سهیل رضایی را چند سالی بود دوادور میشناختم. سالهای قبل کتابهای مختلف بنیاد فرهنگ و زندگی را خوانده بودم. بارها سر کلاسهایم در مورد ترجمه کتابهای بولن حرف زده بودم و اینکه «اسطورههای مردان» که توسط بنیاد فرهنگ و زندگی ترجمه و منتشر شده، از جمله معدود کتابهای فارسی روان در این حوزه است که خواندنش به اندازهی یک کتاب انگلیسی ساده است. چندباری سری به سایتهای او هم زدم. طراحی ساده و ظاهر بسیار تجاری مانع آن شد که بیشتر از چند ثانیه در آنها بمانم. سال گذشته در دفتر دکتر شیری او را دیدم. نیم ساعتی نشستیم و گفتگویی برقرار بود. برایم آدم جالبی آمد. اما نه خیلی! بعدها فهمیدم حس او به من، از این هم بدتر بوده! یک بار هم جایی از او حرف بود و یکی گفت؟ «سهیل رضایی؟ پدرسوخته! اونقدر که اون از یونگ پول درآورده خود یونگ درنیاورده!». اما به اجبار روزگار، طی یکی دو ماه گذشته در چند برنامه مختلف، یکدیگر را دیدیم. یک بار هم برنامهی رونمایی از کتابهای جدید بنیاد (خصوصاً یونگ شناسی کاربردی) بود که صرفاً به دلیل علاقه به مدل ذهنی یونگ، خیلی دوست داشتم بروم اما متاسفانه مسافرت بودمو نشد. تا اینکه در روزهای پایانی سال فرصتهایی پیش آمد تا با هم بنشینیم. دیدار عید هم وقتی به خانهی من آمد، هر دو فکر میکردیم شاید یک ربع یا یک ساعت طول بکشد اما از غروب شروع شد و تا یک یا دو صبح، ادامه پیدا کرد.
یکی از عجیبترین شبهای سالهای گذشته من بود. آنقدر یاد گرفتم که احساس میکنم در چند سال گذشته نیاموخته بودم. برای شروع گفتگو به او گفتم: «سهیل. یک جایی یکی میگفت تو از یونگ بیشتر از خودش پول درآوردهای…». لبخندی زد و گفت: «این الان مشکل منه یا مشکل یونگ؟». خندیدیم و بحث ادامه پیدا کرد. برایم حرفهای زیادی زد. نقدهایی از کارهایم. اشتباههایم. نگاههای محدودم. اول فقط گوش میدادم. اما دیدم ذهنم برای به خاطر سپردن آن همه داده ناتوان است. کاغذی آوردم و شروع به جزوه برداری کردم. او میگفت و من مینوشتم.
از تجربهی دستفروشی حرف زدیم که برای هر دو ما آشنا بود. میگفت که من هرگز از یک دستفروش ده جفت جوراب نمیخرم. یک جفت میخرم و برای آن هم چانه میزنم. توضیح میداد که دیگران شاید بگویند او خسیس است. اما من دستفروشی کردهام و میدانم که وقتی کسی از تو ده جفت جوراب میخرد حالت به دو دلیل بد میشود. اول اینکه میبینی نیاز نداشته و از روی ترحم خریده و این عزت نفس و «حال» تو را خراب میکند.
دوم اینکه مدل ذهنی تو از انتظار فروش، مخدوش میشود. هر روز ۲۰ جفت میفروختهای و امروز به لطف خرید دهگانهی این رهگذر، مجموعاً ۳۰ جفت فروختهای. امشب شاد هستی اما همهی شبهای دیگر که همان ۲۰ جفت را میفروشی غمگین خواهی بود. آنها که از روی محبت از یک دستفروش حجم زیادی خرید میکنند، حاضرند به قیمت یک لحظه احساس «خوب بودن و نیکوکار بودن»، حال دستفروش را برای چند روز خراب کنند. حرفهایش را خوب میفهمم. به شکلهای مختلف تجربه کردهام.
برایم از تفاوت ماموریت و مسئولیت گفت. از اینکه احساس ماموریت میتواند خطرناک باشد، اما احساس مسئولیت ضروری است. احساس مسئولیت این است که اگر کسی ماشینش را پارک میکرد و دیدی که نزدیک است به دیوار بخورد بگویی و بروی. اما ماموریت این است که پشت ماشینش بایستی و فریاد بزنی و فرمان بدهی و مواظب باشی و حالا اگر هنگام عقب رفتن با تو تصادف کرد یا چرخ ماشین روی پای تو رفت، زمین و زمان را به هم بدوزی که «من، برای کمک به تو آمده بودم و تو نفهمیدی و قدر ندانستی…». میگفت: وقتی من «سهیل رضایی»، احساس مسئولیت کنم برای بهتر کردن دنیا. کارهایم را میکنم. حرفهایم را میزنم و میروم. اما اگر «احساس ماموریت» کنم و بعد ببینم که «محمدرضا شعبانعلی» مانع من است، میگویم: باید محمدرضا را از سر راه بردارم. نه به خاطر خودم. به خاطر «آیندهی بهتر دنیا!». و پس از مدتی حتی فراموش میکنم که ماموریت اصلیام چه بوده و ماموریت جدیدم دیگر «بهتر کردن دنیا» نیست. «حذف محمدرضا»ست. احساس مسئولیت «انسان دلسوز آرام» میسازد و احساس ماموریت «انسان قاتل منتقم».
برایم از سالهای آخر پیامبر گفت. سالهای سوره و سیره. از سایه گفت و عقده. که یکی تو را قبل از شروع «تنبل» میکند و دیگری پس از پایان: «پوچ». از آرزو گفت و فانتزی. از رنج. و اینکه رنج، حاصل رویدادهایی است که در زندگی هنوز معنای آنها را نفهمیدهایم. از آرکتایپ فاحشگی: وقتی که برای «پول» کار میکنیم نه برای «لذت». از عشق گفت و مرگ. از ترس از دست دادن و فراموش کردن «تهدید از دست دادن». که هر یک از این دو چگونه زندگی را به باد میدهند. حرفها در ذهنم مانده. اما جملهبندیها نه:
از عشق گفت که به شهر آمده بود و به دنبال خانهای میگشت. خانهای خالی نبود. شهر را گشت. کوچه به کوچه و خانه به خانه. تنها خانهی خالی را پیدا کرد. اما در همسایگیاش مرگ خانه کرده بود. مرگ گفت: خانهی دیگری نیافتی؟ در همسایگی مرگ، عشق حال خوبی نخواهد داشت و عشق پاسخ داد: «نه. اینجا میمانم. تو هم بمان. هر روز صبح و شام به خانهام سرک بکش. تنها در همسایگی توست که من زنده میمانم. تو اگر دور شوی، من میمیرم…».
آنشب حال خوبی را تجربه کردم و نگاهم به دنیا تغییرات زیادی داشت. آنچه را همیشه میگفتم خودم تجربه کردم که تغییر حال و نگرش و رفتار، در یک لحظهی مشخص و با ایجاد یک شهود مشخص و شنیدن یک جمله یا حتی یک کلمهی مشخص شکل می گیرد. اما چون نمیدانی چه کسی در کجا با چه حرفی، آن تغییر را در تو کلید خواهد زد، باید همیشه سرگردان در میانهی جمع بچرخی و این سو و آن سو را جستجو کنی. از آن شب، «سهیل رضایی» در خاطرم نمانده است. شاید هر کس دیگری هم روی آن مبل مینشست و این حرفها را به من میگفت. مهم این است که من باید در آغاز سال جدید آن شش ساعت حرف را میشنیدم. از هر کسی. و البته خوشحالم که سهیل اینها را برایم گفت. چون زیبا و ساده میگفت و آنچه را که میگفت، خودش میفهمید.
دو پیشنهاد: پیشنهاد میکنم اگر فرصت دارید، سری به صفحهی رادیو مذاکره و همینطور رادیو متمم بزنید و فایلهای صوتی آموزشی و مصاحبههای رایگان آن دو صفحه را دانلود کنید و گوش بدهید.
با سهیل رضایی از طریق رادیو مذاکره آشنا شدم. خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. فکر میکنم بیشترین یادگیری من از سهیل در همان رادیو مذاکره بود. امروز که داشتم اسم سهیل رو سرچ میکردم به اینجا رسیدم
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس/ زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
ممنون از نوشته شما آقای شعبانعلی عزیز و ممنون از سهیل ررضایی که با گوش کردن ده ها باره فایل مصاحبه اش با شما بارها گریستم و تحت تاثیر قرار گرفتم و آنچه نیاز بود رو به زبان ایشون شنیدم.
محمدرضای عزیز ،
فایل های صوتی تو را همواره در مسیر رانندگی از محل زندگی تا محل کارم می شنوم. از تمامی فایل های آموزنده تو آموخته ام و این اولین باری است که می خواهم برای تو نوشته و از این آموزش تشکر کنم.
شاید مهمترین آموخته هایم مربوط به فایل صوتی گفتگوی تو با سهیل رضائی بوده است . این فایل حال مرا تغییر داد .مرا به یاد آموزش هائی انداخت که همواره دغدغه آن را داشته ام و آن را در میان کتب فلسفه و سخنان اندیشمندان حوزه کلام و معرفت جسته ام.
و شاید تاثیر سخنی است که از دل سهیل برآمده و لاجرم بر دل نشسته است.
و شاید ما بیشتر سخن ابلیس را باور می کنیم که ” هنور وقت هست ” و گوش به سخن فرشته ای نمی دهیم که ” هنوز وقت هست “. دل نوشته خودم را می نویسم شاید بر دل دوست دیگری بنشیند.
شریکی دارم
که اختیار تمامی سرمایه ای را که نزد من سپرده به من واگذار کرده است.
و تنها خواسته اش این بوده
که قبل از هر تصمیم مهمی با او مشورت کنم
اما من همواره آنقدر مغرور بوده ام
که هیچگاه او را به حساب نیاورده ام
آن شریک مرگ من است
و فرصت زندگی آنقدر کوتاه ،
که هر تصمیمی مهمترین تصمیم زندگی
و هر عملی آخرین نبرد جاودان آن است.
سيدسهيل رضايي خود جان
با فايلهاي صوتيش زندگي كردم عالي اين مرد
ممنون. مطالب شما همیشه سازنده ست…
روزی که این متن رو در روزنوشته ها خواندم دقیقا زمانی بود که باید برای شرکت در یک دوره آموزشی درباره یونگ تا روز بعد نظر قطعیم رو به برگزارکنندگان اطلاع میدادم و وقتی این متن رو دیدم چند المان ویژه داشت که انگار پاسخ ذهن من بود و کمک کرد تردیدی که داشتم کنار بگذارم. روزهای پایانی هفته قبل پر بود از تجربه های عمیق و تکان دهنده و برای من که دو سالی است که مثل گذشته پیگیر مباحث یونگی نیستم شاید یک بازگشت دوباره است.
خواستم تشکرم رو بعد از کلاس بنویسم .چرا که معتقدم هیچ چیز در اون روز به اندازه ی این نوشته ات نمیتونست من رو به تصمیمی که گرفتم مطمئن کنه.این نوشته برای من نشانه بود…پس چطور میتونم ننویسم حتی اگر دوستان بزرگوار و امینت در گروه تایید کامنتها ، پیامم رو تایید نکنند:
بسیار سپاسگذار برای تاثیری که آگاهانه و حتی ناآگاهانه بر مخاطبان و میهمانان این خانه میگذاری….
سلام استاد سال نوتون مبارک
سهیل رضایی رو چند سال قبل خیلی اتفاقی توی یه برنامه رادیویی شناختم و حسی شبیه شما بهش داشتم خیلی ساده حرف میزد ولی حس می کردم نیاز دارم حرفاشو چند بار بشنوم و حلاجی کنم, در عین سادگی عمق داره چیزی که من خیلی می پسندم.خوشحالم که تعامل خوبی بین دو تا از ادمایی که ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم برقرار شده.
سلام
محمدرضا وقتی به فایل ۱۱۰ دقیقه ای نقطه شروع گوش دادم یه سوال برام پیش اومد
گفتی که نتیجه شکست کاهش اعتماد و …. هست، یکیش اینه که خودازاری و دیگرازاری داریم!
یعنی میگیم چون من نشدم بقیه هم نباید!
اما یه جاهایی من تجربه کردم که بس شکست خوردم یا اتفاقی تکرار شده، وقتی میخوام از نتیجه اش رها بشم و دوباره بلند شم، تا میبینم یکی مثل من شکست خورده باز میگم پس منم دیگه حقی ندارم برنده بشم
مثلا اگه یه رابطه عاطفی شکست خورده داشته باشم و حالا مورد خوبی اومده باشه سراغم و همه چی خوب باشه، تا ببینم در نزدیکیم یکی تو اولین رابطه اش شکست خورد منم باخودم میگم پس من نباید در نزدیکی این ادم موفق باشم یا حتما به خاطر اون همه چی رو ازدست میدم و به طور ناخوداگاه همه چی رو بهم میزنم، خیلی دوست دارم نظرتو بدونم، چون خیلی وقته همه چیزو در زندگیم خراب میکنه!ممنون
سلام
من واقعا سهیل رضایی رودوست دارم
هرجا ردپایی ازش باشه متناشو میخونم،کتابای بنیادو میخرم، سمینارهای رایگانشو میرم!!
فقط حیف کلاساش خیلی گرونه
ازون ادماییه که تو کلاسش حرف بزنه تا مغز استخونت فرو میره و نیازی به یادداشت نیست! یادت میمونه برای همیشه
یعنی خرابتم محمدرضا جان
به طور کلی باهات موافقم که احساس مسولیت باید داشته باشیم و نه ماموریت. یعنی این کلامت منو آروم میکنه شدیداااا
اماا فکر کن تو کوهی و طنابت به طناب یکی دیگه گره خورده و اشتباه اون اشتباه توام هست اینجا دیگه فقط گفتن کفایت نمی کنه اگه سقوط کسی سفوط توام باشه اینجا دیگه احساس ماموریت باید داشته باشی باید دست به کارشی
البت به نظر من
چونکه میدونم به قرانم مسلطی میگم که اونجام خدا میگه: کلکم راع و کلکم مسئول …
البته مشکل ماها اینه که نمیدونیم کجا مسئولیم و کجا مامور، اینه که کلا خراب میکنیم
راستی یه نکته دیگه که به قول مهسا در اطراف ما کمتر کسی هست که بتونیم ازش ۵ ساعت حرف درست بشنویم. میدونی چرا دور بر تو ازاین آدم ها هست. قضیه همون شعر که میگه تو نیکی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
تو نیکی میکنی و به ما یاد میدی ازونور کسایی دورت ظهور پیدا میکنن (مخصوصا گفتم ظهور و نه حضور چون در این زمانه واقعا نایابند) که میتونند به تو هم یاد بدهند
قبلا ام گفتم کلا یه دونه ای
خاله ازت متنفرم :)))
(به قول دیوی در کلاه قرمزی)
سلام
من ایشون رو تو برنامه های تلویزیونی دیدم ادبیات صحبت کردنش رو دوست داشتم حس خوبی بهم میداد اصلا نمی دونستم اینجوری در موردش فکر میشه!!! من همیشه دوست داشتم اطلاعاتم در مورد آدما سطحی باشه تا حس خوبم رو نسبت به کسی از دست ندم نمی دونم رفتار درستی هست یا نه؟!!!! ولی مثل اینکه از همه آدما میشه یاد گرفت چه حس خوبی در موردشون داشته باشی چه نداشته باشی.
http://soheil-rezaee.persianblog.ir
هر وقت میخام صحبت های یه آدم رو از دست ندم ، سریع برنامه رکوردر گوشیم رو استارت میزنم.
اینطوری لذت شنیدنش هم کم نمیشه
این حکایت دست فروشی رو واقعا باید فقط تجربه اش کرده باشی تا بفهمی. خیلی جالب بود.
باسلام به محمدرضاي عزيز
درست نيست كه منه شاگرد به استاد خودم بگم؛ آفرين . اين از ادب بدور است
ولي محمدرضا جان چه ميتوانم بگويم
همه اين نوشته ها يك طرف
تعريف شما از آقاي رضايي يك طرف
ماها معمولا وقتي چيزكي ياد ميگريم به هيچ وجه راضي نمي شويم كه از يكي اين جوري تعريف كنيم
” آنقدر یاد گرفتم که احساس میکنم در چند سال گذشته نیاموخته بودم. ”
” برایم حرفهای زیادی زد. نقدهایی از کارهایم. اشتباههایم. نگاههای محدودم. اول فقط گوش میدادم. اما دیدم ذهنم برای به خاطر سپردن آن همه داده ناتوان است. کاغذی آوردم و شروع به جزوه برداری کردم. او میگفت و من مینوشتم.”
اين نوشته ها جسارت مي خواهد محمدرضا جان
محمدرضايي كه اين همه طرفدار دارد . حالا مياد اين جملات رو مي گه
آفرين بر محمدرضاي عزيز ، آفرين بر منش و رفتارت استاد عزيز
مدیریت
نه شغل است
نه یک رشته ی دانشگاهی
و نه حتی نام پلی در تهران !
مدیریت
همان چیزی ست
که من نداشتم
در دوست داشتن تو !
( آرش ناجی )
سلام
این نوشته ها منو یاد فایلهای- اگر جوان بودم – دکتر هولاکویی انداخت
سلام محمدرضای عزیز
من معتادم.تازه فهمیدم.یعنی ماه های اخر سال ۹۲ این رو فهمیده بودم،ولی قبولش نداشتم .اما حالا مطمئن شدم.من معتاد خواندن مطالب شما ودکتر شیری هستم.و چون سایت سهیل رضایی خیلی پربار نبود،تمام کتابهای بنیاد رو می خریدم.نمونه اش آخر امسال سفارش یونگ شناسی کاربردی و تحلیل خواب و رویا بود که اول امسال دریافت کردم.اوایل که با سایت شما از طریق سایت دکتر شیری آشنا شدم خیلی سرحال و زنده و خوشحال بودم.مثل یک تشنه که به چشمه آب رسیده.این برای سایت شما و دکتر شیری و مطالب سهیل رضایی و تمام کتابهایی که شما و دکتر شیری معرفی می کردید،صدق می کرد.تقریبا دو سالی هست که می خونم ومی خونم.اوایلش اتفاقات زیادی درونم افتاد.اما حالا فهمیدم که مدتیه من دچار اعتیاد خوندن مطالب شما در سایت و فیسبوک شدم.بدون هیچ حرکت جدی.ابتلا به یک رکود و رخوت بد.
ترس برم داشته محمدرضای عزیز.ترس یک ترس شدید.فکر می کنم زنگ هشدارم بدجوری به صدا درآومده.می تونی کمکم کنی؟
شاید خیلی ها ، از جمله خود من دوست داشته باشن نوار ضبط شدهء این نوع سیمپوزیم ها را بشنوند . گفتگو هایی که شراب پراکنی در آنها بسیار زیاد است .
دو نفری که راه های زیادی را رفته اند… میشه گفت ، خیلی رفته اند…
اما شاید خیلی ها ، یه چیز را فراموش کنند ، که نیاز بزرگی ، تنهایی های زیاد است ، چیزی که خیلی هامون گاهی نه جراتش را داریم و نه اصلا در پیش هستیم…..فقط می خواهیم باشیم…یا به قول همون دوست خواننده : فقط می خوام باشی !
( حالا چراییه بودنت را نمی دونم ! فقط بودنت را می خواهم! )
وای که چقدر این نوشته خوب بود و حال منو خوب کرد مخصوصا اون قسمت احساس مسئولیت و ماموریت
واقعا ممنونم استاد
همیشه من این سایت رو دنبال می کنم ولی اولین باریه که نظر میذارم یعنی نوشته هایی میذارید که آدم ناخودآگاه به حرف میاد و تشکر میکنه 🙂
سلام
بنده نه یونگ رو می شناسم و نه سهیل رضایی و البته تا دو روز پیش شما رو!
من از “چ مثل چمران” p30download! با شما آشنا شدم و دو روزه که از حدود ۱۰۰ نوشته و ۱۲ قسمت از رادیو مذاکره شما استفاده کردم.
تو این زمونه وبلاگ و وب سایت های زیادی وجود داره که بعضا مطالبشون از مطالب شما جذابتر و خوش رنگ تر هم هست. اما چیزی که بنده رو به شما علاقه مند کرد، خصلت “زکات علم آموختن آن به دیگران است” شما بود.
تو این دوره کم پیدا می شه کسی که حاصل یک عمر بی خوابی و زحمت و گذشتن از لذت ها و … رو، که یک کوله بار علمی بدون قیمت! است رو به رایگان در اختیار دیگران بذاره. کم دیدم و کم دیده می شن اینجور موجودات ناشناخته!
می دونم که تعریف زمان برای شما با زمان متعلق به من متفاوت هست اما مطلب مهمی بود که باعث شد زمانی رو بذارم تا زمانی از شما بگیرم:
خیلی ممنونم بابت مطالبتون. تاثیر گذاره. کم یا زیاد مهم نیست، مهم اینه که موثره.
مزاحمتون خواهم شد. ان شاءالله
سلام آقای شعبانعلی گرامی.
شخصأ دور و برم کمتر هستند افرادی که بخوای ۵-۶ساعت بشینی و از واژه واژه ی کلامشان بیاموزی و حالت به احسن حال احسن شود….شما حال خوبی رو حس کردید و دوست دارید باز از سهیل رضایی ها این جنس صحبت رابشنوید….ما هم منتظر وتشنه و سراپا گوش تا از امثال شما……..دلم نمیاد از دکتر شیری عزیز یاد نکنم که جانم طراوت می گیرد با قلمشان. سپاس از هردو بزرگوار.
محمدرضا جان ممنون
من را بردی به لحظهای که برای شنیدن صحبت های سهیل رضایی لحظه شماری میکردم ( تلویزیون- شبکه دو) .
برای شنیدن صدای سهیل رضایی پیشنهاد میکنم فایل زیر را دانلود کنید.
http://sedaha.persianblog.ir/post/14/
سلام گفتگوی خیلی جالبی داشتید واقعا اگر بتونیم به دیدگاهای دیگران احترام بزاریم خیلی خوبه واینکه بتونیم روی دیدگاهای خودمان کار کنیم وپرورش بدهیم. بعضی ها وقتی با کسی بخورد می کنند میخواهند تمام نظرات خودشونو به او تحمیل کنند فکر می کنم ما باید از کنار خیلی انسانها با تعامل ردشیم . شاد باشید.
کاش بیشتر بنویسید از اون شب …
از فانتزی و خیال پردازی چه حرفی زدن ،کاش بی هیچ تکلفی گفتگوتونو ضبط می کردید دلمون آب نمیشد .
سلام، من چند بار به سایت سهیل رضائی سرزده بودم ولی یک جوری بهم نمی چسبید و زود به shabanali.com پناه می بردم! در شب قصه هم تا آخر نماندم، یک حسی می گفت چیزی بهت اضافه نمی شه!!!
حالا خواهشی داشتم، ما را نه با سهیل رضائی با آنچه که تا حالا از آن غافل بودیم ، با حرفهائی که شاید نه برای شما بلکه برای ما تازه است آشنا کنید. با همان زبان ساده و راحت و قابل درکی که به آن عادت کردیم …
جایی که قوانین عشق وجود دارد، اراده ای برای قدرت وجود ندارد. و جایی که قدرت به دنبال برتری است، عشقی وجود ندارد. یکی سایه دیگری است. (یونگ)
(درضمن: طاهره جلیلی عزیزم خوشحالم که دوباره می بینمت. سال نو مبارک.:) )
شهرزاد دوست داشتنی قصه ها، من مداوم هستم و همیشه هم از کامنتات اینجا و هم مطالب جالبت روی بلاگ خودت لذت میبرم… جمله هات هم حس خوب یونگی رو به من منتقل کرد و جمله آخریت منو ترکوند…. مرسی عزیزم… 🙂
خوشحالم طاهره جون که همیشه هستی و میتونم حضور مهربونت رو، هم اینجا و هم توی وبلاگم حس کنم. امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی.:)
درضمن، آقای علیرضا داداشی عزیز، اگه این کامنت رو میخونین، با موضوع آخر کامنتتون، بدجووووووری موافقم …:)
از سهیل رضایی چیزی نمیدونستم جز یه اسم و یونگ که خیلی وقتا کنار هم فقط شنیده بودمشون… تا شب قصه و تجربه عمیق زندگی… اون شب بنا به یه عالمه دلیل، اینجا و اونجا، حال خوبی نداشتم…. حتی میخواستم نمونم و زودتر برم….تا سهیل رضایی اومد….ساده بود و پر از انرژی… سایه رو کنار خورشید تصویر کرد و اون شب تونست منو از اون حال و هوا بیاره بیرون و به لیست تاثیرگذاران زندگیم اضافه شه….
سلام.در روز پایانی تعطیلات،عزیزی را راهی کردم و آن وقت به متن زیبا،ساده و روان شما رسیدم.گاهی می خواهیم کسی جمله ای ،مطلبی را به ما بگوید بدون اینکه از او خواسته باشیم و امروز تعبیر «رنج» شما برایم حیاتی بود:
اینکه رنج، حاصل رویدادهایی است که در زندگی هنوز معنای آنها را نفهمیدهایم.
ممنون و خدا قوت.
خوش به حالت که حرفهایی رو شنیدی که بهش نیاز داشتی و تونست یه حال خوب بهت بده
من به شخصه که منتظرم از این جنس حرفها بشنوم یا از سهیل رضایی ها یا محمدرضا شعبانعلی ها یا کسی که خودش این حال و تجربه کرده باشه
يونگ يعني چي؟
سرکلاس خود تحلیل گری ایشان حضور داشته ام.
بیان بسیار جالبی دارند.
سلام
دیر شد……..شرمنده…….سیر و سیاحت آفاق و انفس تمام شد
اگه اجازه می دی محمدرضا می خوام لنگر کشتی رو بندازم و بمونم.اجازه هست ؟
من یک سوال دارم….باید مامور بود یا مسئول ؟ مسئولیت بهتره یا ماموریت ؟ میشه همزمان باشند ؟ باید نسبت به جامعه ماموریت داشت یا مسئولیت ؟
زیارت قبول. 🙂
تشکر …..امیدوارم توفیق بشه به زودی شما هم برید….به من که خیلی چسبید ….نه که سختی نداره اتفاقا سختی هم زیاد داره ………دیدن مسجد کوفه ، محل راز و نیاز امیر مومنان ، محل ضربت خوردن و منبر حضرت علی ، محلی که کشتی نوح در مسجد کوفه فرود اومده…..آوردگاه کربلا….محل راز و نیاز و شهادت حسین ..مرقد عباس……..می خوام بگم دری از درهای بهشت از اونجاست…….باغی از باغهای بهشت……نمی تونی بری و قلبت تکون نخوره…….آزاده جان نمی دونم بعضی چیزها رو چطور باید توصیف کرد….دیگه مثل قبل به دنیا نگاه نمی کنم…..من سال ۸۰ عمره دانشجویی رفتم……حس ی که در این سفر داشتم حسی بود که موقع اولین و واقعا اولین نگاه به کعبه داشتم………ساده باشکوه و عظیم…..در اولین نگاه ، عظمت این خانه می گیرت ت و ….هر کس باشی هر پست و مقامی داشته باشی نمی تونی به سجده نیافتی……بعد می گی همین بود این خونه ای که هر روز به سمت ش می ایستی ، خونه ای که مرگ و زندگی خودت و حتی ذبح حیوان هم به سمت اون انجام میشه همین بود……بهت زده می شی و حیران و خموش…بعد به اقیانوسی می پیوندی که دور می زنه و طواف می کنه …….شرمنده آزاده جان که طولانی شد…..فکر می کنم خیلی بیش از قبل ، مسئول م نسبت به همه چیز……..
سه بار نوشته شما رو خوندم! غروب روز جمعه خودش به اندازه کافی دلتنگ کننده هست نوشته شما هم مزید بر علتش شد دوست عزیز! دیدن خونه خدا و دیدن مسجد کوفه و … نه قسمت من شده و نه قسمت مادرم.
ولی همین امروز تصمیم گرفتم برای اولین بار در مسابقه ای شرکت کنم که جایزه اش سفر به کربلا ست. میخوام ان شاالله برنده بشم و جایزه اش رو به مادرم هدیه بدم. اینطوریی شاید قلب منم یه تکونی بخوره. 🙂
بعد از خوندن نوشته شما در تصمیمم مصمم شدم. 🙂
راستی دوست جان! فکر میکنم جواب سوال خودتون رو خودتون به خودتون درجمله آخر دادید. شما مسئولید..:)
راست ش خدا خیلی به من لطف داشته……
شرمنده که ناراحت شدید ….از طریق حج و زیازت اقدام کنید اگه نشد از همین آژانس های مسافرتی خصوصی هم می تونید…مردم با تور می رند آنتالیا …….خب شما می تونید با تور برید عتبات…بهتر از این ه که منتظر شانس بمونید ….توکل به خدا ….مجورید هزینه کنید کمی …ولی می ارزه ….البته بگم من خودم به شانس اعتقادی ندارم ولی یکبار در قرعه کشی آنی خرید اینترنتی بانک ملت ۱۵۰ تومن برنده شدم
دوست عزیز اشتباه نشه. من از حرفهای شما ناراحت نشدم. فکر میکنم اکثریت مردم ایران دوست دارن برای یک بار هم که شده این سفرها رو تو زندگیشون داشته باشند و معمولا این افراد هروقت اسم این سفرهای زیارتی رو می شنون دلشون پر میکشه که من هم از اون دست آدمهام.:) اگر هم گفتم که قسمت نشده چون خودم هم نخواستم..
دوست من! من تو زندگیم هیچ وقت منتظر شانس نبودم هیچ وقت. برای هر چیزی که الان هستم تلاش کردم و ده ها بار هم شکست خوردم ولی بعدش بلند شدم و از اول شروع کردم. پس در این مسابقه ای که گفتم اصلا و ابدا منتظر “شانس” برنده شدن نیستم بلکه یه سری مطلب رو باید بخونم و امتحان بدم.
الحمدالله مساله مالی نیست. نمی دونم شما خانم هستید یا آقا. البته حدس میزنم آقا باشید. در هر صورت اگه خانم باشید میتونید حدس بزنید چرا مادر من هم تا حالا نخواسته!
ممنونم از راهنمایی هاتون. موفق باشید دوست عزیز.
دوست عزیز
بدی ارتباطات مجازی همین ه که ناخواسته سوءتفاهم پیش می آد…منظور من این بود که برای رفتن به این سفر ، راههای جایگزین ی هم وجود داره که می تونید آونها رو هم درنظر بگیرید…
که این راههای جایگزین رو نام بردم فقط همین…..بنابراین آسوده باش جانم و خیالت رو مکدر نکن…….امیدوارم توفیق این سفر نصیب شما و مادرتان بشه….بعدش آقا یا خانم بودن من ربطی به قضیه نداره جانم …..ان شااله که سالم و سلامت باشند .صاحب این سفر به دلت و نیت ت نگاه می کنه نه جنسیت ت…اگه رفتی ما رو یاد کن
دوست عزیز
ممنون از راهنمایی تون!
چشم هروقت دل و نیتم خالص شد و رفتم حتما به یاد شما خواهم بود دوست من..:)
ببخشید دوستان تیم “شعبانعلی دات کام”. این آخرین کامنتم در این موضوع خواهد بود.
آزاده عزیز من. با بعضی حرف ها میدونی باید چیکار کرد؟! :
“از این گوش شنید و از اون گوش در کرد” ! … همین.
شهرزاد جانم قبول دارم با بعضی حرفها باید همینطور برخورد کرد. کما اینکه تا حالا صدها بار همین کار رو خودم انجام دادم. من و این دوستمون چون همدیگر رو ندیدیم و با روحیه هم آشنا نیستیم نتونستیم در قالب نوشته با هم ارتباط بگیریم تا حدی که من احساس کردم یه بچه ۲ ساله فرض شدم. یعنی تا این حد! 🙂
ادبیات نوشتاری ایشون با من خیلی فرق میکرد.. ولی من همه حس همدلیشون رو تونستم درک کنم و بخاطر همین ممنونم. 🙂 ( مثلا قرار بود کامنت نگذارم!) ولی کاش خودشون میگفتن که خانم هستن. به نظرم خیلی تاثیر داره. اینکه کامنت رو از طرف یه آقا بخونی یا خانم. به نظرت اینطور نیست یا من دارم اشتباه میکنم؟
امسال سال بسیارعالی برای شماست … همه چی رو شانسه و همه چی به نفعتون پیش می آد و ماشاالله با درایتی که شما دارید
همه اون برکات جهان هستی که قراره به شما داده بشه چند برابر میشه انشا الله…… سال نوتون مبارک
سلام استاد عزیز
من هم حس شما رو نسبت به آقای سهیل رضایی داشتم. حدودا از ده سال پیش توی همایش ها و جلسات مختلف می دیدمشون و یکی دو تا از کتابای بنیاد فرهنگ و زندگی رو خریده بودم و حتی به کارگاههاشونم رفته بودم، اما ظاهر بازاری شون به دلم نچسبیده بود که با هاشون ادامه بدم و از کارگاهها و کتابای بیشتری استفاده کنم.
الان که از ایشون نوشتید باید برم و یه تجدید نظری کنم تا بتونم از وجودشون بهره ببرم.
خدا کنه از این همه غفلت پشیمان نشوم!
پایدا و برقرار باشید.
سلام.
راستش سهیل رضایی را پیش از آشنایی با شما، چندین بار در تلویزیون دیده بودم. ازآنجا که در تلویزیون بدون طبقه بندی هر کسی را برای صحبت می آورند و می برند،
هیچ وقت با اندیشه های این انسان ها آشنا نمی شوی. من هم طبیعتا این آدم و صحبتهایش را فقط در حدی که فرصت داشتم می دیدم.
چندباری است در اینجا از ایشان و برنامه هایشان درکنار خودتان و دکتر شیری می نویسید. و حالا این فایل تازه مرا بر آن داشت که ایشان را هم کنار سایر کسانی که از طریق
شما با آنها آشنا شده ام، بیشتر دنبال کنم.
یک عیب تلویزیون ما این است که به آدمها به اندازه دانش آنها فرصت حضور نمی دهد. جدیدا که به اندازه اسپانسر شدن، زمان در اختیار می گذارد.
جل الخالق ازاین رسانه و بودجه اش.
ممنون . زنده باشید