دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

آینده شغل سئو در دوران هوش مصنوعی | چند نکته و پیشنهاد

میثم راه‌پیما زیر نوشتهٔ (ناقصِ)‌ وبلاگ‌نویسی در عصر هوش مصنوعی بحث سئو و آینده شغل سئو رو مطرح کرده بود؛ موضوعی که همهٔ کسانی که به‌شکل حرفه‌ای سئو رو دنبال می‌کنن بهش فکر می‌کنن و هم‌فکری دربارهٔ اون، هم جذاب و آموزنده است و هم – لااقل برای متخصصان سئو – ضروری.

برای این‌که فضای زیر اون بحث به موضوعات دیگه کشیده نشه، جواب خودم رو به کامنت میثم در این‌جا می‌نویسم. اما لطفاً اون رو در حد یک کامنت بخونید و در همین حد ازش انتظار داشته باشید و نه یک پست وبلاگی (چون فقط دارم سریع و سرسری در چند دقیقه یه چیزی تایپ می‌کنم و می‌نویسم. این نوشته یک متن تحلیلی نیست).

سعی می‌کنم حرف‌هام رو شماره‌گذاری کنم و در قالب گزاره‌های کوتاه بنویسم.

آینده شغل سئو در دوران هوش مصنوعی (مولد)

◼️ زمانی که سئو برای اولین سال‌ها شکل گرفت،‌ کاری به‌شدت تکنیکال و مکانیکی بود. از قرار دادن کلمات کلیدی مرتبط در متن که اصطلاحاً بهش keyword Stuffing گفته می‌شه (ترجمه کنیم به: کلمه‌چپانی) تا کارهایی که بعداً اضافه شد و رسید به اسکیما و نوشتن توضیح (دیسکریپشن) و بهینه‌سازی سرعت سایت و بهینه کردن LCP و FCP و کارهای مشابه. به‌نظرم یک روند کاملاً واضح حداقل در یک دههٔ اخیر وجود داشته و الان داره به‌شدت سرعت می‌گیره. اونم اینه که سهم سئو تکنیکال در کل فرایند سئو داره کاهش پیدا می‌کنه. یعنی متخصص سئو نمی‌تونه فقط به اعتبار این تخصص (به‌تنهایی) جایگاه جذابی رو در بازار به‌دست بیاره یا حفظ کنه.

واضحه که این سهم حداقلی، با وجود کاهش پیدا کردن، حذف نمی‌شه. بالاخره سایت باید تمیز باشه. باید سریع لود بشه و طراحی مناسب داشته باشه. اما تأثیرگذاری این‌جور کارها برای رتبه گرفتن و دیده شدن بسیار کم شده.

◼️ به‌نظرم سئو کم‌کم داره به مصداق یکی از کارهایی تبدیل میشه که در نوشتهٔ تعدیل کارکنان اسم‌شون رو «شغل‌های لاغر» گذاشتم. یعنی کاری که به‌تنهایی نمی‌تونه یک تخصص کلیدی و کانونی باشه. قبلاً این‌طور نبوده. الان هم هنوز نشده. اما روند فعلی نشون می‌ده که متخصصان سئو لازمه کارشون رو در قالب بستهٔ بزرگ‌تری ارائه بدن که سئو (به مفهوم فعلی)‌ صرفاً «یکی از» اون خدمات باشه.

◼️ فکر می‌کنم قبلاً رفتارهای موتورهای جستجو اون‌قدر ساده و پیش‌بینی‌پذیر بود که سئوکارها به‌سادگی می‌تونستن بر رفتار موتورهای جستجو مسلط بشن. مثلاً‌ به بحث نیت جستجو (search intent) فکر کنید. یه متخصص سئو می‌تونست به‌راحتی بعد از مدتی تکنیک‌های مناسب برای همهٔ قصد‌ها رو یاد بگیره. کسانی که دنبال اطلاعات بودن، کسانی که دنبال خرید بودن، کسانی که دنبال سایت شرکت یا کسب‌و‌کار مشخصی بودن و …

الان به‌نظر میاد سیستم‌های جستجوگر اون‌قدر دارن پیچیده می‌شن که درک همه‌جانبهٔ رفتارشون در همهٔ این زمینه‌ها ساده نیست. به‌ویژه این‌که رفتارشون دینامیکی هم شده. یعنی مدام در طول زمان تغییر می‌کنه. بنابراین شاید یکی از ابزارهای رقابتی این باشه که سئوکارها به سمت بازارهای تخصصی‌تر برن. مثلاً کسی که می‌تونه سایت‌ها رو برای فروشگاه بهینه کنه (purchase intent) تمام انرژی و زمان و زندگیش رو بذاره روی همین قسمت. چون بعیده بتونه هم‌زمان به یه سایت دیگه در زمینهٔ جستجوهای با نیت آموزشی (educational intent) مشورت خوبی بده یا پروژهٔ قوی اجرا کنه.

این‌جور تخصصی شدن، هم رقابت رو کم می‌کنه، هم کمک می‌کنه سئوکار کاملاً سوار روندهای تخصصی اون بخش خاص از بازار بشه.

◼️ به‌نظرم کار سئو و تولید محتوا رو دیگه نمیشه کاملاً مستقل دید. حتی اگر تولید محتواهای صوتی و تصویری رو جدا کنیم (که به‌نظرم نباید بکنیم)، کسی که سئو کار می‌کنه باید در زمینهٔ‌ اصول تولید محتوای متنی کاملاً قوی باشه (نمی‌گم عالی باشه. می‌گم کاملاً قوی. یه پله پایین‌تر). و اگر می‌خواد در یه زمینهٔ تخصصی کار کنه که دانش تخصصی می‌خواد، حداقل باید بتونه در اون حوزه کارهای حداقلی تولید محتوا رو انجام بده. منظورم این نیست که مثلاً کسی که می‌خواد سئوی یک داروخانه رو بهتر کنه باید تخصص داروسازی داشته باشه. واضحه که این کار غیرممکنه. اما لازمه بتونه ویرایش‌های ساختاری کامل و ویرایش‌های محتوایی اولیه رو انجام بده و جاهایی که تغییر در محتوا لازمه، بتونه راهنماها یا حتی پیش‌نویس‌های کلی رو به متخصص بده که محتوا بر اساس اون تولید شه.

◼️ نکتهٔ بعدی که به‌نظر می‌رسه اینه که منطقیه متخصص سئو بیش از هر زمان دیگری در حوزهٔ «معماری محتوا» و «information architecture» متخصص بشه. منظورم صرفاً این نیست که بتونه چند تا صفحهٔ سنگ‌بنا (cornerstone) یا ستون (pillar) درست کنه. منظورم اینه که بتونه واقعاً تمام داده‌های شرکت‌ها و کسب‌و‌کارها رو ببینه و بر اساس اون یک معماری کامل انجام بده که این محتوا به چه شکل و در چه قالبی باید روی سایت عرضه بشن. این کار قبلاً‌ در حیطهٔ استراتژی محتوا قرار می‌گرفت. یعنی یه عده می‌گفتن ما استراتژیست محتوا هستیم و یه عدهٔ دیگه می‌گفتن ما کار سئو انجام می‌دیم و معمولاً معماری محتوا میفتاد سمت استراتژیست محتوا. اما امروز اگر کارشناس سئو بر معماری محتوا مسلط نباشه، نمی‌تونه پروژهٔ سئو رو موفق پیش ببره یا همراه و هم‌فکر خوبی برای استراتژیست محتوا باشه.

◼️ فکر می‌کنم باید بپذیریم که ماه عسل فعالان حوزهٔ محتوا – که تقریباً یک دهه ادامه داشت و بیش از یک دهه قبل، خود من از اولین کسانی بودم که آغازش رو اعلام کردم – تقریباً به پایان رسیده. آیا منظورم اینه که تولید محتوا دیگه ارزش نداره؟ نه. اصلاً. منظورم این نیست. منظورم اینه که در یک دهه یا شاید پانزده سال گذشته، وفور بسیاری در حوزهٔ محتوا وجود داشت. مردم راحت سرچ می‌کردن. روی هر چیزی کلیک می‌کردن و بازار محتوا اون‌قدر اشباع نشده بود که کیفیت واقعاً مهم باشه. صنعت چاق تبلیغات فیزیکی (فروشندگان بیلبورد و رسانه‌های محیطی و رسانه‌های مکتوب و صدا و سیما) هم اون‌قدر از مردم پول‌های گرون گرفته بودن که دیجیتال مارکترها و متخصص‌های سئو با افتخار می‌گفتن ما داریم مشتری ارزون‌تر میاریم. اون وفور فراوان باعث شد دپارتمان‌های تولید محتوا و دیجیتال مارکتینگ بسیار چاق بشن و فعالیت‌ها بسیار خرد بشن.

یکی می‌گفت من نرخ تبدیل بهینه می‌کنم. یکی می‌گفت سئوی تکنیکال. یکی سئوی محتوایی. یکی بهینه‌سازی بالای قیف ورود. یکی افزایش نرخ تبدیل پایین قیف. یکی دیگه بررسی پرفورمنس و شاخص‌های عملکردی کمپین‌ها. یکی طراح کمپین‌های ایمیلی. یکی دیگه تعریف پرسونای مخاطب. یکی دیگر بررسی نقشه سفر مشتری و …

اون‌قدر پول ریخته بود (که بخش مهمی هم میراث گرونی رسانه‌های ماقبل دیجیتال بود) که راحت می‌شد این پروژه‌ها رو با چنین چارت‌هایی تغذیه کرد. امروز چنین پولی وجود نداره. چون جستجو کمتر شده، مردم حساس‌تر شدن، موتورهای جستجو به هم‌جنس‌خواری (کنیبالیزیشن) رو آوردن (مثلاً گوگل با AI Overview داره یه وظیفهٔ دیگهٔ خودش رو که Indexing هست می‌خوره). و محتوا هم بسیار زیاد شده.

در چنین وضعیتی، اقتصادی‌تره که متخصص سئو سعی کنه سبد بزرگتری از مهارت‌ها و خدمات رو عرضه کنه. اسمش رو هم دیگه نمی‌شه گذاشت سئو. من بودم شاید اسمش رو می‌ذاشتم Digital Visibility Optimization یا DVO (این اصطلاح ایدهٔ من نیست. خیلی‌ها به‌کار برده‌ان).

ترکیبی از سئوی تکنیکال، سئوی محتوایی، کمک به معماری محتوا، بررسی شاخص‌های عملیاتی (نه فقط در بخش سئو بلکه در کل پایپلاین و مسیری که از ورود به خرید نهایی تبدیل میشه).

◼️ مسئله‌ی دیگه اینه که متخصصان سئو سال‌های سال مشغول فروختن «رتبه» و «ترافیک» بوده‌ان. این رو راحت می‌شه از پروژه‌ها فهمید. الان باید متخصص سئو واقعاً دنبال آوردن کسی باشه که مشتری یا مخاطب نهاییه. فرض کنیم من سایت یک کافی‌شاپ رو درست می‌کنم. کاملاً واضحه که میشه با مقاله‌ای به اسم «فرق کاپوچینو و لاته چیست؟» ترافیک آورد (این سال‌ها اون‌قدر بهمون این رو توی سایت‌ها گفته‌ان که حالمون بد شده). اما از این ترافیک، مشتری در نمیاد یا اگر در بیاد خیلی نرخ تبدیلش پایینه. متخصصان سئو همیشه حواس‌شون بوده که اگر ۱۰۰۰ تا کلیک می‌خوان بیارن، بخشی رو با این‌جور چیزها پر کنن. اما واقعیت اینه که کسی که سرچ می‌کنه «کافه شیک و دنج با جای پارک خوب توی شریعتی» راحت‌تر مشتری می‌شه.

تبدیل شدن «متخصصان فروش ترافیک و رتبه» به «متخصصان فروش lead (مشتری راغب)» فقط یک تصمیم ساده نیست. کاملاً به تغییر استراتژی و نگاه متفاوت به مسیر شغلی نیاز داره. اما حتی اگر نپسندیم، ضروریه.

الان اگر آگهی‌های استخدام متخصص سئو رو ببینید، کاملاً مشخصه که چنین شغلی با چنین شرح شغلی رو به افول میره (چند تا سرویس نرم‌افزاری برای ردیابی کیووردها رو فهرست کرده‌ان و گوگل آنالیتیکس و چهار تا سرویس دیگه برای آنالیز موقعیت رقابتی سایت در کلمات کلیدی مهم). وقتی کل بازار کوچیک می‌شه، دیگه مهم نیست کجای بازار باشید. مثل اینه که هواپیما در حال سقوط باشه و کسی تلاش کنه همه رو کنار بزنه بره صندلی عقب که دیرتر بخوره زمین. کارفرما نمی‌فهمه و هنوز سئو رو این‌طوری درک می‌کنه و توی آگهی‌هاش هم اعلام می‌کنه. این متخصص سئو هست که باید بفهمه کارفرما نمی‌فهمه، و آروم آروم تعریف شغل خودش رو گسترده‌تر و عمیق‌تر کنه.

◼️ اتفاق دیگه‌ای که داره میفته اینه که معنای تجربهٔ‌ کاربری داره عمیق‌تر و گسترده‌تر می‌شه. خیلی از معیارهایی که قبلاً برای تجربهٔ‌ کاربری گفته می‌شد، الان ساده‌اندیشانه به‌نظر می‌رسه. نمی‌گم مهم نیست. اما در حاشیه است. تجربهٔ کاربری یعنی این‌که کاربر وقتی میاد توی یه صفحه بگه «چه خوب شد روی این لینک کلیک کردم. واقعاً ممکن بود انقدر بدشانس باشم که کلیک نکنم و این صفحه رو نبینم! چقدر خوشحالم. امروز روز خوبی برای من بوده.» به‌نظرم کمتر از این،‌ دیگه ارزش نداره و هر چیز دیگه‌ای که در تجربهٔ کاربری تعریف می‌شه، نهایتاً باید بتونه کاربر رو به این نقطه برسونه. متخصص سئو اگر هدف خودش رو این بذاره که به شکل‌گیری چنین تجربه‌ای کمک کنه، قطعاً عضو ارزش‌آفرین میشه. حالا بخشی از این کار رو خودش انجام می‌ده، بخشی رو با کمک کارشناسان سازمان. شاید هم مجبور شه مدام با بقیهٔ اعضای تیم محتوا یا دیجیتال مارکتینگ یا کارشناس‌های سازمان سر و کله بزنه که اون‌ها به این سمت هدایت شن. الان کار سئو بیشتر از کار تکنیکال، یه‌جور رهبری و جهت‌دهی به حضور دیجیتال سازمان‌هاست. یعنی بتونه سازمان رو قانع کنه که اگر می‌خوای بازی قدیمی رو جلو بری، نتیجهٔ چندانی نمی‌گیری.

ممکنه بگید خب این که دیگه وظیفهٔ‌ سئوکار نیست! آره نیست. اما سئو‌کار هست که شغلش در معرض تهدیده و لازمه آروم آروم جایگاه شغلی و جهت‌گیری عملیاتی خودش رو تغییر بده.

◼️ این توضیحاتی که گفتم، یه نتیجهٔ‌ ضمنی هم داره. بعیده پروژه‌های کوتاه‌مدت سئو دیگه برای شرکت‌ها ارزش داشته باشن. قبلاً هم بهتر بود پروژه‌های سئو میان‌مدت و بلندمدت باشه. اما خیلی از کارفرماها متوجه نمی‌شدن و حاضر نبودن این کار رو بکنن. الان به‌نظرم هم کارفرما و سئوکار باید این واقعیت رو بپذیرن که جز در همکاری بلندمدت نمیشه ارزش اقتصادی ایجاد کرد. علتش هم اینه که آشنا شدن با ماهیت کسب‌و‌کار، عمیق شدن روی بازار، شناخت مخاطب و بررسی رفتار مخاطبان و بر اساس اون «پرورش دادن محتوا» کاری نیست که بشه در کوتاه‌مدت انجام داد. متخصص سئو باید همکار استراتژیک تیم دیجیتال سازمان بشه و نه پروژه‌بگیرِ کوتاه‌مدت.

◼️ من اگر امروز می‌خواستم به‌عنوان متخصص سئو کارم رو شروع کنم، چند کار می‌کردم. اول این‌که حوزه‌های محتوایی بسیار محدود و search intent‌های بسیار محدود رو انتخاب می‌کردم. اگر سئوی سایت فروشگاهی کار می‌کردم، سراغ سئوی سایت آموزشی نمی‌رفتم. اگر سئوی سایت وکلا رو کار می‌کردم،‌ سراغ سئوی سایت پزشک‌های زیبایی نمی‌رفتم.

این بازارها اصلاً کوچک نیستن. وفوری که در ماه عسل سئوی سنتی وجود داشت باعث شده بود یه نفر صبح سئوی آرایشگاه رو کار کنه و عصر سئوی زایشگاه و شب برای باشگاه کار کنه و فردا هم برای بنگاه. و در هیچ بازاری عمیق نمی‌شد. اما واقعاً هر یک از این بازارها می‌تونن درآمد یک عمر یک آدم یا یک تیم سئو رو تأمین کنن.

کار دومی که می‌کردم این بود که حتماً سعی می‌کردم چند کلمه یا عبارت کلیدی رو روی سایت شخصی خودم بگیرم. این کار از چند جهت خوب بود.

اول این‌که لازم نبود مدام وعده و وعید به کارفرما بدم. فقط جلوش سرچ می‌کردم که این سوال رو می‌بینی؟ چرا شما این‌جا بالا نباشی؟ دوم این‌که مجبور نمی‌شدم مدام توضیح بدم که فلان عبارت رو در فلان شرکت من گرفته بودم. خاک بر سر فلانی که بعد از من اومد و درست کار نکرد. ولی شما بپرسی اونا فلان تاریخ روی فلان عبارت یک بودن.

مزیت بعدی هم این بود که می‌تونستم مثل لابراتوار روی محتوای خودم کار کنم، هم اخلاق و رفتار ابزارهای جستجو دستم میومد. هم مجبور می‌شدم مدام دانش تخصصی خودم رو توی اون حوزه قوی‌تر کنم و سوادم فراتر از سواد تکنیکال باشه. نمی‌خواستم متخصص اون حوزه بشم. اما می‌تونستم به‌تدریج «معمار محتوایی» در اون حوزه بشم.

کار سومی که می‌کردم این بود که به کارفرما توضیح می‌دادم که اگر می‌خوای با این رقیب و اون رقیب درگیر رقابت بشی و هر روز بگی این رتبه‌اش چنده و اون چنده، بی‌خیال من بشو. چون کلاً هواپیما داره سقوط می‌کنه تو تا اون توالت ته هم بدوی نهایتاً قراره بخوری زمین.

به من فرصت طولانی بده. منم از اول بهت پلن کامل و نقشه راه می‌دم و می‌گم چیکار می‌کنم. من قدم به قدم، بازدیدکنندگان خودت رو پرورش می‌دم. بالاخره الان ۵۰ یا ۱۰۰ نفر به سایتت سر می‌زنن (يا اگر نزنن،‌ بعد از ۵ تا یا ۱۰ تا آرتیکل سر میزنن). بعدش ببینم اینا چی می‌خوان. چی سرچ می‌کنن. وقتی میان توی سایت کجا می‌رن. و سعی می‌کنم با عمیق‌تر کردن سایت، رضایت این ۱۰۰ نفر رو زیاد کنم (با معیارهای شفاف کمی: تابعی از مدت زمان حضور در سایت، تعداد صفحاتی که می‌بینن، نرخ تبدیل و …). و با این کار آروم آروم خود به خود آدم‌های بیشتری هم میان و باز داده‌های بیشتری گیر من میاد و باز من اون‌ها رو راضی‌تر می‌کنم. این یه جور رشد ارگانیک و ارزشمنده که یه مزیت مهم داره. کم‌کم معماری سایت، چیدمان صفحات و محتوای اون‌ها جوری میشه که خودت می‌گی: انصافاً هر کس برای این سوال یا این خواسته، به این صفحات سر نزنه باخته. وقتی این رو گفتی، دیگه مجبور نیستی هر روز ببینی الگوریتم موتورهای جستجو چه تغییری می‌کنه. حالا این موتورهای جستجو هستن که باید مدام به تیم‌شون حقوق بدن و الگوریتم‌هاشون رو آپدیت کنن تا بتونن مخاطب رو به سایت تو برسونن. چون اون‌ها هم هدف و مأموریت‌شون و سود اقتصادی‌شون در اینه که مخاطب رو به بهترین مقصد برسونن.

کار چهارم هم این‌که با تمام توان به ابزارهای هوش مصنوعی مجهز می‌شدم و همه‌جوره سعی می‌کردم در سئو ازشون کمک بگیرم. جز در یک مورد: تولید مستقیم محتوا (یا حتی مادهٔ خام محتوا).

باز برگردم به حرفی که وسط این متن گفتم. مشخصه که SEO به شکل سنتی کم‌کم افول می‌کنه. اما DVO در کوتاه‌مدت و میان‌مدت افول نخواهد کرد (شاید در بلندمدت بی‌معنا بشه). هیچ‌کس دلش برای متخصص سئو و آیندهٔ شغلی اون نسوخته که بیاد بگه تو خودت رو به سئو محدود نکن. بیا در DVO به من کمک کن. فقط خود سئوکارها هستن که می‌تونن کم‌کم کارفرماها رو آموزش بدن که انتظاری «متفاوت‌تر، عمیق‌تر، جامع‌تر، بلندمدت‌تر، پایدارتر و ماندگارتر» از متخصص سئو داشته باشن.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


10 نظر بر روی پست “آینده شغل سئو در دوران هوش مصنوعی | چند نکته و پیشنهاد

  • جلیل شجاع‌زاده گفت:

    سلام محمدرضا جان

    در استفاده از هوش مصنوعی برای سئو، اولین چیزی که به ذهن آدم می‌رسه کمک گرفتن از هوش مصنوعی برای تولید محتوا یا گرفتن‌ ایده‌های اولیه و چارچوب محتوا از هوش مصنوعی است. باتوجه مطالب زیادی که در جاهای مختلف گفتی، این روش تولید محتوا در نهایت تولید کننده محتوا را به کسی تبدیل می‌کنه که از نشخوار دیگران تغذیه می‌کنه و محتوای تولید شده هم کمکی به دیده شدن در موتورهای جستجو نمی‌کنه. می‌خواستم اگر فرصت شد چند تا از کابردهای هوش مصنوعی در سئو رو ذکر کنی.

    متشکرم

    • سلام جلیل جان.
      من هم مثل تو فکر می‌کنم یکی از جاهایی که واقعاً مدل‌های زبانی می‌تونن مفید باشن،‌ همین بحث سئو هست. از ایدهٔ اولیه گرفته، تا پیشنهاد ساختار برای متن، تا پیدا کردن اشتباهات نگارشی.
      اما من آدم مناسب این بحث نیستم. چون برای این کار وقت چندانی نذاشتم و عمداً به‌خاطر متمم، سعی کرده‌ام از مدل‌های زبانی برای سئو بسیار دوری کنم.
      ما توی متمم مسئله‌ای که داریم اینه که عملاً چیزی که داریم ارائه می‌کنیم «صدای متمم» هست. صدا به معنای عام می‌گم، و نه صوت و پادکست.
      متمم یه لحن خاصی در طول این سال‌ها پیدا کرده که مال خودشه. هر چی هم جلوتر رفتیم، ظرافت‌ها و ویژگی‌های این لحن بهتر در اومده. استفاده از مدل‌های زبانی، ممکنه ما رو ناخواسته به سمت «صدای متوسط» یا «متوسط صداها» ببره و تمایزمون رو از دست بدیم.

      اگر بخوام مثال بزنم،‌ مثلاً به معرفی کتاب مقیاس نگاه کن. این معرفی می‌تونست با خیلی حرف‌های دیگه شروع بشه. و غیرمتعارف‌ترین شروغ، اینه که جفری وست، مسئلهٔ مرگ پدرش و ترس از مرگ خودش رو به مسئلهٔ بزرگ‌ترِ «مرگ گونهٔ انسان» و «مرگ پستانداران» تبدیل کرد و ازش یه پروژه ساخت.

      وقتی ذهن بدون ایده‌های بیرونی با سوژه مواجه می‌شه (جفری وست + کتاب + مفهوم مقیاس +‌ سنتافه) میشه با opening متمایز شروع کرد. اما وقتی نطفه‌های ایده رو از بیرون میاریم، ممکنه راه این‌جور ایده‌ها در ذهن بسته بشه.

      در عین حال، من عمیقاً معتقدم بسیاری از سایت‌ها می‌تونن استفاده‌های بسیار ارزشمندی از مدل‌های زبانی برای بهبود سئو انجام بدن. چون قرار نیست همهٔ سایت‌ها «لحن و صدا» به مخاطب عرضه کنن. مثلاً من اگر میرم یه ریش‌تراش در دیجی‌کالا بخرم، دنبال «صدای منحصر‌به‌فرد دیجی‌کالا» نیستم. فقط می‌خوام یه متن نسبتاً موجز و مناسب و آگاهی‌دهنده بخونم. این‌جاست که هوش مصنوعی از ایدهٔ اولیه، ساختار، نکاتی که احتمالاً مشتری دنبالش هست، کیووردهایی که خوبه در متن باشه و … می‌تونه کمک کنه و کیفیت محتوا رو واقعاً ارتقا بده.

      خلاصه این‌که آدم‌هایی که وقت زیادی صرف کرده‌ان و تلاش کرده‌ان از Gen AI‌ برای سئو استفاده کنن، حتماً ایده‌ها و تجربه‌های خوبی دارن. منم اگر متمم نبود، خیلی شوق داشتم این کار رو انجام بدم. اما الان به‌خاطر نگرانی‌ای که گفتم، ترجیح داده‌ام در این زمینه بهش نزدیک نشم (در واقع به‌نظرم برای «تولیدکنندگان محتوا» خیلی مفیده. اما برای «نویسنده‌ها» خطرناکه و من – درست یا غلط – خودم رو نویسنده می‌دونم).

      • احمد بنی‌جمالی گفت:

        محمدرضا جان ببخشید که دوباره کامنت می‌گذارم. چقدر جالبه که شما حتی برای پیدا کردن ایرادهای نگارشی هم در متمم از مدل‌های بزرگ زبانی استفاده نمی‌کنید. چون در همین درس مقیاس که الان بهش اشاره کردید یادمه اون لحظات اول که این درس منتشر شد، در خصوص سال تولد جفری وست یه اشتباهی رخ داده بود. یعنی اول سال تولد جفری وست 1940 عنوان شده بود و بعد چند تا پاراگراف پایین‌تر نوشته بود جفری وست متولد سال 1954 هست. من فردا که دوباره درس را خوندم و خواستم ایمیل بزنم، دیدم این ایراد رفع شده و معلوم بود که بدون دخالت مدل‌های بزرگ زبانی – و احتمالا با ایمیل یکی از بچه‌ها مبنی بر وجود ایراد نگارشی – انجام شده.

        • نه. استفاده نمی‌کنیم.
          به چند علت.
          اول این‌که خطاهای خودش خیلی زیاده. و خطا هم ناشی از معماری مدل‌های زبانیه. یعنی حذف‌شدنی نیست. یعنی تا وقتی این معماری فعلی هست و داره بسط پیدا می‌کنه، ما روی اون حساب باز نمی‌کنیم. اما وقتی تب این معماری خوابید و نسل بعدی تکنولوژی هوش مصنوعی اومد (نسل بعدی و نه نسخهٔ بعدی چت‌جی‌پی‌تی و گروک و دیپ‌سیک). ما هم ممکنه به سمتش بریم.
          مسئلهٔ دوم اینه که خطاها دو دسته هستن: پیش‌پاافتاده (trivial) و non-trivial یا پیش‌پا‌نیفتاده :))
          خطایی که شما خوندید و فهمیدید، یعنی پیش پا افتاده بوده. وگرنه نمی‌فهمیدید. و خطایی که مخاطب می‌خونه و در جا می‌فهمه، اهمیت زیاد نداره. بعداً در آینده اصلاح می‌شه. خطاهایی نگران‌کننده است که مخاطب بخونه و نفهمه. و پتانسیل به‌وجود اومدن این خطاها در متمم – اگر از هوش مصنوعی استفاده کنیم – خیلی زیاده و ریسکش هم سنگینه.
          اگر هم بخوایم به LLM‌ها بگیم که شما خطاها رو پیدا کنید و بگید و ما بررسی کنیم، انگار یه کارمند خنگ آوردی که می‌خواد ۱۰ تا چیز غلط یا بی‌فایده بگه که شاید یه چیز درست اون وسط بگه که اون هم trivial هست. واقعاً به ما کمک نمی‌کنه.
          من برام مهم نیست که یه جایی توی متمم بگیم «نیوتن در سال ۲۵۲۰ میلادی به دنیا آمد.» تازه مخاطب هم وقتی چنین اشتباهی رو کشف می‌کنه، تمرکز و توجه لحظه‌ایش زیاد میشه. حال خوبی هم پیدا می‌کنه (یه‌جور حس تسلط). اگر هم ایمیل بزنه و بگه، احساس مشارکت رو تجربه می‌کنه. یه تعامل انسانی هم با متن و هم با متمم شکل گرفته. از همه‌نظر متمم و متممی‌ها برنده هستن.
          اما از خطاهای non-trivial که هوش مصنوعی ایجاد می‌کنه و ممکنه از دست‌مون در بره می‌ترسم (هرکس هم بگه من بلدم با فلان پرامپت و فلان تکنولوژی و این روش و … احتمالش رو «صفر» کنم، یا کم‌استعداده یا ‌کم‌سواد).

  • نوذر صیفوری گفت:

    مطلبی که منتظرش بودم 🙂 

    مرسی محمدرضاجان.

    یه نکته هم اضافه کنم، امیدوارم اگه صلاح دونستبن درباره‌اش صحبت کنین.

    یادمه توی دورهمی آنلاین آبان ۴۰۳، من درباره این موضوع سئو در دوره جدید پرسیدم و ایشون دوتا کلمه کلیدی رو مطرح کردن: Fact checking و Source finding.

    و گفتن که توی دوره جدید، هوش مصنوعی مولد این دوتا کارکرد رو به ما عرضه می‌کنه که مکمل جستجو هستن.

  • میثم راه پیما گفت:

    سلام و عرض ارادت فراوان محمدرضای عزیز،

    از صمیم قلب بابت وقتی که گذاشتی، ازت ممنونم. واقعاً نمی‌دونم چطور باید قدردانی کنم برای این گوهر ارزشمندی که با سخاوت و بزرگواری در اختیارمون گذاشتی. اینکه حدود ۴۰ دقیقه وقت گذاشتی و با دقت، صبوری، محبت و از همه مهم‌تر اشراف کاملت به موضوع، چنین تحلیلی نوشتی، واقعاً جای هزار بار تشکر داره.

    از دیروز چندین بار متن رو خوندم و هر بار بیشتر یاد گرفتم و بیشتر تحسین کردم عمق نگاهت رو. اگر اجازه بدی، دوست دارم برداشت خودم از حرف‌های ارزشمندت رو به‌صورت خلاصه و لیست‌شده ارائه بدم به این علت که وقت رو زیاده از حد نگیرم — البته با این آگاهی که حتماً نکات ظریف و البته مهمی هست که ممکنه در این خلاصه‌سازی از قلم بیافته.

     

    مهارت‌هایی که یک متخصص DVO باید داشته باشه:

    تسلط کامل به سئو و ادامه‌ی مسیر قبلی؛
     

    توانایی تولید محتوا در تمامی فرمت‌ها (متن، ویدیو، پادکست و… )؛
     

    مهارت در معماری محتوا و سازمان‌دهی ساختار صفحات و موضوعات؛
     

    آشنایی کافی با مفاهیم تجربه کاربری (UX) برای ارائه محتوای رضایت‌بخش و کاربرمحور در وب‌سایت؛
     

    تسلط بر ابزارهای مرتبط با هوش مصنوعی و توانایی بهره‌گیری از آن‌ها در فرآیند تولید و تحلیل
     

    و در نهایت، تمرکز بر خلق نتیجه واقعی برای کارفرما؛ یعنی نه فقط کلیک و ایمپرشن، بلکه تبدیل همه این فعالیت ها به مشتری واقعی.
     

    * خیلی دوست دارم بدونم از نگاه تو، چه مهارت‌های دیگه‌ای می‌تونه به این فهرست اضافه بشه.

     

    توصیه‌هایی برای رشد حرفه‌ای یک متخصص DVO:

    انتخاب یک نیچ (Niche) مشخص برای فعالیت حرفه‌ای؛ مثلاً یک حوزه مثل فروشگاهی، شرکتی یا آموزشی، و تمرکز روی یک صنعت خاص در آن حوزه؛
     

    راه‌اندازی یک وب‌سایت شخصی در همان نیچ، هم به‌عنوان رزومه‌ای قابل ارائه و هم بستری برای آزمون‌وخطا، یادگیری عمیق و ساخت تجربه واقعی؛
     

    تلاش برای بستن قراردادهای بلندمدت با پروژه‌ها تا هم تأثیر واقعی کار  برای کارفرما دیده بشه و هم ثبات مالی فراهم بشه
     

    باز هم ممنونم بابت سخاوتی که در انتقال این تجربه ارزشمند نشون دادی. 

     

  • سامان زندیانی گفت:

    ۳ پست آخر درباره آینده XXX در دوران هوش مصنوعی بوده! جالبه. ای کاش درباره موضوع‌هایی مثل آینده بازاریابی، آینده راه‌اندازی و مدیریت کسب‌وکار، آینده کوچینگ و… رو هم با همین فرمون جلو می‌رفتین!

    • سامان جان.
      احتمالاً جملهٔ معروف نیلز بور یادت هست که می‌گه «پیش‌بینی خیلی سخته، خصوصاً اگر در مورد آینده باشه.»
      من هم واقعاً قصد پیش‌بینی (يا پیش‌گویی)‌ ندارم. این سه تا کاملاً تصادفی کنار هم قرار گرفتن.
      ‌اولی (آیندهٔ وب در عصر هوش مصنوعی) رو در اثر یک اتفاق ساده نوشتم.
      من به‌خاطر متمم که از paywall استفاده می‌کنه، همیشه برام ترندهای استراتژی paywall جالب و مهمه. اینه که معمولاً هر وقت یه لینکی از سایت‌هایی که توشون اکانت دارم باز می‌کنم (خبری، علمی، مجلات و …) هم‌زمان روی یه مرورگر دیگه بدون لاگین همون صفحه رو باز می‌کنم تا ببینم سهم و حجم محتواهایی جلو و پشت «دیوار پرداخت» چقدره. و اخیراً به‌وضوح دیدم که دیوارها داره میاد جلوتر و محتواها داره میره پشت. این بود که اون مطلب رو نوشتم و گفتم دلم برای وب با ساختار و ترکیب محتوای قبلی تنگ می‌شه.
      مطلب دوم، کاملاً‌ دربارهٔ وبلاگ‌نویسی بود. این‌جا هم دغدغهٔ اصلی من واقعاً وبلاگ بوده و نوشتن وبلاگ. اما نمی‌شه از وبلاگ حرف زد و از شبکه‌های اجتماعی، هوش مصنوعی مولد و تغییر content landscape حرف نزد.
      مطلب سوم هم واقعاً قرار بود یه کامنت برای مطلب دوم باشه، که صرفاً چون طولانی شد، جداگانه منتشرش کردم.

      وگرنه راستش رو بخوای، خودم با این‌که آدم بشینه هی در مورد آینده حرف بزنه، راحت نیستم (خصوصاً وقتی که کلی حرف دربارهٔ حال و حتی گذشته وجود داره که ارزش دارن بهشون پرداخته بشه).

      یه مسئله‌ی دیگه هم وجود داره. اونم اینه که وبلاگ‌نویسی و سئو نسبتاً موضوعات بسیار کوچکی هستند با دامنهٔ بسیار محدود (البته خود وبلاگ‌ها هم به چند نوع تقسیم می‌شن. سئو هم زیرشاخه‌های متعددی داره که سرنوشت یکسانی ندارن. اما هر جور حساب کنیم، نسبت به موضوعاتی مثل بازاریابی، کسب‌و‌کار و کوچینگ و …) موضوعات محدود‌تری هستن.
      به‌نظرم مقاله‌ای که دربارهٔ «آیندهٔ بازاریابی در عصر هوش مصنوعی» نوشته شده باشه و چنین تیتری داشته باشه، تقریباً مستقل از این‌که توش چی گفته شده باشه، غلطه یا لااقل غیرمفیده.
      ما داریم از آیندهٔ تحلیل رفتار مشتری می‌گیم؟ داریم از آیندهٔ برندسازی می‌گیم؟ از آیندهٔ روابط عمومی می‌گیم؟ از آیندهٔ بازار و تغییراتش می‌گیم؟ از آیندهٔ‌ روش‌های دسته‌بندی مشتریان می‌گیم؟ از آیندهٔ قیمت‌گذاری می‌گیم؟ از آیندهٔ کانال‌های توزیع و فروش می‌گیم؟ از آیندهٔ فروش فیزیکی می‌گیم؟
      تازه هرکدوم این‌ها هم زیرمجموعه‌های دیگه‌ای دارن.
      ‌‌
      سئو و وبلاگ‌نویسی به نسبت این‌ها خیلی خیلی کوچیک‌تر هستن و می‌شه در موردشون حرف زد. اما اگر کسی بخواد در مورد همین سئو هم حرف درست و حسابی بزنه، واقعاً می‌تونه چند صد صفحه کتاب بنویسه.
      و واقعاً هم جالب می‌شه. نه به‌خاطر این‌که آيندهٔ سئو رو بررسی کنیم. به‌خاطر این‌که توی یه کار حرفه‌ای، می‌شه نشون داد وقتی آیندهٔ چنین تکنیک‌ها و تکنولوژی‌هایی رو نگاه می‌کنیم، باید به چی توجه کنیم و در چه چارچوبی فکر کنیم و به چه روشی تحلیل کنیم.

      خلاصه این‌که این سه تا هم که نوشتم، واقعاً غلط زیادی بوده. و سعی می‌کنم این غلط‌ها خیلی زیادتر نشن :))

      • سامان زندیانی گفت:

        بله متوجه شدم ممنون
        از محتوای سوالم مشخص بود که در مورد اون سه حوزه که گفتم چقدر اطلاعات دارم و چقدر کوچیک فرضشون می‌کنم 🙂
        دو تا موضوع حاشیه‌ای درباره سوال پرسیدن خودم و شاید افرادی دیگه‌ای شبیه به خودم می‌خوام بگم و یک خاطره از (فوبیای از دست دادن محمدرضا شعبانعلی) که قبلا توی لینکدین نوشتم و احتمالا ندیدین رو اینجا می‌ذارم چون خیلی دوست داشتم که بخونیدش.

        ۱. این سوال پرسیدن‌های خودم رو  تشبیه می‌کنم به فضای دانشگاه که یه دانشجوی ترم اولی هر موضوع جدید یا سوالی (حتی بی ربط) براش پیش بیاد سریع میره پیش استادشون میگه: استاد فلان چیز چی می‌شه؟ یا فلان چیز رو شما هم بلدین؟! فلان کس رو شما هم می‌شناسین؟ دانشجو ‌می‌دونه اگه سوالش خیلی بی ربط باشه یا حتی استاد جوابش رو هم ندونه ولی چارچوب جدید بهش می‌ده که از اون ابهام در بیاد. در کنارش هم به استاد این اطلاعات رو می‌رسونه که من هم دارم توی اون حوزه یه سرک‌هایی می‌کشم بلکه یه مثبتی بگیره 🙂
        من هم این طوری هستم که با دیدن یه موضوع جدید میرم درس‌های متمم رو نگاه می‌کنم، بعد میام توی روز نوشته سرچ می‌کنم و نهایتا رو میارم به سوال پرسیدن. البته سوال پرسیدن توی روزنوشته واقعا برام کار سختیه به دلایل مختلف.

        ۲. توی درس‌های یادگیری متمم و بعضی فایل‌های صوتی انقدر درباره اهمیت کامنت گذاشتن و شرکت در بحث گفته شده (و من آویزه گوشش کردم)، الان وضعیتم جوریه که هر پست مفیدی در فضای وب می‌بینم سریع آستین‌هام رو بالا می‌زنم و به خودم می‌گم: خب کامنتم رو بزارم که این پست برام مفید بشه! فک کنم باید یک ذره بازبینی‌ش کنم.

        ۳. خاطره‌ای از فوبیای مرگ محمدرضا شعبانعلی! کپی شده از پست لینکدین خودم:

        یک خاطره‌ای یادم افتاد که گفتنش برام سخته اما بالاخره یک روزی باید می‌گفتم! خیلی خلاصه میگم.  
        اوایل که با متمم آشنا شده بودم به طرز عجیبی مطالعه‌اش می‌کردم و شعبانعلی رو دنبال می‌کردم. هر جایی حتی اگر کامنت‌ هم می‌نوشت، می‌خوندمش.
        بعد از علاقه خیلی زیادی که به متمم و محمدرضا پیدا کردم، دچار فوبیای از دست دادنش شدم 😅  
        یادمه به همسرم گفتم اگه شعبانعلی (خدایی نکرده) اتفاقی براش بیفته چیکار کنم؟ وبلاگش و متمم آخرش چی میشه؟!
        همسرم یه لبخندی بهم زد و گفت هر وقت شعبانعلی رو دیدی حتما این خاطره رو براش تعریف کن! حالا شاید فرصت نشد ببینمش، گفتم اینجا خاطره رو تعریف کنم.  
          
        آقای شعبانعلی خیلی مدیونتم ❤️ هر جا هستی سالم و سرحال باشی

        • سامان. حرفت رو در مورد کامنت گذاشتن و طرح سوال‌ها می‌فهمم. من هم خیلی با این روش موافقم. سوال‌های زیادی هستن که مستقل از این‌که جواب مشخص دارند یا ندارن، مطرح کردن‌شون ذهن آدم رو باز می‌کنه و توجه ما رو به موضوعاتی معطوف می‌کنه که در حالت عادی کمتر بهشون توجه می‌کنیم.

          من هم متقابلاً وقتی جواب می‌دم، منظورم این نیست که سوال، سوال بد یا نامناسبی بوده. دقیقاً به سبک تو، نگاه من هم اینه که سوال رو می‌شه به فرصتی تبدیل کرد تا کمی حرف بزنیم یا به خودمون و بقیه (که دارن حرف‌ها رو می‌خونن) یادآوری کنیم که میشه به یه موضوع دقیق‌تر نگاه کرد.
          ‌‌
          من در مواجهه با سوال‌هایی که می‌خونم یا به ذهنم می‌رسه، یه روش تقریباً ثابت دارم که فکر می‌کنم برای تو و بچه‌هایی که نوشته‌های من رو می‌خونن آشناست. اما حالا که بهانه‌اش پیش اومده، یه بار این‌جا می‌نویسم.

          اول از همه، از خودم می‌پرسم که این سوال ذاتاً معنا داره یا نه؟ خیلی سوال‌ها معنا ندارن. یا سوال‌هایی هستن که گرفتار بازی زبانی هستن. یعنی وقتی در موردشون حرف می‌زنیم، بیش از این‌که دربارهٔ چیزی در عالم واقع حرف بزنیم، داریم کلمات و مفاهیم رو کنار هم سامان می‌دیم. کشتی تسئوس که توی روزنوشته بهش اشاره کردم در این دسته قرار می‌گیره. سوال در مورد وجود یا عدم وجود خدا هم به نظر من در همین دسته است (یعنی یه سوال کلامیه). سوالی هم که اخیراً محسن شیروانی مطرح کرد (هوش مصنوعی AGI)‌ در همین دسته قرار می‌گیره (به نظر من. نظر گروه دیگه‌ای از آدم‌ها این نیست).
          وقتی می‌گیم این سوال‌ها بی‌معنی هستن، منظورمون این نیست که نباید بپرسیم یا اون‌ها رو روی میز بذاریم. اتفاقاً حرف زدن از معنا و بی‌معنایی این سوال‌ها، دریچه‌های بزرگی از دانش و خرد رو به‌ روی ما باز می‌کنه. و روشش هم این نیست که فقط بگیم: سلام. این سوال بی‌معنیه. باید درباره‌شون حرف بزنیم تا بیشتر و بهتر بفهمیمشون.

          دومین سوالی که از خودم می‌پرسم اینه که آیا این سوال به اندازهٔ کافی شفاف هست؟ یا لازمه طولانی‌تر بشه؟ در یکی از نوشته‌های قدیمی خودم (لطفاً‌ کمی طولانی‌تر حرف بزن) توضیح داده بودم که طولانی‌تر کردن سوال، بخشی از یافتن پاسخ سواله.

          سومین سوالی که از خودم می‌پرسم اینه که آيا سوال جایگزینی وجود نداره که این رو بذاریم کنار و به اون فکر کنیم؟ ممکنه به نظر مسخره بیاد که آدم با یه سوال مواجه شه و راه‌حلش این باشه که کلاً سوال رو بذاره کنار و سوال جایگزین مطرح کنه. اما موضوع اینه که سوال‌ها خیلی وقت‌ها مثل چراغ‌قوه می‌مونن. یعنی ما با سوال کردن، نور می‌ندازیم روی بخشی از دنیا. انگار می‌خوایم فکر و ذهن‌مون رو متمرکز کنیم روی اون قسمت. یا به زبان دیگه، در یه دنیای تاریک، می‌خوایم یه جایی رو روشن کنیم و اونجا دنبال کلید‌ یا کلیدهای گم‌شده‌مون بگردیم. همون‌طور که گاهی توی تاریکی، چراغ‌قوه رو به یه سمت می‌ندازیم و دوست‌مون میگه: «اینور رو ببین. اینور مهمه. اونجا خبری نیست.» در دنیای یادگیری هم، تغییر سوال می‌تونه چنین نقشی داشته باشه. خصوصاً در جایگاه معلم، اگر معلم تشخیص بده که طرف مقابل،‌ چراغ‌قوه رو به چه نیتی روی یه گوشهٔ خونه (یا دنیا) انداخته، طبیعیه که ممکنه پیشنهاد بده جهت چراغ‌قوه عوض شه. در این‌جا سوال عوض شده،‌ اما سوژه عوض نشده (تو می‌گی من دنبال کلیدم و دارم با چراغ‌قوه این‌جا دنبالش می‌گردم. من می‌گم کلید اینوره. بیا با سوال متفاوتی، جای دیگه‌ای رو نگاه کنیم و دنبالش بگردیم).

          چهارمین کاری هم که گاهی اوقات انجام می‌دم،‌ خُرد کردن سوال به سوال‌های ریزتره. چون خیلی وقت‌ها اگر سوال رو ریز نکنیم، واقعاً گرفتار کلی‌گویی می‌شیم. مثلاً: «آدم توی این وضع کشور مهاجرت کنه یا نه؟» خیلی سوال کلی و عمومی‌ای هست. اما خرد کردنش به «آدم‌های مختلف» باعث میشه به تعدادی سوال برسیم که هر کدوم جواب شفاف‌تری دارن.

          پنجمین کاری هم که گاهی انجام می‌دم، افزایش سطح انتزاع (abstraction) سواله. یعنی مثلاً وقتی سوال «آیا عراقچی می‌تونه سرنوشت سیاسی کشور رو تغییر بده؟» مطرح می‌شه، ترجیح می‌دم به سوال «وزارت خارجه در تغییر سرنوشت سیاسی نظام چقدر نقش ایفا می‌کنه؟» فکر کنم که کمی انتزاعی‌تره. حتی حالت انتزاعی‌ترش هم اینه که «دولت‌ها در تغییر سرنوشت سیاسی نظام چقدر موثر هستند؟»
          مثال فنی هم دربارهٔ همین سئو هست. به‌نظرم اگر کسی بخواد تحلیل درستی انجام بده، بهتره به جای این سوال که «آیندهٔ سرچ گوگل یا آیندهٔ سئو چی میشه؟» به این سوال انتزاعی‌تر فکر کنه که «آیندهٔ ایندکسینگ در دنیای دیجیتال چه‌جوریه؟ آیا فهرست‌نویسی در دنیای دیجیتال یک فعالیت ضروری باقی خواهد ماند؟ اگر باقی می‌مونه، مکانیزم‌هاش چیه؟ متولیانش چه کسانی خواهند بود؟ چه ذی‌نفعانی داره؟ چه کسانی هزینه‌اش رو – مستقیم یا غیرمستقیم – تأمین خواهند کرد؟»

          در مورد مردن، حس تو رو می‌فهمم و از محبتت هم ممنونم. منم چنین حسی دارم. یعنی وقتی یه آدم‌هایی رو برای مدتی دنبال می‌کنم و حرف‌هاشون رو می‌شنوم یا نوشته‌هاشون رو می‌خونم، اگر حسم به اون آدم‌ها خوب باشه، این سوال گوشهٔ ذهنم می‌شینه که اگر یه روز نباشن چی میشه؟
          در اغلب موارد، بعد از این‌که مدتی می‌گذره و اون تب‌و‌تاب اولیه از بین میره، این سوال هم کمرنگ میشه و به فراموشی سپرده می‌شه. اما در بین این آدم‌ها کسانی هم هستند که این ترس یا دغدغه، جایی در گوشهٔ ذهنم باقی می‌مونه. فکر می‌کنم تعدادی از این آدم‌ها رو – که در ذهن من هستن – می‌شناسی. دنیل دنت برای من چنین کسی بود. دنیا بدون اون برای من یه چیزی کم داره. دوست داشتم هر وقت اتفاق تازه‌ای میفته، پدیدهٔ تازه‌ای پدیدار میشه، سوال تازه‌ای روی میز میاد، نظر دنت رو هم در موردش بدونم. داوکینز هم برای من چنین آدمیه. خوشحالم که معاصرش هستم و هست و تلاش می‌کنه و می‌نویسه و حرف می‌زنه. و روزی رو که خبری در موردش بشنویم – به فرض این‌که خودم اون روزا زنده باشم – دوست ندارم. شان کرول هم اخیراً به فهرست اونا اضافه شده اما با کمی فاصله.
          و البته باید بگم خوشحالم که آدم‌های محبوبم، اهل قلم هستند و بسیار نوشته‌اند. اینه که عملاً بخش بزرگی از ذهن و نگاه‌شون، ماندگار شده و از بین نمیره.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser