رهای عزیزم.شاید فضای این نامه، با فضای تمام نامههایی که تاکنون از من گرفتهای تفاوت داشته باشد. شاید بعضی حرفهایش، با حرفهای دیگری که قبلاً به تو گفتهام در تضاد باشد. اما میدانم که میدانی پختگی در تحمل دائمی تضادها و زیستن مسالمت آمیز با آنهاست. پس مرا به خاطر آنچه برایت مینویسم، ملامت نخواهی کرد.
رها جان. دنیای جدید، چیزهای زیادی را به ما هدیه داد و چیزهای زیادی را از ما گرفت. شاید در این میانه، یکی از چیزهایی که از دست دادهایم – یا در حال از دست دادن آن هستیم – باورها باشند.
باور به معنای اینکه اصولی را در زندگی قبول داشته باشی. و باور کنی که اینها اصول تغییرناپذیر زندگی هستند. چیزهایی که اگر تمام دنیا به هم ریخت، بدانی آنها هنوز محکم و پابرجا هستند.
باورهایی نه برای اینکه در جمع و جامعه به دیگران تحمیلشان کنی، بلکه برای اینکه در خلوت و تنهایی، چراغی برای رهایی از ترسها و تاریکیهایت باشند.
باورهایی نه برای آنکه به خاطرش بمیری یا بمیرانی، بلکه برای اینکه به خاطرشان زندگی کنی.
باورهایی که در آرامش دریای زندگی، بادی برای بادبان کشتیات باشند و در طوفان زندگی، ستاره قطبی برای گم نکردن راه.
میدانم که میدانی باورها، سطوح مختلفی دارند:
باورهایی که در مورد خودت داری.
باورهایی که در مورد جامعهات داری.
باورهایی که در مورد محیط کسب و کارت داری.
باورهایی که در مورد کره زمین داری.
باورهایی در مورد عالم هستی داری.
اما سهم باورها در زندگی انسانها، هر روز و هر لحظه، کمتر و کمتر میشود.
در مورد دلایلش زیاد میتوانم بگویم و زیاد میتوانی بگویی. شاید یکی از دلایلش این باشد که آنها که باوری دارند، پیش از آنکه بکوشند بر اساس آن باورها زندگی کنند، میکوشند دیگران را به زندگی بر اساس آن باورها ترغیب کنند.
اشتباه نکن. این نامه را تحت تاثیر داعشها و طالبانها که در عصر من زندگی میکنند و حق زندگی را از دیگران سلب میکنند، ننوشتهام. اگر چه میدانم که تو هم در دوران خودت همچون اینان را خواهی دید و خواهی شنید.
کافی است ابزارهای ارتباطی نوین و واعظان موفقیت را ببینی. میدانم که اینها گونهای از جانداران هستند که بیش از عصر من و نسل من دوام خواهند داشت و تو – متاسفانه – توفیق دیدنشان را از دست نخواهی داد. آنهایی که هنوز نتوانستهاند در همراه کردن ده نفر دیگر با خودشان موفق شوند، اما دهها قانون و توصیه موفقیت مینویسند و چنان دستوری با من و تو حرف میزنند که انگار دیشب از آسمان نازل شده اند تا پیامآور موفقیت و رستگاری ما باشند.
سرت را درد نیاورم رها جان. خلاصه حرفم این است که ظاهراً هر کس باوری پیدا میکند، قبل از آنکه بر اساس آن باور زندگی کند تا من و تو، مشتاقانه به جستجوی باورهایش برخیزیم، به موعظه باورهایش میپردازد. گویی راه عمل به باورها چنان وهم انگیز و ترسناک است که اگر همراهانی نیابند، به تنهایی جرات پیمودن آن را ندارند!
مدرنیته، ما را از وادی باورهای کهن بیرون آورد و مدرنیسم به ما آموخت که هر باوری را میتوان زیر تیغ تحلیل و استدلال برد. تکنولوژیهای مدرن هم به ما ابزارهایی دادند تا هر یک، بتوانیم به سادگی و ارزانی به نقد باور دیگران بنشینیم و در این میانه، فراموش کنیم که داشتن ابزار نقد، شایستگی نقد را ایجاد نمیکند.
حاصل آن شد که باورها هم چیزی شدند از جنس سلیقه. اصولی که قرار بود ستونهایی برای زندگی باشند و راهنمایی برای لحظات دشوار آن، به گزارههایی قابل بحث تبدیل شدند و نُقلی برای نَقل در محافل شبانهی فیزیکی و دیجیتال.
آموختیم که هر باوری قابل تردید است و اگر قابل تردید است دیگر باور نیست و برداشت است و اگر برداشت است دیگر شایستهی دفاع نیست و نیازمند توضیح است و اگر چیزی خود نیازمند توضیح است، قطعاً نمیتواند توجیهی برای یک تصمیم باشد.
همیشه به تو گفتهام و برایت نوشتهام که یادگیری، تردید در باورها و اصلاح مدل ذهنی است. زمانی در یکی از نامههایم، برایت روشن ماندن دائمی آتش مقدس تردید را آرزو کردم. پس چرا امروز سمت دیگر ماجرا نگرانم میکند؟
شاید به دلیل اینکه امروز میبینم باور نداشتن به هیچ چیز، از باور داشتن به هر چیزی خطرناکتر است. هر باوری، سنگی در زیر پای توست تا پا بر آن بگذاری و جای پایت را محکم کنی و گام بعدی را برداری. شاید وقتی دنیایت بزرگتر شد بفهمی که آن باور، سنگ سستی بوده و تصمیم بگیری که دیگر بار، پا بر روی آن نگذاری.
اما اگر در نخستین گام، همه سنگها را سست بدانی و پا بر هیچ یک از آنها نگذاری، در همان نقطهای که هستی برای همیشه متوقف خواهی شد.
شاید سستی برخی سنگها در نخستین نگاه، واضح باشد. اما سستی بسیاری از سنگها تنها وقتی که پا بر روی آنها گذاشتی و خواستی از آنها تکیه گاهی مطمئن بسازی، مشخص خواهد شد.
میگویند یقین بعد از تردید، مقدسترین یقین است. احتمالاً هم چنین است. اما سمت دیگر این گزاره هم، شاید به همان اندازه درست باشد: تردید بعد از یقین، مقدسترین تردید است! شاید تکامل من و تو در زندگی، در پیمودن حلقه دائمی تردید و یقین حاصل شود. درست مانند راه رفتن که بازی دائمی پایداری و ناپایداری است.
تردید، تو را به نشستن و فکر کردن وامیدارد و باورها به ایستادن و عمل کردن. درست چیزی شبیه رابطه عقل و احساس در مغز تو. و زمانی که یکی از این دو بر دیگری غالب شوند، حاصل را میتوان چیزی از جنس بیماری دانست. نه یک جسم بیمار و نه یک ذهن بیمار. که یک زندگی بیمار که میتواند برای اطرافیانت مسری هم باشد.
راستی. آن روز که نامهام را میخوانی، دنیایت چگونه است؟ چه باورهایی در ذهن داری که بتوانند تکیهگاهی برای حرکتت باشند؟ که بتوانند به تو در تصمیم گیریها کمک کنند؟ که وقتی سایر مفروضاتت را زیر سوال میبری، بتوانی به آنها تکیه کنی؟
قوانین فیزیک، ظاهراً به شکلی دیگر بر ذهن هم حاکمند. فقط وقتی میتوانی یک باور کهنه و ناکارآمد را از خود برانی که به باوری نو و کارآمد تکیه داده باشی. جز این حالت، گرفتار تعلیقی دردناک خواهی بود و هر مشتی که بر سر هر باوری بکوبی، قبل از هر چیز، خودت را میلرزاند و تکان میدهد.
نمیتوانم مجبورت کنم. اما کاش. برای مدتی کوتاه هم که شده نامهام را باور کنی. اما لبخند واقعی بر لبان من – که آن روز نخواهند بود تا تو را به محبت و تحسین ببوسند – زمانی خواهد نشست که ببینم پس از تجربه زیستناش، این نامه را میسوزانی و به کناری میاندازی تا نامه جدیدی برای فرزندت بنویسی…
سلام به شما و همه ی دوستان
از این نامه خیلی خوشم اومد یه چیزی که دغدغم بود و اورد رو صفحه
من ۱۹ سالمه و میبینم که هم سن و سالهای خودم و حتی خودم دچار یک بی باوری عجیبی شدیم، هر لحظه هم ممکنه یک سمت و سویی بگیریم
و به نظرم مشکل از حابجاییه، جابجایی از سنتی بودن به مدرنیته از اینوری بودن و اونوری بودنه…
به نظرم هنوز یاد نگرفتیم که میشه به باورهای بین اینهاهم تکیه کرد، میشه برای خودمون باور بسازیم و میشه از کسی تقلید نکرد.
ممنون محمدرضای عزیز
جمله” داشتن ابزار نقد , شایستگی نقد را به وجود نمی آورد” خیلی خوب بود.
ولی یه چیزی به ذهنم رسید . همه میدونیم که باورهای هر شخص برای خودش عزیز هست و عمل به اون مهمه ولی ما دارای زندگی جمعی هستیم و این جایی هست که اصطکاک شروع میشه , ما هم میخوایم به باورها عمل کنیم و هم با جمع باشیم ولی ایندو در اکثر موارد دارای حداقل هم پوشانی هستن و ریشه ی تمام اختلافات آغاز میشه…
من واقعا تعريف كلمه باور رو نميدونم. گاهي باور نقش يه ابزار رو داره كه بهت توي مراحلي از زندگي كمك ميكنه و در مراحل ديگه چندان قابل استفاده نيست و تو به ناچار دنبال ابزار و يا باور ديگه اي مي گردي. اين باور قابل نقد و قابل تعويضه. باورهاي ديگه اي هم هستند كه شالوده و هويتتو تشكيل ميدن و در واقع ابزار شناخت تو نسبت به جهان محسوب ميشن و تعويض كردنشون و فهميدن اينكه بايد عوضشون كني نياز به زمانهاي بيشتري در حدود يك عمر، نيمه يك عمر و چيزهايي توي اين مقياس داره. البته اين باور هم قابل نقد و تعويضه. منتها تعويض اونها كار انسانهاي بزرگ و خودساخته هست به نظرم و انسانهاي كوچكي مثل من هيچ وقت نميتونن به نادرستي اين باورها فكر كنن. البته فكر كنم اگه به باور به ديده ابزار نگاه كنيم نبايد خودمونو درگير درستي يا نادرستيشون كنيم و فقط مفيد يا غير مفيد بودنشون ميتونه بهمون كمك كنه.
پ.ن: واقعا نميدونم ابراز نظر من بين اين همه انسان فرهيخته كار درستيه يا نه خصوصا اينكه من واقعا الفباي خيلي چيزها رو هم نميدونم. اگه چندبار سوال پرسيدم دلم ميخواست بيشتر بدونم وگرنه تصديع اوقات شما بزرگواران از طرف من ظلمي نابخشودنيه. توي متمم هم من واقعا نميتونم نظر بدم از بس محيطش آكادميكه. سعي ميكنم شنونده بهتري باشم. فقط لطفا براي امثال من منبع بذاريد كه بريم بخونيم
سلام
با سپاس از نامه زیبا وآموزنده و ماندگار شما .
ممنونم محمدرضا جان که همواره سعی میکنی ماهیگیری را یاددهی به جای ماهی دادن و آنرا تبدیل به فرهنگ نمایی در نسل آینده.
آقای شعبانعلی عزیز، متن “نامه به رها” فوق العاده است.
متن پر است از نکاتی که کل زندگی (خصوصا در این دوره زمانه) تحت تاثیر این نکات قرار دارد و همه ما تقریبا با پوست و خون خود آن را لمس کرده ایم و چه زیبا با بیان خوب شما به خواننده منتقل می شود.
شخصا در طول زندگیم بسیار این مورد را (جمله زیر) تجربه کرده ام و به آن باور دارم:
“میگویند یقین بعد از تردید، مقدسترین یقین است. احتمالاً هم چنین است. اما سمت دیگر این گزاره هم، شاید به همان اندازه درست باشد: تردید بعد از یقین، مقدسترین تردید است!”
با سپاس از شما.
بسیار زیبا و دلنشین بود
سپاس
با خواندن این متن زیبا به یاد صخره نوردی افتادم که برای بالا رفتن بهتره از نقطه صفر شروع، پا بر روی سنگریزه ای بزاره و به حرکتش ادامه بده تا اینکه در هوا معلق بشه و کم کم بره بالا و با صعودش و با افق دیدی که پیدا می کنه بتونه دور دستها رو هم بهتر ببینه و همچنین برای ادامه مسیر، مطمئن تر و مصمم تر پیش بره. چه زیبا محمد رضای شعبانعلی عزیز در این جمله بیان کرد:”باور نداشتن به هیچ چیز، از باور داشتن به هر چیزی خطرناکتر است. هر باوری، سنگی در زیر پای توست تا پا بر آن بگذاری و جای پایت را محکم کنی و گام بعدی را برداری”
اولین بار هست کامنت می ذارم ولی همیشه مطالب شما رو می خونم و به همه دوستام و دور و وری هام هم خوندن مقاله های شما رو توصیه می کنم … فقط می تونم بگم تک تک جملات عالی بودند ممنون که به دانش ما اضافه می کنید …
متن باور رو شايد هر روز پارگراف به پارگراف و گاهي جمله به جمله خوندم و تكرار كردم ، خيلي حرف براي گفتن دارن ،
انقلابي كه دارين در روح و ذهن ما ايجاد مي كنيد رو درك مي كنم اما گنگم ، حس مي كنم تا الان كه فصل عصر زندگيمه مسير رو برعكس رفتم ….
سلام
دو هفته است نشد به سایت بیام امروز که فرصت شد به سراغ روزنوشته های شما رفتم چون به نظرم کلاسی که در این مطالب هست برای مواقعی که نتوانستم در سایر صفحات یادگیری یا کلاس حضور یابم را میتوانم کمی جبران کنم.از حضور در کلاس روزنوشته های شما احساس شادی و نشاط که از یادگیری نشات میگیرد میکنم.
سپاسگزارم
محمد رضا.از مطالب عمیق ومتن ادیبانه ات واز سایت مفید واثربخشت سپاسگذارم.به خصوص این که نوشته هایت برایم طعم نوشته های دکتر شریعتی را داره وبرایم خیلی ارزشمنده(نمی دانم ناخود آگاه با خواندن مطالبت یاد دکتر شریعتی می افتم)وبه نظرم،تابلوفرش های زیبایی هستنداز تارهای” اندیشه های زلال”وپودهای”احساس مسوولیت”.سلامت وموفق باشید
سلام گرم به آقا محمد رضا عزیز و فهیم و دیگر دوستان گرامی
آناهیتا جان مطلبی که در مورد شکست باورها نوشته اید بسیار بدلم نشست چون من نیز فرو ریختن باوری را تجربه کرده ام که ازکودکی مرا همراهی میکرد ودر جوانی متوجه شدم که خود مورد باور خیلی مقصر نبوده بلکه این من بودم که از آن برای خود بتی ساخته بودم ودر ذهنم به این باور رسیده بودم که چیزی که من قبولش دارم از هر گونه کژی و ناراستی بدور است اما اینگونه تفکرات اصلا واقعی نبوده و بهرحال مواجهه شدن با حقیقتی که نمی خواهی باورش کنی بسیارسخت اما آموزنده است
خيلي جالبه، اين هفته با دوستاني بوديم كه دقيقا راجع به همين موضوع صحبت شد كه خيلي خوبه ايمان و باور درست داشتن ، چيزي كه الان ادما ندارند،
مرسي از سايت خوبتان
سلام خدمت استاد عزیز
چند روزه که حال خرابی داشتم طوری که اینقدر دمق بودم حوسله انجام دادن هیچ کاری رو نداشتم خوندن این مطلب من رو به فکر عمیقی فرو برد
چند نکته ای رو برای خودم سوا کردم
*پختگی در تحمل دائمی تضادها و زیستن مسالمت امیز با انهاست
*یادگیری،تردید در باورها و اصلاح مدل ذهنی است
*اگر در نخستین گام،همه سنگها رو سست بدانی و پا بر هیچ یک از انهانگذاری،در همان نقطه ای که هستی برای همیشه متوقف خواهی ماند
* هر مشتی که بر سر هر باور بکوبی،قبل از هر چیز ،خودت را می لرزاند و تکان میدهد
Salam
cheqaadr in name khoob bood
ye joore dg be dele man neshaast
agarche man Rahaa va namehaei ke behesh minevisin ro khayli doos daraaam
mamnoon
سلام آقای شعبانعلی!
اول از همه یه خسته نباشید وخداقوت درست وحسابی تقدیم میکنم به شما وتیم پرکار وعالیتون
این اولین نظریه که پای مطالب شما میذارم اما مدت زیاده که به سایتها میام ومطالب جالب،شیرین ودلنواز وخواندیتونو میخوانم.کمتر نظر گذاشتم چون آنقدر مطالب جالب بودن که تا مدتی فقط فکم درگیرشون بوده.و اونقدر جذاب،که حتی نظرات پای مطالبتون هم برام جالب وخواندنی هستن و وقت زیادی رو تو سایت با این مطالب میگذرونم.حتی توی فیس بوک هم همیشه دنبال مطالبتون هستم واولین چیزیه که سراغش میرم.میخواستم بابت همه ی این موارد والطافی که در حق ما واین جامعه دارید، تشکر کنم.
مستدام ومتعالی باشید!
امیدوارم یک روز از نزدیک ملاقاتتون کنم وتوی سمینارهاتون شرکت کنم
خییلی دلنشین بود..
سلام خدمت استاد عزیز و دگر دوستان
دیروز به باورهام فکر میکردم نگران و پریشان طوری حوسله هیچ کاری رو نداشتم کاری رو انجام بدم.امروز بعد از خوندن این مطلب چند نکته ای من رو مجذوب خودش کرد
*پختگی در تحمل دائمی تضادها و زیستن مسالمت امیز با انهاست
*یادگیری،تردید در باورها و اصلاح مدل ذهنی است
*اگر در نخستین گام،همه سنگها را سست بدانی و پا بر هیچ یک از انها نگذاری در همان نقطه ای که هستی برای همیشه متوقف خواهی شد
*هر مشتی که بر هر باور بکوبی،قبل از هر چیز،خودت را میلرزاند و تکان میدهد
سلام ببخشيد كه كامنت بي ربط به موضوع مي ذارم
“پاندورا پویکیلوس ” كه تو خبرنامه ي هفتگي ازش نقل قول كردين رو من نتونستم نتيجه اي براش تو گوگل پيدا كنم(فقط يه نتيجه براش يافت شد كه توي يك فوريوم بود. فكر كنم به سرعت اونجا پيست شده بود;) ). چون متن نوشته شده برام جالب بود خواستم نويسندش رو بشناسم. ممنون مي شم اگر اسم انگليسيش رو بنويسيد.
سلام،
Pandora Poikilos
http://www.amazon.com/Pandora-Poikilos/e/B004S8GWMA
سلام ، اولین باره که اینجا نظر میذارم و در واقع دلیل نظر گذاشتنم اینه که با اینکه نوشته ها رو چندین بار می خونم اما یه جورایی در نظرم به قول خودت “سالاد کلمات” میاد و نمی تونم بفهمم چی نوشتی . جدا از کامنتای جالب دیگر دوستان من قبل از همه امیدوارم بتونم اونقدر رشد کنم که “باور” ، “تردید” ، “یقین” ، “تضاد” و … برام اینقدر گنگ ، نامفهوم و نامانوس نباشه و بتونم لمسشون کنم و هر جا تو زندگیم بهشون برخوردم بتونیم شاید دقایقی با هم به گفت و گو بنشینیم !!
فهم مفهوم همه چیزایی که تو زندگی بهشون برمی خوریم رو که من بهش میگم “رشد کردن” آرزومه …
ببخشید اگر نظرم هیچ ربطی اگر نداشت . بازم میام اینجا و نوشته ها رو مثل قبل می خونم و گیج و منگ میشم و لذت می برم.
موفق باشی
من این نوشته ها را با گوشت و استخوان لمس کردم چون آنها را تجربه کرده ام و امروز حس کردم در تجربه کردنشان تنها نبوده ام باورها که نبودنشان سردرگمی عجیبی می آورد گاهی آزادی گاهی ویرانی گاهی تنهایی… در نهایت به این رسیده ام انسان تنهاست. همانطور که تنها زاده می شود و تنها می میرد. کمی غم انگیز است.
سلام محمد رضا جان و دوستان
منم یه دل نوشته توی لینکدین نوشتم که تقریبا با استقبال هم مواجه شده است. خوشحال می شوم محمد رضا جان شما هم بخوانید. باعث افتخار است. یه خواهش هم داشتم اینکه لطفا نظرتون رو هم بنویسین.
ممنون
https://www.linkedin.com/pulse/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B6%D8%AF-%D8%AD%D8%A7%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%85-hadi-aghazadeh?trk=pulse_spock-articles
سلام محمدرضا
خیلی خوب بود.
نظرهامو نسبت به مطالبت معمولا بیان نمی کنم.
این دفعه هم استثنا نخواهد بود.
فقط خواستم بگم سلام منو به دوستای مسئول سایت برسون و بگو که تاریخ پست های روزنوشته ها، سال رو نشون نمیده. وقتی مطالب قدیمی رو می خوندم خیلی گیج می شدم!
سلامت باشین
سلام استاد عزیز
درست چیزی شبیه رابطه عقل و احساس در مغز تو. و زمانی که یکی از این دو بر دیگری غالب شوند، حاصل را میتوان چیزی از جنس بیماری دانست …..
ببخشید استاد اینجا رو متوجه نمیشم میشه بیشتر توضیح بدین
بعضی وقتها “باور نداشتن به هیچ چیز” ازونجایی شروع میشه که پلکانی از باورها که ذره ذره در طول عمرت ساخته بودی ناگهان زیر پات فرو میریزه چون خانه از پای بست ویران بوده. پلکانی که سنگهاشو والدین، معلمها و جامعه بهت داده بودند و با اطمینان بسیار از محکم بودنشون گفته یودند و هرگز هم یادت نداده بودند که به هیچ سنگی نباید چشم بسته تا همیشه اعتماد کنی. و تو معصومانه فکر میکردی پلکانت قراره تو رو به بهشت برسونه؛ بهشتی که البته سرابی بیش نبوده. اینجوری میشه که دیگه میترسی از باور کردن و باور داشتن. دیگه جرات نداری حتی برای لحظه ای پاتو روی هیچ سنگی بذاری؛ چون سقوطی که از خالی شدن زیر پات تجربه کردی اونقدر وحشتناک بوده که به این زودی ها از یادت نمیره و تجربه پوچ شدن باورهات اونقدر سنگین بوده که یک بارش برای یک عمرت کافیه.
سلام.منم مثل خیلی از دوستانی که اینجا تایید کردند باور نداشتن به هیچ چیز خطرناک تر از اعتقاد به هرچیزیه،این مطلب رو تایید میکنم.من هم این رو مثل خیلی از ادمها تجربه کردم به قول محمدرضا معنی زندگی توی از دست دادن ها ممکنه کمرنگ بشه منم با از دست دادن مادرم این حس اومد به سراغم و غم غربتی که برای دانشگاه و زندگی خابگاهی داشتم تشدیدش میکرد و زندگیم سخت تر میشد اما الان که باورهامو تقویت کردم خیلی حس بهتری دارم ولی میترسم با ادامه تحصیل و دور شدن دوباره دلتنگی ها و عواقبش بیاد سراغم
سلام اقای شعبانعلی یکسالی هست که توسط استادم با سایت شما اشنا شدم واز موقعی که تو ی این فضا قرار گرفتم حال بهتری نسبت به قبل دارم …کاش فقط می تونستم ایمیل شما رو داشتم که حرف هایی که شاید گفتنش کنار دوستان سخت است اونجا بیان میکردم وشما استاد خوب راهنماییم میکردید؟؟/
در دیر آموخته ها دیدم که گفته ای نامه های من به رها، به فرزند نداشته ام است!
یکبار هم در اینستاگرامت در اون ماجرای تعمیر اف اف تون به تعمیرکاره که ازت پرسیده بود به نظر میرسه آدم خوبی هستی پس چرا ازدواج نمی کنی، گفته بودی که شاید فقط به نظر میرسم!
راستش توی این چند ماهی که با نوشته هات آشنا شدم چندباری به ذهنم رسید که چرا این آدم ازدواج نکرده؟
هیچ اصراری به جواب دادنت ندارم اما اگه احساس میکنی جوابت میتونه مفید واقع بشه ازت ممنون میشم جواب “این پرسش احتمالا مطرح شده برای خیلی ها” رو پاسخ بدی!
مرسی
احتمالا اگر جواب هم بدهند ما متوجه نمیشیم ، پس جواب دادن بی فایده است .هر کسی دنیای خودش رو داره
فواد عزیز. چقدر این جمله ت رو دوست داشتم:
“هر کسی دنیای خودش رو داره” …
ممنون بخاطر این توضیح خیلی مختصر، اما خیلی عمیق
شهرزاد عزیز ، اغلب ما مردم یک جور زندگی کردن را بلدیم (یعنی یک سیر مشخص و دقیق از کلاس اول تا مردن) و اگر کسی بر خلاف جریان آب شنا کرد، کارهای معمولی را انجام ندهد و با ما فرق داشته باشد تکیه گاه ذهنی ما به هم می ریزد و ناخودآگاه میترسیم و میخواهیم او را هم به شکل خودمان تغییر دهیم تا خیالمان راحت شود ،و نمیتوانیم مسیردیگری را برای زندگی کردن درک کنیم ، و بعد از آمدن پیری و کهنسالی تازه یادمان می افتد که بله میشد طور دیگری هم زندگی کرد و میشد مثل بقیه نبود ولی احتمالا دیگه دیر شده ،
البته نه برای ازدواج بلکه برای خیلی از چیزهای دیگر هم همینن وضع است
باید به بعضی ها گفت “این حصار فکر تو اندازه من نیست”
قبول دارم اما شاید جوابشون قابل تامل باشه!
فواد جان برام سواله این کلمه ی “احتمالا” اولت ،شامل ” پس جواب دادن بی فایده است” هم می شه یا نه؟فکر می کنم نشه با شک یک جمله بدون شک رو نتیجه گرفت.اگه از روی امار هم بخوایم در نظر بگیریم موضوع رو با توجه به تعداد و تنوع مخاطبین توضیحات محمدرضا معمولا با فایده است.اگه “قابل تامل بودن” رو فایده بدونیم.اگه “باز شدن ذهن” رو فایده بدونیم و…فکر نمی کنی جوابی که به شهرزاد دادی به نوعی ظریف خودت هم شاملش بشی؟یعنی اینکه :فکر کنی تنها موردی که وجود داره پذیرفتن این مدل هست که کسی شرح بده خاص بودن خودش رو برای دیگران بی فایدس؟امیدوارم رسونده باشم منظورم رو.
رامین عزیز،سلام
در مورد سوالت من احساسم این نبود که شما انتظار دارید همه ازدواج کنند. بیشتر احساسم این بود که مسئله ی ازدواج برای شما هم مثل خیلی از ما زوایای ناشناخته ای داره. جواب هرفردی به این سوال میتونه برای ما دریچه ای از یک نگاه تازه باز کنه، دریچه ای که شاید با تصویرهای قبلی ای که دیدیم خیلی متفاوت باشه. جواب محمدرضا در مورد این سوال خاص (حتی به شکل کلی و به عنوان یک پدیده ی اجتماعی و بدون اشاره به زندگی شخصی خودش) فکر میکنم مثل همه ی نوشته هاش آموزنده خواهد بود.
راستش من عادت ندارم جواب سوالی رو که از کس دیگه ای پرسیده میشه، جواب بدم. حتی سوالاتی که از این سوالی که شما پرسیدید خیلی کمتر شخصی باشه. فقط به عنوان یکی از بچه هایی که چند سالی هست شاگرد محمدرضاست دوست داشتم این توضیح رو بدم که ایشون لابه لای حرفها و نوشته های گذشته شون تا حدی و اغلب به شکل غیر مستقیم به جواب این سوال اشاراتی داشته اند. امیدوارم اگر فرصت کافی داشتی لابه لای پستهای گذشته یا کامنتها همه یا بخشی از جوابت رو پیدا کنی…
موفق باشی
چقدر خوب می فهمم که نداشتن هیچ باوری از باور داشتن به هرچیزی خطرناکتره، حسی که این روزها عذابم میده.باور به هیچ چیز و هیچ کس .اونقدر که میخوام برگردم و حداقل باور به وجود خدا رو به خودم برگردونم فقط برای اینکه بدون باور به هیچ چیز زندگی برام خیلی سخت شده.
ممنونم محمدرضا از نامه ای که نوشتی.وقتی همراه با خوندن نامت اشک تو چشمام جمع شد فهمیدم که چقدر این بی باوری لحظات زندگی من رو داره خراب می کنه
مریم عزیز
من نه قصد نصیحت دارم نه چیز دیگه ای فقط با خوندن کامنت شما یاد یه دیالوگ از فیلمی که دیروز دیدم و تا الان تو مغزم میچرخه افتادم.گفتم شاید برای شما هم جالب باشه
یکی از شخصیت های فیلم که پلیسم بود بخاطر عذاب وجدانی که ناشی از کمک به چندتا خلافکار بود گفت “اگه ایمان من رو از من بگیری من دیگه هیچی نیستم”
منم فکر کردم واقعا چقدر باهاش موافقم
بهترین ها رو براتون آرزو دارم
فاطيما جان حرفي رو كه نقل قول كردي قبول دارم. بي ايماني ( ايمان به هرچيزي) بدترين حسي بوده كه تجربه كردم. اما آدمها از سر دلخوشي يا اتفاقات خوب به بي باوري نمي رسن. مطمعن باش يه جايي تنهايي عميقي رو تجربه كردن منظورم از تنهايي نداشتن دوست يا فاميل نزديك نيست يه جور تنهايي عميق تر. اما من خودم بعد از اين تجربه تلخ ترجيح دادم حداقل بعضي باورهام رو دوباره داشته باشم، اما نه همون ها رو. چون اگه داشتن اونها بهم كمكي كرده بود كنارشون نمي ذاشتم. حالم اين روزها بعد از صحبت كردن با يه دوست خيلي بهتره. شايد اين همون بهترين آرزويي بوده كه برام داشتي.
ممنونم عزيزم
یکی از بهترین چیزهایی که داری اینه که خودت باور داری که نباید بدون باور و اعتقاد زندگی کرد.
و این خودش باعث رشد ما آدماست
خوشحالم که حالت بهتره دوست من
:-*