خانه » قوانین زندگی من (قسمت اول)

قوانین زندگی من (قسمت اول)

توسط محمدرضا شعبانعلی
محمدرضا شعبانعلی

نوشته قوانین زندگی را در زمانی می‌نویسم که:

– طی یک ماه گذشته بیش از دویست ایمیل و کامنت و … با مفاهیم مشابه دریافت کرده‌ام که اصل پرسش آنها، این بوده: «چگونه اینقدر کار می‌کنی؟ چگونه اینقدر کم می‌خوابی؟ چگونه…»

– طی هفته‌های اخیر اوضاع سیاسی و اقتصادی بین‌المللی باعث شد که درگیر بحث‌ها و گفتگو‌ها و جلساتی شوم که نوشتن از آنها نیازمند آن است که زمانی بگذرد و «غبار حادثه» بنشیند.

– هفته‌ی گذشته سمینار «هوش مذاکره» برگزار شد و طبیعتاً مثل هر حرکت دیگری ضعف‌هایی هم داشت که دوستان در کامنت‌ها اشاره کردند و من هم منتشر کردم.

 طی روزهای اخیر، ترجیج دادم چند روزی با خودم خلوت کنم و به برنامه‌ریزی برای ۸ سال آینده بپردازم.

تصمیم گرفتم مجموعه نوشته‌هایی را شروع کنم با نام: «قوانین زندگی من».محمدرضا شعبانعلی

اما چند پیش‌نیاز وجود دارد:

۱- باید کمی از زندگی روزمره‌ی خودم تعریف کنم.

۲- باید به خاطر داشته باشیم که اینها بسیار شخصی هستند و بیان آنها به معنای صحت مطلق آنها نیست. بلکه به معنای «اعتقاد من» به «آنها» است. بنابراین لطفاً نقد نکنید. فقط بخوانید و عبور کنید.

در زیر این پست (و این سری پست‌ها) اگر تاییدی دارید بنویسید و اگر تکذیبی دارید آن را در قالب «قوانین زندگی خودتان» به صورت کامنت بگذارید تا بتوانیم نگاه‌های مختلف به زندگی را ببینیم و در نهایت هر کدام، مسیر خود را انتخاب کنیم. در این پست کسانی که به نقد نظرات دیگران بپردازند تایید نخواهند شد اما کسانی که نظرات خود را -هر چقدر هم مخالف دیگران – در قالب «قوانین زندگی خودشان» بنویسند تایید خواهند شد تا خوراکی برای فکر و اندیشه‌ی سایر ساکنان این خانه‌ی مجازی فراهم شود.

گزارشی از یک روز عادی زندگی من:

حدود ساعت چهار بیدار می‌شوم. یک برگه نیایش روزانه دارم که خودم نوشته‌ام. آن را چند بار می‌خوانم. در همان رختخواب، لپ‌تاپ به دست، نگاهی به چند سایت خبری می‌اندازم. تلاش کرده‌ام از خبر‌گزاری جمهوری اسلامی تا خبر‌گزاری‌های صهیونیستی در میان فهرست آنها باشد. پس از خواندن تمام آنها می‌توانم به برایندی از وضعیت جهان دست‌ پیدا کنم. نگاهی به شاخص‌های اقتصادی می‌اندازم. چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. همیشه یک برگ کاغذ – یا یک فایل باز – روبرویم دارم تا تداعی‌هایم را بنویسم. حدود ساعت پنج، پیامک‌ها را می‌خوانم و برخی را پاسخ می‌دهم. بعد ایمیل‌ها را چک می‌کنم. دوباره نیم‌ساعتی می‌خوابم و به کار‌هایی که باید آن روز انجام دهم فکر می‌کنم. کار رسمی بین شش تا هفت شروع می‌شود. شادی قلی‌پور مدیر برنامه‌هایم، برنامه‌ی روزمره را یادآوری می‌کند و به خاطر تمام قرار‌هایی که بدون هماهنگی او گذاشته‌ام توبیخ‌ام می‌کند. حق هم دارد. روز‌ها و ساعت‌های زیادی وجود دارد که گاه به سه یا چهار یا پنج نفر همزمان قول داده‌ام! معمولاً صبحانه هر روز را در دفتر یکی از دوستان یا شریکانم می‌خورم تا ضمن خوردن صبحانه، بتوانیم برای کارهایمان هم برنامه‌ریزی کنیم. پس از صبحانه جلسات متعدد یکی پس از دیگری برگزار می‌شود. معمولاً این جلسات تا ساعت یک بامداد ادامه پیدا می‌کنند. از جلسات جدی دولتی تا جلسات بانک‌ها و بیمه‌ها تا جلسات کوچکی که در محافل دوستانه‌تر برگزار می‌شود. معدود فرصت‌های خالی بین جلسات را با همکارانم برای کارهای داخلی‌مان صرف می‌کنم. در این میان، یکی دو روز در هفته‌ هم کلاس‌هایی دارم که معمولاً آنها را از پنج تا نه شب برگزار می‌کنم. ساعت یک بامداد، کامپیوترم را باز می‌کنم. کامنت‌های سایت را جواب می‌دهم – البته در ماشین‌ هم در فاصله‌ی بین جلسات، اگر اعصاب و حوصله‌ای باشد، کامنت‌ها و ایمیل‌ها را روی تبلت می‌خوانم و پاسخ می‌دهم به همین دلیل کامنت‌ها در طول روز کوتاه‌‌تر از شب‌ها پاسخ داده می‌شوند! – و خلاصه‌ای از کارهایی را که برای روز‌های آتی مانده، می‌نویسم. در لابه‌لای این کارها، تلاش می‌کنم هر روز بین پنجاه تا صد صفحه کتاب بخوانم و نکاتی را یادداشت کنم تا بعداً روی آنها فکر کنم. این برنامه در هفت روز هفته تکرار می‌شود. طی ده سال اخیر تعداد روز‌های تعطیل من مجموعا به صد روز نرسیده است.

قانون اول – برای تجربه‌ی «ثروتمندی»، ثروت چندان زیادی لازم نیست.

همیشه بر این باور بوده‌ام که «ثروت» هم مانند سایر «زیبايي»هاست. دیدن زیبایی همیشه می‌تواند لذت‌بخش باشد حتی اگر تو مالک آن زیبایی نباشی. اتفاقاً کسانی که زیبایی‌ها را به تملک خود درمی‌آورند، خیلی سریع نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت می‌شوند. «مالکیت» سندی نیست که مهر و امضای دولت آن را تایید کند. مالکیت یک «احساس» است. سند مالکیت به یک تغییر قانون، نابود و مصادره می‌شود اما احساس مالکیت، می‌تواند همواره با تو بماند.

بسیاری از فعالیت‌هایم در حوالی خیابان ولی‌عصر متمرکزند. هنگامی که از کنار پارک ملت عبور می‌کنم، همیشه در ذهنم تصور می‌کنم که در حیاط کاخ خودم قدم می‌زنم! حتی دیدن غریبه‌ها – سایر گردشگران پارک – در حیاط خانه‌ام، آزارم نمی‌دهد. خوب می‌دانم که اگر حیاط خانه‌ام به این بزرگی و سرسبزی بود،‌ در‌های آن را نمی‌بستم و به همه رهگذران اجازه‌ی عبور مي‌دادم!

ثروتمند‌ترین انسانها، تمام ثروت خود را جمع می‌کنند تا معدود روزهایی، در کنار دوستان خود بنشینند و بخورند و بیاشامند و موسیقی گوش دهند و گپی بزنند. خوشحالم که تمام ملزومات این ثروت را دارم. دوستان خوب را داشته و دارم و همین کامپیوتری که روبرویم قرار دارد،‌ برای تکمیل صوتی و تصویری این تجربه‌ی زیبا کافی است.

قانون دوم – برای عقیده‌ام نمی‌جنگم. فقط می‌کوشم به عقیده‌ام عمل کنم.

مروری کوتاه به تاریخ نشان می‌دهد که بیشترین خون‌ها در راه اثبات و انکار عقیده‌ها ریخته شده‌اند. آنقدر که خیرخواهان، «رستگاری» را با ضرب و زور به بشر تحمیل کرده‌اند، بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند. باورها و عقیده‌های خودم را دارم. برای اثباتشان، سعی می‌کنم آنها را زندگی کنم. اگر واقعاً باورهایم درست باشد، همراهان خود را پیدا خواهم کرد و اگر باورهایم درست نباشد، یا به تنهایی آنها را زندگی خواهم کرد و یا خود، «همراه باور دیگران» خواهم شد.

قانون سوم – میوه‌ی شرایط نامطلوب و رویدادهای بد

شرایط نامطلوب و رویداد‌های بد، اجتناب ناپذیرند. مهم این است که بتوان برای هر خاکی، گیاهی را یافت تا بتواند درون آن رشد و نمو کند. می‌خواهم اگر به گذشته بازگشتم، تلخ‌ترین تجربه‌ هم لذت‌بخش باشد.

در سالهای نوجوانی دوست داشتم که کامپیوترم، کارت صوتی داشته باشد. آن زمان کارت صوتی حدود یک سوم بهای یک کامپیوتر قیمت داشت و پرداخت آن برای ما سنگین بود. تلاش کردم الکترونیک و سخت‌افزار و برنامه‌نویسی اسمبلی یاد بگیرم و مداری بسازم که به پورت پرینتر وصل شود. این مدار به همراه برنامه‌ای که نوشته‌ بودم، صداهای بازی‌ها را تا حد قابل قبولی شبیه‌سازی می‌کرد. همین کار را برای شبیه‌سازی ماوس هم روی کمودور و پی سی انجام داده‌ام. همینطور برای طراحی بازی‌های ساده به جای خریدن و تهیه‌ی بازی‌ها. میوه سختی‌های مالی آن روزها، تسلط امروز من به زبان ماشین و درک نسبتاً خوبی از برنامه‌نویسی است. هنوز هم از جمله تفریحاتم این است که برای کارهای کوچک، خودم برنامه‌نویسی می‌کنم (به عنوان یک تفریح فکری و نه یک نیاز).

در سالهای دبیرستان، احساسم نسبت به اینکه سطح تحصیلات در خانواده‌ام چندان بالا نیست، خوب نبود. تصمیم گرفتم برای جبرانش کتاب‌های متعدد بنویسم. احساس می‌کردم که انتشار کتاب‌های خوب،‌ برای کسی که از یک خانواده‌ی معمولی آمده،‌ افتخار بزرگتری است تا کسی که نسل اندر نسل‌اش، تحصیل‌کرده و پزشک و مهندس و … بوده‌اند. میوه‌ی نارضایتی دوره‌‌ی دبیرستان، کتاب‌های سال‌های بعد بود.

در سالهای بعد، به عنوان مهندس سرویس یک شرکت ریلی کار می‌کردم. یک نفر به تنهایی به بیابان اعزام می‌شدم تا دستگاه‌ها را تعمیر کنم. زندگی تنهایی در بیابان (شاید مجموعاً هشت ماه در هر سال)‌ ساده نبود. تصمیم گرفتم از فرصت تنهایی در بیابان، برای تجربه‌ی کارهای عملی روی قطارها و ماشین‌آلات و همین‌طور مطالعه، استفاده کنم. میوه‌ی آن سالها، آشنایی با هیدرولیک، پنوماتیک، اتوماسیون، پی ال سی، مدارهای قدرت و … بود. در حدی که به سمت مدیر منطقه‌‌ای آن شرکت اتریشی منصوب شدم. ضمن اینکه روزانه گاه بیش از دویست صفحه کتاب می‌خواندم (در بیابان ساعات کمی را می‌توان کار کرد). تخصص‌های مختلف و مطالعه‌ی زیاد و عمیق، میوه‌ی زندگی اجباری در بیابان بود.

سال قبل،‌ در اثر سانحه‌ای،‌ پایم شکست و یک ماه خانه نشین شدم. دیدم که انسان چقدر ضعیف است و توانمندی‌ها چه زود، ما را تنها رها می‌کنند. برای آنکه حرف‌هایم ماندگار شوند، با موبایلم ضبط فایل‌های صوتی در حوزه‌ی مذاکره را آغاز کردم. رادیو مذاکره، میوه‌ی پای شکسته‌ی من بود.

هنوز هم، جستجو برای میوه‌های خوش‌طعم لحظات سخت و دشوار، از جمله جذابیت‌های زیبای زندگی من است…

قانون چهارم – مشکوک نیستم.

تردید کردن و شک داشتن، انرژی می‌گیرد. ما انسانها توان تحلیل خواسته‌ها و رویاها و منافع و مضرات تصمیم‌های خود را نیز نداریم. پس چرا باید انرژی‌ام را صرف پیش‌بینی و تحلیل انگیزه‌ها و خواسته‌های تو کنم؟

اگر کسی تحلیل زیبایی نوشت – در حوزه‌ی سیاست یا اقتصاد یا … – به جای اینکه مانند یک کارآگاه فکر کنم که انگیزه‌اش چیست و از کجا پول گرفته است و کجا قرار است به او سمت بدهند و …، تنها تلاش می‌کنم تحلیل را بشنوم و از آن برای فکر کردن خودم الگوبرداری کنم. تحلیل اشتباه هم می‌تواند به من دام‌ها و نقاط تاریک تحلیل‌ها و نگرش‌های خودم را گوشزد کند.

اگر کسی در جلوی یک سوپرمارکت، یک محصول را به عنوان نمونه‌ی رایگان به من تعارف کرد،‌ به جای اینکه وارد محاسبه شوم که هزینه‌ی آن برنامه‌ی سمپلینگ چقدر بوده و این قیمت را کجا و چگونه از من خواهند گرفت و …، آن نمونه را می‌گیرم و می‌خورم و لذت می‌برم. دفعه‌ی بعد، در هنگام خرید، حتماً در کنار قیمت و بسته‌بندی، طعم آن نمونه را هم در تصمیم‌ام دخیل خواهم کرد.

اگر کسی به یک موسسه‌ی خیریه کمک کرد، از این رویداد خوب لذت می‌برم. به این فکر نمی‌کنم که این کمک، ریشه در انسانیت داشته یا با هدف پاک کردن گذشته‌ای تلخ و تاریک،‌ انجام شده است.

قانون پنجم – طلبکار هیچکس نیستم.

هیچکس وظیفه‌اش نیست که هیچ کاری بکند. از مامور پمپ بنزین به خاطر اینکه کارت سوخت را برایم می‌آورد تشکر می‌کنم. هرگز نگفته‌ام که «حقوق می‌گیرد پس وظیفه‌ دارد!». حتی هر وقت فرصتی بوده – معمولاً وقتی لباس اسپرت دارم – اگر فرد مسن یا خانمی را ببینم، و مامور پمپ بنزین گرفتار باشد،‌ برایش بنزین می‌زنم.

از متصدی گیشه در بانک،‌ به خاطر پیگیری‌هایش تشکر می‌کنم. از پلیسی که ماشینم را جریمه می‌کند به دلیل وظیفه‌شناسی‌اش تشکر می‌کنم. وقتی مامور حراست دانشگاه تهران،‌ من را نشناخت و به خاطر اینکه کارت شناسایی همراهم نبود، من را به داخل دانشگاه راه نداد، از او به خاطر «وظیفه‌شناسی» تشکر کردم و هفته‌ی بعد، برایش یکی از کتاب‌هایم را هدیه بردم.

 قانون ششم – در مورد انسانها، بر اساس بازه‌های زمانی طولانی،‌ قضاوت می‌کنم.

اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بوده‌ام مرور می‌کنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمی‌کنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمی‌کنم. همین بود که قبل از سمینار برای دوستانم نوشتم هر کس پول ندارد،‌ رایگان بیاید و تاکید کردم که این کار من کار خیر نیست. من به جای مشتق گرفتن، انتگرال می‌گیرم. می‌دانم که طی ده سال بعد، به اندازه‌ی کافی، برای یکدیگر کارهای خوب خواهیم کرد…

قانون هفتم – در گفته‌ها و نوشته‌های دیگران،‌ دنبال نسخه‌ای کامل برای زندگی نمی‌گردم بلکه جرقه‌ای را برای زندگی جستجو می‌کنم.

گاه هفتصد صفحه کتاب را می‌خوانم و ساعت‌ها و روزها وقت می‌گذارم. تنها به این امید که جمله‌ای در جایی، نوری را در قلبم یا مغزم روشن کند. نویسنده را به خاطر آن چهارده‌هزار سطر حرف‌های بیهوده سرزنش نخواهم کرد. اما به خاطر آن یک سطر الهام‌بخش، پرستش خواهم کرد.

دکتر علیرضا شیری،‌ سال گذشته، در همایش تحول فردی مطلب کوتاهی بیان کرد:

«ما در معنا دادن به زندگی دیگران است که به زندگی خود نیز معنا می‌دهیم». او گفت در برخورد با کسی که در خیابان تراکت یک رستوران را پخش می‌کند، می‌توانی بی‌توجه عبور کنی. می‌توانی تراکت را بگیری و کمی دورتر – جایی که او نمی‌بیند – درون سطل زباله بیندازی. اما می‌توانی کار بهتری بکنی.

می‌توانی هنگامی که تراکت را از او می‌گیری، بپرسی: «بهترین غذای این رستوران کدام است؟». شاید پاسخ را نداند. اما احتمالاً تحقیق خواهد کرد و فردا به دیگر رهگذران، همزمان با ارایه‌ی تراکت، خواهد گفت: «اگر به رستوران رفتید، شیشلیک را سفارش دهید. خوشمزه‌تر از باقی غذاهاست». آن پسر،‌ دیگر یک روبوت مکانیکی پخش کاغذ نیست. او یک مشاور تغدیه است! یک جمله بیشتر نگفته‌اید اما حال خود و حال او را بهتر کرده‌اید و به زندگی او و خودتان، معنا داده‌اید.

چند سال با دکتر شیری دوست بودم و دوست ماندم تا این جمله‌ را بشنوم. شاید سالها باید منتظر بمانم تا جمله‌ی دیگری در این حد تاثیرگذار – بر روی خودم – از او بشنوم. اما همان یک جمله، برای یک عمر دوستی و صدها ساعت و روزی که با او سپری کرده‌ام کافی است. من اکنون به او بدهکارم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

347 دیدگاه

علیرضا شیری مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲:۴۲

من یکی از اوناییم که محمدرضا شعبانعلی چند باری پیشش اومده صبحانه بخوریم و اینقدر حرف زدیم تو سر و کله هم که چایی هامون سرد شده و منشی دوباره عوض کرده
خوبه بقیه خوانندگان بدونن که محمدرضای عزیز،
یکی از ویژگیهای شما اینه که جان و فکر آدمی را با گرما و نور بغضهای پاکت ، بارور میکنی
بعد از اینکه از دفترم میری تا روزها دارم فکر میکنم به ایده های خوبی که اون وسط به وجود میان به خاطر تو

پاسخ
مريم .ر مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۰

آقاي دكتر شيري اين ويژگي محمدرضا رو كه مطرح كردين، من با همه وجودم حس كردم. هر روز رشد و بارور شدن فكر و روحم رو به عينه ميبينم. و دليلش فقط دانش محمدرضا نيست، دليلش اينه كه با عشق كار ميكنه و دل پاكي داره.

پاسخ
هادی نیلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۷

جناب دکتر شیری عزیز، من که از پنج شنبه تا به امروز که قوانین را خواندم مغزم هنگ کرده، این سبک نوشتن در مورد قوانین زندگی….دنبال جرقه هاش هستم 😉 پنج شنبه شب هم چند دقیقه ای هم با تورج به تحلیل استاد پرداختیم

پاسخ
حسين مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲:۱۰

محمدرضا زندگي تو خيلي برايم خسته كنندس. نميدونم همه چيت اينقدر با برنامه ريزيه شايد براي خودت جالب باشه
ولي بقيه اين نظم و انضباط تو رو درك ميكنن؟
تو برنامه هشت سال ايندت فقط خودت بودي و تازه خودت جسميت بود. جاي روح و شادي و زندگي توش خالي بود
محمدرضا زندگيت به نظر من مكانيكيه خيلي مكانيكي جاي خانواده توش خاليه…..
يادم مياد وقتي تو فايل راديو مذاكره در مورد كمال گرا ها صحبت ميكردي فقط منو ياد خودت مينداختي ولي الان كه
تعريف خودتو از زندگيت ميبينم مصداق بارز اين جمله ميبينمت كه

ًكاري رو شروع نميكنم ولي اگه شروع كردم تا تهش ميرمًً

من خيلي دوستت دارم و تمام كتابا و فايلاتو عين غنيمت براي خودم نگه ميدارم و از خونشون و گوش دادنشون لذت ميبرم
ولي اين جنبه شخصيتي تو رو نميپسندم چون در طول چند سال از لحاظ روحي و جسمي خشته ميشي

بازم برات ارزوي موفقيت ميكنم و ميدونم اگه يه روزي خدا ازت بپرسه كه جوانيت را در چي راهي صرف كردي. سرتو بلند ميكنيو با افتخار به گذشته ات اشاره ميكني

اميدوارم كه شاد و خندان باشي:-)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۷:۲۵

حسین جان. چقدر حس خوب گرفتم از نوشته‌ات. نه فقط به خاطر حرف‌هات. به خاطر حسی که پشتش بود. حس نقد نبود. حس تحسین هم نبود. حس رضایت و نارضایتی هم نبود. حس نگرانی یک دوست بود. چیزی که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به اون نیاز دارم.

معیار زندگی مکانیکی از نظر من فشرده بودن یا فشرده نبودن برنامه‌ها نیست. یا نظم و انضباط و …
من لحظه‌لحظه‌ی کاری رو که می‌کنم دوست دارم و هرگز به خاطر حرف دیگران، ذره‌ای برنامه‌ام رو تغییر ندادم.

مثالهاش خیلی زیاده. چند تا رو اینجا می‌نویسم (کوچک و بزرگ درهم!):
– سال ۸۸ تلویزیون را تحریم کردم و مقاله‌ای نوشتم که شاید با اسم من یا بدون اسم من خوانده باشی. در مورد فهرست برند‌هایی که چون در تلویزیون تبلیغ می‌کنند نباید آنها را بخریم.
– سال ۹۱ در برنامه‌ی ماه عسل شرکت کردم چون بودن در آن را مفیدتر از نبودن می‌دانستم. همان زمان در صفحه‌ فیس بوکم کلی فحش خوردم به خاطر تغییر موضع. اما برایم مهم نبود.
– سال ۸۹ از همسرم که واقعا دوستش داشتم و دارم جدا شدم (پس از ده سال زندگی). چون هر دو احساس می‌کردیم بدون هم زندگی می‌تواند برایمان شیرین‌تر باشد. احساس کردیم که گاه، یکدیگر را آزار می‌دهیم و آنقدر همدیگر را دوست داشتیم که آزار دیدن یکدیگر را نبینیم. زندگی را برای همسرم گذاشتم و با یک کیف از خانه بیرون آمدم و او هم خانه‌ی جدیدم را،‌ برایم با صرف وقت و توان زیاد، آراست. هنوز هم دوست‌های خوبی برای هم هستیم و به هم کمک می‌کنیم. هرگز فکر نکرده‌ام که دیگران چه می‌گویند. یا اینکه می‌گویند «معلم مذاکره در مذاکره‌ی زندگی شکست خورده!».
– سال ۸۰ که با رتبه‌ی یک در ارشد رشته خودم قبول شدم (شریف) مدتی فکر کردم و به نتیجه رسیدم که ادامه‌ی تحصیل در رشته‌ی خودم برای «من»، تصمیم صحیحی نیست. پس از یک ترم انصراف دادم و سال بعد هم محروم از کنکور شدم اما مهم نبود. این ماجرا باز هم تکرار شد. تا سال ۸۴ تصمیم گرفتم مدیریت بخوانم و دوباره با رتبه‌ی یک به دانشگاه خودم برگشتم. در تمام آن سالها دیگران برای انصراف از ارشد شریف مسخره‌ام کردند و در سال‌های بعد، آنها که وضع مالی‌ام و رشد کاری‌ام را می‌دیدند، سر کلاس نشستنم را مسخره کردند. اما من کار خودم را کردم.

نمی‌دانم شاید کمی در حاشیه رفتم اما چون اینجا مقاله نمی‌نویسم و با دوستی که دوستم دارد درد و دل می‌کنم. فکر می‌کنم می‌شود در حاشیه‌ هم حرف زد.
حرفم این است که من مکانیکی زندگی نمی‌کنم. هر چند شاید دیگران از بیرون زندگیم را اینگونه ببینند. من کارها را بر اساس لذتی که برایم دارند و باوری که در قلبم به آنها دارم انجام می‌دهم.
به همین دلیل همیشه احساس می‌کنم گاهی حتی، رابطه‌ی عاشقانه‌ی یک زوج مکانیکی است و برنامه‌ی منظم من برای خواندن و نوشتن و کار کردن، منعطف!
من اگر امروز صبح از خواب برخیزم و ببینم از سر زدن به سایت لذت نمی‌برم به آن سر نخواهم زد (شبیه اتفاقی که در هفته‌ی پیش ۴ روز افتاد و به سایت سر نزدم!). پس اگر هر روز صبح هم به سایت سر می‌زنم از روی عشق است و نه نظم. و هر روزی ممکن است برای همیشه درهای این خانه‌ی مجازی را ببندم. کافی است که احساس کنم باز بودن درب اینجا، به تحقق آرزوهایی که من و سایر دوستان این قبیله‌ی مجازی داریم کمک نمی‌کند.

پاسخ
بهرام مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۲

روزی که در این خونه رو ببندی یا روزی بشنوم که برای همیشه از کشور رفتی، اون روز لحظه ی مرگ منه

این رو واقعا جدی میگم استاد(من به شما خیلی مدیونم)
امیدوارم هرچه زودتر بتونم جبران کنم.آمین

پاسخ
sahand مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۲:۰۰

سلام.
محمدرضا جان خیلی متشکرم که من رو به فکر و نوشتن واداشتی! من قوانینی برای خود در حد چند پاراگراف ندارم ولی قوانین من:
1- رعایت اخلاق به عنوان اصلی ترین وجه تمایز انسان. “من در روابط اجتماعی(کاری) در عین اینکه باید به نتیجه منجر شود این قانون 1 را به شدت مراعات می کنم”
2- یادگیری(آگاهی) که می تواند کتاب خواندن یا حتی بهتر از آن “دیدن” باشد؛
3- آزادی -این گزینه دیگر قانون نیست بلکه قانون-1 است- معتقدم اگر آزادی نبود، من قدرت فکر را از دست می دادم؛
هر چیزی که آزادی فکرم را می گیرد فراموش می کنم. همچنین معتقدم قانون برای منع یا راهنمایی به هدف یا کاری است، در بقیه موارد آزادی شروط را ارضا می کند.

پاسخ
محمد مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱:۱۹

اصولا محمدرضا شعبانعلی شدن کار درستیه ؟ با خوندن یک روز زندگی تو این تصور ایجاد میشه که اگه یکی بخاد موفق بشه باید اینطور باشه . امیدوارم جواب کلیشه ای ندی .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۷:۰۸

محمدرضا شعبانعلی شدن، فقط برای یک نفر کار درستیه. اونم خود محمدرضا شعبانعلیه.
برای من درسته به دلیل اینکه انگیزاننده‌های من رو کامل ارضاء می‌کنه و احساس لذت و پیروزی بهم می‌ده.
اگر این لذت رو با جهانگردی تجربه‌ می‌کردم، لحظه‌ای در ترک کشورم و گردش انفرادیی دور دنیا تردید به دل راه نمی‌دادم.
من قبلا هم نوشته‌ام. به معنای عرفی کلمه، من موفق محسوب نمی‌شوم. بنابراین زندگی روزانه‌ی من، گزارش زندگی یک آدم موفق نیست. گزارش زندگی یک آدم عاشقه.
اونهم نه به معنای مقدس عشق. نه به معنای دگرخواهی. نه به معنای وطن پرستی. نه به معنای اخلاق.
محمدرضا از کارهایی که انجام می‌ده و از رضایتی که در نگاه دیگران می‌بینه لذت می‌بره و کاملا خودخواهانه این کارها رو انجام می‌ده.

پاسخ
مجید مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۲:۰۹

سلام
توضیح دادن به همه کار سختیه و بیهوده !!!

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۶, ۱۳۹۲ - ۷:۰۵

۲ تا نکته:
۱- من به دوستانم توضیح می‌دهم نه به همه. اینجا یک سایت شخصی دوستانه هست نه یک خبرگزاری.
۲- در بسیاری از توضیحات، آموزش‌های بسیار ارزشمندتری از کلاس و درس وجود داره و به هر حال من یک معلمم. 🙂

پاسخ
بهزاد فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲:۳۵

بنظرتون چجوری انگیزاننده های خودمونو پیدا کنیم؟
باتشکر

پاسخ
زهرا قاسمی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

اگر در این پست فقط مینوشتید قوانین زندگی من و شماره 1 2 3 و….و یک صفحه خالی میگذاشتید برای من همان شماره های خالی کلی درس داشت
چون هرچی فکر کردم قانونی نداشتم تا اینکه الان یک اتفاق باعث شد یکی رو که شاید تنها قانون زندگیم باشه….به خاطر بیارم
البته تجربه باعث شده این رو به شکل یک اصل با خودم داشته باشم.
و این که در تغییر و تحولهای عاطفی ،اجتماعی و…من بی قرار و آشفته نمیشم. هر وقت احساس درماندگی میکنم این اصل رو به یاد میارم و صبر میکنم تا مدتی بگذره.
بین قوانین هم قانون شماره1رو داشتم اما این رو قانون به حساب نمیارم مگر اینکه مکملی داشته باشه. .یک حالت پایه باید باشه.آرامش میاره.من احساس فقرنداشتم در بدترین شرایط حتی..اما ثروتی هم نتونستم و نمیتونم تولید کنم یا بدست بیارم.
قانون شماره 3 رو هم اگر فردی بی قانون و اصول مثل من برای زندگیش تعریف کنه ،کلی تغییر و تمایز ایجاد میکنه.

پاسخ
elham مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۶

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب،ماه اینجا

پاسخ
مریم .ر مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۱۶

محمدرضا این پستت یه جورائی منو غمگین کرد از اینکه سالهای گذشته هیچوقت اینجوری در مورد زندگیم فکر نکرده بودم و قانونی برای زندگیم تدوین نکردم. البته منم یه قانونهائی داشتم که بیشترش مسائل کلی اخلاقی هست که خیلیها این قوانین رو دارن، ولی با این پست خیلی به قوانین تو و قوانین خودم فکر کردم و جالب اینکه قانون هفتت سالهاست که برای من قانون شده و خودم خبر نداشتم.
سالها پیش اول دبیرستان که بودم میخواستم ترک تحصیل کنم، دوسه روزی که نرفتم مدرسه یکی از معلمینم پیغامی توسط یکی از دوستانم برام فرستاد، اون جمله خیلی تاثیر عمیقی روم گذاشت و برگشتم مدرسه. هنوز هم وقتی جمله ای از کسی میشنوم یا تو کتابی میخونم و اثری تو زندگیم میذاره یاد اون معلمم میفتم و همیشه خودم رو مدیونش میدونم.

پاسخ
پيام مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۴

چه جمله اي ؟

پاسخ
مریم .ر مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۶

یه جمله ی خیلی ساده و معمولی که همه بارها شنیدیم ولی اون لحظه خیلی روی من تاثیر گذاشت. اگه بگم دلیل تصمیمم برای ترک تحصیل لو میره ، آخه مایه شرمندگیه 🙂

پاسخ
جمشید مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۶

چقدر جالب یه سوالی برام پیش اومده که چرا شما علامت لایک مثبت دارید و لایک منفی ندارید ؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۴

جمشید جان. فکر کنم تازگی ها به جمع ما اضافه شده‌ای.
قدیم یک مطلب ساده می‌نوشتم ۳۰۰ نفر می‌آمدند کامنت می‌گذاشتند که آفرین. به به. چه چه. راستش خودم هم حوصله‌ی خواندن نداشتم چه برسد به دیگران!
من از دوستان خواهش کردم که به جای تعریف و تمجید فقط یک علامت لایک را کلیک کنند تا کامنت‌ها به جای محل تعریف، به محل نقد تبدیل شود.
ضمنا لایک توضیح نمی‌خواهد. اما دیسلایک توضیح می‌خواهد. اگر کسی مخالف است خوب است دلیلش را هم بگوید. نمی‌شود من ساعتها بنشینم و بنویسم و فردی در حال عبور انگشتی بر روی دیسلایک فشار دهد و برود.
او هم موظف است برای آموزش من و سایرین وقت بگذارد و توضیحاتش را بنویسد.
ضمنا مبدع لایک در جهان (فیس بوک)‌ به همین دلیل دیسلایک ندارد.
دیسلایک خلاقیت سایت‌های شبه‌خبری برای افزایش تعداد کلیک و بهبود رتبه‌بندی سایت است و کارکردی در حوزه‌ آموزش و تفکر و توسعه توانمندی و نگرش‌ها ندارد.

پاسخ
جمشید مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۳

با تشکر از شما …
نه خیلی تازه اما حدود 1 سالی که میشه پیگیر مباحث و آموزش های شما هستم، اینکه گزینه دیس لایک نداشتید باعث تعجب من شد پیش خودم گفتم نکنه از اینکه مطالب نظر منفی بخوره و مخاطبای سایت ببینن و اثر منفی بذاره به این خاطر نذاشتید ….
این گزینه لایک تنها برای من خیلی جالب بود که بالاخره یه سایت توی سایت های ایرانی که تا حالا دیدم این نکته کوچک اما مهم رو رعایت کرد …. بازم ممنون موفق باشید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۷:۳۰

یادم رفت از تو تشکر کنم که این بحث را مطرح کردی. باید دوباره راجع به اون می‌نوشتم. کامل‌تر و شفاف‌تر.
نه برای تو. اما برای دوستان جدید میتونم ارجاع بدم به کامنت‌های ۷ یا ۸ ماه قبل. که قسمت زیادیش فقط تعریف و تمجید بود.
الان کامنت‌ها خیلی خواندنی‌تر شده. جالب اینجا است که حتی کسانی که تعریف هم می‌کنند با توضیح و تشریح دلایل این کار رو می‌کنند. من خودم از کامنت‌های زیر نوشته‌ها خیلی بیشتر الهام می‌گیرم تا خود نوشته‌ها.

پاسخ
mina مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۲

بغضی از قانون هایی که گفتی مثل قضاوت نکردن در کوتاه مدت جزء ویژگی های اخلاقی ناخود آگاهم بود ولی بدلیل ارتباط ناگزیر با برخی که زود قضاوت میکنن حس می کنم که شبیه اونا شدم و من هم در مورد دیگران قضاوت میکنم ، تازه فهمیدم چه حس خوبیه تفسیر نکردن دیگران که داشتم و قدرش رو ندونستم ، حالا میخوام این ویژگی رو که داشتم ولی با غفلت ضعیفش کردم بکنم قانون زندگی ام و راحت زندگی کنم.
یکی از قانون های من اینه که یا کاری رو انجام نمی دم یا وقتی انجام میدم بدون نقص انجامش میدم .
قانون دیگه ام اینه که تو کار گروهی میرم کاری رو انجام میدم که دیگران به هر دلیلی انجامش نمیدن اینطور وقتی کار تموم میشه یه کار تقریبا کاملی انجام شده.
یکی دیگه اینکه اگه جیزی رو ندارم اصلا ناراحت نیستم ولی وقتی بدست میآرم خیلی باهاش حال میکنم .
قانون بعدیم اینه که دروغ نمیگم نه بدلیل اینکه گناه داره و با اینکه یه دروغ بعدش هزار تا دروغ بدنبال داره ، نه ، فقط همیشه به خودم میگم دیگران رو احمق فرض نکن.

پاسخ
معصومه مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۰

سلام
یه دنیا وجود داره با یه دنیا حرف و عمل، مهم این است که ما چطوری عمل می کنیم و همین ما را خاص می کند . من خوشحالم که جوانان سرزمین من عاشقن و عاشقانه عمل می کنند. منهم وقتی مشکلی با کسی دارم بجای قهر سعی می کنم که از توانائی هایش در کارهای مشترک استفاده کنم و به او در کار هایش کمک کنم تا هم خودم و هم او حس خوبی داشته باشیم . وقتی به همه به عنوان سرمایه اجتماعی نگاه کنی می بینی که چقدر ثروت داری ؟ آیا همه ما ثروتمندیم ؟ امیدوارم که بجای دشمنی، دوستی بجای قهر، آشتی و بجای حسابگری همدلی و همدردی باشد . به امید ان روز .
خوشحالم که با سایت شما هم راهم، موفق باشید.

پاسخ
دوست مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۳

سلام
من هم قوانین خودم را دارم البته به این وضوح و فورموله شده نبود اما این نگاه شما مرا واداشت که ببینم قوانین نانوشته و به اصطلاح مرام آگاهانه واحتمالا ناخودآگاه من چیست … دیدم من هم تقریبا تا حدی آگاهانه مقید به قوانین دو ، سه ، پنج و هفت شما بوده و هستم و قوانین دیگر را نیز بسیار می پسندم . اما حالا این متن شما باعث شد که آگاهانه تر به قوانین خودم عمل و نگاه کنم. درضمن متوجه شدم که تقید من به همین قانون پنج و هفت باعث شد که خود را ملزم بدانم از شما بابت این وبلاگ و سایت و مطالبتان که خودم به خیلی ها معرفی و توصیه کرده و می کنم سپاسگزاری مجدد کنم. باید بگویم من علاوه بر قوانینی که شما اشاره کردید و خیلی هم یاد گرفتم ، برای خودم چند قانون مشخص دیگر هم دارم : قانون 1 – هرجا هرگونه زیبایی و نکته مثبت و شایسته ای و موفقیتی که دیدم درهر حا یا هر شخصی، حتما حتما آن را بیان و ستایش کنم حتی اگر خیلی عادی و پیش پا افتاده یا نامربوط به من باشد. قانون 2 :درهرچیزی و هرجایی دنبال یک نقطه زیبا و مثبت و روشن بگردم و روی آن تمرکز کنم حتی در زشت ترین و تاریک ترین زوایای زندگی خودم جامعه و ادم ها باشد. قانون 3 من این است که درهیچ شرایطی چشم خوبی و خیر از هیچ کسی نداشته باشم پس طلبکار هم نخواهم بود. درضمن یک قانون 4 هم دارم هرگز کار خیری را برای کسی بدون این که از آن لذت ببرم انجام ندهم… یعنی کار خیری را از روی اکراه نمی کنم که بعدا توقع تشکر یا جبران یا منتی براو در قلبم احساس کنم — البته با موارد استثنا و گذشت های اجباری کاری نداریم که آن ها هم عمدتا برای منفعت خودمان وبرای دور نگه داشتن خود ازیک مجادله یا دردسری انجام می دهیم بنابراین باز هم منت و توقع پاداشی درکار نیست.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۵

دوست من قانون دوم تو جزو رویاهای منه. خیلی وقت‌ها هم راجع بهش شعار می‌دم. اما اگر بخوام با خودم صادق باشم همیشه و همه‌جا رعایتش نمی‌کنم 🙁

پاسخ
مریم مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۰:۰۴

با عرض سلام و احترام
استاد عزیز بسیار از خواندن این مطلب بهره بردم
از قوانین شماره 2 و 3 خیلی خیلی استفاده کردم. قانون 5و6 و 7 را تا حدی در زندگی خود استفاده کردم. و امیدوارم بتوانم برای 1و2و3و4 هم تلاش کنم.
چند سوال و درخواست راهنمایی در صورت امکان

استاد از زمانی که ویدئوهای شما را در مورد تغییر در وب یاد دیدم و یاد گرفتم که با فیل و فیل سوار چه کنم و جاده را چطور ببینم، انگیزه ام چند برابر شده (از 20 شهریور به بعد) رضایت نسبی بیشتری نسبت به خودم کسب کرده ام

اما در برنامه ریزی و زمان بندی ها دچار مشکل هستم و هر قانونی که وضع کردم دیدم که قانون شکن بسیار قوی ای هستم
من هم صبح ها از 4 بیدار میشم البته ظهر هم یک ساعت میخوابم و شب 11 دیگر دشارژ هستم (خواب هستم حتی اگر به ظاهر بیدار باشم)که در کامنت ها فهمیدم هدف های بزرگ خواب رو از آدم میگیره

شغل من ترجمه است، 26 سال دارم و همراه خانواده پدری به عنوان تک فرزند زندگی میکنم. لذا اکثرا پای کامپیوتر مشغول ترجمه و تایپ سفارش های مشتریان هستم و ضمن آن دانشجو هم هستم که در مشغول نگارش پایان نامه نیز هستم. یعنی تنوع کاری من به سر زدن به مادرم معمولا در آشپزخانه و باشگاه ورزشی آن هم فقط سه روز در هفته برای ورزش است. گاهی هم خرید ما یحتاج خانواده را به عهده دارم و کارهای روز مره ای از این قبیل

چون تنوع ندارم هرگاه از تحقیق و جستجو و ترجمه و تدوین پایان نامه خودم خسته شوم روی کار های بقیه تمرکز میکنم و هر گاه از آن هم خسته شوم ایمیل میخوانم فیس بوک میروم و به سایت شما سر میزنم و معمولا بیشتر از زمان تنظیم شده را صرف این کار میکنم اگر مطلب جالبی باشد و نخوانم کودک درونم یک بند غر میزند و حواسش را به کار خودش نمیدهد.

لحظات زیادی هست که نه گرسنه ام نه تشنه نه کمبودی دارم و نه خوابم میاد ولی مغزم دیگه جواب گو نیس یعنی هر چیز را چند دور میخوانم معنایی مناسب از لغات به ذهنم جاری نمیشود و این موضوع حسابی منو از کارو و برنامه ریزی های زمانی عقب می اندازه با یک بریک 10 دقیقه ای هم معمولا حالم سر جاش نمیاد معمولا اگر از پای کامپیوتر بلند شم برم پیش پدر یا مادرم که بالای هفتاد سال دارند، حداقل زمانی که بشود مودبانه از کنارشان بلند شد 30 دقیقه است.
چه کنم تا انسجام بیشتری داشته باشم؟ قانون شکنی نکنم؟ بهتر زمانم را مدیریت کنم
ممنونم میشم با ارئه راهنمایی معنایی به زندگیم ببخشید و در کاشت درختی پرحاصل برای چنین خاکی کمکم کنین 🙂
با سپاس فراوان
ارادتمند شما
مریم
پ.ن: خواهشمندم جهت حفظ سلامت خود حداقل یک نرمش شخصی را در قوانین خود به تصویب برسانید. انسان هایی مثل شما فقط به خودشان تعلق ندارند و خود درختان تنومندی هستند که سایرین از سایه و میوه و طراوت و اکسیژن سازی آنان استفاده می کنند. چنین درختی برای بقا به ورزش نیازمند است. باور دارم حتی میتوانید برخی جلسات دوستانه را در باشگاه ضمن گوش کردن موسیقی به مذاکرده با دوستان خود روی دستگاه های ورزشی مثل تردمیل و….. نیز بگذرانید. اگر شما باشید هزاران راه حل مفیدتر نیز برای این مساله پیدا خواهید نمود 🙂 ببخشید تو کارتون دخالت کردم امیدوارم جسارت بنده رو بپذیرید. تنها هدفم از این پی نوشت حفظ بیشتر سلامتی شما بود.

پاسخ
محمد رسول مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۹:۵۴

سلام.
من هم یه قوانینی دارم،و البته بعضا نقض میشن.
1-اول خودم ،بعد خانوادم،بعد دوستان،بعد غربا(البته گاهی جای خودم با خانواده عوض میشه)
2-همیشه یه کتاب در جریان خوندن همراهم هست.غیر از مطالب درسی و تحقیقی.
3-میدونم وقتی 3شب پشت سرهم از 7 ساعت کمتر بخوابم،روز چهارم حتما یه اشتباه گرون ازم سر میزنه.
4-هر از گاهی ترمز اضطراری رو میکشم.به دورو برم نگاه میکنم،به خودم.
5-تو کسب و کارم باید حتما حلال بخورم.
6-اگه امروز قد دیروز چیز بلد باشم حالم بد میشه.
7-هر شب مرور میکنم که در روز حتما یکاری انجام داده باشم که منافع اجتماعی داشته باشه.
8-متوجه شدم که تو غمهای اطرافیانم بیشترم تا شادیهاشون،و این باعث اعتراض اونها میشه بعضا.
9-راجع به دیگران زود قضاوت نمی کنم.
10-تو ادما اول حسناشون شناسایی میکنم بعد عیباشونو.
11-اگه به چیز جالبی بر بخورم به دوستام حتما نشونش میدم.(مثل گرفتن یه تجربه)
.
.
.
من چقدر قانون دارم؟!!
بهرحال انم بعضی از قانونای من بود. محمد رضا جان امر دیگه ای بود در خدمتم!
از دوستان پیشاپیش بابت نظراتتون خوشحال میشم و ممنونم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۸

محمد رسول.
دلم می‌خواد در تایید جمله‌ی سومت من هم یک مطلب رو بگم.

دقیقا همین تجربه رو دارم و احساس می‌کنم کارایی گاهی به حدی کم می‌شه که ۲۰ ساعت کار با ۱۲ ساعت تفاوت چندانی نداره.
من به دوستانی که معمولا در مورد خواب کم می‌پرسند میگم که من مسیر اشتباهی رفتم. به جای کم کردن خواب ساعت بیداریتون رو بهتر مدیریت کنید.

پاسخ
مریم مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۸

سلام آقای محمد رسول
تبریک میگم
قانون های زیبایی دارین
میشه قانون ۷ تونو با مصداق برام توضیح بدین؟ تا بتونم در مجموعه قوانین خودم قرارش بدم؟

پاسخ
shirin مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۵

قوانین زندگیتونو دوست دارم زیاد .. تو این یک سال ونیمی که با شما آشنا شدم همیشه چیزهای زیادی ازتون یادگرفتم .. دوست دارم من هم مثل محمد رضا شعبانعلی انقدر پر معنا به هم چیز نگاه کنم انقدر زیبا فکر کنم .. به نظر شما شرایط زندگی آدم وخانوادش چقدر می تونه تو زندگی آینده ی اون تاثیر داشته باشه ؟ چقدر می تونه مسیر زندگیتو تعیین کنه … وتو چقدر می تونی با اونها بجنگی تا اونجوریکه دوست داری و با قوانین خودت بتونی زندگی کنی نه اونها ؟

پاسخ
حامد مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۳

محمد جان، یه بانک میکرو اکشن هم تو سایتت قرار بده که اگه کسی خواست تغییری تو زندگیش بده، بیاد از اون تو چند تا دستچین کنه و راه بیفته… هضم این قوانین به شخصه واسه من مشکله (یعنی چند تاش واقعا” به دلم نیشست ولی نمیدونم چطوری میتونم تو زندگیم جاریشون کنم! … برداشتن سنگ بزرگ یکم سخته نه؟!)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۹

حامد. من بانک میکرو اکشنم خیلی بزرگ نیست.
اما مینویسم.
بچه‌ها احتمالا مثل همین پست می‌تونن خودشون هم بیان به من و بقیه یاد بدهند. ممنون از ایده‌ی خوبت.

پاسخ
مهناز مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۵

سلام و خسته نباشید میگم به شما انسان پر تلاش.من مدت چند روزیست که با شما آشنا شدم و تقریبا بیشتر مطالبتون را خوانده ام و کلی از نوشته هاتون لذت بردم.از نوشته هاتون به این رسیدم که میدونید کجا هستید و تو این دنیا چیکاره اید.من مدت چندین ماه است که افسار زندگیم از دستم در رفته و همه چیز حالت بی معنی گرفته و به هر کس که میگم این حرف میگه برو خدات شکر کن.نمیدونم باید چه کنم.من کمک مالی نمیخام.کمک فکری میخام.میشه من راهنمایی کنید؟

پاسخ
هیوا مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۸:۱۲

محمد رضا
دوست داشتم دو موضوع رو ذکر کنم:
1) ‘بحث رفتار’ در مقابل ‘مدل ذهنی’ (to do vs. to be):
بیشتر بچه ها زووم کردن روی رفتارهات؛
برای کسی که مثل تو نیست یا به تعبیری، کیلومترها عقبت تره (یا در هرم مازلوچند طبقه پایین تره)، رفتارهای تو عجیب و سوال برانگیزه
فکر میکنم مدل ذهنی(به قول خودت )، همانند مثال کوه یخ فروید، بخش اعظم و پنهان ماجراست که دیده نمیشه.
برای کسی که مدل ذهنی تو رو داره، این رفتارها، به صورت خودجوش!، اتوماتیک وار و همراه با رضایت هست . درک و هضم این مسئله برای خود من که مشکله( این رفتارها و مدل ذهنی تو، منو یاد حرفهای نیچه در مورد ابرمرد میندازه! مثلاً هر چقدر بیشتر اوج بگیری، در نظر مردم کوچکتر(یا دیوانه) به نظر میرسی)
2) ‘هزینه موفقیت’:
یکی رو میبینم که یه الماس دستشه. به نظر خواستنی ترین چیز دنیا میرسه. اما اگه بدونم برای به دست آوردن اون الماس، به بالای قله اورست رفته، بازم همون قدر خواستنی به نظر میرسه؟
تکرار: فکر میکنم هزینه و رنج چنین سفری، همانند مثال کوه یخ فروید، بخش اعظم و پنهان ماجراست که دیده نمیشه.

فرض که این نیمه پنهان کوه یخ، پیدا باشه. در نظر 99.99999% مردم، ارزش الماس کمتر از رنج و زحمت چنین سفریه(بماند که دستاورد زندگی خودشون مشت ماسه خواهد بود!). البته بیشتر مردم امکان، شانس و توانایی چنین رسیدن به این الماس رو هم ندارن. اصلا خیلی از مردم به وجود چنین الماسی اعتقاد ندارن.

نکته دیگه اینکه، هر دستاوردی (حتی الماس)، با از دست داده هایی همراه خواهد بود.
نکته آخر: خیلی از ما ها ، از چنین موفقیتی وحشت داریم(اشاره به بحث happiness anxiety!)

سعی کردم خیلی خلاصه توضیح بدم که زود بخونی بری سراغ کامنت بعدی 😀

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۱

هیوا. واقعا هزینه‌ی موفقیت (اگر قبلا خودمون رو برای پرداختش آماده نکرده باشیم دردناکه). ممنونم که اشاره کردی.

پاسخ
آرشام مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۰:۱۹

مرسی هیوا
مفید نوشتی و خوب

پاسخ
حسام مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۳

سلام
من با شما الان آشنا شدم،همین الان
ممنونم

پاسخ
سحر مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۶:۳۸

چقد قوانین شما مثل قوانین منه!!!!!:)
پس چرا من اینقد موفق نیستم؟!!:(

پاسخ
محسن ترابی کمال مهر ۱۳, ۱۳۹۲ - ۸:۵۶

چه سوال خوبی!

چرا؟!؟!؟!

پاسخ
عباس ملک حسینی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۸

برای من که از دی ماه پارسال باهات آشنا شدم جالب بود.
همیشه واسم سوال بود علت برخی رفتارهات چی هستند. عناوینی برای خودم روی این رفتارها می‌گذاشتم. مثلا همین رفتار طلبکار نبودن و تشکر کردن رو اینجوری تعریف کرده بودم: «محمدرضا می‌گه، هر کسی از کار و گفته من لذت ببره و حال خوبی بهش دست بده، به منم لذت می‌ده و حال خوبی بهم می‌ده.» شک ندارم اگر کسی بخواد سو استفاده بکنه به روش نمی‌آری.

فقط آرزو می‌کنم آرزو می‌کنم آرزو می‌کنم این قانون دوم و چهارم که نوشتی رو مردم کمی رعایت کنند…

پاسخ
مهدی گروسی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۹

متن بسیار زیبایی بود. امیدوارم خداوند به شما عمر طولانی عنایت کند تا خیرتان بیشتر به انسانها برسد. من از متن های شما بسیار آموخته ام. همیشه سالم و موفق باشید.

پاسخ
milad مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۷

محمد رضا ،میخواستم ازت تشکر کنم که با همه این گرفتاری ها باز هم به این خونه مجازی سر میزنی .

پاسخ
راضیه مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۱۰

سلام
جالبه همین دو روزه پیش با یکی از دوستانم در ارتباط با قوانین زندگیمون صحبت می کردیم. و در این ارتباط به یه نتیجه جالبی رسیدیم اینکه همیشه برای رسیدن به آرزوهامون علاوه بر یک سری قوانین که مربوط به اجرای انها می شود که بعضی از آنها مانند:ملزم کردن خود به اجرای قانون و انجام دادن کارهایی که از انها لذت می بریم نه کار اجباری و استفاده صحیح از موقیتهای به ظاهر ناخوشایند… باید برای کارها حتما زمان را مشخص کنیم تا بتوانیم خودمان را ملزم کنیم که تا زمان مشخص آن کار یا ارزو انجام یا برآورده شود.و به قول معرف به اطرافیان(کائنات) زمان انجام رو تذکر بدیم.
این صحبتها با دوستم در ارتباط با این موضوع بود که مدتی است که پس از فوق لیسانس بیکار هستم و به دنبال کار میگردم.از انجایی که ظاهرا بیکار هستم اما خودم را ملزم کردم که ساعت 6 صبح بیدار شوم و یک ساعتی اخبار و بعد طراحی مدل کسب و کار و تنظیم وبلاگ و حتی خود را ملزم کرده ام که در کارهای خانه به مادرم کمک کنم.شاید خیلی از وضعیتم راضی نباشم اما دارم سعی میکنم که این دوران به بهترین روزهای زندگیم تبدیل بشه و از درون ان بتونم فرصتها را تشخیص بدم و آنها را عملی کنم.
از شما استاد بزرگوار نیز کمال تشکر را دارم که با وجود برنامه هفتگی که دارم و روزهای جمعه به سایت شما سر میزنم، هربار مطلب یا موضوعی جدیدتر و خلاقانه تر از شما میبینم.همیشه مانا باشید

پاسخ
رویا مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۵

اولین و مهمترین قانون زندگی من پایبند بودن به قوانین زندگیم تحت هیچ شرایطی نیاید از خط قرمز هام عبور کنم حتی اگه بقیه مسخره کنن یا هرفکری دربموردم کنن برا خودم زندگی میکنم نه دیگران.

پاسخ
گلناز مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۵

سلام رویا.
اینکه آدم به قوانین زندگیش پايبند باشه خوبه و من تا اينجا باهات کاملا موافقم. فقط ادامه مطلبتون هضمش واسم سخته. بکار گرفتن قيد “هيچ” خیلی خطرناکه. یادمون باشه قوانین رو خودمون داریم وضع میکنیم و انسان جایزالخطاست. ممکنه لازم بشه یه تغييراتی در آينده بدهی پس بنظرم هر از گاهی قوانينت رو مرور کنی. شاید نياز به بازنگری داشته باشه. والا ممکنه این قوانين بیخودی تو رو گرفتار کنن. موفق باشی

پاسخ
مسعود نصیری مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۹:۵۵

سلام جناب شعبانعلی عزیز…خسته نباشید
می تونم به جرات بگم که پا در مسیری گذاشته ام که رد پای شما و بیشتر بزرگان در اون دیده میشه.یعنی برنامه زندگیم،داره طوری چیده میشه که الان که در ابتدای راهم،روزانه 12-13 ساعت کار می کنم و اگه به همین روال جلو بره،فکر می کنم تا 2-3 سال دیگه ساعات کاریم و البته میزان تاثیرگذاری در کارم،دوبرابر بشه.ولی چیزی که در این ساعات باعث خستگی من میشه اینه که شاید از این 12 ساعت،2ساعتش پرتی داره.و این خیلی خسته ام میکنه.چون من در شهرستانم و “زنگ تفریح های ترافیکی” را ندارم.
دوتا سوال هم می خواستم بپرسم که در صورت صلاحدید پاسخ بدبد:
1)چرا این همه کار؟انگیزه تون چیه از 20 ساعت کار کردن؟
2)علت این که حداقل های رفاهی رو هم از خودتون دریغ کردین،چیه؟آیا کارهای خیرخواهانه و مشارکتی و انسان دوستانه ای را پیش رو دارید؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۴

جناب آقای نصیری عزیز.
من حداقل امکانات رفاهی رو دارم.
مالک اونها نیستم. اما ماشین دارم. خانه دارم. ضمن اینکه برای کسی که ۲ ساعت در روز خانه است و می‌خوابد، خانه اتاق خواب محسوب می‌شود.
پس من یک خانه‌ی ۵۰ متری ندارم! یک اتاق خواب ۵۰ متری دارم که به نظرم لوکس محسوب می‌شود!

در مورد سایر موارد هم یک فایل صوتی به نام «مرگ» ضبط می‌کنم و احتمالا فردا صبح روی سایت قرار می‌دهم.

پاسخ
مسعود نصیری مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۴

پس شدیدا منتظر فردا صبح می مونم.ممنونم ازتون

پاسخ
سمیه مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱:۰۶

سلام استاد
قانون سوم شما رو دوس دارم چون یه مدتی میشه که تو زندگیم بش رسیدم و این خیلی خوبه و گاهی رویدادهای بد اینجوری واسم شیرین میشه.
تشکر از شما این قوانین تلنگر خوبی بود واسم.منو وادار به فکر کردن،کرد.

پاسخ
نیکخواه مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۸

سلام. این پست و این وبلاگ، که خیلی تصادفی هم بهش برخوردم، امشب کمک زیادی به من کرد و تا حدی به درگیری های ذهنی من جواب داد. با آرزوی موفقیت و سلامتی.

پاسخ
حسین مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۱

سلام محمدرضا
چطوری به این قوانین رسیدی؟
الگو برداری ؟؟ تفکر؟؟
هرکسی در زندگی قوانینی داره به عنوان مثال من بعد از بیدار شدن حتما باید ده دقیقه استراحت کنم وگرنه اون روز خوشحال نخواهم بود 🙂
از مزاح که بگذریم
ممکنه خیلی از این قوانینی که گفتی برای امثال ما جالب باشن و بخواهیم اونها رو برای خودمون انتخاب کنیم
آیا قوانینی که الگو برداری میکنیم ، قانون ما خواهد شد؟؟؟ یا بهتر است خودمان با توجه به زندگی خود و ااهداف و آرزوهایمان قانون وضع کنیم؟

پاسخ
علی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۹

محمد رضای عزیز خیلی دوست دارم اون سه قانون رو هم بدونم هر چند نوشتی که نقضشون می کنی
واقعا بی نظیری
ن که شخصی با این همه احساس مثبت ندیدم
شاید دیگه می تونم بگم داره حسودیم میشه
ولی مثبت نگاه می کنم و میگم بهت غبطه می خورم

پاسخ
رها_اسفند مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲۰:۳۰

سلام قانون چهارم مشكوك نيستم = آرامش
امروز نبود اين قانون رو بيش از پيش احساس كردم تو زندگيم…
ممنون بابت قانون هاي عالي كه نوشتيد…

پاسخ
امیر جم مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۰

از سطح هوشمندی و دقت تون به وجد می آم.
قوانین من عین بی قانونی اند
زندگی سرشار از عادت های نامطلوبم که همیشه سعی در برطرف کردنشون داشتم اما چندان موفق نشدم.
خوب من به حقوق و احساسات دیگران احترام می دارم.البته این رفتارم شاید وقتی که عصبی باشم نقص بشه.
به آینده فکر می کنم بیش از حد فکر می کنم طوری که از عمل کردن جا می مونم و این از طرف اطرافیانم نقص محسوب می شه برام
همیشه به زندگی روابط انسان ها چرایی ها عمیق فکر می کنم و لذت می برم از کشف های ذهنیم
متفاوت از هم دوره ای هام در دوره های مختلف،زندگی کردم اما گاها چوبش رو خوردم گاهی هم بردم.
و
.
.
.
با سپاس از شما که این روزها فکر می کنم خیلی خوب و در اقلیت هستید
خسته نباشید
راستی چیزی شبیه به این دوره از زندگی شما رو من در سه ماه از زندگیم تجربه کردم.
هر روز از 5 صبح برای رفتن به محل خدمت سربازی بیرون می زدم بعد از اون ساعت 2 که مرخص می شدم به محل کارم می رفتم.از 3 تا 9 شب به کار آموزی در یه شرکت صنعتی مشغول بودم و 10 که به خونه می رسیدم به غیر از صرف شام دو ساعتی رو مطالعه می کردم.گاهی هم توی وب مشغول می شدم و زودتر از 1 یا 2 بامداد نمی خوابیدم.
کیفیت این دوره از رزندگی من مسلما خیلی متفاوت از کیفیت زندگی شماست اما به هر حال دوره ای بود
یا حق

پاسخ
حسین مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۴

با سلام. خیلی منتظر این نوشتت بودم و کلی لذت بردم از خوندنش. دیشب خوندم ولی تا الان ذهنم مشغول مرور زندگی روزمره خودمه. ما رو به چالش کشوندی.ممنونم

پاسخ
سعیده (آذر) مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۹

یک قانون در زندگی من :

«تحت هـــــــــــر شرایطی و تحت هـــــــــــــــــر اتفاقی، حتی اگر صد در صد حرف من درست باشد، حق بلند صحبت کردن با پدر مادر و شکستن دل آنها و مخالفت تند و لحظه ای و عصبانیت با آنها را ندارم.»
.
این جریان بعد از مدتی ملکه میشه و نتایج باورنکردنی به ارمغان میاره، رضایت قلبی پدر و مادر مساوی است با خیر، آرامش و برکتی عجیب
.
من قوانین بسیاری از این دست برای خودم تعریف کردم که بدون فکر کردن و تحت هرشرایطی اونها رو انجام میدم، تصمیماتی از پیش تعیین شده، که این یکی از مهمترینهاش بود که گفتم.

پاسخ
علیرضا مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۰:۰۳

خیلی سخته وقتایی ک حق صد در صد با خودته بتونی کنترل کنی خودتو…

پاسخ
رها مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۲

بابا دلت میاد من این جوری اذیت کنی
خیلی از ما امروز جای دختر و پسرات هستیم
اگه دوستمون نمیداشتی حتما تولدی و اسمی هم برامون تعریف نمیکردی
همه با با های دنیا دوست دارن سالم و سرزنده باشند و مقتدر کنار زندگی بچه هاشون
اما شاید تو ما رو دوست نداری
من رها 24 سال دارم(تو هم شبیه بابا لنگ دراز میمونی )
اما برای خیلی از ما ها که پدر ومادر دلسوزی نداریم
که میراث جاودانی داشته باشن برامون
حتی …..
تو بهترین بابای دنیایی

پاسخ
امیر جم مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱:۴۹

“اما برای خیلی از ما ها که پدر ومادر دلسوزی نداریم
که میراث جاودانی داشته باشن برامون”
می فهممش اما باهاش کنار نمی آم
خیلی دلم می خواست پدر و مادر خیلی طوره دیگه غیر از این طوری که هستن باشند اما پدر و مادر ریشه اند اصل اند
کسی که ریشه رو می خشکونه خودش که میوه هست و از بین می بره
به ریشه ها و اصل هل ایمان باید داشت هر طوری که هستن
و سعی کنیم که خودمون اگر توی زمین جوونه زدیم و ریشه کردیم.اون طوری بشیم که فکر می کردیم ریشه هامون نبودن تا ما بتونیم بهتر رشد کنیم.

پاسخ
مریم مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۸:۴۲

من عاشق قانون پنجم شدم، منم تا حالا طلبکار نبودم از کسی اما مثل شما هم نبودم ، طلبکار نبودن یه چیزه در ازاش مهربون بودن یه چیز دیگه … منم سعی میکنم اینجوری بشم :دی

پاسخ
سید محمدرضا موسوی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۵

محمدرضا خیلی خوب نوشتی
از اینکه به مردم میگی که چی کار میکنی لذت می برم
به اونها میگی که بدانند مثل تو بودن چه هزینه ای دارد
خدا پشت و پناهت باشه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۵

محمدرضای عزیز.
من هم خوب می‌دونم که مثل تو بودن هم چقدر گرون و پر‌هزینه هست.
اساساً اکثر انسانها اگر هزینه‌هایی که دیگران کرده‌اند رو ببینند، بیشتر از غبطه خوردن یا تحسین کردن، ابراز تاسف می‌کردند!

پاسخ
سید محمدرضا موسوی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۱۵

دقیقا درست میگی محمدرضا
من در 3 دهه زندگیم دیدم که خیلی ها فقط دلشون میخواد محمدرضا شعبانعلی باشند ولی حاضر نیستند حتی 10 شب مثل اون زندگی کنند
چه بشود که بخواهند سالهای سال تلاش کنند
در این دوره و زمانه بیشتر همه دنبال رسیدن به نتیجه با استفاده از راه های میانبر و رسیدن سریع به موفقيت هستند ولی نمی دانند پله های موفقيت را پیمودن کار هر کس نیست
البته آنها که امیدوارند و راه را ادامه می دهند می شوند شعبانعلی های آینده
ولی افسوس که کم هستند
راستی دلم هم برایت تنگ شده 😉

پاسخ
لیلا مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۵

چه جوی میشه به نسل جدید یاد داد که برای زندگیشون قانون داشته باشند و به اون قانونها احترام بگذارن ؟ نسلی که به واسطه ثروت پدر و مادرشون دارن تن پرور ، بی هنر و بی مسئولیت بار میان !

پاسخ
سید رضا مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۳

سلام
تشکر از این نوشته زیبات من رو که چند ساعتی مشغول خودش کرده
تازه رسیدم به قانون اول که دیدم من هم این قانون را بدون اینکه بدونم دارم و مثل توسلطان کلمات نیستم که بتونم بنویسمش
من هر روز در حیاط خوانه ام(میدان آزادی )پیاده روی میکنم و …

پاسخ
البرت مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۹

والا من سه نوع فعالیت برا زندگی در نظر میگیرم
1 فعالیت هایی که علاقه دارم
2 فعالیت هایی که ادم باید برای زندگی اجتماعی و عمومی در ارتباط با دیگران باید انجام بده 3
3 فعالیتهایی که دوست ندارم ولی باید انجام داد تا اگر روزی مشکلی پیش امد توانایی مقابله با شرایط سخت رو داشت
در کل جایی دیگر نوشته بودم اکثر ما ایرانیها میدانیم چه نمیخواهیم ولی اگر از ما بپرسند چه میخواهیم اکثرا جوابی که خود نیز قبول داشته باشیم نداریم
بنده در حال تعریف چه میخواهیم هستم
مهمترین کار من تا دو سال اینده(میخام برم سربازی) اینکه بتونم گذشته رو از عقاید نا درست پاک و بتوانم تصویر درست از خود و دنیا بسازم

پاسخ
مسعود مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۰۱

محمد رضای عزیز ، ما به شما نیاز داریم. کمی مکث کن ، کمی درنگ ، کمی تفریح

پاسخ
پرویز مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۷:۰۶

سلام محمدرضا
شاید یه روز که از نزدیک دیدمت یه چیز جالب رو بهت نشون بدم که موقع ثبت شمارت توی تلفنم پیش اومد، اما الآن دوست دارم در مورد قوانین حرف بزنم، هر کسی قوانین خودش رو داره و من قوانین تو رو دوست دارم، می دونی یه بار یه کاریکاتور گذاشتی که مجسمۀ متفکر رو در کنار رد پای عمل کننده نشون می داد، راستش اعتراف می کنم که من هرگز توی زندگیم مثل تو کار نکردم (هرچند از هفت، هشت سالگیم توی مکانیکی بزرگ شدم) و هرگز به کار زیاد اعتقاد نداشتم، شاید دلیل اصلیش این باشه که من یه thinker هستم از نوع شدید، فکر کنم به خاطر همین یاد گرفتم که هیچ قانونی پایدار نیست، شاید برای خشک بودن قوانین دوست داشتنی‌ات بهت خرده بگیرم اما من هر سال قوانینم رو تغییر می دهم حتی در حد اینکه دیگه از این وری خونه نرم! و تنها قانونی که به قطعیت قبول دارم همون عدم قطعیت هست، برخی از قوانینت برام جالب بودن مثل مشکوک نبودن، که بیشتر از اینکه قانون باشن باید رفتار باشن!
من رو یه پدر قانونمند بزرگ کرده که توی زندگیش تعداد برگهای جریمه اش دو رقمی نیست، از بچگیم کمربند بستم، و سر وقت روغن ماشین رو عوض کردم، به قانون ایمان دارم اما معتقدم قانون کافی نیست، اگر پدر من به قانون پایبند نبود قانون هیچ کاره بود در نهایت امر توی کشور ما از هر ده تا خلاف یکی یا دو تاش دیده می شه شاید توی کشورهای دیگه هم این طوری باشه و دوست دارم همین رو از زبان خودت بشنوم که چند بار قوانین خودت رو زیر پا گذاشتی، جایی که تنها پلیس زندگی ات خودت بودی؟
من خودم اعتراف می کنم که بارها قانون اول خودم رو به طور کامل زیر پا گذاشتم همون قانونی که تا امروز به شدت بهش اصرار داشتم، (یعنی هیچ چیز قطعی نیست رو)! و اعتراف می کنم که خیلی هم آدم قانون مداری نیستم!
ممنون که متن‌هایی می نویسی که آدم رو به فکر کردن وادار می کنه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۷:۱۷

پرویز جان.
واقعیت اینه که حداقل می‌تونم بگم که در مورد قوانینی که اینجا دیدی، من الان که متن رو می‌نویسم، جز سه یا چهار مورد استثناء در مورد قانون دوم، در مورد بقیه یادم نمیاد که اونها رو نقض کرده باشم (آنچه نوشتم ایمان من محسوب می‌شه و من شدیدا آدم مومنی هستم! از نوع اورتودوکسی).
اما یک اعتراف هم بکنم.
این‌ها قانون‌های یک تا هفت من نیستند. قانون‌های چهار تا ده من هستند. سه قانون اول و دوم و سوم رو که بسیار هم دوست دارم، به همون دلیل که تو گفتی (تعدد مواردی که نقض شده‌اند) نیاورده‌ام. سعی کردم قوانینی بنویسم که حداقل اطرافیانم که سالهاست با من زندگی و کار می‌کنند، در هنگام خواندن آنها نخندند.

پاسخ
کتایون مهر ۱۴, ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۳

آقای مهندس این که اینا قوانین 4 تا 10 شما هستند یه جورائی برای من خیلی مهمه. یکی از سوالات همیشگی من اینه که اگه مدتهاست هدفی رو برای خودم تعریف کردم که هنوز حتی بهش نزدیکم نشدم، آیا باید از لیست اهدافم حذفش کنم که بهم احساس بد نده یا برعکس نگهش دارم و صبور باشم؟
این متنی که نوشتید برای من خیلی تاثیرگذار بود و دارم روی اهداف و قوانین زندگی خودم کار میکنم. خواهش میکنم ادامه اش بدید و اگه ممکنه قوانین 1 تا 3 رو هم بنویسید.
خیلی ممنونم

پاسخ
مهسا مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۸

ممنون که متن‌هایی می نویسی که آدم رو به فکر کردن وادار می کنه.

پاسخ
مهدی گ مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲:۱۷

محمد رضای عزیز
دیدگاه های زیبایی دارید و کلا نحوه زندگیتان

محمد رضا جان
من الان از سایت ادینه بوک سه کتاب شما را
با عنوان های
فنون مذاکره اصول/کاربرد/ترفندها
53 اصل مدیریت انسان ها ویراست دوم
53 اصل تصمیم گیری
را سفارش دادم و مبلغ را هم پرداخت کردم
انشالله اگر مشکلی پیش نیاد تا 7-8 روز دیگر کتاب های شما استاد گرانقدر به دست من خواهد رسید
خیلی مشتاق هستم که زودتر کتاب ها به دستم برسنند
تا بتوانم اطلاعات خودم را افزایش بدهم
کتاب دیگری از شما در این سایت ندیدم اگر بود وگرنه دوست داشتم کتاب های بیشتری از شما را داشته باشم

به امید موفقیت های روز افزون شما دوست عزیز و گرامی
موفق باشید

پاسخ
ثمانه مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱:۳۰

راستی ممنون از اشتراک قوانین زیباتون.من یکی از قوانین تاثیرگذار زندگی شخصیم این هست که”همه ی ما وظیفه داریم زندگی ابنا بشر رو بهتر کنیم ٬ ولو به اندازه ی حتی چسب زدن به پولی کهنه”!

پاسخ
ثمانه مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۵۶

جناب شعبانعلی عزیز قانون هفتمتون رو به خوبی در زندگیم درک می کنم٬ گاهی یک صحنه از یک فیلم ٬ یک جمله از یک معلم یا دوست٬ یک اتفاق در خیابونی که هر روز عبور میکنم تاثیری بر من میذاره که فکر میکنم دقیقا متعلق به من بوده و حتی سهم من از اون کتاب یا ارتباط .
“اگر دوستم یا همکارم یا استادم، رفتاری کرد که نپسندیدم یا در جایی منافع من را آنقدر که انتظار داشتم، تامین نکرد، با خودم یک سال یا چند سال گذشته را که با او بوده‌ام مرور می‌کنم. اگر در کل راضی باشم، اعتراض نمی‌کنم. سود و زیان را در چند دقیقه و چند ساعت و چند ماه، خلاصه نمی‌کنم.” در این پست همین کار رو با من کرد…

پاسخ
مینا مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۵۶

محمد رضای عزیز
درخصوص قوانین زندگیت چند جایی ابهام داشتم.این ها سوالاتی است برای بازنگری در قوانین زندگیم خودم.
قانون دوم: بدخواهان، زندگی دیگران را به «بحران» نکشیده‌اند. آیا این بدان معنیست که بدخواهی وجود ندارد و همه با عمل به باورها و عقیده‌های خود زندگی می کنند؟ آیا این مهم نیست که عمل به باورهای خودم و تعصب نسبت به آن موجب بحران در زندگی دیگران خواهد شد؟پس این همه ظلم و بی عدالتی ، فقر و استیصال انسانها در هر گوشه از این دنیا ناشی از چیست و این همه، تاوان «همراه باور اشتباه دیگران» نشدن را می دهند؟
قانون ششم: آیا فرصت کافی برای شناخت انسانها را به آنها میدهی تا برایت مجال یادآوری روزهای خوب با هم بودن را بدهد؟ درباره کسی که هیچ انتفاعی از او به تو نرسد و اصلاً توان جبران محبت های تو را هم نداشته باشد و فقط حس خوب با تو بودن را می خواهد، چگونه قضاوت می کنی؟آیا صرفاً کسب منفعت در گذشته و یا به امید آینده دلیل خوبی برای فراموش کردن اوست؟
بی صبرانه منتظر خواندن قوانین دیگر زندگیت هستم …

پاسخ
حسین مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۱۵

سلام
من به کار زیاد وخواب زیاد علاقه دارم توبودی این تناقضو چطوری حل میکردی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۱۸

من فکر می‌کنم هدف‌های بزرگ خواب رو از آدم می‌گیره.
خیلی از ما که هدف‌های بزرگ داریم اما خواب زیاد رو ترک نمی‌کنیم. احتمالا داریم رویاها و اهداف دیگران یا Learned Goals رو پیگیری می‌کنیم. اینه که ترجیح می‌دیم بخوابیم تا در اون زمان،‌ رویاهای خودمون رو پیگیری کنیم.

ادامه تحصیل،‌ ماشین گران قیمت ، خانه‌ی بزرگ ممکن است از جمله اهدافی باشد که دیگران به ما تزریق کرده‌اند.

پاسخ
milad مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۵۵

نمیدوم اما شما آدم عجیبی هستید.به هر حال هر انسانی به یه مقدار خواب لااقل 6 ساعت نیاز داره وگرنه ضربه میبنه از لحاظ جسمی..محمد رضا جان تا حالا حس نکردی روت تاثیر گذاشته از لحاظ جسمی ،ذهنی؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲:۲۸

خستگی و بی حوصلگی و عصبی بودن از تبعاتش هست. اما کسی در شرایط من امروز مسوولیتهایی داره که حق انتخاب براش نمیمونه

پاسخ
milad مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۵۵

نمیدوم اما شما آدم عجیبی هستید.به هر حال هر انسانی به یه مقدار خواب لااقل 6 ساعت نیاز داره وگرنه ضربه میبنه از لحاظ جسمی..محمد رضا جان تا حالا حس نکردی روت تاثیر گذاشته باشه از لحاظ جسمی ،ذهنی؟

پاسخ
asal مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۷

از کجا میفهمی که هدف هدف خودته یا یکی دیگه یعنی این آدمی که میگین که داره رویا یا اهداف دیگران رو پیگیری میکنه از کجا بفهمه هدف خودش نیست؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۱

راجع به این جداگانه می‌نویسم عسل جان.

پاسخ
احمدی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۱۴

اینایی که صبح ساعت 5 پا میشن میرن میدوئن بعد میان دوش میگیرن بعد صبحانه میخورن میرن سرکار ، فتوشاپن دیگه !؟ شما همه این کارارو چه جوری میکنین.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۰:۲۰

من فعالیت فیزیکی ندارم. اگر هم زود بمیرم و بیمار شم حتما به همین دلیله. آخرین ورزش جدی که انجام دادم پینگ پنگ در اول راهنمایی بود.
سال ۱۳۷۸ هم که از خانواده جدا شدم تلویزیون رو گذاشتم کنار. از ۱۳۸۰ هم روزنامه‌ها رو کنار گذاشتم.
یکی از دلایلی که زندگیم رو نوشتم به همین دلیله. من زندگی متعادلی ندارم. عاشق زندگیم هستم اما ممکنه بسیاری از آدمها من رو دیوانه و نامتعادل بدونن.
هر هفته حداقل یک بار پیش می‌آد که شب در حدی خسته هستم که ماشین رو داخل پارکینگ میبرم همونجا می‌خوابم (چون تا آسانسور ۸ تا پله فاصله هست! صبح بیدار می‌شم و با همون لباس می‌رم جلسه! یا دوش می‌گیرم و سریع لباس عوض می‌کنم و میرم!)

پاسخ
آزاده م مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۹:۱۱

شما نباید بیمار و یا خدای نکرده زود بمیرید لطفا. فعالیت فیزیکی را در برنامه هاتون بگنجانید لطفا و حتما.
ببخشید استاد شما باید باشید.
میدونم که گفتید قوانین خودمون رو بنویسیم ولی این یه خواهش بود.

پاسخ
علی مهر ۱۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۲

سلام
استاد محمد رضای عزیز در تایید حرف فائزه واقعا می خوام بگم من این چند روزی که با شما آشنا شدم برام دنیای جدید رقم خورده و با خوندن قوانین زندگیتون شدیدا به فکر فرو رفتم
محمد رضا کاش می تونستم جایی توی تیم کاریتون داشته باشم
محمدرضا این قسمت رو التماسانه می نویسم که خودتو حفظ کن و مواظب خودت باش
بودن محمدرضا ها برای خیلی ها امید هست پس اسن امید رو برای سال های طولانی براشون حفظ کن
باز هم به خاطر همه خوبیهات ممنون

پاسخ
مریم مهر ۱۲, ۱۳۹۲ - ۱۹:۴۸

محمد رضای عزیزم سلام
دلم گرفت وقتی تو از مرگ حرف زدی .وقتی که تو ما راجز دوستانت از نوع مجازیش حساب میکنی وقتی که هر روز با وجود تمام مشغله و لیست کارهای نکرده خودت موظف میکنی که به ما سر بزنی و امید تو دل ما زنده کنی و افق های زندگی برای ما روشن کنی وقتی که برای ما تراست زون مبتنی بر اعتماد همو طنانت درست میکنی وقتی که رادیو مذاکره را میسازی تا کسایی که بودجه لازم ندارن از کلاسات واز تجربه هات محروم نمونن وقتی که تو اینقدر خوبی و ماهی و…. و خیلی کارایی که نمیگی تا ریا نشه….حالا یه چیز من از طرف تمام دوستای مجازی ازت استدعا میکنم نه فقط به خاطر خودت به خاطر ما که به تو حالا حالا ها نیاز داریم مثل هوایی که نفس میکشم لطفا به یه دکتر فوق تخصص مراجعه کن برای اینکه مثل ادمای معمولی روزی 6 ساعت بخوابی و یکم ورزش. میدونم مشغلت خیلی زیاده ولی تو باید به خودت خیلی برسی تا سایت بالاسرمون بمونه.
اگه این کارو بکنی از تراست زون و رادیو مذاکره هم برای ما مفید تره مطمئن باش.
همین…
امید وارم یه روز یه پست بذاری تحت عنوان اینکه من دیگه روزی 6 ساعت میخوابم.

ه‍یوا مهر ۲۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۷

Seven minutes of exercise to stay healthy:

American researchers have developed a seven-minute high-intensity training circuit that uses body weight alone. The program consists of a series of twelve thirty-second movements and contractions alternating with ten-second breaks. The full circuit lasts seven minutes and can be repeated two to three times depending on how much time you have. The effectiveness of this program has been proven in terms of both overall and cardiovascular health.

ACSM, Health and Fitness Journal, juin 2013
http://www.american-hospital.org/en/news/world-health-news/world-health-news/article/7-minutes-dexerci.html

پاسخ
فائزه مهر ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۵

من هم قوانین زندگی خودم رو دارم . واقعیتی که وجود داره اینه که این قوانین کاملا شخصی هستن و هر کسی با شرایط خودش وضعشون میکنه پس نوع قوانین و میزان تلاش ما برای اجرای اونها نباید مورد سوال قرار بگیره و دیگران هم باید بدونن تنها برآیند این قوانین و صد البته اون قسمتی که در ارتباط با زندگی اونها باشه مهمه و مربوط به اونها میشه و نه کل قضیه ! این یکی از همون قوانینیه که من برای خودم دارم و خیلی هم دوسش دارم . : )

پاسخ
محمد حسن مهر ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۳

با سلام
در پاسخ شما به سوالات زیر، من دنبال یک راه حل برای مسئله های زندگی خودم می گردم.
1-به مطالعه بسیار علاقه مند هستید و این برنامه ای که عنوان کردید زمان بسیار کمی برای مطالعه می ماند چگونه ودر چه زمانهای مطالعه می کنید؟
2-در مورد کنسلی یا تغییر زمان قرار ها رو چگونه مدیریت می کنید؟(به خاطر شغلم کنسلی یا بدقولی مشتریانم اتلاف زمان زیادی دارم)
3-تفریح عمومی مانند ورزش یا تماشای یک فیلم یا… ندارید؟
4-زمان قرار های دوستانه(با دوستان قدیمی یا فامیل ویا عیادت از یک دوست) که به صورت غیر برنامه ریزی شده است چطور در این برنامه فشرده جای می دهید؟
با تشکر از زمانی که به من دادید

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

در قسمت‌های بعدی بیشتر و کامل‌تر توضیح می‌دم.
من صبح‌ها یک ساعت و شب‌ها یک ساعت برای مطالعه درنظر می‌گیرم. و معمولا آنقدر صبح زود یا آنقدر شب دیر این کار را می‌کنم که تماس‌های تلفنی تمرکزم را به هم نزند.
در طول روز هم، به لطف ترافیک تهران این فرصت را دارم و معمولاً خودم رانندگی نمی‌کنم و با وسایل نقلیه‌ی عمومی (عمدتا تاکسی سرویس) جابجا می‌شوم تا بتوانم مطالعه کنم. روزانه حدود ۳ تا ۴ ساعت در ترافیک هستم. که در کل می‌شود حدود شش ساعت روزانه.
ساعتی ۱۰-۱۵ صفحه هم که بخوانم کافی است.
تفریح عمومی ندارم. اما فقط با شرکت‌ها و سازمان‌هایی کار می‌کنم که دوستشان داشته باشم. معیارم در انتخاب پروژه ها لذت همنشینی با انسانهاست.
گاه با شرکتی کوچک کآر می‌کنم چون مدیرانش را دوست دارم و گاه با یک بانک بزرگ کار نمی‌کنم چون از آدمهایش لذت نمی‌برم.
بنابراین تمام ساعت‌های جلساتم تفریح است.
معمولا هم فضای جلسات را جدی برگزار نمی‌کنم. چه جلسات داخلی و چه خارجی.
لیستی از دوستان و دیدارهای انجام نشده دارم.
هر وقت جلسه‌ای کنسل می‌شود سریع‌ با همه تماس می‌گیرم و به اولین کسی که در دسترس بود سر می‌زنم!

پاسخ
میلاد قریشی مهر ۱۸, ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۱

سلام محمدرضا

میدونم خیلی زمان از این نوشته گذشته ولی راجع به زمانی که توی تاکسی و رفت و آمد مطالعه میکنی میخواستم بدونم که چجوری میتونی تمرکزت رو حفظ کنی یا اینکه یادداشت برداری کنی؟ یا اینکه توی این زمان‌ها فقط برای مرور چیزایی که خوندی استفاده میکنی؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی مهر ۱۹, ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۱

سلام میلاد. این کامنت‌ها رو از کجا پیدا می‌کنی؟ :))))
کلی طول کشید پست رو خوندم ببینم چی گفته‌ام. بعد هم کامنت رو پیدا کردم. اون موقع‌ها چون کامنت‌گذاری باز بود، زیر این پست‌ها افتضاح بود. الان چقدر خوبه که خودمونی‌تر و جمع‌وجورتر هستیم و همه همدیگه رو می‌شناسیم.
‌‌
ببین من این سال‌های اخیر در مطالعه خیلی وسواسی‌تر شده‌ام. اول این که به راحتی از خوندن کتاب‌ها صرف‌نظر می‌کنم. اصلاً برام مهم نیست که هر کتابی رو بخونم. به جاش وقت باز می‌شه یه سری کتاب‌هایی رو بخونم که برام جالب‌ترن. چند روز پیش داشتم اکانت یکی از دوستام رو که بلاگر کتاب هست می‌دیدم. کتاب‌های جدیدی که ناشرهای ایرانی ترجمه کرده‌ان رو معرفی می‌کنه.
دیدم که از پونزده تا کتاب آخر، فقط یکی رو خونده‌ام. دو تا دیگه رو انگلیسیش رو خونده‌ام. بقیه رو نه فارسی نه انگلیسی.
چنین اتفاقی پنج سال پیش محال بود بیفته. شاید از پونزده‌ها ۱۲ تا رو فارسی و انگلیسی خونده بودم. دو تا رو فقط انگلیسی. یکی رو هم نخونده بودم

به جاش وقت باز شده برای خوندن یه سری کتاب‌هایی که در حالت عادی در مسیر آدم قرار نمی‌گیرن.

مثلاً امروز داشتم کتاب Ecological Brain رو می‌خوندم. مال Luis Favela.
خیلی گشتم تا فهمیدم چنین کتابی وجود داره. و خوندنش هم برام لذت داره. و فکر می‌کنم تغییری توی ذهنم ایجاد می‌کنه. اما خب بهایی که باید برای خوندن این‌جور کتاب‌ها بپردازم اینه که یه سری از کتاب‌های پاپ رو که الان داره عرضه می‌شه نخونم.

به همین نسبت که در انتخاب کتاب و خوندن کتاب وسواسی‌تر شده‌ام، طبیعتاً برای خوندنم هم دنبال جای خلوت‌ترم. چون ترجیحم اینه که تا حد امکان برنگردم یه کتاب رو دوباره بخونم. دوست دارم همون دفعهٔ اول بتونم به کارهای دیگه‌ام،‌ مطالعه‌های دیگه‌ام و چیزهای دیگه‌ای که توی ذهنمه ربطش بدم. عملاً مطالعهٔ آزادِ‌ غیرکاری من شده آخر شب و اول صبح.

یه مدت پیام‌ها زیاد بود و تا لحظهٔ آخر با موبایل بودم. بعد چند بار در خواب و بیداری پیام‌های چند نفر رو جابه‌جا فرستادم. دیگه به خودم قول دادم که روی واتس‌اپ خوابم نبره. به خاطر همین شب دم دستم یا کتاب کاغذی یا ایبوک‌ریدر می‌ذارم. می‌خونم تا خوابم ببره و صبح هم وقتی بیدار می‌شم (معمولاً چهار یا چهار و نیم صبح هست) ، میرم سراغ کتاب. یه ساعت که گذشت، چک می‌کنم ببینم اسرائيل جایی رو زده یا نه و بعد زندگی روزمره رو شروع می‌کنم 😉

پاسخ
milad مهر ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۵

چند قانون من که البته هنوز باور عمیق پیدا نکردم ولی بارها بهشون برخورد کردم و فکر می کنم یه سری قوانین بدون رد هستند چون ردپاشون رو تو زندگیم بارها دیدم.
1-همیشه بعد از بدترین شرایط ناگهان همه چیز خوب و زیبا می شود.
فکر می کنم شباهت بسیار زیادی به مون قانون میوه شرایط سخت شما و اون جمله در سخنرانی رندی پاش داره!
2-فقط و فقط آرامش پیش خداست.
این رو چندین و چند بار تجربه کردم .وقت هایی که خسته شده بودم و بریده بودم …وقت هایی که دیگه دلم می خواست هدف های عجیبم رو رها کنم و همون راه عادی رو برم که همه میرن،لحظه هایی که به ستوه اومدم…لحظه هایی که کم اوردم…همیشه توی اون لحظه ها وقتی دنبال راه حلی بودم و فکر می کردم که چرا این فکر که هدایی هست ناگهان همه اون حس بد رو از بین می برد و با این که چند بار تجربه کردم بازهم یادم میره.برای همین فکر می کنم خدا اثبات پذیر نیست . یه جایی در اعماق وجود حس میشه و فکر میکنم توی لحظه های سخت آدم به اون اعماق نزدیک تر می شه.

3-اطرافیان نظرات زیادی دارند حالا چه استاد چه معلم چه دوست چه همکار چه… اما لازم نیست همه اون ها درست باشه حتی اگر خیلی با شور و حرارت بگن اون رو…این رو قانون کردم چون بار ها لطمه دیدم ازش .چون همش حرف های بقیه رو بدون فکر قبول کردم.حرف هایی که از همون لحظه اول باید مینداختمشون بیرون.حرف هایی که گوینده چون فقط به وجد اومده بود گفته.چون دیده یه سری به حرفش گوش میدن هرچی دلش می خواسته بدون فکر ریخته بیرون…

پاسخ
1 2 3 5

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.