خانه » قوانین زندگی من (قسمت اول)

قوانین زندگی من (قسمت اول)

توسط محمدرضا شعبانعلی
محمدرضا شعبانعلی

نوشته قوانین زندگی را در زمانی می‌نویسم که:

– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کرده‌ام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار می‌کنی؟ چگونه اینقدر کم می‌خوابی؟ چگونه…»

– طی هفته‌های اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بین‌المللی باعث شد که درگیر بحث‌ها و گفتگو‌ها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.

– هفته‌ی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعف‌هایی هم داشت که دوستان در کامنت‌ها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.

 طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامه‌ریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.

تصمیم گرفتم مجموعه نوشته‌هایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».محمدرضا شعبانعلی

اما چند پیش‌نیاز وجود دارد:

۱- باید کمی از زندگی روزمره‌ی خودم تعریف کنم.

۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.

در زیر این پست (و این سری پست‌ها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاه‌های مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشه‌ی سایر ساکنان این خانه‌ی مجازی فراهم شود.

گزارشی از یک روز عادی زندگی من:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم – البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! – و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

قانون اول – برای تجربه‌ی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.

همیشه بر این باور بوده‌ام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه می‌تواند لذت‌بخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیبایی‌ها را به تملک خود درمی‌آورند، خیلی سریع نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت می‌شوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره می‌شود اما احساس مالکیت، می‌تواند همواره با تو بماند.

بسیاری از فعالیت‌هایم در حوالی خیابان ولی‌عصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور می‌کنم، همیشه در ذهنم تصور می‌کنم که در حیاط کاخ خودم قدم می‌زنم! حتی دیدن غریبه‌ها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانه‌ام، آزارم نمی‌دهد. خوب می‌دانم که اگر حیاط خانه‌ام به این بزرگی و سرسبزی بود،‌ در‌های آن را نمی‌بستم و به همه رهگذران اجازه‌ی عبور مي‌دادم!

ثروتمند‌ترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع می‌کنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد،‌ برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربه‌ی زیبا کافی است.

قانون دوم – برای عقیده‌ام نمی‌جنگم. فقط می‌کوشم به عقیده‌ام عمل کنم.

مروری کوتاه به تاریخ نشان می‌دهد که بیشترین خون‌ها در راه اثبات و انکار عقیده‌ها ریخته شده‌اند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کرده‌اند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند. باورها و عقیده‌های خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی می‌کنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.

قانون سوم – میوه‌ی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد

شرایط نامطلوب و رویداد‌های بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. می‌خواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخ‌ترین تجربه‌ هم لذت‌بخش باشد.

در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سخت‌افزار و برنامه‌نویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامه‌ای که نوشته‌ بودم، صداهای بازی‌ها را تا حد قابل قبولی شبیه‌سازی می‌کرد. همین کار را برای شبیه‌سازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام داده‌ام. همینطور برای طراحی بازی‌های ساده به جای خریدن و تهیه‌ی بازی‌ها. میوه سختی‌های مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامه‌نویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامه‌نویسی می‌کنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).

در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانواده‌ام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتاب‌های متعدد بنویسم. احساس می‌کردم که انتشار کتاب‌های خوب،‌ برای کسی که از یک خانواده‌ی معمولی آمده،‌ افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسل‌اش، تحصیل‌کرده و پزشک و مهندس و … بوده‌اند. میوه‌ی نارضایتی دوره‌‌ی دبیرستان، کتاب‌های سال‌های بعد بود.

در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار می‌کردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام می‌شدم تا دستگاه‌ها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال)‌ ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربه‌ی کارهای عملی روی قطارها و ماشین‌آلات و همین‌طور مطالعه، استفاده کنم. میوه‌ی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقه‌‌ای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب می‌خواندم (در بیابان ساعات کمی را می‌توان کار کرد). تخصص‌های مختلف و مطالعه‌ی زیاد و عمیق، میوه‌ی زندگی اجباری در بیابان بود.

سال قبل،‌ در اثر سانحه‌ای،‌ پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندی‌ها چه زود، ما را تنها رها می‌کنند. برای آنکه حرف‌هایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایل‌های صوتی در حوزه‌ی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوه‌ی پای شکسته‌ی من بود.

هنوز هم، جستجو برای میوه‌های خوش‌طعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیت‌های زیبای زندگی من است…

قانون چهارم – مشکوک نیستم.

تردید کردن و شک داشتن، انرژی می‌گیرد. ما انسانها توان تحلیل خواسته‌ها و رویاها و منافع و مضرات تصمیم‌های خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژی‌ام را صرف پیش‌بینی و تحلیل انگیزه‌ها و خواسته‌های تو کنم؟

اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزه‌ی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزه‌اش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش می‌کنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم می‌تواند به من دام‌ها و نقاط تاریک تحلیل‌ها و نگرش‌های خودم را گوشزد کند.

اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونه‌ی رایگان به من تعارف کرد،‌ به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینه‌ی آن برنامه‌ی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را می‌گیرم و می‌خورم و لذت می‌برم. دفعه‌ی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بسته‌بندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیم‌ام دخیل خواهم کرد.

اگر کسی به یک موسسه‌ی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت می‌برم. به این فکر نمی‌کنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشته‌ای تلخ و تاریک،‌ انجام شده است.

قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.

هیچکس وظیفه‌اش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم می‌آورد تشکر می‌کنم. هرگز نگفته‌ام که «حقوق می‌گیرد پس وظیفه‌ دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد،‌ برایش بنزین می‌زنم.

از متصدی گیشه در بانک،‌ به خاطر پیگیری‌هایش تشکر می‌کنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه می‌کند به دلیل وظیفه‌شناسی‌اش تشکر می‌کنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران،‌ من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفه‌شناسی» تشکر کردم و هفته‌ی بعد، برایش یکی از کتاب‌هایم را هدیه بردم.

 قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازه‌های زمانی طولانی،‌ قضاوت می‌کنم.

اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بوده‌ام مرور می‌کنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمی‌کنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمی‌کنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد،‌ رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم. می‌دانم که طی ده سال بعد، به اندازه‌ی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…

قانون هفتم – در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران،‌ دنبال نسخه‌ای کامل برای زندگی نمی‌گردم بلکه جرقه‌ای را برای زندگی جستجو می‌کنم.

گاه هفتصد صفحه کتاب را می‌خوانم و ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذارم. تنها به این امید که جمله‌ای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهارده‌هزار سطر حرف‌های بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهام‌بخش، پرستش خواهم کرد.

دکتر علیرضا شیری،‌ سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:

«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا می‌دهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش می‌کند، می‌توانی بی‌توجه عبور کنی. می‌توانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمی‌بیند – درون سطل زباله بیندازی. اما می‌توانی کار بهتری بکنی.

می‌توانی هنگامی که تراکت را از او می‌گیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایه‌ی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزه‌تر از باقی غذاهاست». آن پسر،‌ دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفته‌اید اما حال خود و حال او را بهتر کرده‌اید و به زندگی او و خودتان، معنا داده‌اید.

چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله‌ را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جمله‌ی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کرده‌ام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

347 دیدگاه

maryam شهریور ۴, ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۰

سلام نیم ساعت خوابیدن ، بعد از بیدار شدن و نیایش و … و قبل از شروع کار روزانه برام خیلی جالب بود.
این همه پرانرژی ، خیلی عالیه.
خدا خیلی دوستتون داره.

پاسخ
صابر مرداد ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۸:۱۷

قوانين زندگي شخصيتون خيلي بهم كمك ميكنه. خصوصا ديدتون در مورد ثروت واقعا ناب و زيبا بود و كمك به حل مساله مقايسه هاي نابجاي ما ميكنه. يه مورد برام سوال شده و اون هم اينه كه اگه امروز بخواين قوانين زندگيتونو بنويسيد باز با همين ترتيبه يا نياز به آپديت داره؟ من برم قوانين شماره ٢ رو بخونم.

پاسخ
غزال مرداد ۱۱, ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۹

سلام.چند روز پیش با یکی از همکارا صحبت می کردم که چطور میتونم برا یاد گیری زبان اقدام کنم سایت شما رو معرفی کردن .وحالا چیزای دیگه ای رو از سایت شما یاد گرفتم. خدا قوت

راستی واقعا روش خاصی برای یادگیری زبان انگلیسی دارین؟

پاسخ
سناء مهر ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۲

سلام غزال جان
برای آموزش زبان که پرسیده بودی میدونم که از آقای شعبانعلی پرسیده بودی ولی چون من یه راه میشناختم گفتم بهت بگم شاید بتونه کمکت کنه.
من مدتیه که با کتاب fluent forever-how to learn any language fast and never forget it که نویسندشش آقای Gabriel Wyner هست دارم پیش میرم روش فوق العاده ای داره.یکم طول میکشه بهش عادت کنیی ولی خوب پیش میره.
بهت توصیش میکنم.موفق باشی

پاسخ
محمد خرمی مرداد ۱۰, ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۴

اگر به خاطر سکوتم متضرر بشم بهتر از اینه حرفی بزنم که متضرر بشم.
اینم یکی از قانونای زندگی من…:)))

پاسخ
سعیده مرداد ۳, ۱۳۹۴ - ۷:۴۸

سلام و خدا قوت
شاید بهتر باشد در مورد انسانها در بازه زمانی طولانی تصمیم گیری کنیم نه قضاوت.
با سپاس

پاسخ
جلالی تیر ۲۴, ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۶

برای عقیده ام نمی جنگم
فقط می کوشم به عقیده ام عمل کنم

5 سالی هست که مباحث و سایت ها و نوشته های شما رو دنبال می کنم و سعی کردم در کار و زندگی بهشون عمل کنم.
خیلی جاها هم شده که مطالب شما رو به دیگران انتقال دادم (راضی باشید)
شخصیت شما رو دوست دارم
متشکریم از اینکه هستید

شاد و تندرست باشید

پاسخ
سپهر فریدی تیر ۲۳, ۱۳۹۴ - ۳:۵۰

محمدرضا ی عزیز،

توی حال و هوای خاصی فرصتی شد که این مطلب رو بخونم،

تا حد زیادی میفهمم که از چی حرف میزنی،

برات دعا میکنم،

مراقب خودت باش،

پاسخ
فيض آبادي تیر ۲۰, ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۷

سلام

جمله ي دكتر شيري در قانون هفتم “ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا می‌دهیم.” برام تداعي كننده ي يك جمله بود كه “معجزه ي زندگي ديگران باش.” براي من اينجا معجزه، معناي دادن حس خوب رو داره و قاعدتاً زمانيكه حس خوبي به ديگران مي دهيم حال بهتري رو خواهيم داشت.

پاسخ
زهره تیر ۱۳, ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۱

با سلام و نهایت سپاس از معلم خوبم آقای شعبانعلی .
این لیست از قوانین روزمره ای که شما از زندگی شخصی خودتون تعریف کردیدشاید برای من هم مثل خیلی از دوستان طاقت فرسا و کسل کننده است اما این همه توان و انرژیایجاد نمیشود مگر با عشق و ایمان .
در واقع شما در تمام ابعاد کاری و مسایل شخصی تون مومنانه زندگی می کنید. و در جایی شنیدم که میگفتندبرای رسیدن به موفقیت های بزرگ همیشه از راههایی بروید که روندگان آن بسیار اندک هستند و شما یک تجربه عینی و مصداق کامل این کلام هستید. برای جسم و روح تون خیر و برکت وافر و برای اهداف متعالی تون راهگشایی و عزت را آرزو دارم.
ممنون که به ما یاد میدید که بی دریغ محبت کنیم و عاشقانه زنده بودن را زندگی کنیم. ممنون که که با رفتارها و شخصیت برجسته تون ( با تواضع و مهربانی ) به آدم ها یادآوری میکنید که زندگی فقط کار کردن و خوردن و خوابیدن و با تکنولوژی و امکانات رفاهی جدیدو … زندگی را سر کردن ،نیست . دانش و دانایی فقط ذست به سینه ایستادن و زندگی دیگران را نقد کردن و تحلیل گر اقتصادی سیاسی و اجتماعی ماهری بودن نیست . می شود از خواب غفلت و یکنواختی زیستن بیدار شد و هر کدام از ما در حد بضاعت و توان برای خودش قوانینی را تعریف کند و البته مومنانه با آن زندگی کند و با همین قوانین ، قدمی هرچند کوچک برای ارتقا و بهبود زندگی مان برداریم . مهم نیست اگر نمیتوانیم پرواز کنیم مهم اینست که میخواهیم پریدن را یاد بگیریم.

پاسخ
جعفر شعبانی خرداد ۴, ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۶

بنظرم فارغ از اینکه بخواهیم در مورد درست یا غلط بودن قانون های زندگی آقای شعبانعلی نظر بدیم و اینکه آیا با اون موافقیم یا مخالف , باید ایشون و هرکس دیگه ای رو که برای زندگیش قانون داره رو تحسین بکنیم. چون مقید بودن به اصولی که کسی مجبورمان نکرده واقعا سخته هرچند که شاید ساده بنظر برسه . و اعتقاد و عمل به همین قوانین شخصی هستش که میتونه گوهر یگانه و منحصر بفر درون هرشخصی رو برای خودش نمایان بکنه و از این رهگذر شاید بتوان به جامعه هم خدمت کرد .
کسانی که قانون شخصی ندارند و یا قانون های شان بسیار تابع شرایط می باشد یا بقول معروف تبصره های شکننده ی زیادی دارد نمی توانند خودشان باشند و کسی هم که نتواند خودش باشد نمی تواند توسعه یابد .
و این موضوعی است که من نیز از آن رنج می برم ؛ چراکه آنگونه که از خودم انتظار دارم نیستم و قانون های زندگی ام تبصره های زیادی دارد که براحتی آنها را دور می زنم .

پاسخ
feri اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۰

اینکه بر تک تک ثانیه های خود مدیریت دارید ثمره تلخی یا شیرینی مجردی است شاید بشود با همراه همسری بخشی از این زمان را هم چنان حفظ کرد اما خوب مگر نباید به دل تنگ مادر او هم رسید وهمین طوری است که ناگهان میبینی ای که پنجاه رفت و هیچ اثری برای بهبود زندگی نگذاشتی و وبه قول خودت همه را برای مرگ گذاشتی واگر شانس یارت باشد وپدری را تجربه کنی که اساسا واخلاقا همه پول وتوان وانرژی را باید انجا بگذاری وبه ویژه بدون کوچکترین انتظار اینکه انها بفهمند هزینه فرصتهای از دست رفته تو چقدر است خوب انتخاب خودمان بوده با انها بچگی کردیم جوانی کردیم لذت بردیم ودرد کشیده ایم زندگی روزانه شما اوج در گیری است در عمق لذت چیزی که ارزوی من بود اما شجاعت و شعور اجرایش را هم نداشتم واین فاجعه کشتن وقت برای ما خانمها ابعادش وحشتناک بیشتر است اما با دیدن دختری به کمال رسیده بخشی از ان را مثلا فراموش میکنیم اما هر وقت انها مریض شوند این سوال فلسفی عمیق یقه ات را میگیرد ایا حق داشتی؟ برای جوانان میگویم شما بسیار پخته وفرزانه اید .برای جوانان میگویم تجربه عشق زیباترین وسرشارترین تجربه زندگی است همین طور پدری و مادری عمق وتلخ وشیرینی ان فراوان است اماهای ان هم بسیار است به راستی اگر کانت به حرف مردم می رفت ما هنوز کانت داشتیم؟ ایا مردم می توانستند با شروع پیاده روی او ساعت خود را روی 3 تنظیم کنند ؟ تصمیم صد درصد شخصی است چون باید پای ان بایستید در این اوج درگیری و عمق لذت ودلتنگی یک خدا قوت از ته دل وقدر دانی عمیق به شما بدهکاریم

پاسخ
مرتضی فروردین ۲۴, ۱۳۹۴ - ۰:۱۶

سلام محمدرضای عزیز.
فقط سوالی که دو سه روز بعد خوندن این متن به ذهنم خطور کرد این بود که چقدر واسه با خونواده بودن وقت میذارید؟از این متنی که نوشتین به نظر میرسه که ربات هستین.میخواستم ببینم روح زندگی و لذت رو تو همچین زندگی ای کجاها تجربه میکنید؟سوالم شاید بد نوشته شده باشه (به معنی این که بد برداشت کنین)اما سوال دلی ای هستش.گرچه فک نکنم جواب بدین………………

پاسخ
محمدحسن بهرامی فروردین ۱۷, ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۳

با سلام ، محمدرضا می دانم خیلی شاید به این موضوع علاقه نداشته باشی (البته از روی کامنت ها که گذاشته بودی دونستم) امکان داره که بگم از برگه نیایش خودت بگی اما می شه به ما هم بگی ما چطور می تونیم برگۀ نیایش تهیه کنیم و بیستر در مورد برگۀ نمایش بگی تا محتویات که درون آن نوشته ای ،
با تشکر

پاسخ
فاطمه اسفند ۱۱, ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۸

آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کرده‌اند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند….
عالیه استاد ممنونم

پاسخ
طراح سایت در نیشابور اسفند ۱۰, ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۶

آفرین آفرین آفرین. بسیار زیبا بود. انشالله زنده باشی 🙂

پاسخ
منصور کارگر دی ۷, ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۲

با سلام خدمت اقای شعبانعلی عزیز من کمتر نظراتمو انتقال میدهم ولی خواندن دیدگاههای شما یه جورایی قلب ادمای سرگردانو جلا میده و چون میدونم با چشمهای واقع بینت نوشته های بنده را مرور می کنید احساس غرور می کنم از اینکه تو این دنیای رنگارنگ، ساده و روراست زندگی میکنی ،از اینکه پرکار زندگی میکنی ،از اینکه قلبت برای جامعه ایرانی می تپد خوشحالم و احساس میکنم هنوز افرادی در این مملکت هستند که دلسوزانه کار میکنند باشد که زندگی شما سرمشقی باشد برای افرادی که در منبرهای بلند شعار و فقط شعار و….. سر میدهند

پاسخ
پرستو آبان ۲, ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۱

سلام
خیلی با قانون اولتون موافق نیستم.درست است که بدون ثروت هم میشه خوش بود ولی با ثروت مسافرت بهتر و راحتتر…..میشه داشت.در کل عالی بود.

پاسخ
fateme مهر ۱۴, ۱۳۹۳ - ۱۶:۴۲

با عرض سلام…
من خیلی اتفاقی با شما و مطالب ارزشمندتون آشنا شدم…همیشه از آشنایی با آدمای موفق و نوین فکر به وجد میام و شما یکی از اون آدمایی هستین که من به دلیل آشنایی با اون ازخدا ممنونم.قوانین زندگیتون با تمام ابعادشخصی بودنش دارای نقطه اشتراک با زندگی دیگران هست…
من شما را به دلیل تمام موفقیت هاتون تحسین میکنم و براتون آرزوی همیشه شاد زیستن رو دارم اما لابه لای این حرفا یه سوالی واسم پیش اومد برنامه ریزی و هدف داشتن برای هرلحظه از عمر باعث نمیشه زندگی خشک و جدی بشه؟؟؟؟؟؟؟
شادباشین

پاسخ
؟ شهریور ۳۰, ۱۳۹۳ - ۱۸:۱۳

کلامتون بسیار جالب ودر عین حال مرموزه!من هم در کتاب ها ومتونی که مطالعه می کنم به دنبال جملات ونکاتی هستم که انگیزه ای برای ساختن آینده ام به من می دهند.اما ترجیح میدهم در عین مفید بودن برای جامعه و خدمت به مردم و استفاده صحیح از وقتم کمی هم برای خانواده ام وحتی خودم وقت بگذارم بله برای خودم چون فکر میکنم این کمترین حقی است که یک موجود زنده می تواند داشته باشد.سفر رفتن از نظر من استراحت فعالی است که فرصت از دست رفته را با به دست آوردن انرژی زیادی جبران می کند.در روز وقت گذاشتن برای حفظ قرآن به زندگی من نظمی داد که با هیچ کار دیگری نتوانستم به دست بیاورم امیدوارم شما هم این جنس معجزه را تجربه کنید!در نهایت برای شما آرزوی تندرستی وشادکامی دارم.

پاسخ
شیما شهریور ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۷

? عزیز
آقای شعبانعلی حافظ قرآن هستن
امیدوارم همیشه حال خوشی داشته باشید

پاسخ
فرح دی ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۸

شیما حانم.. مثل اینکه شما استادو خوب میشناسید …میشه بگید منظور ایشان از برگه نیایش چیه ..؟یعنی نماز صبحشونه یا بخشی از اونه ..!!!

پاسخ
sakineh شهریور ۱۱, ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۲

محمدرضای عزیز، سلام
هر سه قسمت قوانین زنگیتون رو با اشتیاق تمام و با تک تک کامنتها وجوابهاتون مطالعه کردم وخواستم به عنوان یک تازه وارد که چندی نیست با مطالبتون واین خانه آشنا شدم و همچنین افتخار حضور در همایش پرشور مذاکره را داشتم ، بگویم که من این خانه را همانجایی یافتم که روح تشنه وسرگشته ام جویای آن بود . مطالبتون چون آب زلالی است که وجودم همانند اسفنجی اون را با تک تک سلولهاش جذب می کنه و سیراب می شه . دلم نیامد که سرسری از اینجا رد بشم و ازتون بابت ایجاد این سایت تشکر نکنم .در مقابل این همه محبت ولطف بیدریغتان چیزی ندارم جز احترام واطاعت .تنها چیزی که دلم رو به درد آورد ، کشیده شدن بحث به حاشیه و گفتن چیزهایی که باعث ناراحتی خیلها شد . در حالی که شما در ابتدا توضیح داده بودید که این قوانین شخصی خودتونه و….. راستی! چرا روزگار ما چنین شده ؟من با تمام وجود سالهادرد این کج فهمیها رو تجربه کردم.یاد گرفته ام در مسیرزندگی ، روبرو شدن با اینگونه مشکلات امری اجنتناب ناپذیره و باید این درد ها را با عشق بپذیرم تا باعث تکاملم گردد .قانون دومتون رو دوست دارم و سرلوحه زندگیمه به عنوان مثال یکی از قانونهای زندگیم اینه که در هیچ شرایطی به محیط زیست آسیب نرسانم، چه ریختن زباله ، چه آلودگی هوا و یاصوتی باشه ویا… به همین خاطر با اینکه رانندگی بلدم وپول خرید ماشین رو داشتم تا کنون خودروی شخصی برای خودم نخریدم وبا خودم می گفتم حتی شده تنها یکنفر با شم که اینکار رو برای پاک نگه داشتن هوا انجام میده، بگذار من باشم . دراین مدت دائما مورد تمسخر بعضی دوستان وحتی اقوام قرار گرفته ام . ولی با ایمانی که به عقیده ام دارم مزایاهای زیادی نصیبم شده اینکه مثل دیگر همکارم نیستم که اگر ماشین نباشه کاراشون فلج می شه وحتی خیلی موقع آدرسها رو نمی دونند .این کار باعث شده تا من دچار عارضه کم تحرکی وچاقی نشم ، روابط عمومیم نسبت به دیگران بهتره چون بااقشار مختلف مردم درتماسم و….
ازدیگر قوانین زندگیم ، عدم دریافت وام از بانکها باسود آنچنانی است ، چون به نظرم عادلانه نیست. این نظر شخصیمه.

در آخر جسارت می کنم و مطلبی رو که دریکی از فایلهای صوتی که درمورد بی خوابی گذاشته بودنند رو می نویسم هرچند می دونم شما تمام این مطالب را خوانده اید ومن فقط محض تکرار اون رو مینویسم چون سلامتیتون برای افرادی چون ما مهم وحیاتیه.
“گفته شده که انیشتن تنها کسی بوده که از مغزش بیشترین بهره رو بره وبا صدها اختراعی که داشته ودنیا رو متحول کرده در طول شبانه روز به مدت 11 ساعت می خوابیده و بیشتر ایدهاشو در خواب پیدا می کرد . حتی مابین کار هاش سنگ کوچکی رو برمیداشت میرفت وگوشه ای دراز میکشید و تاهنگامیکه بی اختیار سنگ از دستش رها می شد به چرت زدن ادامه میداد”. استاد عزیزم به خوبی درک میکنم که این معجزه عشقه که تا کنون با این همه فعالیت ولذتی که از آن برید باعث شده به لطف معبودت مشکلی برایتان پیش نیاد . امیدوارم بیشتر مواظب خودتون باشید.

پاسخ
mohammad شهریور ۵, ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۴

اتفاقي امروز به اين مطلبت رسيدم محمد رضاي عزيز
حالمو خوب كردي امروز
حالي كه ممكنه باعث شده باشه تا سال ها حالم خوب باشه
ممنونممم از تو عزيزم

پاسخ
nadereh شهریور ۴, ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۱

سلام
«فتبارك ا.. » را بايد بعد از خوندن قوانين زندگي شما حتماً گفت! و يك مشت اسفند هم دود كرد
از همين جا « لاحول و لا قوه ….. » هم براتون خوندم و فوت كردم كه خداي ناكرده چشم نزنم
والا شما يكي از همون قلمان هاي بهشتي هستينا! ماشاا.. به اين همه اراده و انگيزه و انرژي و اشتياق – شور و عشق و و مرام و معرفت و عرفان و انسانيت – انسانيت – انسانيت، كه اگر در يك كلمه اشرف مخلوقات را بخوام مثال بزنم آدرس اين لينك رو مي دم – والا بدون اغراق گفتم . خداييش از همه خوبيا ، كيه كه حض نكنه!
حسي كه شما به دكتر شيري و ديگر كتب و نوشته هاي الهام بخش داريد ، بنده با خوندن قسمت اول زندگي شما
اين حس را پيدا كردم و خيلي مشتاقم بدونم كه چگونه؟؟؟؟؟
اصلا تابحال افت قندخون – افت فشار – تب و خستگي رو تجربه كردين !!!!!

خداقوت
در پناه خدا سلامت و تندرست باشين

پاسخ
حسین - ب شهریور ۱, ۱۳۹۳ - ۰:۰۵

با سلام و احترام
از بین تمام نوشته هاتون این پست رو خیلی دوست دارم. قسمت های دوم و سوم هم خوب بودند ولی اولی عالی بود. امیدوارم ادامه این پست هارو بازم بنویسید. فقط یک سئوال داشتم.
فکرکنم ایده اولیه و اصلی نوشتن این پستها این سئوال بود:
“طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کرده‌ام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار می‌کنی؟ چگونه اینقدر کم می‌خوابی؟ چگونه…»”
ولی به نظرم دقیقا نتونستی لااقل منو قانع کنید. چون قوانینی که نوشتید کمی برای جواب دادن به این سئوالها مبهم به نظر میان.

پاسخ
محسن آذر ۱۰, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۵

سلام
لطفا کتاب هایی رو که خوندید و میخونید و قابل خوندنن و میتونن تحول آفرین باشن رو معرفی کنید .
ممنون میشم اگه برام ایمیل کنین.زنده و سالم و دلخوش باشید.

پاسخ
علی مرداد ۲۶, ۱۳۹۳ - ۱۷:۰۵

استاد عزیز
ای کاش آدمهای بزرگ دیگه بجای نوشتن مطالب توی کتاب و فروش اونها ، گاهی مثل شما از سر خیر خواهی و انسان دوستی مطالبی را جهت رشد آدمهای دیگه ( فرق نمی کنه موافق مطالب باشم یا مخالف ) بطور رایگان در اختیار ، افراد این سرزمین قرار میدادند.
بهرحال از وقتی که برای نگارش مطالب صرف می کنید بسیار سپاسگزارم.
شاد و سربلند باشید

پاسخ
الهام ماسوریان مرداد ۲۲, ۱۳۹۳ - ۱:۲۵

یا ابوالفضل خیلی اینجوری سخته اما مطمینم اگر منم برام هدف خیلی مهمی وجود داشت احتمالا همینجوری میشدم.

پاسخ
مصطفی عالیشاه مرداد ۱۳, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۵

با سلام خدمت استاد
چند موضوع از زندگی شما برام مبهم بوده ، که جزء کارهای روزمره بنده است اما در نوشته های شما ندیدم؛ لطفا با پاسخ خودتون راهنماییم کنید:
1- در مورد صبح زود بیدار شدن شما و کارهای شما و دیگر بزرگان کاملا موافقم ، اما چه ساعتی می خوابید؟ چند ساعت در روز می خوابید؟ مراسم قبل از خواب و نیز روش یک خواب کامل برای شروع روز پر انرژیتون را می خواهم بدونم؟

2- جای ورزش را در نوشته هایتان ندیدم! با اینکه با توجه به شرایط کاری مدیریت که استرس زیادی دارد ، بدون ورزش چطور انرژیهای استرس روزانه خود را خالی می کنید؟

3- تفریح و Weekend و قاطی درمانی نیز در برنامه هاتون ننوشتید؟ اما از نظر من و دیدگاه علمی یک روز برای متفاوت زندگی کردن بسیار بعد روانی و انرژی رایی زیادی دارد. لطفا در این مورد هم راهنمایی بفرمایید.

4- چگونه مدیتیشن و نیز با چه روشهایی برای خودتان انرژی افزایی می کنید؟ منظورم اکتیو بودن فارغ از انگیزه است
ممنون میشم پاسخ دهید برایم بسیار مهم است

پاسخ
محبوب مرداد ۸, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۹

درودفراوان,عالی بودن,خوشحالم باشماآشناشدم,

پاسخ
نفیسه مرداد ۸, ۱۳۹۳ - ۳:۳۹

ممنونم از ایتهمه نکته زیبا و بجا و ضروری آقای شعبانعلی. خیلی از مواردی که ذکر کردید جزو قوانین زندگی من هستن که برای خیلیهاش تردید داشتم به درستیش و نگران از اینکه با قوانین زندگی خیلی از آدمهای اطرافم همخونی نداره … اما صراحت و روانی و شیوایی بیان شما قوانین رو برام ملموس کرد و آرامش بخش بود. ممنونم بینهایت از شما و از دکتر شیری عزیز که بحق جمله زیباشون رو اجرا کردید و با معنا دادن به زندگی ما به زندگی خودتون هم معنا دادید.

پاسخ
mhp مرداد ۶, ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۲

واقعآ شخصیتتون و توانمندی هاتون اینقدر متفاوت و تاثیر گذاره .فقط میخوام بگم بی نهایت و بی اندازه ستایشگر و دوس دار شما هستم.بخاطر اینکه ی نمونه ایرانی از ی آدم استثنائی و مدرن هستید تو همین زمان و جامعه و…دیگر فاکتورهای محدود کننده که در حال حاضر ممکن دامن خیلی هامونو بگیره .حتی ی آدم پر انرژی مثه منو.فقط ی نکته رو میخوام از طرف من جایی نقل کنید استاد به همه جوونا..این فکری که در سن 24 سالگی بهش رسیدم و 23 سالم بود نمیدونستم.خیلی از ماها برای رسیدن به ی رشته خوب دانشگاه خوب خیلی زحمت میکشیم و کشیدیم.از جمله من.اما برای رسیدن موندن و بدست آوردن شغل مورد نظر باید زحمتی فراتر از زحمات درس کشید .تاکید میکنم… و یک نکته دیگه که اینم دوس دارم همه جا بگید از طرف من هیچ وقت در رسیدن به آرزوهاتون ی میلی متر عقب نشینی نکنید.و یا تحت تاثیر اطرافیان قرار نگیرید.هرجا عقب نشینی نکردم و رفتم دنبالش رسیدم.اما ی کوچولو کوتاهی یا فکر دیگه ( آمال و آرزوها ی واهی و مبتی بر راحت طلبی شخص که ذهن رو مشغول میکنه)باعث میشه ی کوچولو آدم بلغزه و عقب نشینی کنه و به هدفش نرسه.دوستون دارم استاد با همه وجود

پاسخ
مهدیه تیر ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۹

سلام.من از خوندن قوانین زندگی شما لذت بردم من هیچوقت بجز موارد استثنا ساعت چهار صبح از خواب بیدار نشدم اما تا پارسال که مدرسه میرفتم همیشه حتی روزی هم که تعطیل بود با اینکه کار زیادی بجز درس خوندن نداشتم صبح ساعت هفت بیدار. بودم به دوستام که ظهر میخوابیدن میخندیدم عاشق این بودم که روز تعطیلی نباشه و برم مدرسه اما الان که کنکور تموم شده میرم دانشگاه دلیل درس نخوندنم و دیر از خواب بیدار شدنم و با اینکه مسئولیتم بیشتر نمیدونم من میگم. بخاطر اینه که رشته مو دوست ندارم و میدونم که چون این راه و انتخاب کردم باید تا ته برم و میرم دیشب گفتم صبح زود مثل همیشه بیدارم که هم به برنامه ریزی ای که کردم برسم هم اوقات فراغتم. بازم نشد اونوقت من حسرت چیزی که شما نوشتید رو خوردم و همیشه دوست دارم مثل یه. دکتری که خیلی میشناسم باشم بعد فکرم نکردم که شما ها زحمت کشیدین .آقا محمدرضا ایندفعه که از فردا. صبح به قولی که دادم عمل میکنم. و درست کار میکنم.خیلی زیاد نوشتم.

پاسخ
وحید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۳

من علاقه زیادی به کتاب دارم و فکر میکنم که اگر قرار است اتفاق خوشایندی در زندگی انسان رخ دهد از طریق همین کتاب است….اما نمیدانم چه بخوانم 🙁 قوانینتان در انتخاب کتاب را بفرمایید …سایت واقعا عالیست فدایی داری :دی

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۴

سلام

در متمم در صفحه ی اصلی پنجره ایی است با نام کتابها / نویسندگان. در آنجا کتابهای خوبی معرفی شده است.
همین طور در کامنتهای دوستان اگر با آنان همراه شوید، گاهی از کتابهای خوبی ما را مطلع می کنند که خود آن را خوانده اند.
به گمانم انتخاب کتاب برای هر شخص قوانین خودش را دارد.
همچنین در سایت دکتر شیری عزیز نیز، می توانید کتابهای مفیدی بیابید.

فکر می کنم اگر بروید دنبال این آدرس هایی که دادم، زمانی بیایید و بگویید کلی کتاب رو دستم مانده و دارم با ولع یک یکشان را می خوانم و کلی هم لیست کرده ام تا در آینده بخوانم. 🙂

پاسخ
علیرضا داداشی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۵

مثل شما که آدرس معتبری برای کتابهای پسرم به من معرفی کردید و من تشکر نکردم.
ممنون

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۵

سلام آقای داداشی

امیدوارم در این تابستانی بتوانید به همراه پسرتان سری به آنجا بزنید.
انتشارات فنی، کتابهای علمی -که پسر بچه ها در این سن دوست داشته باشند- دارد.

خیلی دوست داشتم می دانستم که آقای پلخوابی به کودکانی که همراه والدینشان به “دهاتی” می روند نیز کتاب هدیه می دهند و یا اطلاعاتشان در مورد کتاب کودکان تا چه حدودی است و می توانستم چندین کتاب و انتشارات خوب رو به ایشان معرفی کنم.
امیدوارم بیایند و پست مربوط به خودشان را بخوانند و به دوستان پاسخ دهند، تا من هم با ایشان در این مورد صحبت کنم.
ممنونم از لطف و قدر شناسی تان.

پاسخ
وحید تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۷

بر شما نیز سلام
ممنون از پاسخ نسبتا کامل شما 🙂
برم چک کنم ببینم چی پیش میاد

پاسخ
وحید تیر ۲۵, ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۱

شما چه کتایب پیشنهاد میکنید؟

پاسخ
سیمین-الف تیر ۲۶, ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۷

دوست عزیز
همون طور که گفتم اینجا جایی یه که با کتابهای مفیدی آشنا می شیم و ممکنه با ذائقه ایی که داریم جور باشه یا نباشه. اگه جور باشه که خیلی خوبه، اگر هم نبود، فکر می کنم مطالعه ی اونا دید بازتری به ما می ده و باعث می شه تک بعدی پیش نریم.
ضمن اینکه توی این خونه چه توی روزنوشته ها و رادیو مذاکره، چه توی متمم و تراست زون پنجره هایی هست که ما رو با دنیای رنگارنگی آشنا می کنه که نمی خواهی اونو ترک کنی.
به اندازه چند تا کتاب پر محتوا حالتو خوب می کنه.
از من می شنوی هم کتابها و هم مطالبی که صاحبخونه برای مهموناش تدارک دیده از بهترین هاست.
خدا خودش، این آدم های ارزشمند رو در پناه امن الهیش حفظ کنه.
آمین

پاسخ
وحید مرداد ۵, ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۸

ممنون از پاسختون. نظور من اینه که بهترین کتابی که میشناسین پیه بالاخره هر آدمی یه سری کتابا براش بهترینن… همونطور که خودتون گفتن شاید با ذائقهمان جور درآمد… به هر روی شما اهالی این سایت را خدا حفظ کند

سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۴

راستی دوست گرامی:
در متمم صفحه ی 22 مطلب “ایده طرح متمم از کجا شکل گرفت” را نیز بخوانید، شاید ایده ایی از آن به ذهنتان رسید.
ضمن اینکه در پستی در روزنوشته ها استاد در مورد اینکه کتابها را به چه صورتی مناسب است که بخوانیم، تجربیات خود را عنوان کرده بودند و همچنین همراهان نظرات ارزشمندشان را نوشته بودند، که الان حضور ذهن ندارم که آدرس دقیق بدهم.
دوستان اگر شما می دانید، اطلاع دهید.
موفق باشید.

پاسخ
فاطمه جلالی تیر ۱۵, ۱۳۹۳ - ۲۱:۰۹

سلام من خیلی اتفاقی با سایتتون آشنا شدم من 21 سالمه همیشه از همون کوچیکی دوست داشتمیه آدم طالهم و پر مشغله باشم.مطالبتوناقعا زیبا و کاربردی بود.از امشب به بعد همیشه سر میزم به سایتتون واقعا ممنون

پاسخ
yasi خرداد ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۲

خيلي اتفاقي اينجام نمي دونم چطوري سايت شما رو گوگل عزيزم واسم آورد خوشحالم كه اينجا رو دارم …. بابت همه مطالب بسيار دوست داشتني تون ممنونم….اين قوانين زندگيتون همه خيلي خوبن.دوستتون دارم و با آروزي سلامتي و شادي هميشگي برا شما و شماهاااا

پاسخ
فرزام رئیسیان خرداد ۲۳, ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۲

سلام آقای شعبانعلی قوانین زندگی شما روخوندم وبسیارلذت بردم. به شما تبریک میگم به خاطرداشتن چنین عقایدی که همون اندیشه نیک گفترنیک وکردار نیک هستش. می خواستم ازتون بپرسم چطوری میتونم مجموعه تمام این قوانین شما رو به صورت کتاب تهیه کنم و چطوری میتونم باهاتون تلفنی صحبتی داشته باشم؟

پاسخ
سونیا خرداد ۱۶, ۱۳۹۳ - ۰:۵۳

من واقعا از شما ممنونم .

پاسخ
رامین خرداد ۱۱, ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۶

ای بابا من میخاستم یه وقتی که حال خوبی دارم سراغی بگیرم و اگه اجاره دادب بیام ببینمت. با این برنامه سنگینی که داری که من ناامید شدم 🙂

پاسخ
رضا اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۱

رنامه زندگیتان را خواندم من تا پری روز اصلا اسم شما را هم نشنیده بودم تا اینکه ۲۹اردیبهشت به همایش دانشگاه ما آمدید من به شما بسیار علاقه مند شدم و شما را به نام شریعتی زمان خودم میستایم..امیدوارم شهرتتان جهانی شود.

پاسخ
سعید اردیبهشت ۳۱, ۱۳۹۳ - ۱:۱۷

نگرش های فوق العاده ای بود.قسمتیش تاحدودی با افکار من یکی و مابقی مثل چراغی برای دیدن هر آنچه که با کمی دقت می شود بهتر دید…ممنونم استاد

پاسخ
FM اردیبهشت ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۹

سلام من هم همينطور فكر مي كنم. شكر خدا توانمنديهاي فراواني داريد كه كمتر كسي از آنها برخوردارست. دوستم سفارش كرد كتاب راز (قدرت) راندا برن را بخونم خوب بود. كتاب 4اثر از فلورانس اسكاولشين هم سالها قبل كه داشتم سلامت روانم را از دست ميدادم به لطف خدا خيلي مفيد واقع شد. خصوصاً براي تحكيم اعتماد و باورم به الطاف الهي

پاسخ
نی لبک فروردین ۳۱, ۱۳۹۳ - ۵:۲۸

وا ی خدا…!
چقدر این قانون به درد من میخوره :
“در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران،‌ دنبال نسخه‌ای کامل برای زندگی نمی‌گردم بلکه جرقه‌ای را برای زندگی جستجو می‌کنم”
بعضی از مطالبی که مینویسید انقدر به جان آدم میشینه که اصلا دلم نمیخواد نظر بدم !میخوام بخونم و استفاده کنم !همین !همین !

پاسخ
دوست فروردین ۳۰, ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۵

همش قشنگ و الهام بخش بود ولی کم . یا چیزی را جا انداختید یا قرار است چیزی را اضافه کنید. شاید اینکه چرا همه این برنامه ها را دارید؟

پاسخ
خسرو فروردین ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۲

سلام استاد

کارتون خیلی درسته هرشب در سایتهای شما حدود 1 ساعت وقت میذارم ولی بازم مطلب نخونده که میشه ازشون درس گرفت میبینم .سربلند و خوشحال باشید.

پاسخ
سیمین-الف اسفند ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۵

سلام آقای رفیعی
من فکر می کنم وقتی کسی به سایت آقای شعبانعلی -به این خونه -می یاد ، به آگاهی درونی دعوت شده است و قطعا دیدگاهش نسبت به همه چیز ژرف تر و تامل برانگیز تر از قبل می شود و به این صورت، هم دستانش پربارتر و هم افکارش پخته تر خواهد شد.
از طرف همه ی دوستان خوب این خونه به شما خیر مقدم می گویم.می دانم استاد هم از میهمان خیلی خوششان می آید.
البته ما همه اینجا یه پا صابخونه شده ایم!

پاسخ
بهرام رفیعی اسفند ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۰

خاطره ای رو از خودم تعریف میکنم شاید از نظر خوانندگان و همچنین استاد شعبانعلی مفید باشه :
دوران دانشجوییم به محض ورودم به دانشگاه در اثر شور و شعف و هیجان زیادی که درونم بوجود آمده بود در تمام انجمن های دانشگاه عضو شدم … تو چند انجمن به عنوان دبیر انتخاب شده بودم و هر روز هم یک پیشنهاد جدید برای ملحق شدن به گروهی جدید به سراغم میومد … ظرف مدت دو ماه طوری شده بود که تو تمام دانشگاه منو میشناختند … سعی میکردم که از تمام فرصت هایی که در اختیارم قرار میگرفت استفاده کنم و هیچ جلسه ای رو از دست ندم … در جلسات هم معمولا همه مجذوب حرف ها و دیدگاه های من میشدند … و من هم سرخوش و مست بودم از این همه توجه و اتفاق و هیجان و دوستانی که دور و بر من جمع شده بودند … سه سال گذشت و کم کم دوران دانشگاه داشت به پایان میرسید … یک روز در حالیکه داشتم با یکی از دوستان قدیمی خودم در مورد پروژه هایی که در دوران دانشجویی انجام داده صحبت میکردم … خواستم به او بگویم که من هم کارهای زیادی انجام دادم … که ناگهان متوجه شدم … دستهام خالیه … و اون دورانی که تصور میکردم دوران درخشان عمرم بوده ، بدون هیچ هدفی ، تنها انرژی خودم را به خیال اینکه دارم بحث های علمی میکنم به هدر دادم …
الان دیگه دوستام در کنارم نیستند ولی بزرگترین تجربه من از اون دوران این بود که اگر تمام نعمت های خدارو داشته باشم ولی هدفی تو زندگیم نداشته باشم … در نهایت روزی میرسه که دوباره به دستهای خالیم نگاه میکنم …

پاسخ
سیمین-الف اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۳

لطفا به روزنوشته شب قصه تجربه عمیق زندگی ،پاسخ علی آقا مراجعه کنید.البته استاد همیشه اینقدر تند پاسخ نمی دن.
پایدار و برقرار باشید.

پاسخ
بهرام رفیعی اسفند ۲۰, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۶

متشکرم

پاسخ
سیمین-الف اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۸

سلام استاد عزیز
با اجازه شما
سلام آقای بهرام رفیعی ، اگه می خواهید به پاسخ این سوال و منش و طرز فکر ، ایده ها و نظرات و خصوصیات و خلقیات استاد گرانقدر (صاحب این خونه) دست یابی ، سوال نکن .جواب شما در روزنوشته ها ومتمم ، پنهان و آشکارا نهفته است. که اگه اونارو بخونی ،دیگه هیچ سوالی نمی پرسی.موفق باشی

پاسخ
بهرام رفیعی اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۸

سلام سیمین خانوم
ممنونم از پاسختون ، فکر میکنم اگر یک بیوگرافی شخصی علاوه بر رزومه کاری به سایت اضافه بشه برای خوانندگان مفید خواهد بود ، خیلی دوست داشتم وقتم اجازه میداد تمام روزنوشته ها رو میخوندم ولی متاسفانه فرصتش رو ندارم ، شما اگر جواب سوال بنده رو دارین خوشحال میشم بفرمایین

پاسخ
بهرام رفیعی اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۳

استاد یک سوال دیگه که برام ایجاد شد اینه که مگه شما ازدواج نکردید ؟

پاسخ
بهرام رفیعی اسفند ۱۹, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۸

سلام جناب آقای شعبانعلی
از خواندن نوشته های شما لذت میبرم ، قانون های زندگی که نام بردید من را یاد کتاب هفت قانون معنوی موفقیت نوشته دکتر دیپاک چوپرا انداخت … کتاب بسیار مفیدی بود برای بنده

پاسخ
آماندا اسفند ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۶

هریک از ما به روش خودمون زندگی میکنیم اما پرواضحه که انسانهای بزرگ در سایه ی تلاش خستگی ناپذیر خودشونه که
به مدارج بالای علمی و سیاسی و….دست پیدا میکنن!
سلام به مرد خستگی ناپذیر و استاد مهربان، محمدرضا شعبانعلی که خوب میداند از زندگی چه میخواهد!

پاسخ
مینا اسفند ۱۱, ۱۳۹۲ - ۷:۳۱

مرسی عالی بود
هر روز صبح که بیدار میشم اولین کاری که انجام میدم این است که پست های شما را در فیس بوک می خوانم.
درود فراوان
پاینده باشید

پاسخ
1 2 3 4 5

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.