بهترین شیوهی شناختن نگاه انسانها به زندگی، بررسی نگاه آنها به مرگ است.
دیروز، حرفهایم را با فرشتهی مرگ نوشتم و خواندم.
حرفهایم را گفتم. به امید آنکه روزی که نبودم، به جای حرفهای تکراری که حتی گوشهی ذهن هیچ شنوندهای را قلقلک نمیدهد و «ترساندن»های بی دلیل، که جز بازاری برای دلالان آخرت نمیسازد، این حرفهایم در ذهن شنوندگان مرور شود…
فایل صوتی مرگ من (گفتگو با فرشتهی مرگ)
برای شنیدن فایل صوتی روی آن کلیک کرده و برای ذخیرهی آن، راست کلیک کرده و گزینهی Save As را انتخاب کنید
جناب آقای شعبانعلی
من شیرازم و بخاطر مشغله کاری جواب وبلاگتون رو نمیرسم بدم اما به جد پیگیرم ، حداقل در مابین کارهام …..
دوستی با شما بواسطه وبلاگتون ، در زندگی باشکوه است . تو نیستی دوست من ، اما بی آنکه بدانی ، درس هایی به من آموختی ، که سالها با من خواهد مماند ، و من به خاطر تک تک این درسهای ارزشمند از تو سپاسگزارم .
همیشه با نفس تازه راه باید رفت
و فوت باید کرد
که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ…
دلم نمی خواد مرگو ترویج کنم ولی یاد سنگ مزار استاد فقید دانشگاه تهران استاد حق شناس افتادم که خودش خواسته رو اون حک بشه :
زنده که بودم امید راحتم بود و هراس مرگ
– و خواب راحتم نه
حالا همه راحتم .. همه خواب …
بی منت هیچ امید و هراس مرگی
خدای من …
آموختی به من که برای عبور از کوتاهی پله قبلی ، باید سختی صعود را تحمل کنم و شوق بزرگتر شدن را بیش از قناعت به کوچک ماندن دوست بدارم .
فکر می کردم رسیدن به آرزوهایم ، رسیدن به همه چیز است . حساب دودوتای آن روزهای من ، همیشه چهارتا می شد .
آن روزها این را نمی دانستم ، انگار زمان فاصله ای بود ، که باید برای دانستنش طی می شد .
آن روزها گذشت ، هر چند به کندی ، این روزها نیز می گذرد و چقدر شاکرم که در بیقراری آن روزها ، یک چیز را هرگز گم نکرده ام ؛ اینکه در کنار هر دعا این را نیز از خدا بخواهم ، که آرزوهایی از آرزوهایم را برآورد ، که صلاحم در براورده شدنشان باشد ، هر چند بر من و شکیبایی ام سخت بگذرد .
سلام
خدای من آموختی به من که در جریان زندگی ، گاه فقط باید رها بود .
گاهی باید غیر قابل تغییرها را پذیرفت و حتی مهر بی انتهای خدا را برایشان سپاسگذار بود . بسیاری از اوقات اتفاقات آن گونه نیستند که ما آرزو داریم ، اما درس ها و آموختنی های زندگی در تمام لحظه های آن جاریست .
آموختی به من که هروقت به خدا اعتماد کنم ، بی قراری هایم به شکیبایی می ارزد .
محمد رضا جان من آموخته ام که در بر بادرفته هایم ، جای پای خدا را ببینم ، زیرا از بخشندگی و توانایی بی انتهای خدایم به دور است که چیزی بخواهم و بتواند و به صلاحم باشد و دوستم بدارد و بر من نبخشد ؟!؟که محال است . و در این هنگام ، در خلوت دو نفرمان ، بر بادرفته ها را شکر می گویم ، هر چند این هرگز آسان نیست .
سلام و خدا قوت از زحمات شما.
چه خوبه که حداقل یک بار تا آخر مسیر حیاتمون رو میریم و برمیگردیم؛ و می دانی که چه سربلند زندگی کردی…
یک نفر مثل استاد محمدرضا شعبانعلی، آرام و مطمئن به پایان راه نگاه میکنه؛
و یک نفر دیگر هم مثل من… به خودم گفتم “شرمنده ام”؛
چه خوب در این روزها در میان کلمات و جملات، معلم بودن را برام معنا کردید و انشاء الله که بیشتر بدانم، درک کنم و عمل کنم که بهتر آموختم…
امیدوارم من هیچ وقت نبودن تو رو توی این دنیا نبینم!
همیشه به خودم می گم حاضر به جای تو بمیرم…
محمدرضای عزیز سلام؛
ان شاالله جسمی ۱۲۰ ساله و یادی جاودانه داشته باشی و سرافراز بمانی.
ی سوال بی ربط !!!
شما که در بحث مذاکره ید طولایی داری و حتی با شیطان هم بلدی مذاکره کنی ، میشه لطف کنی و نظرت رو راجع به مذاکرات تیم دیپلماسی ایران با طرف آمریکایی ارزیابی کنی؟
به نظرت عملکردشون چطور بود و اشتباهاتشون در کجا بود؟
در آینده چه برخوردی از طرفین انتظار میره؟
متشکرم ازت
علی جان. مدتیه میخوام در این زمینه بنویسم. اما تنبلی کردم. حرف تو باعث شد حتما امشب یک مطلب کامل راجع به این موضوع بنویسم.
من مرگ رو حس کردم. نزدیکم بود. اما محمدرضا مرگ واسه ی تو شد فعالیت های فشرده اما واسه من شده این روزها کاری نکردن. فایلو گوش دادم و فهمیدم فرق مرگ من و مرگ تو رو.
خطاب به سمیه: من همیشه کسایی رو که موثر بودن اول مرگشونو تصور می کنم.وقتی دیدم خسران به بار میاره نبودشون. از بودن در کنارشون لذت می برم.
رازت، ناشناخته های زندگی ات را برملا کرد و من بر خود میبالم که اکنون که نفس میکشی، نه پیکرت را که جانت را تحسین میکنم.
میراث های جاودانه روزیت باد … زندگی جاودانه گوارایت باد.
جا داره براتون كف زد، لايك هم كه پاسخگو نبود،فقط ميتونم بگم كه خوش به حالتون كه تمام توانتون رو زندگي كردين…
سلام
گاهی اوقات که نوشته هایتان را می خوانم حس می کنم بستن این صفحه و خارج شدن از سایت شما چه سخت است.
از بودن بعضی بودن ها خوشحالم.
باز هم شادمانی را برایتان آرزومندم
چون چیزهای زیادی در آن نهفته است.
لبتان خندان!
میدونم که نمیشه از مرگ فرار کرد و باید مثل شما شجاعانه زندگی کرد و با آرامش چشمهارو در مقابل فرشته ی مرگ بست.. اما… خواهش میکنم دیگه راجع به خودتون از مرگ حرف نزنین.. به شما انقد وابسته ایم که تداعی شدنه این حرفها در ذهنمون, روح مارو آزار میده.. شما “جاودان” میمونید برای همه ی بچه های این قلمرو مجازی.. برای همه ی بچه های این سرزمینه پاک
محمد رضا
این قدر دوستت دارم بی اختیار اشک از چشمام جاری شد
…………………..
/////////////////////
………………………….
////////////////////////////////
……………………………………
///////////////////////////////////////.
……………………………………………./
///////////////////////////////////////////////.
…………………………………………………….
//////////////////////////////////////////////////////
………………………………………………………………
هیچ کس از مرگ نتوانسته است فرار کند، بعضی ها هم مثل تو اصلا نمی خواهند که فرار کنند، بلکه همیشه آماده اند، مانند دانشجویی که درسهای هر روزش را هر روز خوانده است و اصلا هراسی ندارد که یک لحظه استاد بخواهد امتحان بگیرد !
جدا از این مساله من معتقدم تو پشتوانه ای قوی داری، وقتی با نوشته ای، صحبتی، سخنی ذهن عده ای را به چالش می کشی که بهتر ببیند، بهتر بشنود و بهتر عمل کند یعنی در خود شناسی اش قدم بزرگی برداشته ای و خود شناسی اولین و بزرگترین مرحله ی خدا شناسی است. خیلی ساده و به دور از هرگونه پیچیدگی مذهبی این ها همه پشتوانه ی تو است تا آرام و آماده باشی
دوستت دارم و سینه جلو می دهم به این سرمایه ای که از ارتباط با تو دارم
با با محمد رضا اخه عزیز دل به خاطر دو تا انتقاد از سمینارت باید این جوری بزنی جاده خاکی …
این چند تا پستت بد جور منو افسرده کرده
پاشو هنوز خیلی کار داریم استاد
یکم خسته ای یه استراحت بکنی میشی همون محمد رضای پر انژی
منتظر میشینم تا دوباره این جوری بشی
انتقاد سمینار؟
نمیدونم کدوم بحث رو میگی. نه من گلهام از جامعهام برای کارهای تجاری و مذاکرههایی هست که براشون انجام میدم و قدرناشناسی رو هم از همون آدمها دیدهام.
کارهایی که اینجا نوشته نمیشوند. قسمتی از شغلم که کمتر کسی آن را میداند و میشناسد.
نمیدونم زیر کدوم کامنت بود اما گفتید میخواهید چند روزی استراحت کنید
زیر یه کامنت دیگه خوندم اگه یه روز با دوستاتون و از احساس سر زدن به اون ها عشق نکنید درش رو برای همیشه تخته میکنی
فارق از اینکه خسرو شکیبائی گفت
نسبت به اون که دلشیفته ی خودت کردی همیشه مسئولی
محمد رضا من اگه اجازه بدی همه ی اون قدر ناشناسی ها رو به قیمت بالا ازت میخرم
و به جای پولش یه لبخند و یه شادی بزرگ بهت هدیه میدم
من و خیلی های دیگه داریم لحظه شماری میکنیم برای اغاز به کار موسسه ی فرهنگی که گفتی
سر سبز باشی
محمدرضا جان
قريب يكسال است كه شما را مي ستايم. از همان لحظه اول لحن دوستانه ات به دلم نشست. اما اولين بار است كه برايت مي نويسم. تو پاكي و صميمي . هرگز جملاتي در شان تو پيدا نكردم.جرات نكردم. من كجا و اين همت بلند و اينهمه بخشش كجا؟
اما كم كم احساس كردم افق فكريمان همسو است . هرچند من هنوز اندر خم يك كوچه ام و شما هفت شهر عشق را سياحت مي كنيد . امروز ديگر طاقت نياوردم . با خود گفتم هر چند بضاعتم اندك است اما من نيز همانند آن پيرزن گلوله نخ پشمين به دست براي خريد يوسفم پا پيش نهم تا شايد مرا نيز در خيل خريداران محسوب كني .
امروز صبح ساعت ۴:۳۰ بي دليل از خواب پريدم . خيلي دوست داشتم بخوابم اما يادم افتاد شما بيدار هستيد. احساس عجيبي داشتم . خجالت كشيدم بخوابم . مي خواستم پيامك بزنم اما فكر كردم وقت با ارزشت را نگيرم.
اگر در نگارشم افعال و ضمائر ، گاهي مفرد و گاهي جمع آورده شده بخاطر احساس احترام توام با صميميت است خرده نگيريد.
هرگز از مرگ نترسيده ام . قبلاً فقط از لحظه مرگ و چطور مردن مي ترسيدم اما اكنو از آن لحظه هم هراسي ندارم. فقط نگران دو چيز هستم . اول آينده همسر و دخترم. و دوم حماقتهاي بشر كه در طول قرنها ادامه داشته است. در لحظه مرگ هيچ ادعايي بر لب و هيچ حسرتي بر دل نخواهم داشت. ۳۵ سال پيش من هيچ نداشتم .۳۶ سال پيش اصلاً وجود نداشتم . از لحظه انعقاد نطفه ام هر آنچه بدست آورده ام به من اعطا شده است . پس شاكر و قانعم . فقط اميدوارم لياقت اينهمه را داشته باشم و من نيز براي ديگران مفيد باشم. اگر قابل دونستي با چند كلمه سرافرازم كن. زنده باشي
كجا آرامشي از مرگ خوش تر كس تواند ديد ؟
مي و افيون فريبي تيزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماري جانگزا دارند .
نمي بخشند جان خسته را آرامش جاويد
خوش آن مستي كه هشياري نمي بيند !
چقدر خوبه که یه عمر کاشتی و همه توانمندی ها رو سرمایه کردی.شما هرگز نمی میرید و تا ابد در خاطر میمانید؟
ممنون میشم این قطعه موسیقی رو معرفی کنید .
نادی عزیز.
ممنونم از لطف و محبتت دوست خوبم.
موسیقی استفاده شده در این فایل ترکیبی از چند کار Preisner است. کسی که موسیقی سهگانههای کشلوفسکی (قرمز و سفید و آبی) رو ساخته.
من همیشه خلوتم رو با کارهای این هنرمند پر میکنم.
بلاخره یافتمش
Zbigniew Preisner
آلبوم Dekalog
تو همیشه تحسین برانگیزی، خواه مرگ، خواه زندگی…وقتی سیستم درسته همه چیز خوب درمیاد، بی تعارض و خیلی ناب…
از پست قدیمی خودت به نقل از هوشنگ ابتهاج میارم:
چه غم دارد زخاموشی درون شعله پروردم
که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم
اما همیشه باشی سربلندتر از پیش و سلامت تر از همیشه…
سلام.شاید اگر فرشته مرگ فرصت انتخاب داشته باشد و البته کمی وجدان، دلش بحال تمام کسانی که بیصبرانه منتظر نوشته هایت هستندتا با تفکرات سخاوتمندانه ات امید زندگی را در انها دوباره بیافرینی بیخیالت شود تا بلکه او نیز سهمی بزرگ در مسیر رشد انسانها داشته باشد.
خوش بحالتون که مدیون فرصت زندگی نیستید ولی من بخاطر خودم دعا میکنم همیشه باشید.
میراث تو برای من فقیر و بی چیز بزرگترین سرمایه ای است که در سخاوتمندانه در اختیارم گذاشتی: آگاهی.
متشکرم.
سلام محمدرضا جان
نمیدونم چرا احساس میکردم که اینا حرفای برآمده از دلت نیست …. حتما اشتباه میکنم….
جواد جان.
در تمام این وب سایت، اگر یک نوشته و یک گفته حرفهای خودم باشه همین هاست.
دلیلش هم چند نکته هست:
۱) به اندازهی کافی مرگ رو تجربه کردهام (تصادف با قطار، سقوط با هواپیمای آموزشی، تصادف خودرو و تصادف قایق با کشتی!). بنابراین آنقدر مردهام که دیگر کائنات هم نتواند به مرگ تهدیدم کند.
۲) روز حساب را همان لحظهی مرگ میدانم. همان چند ثانیه و تمام حس خوب یا بدی که دارم. فکر میکنم چون انسانها از درک ابدیتی که در آن چند لحظه جاری است ناتوان بودهاند، مذاهب مجبور شدهاند داستانهای پیچیده برای پس از مرگ بگویند…
——————————————–
جالب اینجاست که در این جملات، میتوانی پاسخ تقریبا تمام سوالاتی را که معمولا از من میشود و دلیلش را نمیدانند ببینی:
– اینکه چرا اینقدر فشرده کار میکنم.
– اینکه چرا طول عمر برایم مهم نیست و عرض عمر مهم است.
– اینکه چرا در نوشتنها و گفتنهایم به سلیقهی مخاطب فکر نمیکنم و این را بارها ابراز کردهام.
– اینکه چرا عمدهی مذهبیها – به تعریف امروز – را لامذهب و کافر و عمدهی کافران – به تعریف امروز را – مومن و معتقد میدانم.
– اینکه مدل اقتصادی فعالیتهایم چیست و میلیاردها دلار قرارداد، چطور هنوز به هیچ نوع دارایی مادی تبدیل نشده است…
نههههههه محمدرضا جان
حرف من دلیل بر این نبود که بگم حرفایی که تو اون فایل زدی از خودت نبوده و تجربه ی حس و احساس خودت نبوده.
نههههههههههههههه
اولا که گفتم احساس من تو لحظه های گوش دادن اون بوده و لذا احساس من به هیچ وجه بیانگر این نیست که حرفات درست نیست .
و ثانیا سریعا بعدش گفتم که حتمااااااا اشتباه میکنم . و دلیل این حرفم هم همه ی اون چیزاییه که از شما سراغ دارم و همیشه در این همراهی های روزانه ام با شما لمس کرده ام؛ اگرچه که بسیار کم و محدود.
اما شاید خودم فکر میکنم دلیل این احساسم این بوده که توقع داشتم که از واژگانی بهتر و دیگر برا افاده ی این معانی استفاده کنی .
لذا کاملا یه احساس بود که منطقی نداشت و اعتراف به اشتباه بودن اون احساس هم منطقی بود که بالافاصله پشتش اومد .
و شاید این جا لازم بود اون منطقی که بر احساسم غلبه کنه .
بازم ممنون استاد جان
مرگ آغاز ابدیت است و بسیار انسانهای بزرگ که مرگ را آگاهانه در راستای هدفی عالی با آغوش باز پذیرفتند. تو با تمام توانت زندگی کرده ای، پس مرگ نیز آغازی دوباره است. همانطور که گفتی تو جاودانه می مانی چون تفکر زیبا، روح پاک و تلاشی که در تمامی زندگیت برای معنا بخشیدن به زندگی دیگران کردی در روح صدها هزار هزار … انسانی که تلنگری به روح و جان آنها زدی تو را در دنیا جاری خواهد ساخت. اما همگی ما تو ای فرشته زیبای مرگ از تو مهلتی می خواهیم . نه او از مرگ هراسی ندارد ، این مائیم که به بودن او نیازمندیم…
سلام استاد
خوب چندبار گوش دادم قرار شد بیام نظرمو بعد شنیدنش بگم:
نمیدونم چرا بغض کردم نه اینکه نکنه روزی استاد ازین دنیا بره نه!چون انسان هایی مث شما هیچوقت نمیمیرن تا ابد زنده اند و مرگ هم حقیقتیست بسیار نزدیک… بغضم واس اینه که من تمام توانم را زندگی کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تشکر بابت این تلنگر…
با سلام
تو این مدتی که با وبلاگ شما همراه شدم٬ هر روز تعدادی از پست های قدیمی تون رو میخونم٬ بعضی ها رو حتی دو بار و بیشتر! در دنیای مجازی تا به حال اینقدر از کسی نیاموخته بودم و افتخار میکنم که دارم شاگردی تون رو می کنم. خیلی دوست دارم که برامون بنویسید که جدای از مسیر کار و فعالیت سیر تفکرات شما چطور بوده و چگونه محمدرضا شعبانعلی امروز رو ما می بینیم٬ دغدغه های ابتدای جوونیتون چی بود و براش چی کار کردین!
پی نوشت: ببخشید بی ربط به پست بود کامنتم٬ ترجیح دادم ابتدا خودم مثل شما حرفام رو با فرشته ی مرگ بنویسم و بعد گوش بدم 🙂
سلام استاد
برخلاف سمیه عزیز من لایک میزنم.
کاملا موافق جمله اول شما هستم.
نمیدونم این پست آیا ارتباط به پست قوانین زندگی من، داره؟
آخه اونجا همه نگران شما شدن که چرا به فکر سلامتیتون نیستین…
هرچن مگه میشه آدم ثانیه ای به مرگ فک نکنه…
من برم گوش کنم بعد نظرمو راجع به فایل بگم.
“تنها کسی از مرگ می هراسد که تمام توانش را زندگی نکرده باشد.”
اگر این دلیل نترسیدنتون از مرگه، پس باید از زندگی تون راضی باشین و این رضایت ارامش بخشه…..
آرزو میکنم همیشه سالم باشین لااقل تا وقتی یکی مثل خودتون تو این دنیا باشه
یادمه یه وقتی نوشته بودین( عبارتی مشابه) سالها منتظر یه کلام خاص از یه استاد باید بمونی تا اونچیزی که میخوای رو بگیری
من زودتر از اونچیزی که باید به این نکته رسیدم ؛ این فایل فکر میکنم همون الهام بخش منه
ممنون 🙂
من این پست رو لایک نمیزنم…
من کی وردهای این پست رو دوست ندارم…مرگ و محمدرضا شعبانعلی کنار هم هیچ وقت قرار نمیگیرند….هیچ وقت…هیچ وقت…هیچ وقت…
سمیهی عزیزم.
آدمها به سادگی پیچاندن یا نپیچاندن یک فرمان در پیچ معمولی یک جادهی کاملا معمولی، فاصلهی بین بودن و نبودن را طی میکنند.
اما ایدههایشان حتی به رغم جنگ، خونریزی، تهدید و ارعاب و شکنجههای منفعتطلبان و زورمداران تاریخ، سینه به سینه و نسل در نسل منتقل میشود.
میدونم…
.اما من برای باور و یا حتی تصور خیلی از حقایق بزدل تر و ضعیف تر از چیزی هستم که فکرشو بکنی…میدونم نگرش تو به مرگ و زندگی مصداق کامل” موتو قبل ان تموتوا(يعني بميريد پيش از اينكه مرده شويد)” هست…اما من برای ادراک و حتی تصور خیلی چیزها بزدل و ضعیف هستم.
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه انگور میآید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو میخواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان میچیند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد…