خانه » همهمه ی سرد تنهایی…

همهمه ی سرد تنهایی…

توسط محمدرضا شعبانعلی
لمس تن زندگی - قهرمان دنیای کلمات

لمس تن زندگی - قهرمان دنیای کلمات

دیشب نشستم و این حرف‌ها را خواندم و ضبط کردم. گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید آنها را بشنوید:

قهرمان دنیای کلمات – محمدرضا شعبانعلی

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

116 دیدگاه

shirin ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۲

بی نظیر بود .. منتظر اون آهنگ زیبا هم هستیم 🙂

پاسخ
ramin ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۹

سلام متشکرم خیلی قشنگ بود یه خواهش گنده دارم لطفا رادیو مذاکره رو ادامه بدین چون واقعا افرادی
مثل من که توان مالی مناسب برای ثبت نام کلاسهای شما رو ندارن ویا دوستان شهرستانی به فایلهای
که شما روی سایت میزارین امید بستن لطفا قطعش نکنید.

پاسخ
وحید ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۶

محمد رضا قطعا تو بی نظیرترین دانشجوی مکانیکی بودی که شریف به خودش دیده
خوش به حال تو که توانایی به قلم دراوردن احساسات رو به این زیبایی داری

پاسخ
انصار ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۳:۴۲

آنچه روزی حماسه ی زندگی ام بود، امروز مرثیه ای بیش نیست… 🙁

پاسخ
مرجان ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۰:۰۵

استاد

متن آقای جباری رو خیلی دوست داشتم
قدر ایشون رو بدونید
حس میکنم از اون دسته اشخاصی باشن که رفاقت باهاشون لذت بخشه و ساعات همصحبتی باهاشون جزو ساعتهای عمر آدم حساب نمیشه.
خیلی لذت بردم
ممنون

پاسخ
محمد علی ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۹

http://kolie.loxblog.com/
محمد رضا تو با اهنگ احساس گرفتی من با صدای غمگین ملتم احساس گرفتم
دوست داشتی با هاشون تماس بگیر واقعی واقعی بود

محمد رضا کاش من جای تو بودم به تک تک مردمم یاد می دادم که چه طوری ثروت مندی و رفاه رو تمرین کنن
محمد رضا من غمگینم
غم یه ملت بزرگ شاید هم کوچک اما محمد رضا نمیشه همه دست تو دست هم بذاریم مملکتمون رو اباد کنیم
محمد رضا ……………

پاسخ
عطیه ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

حرفهای تو را به مانند قطره های پاک باران در وجودم حس میکنم.
لمس موسیقی کلماتت جه سه دقیقه باشد، جه سی سال، فرقی نمیکند،
پاها ی من سال ها ست برای لمس این قطره ها دویده اند…

پاسخ
مهدی رضا ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۷

محمد رضا جان سلام خدا قوت امیدوارم خوش و سلامت باشی حس میکنم محمد رضا جباری دوست خوبیه برات حس و حالتون هم بهم نزدیکه پس دوتا درخواست دارم از شما دو تا محمد رضا … 1- رادیو مذاکره 28 خونه محمد رضا جباری ضبط کن چون ظاهرا سر و صدای محیطی اطراف خونشون کمتره و میتونی بالاخره یه قسمت دیگه رادیو مذاکره برامون آماده کنی دلمون تنگ شده نیاز داریم . عجب آدمی هستی عادت میدی بعد نمیرسونی …. ممنونت میشیم 2- انتخاب موزیک رادیو مذاکره هارو به محمد رضا جباری بسپار به نظرم جواب خوبی بگیری ما هم کیف کنیم مرسی . هر دوتون در پناه آن بخشنده ی مهربان باشید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۵

مهدی رضا جان.
دو سه تا نکته:
۱- محمدرضا جباری دوست خوبیه و همیشه به من لطف داره و خونه اش رو هم کامل به رادیو مذاکره هدیه کرده!
۲- دوستان خوب دیگری مثل ندامفاخری و شاهین شاکری (مدیران ایران)‌ هستند که خونه و دفترشون رو در اختیار ما قرار میدهند.
۳- اتفاق بهتر پیدا کردن نرم افزاری برای ضبط صدا و حذف نویزهای محیطی است که عملاْ کار را خیلی برای من راحت کرده.

پاسخ
هیوا ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۲

برای حذف نویز و کلاً تولید و ویرایش با فایل صوتی این دو تا برنامه بهترین هستن.
ویندوز : Adobe Audition
مک : Audacity
هر کار که مرتبط باشه به این مسائل، من با خوشحالی میتونم انجام بدم

پاسخ
مهدی رضا ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۹:۳۰

محمد رضا جان این زحمتها و محبتهاتو فراموش نمیکنیم برات آرزوی سلامتی دارم امیدوارم خدا دوستهای خوبتو برات حفظ کنه و دوستهای خوب بیشتر ی هم به جمعتون اضافه کنه . میشه اگر صلاح میدونی یه توضیحی در مورد سایت تراست زون هم بدی اولش با قدرت شروع شد اما زیاد خبری ازش نیست . محمد رضا توقعمون رفته بالا ؟ طلب کار نیستما … اینها لطفی بود که تو به هم وطنهات داشتی داری و خواهی داشت فقط دوست دارم یک درصد هم از این برنامه هات عقب نشینی نکنی . زندگیمون میشه با آموزشهات قشنگتر باشه . . . قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال ( به قول سهراب ) خیلی عزیزی دوستت داریم . امیدوارم همیشه عاشق باشی

پاسخ
mojibe ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۱

گاهی نمیشه تمام حس قدردانی رو در یک لایک خلاصه کرد، واقعا زیبا بودن!
وقتی فایل شما رو گوش میدادم یک جمله برام مثه آب رو آتیش بود، و چه خوب گفتی که در دنیای عاشقی آنکس که فریب میدهد بیشتر از آنکه فریب می خورد می بازد…! متن محمدرضا جباری هم بسیار لطیف و زیبا بود

پاسخ
گیتی ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۳

دو حس کاملاً متفاوت بود! اما حس شما چیز دیگه ای بود! مخصوصاً یک جور مقایسه ی بین بازی و عشق خیلی هنرمندانه بود…

پاسخ
آزاده ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۸

با وجود اینکه از اغلب نوشته های شما خوشم اومده نمیدونم چرا حس میکردم اینها رو کسی نوشته که ناخوداگاه (شاید هم خوداگاه ) دوست داره که آدم جالبی به نظر برسه

چند تا احتمال به ذهنم میرسه

۱- شما آدم جالبی هستید که اگه دوست نداشتید آدم جالبی به نظر برسید , خیلی جالب تر می شدید ( در این صورت شاید تعداد طرفداراتون یه کم کمتر میشد , ولی کیفیت طرفداراتون خیلی بهتر میشد )

۲- شما بلدید کاری کنید که جالب تر از انچه هستید به نظر برسید .

۳- شما آدم جالبی هستید ولی به دلایل ناشناخته ای به نظر میرسه که فقط دوست دارید آدم جالبی به نظر برسید

این حس رو وقتی نوشته های شریعتی رو می خوندم نداشتم (نمیدونم چرا دارم شما رو با شریعتی مقایسه می کنم)

البته من تاره با سایت شما آشنا شدم .این نظر فعلی من هست (نظر فعلی یا نظر اینده هرکسی میتونه اشتباه باشه)

ارتباط این نظر با این نوشته شما رو خودم هم نمیدونم , ولی دوست داشتم اگه ادمی هستید که سعی میکنه با خودش روراست باشه و خودش رو بشناسه(که یکی از سخت ترین کارهاست), چند تا گزینه هم من اضافه کرده باشم

موفق باشید

پاسخ
ناشناس ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۷:۵۰

یک نظربدهم؟؟؟ نوشته ها را شرح حال نویسنده ندانیم. آن می تواند زندگی من ، شما و تک تک مردم باشه.خوب یکی جرات می کنه و می گوید ، درد جامعه را می گوید، نه زندگی خودشو.

پاسخ
دریا ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۸:۲۴

سلام آزاده جان

من فکر میکنم بهتر بود نظرت رو در مورد پست میگفتی نه شخصیت یا شخصی ترین مسائل محمدرضا.
چرا ما همیشه فکر می کنیم می تونیم در مورد همه چیز نظر بدیم اونهم جامع و کامل و بلافاصله حکم صادر کنیم و راهکار هم تجویز کنیم. محمدرضا به عنوان یک انسان بالغ و کامل (حداقل کامل تر از خیلی هایی که می بینیم و میشناسیم و باهاشون زندگی می کنیم) هر طوری که دلش بخواد می تونه فکر کنه و عمل کنه.
تا این اندازه به ما مربوط میشه که نوشته هاش رو بخونیم ازشون لذت ببریم و در مورد خودمون تعمق و تفکر کنیم و اگر نیاز به قضاوت شدن داشتیم در مورد خودمون قضاوت کنیم.

پاسخ
ریحانه ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۴

دریا جان،
روی دیوار خانه‌ای نوشته است:
“به درون خانه بیائید، حلوا قسمت میکنند”.
شما با دیدن آن فقط به شیرینی حلوا فکر می‌کنید؟
یا مقاصد و خصوصیات صاحبخانه نیز برایتان اهمیت دارد؟
حلوا شاید شیرین باشد، اما اینکه به جز شهد چه چیزهای دیگری در آن ریخته شده باشد، فقط از طریق چشیدن میسر نمی‌شود. شما حتماً به اینکه چه کسی و در چه موقعیتی آنرا به شما تعارف می‌کند فکر می‌کنید!
صفحات اینترنتی نوعی دیوار هستند و بسیاری از مطالب که در آنها نوشته می‌شود نوعی دعوت به نوعی حلوا.
در مسائل عقلی:
“نبین که، که می‌گوید، ببین که چه می‌گوید”.
در مسائل تجربی و احساسی:
“ببین که چه می‌گوید، ولی مهم‌تر از آن، ببین که «که» می‌گوید”.
این گفته‌های من در جهت نفی یا اثبات ادعای خانم آزاده نیست، بلکه فقط متضمن این نکته است که پرداختن به خصوصیات یک دعوت کننده، فی نفسه چیز بدی نیست. در عین حال، این گفته، بیانگر این نیست که فقط باید در مورد خصوصیات گوینده‌ی کلام صحبت شود، بلکه می‌توان، هم در مورد محتوا، و هم در مورد عرضه کننده صحبت کرد.
شما می گوئید:
“من فکر میکنم بهتر بود نظرت رو در مورد پست میگفتی نه شخصیت یا شخصی ترین مسائل محمدرضا.”

آیا خود شما در مورد شخصیت آزاده نظر نداده‌اید؟(یعنی، آزاده کسی است که در مورد همه چیز نظر می دهد و بلافاصله حکم صادر می کند)!
و باز، می‌گوئید:
” چرا ما همیشه فکر می کنیم می تونیم در مورد همه چیز نظر بدیم اونهم جامع و کامل و بلافاصله حکم صادر کنیم و راهکار هم تجویز کنیم.”

آیا در مورد رفتار او حکم صادر نکرده‌اید و راهکار تجویز ننموده‌اید؟ (یعنی، آزاده رفتارش ایراد دارد و راهکارش این است که دیگر از این کارهای بد نکند)!
می بینید که پیش میآید!!
با کمال ادب، ریحانه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۲۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۴

ببین که می گوید
ببین چه می گوید
قبول دارم.
اما قبل از این دو حکم،
ببین که میخواند.
هرگز به قضاوت هیچکس در مورد خودم فکر نکرده ام. اما
به شخصه حریصانه علاقمندم قضاوت انسانها را در مورد خودم بشنوم.
چون انسانها خودشان را بیش از هر جا، هنگام قضاوت در مورد دیگران افشا میکنند.

پاسخ
سعید.ب ۲۲ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۳

شخصاً خیلی علاقمندم بدانم، چرا شما به قضاوتهای دیگران فکر نمی کنید. چون خودم از طریق فیدبک ها و قضاوت های دیگران به خیلی از نقاط قوت و ضعفم پی می برم و درصدد اصلاح بر می آیم(البته نه همه ی قضاوت ها). پس شما بر چه اساسی خود را اصلاح می کنید؟
آیا تحسین دوستان از شما و نوشته هایتان(قضاوت های آن ها) نیست که باعث تداوم نوشتن شما در این سایت می شود؟
ارادتمند.

محمدرضا شعبانعلی ۲۲ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۳

من برای تعیین راه درست و تصحیح خطاها به حرف کسانی که کیلومترها عقب تر از خودم هستند توجه ندارم و به رفتار کسانی که قرنها جلوتر از من هستند فکر میکنم.
دین را از پیامبر میاموزم
عرفان را از علی
فرار از تقدس کور را از نیچه
طنز را از ولتر
حکایتها را از مونتنی
بازی با کلمات را از شریعتی
عشق را از فرشته
و عقل را از شیطان

سمانه ۲۲ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۱

قابل توجه دوستانی که میگن ،تو چرا انقدر از محمدرضا شعبانعلی و روشهای او و یا گفته های او تقلیدمیکنی.
من کیلومترها عقب تر از محمدرضا هستم.آموختن دین پیامبر ،این روزها وارونه جلوه داده میشود
وعلی را تکه تکه کرده اند وهرکس مالک بخشی از ویژگی های اوست!
فهم تقدس کور در گفته های نیچه هنوز برای من سنگین است واز ولتر جز نوشته های ویل دورانت ،بیش تر از او نمیدانم.
اما گفته های شریعتی راکه محمدرضا با آنها بازی میکند .من با آنها زندگی میکنم.
عشق را فرشته گونه آموخته ام
اما آموختن عقل از شیطان کاری بس دشوار است
برای همین زمان بسیاری را زانو میزنم در برابر این سایت ونوشته ها تا بیاموزم
نه از محمدرضا ،بلکه از کسانی که کیلومتر ها جلوتر از محمدرضا هستند ومحمدرضا آنچه آموخته را برای من بازگو میکند.
اما اعتراف میکنم که قضاوت های بسیاری در حق تو داشته ام محمدرضا
وبا هربار قضاوت ،بیش از گذشته نقاط ضعف خودم را پیدا کرده ام.
ممنونم از حضورت وممنونم به خاطر تمام مهربانی ها وبزرگواری هایت که همیشه در برابر تاختن های من ،لبخند تحویل من داده ای…

سعید.ب ۲۲ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۹

دوست عزیز، منظورم نقاط قوت وضعف درونی و شخصیتی بود. من به توانمندی شما شکی ندارم. ممکن است، کیلومترها هم از بنده و دیگران جلوتر باشید. ولی اگر کسی به شما بگوید که مثلاً (خدای نکرده) تواضع در شما وجود ندارد، باز می روید به این مراجعی که فرمودید مراجعه می کنید؟ یا از طریق درون بینی و مقایسه خود با دیگرانی که برایتان مصداق تواضعند به آن می رسید؟ یا اصلاً به نظر بنده و دیگران توجهی نمی کنید و معیار فقط نگاه و نظر خودتان به خودتان است؟
تشکر.

محمدرضا شعبانعلی ۲۳ شهریور، ۱۳۹۲ - ۵:۲۷

سعید جان. اجازه بده صادقانه بگم.
من انسانها رو به دو دسته تقسیم میکنم.
کسانی که با من زندگی میکنند و در کنارم هستند و من را عمیقاً می شناسند و کسانی که بازی روزگار، من و آنها را مجبور کرده که لحظاتی از کنار یکدیگر عبور کنیم.
بازخوردهای گروه دوم را که اساساً نشنیده فراموش میکنم.
مثل همان کسی که کامنت گذاشته بود که من تو را نمیشناسم اما فکر میکنم تمام تلاشت این است که «جالب» به نظر برسی.
اگر قرار باشد من برای نظرات و بازخوردهای افراد گذری هم وقت بگذارم که با توجه به میلیونها نفری که من را میشناسند و صدها هزار دانشجوی مستقیم و غیرمستقیم که داشته ام و هزاران کارمند و صدها هزار مخاطب آنلاین و هزاران ایمیل و پیامک روزانه، که برخی مرا تا عرش بالا می برند و برخی تا فرش به زیر میکشند، عملاً زندگیم تعطیل میشود یا لااقل میتوانم بگویم برای آنها زندگی میکنم.
مثال خوبی نیست و بسیار سطحی است. اما شاید ایده ام را برساند. مثلاً در مورد سیگار کشیدن. من زمانی از سیگار کشیدن لذت میبردم و سیگار میکشیدم و پس از آن لذت نبردم و نکشیدم. امروز هم اگر دوباره احساس کنم حس خوبی به من میدهد سیگار میکشم. حتی ثانیه ای از وقتم را به اینکه دیگران از «محمدرضا» چه انتظاری دارند فکر نخواهم کرد.
همین را در عمیق ترین اعتقادات فلسفی و نیز رفتارهای روزمره ام رعایت میکنم.
اما در مورد کسانی که با من زندگی میکنند (مثل خانواده و دوستان نزدیک و همکاران) که خواسته یا ناخواسته بخش بزرگی از زندگی یکدیگر را اشغال میکنیم، بازخورد آنها برایم مهم است.
باز هم نه با هدف بهبود (چون اساساً توجه به بازخورد یک دوست، من را بهتر نمیکند. بلکه من را به چیزی که او می پسندد نزدیک تر میکند!) بلکه با این انگیزه که زندگی را برای آنها بهتر کنم.
اگر همکاران من میگویند که تو برای تفریح شخصی وقت نمیگذاری، حاضر به اصلاح سبک زندگیم نیستم. اما اگر بدانم که با وقت گذاشتن برای زندگی شخصی یا پیاده روی روزانه به همراه آنها، میتوانم احساس بهتری در آنها ایجاد کنم، لحظه ای در این کار تردید نمیکنم. به عبارتی من بازخورد را ابزار کاهش تعارض میدانم و نه اصلاح رفتار.
خودم همچنان به الگوهایم نگاه میکنم.
برای من معیار تواضع یا غرور، رفتار آن بزرگانی است که «دوستشان» دارم و دوست دارم مانند آنان باشم.
نه خواسته ی کسانی که «دوستم دارند» و دوست دارند که «مثل آنان باشم».

مرجان ۲۵ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۱

استاد
این دسته بندی شما حس خوبی نمیده.
یعنی شما دارید میگید که ما که جزو دسته ی دوم هستیم,
“بازخوردهای گروه دوم را که اساساً نشنیده فراموش میکنم”
اصولا اهمیتی نداریم برای شما.
برای شما فقط خودتون مهمید که بیاید حستون رو اینجا بگید و دسته ی اول.

این جمله ی شما آدم رو ترغیب میکنه به سکوت کردن…

محمدرضا شعبانعلی ۲۶ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۹

مرجان. مخاطب تو اینجا فقط من نیستم. همه ساکنان این خانه ی مجازی هستند.
از من هم قبول کن که میتونم از دوستان دور خیلی چیزها یاد بگیرم اما نمیتونم قضاوتها و توصیه هاشون رو جدی بگیرم.

کسی که اس ام اس میزنه که سه روزه نخوابیدی. بخواب برای سلامتی خوبه. تو تعادل رو در زندگی رعایت نمیکنی!
چی بگم بهش؟
نه من رو خوب میشناسه. نه میدونه این سه روز کجا بودم. نه مسوولیت های من رو میدونه. هیچی.
فقط جمله ای رو که تو مدرسه شنیده (تعادل خوبه!) برام تکرار میکنه.
من که نمیتونم زندگیم رو و شغل و شرایطم رو براش توضیح بدم و بگم اگر تو میخوابی دلیلش اینه که من بیدار مونده بودم این سه شب.
پس تنها کاری که میکنم اینه که لبخند میزنم.
گاهی هم پیامکی می فرستم و تشکر از اینکه اینقدر من رو دوست داره.

مرتضی ۲۳ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱:۳۰

سلام؛
محمدرضا جان؛
یه اعترافی بکنم، اون اوایل که با “برای فراموش کردن” آشنا شده بودم، همه پست هات رو میخوندم،
تو اکثر پست هات یه تناقضی حس میکردم. (البته این چیزایی که میگم حمل بر توهین نباشه استاد، صرفاً برداشت من بود، چه اشتباه چه درست، مسئولیتش با منه قطعاً)
خلاصه یه تناقضی حس میکردم، اینکه مثلاً “آیه های زمینی” رو مینوشتی و در اون از نبود خدا میگفتی.
“درباره بت پرستی” رو مینوشتی، در اون از “توهم بودن خدا” میگفتی.
از “فرا فکندن پدر کودکی به آسمانها” میگفتی.
از طرفی، از حسین و محمد و علی میگفتی، از آیه های قرآن میگفتی، یا تو همین سایتت حتی از اینکه قرآن وسیله ای برای زندگی و انتخاب بهتر هست میگفتی. از خدا و اینکه اگر روزش فرا برسه سوالایی میپرسی که خدا یادش بره برای چی تو رو برانگیخته میگفنی.
محمدرضای عزیز مطمئنم میدونی منظورم چیه.
اما چیزی که همیشه این تناقضات باعث سوال میشد برام این بود که
این حرفایی که میزنی :
شطحیات یک خداباوره که دچار افکار خاصی میشه و به تمام معنا شطح مینویسه؟
سیکل های سینوسی ایمان- بی اعتقادیه ؟ (فکر میکنم همه دچارش میشن، حداقل در بازه ای از عمرشون)
دیدگاه کسیه که به خدا اعتقاد نداره، ولی میگه خدا رو از مردم نگیریم، بذار خوش باشن؟
نظرات کسیه که به نتیجه رسیده محمد رسول خداست، یا محمد رو رسول خدا نمیدونه، ولی اعتقاد داره کتابش کتاب خوبیه، برای همین مردم بخونن بد نیست؟

باورت میشه اگر دوست حضوری و صمیمی من بودی، این رو حتماً ازت میپرسیدم؟
اگر حس میکنی این کامنت قابلیت انتشار نداره مهم نیست، فقط خواستم این برداشتی که داشتم تو این مدت از پست هات رو بگم.
بهرحال بعد این چند سالی مخاطبت بودم، اینها در ذهنم بود و هیچ وقت نپرسیدم، شایدم حق پرسیدن به خودم نمیدادم، ولی الان خودمو کشتم تا بالاخره بتونم بگم.
اگر دوست داشتی ذهنمو روشن کن، اگر دوست نداشتی هم، مختاری 🙂

محمدرضا شعبانعلی ۲۳ شهریور، ۱۳۹۲ - ۵:۱۳

مرتضی جان.
حرفت منطقیه.
زمانی راجع بهش حرف میزنیم.
ولی راستش من همیشه احساسم این بوده که در کفر همانقدر حقیقت نهفته هست که در ایمان.
چنانکه شیطان همانقدر بخشهایی از واقعیت زندگی ما را منعکس میکند که فرشته.
ایمان و بی ایمانی هم زمانی دغدغه ی من بود.
اما سالهاست که این دو واژه از تفکراتم حذف شده و همونطور که زمانی نوشته ام
همیشه احساسم این بوده که
از جمله مومنانی هستم که اگر بگویند خدا نبود و دروغ بود، احساس باخت نمیکنم و به خاطر هیچ یک از کارها و زحماتم احساس بد ندارم.
به همین دلیل مدتهای زیادی است هرگز به مسئله ای مثل زندگی پس از مرگ و معاد و … فکر نمیکنم.
اگر پس از مرگ خبری نبود، احساس بد ندارم چون کوشیده ام دنیای انسانهای اطرافم را در حد توانم بهتر کنم.
و اگر هم خبری بود، حرفهای زیاد و درد و دلهای زیادی دارم که با خدای خودم خواهم گفت.
اما به هر حال به کفر و ایمان و قیامت و معاد، تنها پس از مرگ فکر خواهم کرد و لحظه ای از ثانیه های محدود خداوندی را که برای کمک به ساختن دنیایی بهتر به من «امانت» داده شده، صرف تفکر در این حوزه نخواهم کرد.
امروز باید به «رفتارهای درست» فکر کنم.

سعید.ب ۲۳ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۲

آیا محمدرضا، شما به تمام انگیزه های درونتان، چیزهایی که شما را به پیش می برد، آگاه هستید؟ گاهی قضاوت ها و تلنگرهای دیگران، مثلاً مانند همین نظر آزاده خانم، یا گاهی رهگذری در خیابان، آدم را متوجه ی بعضی نقاط تاریک وجود می کند که هیچکدام از الگوهای غیرزنده ای که نام بردید، نمی توانند این کار را بکنند. آیا تاکنون چنین چیزی برای شما پیش نیامده است؟

محمدرضا شعبانعلی ۲۴ شهریور، ۱۳۹۲ - ۹:۰۹

حرف شما درست است. اما هزینه های توجه به نظر هر رهگذر (خصوصاْ کسی که میگوید من تو رو نمیشناسم و کلاْ دارم همینطوری برای سرگرمی در تاریکی یک حدسی میزنم) آنقدر زیاد است که به سودش نمی ارزد.
کلاْ من زندگی را به شدت در چارچوب سود و هزینه می بینم.
به نوشته های سابقم نگاه کنید:
آیا دکترا گرفتن نمیتواند مفید باشد؟ پاسخ من: چرا. اما به هزینه هایش نمی ارزد.
آیا تلویزیون هیچ برنامه ی مفیدی ندارد؟ پاسخ من:‌چرا. اما به هزینه زمانی دیدن ده ها برنامه مزخرف به امید جستجوی یک برنامه خوب نمی ارزد.
آیا توجه به نقدها و نظرات کسانی که تو را نمیشناسند اما نظر میدهند تحت هیچ شرایطی مفید نیست؟ پاسخ من: چرا. اما به چه هزینه ای؟
ضمن اینکه من مفهوم Projection را که یونگ مطرح میکند با تمام وجود می پرستم.
اگر کسی از من انتقاد میکند، بعید میدانم آنقدر خیرخواه باشد که نگران بهبود زندگی من باشد، قبل از هر نکته ای، چیزی در درونش او را آزار میدهد که میخواهد روی من تخلیه کند…
باور میکنید که خانم آزاده یا امثال ایشان کلاْ از صبح تا شب در اینترنت بگردند و کمک کنند که همه ی شعبانعلی ها بهتر شوند؟ چیزی ایشان را بر می انگیزاند که برای اصلاح من اقدام کنند. ایشان نه از دوستان من هستند نه از عشاق من. پس آن محرک درونی بیش از آنکه به من مربوط باشد به گذشته و ذهنیت و ناخودآگاه ایشان مربوط است…

sheyda ۲۳ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۲

سلام استاد عزیز.
پاراگراف آخر کامنتی که در جواب مرتضی نوشتید حس خیلی خوبی به من داد.
یاد بخشی از شعر فریدون مشیری افتادم که میگه:
“جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست،
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردیست.”

سعید.ب ۲۴ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۱

محمدرضا، صحبتت را با ” حرف شما درست است ” شروع کردی. من متوجه نشدم که چه چیز درست است؟ آیا موافقی که بازخورد وقضاوت دیگران می تواند درشناخت خودمان و اصلاح کمک کند؟
اگر موافق هستی، می خواهم بگویم که از قضا کسانی که ما را نمی شناسند، گاهی بهتر می توانند در باره ما قضاوت کنند تا کسانی که اطراف ما هستند. اطرافیانی که گاهی فکر می کنیم ما را می شناسند، به واسطه ی علاقه ای که به ما دارند، ما را آن طور که دوست دارند می بینند، نه آن طور که واقعاً هستیم یا آنقدر به خصوصیات ما عادت کرده اند که به طور دقیق ما را نمی بینند.

محمدرضا شعبانعلی ۲۵ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۲

سعید جان.
یک کلام.
در دنیای محمدرضا فقط خودش وجود دارد و خدای خودش و بزرگانی که استاد و معبودش بوده اند و هستند.
من بقیه ی مردم را نمی بینم.
اگر امروز این سایت مخاطب دارد دلیلش بی توجهی من به مخاطب است!

من برای دلم مینویسم.
وگرنه با قضاوت و بازخوردهای مردم یک سایت زرد درست میکردم در مورد روابط خانوادگی فلان بازیگر و فلان بازیکن.
مردم (عمومشان)‌فقط همین چیزها را می فهمند و من چون معیاری ندارم که آنها را ارزیابی و طبقه بندی کنم رو به سوی بزرگان کرده ام.
فیدبک های روسو و ولتر از ته قبر برای من مقدس تر و ارزشمندتر هستند تا همکلاسی دانشگاهیم.
تو هم اینجا نیامده ای که بازخورد دیگران را بشنوی. آمده ای محمدرضا را بشنوی و بخوانی

سعید.ب ۲۴ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۱

“اگر کسی از من انتقاد میکند، بعید میدانم آنقدر خیرخواه باشد که نگران بهبود زندگی من باشد، قبل از هر نکته ای، چیزی در درونش او را آزار میدهد که میخواهد روی من تخلیه کند….”
اگر بخواهیم دلیل انتقاد راهمیشه با projection توضیح دهیم ، آن وقت هیچوقت به هیچ انتقادی نباید توجه کنیم. آیا چنین دنیایی را می توانید تصور ویا تحمل کنید؟ دنیایی که هر کس در آن انتقاد کرد، یقه خود طرف را بچسند که این مشکل درون خود توست ؟

محمدرضا شعبانعلی ۲۵ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۱

سعید جان قطعاْ عقیده ات محترم است.
اما دنیای ما شامل بزرگانی است که بی توجه به مردم راه خود را رفته اند (مثل پیامبران و فیلسوفان و دانشمندان بزرگ)

و کسانی که تمام فکر و ذکرشان انتقادهای مردم بوده (که طبیعتاْ قسمت زیادی از مغزشان درگیر درآمد و موقعیت شغلی و مدرک تحصیلی و رنگ لباس و …)‌میشد.

اگر من به انتقادهای بقیه توجه میکردم الان دکتر شده بودم و تو هم به جای خواندن نوشته های من اینجا باید در سایت دانشگاه نمره تمرین تکلیفی دانشجویانم را چک میکردی.
اگر امروز تو اینجا مینویسی دلیلش این است که من به انتقاد ۱۰۰ هزار نفر مثل خودم و تو گوش نکرده ام!

سعید.ب ۲۴ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۳

محمدرضا، نوشته های اخیر من دیده نمی شود. وقتی می خواهم دوباره بفرستم هم پیام می دهد که تکراری است. نمی دانم صلاح ندانستی که درج شود یا اشکال سیستمی است.تشکر

محمدرضا شعبانعلی ۲۵ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۶

نه. ما قانون سانسورمون همون کلمات رکیک هست.
تا حالا از ۲۴۰۰۰ کامنت سایت فقط ۹ تا از اونها حذف شده.

سعید.ب ۲۵ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۰:۵۶

محمدرضا.
فقط یک کلام .
شناخت وارزیابی آدم ها راه دارد، ولی راهش خیلی سخت است. به جای اینکه راهش را پیدا کنیم و یاد بگیریم، گفتیم :”ارزیابی و قضاوت اصلاً موقوف”.
به تو حق می دهم. آدم زنده ی جالب بسیار بسیار کم پیدا می شود. و در موقعیت هایی که تو بنا به شغل و علاقه هایت می چرخی، برخلاف آن چه انتظار می رود، چنین افرادی اصلاً پیدا نمی شوند.
ببخشید اگر زیاد صحبت کردم.

دریا ۲۷ شهریور، ۱۳۹۲ - ۹:۵۸

ریحانه جان

من اگر دلم حلوا بخواهد می روم میخورم و پای دل و خواسته ام می مانم اگرهم نخواهم نمی روم نمی خورم و نظراتم را خیرات نمی کنم اساسا به من مربوط نمی شود شهد حلوا آرد و زعفران و غیره و غیره پیتزا دلت بخواهد اینهمه بررسی می کنی یا میروی می خوری؟ نکنه چون نوشته قسمت می کنیم پول نمیدی فکر می کنی حتما باید ازش بخوری؟
و اما اعتراض من به گفتار آزاده به این دلیل بود که سر کلاس هم زیاد پیش می آید استاد از مبحثی عمیق صحبت میکند که مفید و لازم است و یکی از دانشجوها صرفا افکار درون سرش را پرت می کند بیرون. که متاسفانه می توانست با کمترین ضریب هوش و فکر و منطق و صد البته انصاف سکوت کند و وقت و انرژی دیگران را هدر ندهد.
اما حلوا کلا مثال جالب و پرتی بود قبول کن دوست خوب.

پاسخ
مریم .ر ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۴

از همه جالب تر فکر کنم شما باشی که اومدی کلی در مورد محمدرضا نظر دادی، بعد تازه میگی که ایشون رو خوب نمیشناسی و از همه جالب تر اینکه ارتباط نوشته ت رو با این مطلب نمیدونی و جالب ترین اینکه خودت هم نمیدونی چرا داری با شریعتی مقایسه ش میکنی. خوب عزیزم اگه اینهمه نمیدونی پس چرا میای اینقدر راحت و جالب طرف رو تحلیل و تجزیه میکنی؟

پاسخ
آزاده ۳۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۰:۴۸

بهتره خودم هم راجع به نظر خودم ٍ نظر بدم 😀
این نظر رو برای خوانندگان مینویسم
اول اینکه: فکر نمیکردم نظرم جنجال به پا کنه
دوم اینکه : با اینکه نظرم چندان انتقادی نبود ؛ واکنشهای شدیدی ایجاد کرد
از سه موردی که با شماره مشخص کردم شاید بشه گفت مورد دوم یه کم انتقادی هست. حتی همین مورد هم چندان منفی نیست
توی مورد سوم هم که حتی دارم میگم یه جورایی شاید از بدشانسی اقای شعبانعلی هست که این طور به نظر میرسه.
نمیدونم شاید رسم این وبسایت فقط تعریف و تمجید هست و هر حرفی جز این ؛ ناسزا محسوب میشه.
توی نظرات آقای شعبانعلی گفتن :باور میکنید که خانم آزاده یا امثال ایشان کلاْ از صبح تا شب در اینترنت بگردند و کمک کنند که همه ی شعبانعلی ها بهتر شوند؟
راستش رو بخواهید این دومین بار توی عمرم بود که توی یه وبسایت نظر میدادم و اولین باری که نظر دادم مربوط به ۴ سال پیش میشه.
شاید چیزی که باعث شد نظر بدم این بوده که به قول دوستان : آدم زنده ی جالب بسیار بسیار کم پیدا می شود.
ایشان چون ۲ تا چیزی که از قدیم خیلی دوست داشتم بهش برسم را دارن ؛ توجهم را جلب کرد :
یکی : زندگی با چگالی بالا
و دیگر: بیان راحت مفاهیم مورد نظرشون
ولی یه چیزهایی ؛ که خودم هم نمیدونم چی هستن ؛ باعث میشه حس کنم این همه ی آقای شعبانعلی نیست. و با نظرم تعجب خودم رو اعلام کردم و گفتم:(با وجود اینکه از اغلب نوشته های شما خوشم اومده نمیدونم چرا حس میکردم اینها رو کسی نوشته که ناخوداگاه (شاید هم خوداگاه ) دوست داره که آدم جالبی به نظر برسه )
اینکه آقای شعبانعلی درباره من گفتن : ایشان نه از دوستان من هستند نه از عشاق من. پس آن محرک درونی بیش از آنکه به من مربوط باشد به گذشته و ذهنیت و ناخودآگاه ایشان مربوط است…
کاملا درسته من بیشتر دنبال جواب خودم بودم ؛ ولی این جواب شاید میتونست به ایشان هم کمک کنه
ودرباره اینکه گفتن:( طبق قضیه projection اگر کسی از من انتقاد میکند، بعید میدانم آنقدر خیرخواه باشد که نگران بهبود زندگی من باشد، قبل از هر نکته ای، چیزی در درونش او را آزار میدهد که میخواهد روی من تخلیه کند…)هم باید بگم این مفهوم رو میفهمم ولی اصلا در این مورد صدق نمیکنه چون اصلا قصد من انتقاد نبوده و هنوز هم از نظرات دوستان متعجبم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۳۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۷:۲۷

آزاده جان.

حالا که اینها رو نوشتی، من هم دو تا نکته‌ی کوچیک بگم (میخوام کاملاْ در موضع معلم حرف بزنم اگر اشکال نداره!)

نکته‌ی اول – شاید اگر Wording نوشته‌ی تو عوض می‌شد حس متفاوتی ایجاد می‌کرد.
مثلا تو گفتی: من شعبانعلی رو نمی‌شناسم اما …
خوب این نوع Intro‌ قطعا حس مخاطب رو خراب می‌کنه.

به عنوان یکی از خواننده‌ها اگر بخوام بگم شاید یکی از مدلهای زیر میتونست همون پیام رو راحت برسونه:
– احساس میکنم برای مخاطبی که شعبانعلی رو نمی شناسه، خوندن نوشته‌ها میتونه این حس رو ایجاد کنه که…
یا اینکه:
– اگر بخوام فقط بر اساس چند متنی که از شعبانعلی خوندم قضاوت کنم این حس ایجاد میشه که…

نکته‌ی دوم:
این هم در همون حوزه Shadow هست. اگر تو راجع به جلب توجه نظر دادی و من شاکی شدم و عکس العمل نشون دادم بدون احتمالش زیاده که درست نظر داده باشی!
نمیدونم این مفهوم سایه رو چقدر میشناسی اگر کم میشناسی بگو یک پست اختصاصی راجع بهش برات بنویسم.
در کل میخوام بگم نق زدن من نشون میده شاید زیاد هم در قضاوتت اشتباه نکردی!

پاسخ
آزاده ۳۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۰

والا من با اصطلاح shadow آشنا نیستم ولی با توضیحاتی که دادید ؛ فکر کنم متوجه منظور شده باشم.با این وجود دوست دارم بیشتر بدونم.
اصلا یکی از جذابیت های این وبسایت واسه من اینه که: چیزهایی که درک میکنم ولی از گفتنش عاجزم رو میبینم توی یه جمله یه نفر گفته و یه اسم هم روش گذاشته . مثل قضیه projection که همین چند وقت پیش ؛ که داشتم از دوستم ایراد میگرفتم ؛ به ذهنم رسیده بود.
راستی قضیه ای وجود داره که گفته باشه :آدمها فقط چیزهایی رو که بلدند ؛ یاد میگیرند؟!!! مثل همین قضیه projection که شاید چند سال پیش قبولش نمیکردم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۳۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۶:۴۱

آزاده جان.

راجع به سایه (که نخستین بار یونگ این برچسب رو روی اون گذاشت) جداگانه می‌نویسم. اما همونطور که مفهومش رو حدس زدی دو نکته‌ای اصلی در بحث سایه هست:
یکی اینکه ما خیلی وقت‌ها ایرادهایی را در دیگران می‌بینیم و توجه می‌‌کنیم که خودمون هم داریم (که این قسمت مورد نظر من نبود) و
دوم اینکه ما ایرادهایی داریم که دائما در حال سرکوب کردن آنها در ذهنمون و حذف اونها از خودآگاهمون هستیم و وقتی دیگران به اون اشاره می‌کنند احساس می‌کنیم که نتونستیم اون رو پنهان کنیم و خشمگین می‌شیم (که من در حرفی که به تو زدم این قسمت مورد نظرم بود).

در مورد نکته‌ی دوم هم که گفتی، از دوران یونان باستان این بحثی که تو گفتی وجود داشته و معتقدان زیادی هم داشته و داره که: «معلم به انسانها نمی‌آموزد. بلکه به آنها یادآوری میکند».
الان شاید کمی این موضع ضمن اینکه هنوز شدیدا مورداعتقاده، کمی نرم‌تر شده باشد و عموما به نظر میاد که به این شکل پذیرفته شده: «انسانها یک مفهوم جدید رو یاد نمی‌گیرند مگر آنکه بتوانند آن را با یکی از مفاهیم یا تجربه‌هایی که قبلاً آموخته‌اند متصل کرده یا منطبق کنند».

اما در مورد نام‌گذاری:‌ حضرت علی یک جا توی کلمات قصاری که در نهج‌البلاغه ازشون نقل قول شده می‌گن
نام‌‌ها در یک علم، نصف آن علم هستند.
من هم خیلی این دیدگاه رو باور دارم و خوشحالم که تو هم باور داری.
ما تا وقتی روی یک تفکر برچسب نگذاریم، مصداق‌های اون رو کمتر می‌بینیم و کمتر تحلیلش می‌کنیم. منظورم از برچسب، قضاوت نیست. طبقه‌بندیه.
تا وقتی لغت Projection‌رو استفاده نکنیم، تعداد بسیار زیادی داستان و خاطره و شکایت ودرد و دل مستقل داریم. اما وقتی برای اون تجربه‌ها نام گذاشتیم فرصتی پیش میاد که علمی یا غیرعلمی بودن این طبقه‌بندی رو بررسی کنیم و همینطور مصداق‌های بیشتری برای اون بیابیم.

ممنونم که وقت گذاشتی و توضیح دادی…
حالا دوست من حساب می‌شی یا چون من دارم همش جلب توجه می‌کنم شاکی هستی از من؟!

آزاده ۳۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۲

این دیگه به شما بستگی داره که یه نفر که شما رو مثل فرشته ها نمیبینه رو بتونید دوست حساب کنید یا نتونید.
تازه چند تا احتمال دیگه هم به اون ۳ تا احتمال قبلی اضافه شد 😀
به هر حال من که از مطالب اینجا استفاده میکنم . چه دوست حساب شم چه دشمن 😀

محمدرضا شعبانعلی ۱ مهر، ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

تو دوستی. کسی که من رو مثل فرشته‌ها حساب کنه من رو نمیشناسه.
همچنانکه کسی که من رو شیطان بدونه. 🙂

حمیده ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۲

محمدرضا خوبه در پاسخ یکی از کامنتا گفتی که تجربه اطرافیان بوده!وگرنه مثل جریان سیگار اماج حمله بازی با کلمات و فریب درعشق میشدی!

پاسخ
نادره ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۷

همیشه برام جالب بوده از افکار درونی ادمهای رند و دروغگو و دغل سر در بیارم .وقتی با خودشون تنهان چقدر احساس پیروزی دارن و چقدر احساس پوچی؟

پاسخ
صنم ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۷

هر بار که گوش می کنم اشک هایم بی اختیار می آید… دلم می سوزد برای تنهایی هایم ،
سالها در دلم به سادگی تو خندیدم… اما در نهایت بد باختم…
و اکنون در آغوش های عاریه دلتنگ یکدیگریم…….
عاااااالی بود محمدرضا

پاسخ
تنهای تنها ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۶

امشب باران خاطراتت پای رفتن را از من ربود ……..
اگر چه آهنگ صدایت هنوز هم تنها یگانه زمزمه دلنشین زندگیم شده است ……
آنکه روزی حماسه زندگیم بود امروز مرثیه ای بیش نیست …………………..

زیبا بود – سپاس
هر دو را بارها و بارها گوش دادم و ساعتها گریستم به خاطر خودم و مظلومیت عشق-ولی همیشه به عشقم و پاکی محبتم اعتقاد راسخ دارم.

پاسخ
مهدی رضا ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۱

یه روزایی مثل حالا فقط تو فکر آیندم

یه روزایی دلم خوش نیست همون روزا که می خندم

همیشه خوب می بینی همیشه حق ما با توست

واسه مثل شما دیدن چقدر چشما رو باید شست

کجای اعتقاد ما خرابه از دل ریشه

که هر کاری تو این دنیا عذاب آخِرت می شه

کجا می تونم عاشق شم کجای این همه فریاد

کجای زندگی باید جوونی یاد آدم داد

درست انگار افتادیم توی یک جنگ مغلوبه

نه اینور دلخوشی داریم نه اونور حالمون خوبه

کجا می تونم عاشق شم کجا دست تو رو می شه

کجای این همه وحشت جوونیمون شروع می شه

ترانه سرا : روزبه بمانی

پاسخ
aseman ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۹

خیلی برام جالبه:شما به ابتدایی ترین جملات وکارها اهمیت میدی !
البت عشق ابتدایی نیست ولی وقتی از سختی هاش میگذزی و به جداییش عادت میکنی دیگه جملات ابتدای راه برایت خیلی کوچیک میشه/ومن اصلا نتوانستم نوشته ی آقای جباری را تا اخر گوش بدهم!

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۰

انتخاب عکس هوشمندانه بود
این پست رو دوست دارم شاید چون با خودم نزدیکیه زیادی داره

پاسخ
shahab ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۴

بنام خداوند بخشنده مهربان
با سلام به استاد گرامي
راستش من به كمك فكري احتياج دارم و نمي توانم به راحتي با ديگران صبحت نمايم و به يك راهنما احتياج دارم و نمي دانم چرا فكر مي كنم شما بتوانيد به من در اين زمينه كمك نماييد .

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۴

چند بار بهش گوش دادم
قرار نیست قیاس کنیم دو محمدرضا رو
اون مرد مصمم و محکم اول فایل آخر فایل کم کم میشکنه
نمیدونم چرا نفس کم میاره بنظرم با عشق نمیشه جنگید نمیشه توی روش ایستاد و فریاد زد یه جاهایی کم اوردن هم قشنگه
اما بشدت فریب آدمی رو خرد میکنه اما بازم تنفر نمیاره فقط دلگیر میشی از عشق

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۰

محمدرضا جان ینی میخای بگی فقط با کلمات بازی کردی؟
ینی این کلمه ها جایی در قلبت ندارند؟
ینی فقط بازی زیبایی بود که انجام دادی و بس؟باورم نمیشه احساسی پشته این کلمه ها نباشه

میدونی این دو تا فایل خیلی با هم فرق داشتند بخصوص در لحن بیان محمدرضا جباری خیلی عاشقانه خونده بود ینی حس کردم خیلی با چیزی که گفت عجین بود
تو اما با غرور گفتی محکم و بی چون وچرا کمتر حس عشق رو فهمیدم تو به خودت مغرور بودی تو این کلمه ها

شاید حرفام درست نباشه اما نظرم بود حس میکنم تو اینجوری که محکم حرف زدیو سخت نیستی حس میکنم نرم تر از اونی هستی مه داد زدی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۷

فاطمه.
چیزی که نوشتم، تجربه ی مستقیم من نبود.
اما داستانی بود که بارها و بارها، در اطرافم دیده ام.
امید داشتم شنیدن این حرفها، باعث شه کسانی که احساس شکست در عشق دارند، بدونند از ارزش لحظات مقدسشون چیزی کم نشده
و کسانی که احساس زرنگی و فریبکاری دارند، بدونند که این زیرکی چیزی به انسانیتشون اضافه نکرده

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۲۰ شهریور، ۱۳۹۲ - ۰:۱۶

آره بنظرم اشتباه من بوده که حس کردم ون تو خوندیش چون با اون آهنگ حس گرفتی این حرفا ماله دل خودت هست و بس آره زیادن اینجور آدما دور و برمون
خیلی جاها ممکنه بخوریم زمین اما همه چیز اون لحظه ی زمین خوردن نیست خیلی جاها شاد بودیم یه حس خوب و ناب داشتیم این لحظه ها بنظره منم ارزشمند هستند

پاسخ
محبوبه ۲۲ شهریور، ۱۳۹۲ - ۰:۲۸

سلام استاد
من دقیقا این حس را داشتم، هربار که این نجوا رو گوش دادم انگار یکی از زخم هام التیام پیدا می کرد. انگار از زبان دل من می گفتید.
ممنونم که زبان دل مارو اینقدر خوب بلدید.

پاسخ
سارا ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۴

ممنون

پاسخ
نسيم ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۴

سلام
چند بار گوش دادم شايد بيشتر از ده بار … لذت بردم و غمگين شدم …
عشق عشق … چه بار سنگينيه ولي دوسش دارم
خيلي خيلي قشنگ گفته بوديد هم موسيقي هم صداتون دلنشين بود.
” اگر چه آنچه روزي حماسه زندگي من بود، امروز مرثيه اي بيش نيست ”

پاسخ
sheyda ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۳:۰۸

عالی بود.هر دو تا فایل حس عجیبی برام داشت.
میشه این قطعه رو هم برای دانلود روی سایت بذارین؟شاید برای ما هم منبع الهام شد.
باز هم متشکر استاد عزیز.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۲

شیدا جان. بچه های دیگه هم گفتند. چشم. الان اینترنت دم دست نیست با موبایل وصل هستم. اولین جایی که بشه میگذارمش.

پاسخ
روزبه ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲:۳۸

محمدرضا چه کارمیکنی با مخاطب هات؟! بابا این وقت صبح بغض گلومو گرفت دوست من… یاد آخرین صحنه از فیلم گاد فادر افتادم که مایک روی زمین میلغزید و می گریست با اونهمه بازی زدن و بازی گرفتن… پوکر باز حرفه ای زندگی، اگر به عشق هم بازیش و برای خوشحالی اون می باخت میگفتن پوکر بلد نیست! اگر می برد میگفتن عشق رو نفهمید… به این هم فکرکن که اگر قرار بود همیشه ببازی ممکن بود یک عاشق روانی باشی! من یک عاقل بی عشقرو به یک عاشق روانی ترجیح میدم!!!!!.
اگر درست درک ات نکردم عذر میخوام!

پاسخ
علی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱:۲۶

امروز در آغوش های عاریه …

پاسخ
سیما ولی زاده ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۰:۲۶

نسرین رضایی نوشته:

تمام مردها را
جلوی گلوله‌ها فرستادی
فرمانده!
حالا بگو
برای پس گرفتنِ آغوشی که
تمام وطنم بود
به کجا لشگر بکشم؟

این نوشته باعث شد که چند خطی بنویسم:
https://soundcloud.com/simushga/umogfjd0xsmu

پاسخ
رها_اسفند ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۱

راستی تو می دانی که به چه فروختیم و چند…تجربه لمس عریانی زندگی را…
سال هاست که با نوازش کلماتم دختران این شهر از بستر خواب برمی خیزند و در آغوش کلماتم به خواب می روند…
ممنونم محمدرضا(جباری – شبانعلی)

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

سلام محمدرضا جان
کاش موسیقی رو هم گذاشته بودی فکر کردم لینک ها موسیقیه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۶

فاطمه بقیه هم گفتند. در اولین جایی که اینترنت کمی سریع تر پیدا کنم این کار رو انجام میدم.

پاسخ
بهنام ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۲

تو رو خدا آهنگو حتما بذار

پاسخ
فاطمه ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۷:۵۵

استاد عزیز لطفا موسیقی بدون کلام رو هم بزار. می خوام بدونم به ذهن من چی میرسه و به بند واژگان بکشمش!

پاسخ
صبا ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۷

بالاخره اعتراف کردی محمدرضا جان. خوب کاری کردی.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۹

دوست من صبا جان. متون ادبی اعتراف نویسنده نیستند. فرزندان حاصل از تزویج «نویسنده» و «جامعه» هستند.

پاسخ
نیلوفر ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۸

حسرت

پاسخ
فراز سیفی ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۹

مرسی. عالی بود

پاسخ
عباس ملکشاه ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۵

من هم امروز صبح این فایل را دانلود کردم و از ترس اینکه بارها گوش بهش ندم، پاکش کردم
: )
به نظر من قهرمان دنیای کلمات یعنی کسی که میتونه فکرش را با درست فکرکردن سازمان دهی بکنه و با کلام دلش بر بستر واژگان و کلام گزیده انتخاب شده ، حال خودش و بقیه را خوب کنه

پاسخ
نادیا ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۶

قهرمان دنیای کلمات:

هر بازیگری در آخر یک روز و یک جا در گیر بازی می شه حتی اگر اون روز, امروز یا فردا نباشه. حتی اگر قهرمان…. هم باشی باز ….
ممنونم

لمس تن زندگی

خیلی با احساس , لطیف و تکان دهنده بود من بعد از “قهرمان دنیای کلمات” این رو شنیدم و خوشحالم که اونجا بود که بتونم بشنوم و چند لحظه ای حتی به احترامش سکوت کنم

ممنونم

پاسخ
میثم ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۷

اون سه دقیقه موسیقی هم میشه بذاری محمدرضا؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱۹ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۲

میثم جان. اولین جایی که کمی اینترنت سریعتر باشه این دستور تو رو انجام میدم.

پاسخ
saam1367 ۳۱ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۵:۵۹

سلام محمدرضا جان
آقا شما کجا زندگی می کنید که هنوز به اینترنتِ”کمی سریعتر” دسترسی ندارید!!!!!
خب اون سه دقیقه موسیقی رو بذارید:-)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۱ مهر، ۱۳۹۲ - ۰:۲۵

من پروژه های زیادی خارج از تهران دارم و گاه در روز سیصد تا چهارصد کیلومتر جابه جا میشوم. زمانی هم که به خانه میرسم گاهی توی ماشین میخوابم و نمیتوانم از پله‌ها بالا بروم. راجع به این، یک پست مینویسم…

پاسخ
Fateme ۱ مهر، ۱۳۹۲ - ۷:۵۹

الهی قربونت برم.
محمدرضا جونم هرموقع وقت کردی اون فایل صدای آقای جباریم گوش کن “دلم برای خودت تنگ است”
اونم سه دقیقه س ،البته اگه تا حالا گوش نکردی .از تو وبلاگش پیدا کردم :))
چقد دلم میخاست اونا من واسه تو گفته بودم…

پویان ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۷

کدوم موسیقی … ؟؟

پاسخ
rezaA ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۲

اقا خود اون موسیقی رو نذاشتین؟.

پاسخ
حمیده ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۱

سلام محمدرضا
جای خیلی واحدهای درسی نیاز به یک واحد درسی در دانشگاهها داشتیم که بدانیم آینده بازی با کلمات و لذت بای دادن چه خواهد شد؟ و فروختن تجربه لمس عریان زندگی چگونه یک عمر بدهکارمان می کند…

پاسخ
مینا ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۲

محمدرضا متن تو خیلی به دلم نشست

پاسخ
sima ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۵

داری صادقانه میگی که باورم نکنید…!!!!!!! باورم نکنید… باورم…

پاسخ
شیما ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۹

صداقت، شجاعت و قلبت هر سه رو تحسین میکنم

پاسخ
الهام ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۸

میشه موسیقی رو هم برای دانلود بذارین؟

پاسخ
آرام ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۸

عالی…

پاسخ
رها_اسفند ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۰

راستي تو مي داني كه به چه فروختيم و چند…تجربه لمس عرياني زندگي را…
سال هاست كه با نوازش كلماتم دختران اين شهر از بستر خواب برمي خيزند و در آغوش كلماتم به خواب مي روند…
ممنونم محمدرضا(جباري – شبانعلي)

پاسخ
مهران فرجزاده ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۱

ای جونم محمدرضا

پاسخ
samira ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۶

عالی بود واقعا عالی
و چه خوب گفتی که در دنیای عاشقی آنکس که فریب می دهد……………………..

پاسخ
رقيه ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۹:۲۲

امروز، روز تولد منه. منم موسيقي بدون متن رو مي خواهم:)

پاسخ
فاطمه ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۱

تولدت مبارک رقیه جان 🙂

پاسخ
هیوا ۱۸ شهریور، ۱۳۹۲ - ۶:۱۴

…امروز مرثیه ای بیش نیست …

محمدرضا، کاش موسیقی رو بدون متن هم میگذاشتی .

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.