکور ارشد می خونم یه جورایی هر وقت بخوام از درس فرار کنم میام روزنوشته ها یا متمم که بعدا اگه به خودم گفتم چرا الکی وقتت رو بیهوده با کارای بیهوده تلف کردی با حاضر جوابی بگم که رفتم کلی مطلب خوب خوندم و هیچم وقت تلف کردن نبوده !! ( به قول خودت انسان حیوانی است که توجیه می کند . )
به هر حال آدمای خود در گیر مثل من زیاده … منم به شخصه یکی از خود در گیرترین هام که قرعه ی زمین بروز درگیری این دفعه به نام شما افتاد 🙂 )
( راستی محمد رضا من دارم تغییر رشته میدم و ارشد میخوام یه رشته جدید بخونم که به MBA هم تا حدی میشه گفت نزدیکه ؛ مهندسی صنایع … بعضی وقتا فکر می کنم منی که یکبار تو تشخیص علاقم تو کارشناسی اشتباه کردم چه تضمینی وجود داره که تو ارشد هم اشتباه نکنم !؟! ای کاش مثل اون نوشته ای که در مورد دکترا نخوندنت توضیح داده بودی در مورد ارشد خوندنت هم یه توضیحی بدی و کمکم کنی با این چالش درونیم بهتر رو به رو بشم . )
قول میدم دفعه بعد مربوط تر بنویسم !!
محمد شاید لینکهای زیر به دردت بخورن:
ادامه تحصیل و استراتژی تصمیم گیری درباره آن
http://www.shabanali.com/ms/?p=1584
انتخاب رشته و ادامه تحصیل: تجربهها و توصیهها
http://www.shabanali.com/ms/?p=3584
درباره MBA
http://www.shabanali.com/ms/?p=1148
http://www.shabanali.com/ms/?p=1150
http://www.shabanali.com/ms/?p=1190
پستهای مرتبط زیر پستهای بالا رو هم ببینی مطالب مفید دیگری رو پیدا میکنی
خیلی خیلی ممنونم از لطف شما
سلام ، الآن فایل مصاحبه رو با ماه عسل دانلود کردم و دیدم … اون کلیپی که خودت فیلم گرفته بودی و تو برنامه پخش شد خیلی جالب بود من تا حالا همچین صحنه ای ندیده بودم و فقط در موردش شنیده بودم . اگه بازم جایی از این این فیلما گرفتی ای کاش روی سایت بذاری تا ما هم ببینیم فک کنم جالب باشه واسه همه … واسه من یکی که قطعا همینطور خواهد بود .
( ببخشید اگه هیچ ربطی به هنر خواندن جملات کوتاه نداشت !! راستی یه جورایی من هر وقت جمله کوتاه می بینم تو اینستاگرام یا حتی توی ایمیل هفتگی خود شما رغبتی به خوندنش پیدا نمی کنم !! این خوبه یا بد ؟! نمی دونم چطور باید تفسیرش کنم … )
سلام محمدرضا جان
در یکی از اسلایدهای شما یادم هست که جمله کوتاهی نوشته بودی به این مضمون که انسان در هر جایی کار کنه به اندازه متوسط اطرافیانش توانایی پیدا میکنه. الان در وضعیتی هستم که باید بین دو محیط کاری انتخاب کنم. ورود به یکی آسانتر و درآمدش بیشتره و با آدمهایی همکار میشم که از نظر قابلیت های تخصصی رشته من متوسط هستند. محل دوم ورود بهش سختتره و درامدش کمی کمتر از محل اوله اما آدمهایی که کار میکنند همه حداقل یک سر و گردن بالاتر از من هستند. از نظر روحی احساس بهتری دارم که در محل اول کار کنم چون حس میکنم فرد شماره یک اونجا خواهم شد اما قلبا احساس میکنم شاید اگر به محل دوم برم و سخت کار کنم چند سال دیگه استعدادهای شکوفا شده تری دارم. در این مورد نظر یا مشورتی اگر بدی ممنونت میشم البته اگر وقت داشتی.
سلام
چندین تا از روز نوشته هاتون رو خوندم
رادیو مذاکره و رادیو متمم را هم دیدم و چند فایل ازاونهارو گوش کردم و چنتا از نوشته هاش رو هم تا حالا خوندم و حتما بازهم میخونم و گوش میدم
حرفهاتون قشنگه و دقیقا همون قانون جملات کوتاه برش حاکمه و اونهایی که دغدغه خودم بودو بهش فکر کرده بودم اما بیان نشده بود و منسجم نبود به دلم نشست و به بقیشهنوز باید فکر کنم! کارتون ارزشمنده من بعنوان یه هم وطن از انرژی که صرف میکنید ممنونم و امیدوارم اثر مطلوب رو داشته باشه. عمیق تر دیدن و شنیدن و فکر کردن رو عادت کنه نه انتخاب و انتشار دیده ها و شنیده ها در همین عمق میلیمتری…
برای دوست خوب و معلم فکورم محمدرضای عزیز
تو این روزا که پر مشغله تر از همیشه ام خوندن نوشته ها و دغدغه هات،حالمو خوب می کنه مثل بیماری که رفته پیش پزشک و قبل از اینکه حرفی بزنه دکتر از حالاتش دردش رو میفهمه و تشخیص درست میده یا لااقل اگر تشخیص درست هم نمیده فضای بیمارشو عوض میکنه تا حال بهتری پیدا کنه.ممنون که بی هیچ ویزیت و اسیبی حال منو خوب میکنی.
اخرین جرعه این جام فریدون مشیری رو خیلی دوست دارم شاید بد نباشه قسمتیشو اینجا برای بیان احساسم قرار بدم.
همه می پرسند :
چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت ،
مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،
رقص عطر گل یخ را با باد ،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ،
همه را می شنوم ، می بینم .
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم .
در جواب فرد ناشناس(s ch) محمدرضای عزیز باید از حافظ گفت:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیر در درد خودپرستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
با توجه به اینکه گفتین بعید به نظر میرسه جملات کوتاه بتونن موجب تحول آنی در یک فرد بشن مگر اینکه فرد خودش قبلاً تجربیات تأیید کننده ای داشته باشه، در مواقعی که با فردی با تجربیات و دیدگاه کاملاً متفاوتی روبرو هستیم و از نظر ما فرد نباز به کمک و راهنمایی دارد، فکر می کنین آیا نصیحت های والدین وار که معمولاً در قالب تک جملات بیان میشه، بتونه کمک چندانی به بهبود اوضاع فرد بکنه؟ اگه جواب خیر هست، پس چجوری میشه تجربیاتمون رو در اختیار افراد قرار بدیم و اونا واقعاً درک کنن و نیازی به تجربه دوباره اونها نباشه؟ به نظرتون داستان وار گفتن موضوع – همونطور که خودتون گفتین داستان ها به واقعیت زندگی نزدیکترند – یا تعریف داستان زندگی شخصی خودمون یا معرفی کتاب یا فیلم یا توصیه به خوندن نوشته های طولانی محمدرضا، مفیدترین راهکاری هست که میشه استفاده کرد یا راه های بهتری هم هستن؟
الان که بیشتر فکر کردم دیدم میتونم سوالم رو جامع تر بپرسم. ما که فهمیدیم با جملات کوتاه نمی توان توفیق چندانی در پارادایم شیفت آنی افراد به دست آورد، چیکار می تونیم بکنیم که حداقل این پروسه رو تسریع ببخشیم؟ می دونم که بارها گفتین چیزی به نام یادگیری فشرده وجود نداره و پارادایم ها در طول بازه های زمانی نسبتاً طولانی جابجا می شن. و گفتین که دنبال چنین راهکارهایی گشتن از عواقب حس اضطرار و شتابزدگی هست که عصر حاضر به ارمغان آورده. با این وجود نمیدونم چرا باز هم احساس می کنم باید راه هایی باشه تا بتونیم این روند رو سریعتر کنیم.
من خیلی وقتا بعد از خوندن نوشته هاتون به این فکر میکنم ک اگر یه رشته دیگه میخوندین و اگر مسیر دیگه ای رو میرفتین، آیا کسی مثل دکتر شریعتی نمیشدید؟ نمیدونم چرا ولی بعضی نوشته ها رو ک میخونم حس میکنم شاید این محمدرضا شعبانعلی ک آدم های خیلی زیادی هم قبولش دارن، اون چه ک میتونسته بشه نشده. و این که چه نسیری رو برم که همچین شاید بعدا برام در مورد خودم پیش نیاد خیلی ذهنمو مشغول میکنه
محمدرضا به نظر من يك فيلسوفه و از شريعتي عبور كرده.
۱-من نمیدونم چطوری این دو نفرو با هم مقایسه میکنید که میگید یکی از اون یکی عبور کرده. مگه این دو تا تو یه جاده میرن که حالا یکی بخواد جلوتر باشه اون یکی عقب تر؟
۲-دکتر شریعتی صرفا یک مثال بود. منظورم نقشش در جامعه بود.
۳-هر واژه ای بار معنایی داره. شک دارم مفهوم معینی از فیلسوف تو ذهنتون بوده باشه وقتی اینو مینوشتید. قرار نیست ما از طرز فکر هر کسی خوشمون میاد بهش بگیم فیلسوف
به نام خدا
فوری
سلام استاد وقت بخیر، من پس فردا می خوام برم مصاحبه شغلی پیش رییس یکی از ادارات البته با هم آشنا هستیم، سوالم اینه که چه سوالاتی در مورد کار ازشون بپرسم؟ ایده خودم: در مورد اینکه دقیقا کارم چیه/ اینکه کارم انفرادی یا تیمی/ اینکه میزان درآمدم چقدره؟ دیگه چیزی به ذهنم نرسید اگر کمکم کنید ممنون می شم
سلام اقای شعبانعلی با عرض معذرت بسیار.اگر کامنت بیربط گذاشتن ممنوع نیست میخواستم اگه میشه شما که تو شرکت های ایرانی زیاد میرین به نظرتون اینده شغلی یه مهندس نرم افزار از شریف چطور هست؟اخه همه به من میگن برو برق شریف اما حس میکنم به علت اینکه نقره المپیاد کامپیوتر دارم علاقه بیش تری به نرم افزار دارم و با محیطش بیش تر مانوسم.اما یه سری از افراد میگن اشتباه میکنی و اینا…من احتمالا نظرمو تغییر نمیدم اما میخواستم واقع گرایانه برم جلو.
آب حوض کشی از دانشگاه آبکی شعبان آباد سفلی ممکنه آدم رو میلیاردر کنه و فوق مهندسی از دانشگاه MIT هم می تونه راننده تاکسی باشه. دوستی دارم که متخصص یکی از رشته های پزشکی است و البته موفق و ایشان می گفتند که اگر من تو خیابان واکس هم می زدم بهترین واکسی تهران می شدم
محمد رضای عزیز چقدر این نوشته ات دلنشینه.من از این نوع نگاهت لذت مبرم.خوندن جملات کوتاه اگرچه روزهای اولش شاید یه حسی به ادم بدهد ولی به مرور زمان به دلیل شریک نبودن تو سرگذشت اون جمله کوتاه فراموش میشن.من کلا با مطالبی چون جملات کوتاه و خلاصه مطالب میان برها مشکل دارم اگر خلاصه ای است باید بعد از خواندن کل متن مورد استفاده قرار بگیره.
خیلی ممنون
سلام
چیزی که برام جالبه درعلاقه اکثریت به بیان وگسترش بعضی ازجملات کوتاه وزیبا اینه که پاکیه فطرت همه ما، هرچندآلوده شده باشه وبه صورت عملی به اینگونه جملات ویاتوصیه ها بیربط شده باشه،بازاونهارودوست داریم زیباییشونو درک میکنیم هرچندعمیق نیست امابازبهشون گرایش داریم که شایدبخشیش فطریه!!
سلام محمدرضا
گذشته از اين كه هرروز به وبت سر ميزنم، همه مطالبت رو ميخونم، از اكثر مطالبت خيلي خيلي لذت ميبرم و از بعضي شون كمتر لذت ميبرم ولي در كل مفيد و آموزنده و لذت بخش هستن،پيشنهاد ميدم دمنوش تركيبي آويشن پونه با نبات رو هم امتحان كني. به نظر من عاليه.
موفق باشي.
يكي از مشكلات ما استفاده و بعضا برداشت اشتباه از جملات مذكور است
صحبت شمع و تاريكي، بيشتر هدفش اين است كه مرتبا منتقد شرايط نباشيم بدون اينكه هيچ راه حلي نشان دهيم، سريع و بيهوده تسليم و برده نشويم يا به زباني بهتر فقط نگوييم همه چيز بدست پس كاري نمي توان كرد
اشتباه فهميدن وجه شبه در تشبيه يكي از اشتباهات متاسفانه رايج در برداشت هاي ماست از اين جملات
مساله ديگر كه خوب است در اين راستا به آن بپردازي، حكايت سازي و استناد به آن است! اخيرا مد شده يك حكايت دروغين به ويژه از حيوانات يا موجودات بيجان مي سازند و انسان را يك جوري به آن وصل مي كنند و نتيجه گيري هاي آنچناني. عموما هم با عبارت “ميگويند…” شروع مي شود
ممنون از اينكه وقت ميذاري و اينها را مي نويسي!
یک متن در اینترنت مشاهده کردم که فوق العاده تند بود و خواستم با شما دوستان هم اشتراک بگذارم… طنز مانند است شاید….
You are Not Deep
You are Not An Intellectual
You are Not An Artist
You are Not a Critic
You are Not a Poet
You just Have Internet Access
:))
خیلی از خوندن نوشته هاتون حالم خوب میشه.
دوستتون دارم همونجوری که ساحل دریا حالمو خوب میکنه و دوستش دارم.
مریم عزیز.
ممنون از لطفی که به من داری.
کلاً این روزها نوشتن حال خودم رو هم خیلی خوب میکنه. قبلاً خیلی در پی نظم و ترتیب بودم و انتخاب اینکه نوشتن چه موضوعی برای چه زمانی خوبه و این جور بحثها.
اما این روزها، فقط مینویسم. خیلی به این آداب و ترتیب فکر نمیکنم و شاید همینه که خودم هم حس بهتری رو تجربه میکنم.
راستی. منم دلم برای ساحل دریا تنگ شده. اون هم ساحل دریای جنوب که تو میبینی.
پارسال برای کار، چند بار اومدم بندر. اما فشرده بود و پر از جلسه. یکی از آرزوهام اینه که دوباره بیام اونجا. این بار فقط برای حال خوب کنار ساحل دریا (و البته جرثقیلهای زرافهای که عاشقشون هستم. خصوصاً توی تاریکی شب).
دن آریلی (کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر): کار هر آن چیزی است که یک فرد ملزم به انجام آن است، بازی هر آن چیزی است که فرد ملزم به انجام آن نیست.
همین طوری …. دیدم به موضوع مطلبت هم میخوره گفتم یک جمله کوتاه نقل قول کنم !!!!
از وقتی یادم هست نه تتنها با خوندن جملات قصار بزرگان مشکل داشتم، از اینکه دیگران اینطور اونها رو با لذت می خونن و جمع آوری می کنن و توی یه دفترچه کوچیک یا یه دفتر چهل برگ (مدل دهه های پیش از موبایل و تبلت و اینها) یادداشت می کنن تعجب می کردم. مگه میشه؟ یعنی واقعا این ادما تمام زندگیشون رو گذاشتن از این حرفا بزنن؟ (همین ارد بزرگ! رو ببین چقدر حرف زده!) یعنی این آدما هیچ کار دیگه ای نداشتن که انجام بدن؟ و این یک آدما نمی تونن به جای این سخنان حکمت آمیز یه کتاب درست و درمون بگیرن و بخونن؟ تا اینکه … از درس های همین جناب شعبانعلی یاد گرفتم که برای تمرین زبان یکی از بهترین راه ها خوندن این جملات به انگلیسیه. الان خودم یکی از نویسندگان این جور مطلب ها هستم…
سلام محمدرضا..
ممنون از تلنگرهاي به موقع و به جايي كه به دوستات ميزني..مثل هميشه لذت بردم از حرفات.
شاد باشي و سلامت
این سال های جوانی در حال تجربه این قسمت صحبت های شما هستم. شاید جوان های زیادی مثل من اینچنین باشند.
“اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!”
اما انگیزه ام برای زندگی کردن هر روز بیشتر میشود. امیدوارم مسیر درستی انتخاب کرده باشم
چند وقت پیش همینجوری یه جمله ازخودم نوشتم وگذاشتم تو یه گروه . . . چندوقت بعد: همون جمله برام اومد آخرش نوشته بود:کوروش کبیر!! پ.ن:اینم طنزتلخی مربوط به معضل منسوبات بیجا;که اقای شعبانعلی هم درموردش توپست های اخیرشون نوشتن;اونم به کرات!
سلام
شاید جالب باشه که بدونید من با شما از طریق جملات کوتاه دوست شدم . اون زمان به ای دی سایتتون خیلی دقت نمیکردم و توی صفحه اینستاگرامتون جملات کوتاه رو میخوندم ( کلی صفحه از ادم های مختلف که نقل قول های مختلف میگذاشتند رو فالو کرده بودم ) ، پستی گذاشتید و گفتید با کاربرد این جملات مخالفید و من که مدتی بود به جانوری تبدیل شده بودم که برای افزایش انگیزه از این جملات تغذیه میکردم ناراحت شدم ( اینکه چرا اواخر کارایی خودش رو از دست داده بود و من حوصله خوندن کامل اون جمله هارم نداشتم کامنتیست بالا و بلند ) و طبیعتا اینکه چرایی ماجرا رو بفهمم برام خیلی جذاب تر از اعتراض کردن بود .سایتتون رو باز کردم و چند ده تا از نوشته هاتون رو خوندم تا با الگوی فکریتون اشنا بشم . چندتا مطلب ، نه به صورت مستقیم و پیوسته اما درمورد جملات حکیمانه و شبکه های اجتماعی نوشته بودید رو هم دیدم و خوندم و از اینکه کاخ ارزوهام قبل از اینکه چند طبقه دیگه بهش اضافه بشه فرو ریخت خوشحال شدم. قبلا وقتی کتابی رو نخونده بودم و جمله ای ازش نقل قول میشد وقتی میخوندم فقط دنبال رسیدن به اون جمله بودم و این حس که اون کتاب فقط همین حرف رو برای گفتن داشت و وقتت رو حروم کردی ازارم میداد . اما حالا وقتی کتابی رو میخونم درد و رنج نویسنده رو برای رسیدن به اون جمله ای که میخواد بگه بهتر درک میکنم و حتی گاهی جملاتی که خیلی بولد نیست و به من خط فکری میده رو پیدا میکنم . از همه مهمتر که این جمله برای من دیگه فقط جمله نیست ، چون قصه پیش و پسش رو میدونم و میتونه تجربه خوبی هم باشه . خیلی از جملاتم به قول شما قرار نیست حتما انقلاب ایجاد کنند ، شاید تنها وظیفشون القای حس خوب و بد به من و شما باشه .خلاصه اینکه داستان دوست شدن با شما برای من خیلی جذابه ،خصوصا که من بیشتر اوقات دوست های خوبم رو از اشتباهاتی که کردم پیدا میکنم .
جملات كوتاه اگر قرار بود تحولي توي زندگي آدمها ايجاد كنه، الان بيشتر ايرانيان(يعني من و شما و همين هايي كه دور رو برمون هستند) حكيم و خردمند بودند(البته از اين بگذريم كه بيشترمون همين تصور رو در مورد خودمون داريم!) يا به قول يكي از شعرا، عالم عامل بوديم.
با اين حجم حكمتي كه توي شبكه هاي اجتماعي داره ميچرخه ، بايد ميوه هاي خيلي بهتري از زندگي فردي و اجتماعيمون برداشت ميكرديم ولي كو؟
قصد بي احترامي به كسي رو ندارم(بيشتر با خودمم)، گاهي با خودم فكر ميكنم كه توي اين زمينه شبيه بوقلمون ها عمل ميكنيم ،وقتي جمله به اصطلاح حكيمانه اي رو ميشنويم و عكس العمل هاي بعدي ما در مورد اون جمله (ديدين وقتي يه گله بوقلمون دارن ميرن! اگه يه صدايي براشون در آري همشون يه هو شروع ميكنن به قل قل…!كردن)
منم مثل خيلي از شماها جملات كوتاهي توي زندگيم بودن كه خيلي روم تاثير گذاشتن (حتي بايد بگم كه جملات كوتاه رو دوست دارم) ولي وقتي ميبينم كه خودم و سايرين با خوندن و استفاده كردن چندتا جمله كوتاه چقدر احساس حكمت و خرد ميكنيم(كه اي كاش عملي هم پشتش بود) واقعاً از هر چي جمله كوتاهه ….
بدبختي بزرگتر اينه كه ،مگه ميشه به خودت و ديگران ثابت كني كه برادر من اين فقط يك جمله ست كه تو حفظش كردي و اصلا به معناي اين نيست كه در عمل هم (حتي در ساحت ذهن هم) تاثيري روي من و تو و اعمالمون و رفتارمون گذاشته.
جملات كوتاه مثل يه صندوقچه گنج ميمونه كه تو قله ي يه كوهي قرار گرفته و ما تا رنج و سختي پيمودن اون راه رو به خودمون نديم اون گنج براي ما ارزشي نخواهد داشت(مثل يه گنج باد آورده ميمونه كه خيلي سريع باد دوباره ميبردش)
ببخشي كمي لحنم تند بود،يه كم اعصابم خراب بود(كه البته ربطي به اينجا و اين خونه نداره) كه روي كامنت گذاشتنمم تاثير ميگذاره خب
من نمی تونم بگم شما(محمد رضا) مترجم خوبی هستید یا مفسر خوبی یا شاید هم هر دو….
چون هنر ترجمه و تفسیر را خیلی خوب باهم به کار می بری…
ترجمه نه به معنی برگرداندن لغات از زبانی به زبان دیگر…
ترجمه ای که می گویم منظور ترجمه ی یک سری مفاهیم و مطالب عمیق و سرفصل هایی با کلمات دشوار لاتین هست که اون مطالب رو به زبانی که جامعه ی ما پذیرای اون هست ترجمه و تفسیر و قابل فهم کنی
شاید “بیان” و “استدلال” کلماتی باشند که ما معنی لغوی ان را بدانیم اما کاربرد ان در “جملات کوتاه” را نه…
که شما ان را به خوبی توضیح دادید …
اما فکر کنم اکثریت معنای “استدلال” و “بیان “را نمی دانند همین است که هنر خواندن جملات کوتاه را ندارند…
یک” استدلال” از مجموعهای از ادعاها تشکیل شده است و پرسشها، اوامر، فریادها و اندرزها را نمیتوان جزئی از استدلال دانست زیرا موجب هیچ ادعایی نمی شوند.
اما یک “بیان” همانطور که از اسمش پیداست به معنی پیدا و آشکار شدن است پیدا و اشکار شدن یک حس یک حالت روحی و یا یک وضعیت…
یک نکته را هم اضافه کنم در تکمیل صحبت هاتون وقتی داریم می گویم در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است. در واقع از قیاس یا (استنتاج) استفاده نمی کنیم یعنی ذهن از قضیههای کلّی به نتیجههای جزئی نمیرسد و این بر هر جلبکی واضح است!!!چون ما به ورای صورتهای لفظی جملات نگاه کنیم.
خلاصه اینکه ما با این جملات کوتاه چه با خود می کنیم ،تجربه ی گذشته ی خود را با استفاده از این جملات به یقین تبدیل می کنیم , یا انکه احساساتی رو که از این تجربه ها داشته ایم رو بهتر می توانیم روشن کنیم
بستگی به دید ما نسبت به این جملات و استفاده کاربردی و ابزاری از “بیان ” و”استدلال” دارد.
محمدرضای عزیز! نمی دونم چرا جدیدا با خوندن تک تک جملات شما تجربه دردی را دارم، نمی دونم اما فکر کنم در لابلای عمق این نوشته ها دارم رشد می کنم، ممنونم خیلی ممنونم.
سایه ی عزیز!
این روزها، کم کم نگاهم به دنیا در حال تغییره.
نمیگم بهتر شده یا بدتر.
چنانکه اساساً برای تغییر، بهتر و بدتری قابل تعریف (یا لااقل تشخیص) نیست.
اما خودم هم درد و لذتهای زیادی رو تجربه میکنم.
میدونم که چند سال بعد، به نوشتههای این روزهام خواهم خندید.
چنان که الان به حماقتی که در نوشتههای سالهای قبل من مستتر شده و غروری که در اونها آشکاره و ساده اندیشی و سطحی اندیشی که در اونها موج میزنه، میخندم.
اما چه میشود کرد.
زندگی همین است.
عموماً با مرور به گذشته،
لبخند بر لبانمان میآید.
یا به خاطر احساسات خوبی که داشته ایم!
یا به خاطر منطق احمقانهای که داشته ایم!
این است که مینویسم.
همچنان.
تا روزی که حوصله و قلمی باشد…
با سلام و تشکر به خاطر مطالب مفیدی که می نویسی محمدرضای عزیز،
از بزرگی در کتابی خواندم که اگر انسان از تغییرات خودش آگاه می شد هر آئینه بیشتر تلاش می کرد تا بیشتر تغییر کند اما مکانیسم طبیعت مغز آدمی طوری است که تا می تواند انرژی خرج نکند و کم مصرف کم مصرف باشد (به یادگار از دوران تکامل مان) و این مغز به این علت که همیشه خودش ، رفتارش، فکرش و همه اش در جلوی خودش است بنابراین چیزی که همیشه جلوی آدمی باشد شما متوجه تغییر آن نمی شوید.
و این یکی از دام های مغز آدمی است که هیچ تغییری روی نداده و به علت فیدبک نداشتن تلاش مستمر صورت نمی گیرد.
ضمناً واقعاً رشد درد دارد نبایستی همیشه با افسردگی مبارزه کنیم بعضی اوقات بایستی بایستیم تا بغلمان کند و این طوری حالمان بهتر از این می شود که ظاهری و با هر وسیله ای خودمان را گول بزنیم و با افسردگی مبارزه کنیم.
ای کاش مطالب خوبت محمدرضا جایی کتاب می شد و می ماند
در این دوره زمانه خیلی مطالب را کتاب می کنند تا شاید کتاب را شخصی بخواند البته بیشتر حالت حمایتی و اجباری دارد اما بیشترش مطالب تکراری و بی فایده است هر چقدر خواستم نگم خزعبلات است نشد بله خیلی وقت ها مزخرفات را داخل کتاب ها می کنند و تبلیغ هم می کنند که کتاب بخوانید اما مطالبی مثل مطالب محمدرضا واقعاً تاثیرگذار هست و آدمی را در طولانی مدت تکان می دهد و باعث رشد می شود.
سلام
محمدرضا یک سوال بزرگ تو ذهنم ایجاد شد.راجع به غرور و ساده اندیشی و سطحی نگری تو نوشته های قدیمیت صحبت کردی و اینکه وقتی الان میخونی خنده ات میگیره.ولی من نمیتونم این ویژگی ها رو تو نوشته های قدیمیت ببینم…
تو همون نوشته های وبلاگ قدیمیت -برای فراموش کردن- پر از لحظه هایی که فروتنی توش موج میزنه و سرشار از مطالب عمیق،حتی گاهی ذهنم اینطور بایاس میشه که حرف های قدیمی تر ناب تر هم بودند.
فکر می کنم علت این تصور یا توهم من این باشه که:
شاید بخاطر اینکه من بقدری ساده اندیش و کوتاه نظر هستم که عمق مطالب جدید تو رو نمیتونم درک کنم.
شاید بخاطر اینکه در زمان درستی مطالب ات رو نخوندم.
شاید بخاطر توالی که تو خوندن مطالب ات داشتم -دو سه سال روز نوشته خوندم و بعد رفتم مطالب قدیمی رو خوندم.
شاید مدل ذهنی امروز من به روز های گذشته ات شبیه تر تا امروز محمدرضا.
شاید تجربه هایی که از زندگی داشتم باعث شده که این درک تو من ایجاد بشه …
شاید اگر یکبار دیگه نوشته هات رو منسجم تر بخونم نظرم عوض شه ، چون بار ها برام این تجربه شدم .خیلی (این “خیلی ” فقط برای بولد کردن حرفم نبود یا بخاطر اینکه دنیام سیاه و سفیده همچه یا خیلی کم اند یا خیلی زیاد.واقعا با این “خیلی” بار ها شگفت زده شدم)برام پیش اومده که مطلبی رو جند بار توی فاصله های زمانی مختلف خوندم و هر بار یک تعبیری ازش داشتم.شایدم به حافظه ی خیلی ضعیفم بر میگرده…
شاید …
خیلی مشتاقم بدونم که چه چیزی تو ذهنت شکل گرفته که خروجی اش اینکه حرف های گذشته ات نسبت به مطالب امروزت سطحی تره؟لطفا بهمون چندتا نشانه بده تا بتونیم بهتر فکر کنیم و بهتر بتونیم نوشته هات رو بفهمیم.
محمدرضا قصد دخالت تو حریم شخصی رو نداشتم،لطفا این برداشت رو از حرفام نکن…
پی نوشت : میدونم که نوشته ام پر از جمله هایی که وقتی می خونیشون تو دلت میگی امید … برای منتقل کردن این مفهموم نباید از این جمله بندی و این کلمات استفاده کنی و شاید حس میکنی نوشته ام اینقدر بی در و پیکر هست که ارزش جواب دادن هم نداره (اگر این حس ها شکل گرفت ببخشید من قصدم این نبود) …
پیش نویس یکم: نظرمو پیش از اینکه آخر مطلبت رو بخونم نوشتم و بعدش برگشتم تا ادامه حرفاتو بخونم و وقتی رسیدم به آخر نوشته ت، فهمیدم شاه بیت مطلبت رو درست گرفتم که همون زندگی کاغذی و زمینیه، بعدش دوباره برگشتم که این پیش نویسارو بنویسم!
پیش نویس دوم: اینم از ضررهای جمله کوتاه نویسی و زندگی و ادبیات مینیمالیستی که از ترس فراموش کردن حرفام پیش از خوندن کامل حرفات، رفتم و نظرمو نوشتم! ناراحت نشو ازم، این کوچولو سازی زندگی دیگه حافظه ادمای این دوره رو کرده اندازه حافظه کامپیوترای اولیه، ۱۶ کیلو بایتی! قول میدم بهترش کنم.
اینم حرفام:
این صحبتی که کردی در اون چنتا پاراگراف میانی در مورد شمع و تاریکی و بیان استدلال در واقع همون مفهومی هستش که خودم ظبق تجربه های خودم،پیدا کردم و اون مفهوم اینه که هر واژه ای که گفته میشه با یه فسمت از مغز ما ارتباط برقرار میکنه که اون حرف رو اونجوری که ما میخوایم یا طرف میخواد که ما طبق خواسته خودش بخوایم، برداشت کنیم که یکسال پیش فهمیدم در مورد بازاریابی هم از این روش استفاده میکنن و بهش میگن بازاریابی عصبی. یعنی فروشنده/شرکت به مشتری جوری پیامشو میرسونه که مشتری پیش خودش همون برداشتی رو بکنه که مد نظر فروشنده/شرکت هستش تا مشتاق و تحریک به خرید بشه، مثلا به مشتری در مورد جنس میگه این جنس « اصله » و واژه « اصل » تو ذهن مشتری زنگ میزنه و اون از اصل بودن برداشت/استدلال میکنه که جنس حتما « گرون » باید باشه و این گرونی هم « منطقیه » چون جنس اصله.
این کلکی هستش که تبلیغ کننده ها و سیاستمدارها و کلا هر کسی که بخواد روی افراد تاثیر بذاره و نفوذ کنه، استفاده میکنه، یعنی اون ادم فهمیده واژه ها چقدر قدرت دارن و قدرت اونا رو با دستکاری در ساختار جمله به کار میگیره تا مفهومهای ذهنی هر کسی رو جابجا کنه و نظم ذهنی رو به هم بریزه و حالا خودت بهتر از همه میدونی که استفاده از این قدرت به هم ریختگی و جابجایی مفهومهای ذهنی چه قدر میتونه برای کسی که میخواد از مردم برای رسیدن به قدرت استفاده کنه و اونا رو زیر نفوذ خودش بگیره خطرناک باشه، البته توی ایران بهمون یاد دادن همیشه اول جنبه منفی چیزی رو ببینیم و اونقدر روش فکر کنیم که دیگه یادمون بره ممکنه جنبه خوبی هم داشته باشه، این کار مثل همه چیزهایی که توی جهان هست نه خوبه و نه بد، خنثی ست، و مفید بودن یا نبودنش برمیگرده به طرز استفاده آدم. تو با این مطلب به من خوب نشون دادی و فهمونی که یه فرقی بین « بیان » و « استدلال » هستش، و یه سوال کوچیکی برام بوجود اومد که مگه نه اینکه هر کسی هر چیزی که بیان میکنه در واقع قصدش استدلاله؟ حالا اگه فقط قصدش بیان باشه و نه استدلال اون وقت این کار، باعث نمیشه دست آدم برای ریا کاری یا دروغگویی یا ساختن راههای درروی بیشتری واسه شونه خالی کردن از زیر بار میسئولیت نمیشه؟
و یه چیز دیگه که در مورد صحبتت میخوام بگم اینه که تو به خوبی در مثال شمع و تاریکی نشون دادی که میخوای بگی باید در مورد هر جمله کوتاه فکر کنیم که بینیم چقد و با چه کیفیتی اون جمله کوتاهی که میخونیم توی « زندگی واقعی و زمینی » انجام شدنیه تا به قول تو توهم نزنیم که با یه شمع بریم به جنگ تاریکی، البته فکر میکنم میشه از همین جمله ها الهام گرفت برای تبدیل اون جمله از یه کار خیالی به یه کار شدنی توی زندگی.
خیلی ممنون بابت شیرینی و شیوایی دستت/ذهنت/قلمت/کیبوردت
لذت بردم، خیلی مرسی
با این اوصاف به نظر میاد کلا کاربرد دیگه ای هم نمیتونن داشته باشن این جملات کوتاه
جز بیان احساس
خیلی مشتاقم ادامه ی قصه رو بخونم 🙂
خيلي ممنون
“مهرباني هاي كوچك زندگي ” كرديد 🙂
به نظرم : بعضی حرفهای کوتاه اینقدر زیبا و خوب هستند که نمیشه بهش عمل کرد . فقط به درد پیامک می خورند و خاصیتی ندارند .
ممنون استاد
شما از اون دسته ادم هایی هستید که می خواهید متفاوت نظریه بدین.و به دلیل تخصص بالا در بازی با کلمات میتوانید ما را مجاب کنید.
با این حال من تمام ویس های شما را گوش میدم.کلا از استدلال های شما تو جمع دوستانم استفاده میکنم.ادم را روشنفکر جلوه می ده.
شما در مورد همه چیز تو فایل هاتون صحبت کردین الا اینکه وقتی حالم بده، چکار کنیم.خیلی از ما به همین جملات کوتاه پناه میاریم.
شاید در این مورد فایل پر کردین و من نخونده باشم.
یه شعر که همیشه حالمو خوب میکنه بهتون هدیه میدم.
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری تا ته تنهایی محض
دوست من.
حال بد، مثل قال بد نیست که با پاک کن و مداد، بتوان آن را خوب کرد.
حال خوب، دارو ندارد. راه میان بر ندارد.
تجربه حال خوب، زمان میبرد.
شاید یک سال. شاید ده سال. شاید صد سال.
شاید باید هفتهها نخوابی و از سر درد بیهوش شوی.
شاید باید برایش آنقدر گریه کنی که کور شوی.
شاید باید آنقدر بدهی که فقیر و گرسنه و با دست خالی، روبروی مغازه شیرینی فروشی بایستی.
شاید باید آنقدر در تاریکی زیرزمینها بمانی، که روشنایی نور، به لحظهای حالت را خوب کند.
حتی شاید چیزی که حال دیگری را خوبتر کرده، حال تو را بدتر کند.
کسی که حال خوب را – حتی برای لحظهای – تجربه میکند، بعد از آن، زنده ماندن و مردن هم برایش فرق نمیکند.
اگر کسی به شیوهی دیگری خواست به تو در قالب فایل صوتی یا هر روش دیگری، حال خوب را «تزریق» کند، کیف پولت را محکم بگیر و در خلاف جهت فرار کن.
زندگی اگر برای هر چیزی میان بر داشته باشد، برای حال خوب ندارد!
پول، حتی اگر سلامتی و جاودانگی را هم بخرد، از عهده خریدن حال خوب بر نمیآید.
اما علی الحساب، یک راهنمایی برای حال خوب میکنم: هیچوقت به راحتی در مورد یک آدم نظر نده. آدمها حتی وقتی سالها با همسرشون زندگی میکنند، باز هم دقیق نمیشناسنش و قضاوت نادرست میکنند.
تو چه شکلی ممکن است با خواندن هزار یا ده هزار یا صدهزار کلمه از نوشتههای یک نفر، نیت اون فرد رو کشف کنی؟
اینکه فلان شخص، وقت و انرژیاش را برای راهنمایی و کمک به تو صرف کرده، یا برای ارضای شهوت “نظریه متفاوت دادن” و یا شاید هر دو!
البته همونطور که گفتم، حال خوب، با تجویز حاصل نمیشه. من هم جمله قبلی رو برای دل خودم نوشتم. تا خودت با اشتباه، زندگیت رو به آتش نکشی، بعیده اون جمله رو درک کنی. هر چند کلماتش کاملاً فارسیه.
پی نوشت: ممنون از هدیه خوبت. ترجیح میدم از کسی که بدون شناخت دیگران، در مورد اونها نظر میده، هدیه نگیرم. ممکنه حتی ندونه چی داره هدیه میده و این خطرناکه!
همه عمر تلخی کشیده ست سعدی
که نامش برآمد به شیرین زبانی
دعای خوبیست اما نمی دانم چه کسی گفته است :
خدایا!
آدمهای خوب سر راهم بگذار … .
حس بسیار خوبیست هنگامی که در لحظه هجوم غم یا ناامیدی یا پریشانی؛
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود… کلامش؛ نگاهش؛ حتی نوشتهاش آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی.
فقط از دستِ خودِ خدا برمیآمده که آن آدم را، یا کلام و نگاه و نوشتهاش را برای آن لحظه خاص سرِ راه زندگی ما بگذارد.
شاید یکی دیگر از دعاهای روزانه هم بتواند این باشد که خدایا:
من را هم از واسطههای خوبکردنِ حالِ بندههایت قرار بده.️
اقای s ch
اگه حرفی یا رفتاری از کسی سر زد و ما ناراحت شدیم و حتی عصبانی تنها و تنها علت رو در خودتون جستجو کنید.
شما حق دارید عصبانی شید چون از چیزی که در درونتونه و باعث این رفتارتون شده بی خبرید.
تنها چاره ی اون خود شناسیه.
تو این لحظه بی طرفانه حرفمو زدم.
دوست عزيز كسي كه نظريه متفاوت ميده حتما آدم متفاوتيه…حتما يك فرقي با بقيه داره…حتما متفاوت فكر ميكنه…حتما متفاوت زندگي ميكنه
سلام
در قسمت چهارم فایل ترفندهای مذاکره (تاتولوژی) در جواب کامنت یکی از دوستان که نوشته بودند: “دنبال منابعی میگردم راجع به علوم رفتاری، چون به نظر من کسی که به مذاکره و حوزه مذاکره علاقه مند میشه جبراً باید از حوزه های دیگه هم آگاهی داشته باشه و یکی از اون حوزه ها علوم رفتاری است” شما پاسخ داده بودید که این روزها کمی مشغله کاری تان زیاد هست، و در چند روز آینده فهرستی از منابع پیشنهادی یا لااقل موضوعات پیشنهادی را می نویسید.
من برخی از منابعی که در متمم معرفی شده اند رو مطالعه کرده ام ولی خیلی دوست دارم اگر وقت داشتید در این مورد هم راهنمایی کنید. ممنون
جناب شعبانعلی، محمدرضای عـزیـر
انقدر زیبا و قابل فهم مینویسید که هر کسی( نسبت به بضاعت خودش) یک نوشته از شما را بخواند عاشق طرز فکر شما قلم شما میشود.
امیدوارم سلامت باشید و همیشه بتوانید با انرژی و انگیزه برای ما بنویسید و ما هم با چیزهایی که یاد میگیریم زندگی کنیم و لذت ببریم.
ممنون.
سادهترین کاربردی که جملات کوتاه دارند، بیان زیباتر و دوستداشتنیتر چیزی است که ما آن را با تمام وچود لمس کردهایم اما همچون گنگی خواب دیده، از بیان آن ناتوان بودهایم.
{اخیلی از این تعبیر خوشم آمد؛ گاه میشود که خواب میبینیم اما از بیانش ناتوانیم، که رخدادی سبب میشود آن خواب برای مان تداعی شود.}
شاید احادیث هم در زمان امامان ما حکم جملات کوتاه رو داشتند …حدیث، به دلیل انتساب آن به معصوم و وحیانى بودن محتواى آن، حجت بوده و میتواند مبنای عمل قرار گیرد. و ابزاری اثر بخش برای مردم ان جامعه بوده است…
تا تحولی در جامعه و یا تحولی در افراد به وجود بیاد و با این شک جامعه پیش بره و بهتر بشه….
احادیث رو اگر بدون حاشیه آنها در نظر بگیریم میتوانند بزرگترین عامل گمراهی باشند.
همه آن «کلمه حق یراد به الباطل»ها از همین جا به وجود آمدهاند.
خوارج، اگر امروز بودند، با همان جملات کوتاه، فرق علی(ع) را دو تکه میکردند دوست من.
Text out of context وسوسه شیطان است.
باید مراقب باشیم که به عمله شیطان تبدیل نشویم.
همه حدیثها و روایتهای خربزه و پیازی، ناشی از همین جدا کردن حدیث از محیط ارائه آن است.
اتفاقا محمدرضا،امروز مادرم گفت: خروسی که قربانی کردیم را فلان(موضوع طولانی است) خواهیم کرد،من(دقیقاً) گفتم: بی چاره جونورا هم باید جور خوشحالی ما رو بکشن! گفت: حضرت ابراهیم هم قربانی کرد!
به غیر از موضوع بحث کوتاه بین من و مادرم که او را بسیار دوست می دارم، این در نظر نگرفتن موضوعات و شرایط و محیط برای نتیجه گیری و تصمیم گیری (برای هر بحث و موضوعی) سطحی نگری هست.
کاش برای بدست آوردن بلند نظری ،کوته فکری را قربانی می کردیم!
محمدرضاي عزيز
فكر كنم اين موضوع را با طور ديگري مي توان ديد .درصد زيادي از احاديث در رابطه با مفاهيم انساني كه مطابق با آفرينش انسانها در تمام زمانهاست گفته شده است. مثلا اگر داعش بوسيله استنباط شخصي از قران آدمارو بكشه آيا بايد قران را كنار گذاشت چون ازش ميشه تصور هاي مختلفي و حتي ضد هم برداشت نمود.اين دعوا ريشه ها دارد كه فلاسفه هنوز درگير آن هستند
چقدر پی نوشت سومتون با تمامِ بی ربط بودنش به خودم که تازه با اینجا و شما آشنا شدم خوب و دلنشین بود.
من رو ببخشید که میخوام بازم این حرف تکراری رو بگم و اون اینکه واقعا از خوندن این قسمت هم لذت بردم.
واقعا همینطوره محمدرضای عزیز … چقدر خوب گفتی: “یک بیان زیبا …”
به گمان من هم، گاهی ما به کمک این جملات، حس های عمیق خودمون رو از اعماق دنیای درونمون بیرون می کشیم و در قالب چند کلمه در دنیای بیرون، جاری شون می کنیم. بدون اینکه بخواهیم چیزی رو باهاش استدلال بکنیم…
و گاهی هم جملاتی رو که از دیگران می شنویم آنقدر با حس ها و تجربه های درونی و مهجور اعماق درونمون، نزدیکی و هماهنگی داره که انگار کس دیگری، تمام اون حس ها و تجربه های درونی شناخته و ناشناخته ی ما رو تونسته در قالب کلمات بریزه و مقابل چشمان ما قرار بده تا از برق حقیقی بودنش در مورد چیزی که در درونمون و با تمام وجودمون حس میکردیم، به شگفتی و حیرت بیفتیم یا حتی با خوندنش، خون تازه ای توی رگهامون جریان پیدا کنه…
بازم ازت ممنونم و خوشحالم که این قصه همچنان ادامه داره …