خانه » قوانین زندگی من (قسمت اول)

قوانین زندگی من (قسمت اول)

توسط محمدرضا شعبانعلی
محمدرضا شعبانعلی

نوشته قوانین زندگی را در زمانی می‌نویسم که:

– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کرده‌ام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار می‌کنی؟ چگونه اینقدر کم می‌خوابی؟ چگونه…»

– طی هفته‌های اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بین‌المللی باعث شد که درگیر بحث‌ها و گفتگو‌ها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.

– هفته‌ی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعف‌هایی هم داشت که دوستان در کامنت‌ها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.

 طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامه‌ریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.

تصمیم گرفتم مجموعه نوشته‌هایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».محمدرضا شعبانعلی

اما چند پیش‌نیاز وجود دارد:

۱- باید کمی از زندگی روزمره‌ی خودم تعریف کنم.

۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.

در زیر این پست (و این سری پست‌ها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاه‌های مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشه‌ی سایر ساکنان این خانه‌ی مجازی فراهم شود.

گزارشی از یک روز عادی زندگی من:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم – البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! – و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

قانون اول – برای تجربه‌ی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.

همیشه بر این باور بوده‌ام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه می‌تواند لذت‌بخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیبایی‌ها را به تملک خود درمی‌آورند، خیلی سریع نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت می‌شوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره می‌شود اما احساس مالکیت، می‌تواند همواره با تو بماند.

بسیاری از فعالیت‌هایم در حوالی خیابان ولی‌عصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور می‌کنم، همیشه در ذهنم تصور می‌کنم که در حیاط کاخ خودم قدم می‌زنم! حتی دیدن غریبه‌ها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانه‌ام، آزارم نمی‌دهد. خوب می‌دانم که اگر حیاط خانه‌ام به این بزرگی و سرسبزی بود،‌ در‌های آن را نمی‌بستم و به همه رهگذران اجازه‌ی عبور مي‌دادم!

ثروتمند‌ترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع می‌کنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد،‌ برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربه‌ی زیبا کافی است.

قانون دوم – برای عقیده‌ام نمی‌جنگم. فقط می‌کوشم به عقیده‌ام عمل کنم.

مروری کوتاه به تاریخ نشان می‌دهد که بیشترین خون‌ها در راه اثبات و انکار عقیده‌ها ریخته شده‌اند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کرده‌اند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند. باورها و عقیده‌های خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی می‌کنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.

قانون سوم – میوه‌ی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد

شرایط نامطلوب و رویداد‌های بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. می‌خواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخ‌ترین تجربه‌ هم لذت‌بخش باشد.

در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سخت‌افزار و برنامه‌نویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامه‌ای که نوشته‌ بودم، صداهای بازی‌ها را تا حد قابل قبولی شبیه‌سازی می‌کرد. همین کار را برای شبیه‌سازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام داده‌ام. همینطور برای طراحی بازی‌های ساده به جای خریدن و تهیه‌ی بازی‌ها. میوه سختی‌های مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامه‌نویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامه‌نویسی می‌کنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).

در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانواده‌ام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتاب‌های متعدد بنویسم. احساس می‌کردم که انتشار کتاب‌های خوب،‌ برای کسی که از یک خانواده‌ی معمولی آمده،‌ افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسل‌اش، تحصیل‌کرده و پزشک و مهندس و … بوده‌اند. میوه‌ی نارضایتی دوره‌‌ی دبیرستان، کتاب‌های سال‌های بعد بود.

در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار می‌کردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام می‌شدم تا دستگاه‌ها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال)‌ ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربه‌ی کارهای عملی روی قطارها و ماشین‌آلات و همین‌طور مطالعه، استفاده کنم. میوه‌ی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقه‌‌ای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب می‌خواندم (در بیابان ساعات کمی را می‌توان کار کرد). تخصص‌های مختلف و مطالعه‌ی زیاد و عمیق، میوه‌ی زندگی اجباری در بیابان بود.

سال قبل،‌ در اثر سانحه‌ای،‌ پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندی‌ها چه زود، ما را تنها رها می‌کنند. برای آنکه حرف‌هایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایل‌های صوتی در حوزه‌ی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوه‌ی پای شکسته‌ی من بود.

هنوز هم، جستجو برای میوه‌های خوش‌طعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیت‌های زیبای زندگی من است…

قانون چهارم – مشکوک نیستم.

تردید کردن و شک داشتن، انرژی می‌گیرد. ما انسانها توان تحلیل خواسته‌ها و رویاها و منافع و مضرات تصمیم‌های خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژی‌ام را صرف پیش‌بینی و تحلیل انگیزه‌ها و خواسته‌های تو کنم؟

اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزه‌ی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزه‌اش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش می‌کنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم می‌تواند به من دام‌ها و نقاط تاریک تحلیل‌ها و نگرش‌های خودم را گوشزد کند.

اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونه‌ی رایگان به من تعارف کرد،‌ به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینه‌ی آن برنامه‌ی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را می‌گیرم و می‌خورم و لذت می‌برم. دفعه‌ی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بسته‌بندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیم‌ام دخیل خواهم کرد.

اگر کسی به یک موسسه‌ی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت می‌برم. به این فکر نمی‌کنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشته‌ای تلخ و تاریک،‌ انجام شده است.

قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.

هیچکس وظیفه‌اش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم می‌آورد تشکر می‌کنم. هرگز نگفته‌ام که «حقوق می‌گیرد پس وظیفه‌ دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد،‌ برایش بنزین می‌زنم.

از متصدی گیشه در بانک،‌ به خاطر پیگیری‌هایش تشکر می‌کنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه می‌کند به دلیل وظیفه‌شناسی‌اش تشکر می‌کنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران،‌ من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفه‌شناسی» تشکر کردم و هفته‌ی بعد، برایش یکی از کتاب‌هایم را هدیه بردم.

 قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازه‌های زمانی طولانی،‌ قضاوت می‌کنم.

اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بوده‌ام مرور می‌کنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمی‌کنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمی‌کنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد،‌ رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم. می‌دانم که طی ده سال بعد، به اندازه‌ی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…

قانون هفتم – در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران،‌ دنبال نسخه‌ای کامل برای زندگی نمی‌گردم بلکه جرقه‌ای را برای زندگی جستجو می‌کنم.

گاه هفتصد صفحه کتاب را می‌خوانم و ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذارم. تنها به این امید که جمله‌ای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهارده‌هزار سطر حرف‌های بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهام‌بخش، پرستش خواهم کرد.

دکتر علیرضا شیری،‌ سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:

«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا می‌دهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش می‌کند، می‌توانی بی‌توجه عبور کنی. می‌توانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمی‌بیند – درون سطل زباله بیندازی. اما می‌توانی کار بهتری بکنی.

می‌توانی هنگامی که تراکت را از او می‌گیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایه‌ی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزه‌تر از باقی غذاهاست». آن پسر،‌ دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفته‌اید اما حال خود و حال او را بهتر کرده‌اید و به زندگی او و خودتان، معنا داده‌اید.

چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله‌ را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جمله‌ی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کرده‌ام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

347 دیدگاه

ژنتیک مهر ۱۷, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۳

سلام استاد مذاکره

خیلی جالبه شما به سوال ها هم به صورت مذاکره ای جواب داده اید
شک نکنید که ساختار DNA شما بر اساسی چیده شده است که استاد مذاکره شوید که شما با تلاش و پشتکار روزانه بر این چیدمان DNAمهر تایید زده اید
DNA یتان بدون جهش باد.

پاسخ
عاطفه مهر ۱۷, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۰

با اجازتون قوانین زندگیتون رو برای استفاده شخصی خودم کپی کردم تا شاید بتونم با الگوبرداری از این برنامه من هم قوانینی برای زندگیم وضع کنم.

پاسخ
فریده مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۱۷:۵۶

سلام
اجرای قانون قضاوت نکردن و قانون طلبکار نبودن اصلا راحت نیست. دلم میخواد انسان بهتری بشم.دوستان خوبی دارم.خوشحالم با سایت شما آشنا شدم . اتفاقی در زندگیم رخ داد که باعث شد چشم انداز زندگی مو از نو بنویسم البته هنوز کامل نشده.برای رسیدن به چشم اندازم لازمه ویژگی هایی در وجودم را تقویت کنم که سالها نسبت به آنها بی تفاوت بودم.سخته… . آقای شعبانعلی از شما برای اطلاعات با ارزشی که در اختیارم گذاشتید صمیمانه متشکرم.
از خدا ممنونم که دقیقا زمانی که فهمیدم باید تغییر کنم انسانهای با حسن نیت مثل شما را به عنوان الگو سر راهم قرار داد.متشکرم 🙂

پاسخ
پيام مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۴

سلام

از خوندن اين نوشته لذت بردم و انرژي مضاعفي براي روز كاري جاري گرفتم . خواستم با تشكر كردن از شما دوست عزيز اين حس رو تقسيم كنم . با اجازه در صفحه فيسبوك به اشتراك مي زارم .

پاسخ
سهیلا مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۴

سلام
من دو تا تا انسان رو میشناسم که زندگی کردنشون رو دوست دارم یکی دکتر فرهنگ هولاکویی و دومی محمد رضا شعبان علی

پاسخ
هايده باقري مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۳

سلام ممنون از قانون هاي قشنگي كه داري و براي ما هم نوشتي تا بدونيم
منم يه چند تا قانون دارم كه تا حالا خيلي بهشون فكر نكرده بودم ولي اين تلنگر باعث شد منم بهشون فكر كنم
اينكه هر كاري از دستم بر مياد در حد توانم براي ديگرون انجام بدم
اينكه از هرچيزي و هر كسي ميشه يه چيزايي ياد گرفت و بهتره يه همچي نگاهي به ادمها و اطرافم داشته باشم
زندگي هر كسي مختص خودشه و نسخه زندگي ديگرون رو نميشه براي زندگي خودمون بپيچيم
به پدر و مادرمون در حد توانمون كمك كنيم و باهاشون مهربون باشيم چون اگه كسي با پدر و مادرش مهربون و صبور نباشه شايد ادم مهربوني نيست
اينكه رعايت اخلاقيات و پايبندي به اونها و داشتن چارچوب ومرز در زندگي انسانها مساله مهميه

پاسخ
امیر جم مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۱:۲۷

یکی تز مهم تریم قوانین زندگیم
در هر جایگاهی قرار گرفتی،به رده های پایین تر که توان اعمال فشار بر آ« ها را داری به هیچ وجه تنگ نگیر
در هیچ شرایطی تمسخر نکن و ضعیف تر را تحقیر یا موزد تزتر قرتر نده
تا حالا حتی یک مورد هم انجام ندادم مگر سهوی سهوی

پاسخ
نیلماه مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲

راستیتش من یه همچین لیستی ندارم.
یه مشکل دارم که نتونستم از پسش بربیام اونم اینه که خیلی عکس العمل هام هیجانی و لحظه ایه
اصلا تو حرف زدن سیاست ندارم . هرکی ازم هرچی میپرسه بدون فکر کردن و سبک سنگین کردن سریع راستش رو میگم . حرفی میزنم یا عکس العمل لحظه ای نشون میدم که به اتفاق بعدش فکر نمیکنم که ممکنه طرف چه برداشتی داشته باشه یا چه دلخوری بوجود بیاره. راست گفتن چیز بدی نیست اما حتما لزومی نداره همه چیز رو واسه همه روشن کنم و توضیح بدم . همون طوری که دیگران اینجوری نیستن و خیلی وقتا ممکنه سواستفاده کنن.
بعضی وقتا بخاطر این ویژگی بد برای خودم ناراحت میشم و متاسف.

یکی از آرزوهای بزرگ زندگی من اینه که این ایرادمو درست کنم حالا چه جوری نمیدونم.
شما میتونین راهنماییم کنین برای رفعش؟ ممنون میشم

پاسخ
رضا منتظریانی مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۲

سلام از غرب کشورت ،سینه ستبر ایران هستم. تصادفی با سایت شما آشنا شدم ولی تصادفی خارج نمی شوم خوشحال هستم که با سایت بسیار غنی و کاربردی حضرت عالی آشنا شدم. سالهای جنگ دراین منطقه با کلام قابل توصیف نیست همانگونه که نمی تواند طعم لیمو ترش را با کلمات به زبان آوری ولی همینکه نامش می آید نوک زبان شما تحریک می شود . جنگ و تخریب و ویرانی و اثرات مخرب آن هم بر مردم دیار من قابل وصف نیست . امیدوارم هیچگاه نچشید. آن سالها می گفتیم دفاع برای چه ما هم کوچ کنیم . ولی امثال شما خستگی را از جان ما بدر می کنید خوشحالم محصول آن دفاع فرهیختگانی چون شما هستند . مطلب شما را با حوصله تا انتها خواندم بسیار زیبا و بی نقص و آموزنده بود .مرتب سراغ شما خواهم آمد و استفاده خواهم برد مطئنا دریغ نمی فرمایید . از اینکه طولانی شد ببخشید ناگفته های سالهای زجر و هجران بود.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۷:۰۸

رضا. من دو تا دوست خیلی خیلی نزدیک در غرب دارم. هر وقت از شرایط اون موقع می‌گن و از رنج‌ها و بی‌مهری‌هایی که از داخل هم گرفتارش هستند، شرمندگی مضاعف رو تجربه می‌کنم. 🙁

پاسخ
اناهیتا مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۳

ممنونم که مدلی از زندگیتون برای ما ارایه دادین
بعضی وقتها یادم میره که ادم های موفق
به اندازه موفقیتشون و یا حتی بیشتر تلاش کرده اند
و واقعا نمیدونستم که اینقدر تلاش میکنند
برنامه زندگی شما واقعا الگوی خوبیه برای من
که زندگیم مدتهاست اسیر خرفتی و خواب الودگی شده
و مدام به جان دنیا غر میزنم که چرا به هیچ جا نمیرسم

پاسخ
36 مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۵

من این قانون سومتون رو خیلی دوس دارم قبلا هم خیلی تنبل بودم اما چن سالیه وضعیتم بهتر شده:سالی ک برا کنکور می خوندم برا آزمونهای آزمایشی ک ثبت نام کرده بودم باید کنار جاده می ایستادم و منتظر می موندم ک یکی پیدا بشه و من رو 30kmببره تا ب شهر برسم،هیچ وقت یادم نمیره روزی رو ک کنار جاده بودم و بارون میبارید و برای اینکه خیس نشم مجبور شدم رو زمین بشینم و چتر رو عملا کنار خودم بگیرم(لا کردار با زاویه 30 درجه ب زمین می رسید)و هر چند ثانیه یبار نگا کنم نکنه ماشینی رد بشه و نبینمش.اما اون روز رفتم و مث تمام آزمونا تو اون شهر اول شدم(حتی اون دوستیم ک با لندکروز می آوردنش ب گرد پام هم نرسید:دی)باز همون سال خرید میز و صندلی مطالعه برام دشوار بود ی نیمکت رو تعمیر کردم و روش درس خوندم(خودم از رتبه ی 12000کشوری کنکورم راضی بودم )یا همین تابستون یک ماهی وقتی عملا مجبور شدم ی جای مشغول بکار بشم از وقتای بیکاری استفاده کردم و excelرا حدودا یاد گرفتم،چن تا کتاب خوندم،زبان انگلیسی خوندم.
همین هفته قبل هم ی لایتنر خوشکل برا خودم ساختم.
چرا اینا رو اینجا گفتم؟چون اینجا رو،این حرفا رو،…دوست دارم.

پاسخ
معصومه مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۹

چقدر نوشته هایتان به ما حال داد
من هم قانونهای زیادی دارم اما گاه برخوردهای دیگران و یا شاید قانونهایشان آنقدر ناامیدم می کند که قانونهایم را فراموش میکنم و یا شاید فکر می کنم با این قانونها امروز نمی شود زندگی کرد یعنی یکجوری خودت هم باید قانونهای خودت را دور بزنی تا بهتر بتوانی زندگی کنی.
چقدر از این جمله خوشمان آمد: من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم.

پاسخ
عارف مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۴

دوست عزیز
از پستی که گذاشته بودید لذت بردم. به نظرم صادقانه و عاقلانه بود (برخلاف بسیاری که برای توجیه خود چنین چیزهایی می نویسند) من هم به شخصه نظراتی نزدیک به شما در سر دارم. نه منطبق با شیوه زندگی شما ولی نزدیک به آن.

نمی دانم اجازه داشتم یا نه ولی بخش قوانین را برای مخاطبان وبلاگم انتشار دادم البته با ذکر منبع.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید

پاسخ
ناشناس مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۷

امیدوارم همیشه سلامت باشید

پاسخ
Masumeh مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۸

سلام استاد
گفتید اگه مطالب رو پسندیدیم فقط لایک کنیم.خب وقتی یه لایک رو خیلی خیلی کم میدونیم و احساسات زیبای به وجود آمده از مطالبتون رو نمیتونیم کتمان کنیم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا ممنون ازینکه با نوشته هاتون احساس ها و تجربه های قشنگ و متعالی زندگی و سالهای سال تلاش عاشقانه و بی وقفه تون رو باما شریک می شید….
یکی از قوانین زندگی من که باید ترکش کنم و حس میکنم این قانون اصلا و ابدا تو زندگی شما وجود نداره اینه که” فکر و نظر مردم تو زندگیم خیلی مهمه و خیلی وقتا برای خودم زندگی نکردم….”از شما و دوستانم میخوام که بگید چطور رها شم ازین سقف شیشه ای که با نگاه مردم برای خودم ساختم؟

پاسخ
مهدی رضا مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۵

معصومه جان به نظر من خودتو از بیرون نگاه کن یعنی نگاهت رو ببر بیرون از خودت بذار کنار نگاه مردم و حالا از بین اینهمه نگاه ، این نگاه برات مهمتر و ویژه تر باشه . اگه میخوای کاری انجام بدی یا نظری برات مهمه اون کار یا اون نظر . نگاه خودت به خودت تنها با تغیر زاویه ی دید از بیرون به درونه …….. ببخشید اگه جسارت کردمو نظر دادم تجربه ی شخصی بود من هر وقت این مشکلو پیدا میکنم سعیم بر اینه از زاویه دید سوم شخص به خودم نگاه کنم و نظر بدم اینطوری آرومتر میشم . البته نظر مشاور خوب همیشه سازنده و راه گشاست .در پناه آن بخشنده ی مهربان باشید

پاسخ
فرشته مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۹:۳۸

سلام
بارها قوانین زندگیت رو خوندم .چقدر با صبر و حوصله جواب سوالات و دغدغه های ذهنی دوستانم در این قبیله مجازی رو دادی.

پاسخ
setayesh مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۸:۴۰

سلام و خداقوت.راستش من هم این سبک زندگی رو دوست دارم و بارها تلاش کرده ام تا اجرایش کنم حتی دوستانی که انتخاب میکنم همه از این نوعند ولی تو مسیر اجرا همیشه یه مشکل بزرگ دارم:خانواده.همسرم هیچ علاقه ای به مطالعه نداره فوق العاده ادم خوبیه ولی دوست داره یه جوری با گردش با تماشای تلوزیون وقتش رو پر کنه تا بلاخره شب بشه.البته اگه من همه کارهامو بذارم کنار و کلا با اون باشم که بقول خودش نور علی نور میشه.یه بار یکی از دوستام که تو رشته خودش یک استاد دانشگاه فوق العاده س رو اوردم تا راهنماییش کنه فکر کردم چون هر دو مردن حرف همدیگه رو بهتر میفهمن بعد از رفتن گفت همسرت ادم بسیار خوبیه وبذار همسرت اونجور که دوس داره زندگی کنه و سخت نگیر.
البته فقط اون نیست پدر مادرم که همیشه تنهان.قبلا تو دانشگاهم تدریس میکردم ولی الان فقط اداره میرم .انگیزه هامو برا پیشرفت از دس دادم.انقدر زندگی مشترک در عین کمکهای که برام کرده فشار هم اورده که برا همیشه قید بچه رو زدم لطفا بدون اینکه مطالب منو تو سایت بذارین راهنماییم کنید شما جزء معدود ادمای هستین که بهش ایمان دارم

پاسخ
زهراآرحیمی مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱:۲۶

راستی نگفتید روزی چند ساعت ورزش می کنید؟
.
.
.
شوخی کردم

پاسخ
سید مصطفی جاویدحسینی مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱:۲۲

سلام
تقریبا تمام مطالبی که می نویسید برای من مفید بوده اند . ممنون
من هم از زمان آشنایی با شما سعی کرده ام آنجه را که از شما یا از منابع دیگران دریافت کرده ام و به نظرم درست است را با دیگران به اشتراک بگذارم .
شاد باشید .

پاسخ
ژنتیک مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۰

قانون ششم برام خیلی جالب بود………………..من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم.

به این جمله با تمام وجودم اعتقاد دارم من هم در حال انتگرال گرفتنم به امید آن روز که مثبت بی نهایت نتیجه موفقیت آمیز آن شود

در ساختار دی ان ای کوچکترین خطاها، مثل کوچکتر ین اشتباه هادر زندگی، فاجعه میسازد.

دلی سرشار از آنزیمها ی ترمیمی برای ترمیم تمام جهش های روحی همه ی شما آرزو دارم

ازطرف
یک شیفته ی دنیای زیبای ژنتیک

پاسخ
عطا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۸

الان 24 ساعت است که به سایتت سر نزده ای، امید دارم که سرت مشفول کاری است که سر شار از عشق است. دیروز یادم رفت بگویم : محمدرضا جان چند تا عکس در آرشیوت بگذار که در آن خندیده ای. از ته دل خندیده ای، ما مشتاق خنده های تو هستیم، مشتاق این که شاد باشی و این انرژی بین همه ی ما تقسیم شود.
الان تو دیگر چند صد هزار نفری

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۲

عطا جان. مسافرتی بودم که در آن دسترسی به اینترنت نبود. چشم حتما. 🙂

پاسخ
فرانک مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۴

سلام استاد عزیز
همیشه تمامی مطالبتون صداقت تووش موج میزنه، به من که خیلی انرژی میده
باید بگم برای من این همه فشرده کاری اصلا قابل تصور نیست، چون تجربه ای که خودم در این زمینه داشتم دو شغله بودنم بود که بیشتر از یک ماه نتونستم دوام بیارم در حالی که به هر دو عشق و علاقه داشتم ولی واقعا از لحاظ جسمی کم آوردم… و منم همیشه این سوال رو داشتم که چطور آدم هایی که می شناسم می تونن اینقدر پرکار باشن و در کنار اون کمتر هم بخوابن…
منم این قدرت و عشق شما روو تحسین میکنم و خوشحالم براتون که اینقدر خوب مسیر زندگیتونو شناختید…
شاد و برقرار باشید

پاسخ
باران مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۹:۵۰

چند تا از قوانین من:
1. درک کردن شرایط دیگران خیلی خیلی سخته پس در مورد دیگران قضاوت نکنم
2. وقتی بچه ای رو می بینم حتما بهش لبخند بزنم هر چند در شرایط خیلی بدی باشم
3. به شخصیت دیگران در هر مقام و شرایطی که هستند بی احترامی نکنم
4. عقایدی که افراد باهاشون زندگی کردن رو نمیشه در یک بحث کوتاه به چالش کشید و تغییر داد یا اشتباه بودنشون رو ثابت کرد پس با دیگران بحث بی خود نکنم
5. در هر فضایی که قرار می گیرم تمرکزم روی هدف اون فضا باشه و از حواشی دوری کنم
6. اگه اشتباهی کردم به محض متوجه شدن زبانی عذرخواهی کنم و دنبال یه راهی برای جبران عملی باشم
7. در هر شرایطی یه برنامه ی آموزشی برای خودم داشته باشم تا ذهنم فعال بمونه
8. وقتی عصبانی میشم حرف نزنم (البته هنوز دارم روی این قانون تمرین می کنم)
9. قبل از تصمیم گیری در کاری که تجربه ندارم حتما حتما با افراد مناسب مشورت کنم

ممنونم از این تلنگر خوبتون، باعث شدین رفتارهام رو بازبینی کنم
ای کاش همه ی دوستان از قوانینشون بگن..

پاسخ
علیرضا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۹:۳۰

سلاام محمدرضای گل
قانون سوم – میوه‌ی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد: دیروز زانومو عمل جراحی کردم چون تو تمرین رباط صلیبیم پاره شد.خیلی سخت بود وحشتناک درد دارم.خیلی سخته که تو سن 22 سالگی با آرزوی پوشیدنه لباس تیم ملی بسکتبال پاتو بسپاری به تیغ جراحانو شش ماه نتونی بازی کنی ولی همش یاد قانون سومت میفتم.میوه ی عمل زانوم پوشیدنه لباس تیم ملیه.تمام تلاشمو میکنم که زودتر خوب شمو با قدرت ظاهر شم .ازت ممنونم که با این قانونت دردمو تسکین دادیو انگیزم بیشتر شد.شاید خودت نتونی درک کنی ک این قانونت چه تاثیره مثبتی گذاشته روم ولی من دارم حسش میکنم.

پاسخ
36 مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۹

بسیار سپاسگزارم محمدرضا عزیز از نوشته ی خوبت.

پاسخ
عباس عسگری مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۵

درود
محمدرضا جان بینش شما نسبت به زندگی برای من قابل احترامه ولی ممکنه در طول ایام بدنت دچار فرسودگی بشه یا از لحاظ روحی به یک حالت ایستایی یا تکرار برسی.
پیشنهاد میکنم ورزش شنا،نواختن آلات موسیقی مورد علاقت رو امتحان کنی،انرژی مثبت فوق العاده ای را به شما میده
در نهایت سپاسگزارم از اینکه صادقانه همه چی رو بیان میکنی،با آرزوی بهترین ها برای شما استاد گرامی
در پناه خدا محفوظ باشی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۹

عباس جان.
در ورزش خیلی تنبلم.
از نظر من، جهنم جایی است که صبح‌ها در مسیرهایی سرسبز باید پیاده روی کنی.
بعد پینگ پنگ بازی کنی.
بعد فوتبال بازی کنی.
و شبها در صفحه‌ی بزرگی به اندازه‌ی آسمان، برایت مسابقات المپیک پخش کنند!

نفرت من از ورزش – که احمقانه و بی معنی است – در این حد است.
اما در مورد موسیقی. خیلی خیلی دوست دارم. باید این کار رو بکنم. آرزوم اینه که یک روز خوب پیانو بزنم.

پاسخ
عباس عسگری مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۰:۱۴

امیدوارم به لطف خدا شرایطی مهیا بشه تا به همه ی آرزوهات جامه عمل بپوشونی.
همیشه سبز باشی

پاسخ
نرگس مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۴

سلام استاد
من همه ي قانون هاي شمارو قبول دارم حرفها وعقايد شما منو ياد بزرگ روزگار دكتر شريعتي ميندازه ميدونم به نسبت هوش واستعداد وافرتون رسالتي بزرگ بر دوش دارين واحساس مسئوليت ميكنين اما بيشتر مراقب سلامت جسمتون باشين درسته كه مركب ماست واسه رسيدن به اهداف اما اين مركبم نياز به مراقبت داره و در برابرش مسئوليم….
خيلي وقته خواننده نوشته هاي پر مغزتون هستم و به خاطر وجودتون خدا روشاكرم چرا كه هر انساني كه رشد و تعالي پيدا ميكنه بشريت هم باهاش بالا ميره وبرعكسش هم صادقه….
از صميم قلب نوشته هاتون رو قبول دارم وتلاشم رو ميكنم كه منم به قوانين انسان دوستانه تون برسم
ممنون از وقتي كه براي امثال من كه طالب ومشتاق رشد وتوسعه مهارت فردي و به نسبت آن رشد جامعه است ميذارين
خدا قوت ودست حق همراهتون
برقرار باشيد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵

نرگس عزیزم.
از لطفت ممنون. زیادی من رو تشویق می‌کنی.
تنها چیزی که کمی به من آرامش می‌ده اینه که کارهام هر چقدر هم کوچک و بی ارزش،‌ بزرگترین و ارزشمندترین کارهایی بوده که «بلد بوده‌ام» انجام بدهم.
و ممنون از «نظر پاک خطاپوش» تو و سایر دوستانی که با یادآوری ضعف‌ها و اشتباهاتی – که بسیاری از آنها را خودم هم معترف هستم – شرمنده‌ام نمی‌کنند.
شریعتی برای من هم خیلی انسان ارزشمندی است. به حرف‌هایش کاری ندارم.

من مدل ذهنی او را تحسین می‌کنم و می‌دانم که امروز هم، اگر زنده بود از بسیاری از ما صدها گام جلوتر بود.
و احساس خوبی به او دارم وقتی می‌بینم کسانی که سنگین‌ترین نقدها را علیه او می‌کنند نیز، زمانی شاگرد او بوده‌اند.
تو گویی که مسیر رشد و تکامل در این نقطه از تاریخ و جغرافیا،‌ به ناچار از خیابان «شریعتی» عبور می‌کند!

پاسخ
نرگس مهر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۶

سلام استاد شعبانعلي عزيز
شما و تلاشهاي شبانه روزيتون بيش از اينها لايق تشويق وقدر دانيه
ممنون از پاسخ شيواتون لذت ميبرم كه تا اين حد با شريعتي آشنايين
راستي من ويولن كار ميكنم خوشحالم كه شما هم به موسيقي علاقه دارين البته نه در حد ورزش!!!!!
به شما ايمان دارم كه اگه اراده كنين نوازنده برجسته پيانو خواهيد بود شما كه ديگه استاد مايين..
خدا حفظتون كنه

پاسخ
میترا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۳

4-5 ماه گذشته را به طور نیمه متمرکز صرف استخراج و چهارچوب دادن به قوانین خودم کردم. گاهی روایتی که از آنها میکنم متفاوت هستن، مثلاً همین اولین قانونم بعد از گوش دادن به فایل “مسیر اصلی” تو معنا و بیان پخته تر شد
1- من موجود قابل احترامی هستم، مثل همه ی مردم دنیا. من موظم از عزت نفس خودم مراقبت کنم. هیچکس حتی خودم اجازه ندارم به آن آسیب بزنم. من اجازه ندارم عزت نفس دیگران را پایمال کنم.
2- من صراحت و شفافیت را قربانی چیزی نمیکنم. صریح بودن، صریح صحبت کردن و صریح دانستن. من با خودم صادق هستم.
3- من ترسها را کنار میگذارم تا در تصمیم گیریهام دخیل نباشند.
4-الف) من مدام یاد میگیرم که رهاتر زندگی کنم و به چیزی نچسبم (به قول شما زندگی مگسی نداشته باشم).
4-ب) به کنترل کردن چیزهایی که تجربه بهم ثابت کرده صد در صد تحت کنترل من نیستن نمیپردازم و به جاش توکل صحیح را به جا میارم.
5- من به خودم فرصت تجربه و اشتباه را میدهم. من اشتباهات و ایراداتم را تصحیح میکنم و از تجربه هام درس میگیرم.
6-الف) موظم تحت هیچ شرایطی در ناامیدی نمانم.
6-ب) من خوشبین هستم.
7- من به پیشرفتم متعهد هستم، تو همه ی جنبه های زندگیم.
میدونید چیه؟ واقعاً فکر میکنم اگر معنای “عزت نفس” را آنطور که باید در نظر بگیریم، خیلی از این قوانین، قوانین خودمو میگم، تو همون دسته ی قانون اول جا میگیره.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۵

آره میترا. منم حس‌ام همینه. خیلی از این قوانین رو می‌شه زیر چتر بزرگتری مثل عزت نفس یا مشابه عزت نفس قرار داد.

پاسخ
حامد گلچین مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۹

سلام استاد شعبانعلی
خسته نباشید
راستیتش موضوع اینه که :
ESTJ هستم و حس میکنم دچار کرختی عاطفی شدم
مخواستم ازتون درخواست کنم که ۲ تافیلم عاطفی خوب که به دردم بخوره بهم معرفی کنید
تا بتونم یه مقداری از این T بکشم بیرون .
اگر توصیه دیگه ای هم به عنوان راه کار دارید مشتاقانه میشنوم
مرسی از این که وقت میزارید
ممنون .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

حامد جان. یک فرصت کوتاه بده کمی در آرشیو فیلم‌هایم بگردم دوست T من.

پاسخ
حامد گلچین مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

وای مرسی استاد !
مطمئنم که از آرشیو فیلم های شما کارهای فوق العاده ای گیرم میاد
مششششششششششششششششششششتاقانه منتظر میمونم .

پاسخ
شیدا.ش مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۹

جناب شعبانعلی
بسیار بسیار خوشحال شدم از خوندن قوانین زندگیتون. خوشحالم که می بینم یک نفر دیگه داره از نعمت بزرگ خداوند که همون زندگیه لذت می بره. همیشه یکی از دعاهام ایه که خدایا کمک کن به همه ما تا زندگی رو بفهمیم و ازش لذت ببریم. مطمئنم که خدا هیچ وقت دیر نمیکنه.

پاسخ
سینا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۶

سلام محمدرضا،
مدت هاس می خونم تک تک نوشته ها تو،
مدت هاس می بینم که تو خیلی از مسائل هم فکریم و می بینم که یکسری فکرهام که از قلم تو خارج می شه منو خوشحال می کنه،
خیلی جیزهای یاد گرفتم ازت،
می دونم بهای خیلی از این چیزا که گفتی رو دادی، آخه نزدیک شدن به یک چیز دور شدن از چیز دیگست،
جند باری نظر دادم اما تایید نشده اما همین که خودت می خونی کافیه،
تو شرایط امروزم آدمی مثل تو ،تو زندگیم احتیاج داشتم، مرسی که هستی.
من به واسته کارم (عسلویه)فرصت دیدنت (تو سمینار، یا هر جای دیگه ) ندارم اما دنیا همین جور نمی مونه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

سینای عزیزم.

من فقط فحش‌ها رو کانفرم نمی‌کنم.
قبلا هم نوشتم که برای حذف اسپم ها از پلاگین آکیسمت استفاده می‌کنم که بی شعور است و گاهی دوستان با شعور من رو حذف می‌کنه.
من گاهی در میان اسپم ها (که روزی حدود ۱۰۰۰ عدد است) به دنبال کامنت‌های دوستان می‌گردم و بازیابی می‌کنم اما گاهی از دستم در می‌رود.
در چنین مواقعی یک خط ایمیل بزن یا اس ام اس که پیگیری کنم.

پاسخ
پریسا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۸

راستی یادم رفت از شما تشکر کنم .بسیار بسیار ممنونم .من واقعا دوباره شروع کردم دیروز نشستم کتاب بابای پولدار بابای فقیر خوندم و دارم طرح متمم از اول شروع می کنم
مرسییییییییییییییی

پاسخ
يك دوست مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۹:۴۰

من با نظر اون دوستي كه گفت ‌”زندگي شما خيلي مكانيكيه” خيلي موافقم.
در برنامه روزانه شما، نشستن جلوي تلويزيون با يك فنجان قهوه و ديدن يك فيلم خوب و تاثير گذار جايي نداره؟ رفتن به يك كنسرت موسيقي چطور؟ اصلا يك سفر كاملا تفريحي بدون دسترسي به اينترنت براتون قابل تصوره؟ باورم نمي شه كه ” يك كامپيوتر” جايگزين همه اينها باشه. اين زندگي نيست .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۳

برای مکانیکی بودن هرگز یک «تعریف مکانیکی» ارائه نکنید.
گاه چرخاندن تکراری یک پیچ در خط تولید یک کارخانه، چنان انسانی و احساسی و عاطفی و عرفانی است و گاه رقص سماع مدعیان عرفان چنان آلوده به تفکر مکانیکی است که انسان از برچسب گذاشتن روی رفتارها می‌هراسد.
مکانیکی بودن یا نبودن یک احساس است. من طعم لحظه لحظه‌ی زندگیم را می‌چشم و اگر چنین نبود این حجم کار را هرگز از عهده بر نمی‌آمدم.
زندگی مکانیکی از آن کسانی است که وقتی از بار آن به رختخواب فرار می‌کنند گاه تا ۴ یا ۵ ساعت نمی‌توانند از آن بیرون بیایند!

پاسخ
احمد رضا مهر ۲۱, ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۹

سلام مهندس لطفا از اون ميز پر از چايي با طعمهاي مختلف در اتق كارتان هم براي دوستان بگيد، دوستان عزيز مهندس سر فصلهاي زندگيشونو گفتند اگه با ايشون يك روز را سر كنيد متوجه ميشويد كه انسان ميتواند در ضمن جدي بودن فضايي لذت بخش را تجربه كند

پاسخ
انصار رضائی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۳:۰۶

سلام
امشب قوانین رو چند بار خوندم. واقعا فوق العاده اید. این سخت کوشیتون رو می پسندم و خیلی دوست دارم به این حد برسم. قوانین من:
1- جواب اضافه کاری ها(کاری و غیر کاری) و شب نخوابیدن ها رو یک روزی حتما خواهم گرفت. بخوام مثال بزنم در مورد کارم هست که خیلی وقتا بدون دریافت حقوق اضافه کاری تا دیر وقت محل کارم میمونم، چون اعتقاد دارم یه روزی دستمزد اونها رو دریافت خواهم کرد
2- از هر فرصتی برای کمک و امور خیریه به آدم هایی که نیازمندند استفاده خواهم کرد.
3- مهارت های قابل فروشم (از اصطلاحات طرح متمم) رو برای دانشجوها و کسانی که در ابتدای مسیر شغلی اند به رایگان ارائه خواهم داد
4- دینم رو خودم نوشته ام. البته نه رو کاغذ بلکه در ذهن و بهش معتقدم و اجراش می کنم
5- این یکی خنده داره، به قانونمندی در حد هندسی بودن حتی خیابون ها(مثل این خارجیا) معتقدم و دوست دارم همه چی سر جای خودش (با طرح هندسی مربع و مستطیل) باشد. 😀
6 – بچگی هام که کودکستان میرفتم، تصاویر فصل ها رو به این ترتیب گذاشته بودند: پاییز، زمستان، بهار، تابستان. همین تصویر که از بچگی تو ذهنم ایجاد شده باعث شده که ابتدای سال در ذهنم پاییز نقش بسته باشه و برنامه های سالانه ام را (البته اگه بهش عمل کنم! 🙁 ) از اول مهر می بندم تا مهر سال بعد
7- به میوه ی شرایط بد به شدت معتقدم ( میوه ی مشکلات مالی دوران دانشگاهم، سابقه ی 3 سال کار در انتهای دوره ی کارشناسی بود)
8- در مورد دوستان و آشنایان همواره احساس مسئولیت کرده ام وخیلی وقت ها خودم رو به خطر می اندازم یا از حق خودم می گذرم، تا نشان دهم طرف برام مهم بوده تا جائی که شده کمک کردم. در مورد این قانون خیلی ضرر کردم. اما نمیتونم ترکش بدم. یکی از قوانینیه که به زندگیم معنا داده، اما اخیرا آسیب هاش خیلی زیاد شده. (پیشنهادی دارید؟)
در مورد قانون 7 شما: خیلی وقتا فیلمی می بینم، یا کتابی مطالعه می کنم، اما آخر سر حس می کنم چیزی از آن کار دستگیرم نشده. کاش به اون حس شما برسم.
استاد اگه میشه یخورده بیشتر در مورد برنامه ریزی و زمانبندی بنویسید. من واقعا تو این مورد مشکل دارم. حتی متد ثبت قرارهای روزانه، هفتگی، نحوه ی اولویت بندی رو هم بگین لطف زیادی کردین. مثلا اگه فرم خاصی براش دارین اگه میشه تشریح کنین.

پاسخ
پرویز درگی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۵۳

سلام.خدایی خدا قوت.امیدوارم همواره عالم عامل عاشق باشی که هستی.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۷

جناب آقای دکتر درگی.

تنها چیزی که من رو – بر خلاف توصیه‌ی خیلی‌ها که می‌گویند تلاش زیاد فرسوده‌ات می‌کند – امیدوار می‌کنه این هست که بزرگانی مثل شما زودتر از ما تلاش رو آغاز کرده‌اند. شدیدتر از ما و بیشتر از ما تلاش کرده‌اند و امروز شادتر و خوشحال‌تر از ما زندگی می‌کنند.
دیدن شما برای ما، یعنی: «هنوز می‌شود و باید تلاش کرد».
این را همیشه در غیابتان نیز به دوستان گفته ام.

پاسخ
عطا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۲

برای محمدرضای عزیز
آدمی وقتی داستان زندگی را شروع می کند در ابتدا و تا قسمت قابل توجهی از زندگی اش تنهاست، همچون دانه ای تنها در خاک ( قانون اول: دانه بودن ثروت چندانی نمی خواهد)، تنها نه به این معنی که کسی همراه یا دوروبرش نیست، نه هرگز ! تنها به این معنی که از پس مشکلات،ماجراها و کارهای زندگی اش باید فقط خودش بر بیاید، تنهای تنها سر برآورد از خاک، دانه اصلا” دیگران را نمی بیند که بخواهد بجنگد بلکه دارد به عقیده ی خود عمل می کند ( قانون دوم)! این شرایط نا مطلوب و تاریک زیر خاک و پس آن دوران آسیب پذیر زندگی بیرون از خاک (این همان دورانی است که همه به تصمیمات آدمی خورده می گیرند) ادامه می یابد تا زمانی که تنه ات کمی محکمتر شود، تا زمانی که اولین میوه ی زندگی شروع به رشد کند. این همان میوه ایست که گفته ای(قانون سوم) ! و از همین قسمت اوضاع کمی عوض می شود، چون نهایت کار این است که برای آرامش درونت باید دیگران از میوه های زندگی تو بچشند تا به پای هرزه علف ها نیفتد این میوه.
رعایت قوانین چهارم ، پنجم ، ششم و هفتم واقعا” سخت است، این که اگر کسی به پای تو آب داده است شک نکنی که به خاطر سایه ات بوده یا میوه ات و یا قرار است در بازه ای حتی طولانی از تنه ات قلم و کاغذ بسازد و در آن بنویسد : قوانین زندگی من (قسمت اول)

قبلا” گفته بودم که ما چقدر شبیه همیم،اما تو باور نکن 🙂
واژه و توجیهی برای عشق نیست و من از تمامی متن هایت این را در میابم 🙂

پاسخ
شاندرمن مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۱

«ناقانون»‌‌های زندگی من.
قبل از اینکه شماره گذاری کنم، باید بگویم که هیچ قانون لایتغیری وجود ندارد. جهان دائماً در حال تغییر است و ما به تبع آن، تا آنجا که مقدور است تمام شئونات زندگی خود، من جمله ذهنیاتمان را، تغییر می دهیم. برای همین از اصطلاح ناقانون، استفاده کرده‌ام.
نا‌قانون اول:
برای تجربه‌ی ثروتمندی، به آنقدر ثروت نیاز هست که بتوانی احساس ثروتمندی بکنی. مقدارش برای هر کسی فرق می‌کند، ولی مسلماً صفر نیست. «غَنا در فقر» فقط یک داستان را زیبا میسازد. اگر پا نداشته باشیم، به پارک ملت هم نمیتوانیم برویم. برای استفن هاوکینگ هم، بالاخره یک کامپیوتر لازم است.
ثروت، زیبائی نیست و قدرت است . قدرت ممکن است برای رسیدن به زیبائی مورد استفاده قرار بگیرد.
احساس مالکیت، غریزه‌ایست که در جامعه‌ی سالم، باید در زمینه‌های مشخصی، آن را به کناری نهاد. در آن جامعه، «ماشینِ من» حتی احساس خوبی هم نیست، در حالیکه «زنِ من» هنوز،احساس فوق‌العاده‌ای‌ است.
در همین جامعه‌ی ناسالم، هنگامی که من در پارک ملت قدم می‌زنم، هیچ احساس مالکیتی به آن ندارم، و مهم‌تر از آن اینکه میل هم ندارم که احساس مالکیت به آن داشته باشم. وجود دیگران، که در آن پارک قدم می‌زنند، نیز باعث ناراحتی من است. من میل داشتم در پارکی قدم بزنم که مال من نباشد ولی، هر کس از کنار من رد می‌شود، تهدید بالقوه‌ای نباشد.
چه کسی می‌تواند تضمین کند که هر فردی که از کنار من رد می شود، یک کیف ربا نباشد.
دلربائی پارک، ربطی به این ندارد که مال من باشد، دلربائی جائی است که کیف ربائی نباشد.
یادمان باشد، مالکیت برای راه ندادن است، وگرنه در غالب موارد، لذت بردن از زیبائی‌ها، هیچ‌گونه ارتباطی به اینکه من حتی در ذهنم هم به آن احساس مالکیت بکنم، ندارد.
اگر روزی بنا باشد که باغی هم داشته باشم(در این جامعه)، که دارم، آن را بسیار بزرگ در نظر می‌گیرم که از موجوداتِ اطراف دور باشم، و دور آن حصار‌های محکمی تعبیه می‌کنم که کسی نتواند وارد آن شود. اگر هم روزی کسی بیشتر از من بتواند از آن لذت ببرد، اوست که باید در آن باغ قدم بزند.
برای آن هم، فقط یک درِ ««انسان رو»» می‌گذارم.
اگر باز گذاشتنِ رویائی در‌ها خوب بود، بدن جانداران، پوست نداشت.
چنانچه این ناقانون برای کسی چیز جالبی داشته باشد، ناقانون‌های بعدی را نیز می‌نویسم.

پاسخ
سعید.ب مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۸:۴۴

ناقانون های شما بسیار جالب است. با واقعیت ها همخوانی بیشتری دارد.

پاسخ
سپیدار مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۳

تلاش من در زندگی همیشه اصول گرایانه بوده سعی کردم در همه وقت و همه جا به اصول خودم پایبند باشم و مدام دیگران را به خاطر رعایت نکردن اصول بدیهی زندگی سرزنش می کنم این بزرگترین چالش من در زندگیست که چطور می توانم نسبت به تمام رفتارها مثبت باشم و ذهن خود را درگیر این چالش ها نکنم.

پاسخ
ليلا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۹

عالي بود خصوصاً قانون 5

پاسخ
نوشين تاسا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۳۲

سلام
بزرگترين قانوني كه براي خودم قائل هستم اينه كه براي هر هدفي اگر وقت بگذارم و پيگيري مستمر داشته باشم حتمابه نتيجه ميرسم.و تمام تلاشم رو ميكنم در ارتباط با افرادي قرار بگيرم كه آرامش منو مختل نكنند.
ضمنا از اينكه از سايت شما بازديد روزانه دارم خوشحالم .

پاسخ
ز.آ مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۹

میدونید
این چند روزی که این پست رو گذاشتین تو موقعیتای مختلفی که خسته میشم از آدما یا اینکه از دست کسی عصبانی میشم یا به هر دلیلی احساس پوچی میکنم برمیگردم و این سطرا رو میخونم.
مهم نیست اکثر آدما چطور فکر میکنن و چطور زندگی میکنن یا اینکه بعضی چقدر بی انصاف هستن
همینکه کسایی مث شما هستن خیلی خوبه
یعنی منم اگه تلاش کنم میتونم اینطوری باشم بدون توجه به رسم قالب آدمای این دوره
و دیگه اثری از اون عصبانیت یا خستگی نمیموونه

پاسخ
حسین شکیبا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۷

سلام…
آقا رضا سلام…
راستش من هم مثل همه عزیزانی که سری به شما میزنن….مدتهاست که شدم جزء طرفدارهای شما.
احساسم اینه که شما قهرمان زندگی اونا هستی…
این قهرمانی به مدد پشتکار و تلاش روز افزون، خود باوری، و خودسازی حاصل شده. چیزی که در ما هست و یا نیست و راستش بعضی از ما نه حالشو داشتیم اونو به فعلیت برسونیم و یا نه انگیزش رو تا بشیم یک محمد رضا.
ماها با دیدن کسی که به روح خسته و آرزوهای ما (مثل کارتونهای بچگی) جون میده ، خوب ارتباط برقرار میکیم.
برات آرزوی بهترینها رو دارم.
امیدوارم در کارات و بخصوص روشنی بخشیدن به اطرافت موفق باشی و محمد جان بدون که ماها، هر روز به عشق یک هدیه ناب به سایتت سر میزنیم و امیدوارم همین طور که مارو (در کنار مشاغل فراونت) فراموش نمیکنی و موجبات انبساط خاطر ما رو فراهم میکنی ، همین حس و حال در زندگیت جاری بشه که مطمئنم میشه.
با درود فراوان حسین از مشهد

پاسخ
سیما ولی زاده مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۲

تو گزارش برنامه روزانه/هفتگی ورزش هم باید یاشه. احتمالا این هم چون بدیهی ه که همه انجام می دهند، بیان نشده. عمیق ترین شادی ها می تونه در ساده ترین کارها باشه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۲۲

نه سیما جان. نیست. متاسفانه نیست. در جواب بقیه نوشتم.

یکی از ایرادهای زندگی من ورزش نکردنه و ایراد دیگر اینکه در سالهای قبل، کسی نبود که به من یاد بده برای رشد بهتر و سریع‌تر، از خوابت کم نکن. بلکه بیداریت را بهتر مدیریت کن.

اگر چه آنچه امروز تراکم شدید زندگی و کار من را باعث شده، عشق به هدف‌ها و ارز‌ش‌هایی است که تحمل ایستادن و تنفس کردن را از من سلب کرده است…

پاسخ
rezaA مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۷

تموم کامنتارو خوندم..همه فکر میکنن شما مکانیکی هستید و من میدونم مطمعنا اینطوری نیست..کسی ک تو تموم ابعاد زندگیش زحمت کشیده مطالعه کرده مطمعنا میدونه چطور زندگی کنه..تنها چیزی ک کن فکر میکنم باید ب کاراتون اضافه کنید ورزشه ی چیزی مثل شنا..به قول دکتر شیری حال ادمو خوب میکنه.البته اینا نظر من بود..

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۸

واقعا ورزش رو لازم دارم. و جزو معدود چیزهایی است که توش خیلی تنبل هستم رضا جان.

پاسخ
مریمی آبان ۳, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۲

سلام
تو توی ورزش تنبلی و من در کل روند زندگی .
میشه در مورد این مشکل و تنبلی در انجام حتی کارهایی که می دونیم چقدر مهم هستند هم چیزی بنویسی.
ممنون

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آبان ۴, ۱۳۹۲ - ۶:۲۱

باشه مریم جان. راست میگی موضوع خیلی مهمیه. حتما.

پاسخ
مهاجر مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۷

محمدرضا قانون چهارمت منو ياد يه چيزي انداخت،ترم قبل چندتا برگه تو دانشگاه چسبوندم كه معرفي سايت شما بود،چندروز بعد حراست صدام زد توضيح خواست كه اين سايت چيه و اين شخص كيه؟منم شروع كردم به معرفيت و ريختن چند فايل رو سيستمشو اين حرفا،دست آخر برگشت گفت كه گيريم اين آدم خوب،قصدشم فقط آموزش،ولي ممكنه با اين كارا بخواد معروف بشه كه يه روزي كانديداي رياست جمهوري بشه…
منم برگه هارو كندم.ولي زير زميني فايلاتو براي بچه ها و استادا ميريختم.

پاسخ
ابوالفضل اصلانی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۹

متاسفانه احساس میکنم بحث به بیراهه رفته شما استادی هستید که با نشانگر به کلمات آموزشی که روی تخته نوشته اید اشاره میکنید و ما بجای تلاش برای فهم اون کلمات گیر دادیم به اون نشانگر که جنسش چوبیه؟ فلزیه ؟ پلاستیکیه ؟ یا اینکه بعضیهامون هم به جای درک مسائل دنبال قاتل بروسلی میگردیم .
از شما صمیمانه بخاطر تلاش برای ارتقائ فرهنگ جامعه در حوزه مذاکره و ارتباطات تشکر میکنم .

پاسخ
پریسا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۱

سلام
با اینجا از طریق سایت دکتر شیری اشنا شدم .خوشحالم زیرا نوشته هایتان دریچه تازه ای به زندگیم باز کرد همان طور که درس ها و نوشته های دکتر شیری دریچه ای دیگر را برایم باز کرد .
این برنامه را که خواندم خیلی سوال در ذهنم نقش بست که بیشترش را در کامنت ها توضیح دادید .اما نمی دانم چرا این قدر دچار اضطراب شدم شاید به این دلیل که احساس می کنم چقدر وقت تلف کردم چقدر اشتباه و چقدر توقع داشتم از دیگران.

پاسخ
زینب مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۹

سلام محمد رضا
منم خیلی قوانین توی زندگیم داشتم…اما یه دردی اومده توی زندگیم که کمرم رو شکسته…هیچ جوره نای بلند شدن از روی زمین رو ندارم….
به خدا منم خیلی تلاش کردم…خیلی زحمت کشیدم توی زندگیم….اما الان توی 23 سالگی به اندازه یه زن 40 ساله شکسته شدم….
محمدرضا و همه دوستانی که نوشته من رو می بینید ….کاش بهم بگید که چه جوری می تونم دوباره بلند شم…زندگی کنم….شاد باشم….

پاسخ
محسن ترابی کمال مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۸:۳۳

درود خداوند بر محمدرضا

قبلا در تارنمای مجتبی لشکر بلوکی مطلب مشابه‌ای را دیده بودم. خیلی خوب بود و خیلی درگیرم کرد. اما تا به این حد، نه. نمی‌خواهم کار ایشان را زیر سوال ببرم، که البته در جای خود با ارزش بود. اما لحن و صداقت در کلام توان تاثیرگذاری را صد چندان می‌کند. تاثیری که قرار نیست مرا یک محمدرضا شعبانعلی دیگر بکند، بلکه انتظار می‌رود یک محسن ترابی کمال بهتر کند.
مژده می‌دهم که؛ قانون هفتم برای‌ات عملی شد و این نوشته جرقه تازه برای زندگی من است.

سپاس

پاسخ
میثم مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۳:۰۵

محمد رضای عزیز،
سلام. من سه چهار سالیست که مشتری دایم مطالبت هستم اما تنها یک بار در مباحث مشارکت کرده‌ام که البته با این کامنت مشارکتم رو 100 درصد افزایش می‌دهم!
من سعی کرده‌ام زندگی را با چند قانون طلایی پیش ببرم. یکی از این قانون‌ها که توانسته مسایل بسیار زیادی از زندگی اجتماعی من رو مدل کنه اینه: “هر چیزی رو که برای خودت می‌خواهی برای دیگران هم بخواه و هر چیزی رو که برای خودت نمی‌خواهی برای هیچ کس نخواه”.
فکر می‌کنم خیلی از موضوعات اخلاقی ـ حالا چه با قرائت دینی یا انسانی ـ رو بتونیم با این موضوع حل کنیم.
ارادتمندت هستم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۷:۱۱

میثم جان. از افزایش صد در صدی مشارکتت تشکر می‌کنم.

منم این قانون رو دوست دارم. البته اگر روزی عمری باقی بود از اینکه فهم اشتباه این قانون چطور زندگی عاطفی من رو بر باد داد، صحبت می‌کنم.

پاسخ
بیتا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۹

این جمله حضرت علی که” آنچه را که براي خود مي‌پسندي براي ديگران هم بپسند و آنچه را که براي خود نمي‌پسندي براي ديگران هم نپسند “بسیار زیباست .اما…
خیلی جاها صلاح اینِ که ما اگر خواهان چیزی هستیم ، موضوعی ،هدفی یا چیزی رو برای خودمون میپسندیم برای دیگران نخواهیم !به نظر من بهتره که اول فرصت بزاریم اول طرف رو بشناسیم،اهدافشو ،خواسته هاشو ،ارزشش هاشو و انتخابهاشو…
خواسته ها بر اساس باورها و ارزشها و اولویتهای هر کس شکل میگیره و تو این دنیا به اندازه تمام آدمهای کره زمین اعتقاد ،باور و ارزش و حتی خدای مختلف وجود داره…
تو چنین دنیایی حتی حرف زدن از خدایی که برای تو خوب بوده،حامی،تکیه گاه ،حضورِ آرامشبخش و…نمیتونی حرف بزنی چون نگاه ها با هم متفاوتِ و برداشت ها و تعبیرها از اون پیچیده ترِ…و تو چنین دنیایی من حتی نمیتونم خدای خودمو که میپسندم ،دوستش دارم، همراهم بوده و تو جاهایی که دست هیچ زمینی ای دست منو نگرفت و یا من هم دستمو ندادم و تنها او پرواز بر لبه پرتگاه رو برای من میسر کرد ،حرف بزنم و برای کسی دیگه بخوامش…!؟!
گاهی ممکنه خلوتهای تنهایی و فرصتهایی برای ،برای خود گذاشتن ،خواسته قلبی ماست اما اگه برای کسی دیگه بخوایم و توصیه کنیم باعث دیوانگی و سرگشتگی ،افسردگی اون ادم بشیم…
و گاهی تمام یقینهای ما و مومنِ بودن های ما به عقیده ای و خواستنش برای دیگری تنها خرافات رو به زندگیش وارد میکنه…!؟!و مثالهای دیگه از جنس ِ دیگه و مسایل روزمره زندگی…!؟!

پاسخ
میثم مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۳

بیتا خانم،
فکر می‌کنم مثال‌های شما بیشتر در حوزه مسایل شخصی باشه. این قانون از نظر من یه قانون برای نظم‌دهی به زندگی اجتماعیه. به نظرم موضوعیه که بیشتر قواعد اخلاقی روی اون سوار شدند. مثال‌های زیادی میشه زد که این قانون می‌تونه روابط بین فردی رو در جامعه مهندسی کنه. مثلا اگر دوست نداری کسی شما رو از دانستن حقیقت محروم کنه، شما هم کسی رو از دانستن حقیقت محروم نکن. اگر در صف ایستادی و دوست نداری کسی با پرداخت پول کارش زودتر راه بیافته، شما هم این کار رو نکن. اگر دوست نداری کسی به‌ت خیانت کنه، شما هم نکن و از این دست مثال‌ها.

پاسخ
بیتا مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۱

حرفتونو قبول دارم …معتقدم گاهی زاویهء دید آدم بنا به شرایطی که توش قرار داره، افکاری که تو اون لحظه از ذهنش میگذره تنظیم میشه و کلمات براساس همون ذهنیت کنار هم ردیف میشه…..من هر لحظه در حال یاد گرفتنم حتی از دوستای عزیزی که ندیدمشون و امیدوارم روزی ببینمشون و بیشتر یاد بگیرم…

هیوا مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۲

عین این جمله رو هزار سال پیش از حضرت علی، یک فیلسوف یونانی گفته. متاسفانه الان فیلسوف یادم نیست.

پاسخ
1 2 3 4 5

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.