پیش نوشت اول: تا کنون دو مرتبه در مورد جملات کوتاه نوشتهام. نخستین مطلب، صرفاً به پیش نوشتها محدود شد و اصل بحث شروع نشد. توضیح دادم که چرا با وجودی که همیشه مخالف جملات کوتاه بودهام، تصمیم گرفتهام در موردش بنویسم.
در دومین مطلب، توضیح دادم که جملات کوتاه – لااقل در نگاه من – بیش از آنکه حکمت فشرده شده باشند، اشیاء زیبا یا زشتی هستند که میتوانند در گوشهای از ذهن و زبان ما جا بگیرند. اطمینان دارم که میپذیرید که با این نگاه، هدف من کاهش ارزش این جملات نیست. بلکه تغییر کاربری آنان است.
پیش نوشت دوم: پیش نوشت سوم خیلی نامربوط است. اگر از دوستانی هستید که به تازگی افتخار میزبانی شما را دارم، پیشنهاد میکنم که مستقیم به سراغ اصل مطلب بروید.
پیش نوشت سوم: این نوشته و نوشتههای بعد، در مقایسه با سایر نوشتههای من، طعم شخصیتری دارند. بنابراین ممکن است برای خوانندهای که به تازگی مهمان این خانه شده است و هنوز دوستی عمیق بین مان شکل نگرفته است، خسته کننده باشد. چون فقط دوستان نزدیک هستند که از دیدن و شنیدن و دانستن شخصیترین رفتارهای دوستان خود، لذت میبرند. برای من چندان مهم نیست که فلان بازیگر یا فلان فوتبالیست، چه لباسی میپوشد یا چه شغلی دارد. اما تو دوست نزدیک من هستی، حتی دانستن اینکه دمنوش بابونه را به دم نوش نعنا ترجیح میدهی، برای من یک دانش مهم است. مهمتر از بسیاری از دانشهایی که به ضرب و زور به من آموختهاند و دانستنش را با برگهای ممهور به مهر برجسته، گواهی کردهاند!
حالا برای من، انتخاب بین نعنا و بابونه، انتخاب بین دو گیاه نیست. انتخاب بین دو خاطره است. انتخاب بین دو احساس. انتخاب بین دو تجربه.
نوشتههای شخصی، برای همه خوانندگان این وبلاگ نیستند. برای آنهاست که دوستترند. همانطور که من هم، در لابهلای تمام کامنتها و نوشتهها، در کنار تمام حرفها و تحلیلهای شما – که دوست دارم و با دقت میخوانم – به دنبال آن حرفهای شخصی میگردم. به دنبال آن سلیقهها. به دنبال نعناها و بابونهها. همین تنها چیزهای کوچکی که در این دنیای بزرگ، طعم آشنایی و یگانگی را به غذای غربت و بیگانگی، اضافه میکنند.
اصل مطلب: وقتی میپذیری که قرار نیست با یک تک جمله، دانش و معرفت و شناخت تو به جهان تغییر کند، وقتی میپذیری که عمق دیدگاه و طعم آگاهی و نور بینش، نه به معجزه یک جمله، که به پشتوانه سالها تلاش و کوشش و پذیرش مرور زمان، در نگاه تو پدیدار میشود، باید کاربردهای دیگری برای جملات کوتاه پیدا کنی.
درک این مسئله دشوار نیست که حتی آنها که به ده ثانیه، با خواندن جملهای متحول شده و جامه دریده و سر به بیابان گذاشتهاند، قبل از آن، به ده روز یا به ده ماه یا به ده سال، انباشت بزرگی از دانش و اندیشه و تجربه را فراهم کردهاند.
در این نوشته و نوشتههای بعد، برخی از استفادههای جملات کوتاه را – از نگاه خودم – مینویسم و مرور میکنم.
سادهترین کاربردی که جملات کوتاه دارند، بیان زیباتر و دوستداشتنیتر چیزی است که ما آن را با تمام وچود لمس کردهایم اما همچون گنگی خواب دیده، از بیان آن ناتوان بودهایم. فرض کنیم که همیشه احساس من این بوده که باید به انسانها به صرف انسان بودنشان احترام گذاشت. بعد میبینم که ابوالحسن خرقانی میگوید:
آن کس که بر این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید که گر نزد خدا به جانی ارزد، نزد بوالحسن به نانی ارزد.
بعید است که هیچکس، با چنین جملهای، باورهایش بر هم بریزد و گرفتار انقلابی درونی شود، من اگر این مفهوم را پذیرفته باشم، با چنین بیان زیبایی برانگیخته میشوم. شاید آن را در شبکههای اجتماعی منتشر کنم. یا اینکه به خط خوش بنویسم و بر دیوار خانهام بیاویزم.
از این جنس مثال زیاد است. فرض کنید که این جمله منسوب به ویل دورانت را میخوانید: مرگ تمدنها زمانی فرا میرسد که بزرگان آنها، به سوالات جدید، پاسخهای کهنه میدهند.
بعید است هیچ بزرگی با خواندن این جملات، بگوید: چقدر جالب! باید دقت کنم به سوالات جدید، پاسخ کهنه ندهم!
دو دسته انسان از دیدن جمله فوق لذت میبرند: کسانی که این را به عنوان مشکلی در جامعه یا تمدن خود میبینند و سپس احساس میکنند که این بیان، بسیار زیبا و گویاست و دسته دیگر، بزرگانی که فکر میکنند در حال پاسخ جدید دادن به سوالات جدید هستند و از اینکه مورد تایید این جمله هستند، لذت میبرند.
بگذریم از اینکه جمله فوق متعلق به ویل دورانت نیست و نخستین گوینده آن، به دلیل پارهای ملاحظات، ترجیح داده آن را به ویل دورانت نسبت دهد و البته چون ویل دورانت تاریخ تمدن را نوشته و در این جمله هم لغت تمدن وجود دارد، ویل دورانت باورپذیرترین فرد برای منسوب کردن این جمله بوده است!
خلاصه کلام تا اینجا اینکه: یکی از کاربردهای جملات کوتاه، بیان احساس یا تجربهای است که داریم. دقت داشته باشید که بیان احساس یا تجربهای که داریم و نه تایید احساس یا تجربه.
به این جمله اینشتین دقت کنید: زندگی کردن، مثل دوچرخه سواری است. تا رکاب بزنی نمیافتی و میتوانی به دوچرخه سواری ادامه دهی.
این جمله، تعبیر زیبایی است از نقش تلاش در زندگی و همینطور یک تشبیه زیبا (حتی شاید با کمی اغماض، یک استعاره خوب). اما دقت داشته باشیم که این یک بیان است و نه یک استدلال. وگرنه احمقترین انسانها هم میدانند که از اینکه رکاب زدن باعث حفظ تعادل دوچرخه میشود، نمیتوان با هیچ منطقی نتیجه گرفت که تلاش کردن هم باعث سقوط نکردن در زندگی میشود!
یا اینکه وقتی میگویند: در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است.
طبیعتاً انسانی با شعور جلبکی هم میفهمد که از طلوع خورشید در پایان شب نمیتوان نتیجه گرفت که هر کس ناامید است روزی امیدوار خواهد شد!
یا اینکه از جمله «به جای لعنت بر تاریکی، شمعی بیفروزید» نمیتوانیم نتیجه بگیریم که چه استدلال زیبایی! چون تاریکی از جنس عدم است. از جنس نبودن نور است. تاریکی منفعل است. تاریکی هیچوقت به جنگ شمعی که روشن شده نمیرود.
اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!
بنابراین، جملات کوتاه، صرفاً یک بیان زیبا هستند. کسی که در سختیها ناامید نمیشود و برای بهبود اوضاع تلاش میکند (چیزی که من هم مثل بسیاری از شما به آن ایمان دارم) برای بیان زیبای عقیدهی خود، از این جمله استفاده میکند. نه اینکه این جمله را به عنوان استدلالی برای رفتار خود به کار بگیرد.
مروری کوتاه به استفاده از جملات کوتاه در شبکههای اجتماعی، ما را به این نتیجه میرساند که انسانها این جملات را به جای یک بیان زیبا به عنوان یک استدلال نگاه میکنند!
تا به حال، اگر بخواهم سه نوشته فعلی را خلاصه کنم، میتوانم چنین بگویم:
جملات کوتاه و توسل انسانها به آنها، اگر بر روی کاغذ هم کاری سطحی و پوچ باشد، بر روی زمین، اقدامی رایج و انکارناپذیر است. اما اگر در تعریفی که از ماهیت و نقش آنها داریم بازنگری کنیم، میتوانند به ابزاری مثبت و اثربخش از زندگی ما تبدیل شوند. ماهیت جملات کوتاه را میتوان با ماهیت اشیاء مشابه دانست و از لحاظ نقش هم میتوان کاربردهای متعددی برای آنها قائل شد که نخستین کاربرد، بیان زیباتر دانستههای قبلی ماست که ما از بیان آنها در شکلی روان و زیبا، ناتوان بودهایم.
این قصه همچنان ادامه دارد: قسمت چهارم
برای دوست خوب و معلم فکورم محمدرضای عزیز
تو این روزا که پر مشغله تر از همیشه ام خوندن نوشته ها و دغدغه هات،حالمو خوب می کنه مثل بیماری که رفته پیش پزشک و قبل از اینکه حرفی بزنه دکتر از حالاتش دردش رو میفهمه و تشخیص درست میده یا لااقل اگر تشخیص درست هم نمیده فضای بیمارشو عوض میکنه تا حال بهتری پیدا کنه.ممنون که بی هیچ ویزیت و اسیبی حال منو خوب میکنی.
اخرین جرعه این جام فریدون مشیری رو خیلی دوست دارم شاید بد نباشه قسمتیشو اینجا برای بیان احساسم قرار بدم.
همه می پرسند :
چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید ،
روی این آبی آرام بلند ،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت ،
مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به این آبی آرام بلند ،
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام ،
من به این جمله نمی اندیشم
من ، مناجات درختان را ، هنگام سحر ،
رقص عطر گل یخ را با باد ،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل ،
همه را می شنوم ، می بینم .
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم .
در جواب فرد ناشناس(s ch) محمدرضای عزیز باید از حافظ گفت:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیر در درد خودپرستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
با توجه به اینکه گفتین بعید به نظر میرسه جملات کوتاه بتونن موجب تحول آنی در یک فرد بشن مگر اینکه فرد خودش قبلاً تجربیات تأیید کننده ای داشته باشه، در مواقعی که با فردی با تجربیات و دیدگاه کاملاً متفاوتی روبرو هستیم و از نظر ما فرد نباز به کمک و راهنمایی دارد، فکر می کنین آیا نصیحت های والدین وار که معمولاً در قالب تک جملات بیان میشه، بتونه کمک چندانی به بهبود اوضاع فرد بکنه؟ اگه جواب خیر هست، پس چجوری میشه تجربیاتمون رو در اختیار افراد قرار بدیم و اونا واقعاً درک کنن و نیازی به تجربه دوباره اونها نباشه؟ به نظرتون داستان وار گفتن موضوع – همونطور که خودتون گفتین داستان ها به واقعیت زندگی نزدیکترند – یا تعریف داستان زندگی شخصی خودمون یا معرفی کتاب یا فیلم یا توصیه به خوندن نوشته های طولانی محمدرضا، مفیدترین راهکاری هست که میشه استفاده کرد یا راه های بهتری هم هستن؟
الان که بیشتر فکر کردم دیدم میتونم سوالم رو جامع تر بپرسم. ما که فهمیدیم با جملات کوتاه نمی توان توفیق چندانی در پارادایم شیفت آنی افراد به دست آورد، چیکار می تونیم بکنیم که حداقل این پروسه رو تسریع ببخشیم؟ می دونم که بارها گفتین چیزی به نام یادگیری فشرده وجود نداره و پارادایم ها در طول بازه های زمانی نسبتاً طولانی جابجا می شن. و گفتین که دنبال چنین راهکارهایی گشتن از عواقب حس اضطرار و شتابزدگی هست که عصر حاضر به ارمغان آورده. با این وجود نمیدونم چرا باز هم احساس می کنم باید راه هایی باشه تا بتونیم این روند رو سریعتر کنیم.
من خیلی وقتا بعد از خوندن نوشته هاتون به این فکر میکنم ک اگر یه رشته دیگه میخوندین و اگر مسیر دیگه ای رو میرفتین، آیا کسی مثل دکتر شریعتی نمیشدید؟ نمیدونم چرا ولی بعضی نوشته ها رو ک میخونم حس میکنم شاید این محمدرضا شعبانعلی ک آدم های خیلی زیادی هم قبولش دارن، اون چه ک میتونسته بشه نشده. و این که چه نسیری رو برم که همچین شاید بعدا برام در مورد خودم پیش نیاد خیلی ذهنمو مشغول میکنه
محمدرضا به نظر من يك فيلسوفه و از شريعتي عبور كرده.
۱-من نمیدونم چطوری این دو نفرو با هم مقایسه میکنید که میگید یکی از اون یکی عبور کرده. مگه این دو تا تو یه جاده میرن که حالا یکی بخواد جلوتر باشه اون یکی عقب تر؟
۲-دکتر شریعتی صرفا یک مثال بود. منظورم نقشش در جامعه بود.
۳-هر واژه ای بار معنایی داره. شک دارم مفهوم معینی از فیلسوف تو ذهنتون بوده باشه وقتی اینو مینوشتید. قرار نیست ما از طرز فکر هر کسی خوشمون میاد بهش بگیم فیلسوف
به نام خدا
فوری
سلام استاد وقت بخیر، من پس فردا می خوام برم مصاحبه شغلی پیش رییس یکی از ادارات البته با هم آشنا هستیم، سوالم اینه که چه سوالاتی در مورد کار ازشون بپرسم؟ ایده خودم: در مورد اینکه دقیقا کارم چیه/ اینکه کارم انفرادی یا تیمی/ اینکه میزان درآمدم چقدره؟ دیگه چیزی به ذهنم نرسید اگر کمکم کنید ممنون می شم
سلام اقای شعبانعلی با عرض معذرت بسیار.اگر کامنت بیربط گذاشتن ممنوع نیست میخواستم اگه میشه شما که تو شرکت های ایرانی زیاد میرین به نظرتون اینده شغلی یه مهندس نرم افزار از شریف چطور هست؟اخه همه به من میگن برو برق شریف اما حس میکنم به علت اینکه نقره المپیاد کامپیوتر دارم علاقه بیش تری به نرم افزار دارم و با محیطش بیش تر مانوسم.اما یه سری از افراد میگن اشتباه میکنی و اینا…من احتمالا نظرمو تغییر نمیدم اما میخواستم واقع گرایانه برم جلو.
آب حوض کشی از دانشگاه آبکی شعبان آباد سفلی ممکنه آدم رو میلیاردر کنه و فوق مهندسی از دانشگاه MIT هم می تونه راننده تاکسی باشه. دوستی دارم که متخصص یکی از رشته های پزشکی است و البته موفق و ایشان می گفتند که اگر من تو خیابان واکس هم می زدم بهترین واکسی تهران می شدم
محمد رضای عزیز چقدر این نوشته ات دلنشینه.من از این نوع نگاهت لذت مبرم.خوندن جملات کوتاه اگرچه روزهای اولش شاید یه حسی به ادم بدهد ولی به مرور زمان به دلیل شریک نبودن تو سرگذشت اون جمله کوتاه فراموش میشن.من کلا با مطالبی چون جملات کوتاه و خلاصه مطالب میان برها مشکل دارم اگر خلاصه ای است باید بعد از خواندن کل متن مورد استفاده قرار بگیره.
خیلی ممنون
سلام
چیزی که برام جالبه درعلاقه اکثریت به بیان وگسترش بعضی ازجملات کوتاه وزیبا اینه که پاکیه فطرت همه ما، هرچندآلوده شده باشه وبه صورت عملی به اینگونه جملات ویاتوصیه ها بیربط شده باشه،بازاونهارودوست داریم زیباییشونو درک میکنیم هرچندعمیق نیست امابازبهشون گرایش داریم که شایدبخشیش فطریه!!
سلام محمدرضا
گذشته از اين كه هرروز به وبت سر ميزنم، همه مطالبت رو ميخونم، از اكثر مطالبت خيلي خيلي لذت ميبرم و از بعضي شون كمتر لذت ميبرم ولي در كل مفيد و آموزنده و لذت بخش هستن،پيشنهاد ميدم دمنوش تركيبي آويشن پونه با نبات رو هم امتحان كني. به نظر من عاليه.
موفق باشي.
يكي از مشكلات ما استفاده و بعضا برداشت اشتباه از جملات مذكور است
صحبت شمع و تاريكي، بيشتر هدفش اين است كه مرتبا منتقد شرايط نباشيم بدون اينكه هيچ راه حلي نشان دهيم، سريع و بيهوده تسليم و برده نشويم يا به زباني بهتر فقط نگوييم همه چيز بدست پس كاري نمي توان كرد
اشتباه فهميدن وجه شبه در تشبيه يكي از اشتباهات متاسفانه رايج در برداشت هاي ماست از اين جملات
مساله ديگر كه خوب است در اين راستا به آن بپردازي، حكايت سازي و استناد به آن است! اخيرا مد شده يك حكايت دروغين به ويژه از حيوانات يا موجودات بيجان مي سازند و انسان را يك جوري به آن وصل مي كنند و نتيجه گيري هاي آنچناني. عموما هم با عبارت “ميگويند…” شروع مي شود
ممنون از اينكه وقت ميذاري و اينها را مي نويسي!
یک متن در اینترنت مشاهده کردم که فوق العاده تند بود و خواستم با شما دوستان هم اشتراک بگذارم… طنز مانند است شاید….
You are Not Deep
You are Not An Intellectual
You are Not An Artist
You are Not a Critic
You are Not a Poet
You just Have Internet Access
:))
خیلی از خوندن نوشته هاتون حالم خوب میشه.
دوستتون دارم همونجوری که ساحل دریا حالمو خوب میکنه و دوستش دارم.
مریم عزیز.
ممنون از لطفی که به من داری.
کلاً این روزها نوشتن حال خودم رو هم خیلی خوب میکنه. قبلاً خیلی در پی نظم و ترتیب بودم و انتخاب اینکه نوشتن چه موضوعی برای چه زمانی خوبه و این جور بحثها.
اما این روزها، فقط مینویسم. خیلی به این آداب و ترتیب فکر نمیکنم و شاید همینه که خودم هم حس بهتری رو تجربه میکنم.
راستی. منم دلم برای ساحل دریا تنگ شده. اون هم ساحل دریای جنوب که تو میبینی.
پارسال برای کار، چند بار اومدم بندر. اما فشرده بود و پر از جلسه. یکی از آرزوهام اینه که دوباره بیام اونجا. این بار فقط برای حال خوب کنار ساحل دریا (و البته جرثقیلهای زرافهای که عاشقشون هستم. خصوصاً توی تاریکی شب).
دن آریلی (کتاب نابخردی های پیش بینی پذیر): کار هر آن چیزی است که یک فرد ملزم به انجام آن است، بازی هر آن چیزی است که فرد ملزم به انجام آن نیست.
همین طوری …. دیدم به موضوع مطلبت هم میخوره گفتم یک جمله کوتاه نقل قول کنم !!!!
از وقتی یادم هست نه تتنها با خوندن جملات قصار بزرگان مشکل داشتم، از اینکه دیگران اینطور اونها رو با لذت می خونن و جمع آوری می کنن و توی یه دفترچه کوچیک یا یه دفتر چهل برگ (مدل دهه های پیش از موبایل و تبلت و اینها) یادداشت می کنن تعجب می کردم. مگه میشه؟ یعنی واقعا این ادما تمام زندگیشون رو گذاشتن از این حرفا بزنن؟ (همین ارد بزرگ! رو ببین چقدر حرف زده!) یعنی این آدما هیچ کار دیگه ای نداشتن که انجام بدن؟ و این یک آدما نمی تونن به جای این سخنان حکمت آمیز یه کتاب درست و درمون بگیرن و بخونن؟ تا اینکه … از درس های همین جناب شعبانعلی یاد گرفتم که برای تمرین زبان یکی از بهترین راه ها خوندن این جملات به انگلیسیه. الان خودم یکی از نویسندگان این جور مطلب ها هستم…
سلام محمدرضا..
ممنون از تلنگرهاي به موقع و به جايي كه به دوستات ميزني..مثل هميشه لذت بردم از حرفات.
شاد باشي و سلامت
این سال های جوانی در حال تجربه این قسمت صحبت های شما هستم. شاید جوان های زیادی مثل من اینچنین باشند.
“اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!”
اما انگیزه ام برای زندگی کردن هر روز بیشتر میشود. امیدوارم مسیر درستی انتخاب کرده باشم
چند وقت پیش همینجوری یه جمله ازخودم نوشتم وگذاشتم تو یه گروه . . . چندوقت بعد: همون جمله برام اومد آخرش نوشته بود:کوروش کبیر!! پ.ن:اینم طنزتلخی مربوط به معضل منسوبات بیجا;که اقای شعبانعلی هم درموردش توپست های اخیرشون نوشتن;اونم به کرات!
سلام
شاید جالب باشه که بدونید من با شما از طریق جملات کوتاه دوست شدم . اون زمان به ای دی سایتتون خیلی دقت نمیکردم و توی صفحه اینستاگرامتون جملات کوتاه رو میخوندم ( کلی صفحه از ادم های مختلف که نقل قول های مختلف میگذاشتند رو فالو کرده بودم ) ، پستی گذاشتید و گفتید با کاربرد این جملات مخالفید و من که مدتی بود به جانوری تبدیل شده بودم که برای افزایش انگیزه از این جملات تغذیه میکردم ناراحت شدم ( اینکه چرا اواخر کارایی خودش رو از دست داده بود و من حوصله خوندن کامل اون جمله هارم نداشتم کامنتیست بالا و بلند ) و طبیعتا اینکه چرایی ماجرا رو بفهمم برام خیلی جذاب تر از اعتراض کردن بود .سایتتون رو باز کردم و چند ده تا از نوشته هاتون رو خوندم تا با الگوی فکریتون اشنا بشم . چندتا مطلب ، نه به صورت مستقیم و پیوسته اما درمورد جملات حکیمانه و شبکه های اجتماعی نوشته بودید رو هم دیدم و خوندم و از اینکه کاخ ارزوهام قبل از اینکه چند طبقه دیگه بهش اضافه بشه فرو ریخت خوشحال شدم. قبلا وقتی کتابی رو نخونده بودم و جمله ای ازش نقل قول میشد وقتی میخوندم فقط دنبال رسیدن به اون جمله بودم و این حس که اون کتاب فقط همین حرف رو برای گفتن داشت و وقتت رو حروم کردی ازارم میداد . اما حالا وقتی کتابی رو میخونم درد و رنج نویسنده رو برای رسیدن به اون جمله ای که میخواد بگه بهتر درک میکنم و حتی گاهی جملاتی که خیلی بولد نیست و به من خط فکری میده رو پیدا میکنم . از همه مهمتر که این جمله برای من دیگه فقط جمله نیست ، چون قصه پیش و پسش رو میدونم و میتونه تجربه خوبی هم باشه . خیلی از جملاتم به قول شما قرار نیست حتما انقلاب ایجاد کنند ، شاید تنها وظیفشون القای حس خوب و بد به من و شما باشه .خلاصه اینکه داستان دوست شدن با شما برای من خیلی جذابه ،خصوصا که من بیشتر اوقات دوست های خوبم رو از اشتباهاتی که کردم پیدا میکنم .
جملات كوتاه اگر قرار بود تحولي توي زندگي آدمها ايجاد كنه، الان بيشتر ايرانيان(يعني من و شما و همين هايي كه دور رو برمون هستند) حكيم و خردمند بودند(البته از اين بگذريم كه بيشترمون همين تصور رو در مورد خودمون داريم!) يا به قول يكي از شعرا، عالم عامل بوديم.
با اين حجم حكمتي كه توي شبكه هاي اجتماعي داره ميچرخه ، بايد ميوه هاي خيلي بهتري از زندگي فردي و اجتماعيمون برداشت ميكرديم ولي كو؟
قصد بي احترامي به كسي رو ندارم(بيشتر با خودمم)، گاهي با خودم فكر ميكنم كه توي اين زمينه شبيه بوقلمون ها عمل ميكنيم ،وقتي جمله به اصطلاح حكيمانه اي رو ميشنويم و عكس العمل هاي بعدي ما در مورد اون جمله (ديدين وقتي يه گله بوقلمون دارن ميرن! اگه يه صدايي براشون در آري همشون يه هو شروع ميكنن به قل قل…!كردن)
منم مثل خيلي از شماها جملات كوتاهي توي زندگيم بودن كه خيلي روم تاثير گذاشتن (حتي بايد بگم كه جملات كوتاه رو دوست دارم) ولي وقتي ميبينم كه خودم و سايرين با خوندن و استفاده كردن چندتا جمله كوتاه چقدر احساس حكمت و خرد ميكنيم(كه اي كاش عملي هم پشتش بود) واقعاً از هر چي جمله كوتاهه ….
بدبختي بزرگتر اينه كه ،مگه ميشه به خودت و ديگران ثابت كني كه برادر من اين فقط يك جمله ست كه تو حفظش كردي و اصلا به معناي اين نيست كه در عمل هم (حتي در ساحت ذهن هم) تاثيري روي من و تو و اعمالمون و رفتارمون گذاشته.
جملات كوتاه مثل يه صندوقچه گنج ميمونه كه تو قله ي يه كوهي قرار گرفته و ما تا رنج و سختي پيمودن اون راه رو به خودمون نديم اون گنج براي ما ارزشي نخواهد داشت(مثل يه گنج باد آورده ميمونه كه خيلي سريع باد دوباره ميبردش)
ببخشي كمي لحنم تند بود،يه كم اعصابم خراب بود(كه البته ربطي به اينجا و اين خونه نداره) كه روي كامنت گذاشتنمم تاثير ميگذاره خب
من نمی تونم بگم شما(محمد رضا) مترجم خوبی هستید یا مفسر خوبی یا شاید هم هر دو….
چون هنر ترجمه و تفسیر را خیلی خوب باهم به کار می بری…
ترجمه نه به معنی برگرداندن لغات از زبانی به زبان دیگر…
ترجمه ای که می گویم منظور ترجمه ی یک سری مفاهیم و مطالب عمیق و سرفصل هایی با کلمات دشوار لاتین هست که اون مطالب رو به زبانی که جامعه ی ما پذیرای اون هست ترجمه و تفسیر و قابل فهم کنی
شاید “بیان” و “استدلال” کلماتی باشند که ما معنی لغوی ان را بدانیم اما کاربرد ان در “جملات کوتاه” را نه…
که شما ان را به خوبی توضیح دادید …
اما فکر کنم اکثریت معنای “استدلال” و “بیان “را نمی دانند همین است که هنر خواندن جملات کوتاه را ندارند…
یک” استدلال” از مجموعهای از ادعاها تشکیل شده است و پرسشها، اوامر، فریادها و اندرزها را نمیتوان جزئی از استدلال دانست زیرا موجب هیچ ادعایی نمی شوند.
اما یک “بیان” همانطور که از اسمش پیداست به معنی پیدا و آشکار شدن است پیدا و اشکار شدن یک حس یک حالت روحی و یا یک وضعیت…
یک نکته را هم اضافه کنم در تکمیل صحبت هاتون وقتی داریم می گویم در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است. در واقع از قیاس یا (استنتاج) استفاده نمی کنیم یعنی ذهن از قضیههای کلّی به نتیجههای جزئی نمیرسد و این بر هر جلبکی واضح است!!!چون ما به ورای صورتهای لفظی جملات نگاه کنیم.
خلاصه اینکه ما با این جملات کوتاه چه با خود می کنیم ،تجربه ی گذشته ی خود را با استفاده از این جملات به یقین تبدیل می کنیم , یا انکه احساساتی رو که از این تجربه ها داشته ایم رو بهتر می توانیم روشن کنیم
بستگی به دید ما نسبت به این جملات و استفاده کاربردی و ابزاری از “بیان ” و”استدلال” دارد.
محمدرضای عزیز! نمی دونم چرا جدیدا با خوندن تک تک جملات شما تجربه دردی را دارم، نمی دونم اما فکر کنم در لابلای عمق این نوشته ها دارم رشد می کنم، ممنونم خیلی ممنونم.
سایه ی عزیز!
این روزها، کم کم نگاهم به دنیا در حال تغییره.
نمیگم بهتر شده یا بدتر.
چنانکه اساساً برای تغییر، بهتر و بدتری قابل تعریف (یا لااقل تشخیص) نیست.
اما خودم هم درد و لذتهای زیادی رو تجربه میکنم.
میدونم که چند سال بعد، به نوشتههای این روزهام خواهم خندید.
چنان که الان به حماقتی که در نوشتههای سالهای قبل من مستتر شده و غروری که در اونها آشکاره و ساده اندیشی و سطحی اندیشی که در اونها موج میزنه، میخندم.
اما چه میشود کرد.
زندگی همین است.
عموماً با مرور به گذشته،
لبخند بر لبانمان میآید.
یا به خاطر احساسات خوبی که داشته ایم!
یا به خاطر منطق احمقانهای که داشته ایم!
این است که مینویسم.
همچنان.
تا روزی که حوصله و قلمی باشد…
با سلام و تشکر به خاطر مطالب مفیدی که می نویسی محمدرضای عزیز،
از بزرگی در کتابی خواندم که اگر انسان از تغییرات خودش آگاه می شد هر آئینه بیشتر تلاش می کرد تا بیشتر تغییر کند اما مکانیسم طبیعت مغز آدمی طوری است که تا می تواند انرژی خرج نکند و کم مصرف کم مصرف باشد (به یادگار از دوران تکامل مان) و این مغز به این علت که همیشه خودش ، رفتارش، فکرش و همه اش در جلوی خودش است بنابراین چیزی که همیشه جلوی آدمی باشد شما متوجه تغییر آن نمی شوید.
و این یکی از دام های مغز آدمی است که هیچ تغییری روی نداده و به علت فیدبک نداشتن تلاش مستمر صورت نمی گیرد.
ضمناً واقعاً رشد درد دارد نبایستی همیشه با افسردگی مبارزه کنیم بعضی اوقات بایستی بایستیم تا بغلمان کند و این طوری حالمان بهتر از این می شود که ظاهری و با هر وسیله ای خودمان را گول بزنیم و با افسردگی مبارزه کنیم.
ای کاش مطالب خوبت محمدرضا جایی کتاب می شد و می ماند
در این دوره زمانه خیلی مطالب را کتاب می کنند تا شاید کتاب را شخصی بخواند البته بیشتر حالت حمایتی و اجباری دارد اما بیشترش مطالب تکراری و بی فایده است هر چقدر خواستم نگم خزعبلات است نشد بله خیلی وقت ها مزخرفات را داخل کتاب ها می کنند و تبلیغ هم می کنند که کتاب بخوانید اما مطالبی مثل مطالب محمدرضا واقعاً تاثیرگذار هست و آدمی را در طولانی مدت تکان می دهد و باعث رشد می شود.
سلام
محمدرضا یک سوال بزرگ تو ذهنم ایجاد شد.راجع به غرور و ساده اندیشی و سطحی نگری تو نوشته های قدیمیت صحبت کردی و اینکه وقتی الان میخونی خنده ات میگیره.ولی من نمیتونم این ویژگی ها رو تو نوشته های قدیمیت ببینم…
تو همون نوشته های وبلاگ قدیمیت -برای فراموش کردن- پر از لحظه هایی که فروتنی توش موج میزنه و سرشار از مطالب عمیق،حتی گاهی ذهنم اینطور بایاس میشه که حرف های قدیمی تر ناب تر هم بودند.
فکر می کنم علت این تصور یا توهم من این باشه که:
شاید بخاطر اینکه من بقدری ساده اندیش و کوتاه نظر هستم که عمق مطالب جدید تو رو نمیتونم درک کنم.
شاید بخاطر اینکه در زمان درستی مطالب ات رو نخوندم.
شاید بخاطر توالی که تو خوندن مطالب ات داشتم -دو سه سال روز نوشته خوندم و بعد رفتم مطالب قدیمی رو خوندم.
شاید مدل ذهنی امروز من به روز های گذشته ات شبیه تر تا امروز محمدرضا.
شاید تجربه هایی که از زندگی داشتم باعث شده که این درک تو من ایجاد بشه …
شاید اگر یکبار دیگه نوشته هات رو منسجم تر بخونم نظرم عوض شه ، چون بار ها برام این تجربه شدم .خیلی (این “خیلی ” فقط برای بولد کردن حرفم نبود یا بخاطر اینکه دنیام سیاه و سفیده همچه یا خیلی کم اند یا خیلی زیاد.واقعا با این “خیلی” بار ها شگفت زده شدم)برام پیش اومده که مطلبی رو جند بار توی فاصله های زمانی مختلف خوندم و هر بار یک تعبیری ازش داشتم.شایدم به حافظه ی خیلی ضعیفم بر میگرده…
شاید …
خیلی مشتاقم بدونم که چه چیزی تو ذهنت شکل گرفته که خروجی اش اینکه حرف های گذشته ات نسبت به مطالب امروزت سطحی تره؟لطفا بهمون چندتا نشانه بده تا بتونیم بهتر فکر کنیم و بهتر بتونیم نوشته هات رو بفهمیم.
محمدرضا قصد دخالت تو حریم شخصی رو نداشتم،لطفا این برداشت رو از حرفام نکن…
پی نوشت : میدونم که نوشته ام پر از جمله هایی که وقتی می خونیشون تو دلت میگی امید … برای منتقل کردن این مفهموم نباید از این جمله بندی و این کلمات استفاده کنی و شاید حس میکنی نوشته ام اینقدر بی در و پیکر هست که ارزش جواب دادن هم نداره (اگر این حس ها شکل گرفت ببخشید من قصدم این نبود) …
پیش نویس یکم: نظرمو پیش از اینکه آخر مطلبت رو بخونم نوشتم و بعدش برگشتم تا ادامه حرفاتو بخونم و وقتی رسیدم به آخر نوشته ت، فهمیدم شاه بیت مطلبت رو درست گرفتم که همون زندگی کاغذی و زمینیه، بعدش دوباره برگشتم که این پیش نویسارو بنویسم!
پیش نویس دوم: اینم از ضررهای جمله کوتاه نویسی و زندگی و ادبیات مینیمالیستی که از ترس فراموش کردن حرفام پیش از خوندن کامل حرفات، رفتم و نظرمو نوشتم! ناراحت نشو ازم، این کوچولو سازی زندگی دیگه حافظه ادمای این دوره رو کرده اندازه حافظه کامپیوترای اولیه، ۱۶ کیلو بایتی! قول میدم بهترش کنم.
اینم حرفام:
این صحبتی که کردی در اون چنتا پاراگراف میانی در مورد شمع و تاریکی و بیان استدلال در واقع همون مفهومی هستش که خودم ظبق تجربه های خودم،پیدا کردم و اون مفهوم اینه که هر واژه ای که گفته میشه با یه فسمت از مغز ما ارتباط برقرار میکنه که اون حرف رو اونجوری که ما میخوایم یا طرف میخواد که ما طبق خواسته خودش بخوایم، برداشت کنیم که یکسال پیش فهمیدم در مورد بازاریابی هم از این روش استفاده میکنن و بهش میگن بازاریابی عصبی. یعنی فروشنده/شرکت به مشتری جوری پیامشو میرسونه که مشتری پیش خودش همون برداشتی رو بکنه که مد نظر فروشنده/شرکت هستش تا مشتاق و تحریک به خرید بشه، مثلا به مشتری در مورد جنس میگه این جنس « اصله » و واژه « اصل » تو ذهن مشتری زنگ میزنه و اون از اصل بودن برداشت/استدلال میکنه که جنس حتما « گرون » باید باشه و این گرونی هم « منطقیه » چون جنس اصله.
این کلکی هستش که تبلیغ کننده ها و سیاستمدارها و کلا هر کسی که بخواد روی افراد تاثیر بذاره و نفوذ کنه، استفاده میکنه، یعنی اون ادم فهمیده واژه ها چقدر قدرت دارن و قدرت اونا رو با دستکاری در ساختار جمله به کار میگیره تا مفهومهای ذهنی هر کسی رو جابجا کنه و نظم ذهنی رو به هم بریزه و حالا خودت بهتر از همه میدونی که استفاده از این قدرت به هم ریختگی و جابجایی مفهومهای ذهنی چه قدر میتونه برای کسی که میخواد از مردم برای رسیدن به قدرت استفاده کنه و اونا رو زیر نفوذ خودش بگیره خطرناک باشه، البته توی ایران بهمون یاد دادن همیشه اول جنبه منفی چیزی رو ببینیم و اونقدر روش فکر کنیم که دیگه یادمون بره ممکنه جنبه خوبی هم داشته باشه، این کار مثل همه چیزهایی که توی جهان هست نه خوبه و نه بد، خنثی ست، و مفید بودن یا نبودنش برمیگرده به طرز استفاده آدم. تو با این مطلب به من خوب نشون دادی و فهمونی که یه فرقی بین « بیان » و « استدلال » هستش، و یه سوال کوچیکی برام بوجود اومد که مگه نه اینکه هر کسی هر چیزی که بیان میکنه در واقع قصدش استدلاله؟ حالا اگه فقط قصدش بیان باشه و نه استدلال اون وقت این کار، باعث نمیشه دست آدم برای ریا کاری یا دروغگویی یا ساختن راههای درروی بیشتری واسه شونه خالی کردن از زیر بار میسئولیت نمیشه؟
و یه چیز دیگه که در مورد صحبتت میخوام بگم اینه که تو به خوبی در مثال شمع و تاریکی نشون دادی که میخوای بگی باید در مورد هر جمله کوتاه فکر کنیم که بینیم چقد و با چه کیفیتی اون جمله کوتاهی که میخونیم توی « زندگی واقعی و زمینی » انجام شدنیه تا به قول تو توهم نزنیم که با یه شمع بریم به جنگ تاریکی، البته فکر میکنم میشه از همین جمله ها الهام گرفت برای تبدیل اون جمله از یه کار خیالی به یه کار شدنی توی زندگی.
خیلی ممنون بابت شیرینی و شیوایی دستت/ذهنت/قلمت/کیبوردت
لذت بردم، خیلی مرسی
با این اوصاف به نظر میاد کلا کاربرد دیگه ای هم نمیتونن داشته باشن این جملات کوتاه
جز بیان احساس
خیلی مشتاقم ادامه ی قصه رو بخونم 🙂
خيلي ممنون
“مهرباني هاي كوچك زندگي ” كرديد 🙂
به نظرم : بعضی حرفهای کوتاه اینقدر زیبا و خوب هستند که نمیشه بهش عمل کرد . فقط به درد پیامک می خورند و خاصیتی ندارند .
ممنون استاد
شما از اون دسته ادم هایی هستید که می خواهید متفاوت نظریه بدین.و به دلیل تخصص بالا در بازی با کلمات میتوانید ما را مجاب کنید.
با این حال من تمام ویس های شما را گوش میدم.کلا از استدلال های شما تو جمع دوستانم استفاده میکنم.ادم را روشنفکر جلوه می ده.
شما در مورد همه چیز تو فایل هاتون صحبت کردین الا اینکه وقتی حالم بده، چکار کنیم.خیلی از ما به همین جملات کوتاه پناه میاریم.
شاید در این مورد فایل پر کردین و من نخونده باشم.
یه شعر که همیشه حالمو خوب میکنه بهتون هدیه میدم.
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری تا ته تنهایی محض
دوست من.
حال بد، مثل قال بد نیست که با پاک کن و مداد، بتوان آن را خوب کرد.
حال خوب، دارو ندارد. راه میان بر ندارد.
تجربه حال خوب، زمان میبرد.
شاید یک سال. شاید ده سال. شاید صد سال.
شاید باید هفتهها نخوابی و از سر درد بیهوش شوی.
شاید باید برایش آنقدر گریه کنی که کور شوی.
شاید باید آنقدر بدهی که فقیر و گرسنه و با دست خالی، روبروی مغازه شیرینی فروشی بایستی.
شاید باید آنقدر در تاریکی زیرزمینها بمانی، که روشنایی نور، به لحظهای حالت را خوب کند.
حتی شاید چیزی که حال دیگری را خوبتر کرده، حال تو را بدتر کند.
کسی که حال خوب را – حتی برای لحظهای – تجربه میکند، بعد از آن، زنده ماندن و مردن هم برایش فرق نمیکند.
اگر کسی به شیوهی دیگری خواست به تو در قالب فایل صوتی یا هر روش دیگری، حال خوب را «تزریق» کند، کیف پولت را محکم بگیر و در خلاف جهت فرار کن.
زندگی اگر برای هر چیزی میان بر داشته باشد، برای حال خوب ندارد!
پول، حتی اگر سلامتی و جاودانگی را هم بخرد، از عهده خریدن حال خوب بر نمیآید.
اما علی الحساب، یک راهنمایی برای حال خوب میکنم: هیچوقت به راحتی در مورد یک آدم نظر نده. آدمها حتی وقتی سالها با همسرشون زندگی میکنند، باز هم دقیق نمیشناسنش و قضاوت نادرست میکنند.
تو چه شکلی ممکن است با خواندن هزار یا ده هزار یا صدهزار کلمه از نوشتههای یک نفر، نیت اون فرد رو کشف کنی؟
اینکه فلان شخص، وقت و انرژیاش را برای راهنمایی و کمک به تو صرف کرده، یا برای ارضای شهوت “نظریه متفاوت دادن” و یا شاید هر دو!
البته همونطور که گفتم، حال خوب، با تجویز حاصل نمیشه. من هم جمله قبلی رو برای دل خودم نوشتم. تا خودت با اشتباه، زندگیت رو به آتش نکشی، بعیده اون جمله رو درک کنی. هر چند کلماتش کاملاً فارسیه.
پی نوشت: ممنون از هدیه خوبت. ترجیح میدم از کسی که بدون شناخت دیگران، در مورد اونها نظر میده، هدیه نگیرم. ممکنه حتی ندونه چی داره هدیه میده و این خطرناکه!
همه عمر تلخی کشیده ست سعدی
که نامش برآمد به شیرین زبانی
دعای خوبیست اما نمی دانم چه کسی گفته است :
خدایا!
آدمهای خوب سر راهم بگذار … .
حس بسیار خوبیست هنگامی که در لحظه هجوم غم یا ناامیدی یا پریشانی؛
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود… کلامش؛ نگاهش؛ حتی نوشتهاش آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی.
فقط از دستِ خودِ خدا برمیآمده که آن آدم را، یا کلام و نگاه و نوشتهاش را برای آن لحظه خاص سرِ راه زندگی ما بگذارد.
شاید یکی دیگر از دعاهای روزانه هم بتواند این باشد که خدایا:
من را هم از واسطههای خوبکردنِ حالِ بندههایت قرار بده.️
اقای s ch
اگه حرفی یا رفتاری از کسی سر زد و ما ناراحت شدیم و حتی عصبانی تنها و تنها علت رو در خودتون جستجو کنید.
شما حق دارید عصبانی شید چون از چیزی که در درونتونه و باعث این رفتارتون شده بی خبرید.
تنها چاره ی اون خود شناسیه.
تو این لحظه بی طرفانه حرفمو زدم.
دوست عزيز كسي كه نظريه متفاوت ميده حتما آدم متفاوتيه…حتما يك فرقي با بقيه داره…حتما متفاوت فكر ميكنه…حتما متفاوت زندگي ميكنه
سلام
در قسمت چهارم فایل ترفندهای مذاکره (تاتولوژی) در جواب کامنت یکی از دوستان که نوشته بودند: “دنبال منابعی میگردم راجع به علوم رفتاری، چون به نظر من کسی که به مذاکره و حوزه مذاکره علاقه مند میشه جبراً باید از حوزه های دیگه هم آگاهی داشته باشه و یکی از اون حوزه ها علوم رفتاری است” شما پاسخ داده بودید که این روزها کمی مشغله کاری تان زیاد هست، و در چند روز آینده فهرستی از منابع پیشنهادی یا لااقل موضوعات پیشنهادی را می نویسید.
من برخی از منابعی که در متمم معرفی شده اند رو مطالعه کرده ام ولی خیلی دوست دارم اگر وقت داشتید در این مورد هم راهنمایی کنید. ممنون
جناب شعبانعلی، محمدرضای عـزیـر
انقدر زیبا و قابل فهم مینویسید که هر کسی( نسبت به بضاعت خودش) یک نوشته از شما را بخواند عاشق طرز فکر شما قلم شما میشود.
امیدوارم سلامت باشید و همیشه بتوانید با انرژی و انگیزه برای ما بنویسید و ما هم با چیزهایی که یاد میگیریم زندگی کنیم و لذت ببریم.
ممنون.
سادهترین کاربردی که جملات کوتاه دارند، بیان زیباتر و دوستداشتنیتر چیزی است که ما آن را با تمام وچود لمس کردهایم اما همچون گنگی خواب دیده، از بیان آن ناتوان بودهایم.
{اخیلی از این تعبیر خوشم آمد؛ گاه میشود که خواب میبینیم اما از بیانش ناتوانیم، که رخدادی سبب میشود آن خواب برای مان تداعی شود.}
شاید احادیث هم در زمان امامان ما حکم جملات کوتاه رو داشتند …حدیث، به دلیل انتساب آن به معصوم و وحیانى بودن محتواى آن، حجت بوده و میتواند مبنای عمل قرار گیرد. و ابزاری اثر بخش برای مردم ان جامعه بوده است…
تا تحولی در جامعه و یا تحولی در افراد به وجود بیاد و با این شک جامعه پیش بره و بهتر بشه….
احادیث رو اگر بدون حاشیه آنها در نظر بگیریم میتوانند بزرگترین عامل گمراهی باشند.
همه آن «کلمه حق یراد به الباطل»ها از همین جا به وجود آمدهاند.
خوارج، اگر امروز بودند، با همان جملات کوتاه، فرق علی(ع) را دو تکه میکردند دوست من.
Text out of context وسوسه شیطان است.
باید مراقب باشیم که به عمله شیطان تبدیل نشویم.
همه حدیثها و روایتهای خربزه و پیازی، ناشی از همین جدا کردن حدیث از محیط ارائه آن است.
اتفاقا محمدرضا،امروز مادرم گفت: خروسی که قربانی کردیم را فلان(موضوع طولانی است) خواهیم کرد،من(دقیقاً) گفتم: بی چاره جونورا هم باید جور خوشحالی ما رو بکشن! گفت: حضرت ابراهیم هم قربانی کرد!
به غیر از موضوع بحث کوتاه بین من و مادرم که او را بسیار دوست می دارم، این در نظر نگرفتن موضوعات و شرایط و محیط برای نتیجه گیری و تصمیم گیری (برای هر بحث و موضوعی) سطحی نگری هست.
کاش برای بدست آوردن بلند نظری ،کوته فکری را قربانی می کردیم!
محمدرضاي عزيز
فكر كنم اين موضوع را با طور ديگري مي توان ديد .درصد زيادي از احاديث در رابطه با مفاهيم انساني كه مطابق با آفرينش انسانها در تمام زمانهاست گفته شده است. مثلا اگر داعش بوسيله استنباط شخصي از قران آدمارو بكشه آيا بايد قران را كنار گذاشت چون ازش ميشه تصور هاي مختلفي و حتي ضد هم برداشت نمود.اين دعوا ريشه ها دارد كه فلاسفه هنوز درگير آن هستند
چقدر پی نوشت سومتون با تمامِ بی ربط بودنش به خودم که تازه با اینجا و شما آشنا شدم خوب و دلنشین بود.
من رو ببخشید که میخوام بازم این حرف تکراری رو بگم و اون اینکه واقعا از خوندن این قسمت هم لذت بردم.
واقعا همینطوره محمدرضای عزیز … چقدر خوب گفتی: “یک بیان زیبا …”
به گمان من هم، گاهی ما به کمک این جملات، حس های عمیق خودمون رو از اعماق دنیای درونمون بیرون می کشیم و در قالب چند کلمه در دنیای بیرون، جاری شون می کنیم. بدون اینکه بخواهیم چیزی رو باهاش استدلال بکنیم…
و گاهی هم جملاتی رو که از دیگران می شنویم آنقدر با حس ها و تجربه های درونی و مهجور اعماق درونمون، نزدیکی و هماهنگی داره که انگار کس دیگری، تمام اون حس ها و تجربه های درونی شناخته و ناشناخته ی ما رو تونسته در قالب کلمات بریزه و مقابل چشمان ما قرار بده تا از برق حقیقی بودنش در مورد چیزی که در درونمون و با تمام وجودمون حس میکردیم، به شگفتی و حیرت بیفتیم یا حتی با خوندنش، خون تازه ای توی رگهامون جریان پیدا کنه…
بازم ازت ممنونم و خوشحالم که این قصه همچنان ادامه داره …