اسمش «ساعتی» بود. همیشه میگفت: «میستر ساعتی». در راهنمایی معلم زبان ما بود.
کلاس زبان برای نوآموزان عموماً همراه با استرس است. اما کلاس او هرگز استرس نداشت.
هیچوقت چهرهی او را بدون لبخند ندیدیم.
همهی دانش آموزانش خاطرات مشابهی از او دارند.
همیشه انگلیسی حرف میزد. ما را هم تشویق میکرد که انگلیسی حرف بزنیم.
ما که زبانمان خوب نبود. اگر فارسی حرف میزدیم با آرامش گوش میداد و انگلیسی پاسخ میداد.
به او میگفتیم: «آقای ساعتی! ببینید! فارسی بلدید دیگه! ببینید! حرف ما رو میفهمین! ببینین!».
و او آرام نگاه میکرد و با لبخندی بر لب به انگلیسی پاسخ میداد: «من همهی زبانها را میفهمم. چون از ماه آمدهام. اما فقط میتوانم انگلیسی حرف بزنم».
اگر حوصله داشت و کمی گیر میدادی، از خاطرات ماه هم برایت میگفت. البته: به انگلیسی.
یک بار در حیاط، یواشکی نگهبانی دادیم و دیدیم دارد با یکی از معلمها حرف میزند. جلو رفتیم و گوش دادیم: فارسی بود! با لهجهی شیرین ترکی.
یکهو وسط بحث پریدیم و گفتیم: آقای ساعتی. آقای ساعتی! فارسی! فارسی بلدید؟
خیلی بی تفاوت ما را نگاه کرد. کمی با تعجب و کمی هم اخم. هیچ کلمهای به ما نگفت.
زنگ بعد سر کلاس، با همان لبخند همیشگی آمد. همه هیجان زده گفتیم: آقای ساعتی! ما فارسی حرف زدن شما را دیدیم.
به انگلیسی گفت: من؟ من که فارسی بلد نیستم!
گفتیم: پس اون کسی که توی حیاط داشت با آقای … فارسی حرف میزد که بوده؟
گفت: شبیه من بود؟
گفتیم: آره! خودتون بودید.
خندید و گفت: آهان! برادرم بوده. دوقلوی منه. شما رو شناخت؟ تحویلتون گرفت؟
گفتیم: نه. 🙁
گفت: من اگر باشم که حتماً با شما گرم و صمیمی برخورد میکنم. شما برای من همیشه محترمید.
وقتی بیرون کلاس به او التماس کردیم که فقط یک جمله فارسی یا ترکی برایمان بگوید به انگلیسی گفت:
«من باتری های ترکی و فارسی مغزم رو قبل از ورود به مدرسه در میارم».
ما خندیدیم و خیلی جدی منتظر اجابت درخواستمان بودیم.
آرام دست در جیب کرد و دو عدد باتری درآورد و به ما نشان داد.
در بهت و سکوت، به چهرهی شادش خیره شده بودیم که کودکانه، از شکست دادن ما در این گفتگو لذت میبرد.
آقای ساعتی با همه ی ما، بعد از دیپلم فارسی حرف میزد. و همیشه میپرسید که: «دیپلم داری یا نه؟ تا قبل از دیپلم من با کسی فارسی حرف نمیزنما!!!».
او به ما یاد داد که ابتدا باید زبان انگلیسی را خوب و روان بیاموزیم و سپس فارسی حرف بزنیم و زندگی کنیم.
بر خلاف بسیاری که این روزها فکر میکنند، وقتی زبان انگلیسی را آموختی میتوانی فارسی را برای همیشه به فراموشی بسپاری.
او یک معلم عاشق بود.
فکر میکردیم شوخی میکند. الان که بزرگ شدیم و دنیا را دیدهایم میفهمیم که: «او واقعاً از ماه آمده بود».
———————————————————–
پی نوشت ۱: آقای ساعتی در سال ۸۸ فوت کردند.
پی نوشت ۲: تمام مدت نوشتن این متن، نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. دیگر کسی را مانند او ندیدم.
پی نوشت ۳: اگر به وبلاگی که دانش آموزانش برای بزرگداشت او تاسیس کردهاند سر بزنید میبینید که او سالها این نمایش زیبا را زندگی کرده بود. با خاطرات مشابهی که صدها دانش آموز، عاشقانه از او نقل میکنند.
آخرین دیدگاه