خانه » دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)

دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)

توسط محمدرضا شعبانعلی

پیش نوشت: این پیش‌نوشت را پس از تمام شدن متن نوشتم. خیلی پراکنده شد. از موضوع اصلی هم گاهی دور شدم. ببخشید. اگر انتظار یک متن استدلالی منسجم را دارید، شاید مطالعه‌ی این متن، گزینه‌ی مناسبی نباشد.

خیلی فکر کردم که چنین متنی را بنویسم یا نه. اینکه به خواننده چه حسی دست می‌دهد و حتی  ممکن است گرفتار چه سوءتعبیر‌هایی شود. اما در نهایت تصمیم گرفتم بنویسم. چون دیدم که اساساً حرفه‌ و حتی محل درآمد بسیاری از مردم سوء تعبیر حرف دیگران است و اگر بخواهیم روند زندگیمان و حرف‌هایمان را به خاطر آنها تغییر دهیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند. البته اکثر آنچه را که می‌گویم کم و بیش در سایر نوشته‌ها یا مقالات یا کتابها یا حتی کامنت‌های اینجا مطرح کرده‌ام. اما تصمیم گرفتم ساختار بهتر و شفاف‌تری به آنها بدهم.

سالهاست به این موضوع فکر می‌کنم که اگر بخواهیم رمز و رازی برای زندگی بهتر و رشد و پیشرفت کشف کنیم و ادعا کنیم که آن، یکی از اسرار موفقیت و رشد و زندگی بهتر و شادتر  به همراه آسایش و آرامش بیشتر است، این راز چه خواهد بود؟

همچنانکه شکست و نابودی، هرگز حاصل «یک علت واحد» نیست، رشد و موفقیت و رضایت و بهروزی هم حاصل «یک راز یا دستورالعمل واحد» نیست. اما فکر می‌کنم اگر فهرستی از اسرار موفقیت را تنظیم کنیم، یک جمله وجود دارد که در قسمت‌ بالای آن فهرست خودنمایی خواهد کرد: «بی توجهی به حرف مردم!»

این حرف، حرف جدیدی نیست که من آن را مطرح کرده باشم. ادبیات ماخوذ به حیای ما، این توصیه را پنهانی در قالب داستان ملانصرالدین و خر معروفش طرح می‌کند و ادبیات صریح و رادیکال نیچه هم، به این شکل که: مرد دانا در میان انسانها چنان می‌گردد که میان جانوران!

بدیهی است که «بی توجهی به حرف مردم» با «بی توجهی به مردم» فرق دارد. شاید بیان چارلز شولتز در این میان، اشاره‌ی خوبی به این تمایز باشد: من عاشق بشریت هستم اما تحمل آدمیان را ندارم!

آنچه می‌گویم تکرار حرف‌های قبلی است. اما لازم است که دوباره بگویم: «مردم» خود یک موجود محسوب می‌شود. موجودی که هیچ شباهت یا ربط مستقیمی به تک تک انسانها ندارد. به همان اندازه که سلول‌های بی‌شعور در کنار هم جمع می‌شوند و موجودی ذی‌شعور می‌سازند، انسانهای ذی‌شعور هم می‌توانند در کنار هم جمع شوند و موجودی بی‌شعور بسازند. همان غولی که من به آن «مردم» می‌گویم!

اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مردم یک فرق مهم با Community یا جامعه دارد. تعدادی از انسانها که حول یک ارزش یا هدف یا نگرش یا داشته یا خواسته یا نیاز، کنار یکدیگر جمع می‌شوند، یک جامعه را می‌سازند:

جامعه مهندسین مجموعه‌ی تمام مهندسانی است که به هر شیوه و ابزاری در کنار یکدیگر قرار گرفته‌ و با یکدیگر ارتباط دارند.

جامعه اهل مطالعه، کسانی هستند که خواندن، بخشی از فعالیت‌های حیاتی آنهاست و مطالعه را یک ارزش می‌دانند و وقتی کنار هم جمع می‌شوند، از خوانده‌ها و نخوانده‌های خود می‌گویند.

جامعه‌ی کارگران، جامعه‌ی نویسندگان، جامعه‌ی پزشکان، جامعه‌ی جوانان، جامعه‌ی علاقمندان به یک برند، جامعه اهالی سینما و …

وقتی همه‌ی جوامع را – مستقل از ویژگیهای اختصاصی هر یک از آنها – در کنار یکدیگر قرار دهید، چیزی که شکل می‌گیرد یک جامعه‌ی بزرگ‌تر با ویژگی‌های مشترک جدید نیست. بلکه مردم است. دیگر تنها چیزی که در آنها به صورت مطلق مشترک می‌ماند، «صفات بسیار ابتدایی و غریزی» است. می‌‌گویم به صورت مطلق. چون ممکن است کسی بگوید مردم زیبایی را دوست دارند. اما این جمله معنای شفافی ندارد. چرا که زیبایی تعریف شفافی ندارد و سوپ پیچیده‌ای حاصل از ترکیب سلیقه و غریزه و تربیت و عادت است.

ویژگی مهم جامعه این است که ما می‌توانیم با تصمیم‌های خود، وارد آن شویم یا آن را ترک کنیم. ضمن اینکه عضویت در هر جامعه‌ای، محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند، مزیت‌هایی را هم ایجاد می‌کند و اساساً یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری جامعه، ایجاد تعامل برای کسب قدرت بیشتر و تسلط بهتر بر محیط و مواجهه با تهدید‌های بیرونی است.

اجتماعی بودن،‌ بیش از آنکه یک نیاز غریزی تغییرناپذیر و جاودانه در انسان باشد، حاصل هزاران سال تهدید محیطی است. قبیله و عشیره، می‌توانسته تهدید محیط را کم کند و از افراد خود در برابر خطرات حفاظت کند و هچنانکه دیده ایم توسعه‌ی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و افزایش حمایت دولت‌ها از تک تک مردم، فردگرایی را هم ترویج می‌دهد.

زمانی مشاغل موروثی بود و بزرگترین منبع تامین مالی صندوق‌‌های خانوادگی و مهم‌ترین مرجع حل اختلاف، ریش سفید‌های فامیل و بهترین مشتری، خویشاوندان و وابستگان. اما در دنیای امروز، بانک‌ها به من وام می‌دهند. بیمه‌ها هزینه‌ی پیری و بیکاری من را تامین می‌کنند. شرکت‌ها و برندها برایم شغل ایجاد می‌کنند. دانشگاه‌ها آموزشم می‌دهند و تبلیغات، برایم مشتریانی را می‌آورد که هرگز آنها را نمی‌شناختم. طبیعی است که حاصلش، همین کمرنگ شدن زندگی اجتماعی است که امروز می‌بینیم. همین شرایطی که ما به مهمانی می‌رویم اما هر یک در گوشی موبایل خود زندگی می‌کنیم. چون آن مهمانی را عموماً به اجبار یا به ملاحظات خاصی رفته‌ایم. اما این پیام و پیامک را به اختیار و انتخاب می‌خوانیم.

طبیعی است هر چه ساختارهای کلان قدرتمندتر شوند، زندگی انفرادی و فاصله گرفتن از جامعه امکان‌پذیرتر می‌شود. در برخی جوامع که هنوز حقوق بازنشستگی، تضمینی برای یک زندگی حداقلی نیست و شرکتها، برای ایجاد شغل برای همگان توانمند نیستند و بانکها، نمی‌توانند به هر متقاضی بر اساس شایستگی وام بدهند و روابط همچنان بر ضوابط سایه می‌اندازند، جامعه فرهنگ اجتماعی و ساختار قبیله‌ای خود را تا حدی حفظ می‌کند. نه به دلیل نیاز غریزی اجتماعی بودن. بلکه بیشتر به دلیل ایجاد قدرت برای غلبه بر تهدید‌هایی که به هر حال وجود خواهند داشت.

جنس رابطه‌ی انسانی که پس از توسعه ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و ایجاد امنیت اولیه، با هدف تجربه‌ی عمیق‌تر دوستی و مزمزه کردن طعم زندگی جستجو میکنیم، بسیار با رابطه‌ای که قبل از اینها و با هدف ایجاد امنیت شکل می‌گیرد متفاوت است. برای تصور بهتر این تفاوت می‌توانید این سه شکل ازدواج را مقایسه کنید:

شکل اول: پدر و مادر پیری که می‌گویند ما آرزو داریم که ازدواج فرزندمان را قبل از مرگ ببینیم و بدانیم که سر و سامان گرفته است.

شکل دوم: کسی که می‌گوید من الان دوستی‌ها و رابطه‌های خوبی دارم، اما نگران پیری هستم و روزی که هیچکس کنار من نیست. دلم می‌خواهد آن روز تنها نمانم.

شکل سوم: کسی که می‌گوید در زندگی لذت‌ها و شادی‌های زیادی تجربه کرده‌ام، اما فهمیده‌ام که لذت وقتی معنی دارد که با کسی در موردش حرف بزنی و شادی زمانی مضاعف می‌شود که در کنار فرد دیگری که دوستش داری تجربه شود

من گاهی می‌گویم لذت نشستن یک زوج در پراید و گوش دادن یک موسیقی قدیمی با همان ضبط معروف سایپا، صدها برابر لذت‌بخش‌تر از نشستن تنها در Ferrari و گوش دادن به یک موسیقی مدرن با سیستم صوتی JBL است و انتظار کشیدن برای نگاهی که از ماشین‌های مجاور، با کنجکاوی یا حسرت، خودت یا ماشینت را برانداز کند! شاید به همین دلیل است که این همه ماشین مدل بالا، در خیابان‌های شهر، مظلومانه و غریبانه، بالا و پایین می‌روند و دنبال مسافری حتی غریبه می‌گردند که شادیهایشان را با آنها قسمت کنند!

از حاشیه بگذریم. در این سه نوع ازدواجی که گفتم اولی و دومی بر ریشه‌ی ترس بنا شده‌اند. ایرادی هم ندارد. جرم هم نیست. چنین ازدواجی درست مانند بیمه کردن بدنه‌ی ماشین است. تلاشی برای کاهش خطرات آینده. هیچکس هم تا به حال نگفته بیمه‌ی بدنه، چیز بدی است.

اصل حرف را گم نکنیم: داشتم می‌گفتم که ورود به ساختارهای اجتماعی سود و هزینه دارد و وقتی توجیه پذیر است که سود آن از هزینه‌های آن بیشتر باشد. امیدوارم که بعضی از خوانندگان عزیز (همانهایی که کلاً معتقدند هیچ چیز گردی غیر از گردو آفریده نشده) این جنس حرف من را با بحث معروف نظم و آنارشیسم اشتباه نگیرند. من در حوزه ی تصمیم فردی حرف می‌زنم.

اینکه: یک فرد، تصمیم بگیرد که مرزهای جامعه‌ای را که به آن تعلق دارد تا چه حد گسترش دهد. باور من در این است که در شرایط امروز ایران، که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی به شکل کلان آن، به صورت کامل شکل نگرفته اند، چیزی به نام زندگی انفرادی هنوز امکان‌پذیر نیست. اگر چه تکنولوژی این توهم را ایجاد کرده است که می‌توان نوعی زندگی شبه انفرادی را تجربه کرد.

ما هر لحظه با تصمیم‌ها و رفتارهای خود، انتخاب می‌کنیم وارد چه جامعه‌ای بشویم و تا چه زمانی در آن بمانیم و آیا آن را ترک کنیم یا نه. انتخاب رشته‌ی پزشکی – بعد از خدمت به مردم که ظاهراً انگیزه‌ی همه‌ی ما از اول دبستان بوده است- یک انگیزه‌ی مهم دارد: ملحق شدن به جامعه‌ای که مزایا و مزیت‌های خاصی را ایجاد می‌کند. البته هزینه‌های متعددی‌ هم دارد که قاعدتاً کسی که این رشته را انتخاب می‌کند باور دارد که مزایای عضویت در آن جامعه، به هزینه‌هایش می‌ارزد.

همین ماجرا در مورد ورود به حوزه ی مهندسی یا مدیریت یا حقوق صادق است. همین ماجرا در مورد وارد شدن به دانشگاه هم صادق است. همین ماجرا در مورد ادامه‌ی تحصیل هم صادق است. البته جامعه‌ها یا Community های مختلف، همیشه از روی اراده و ترجیح شکل نمی‌گیرند. مثلاً کسی که کارگر یک کارگاه کوچک می‌شود، احتمالاً گزینه‌ی اولش عضویت در جامعه‌ی کارگری نبوده. بلکه چون نتوانسته وارد جامعه‌های مطلوبتری شود، به این سمت رانده شده است.

درست مانند فوتبال بازی کردن دوران مدرسه که چون من چاق و کند بودم و استعداد تسلط بر دست و پا را هم نداشتم (و هنوز هم ندارم) باید صبر می‌کردم که یارکشی شود و ببینم که من به اجبار به کدام سمت رانده می‌شوم. اگر هم تعداد بچه‌های آن روز کلاس فرد بود (و این تلخ‌ترین روزهای کلاس‌ ورزش بود) قطعاً آخرین کسی که در یارکشی تنها می‌ماند من بودم و داور می‌شدم!

مثال نامربوط دیگری هم از یکی از اساتید بزرگوارم بزنم. کسی که بسیار به او مدیون هستم و نامش پارسا است و وقتی که من با او آشنا شدم با پراید در تهران مسافرکشی می‌کرد (قبلاً هم به او اشاره‌ای کرده‌ام). یادم هست که نخستین بار که سوار ماشینش شدم، با تلفن صحبت کردم و دیدم که ایمیل مهمی دریافت کرده‌ام (آن زمان مثل امروز اینترنت روی گوشی‌ها درست و حسابی نبود. این جمله را می‌توانید با دو تلفظ بخوانید!). به دوستم گفتم: به محض اینکه به اولین اینترنت برسم، ایمیل را چک می‌کنم.

پارسا گفت: مهندس! (این اسم را به همه‌ی کسانی که شلوار جین می‌پوشند می‌گویند. دکتر کسی است که کت و شلوار می‌پوشد). من یک مبین نت پرتابل در ماشین دارم. گوشه‌ای ایستاد و پسووردش را داد و من با لپ تاپ، ایمیلم را چک کردم. وقتی به مقصد رسیدم گفت: کاری داشتید روی یکی از مسنجرها یا ویچت (آن موقع فی.لتر نبود) با من تماس بگیرید سریع می‌رسم.

بعدها باز هم با او تماس گرفتم و من را به اینجا و آنجا برد. بعد دیدم که به زبان انگلیسی مسلط است. حالا می‌شد مهما‌ن‌های ما را هم جابجا کند. کاری ندارم که امروز در تدارکات یک شرکت بزرگ کار می‌کند. چیزی که برایم مهم است این درس اوست:

یک بار به او گفتم: پارسا! من به تو مشکوکم. اینترنت داری! زبان هم بهتر از من صحبت می‌کنی! ویچت هم داری. مسنجر هم داری. واقعاً شغل تو همین است؟

پارسا گفت: من کارمند بازرگانی خارجی یک شرکت در کیش بودم که فعالیتش به دلایلی متوقف شد. به تهران آمدم و تا زمانی که فرصت جدیدی پیش بیاید هزینه‌ام را از این طریق تامین می‌کنم.

گفتم: خیلی جالبه. چرا روز اول نگفتی؟ گفت: اکثر راننده‌های آژانس و مسافرکش‌هایی مثل من، معتقدند که این شغل، شغل خوبی نیست. همه‌ی آنها توضیح می‌دهند که کارخانه‌دار بوده‌اند و ورشکست شده‌اند. بعضی از آنها هم واقعاً درست می‌گویند و من نمونه‌هایش را می‌شناسم. اما به نظرم، برای موفقیت و شاخص شدن در یک Community (این لغت را انگلیسی می‌گفت)  باید عضویت در آن کامیونیتی را با افتخار بپذیری و بهترین تلاشت را بکنی. دیر یا زود به Community های ارزشمندتر و بهتر هدایت خواهی شد. گفتن خاطرات گذشته، این پیام را دارد که من از وضعیت فعلی ناراضی هستم و این اوضاع را حق خودم نمی‌دانم. کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

حرفهای ارزشمندش را – که در دانشگاه‌ها به ما یاد نمی‌دهند – گوش دادم و پیاده شدم. ما بارها و بارها با هم مسافرت‌های درون‌شهری و برون‌شهری داشتیم تا اینکه یک بار گفت یکی از مسافرانش او را استخدام کرده. هنوز هم گهگاه با هم حرف می‌زنیم و خوشبختانه به سرعت درحال پیشرفت است.

خیلی از اصل حرف‌هایم فاصله گرفتم. اصل حرفم این بود که هر یک از ما عضو یک یا چند جامعه هستیم و با تلاش‌ها و تصمیم‌های خود، ممکن است عضو جوامع بزرگتری شویم و عضویت در هر جامعه‌ای، همیشه سود و زیان‌هایی دارد و مهم‌ترین کارکرد هر جامعه‌ای در کنار ایجاد مزایای مختلف اجتماعی و اقتصادی، افزایش امنیت است.

اگر چه متاسفانه اکثر ما، در این میان خوشه چین می‌شویم. دوست روانشناسی دارم که همیشه درآمدش را با ساندویچی سر کوچه‌اش مقایسه می‌کند و غصه می‌خورد. یک دوست دیگر هم دارم که نمایندگی یک شرکت اروپایی را دارد و همیشه، وقتی به رستوران می‌رویم، فحش می‌دهد که من اینقدر زحمت کشیدم و اندازه‌ی اینها ندارم!

اینها در واقع، می‌خواهند مزایای جامعه‌ی ساندویچ‌فروش‌ها و رستوران‌دار‌ها و دکترها و مدیران را همزمان داشته باشند و چون در عمل چنین چیزی امکان پذیر نیست، در نهایت ناراضی می‌شوند و احساس می کنند که حق‌شان خورده شده! من گاهی اوقات به شوخی به قانون بی لیاقتی پیتر اشاره می‌کنم و می‌گویم: ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!

بعد از همه‌ی این مقدمات، می‌توانم حرفم را در چند جمله خلاصه کنم:

همه‌ی ما با هدف کسب امنیت و برخی منافع دیگر، دوست داریم عضو کامیونیتی‌ها یا جوامع باشیم. همه‌ی ما حاضریم برای عضویت در جامعه‌های مختلف، هزینه‌های مادی و معنوی پرداخت کنیم. اما یک کامیونیتی بزرگ وجود دارد که عضویت در آن، هیچ مزیتی ندارد و هر چه دارد ضرر است و آن کامیونیتی «مردم» نام دارد.

کسی که برای رضایت پدر و مادرش، رشته‌ی دانشگاهی خود را انتخاب می‌کند، اگر چه کار اشتباهی کرده، اما هر چقدر هم پشیمان شود در نهایت خواهد گفت: اشکال ندارد. همین که لبخند را بر لب آنها می‌بینم کافی است. اما کسی که برای رضایت و تایید «مردم»، انتخاب رشته کند، همیشه پشیمان خواهد بود. چون هیچ روزی «مردم» را نخواهد دید. کسی که برای رضایت «مردم» لباس بپوشد و پوشش خود را انتخاب کند، هرگز خوشحال نخواهد شد. چون «مردم» به او لبخند نخواهند زد.

اساساً چیزی به نام مردم وجود ندارد! غول بی‌شاخ و دم ترسناکی که تو را وادار می‌کند در مورد زندگیت، شغلت، لباست، همسرت، ازدواجت، جدایی‌ات، محل زندگی‌ات و… تصمیم بگیری. ولی هرگز او را ملاقات نخواهی کرد. حتی جنگیدن با مردم هم فایده ندارد. درست مثل شمشیر بازی در تاریکی. تنها رویداد محتمل، آن است که شمشیرت بر تن خودت فرود آید!

اما راه مبارزه با این غول، در زندگی انفرادی و ترک جامعه نیست. بلکه در انتخاب هوشمندانه‌ی جامعه‌ای است که به آن تعلق داریم. در انتخاب اینکه با چه کسانی حرف بزنیم. با چه کسانی حرف نزنیم. نظرات چه کسانی را گوش بدهیم. نظرات چه کسانی را فراموش کنیم. چگونه برای جامعه‌ای که تصمیم می‌گیریم عضوش باشیم عنصر مفیدی بشویم و چه زمان به جامعه‌ی جدیدی مهاجرت کنیم.

مهاجرت به جامعه‌ی دیگر، حتی ممکن است با تغییر چهار نفر از دوستانمان انجام شود. همین! از سوی دیگر، کم نیستند کسانی که تا آن سوی کره‌ی خاکی مهاجرت می‌کنند و هنوز به همان جامعه‌ای تعلق دارند که از آن گریخته‌اند.

اگر به خاطر نامربوط بودن و پراکنده بودن این نوشته خیلی فحش نخوردم، ادامه‌ی این بحث را درباره‌ی انتخاب جامعه ‌ی مناسب و اصول موفقیت در آن می‌نویسم. نظر شما برای من مهم است چون خوانندگان اینجا، دقیقاً همان جامعه‌ای هستند که حاضرم برای عضویت در آن، هزینه‌های محتملش را هم متحمل شوم!

قسمت دوم نوشته‌ی غولی به نام مردم

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

155 دیدگاه

آزیتا ۲۳ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱:۳۳

مردم بقدری ترسناکند که در وصف نمیگنجد.وبقدری درزندگیت حضور دارندوبرایت تصمیم میگیرند که باورکردنی نیست.بقدری میتوانی دربینشان احساس تنهایی غمانگیزی را تجربه کنی وارزوی دست یافتن به خلوتی بدون حضور اغیار که…متاسفانه جامعه ها هم
همینطورند بادرجات شدت متفاوت.حتی شاید وجودهدفهای مشترک باعث رفتارهای متفاوت برای رسیدن به هدف شود که خود مقولاتی چون رقابت حسادت ،وبسیاری از رفتارهارا رقم بزندکه بستگی به فرهنگ همان مردمی دارد که جامع در آن شکل گرفته.مثل مجموعه هایbا وa

پاسخ
Leyla Nazari ۲۳ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱:۰۱

اين متنِ كوتاه از خودتونه و به قدري قشنگ گوياي مفهومه كه ميتونه به عنوان كامنت دوباره براي خودتون تكرار بشه :
” مردم، یعنی همان موجود سنتی خنگ واپس گرای هیجان زده با رفتارهای غریزی و بدون قدرت تحلیل درگیر با سایر گونه‌های موجود روی این کره خاکی در تلاش برای بقا ”
انتخاب جامعه ( كه در دنياي فعلي اغلب محدود شده به دايرهء كوچك افراد دستچين شده / فيلتر شده توسط ما هستند ) چيزي است كه ما رو روز به روز شكل ميده . ماركس جملهء جالبي داره كه من به آلماني خوندم :
Der Mensch ist Produkt seiner Welt
ترجمه اش اينه كه ” انسان محصول دنياي خويشتن است ”
دنياي ما جانعهء انتخابي ماست . اينست كه گاهي ميشنويم “فلاني” از وقتي “فلان” جا كار ميكنه تغيير كرده و …
و البته جوامعي كه ما وارد اونها ميشيم گاه اجباري هستند . در اين شرايط بايد كوشيد ” خودِ خوبش ” باقي موند . تفاوت انسانها اينجور جاها معلوم ميشه . اين ميشه كه عده اي برجسته و اصطلاحاً هايلايت ميشن در نگاه ديگران . باز هم نقل قول از خودتون ( امرسن در واقع ) :
در دنيايي كه هر لحظه مي كوشد از ماچيز ديگري بسازد، همينكه خودمان باشيم يك موفقيت بزرگ است .

پاسخ
taranom ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۴

سلام

حرف مردم… راس میگی… من همیشه سر کلاسام اینو به شاگردام میگم، مردم رو ول کنین! برید تو جوامعی که پیشرفته تر از شمان، لزومی نداره حتما بگی برم خارج و اینا نه! تو همین دوروورت بگرد آدمهایی رو پیدا کن که دو سه پله از خودت بالاترن، با همین آدما واسه خودتون یه Community درست کنین! دقیقا همین حرف پارسا رو چند ساعت پیش به دوستمم زدم که community ایی که خودت با گلچین کردن آدما اطرافت انتخاب میکنی و میسازی، تو رو به سمت پیشرفت می بره. خلاصه بخوام بگم ” اگه تو community ساخته دست خودت زندگی کنی، حرف مردم میشه زنگ تفریحت!”

پاسخ
سعید عباسپور ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۹

ممنون از طرح مطلب لذت بردم و لذت بردم از نکات درون آن! و گفته های “پارسا” .. و این گفته:

“برای موفقیت و شاخص شدن در یک Community باید عضویت در آن کامیونیتی را با افتخار بپذیری و بهترین تلاشت را بکنی. دیر یا زود به Community های ارزشمندتر و بهتر هدایت خواهی شد.”

و این طبقه‌بندی‌ها و کامیونیتی‌ها به نوعی در طبقات سازمانی هم مصداق داره که به قول آقای امیر تقوی در ارزش‌آفرینی درون‌سازمانی ، افراد انتخاب میکنند که در چه سطحی از سازمان قرار بگیرند و افراد با تلاش در موقعیت فعلی میتونند رفته رفته مراتب ترقی رو طی کنند. گذشته از اینکه غرور و پرستیژ مدیریتی آقای تقوی رو خیلی میپسندم و موافقم که مدیران بایستی با کارمندان تفاوت و فاصله قابل مشاهده داشته باشند ، این نوشته امروز مصداقی دیگر بود بر این مطلب که برای درخشیدن در موقعیت فعلی تلاش کنیم و بهترین باشیم.

پاسخ
سعید ۱۷۰۹ ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۱

آخر متن گفتی نظر خوانندگانت برات مهمه و چون خیلی وقته نظر نگذاشتم، نظر می‌ذارم(:

بسیار لذت می‌برم از نوشته‌هات.
در مورد این مردم هم، در مقیاس بزرگ، مردم ایران با مردم مغولستان فرق دارند. درسته مردم ایران از جامعه‌های مختلف تشکیل شده، ولی وقتی همه‌شون رو یک‌جا جمع می‌کنیم ویژگی‌هایی که پیدا می‌کنن صرفا به غرایز طبیعی و اولیه تقلیل پیدا نمی‌کنه. چرا؟ خب چون تفاوت‌های محسوسی هست بین مردم‌های مختلف. مردم ایران با مردم مغولستان مثلا.

پاسخ
فاطمه جلالی ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۰

باز هم مثل همیشه عالی بود
امیدوارم همه ما بتونیم به این سمت حرکت کنیم که بجای انطباق با استاندارهای نانوشته و محدود کننده مردم، واقعا زندگی کنیم و با رعایت اصول از زندگیمون لذت ببریم.

پاسخ
آرام ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۴

با سلام و سپاس
لطفا ادامه رو لطف بفرمایید
خیلی بحث جذابیه .
حس شخصی من اینه که کار کسانی که اجبار اجتماعی رو انتخاب میکنند راحتتره. که داشتن امنیت بیشتره.
این رو از زاویه نگاه آدمی میگم که از بیشتر سنتهای جامعه خودش، به طریقی عبور کرده.
البته که سرسپردگی به چیزهای ناخواسته برای چنین آدمی خیلی دشواره.
بیشترین هزینه ها رو جایی که لحظه ای ترسیده و به این موهوم “مردم” فکر کردیم پرداخت شد.

پاسخ
چمنی ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۹

سلام جناب آقای دکتر شعبان علی
من هم هنوز جامعه خودم را پیدا نکردم. جامعه مورد علاقه من!!!
می خوام جامعه مورد علاقه ام را براتون توصیف کنم. چون می خوام ذهنم شفاف بشه و برم اون را بسازم!!!
ما در حال تاسیس یه سازمان مردم نهادیم، قرار بود باشه کانون توسعه مشاغل خانگی (با تعریف 800 رشته ایش) رویش ماندگار!!
یکی می گفت، سازمان های مردم نهاد (نمونه هایی از جوامع) خوبند که بر اساس نیاز اعضای اون گروه ساخته شده باشند، از پایین به بالا و نه از بالا به پایین. و من و تعدادی دیگر، الان یک نیاز مهم داریم.
این ngo هنوز وجود نداره ولی می خوام ngo مون را باز تعریف کنم.

من در جامعه ای عضوم که متشکل است از خانم و آقای خردمند ، باهوش و با اخلاق. این جامعه به شدت بر اهمیت خانواده واقفند، اما به همان اندازه نیز معتقدند که مسیر توسعه از مشارکت می گذرد و زنان به عنوان نیمی از جمعیت باید در این مشارکت دخیل باشند.
ارزش این جامعه اینه، مشارکت زنان در توسعه با توجه ویژه به خانواده و روح زناگی زن!!!

زنان و مردان این جامعه، اصلا به دنبال اثبات قدرت مردانگی یا زنانگی خود نیستند. پشتیبان هم اند.
اعضای این جامعه به دنبال داشتن توسعه ای پایدارند، توسعه ای که مردان و زنان با کمک هم در این مسیر گام بر می دارند ولی می دونند بعضی از فعالیت ها، بعضی از روش های اجرایی، بعضی از قوانین ، به خانواده و زنانگی آن زن آسیب می زنه، برای همین فکر می کنند یا وارد اون مسیر نمی شن، یا آگاهانه و با برنامه وارد می شن که خودشون و خانواده شون آسیب نبینند.
(مثالش: هفته پیش، ما یه نمایشگاه برگزار کردیم، استانی، در حد 200 تا غرفه و با کیفیت. هرچی مدیر توی استان بود اومدن ولی سنگین بود، خیلی سنگین (استرس بالا))

این به منزله ایستادن و توقف نیست،اتفاقا این گروه به دنبال فرصت های شغلی مناسب تر هستند و به دنبال راهکارها و آموزش هایی برای عدم مواجه خانواده و زن (به معنای روح زنانگی) با چالش های شدید می شوند.
شما آزادید هر شغلی داشته باشید و این جامعه در راستای پیشرفت شما به شما واقعا کمک می کند تا وقتی که به خانوادتان آسیب وارد نشود.

پاسخ
محمد (بچه محل) ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۲

سلام و عرض ادب/ چون دیدم یکی از دوستان هم با نام “محمد” نظر می دن و به احتمال زیاد با هم قاطی می شیم با اضافه کردن دوکلمه، Community محترم بچه محل بودنمون (شهدا…خراسون) رو یادآور شدم. این کلمه “غول” که به درستی در عنوان یادداشت آمده برای کسانی که در ادوار مختلف با او سرشاخ شده اند و زخم برداشتند خیلی ملموس تر است. اجازه بدهید حقیر هم یک صفت ناپیدایی را که مطمئنا از شنیدن “غول” به ذهن متبادر نمی شود اما در واقع ملازم و چسبیده به غولی است که شما معرفی کردید اضافه کنم. غول “وقت تلف کن” که خواجه شیراز سال ها پیش خطرش را به همه ی ما گوشزد فرموده: خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات … مگر از نقش پراکنده(شما بخوانید حرفهای غول) ورق ساده کنی / با تجدید احترام(محمد بچه محل)

پاسخ
عیسی ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۱

جهت مبارزه با این غول میشه به خودمون دیکته کرد که”من مسئول طرز تفکر مردم نسبت به خودم نیستم”

پاسخ
مریم ۲۲ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۸

سلام جناب شعبانعلی عزیز
من تازگی فایل های مدیریت منابع شما رو کامل شنیدم. خیلی برام خوب و مفید بود. امروز توی نشریه MIT Sloan Management یک مقاله دیدم با این عنوان که “چرا خواب یک منبع استراتژیک است”. البته هنوز خود مقاله رو نخوندم ولی عنوانش برام جالب بود. همین. گفتم در تأیید فرمایشات شما اینو بنویسم.
من حدود دو سال هست که هر روز صبح اولین کاری که می کنم خواندن روزنوشته های شماست. البته تا حالا کامنت نگذاشته بودم ولی خیلی زیاد از مطالبتون استفاده کردم و واقعاً نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم. فقط همین رو بگم که خیلی روی نگرش و رفتارم تأثیر مثبت داشته.
امیدوارم همیشه سالم و پرانرژی باشید

پاسخ
ایمان میرزایی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۰

نوشته شما ارتباط نزدیکی با فیلم ZELIG محصول 1983 داره، که یکی از موضوعاتی که به نمایش میذاره اینه که اگه شبیه مردم بشین خود واقعی تونو از دست میدین.
با اینکه دقیقا این فیلم، فیلم نیست! و یه چیزی میون فیلم و مستند هست ولی به نظرم خیلی ارزش دیدن داره. من که عاشقش شدم. 🙂

پاسخ
ایمان میرزایی ۲۵ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۰:۰۵

یادم رفت بگم که فیلمنامه نویس و کارگردان و نقش اولش وودی الن هست.

پاسخ
سینا معنوی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۶

یاد یکی از مفهوهایی که قبلن بهش اشاره کرده بودی افتادم
که چرا باید همیشه خلاف جریان شنا کنیم…شاید رودخانه ای که انتخاب کردیم اشتباه است
به امید روزی که هر کسی قبیله خودش را پیدا کنه
چون مهم نیست که اون قبیله,قبیله خوبی هست یا نه
مهم اینه که فرد در اون احساس راحتی می کنه…با وجود هزاران تفاوت ظاهری اما باز هم به آنجا احساس تعلق داره

پاسخ
آفاق رحمانی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۱

مسبب و پیامد اینکه کسی خودشو بالاتر از چیزیکه هست بدونه نیاز به کارکرد روانشناسی عمیقی داره که بنده به دلیل پرهیز از عنوان بستن به این نوع انسانها از خیرش میگذرم ولی واقعا دیده و میبینم بسیاری را که خاضعانه عشق می ورزند، حتی نومیدانه فداکارند به این دلیل که روحی بزرگتر از قالب وظایف در وجود دارند. فکر کنم قصه ترمیم نواقص فرهنگی و تمدن درست از جاییکه تشخیص و تعویض کم لیاقتان در مدارج عالی شروع میشه، آغاز شده. اینگونه افراد معمولا مدیرانی دارای پیشکارند، با سیستم ارباب رعیتی کار میکنند و محفوظاتی هم بجای معلومات دارند که الی ماشاءلله به پولک ادعا میدرخشه! از طرفی من دستهای پینه بسته زیادی را میشناسم که قدر زحمات خودشونو نفهمیدند و بر اریکه ای نشستند که لایق یک مدیر بود ولی خودشون فقط در حد یک مسوول سرمایه علمی دارند.

پاسخ
غزل ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۱

اون علامت سوالو از جلوی قسمت اول بردارید استاد. یه “ادامه دارد” به جاش بذارید لطفا…

پاسخ
حامی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۱

نوشتتون منو یاد نقل قول معروفی از سارتر انداخت که می گه : Hell is other people

پاسخ
رامک ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۳

سلام و احترام
محمدرضای عزیز خدا قوت
من فکر می کنم همین اصلی که بهش اشاره کردی اساسی ترین موضوعی هست که باید روی اون تمرکز بشه. یعنی نادیده گرفتن حرف مردم و این حتی توی همون جامعه کوچیک هم به نظر من مصداق داره یعنی خیلی وقتها باید حرف افراد درون گروهی رو هم نادیده گرفت. شاید شعاری به نظر بیاد میدونم خیلی سخته اما اگر خودسازی اتفاق بیفته و خودت رو مجهز به خصوصیاتی کرده باشی اونوقت دیگه آسیب پذیریت خیلی کمتر میشه. من میگم کلا نباید هیچ چیزی جدی گرفته بشه. چون اصلا چیز جدی در این دنیا وجود نداره. فقط تا جایی که میتونی باید بخندی خوبی کنی به حرف دیگران کمترین توجه رو داشته باشی مهربون باشی و هدفت ارتقا بعد روحی و معنوی خودت باشه ضمن اینکه به کارهای روزانه و کار و تلاشت هم رسیدگی می کنی. منظورم از ارتقا روحی و معنوی صرفا انجام مراسم و مناسک عبادی خاصی نیست. همین کارهای ساده همون مهربونی های کوچیک زندگی همین واقف بودن به هر لحظه از زندگیت به حرفات به عکس العمل هات به رفتارت و شکر گزاری بی پایان از کائنات به نظر من کفایت می کنه.
شاد باشید و در پناه خداوند منان

پاسخ
افسان ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۴

رفتن به جامعه ای جز آنچه به آن تعلق داریم؛ رسم و راه داره. بنظرم نگاه کردن به قوانین اون جامعه ای که میخواهیم عضوش شویم و پیروی از آن باعث میشه که بهتر بتونیم راه ورود به اون جامعه رو پیدا کنیم و زودتر سازگار اون محیط بشویم. ممنون از متن عالی

پاسخ
علیرضا ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲:۲۸

جناب شعبانعلی. من هم این موضوع رو باور داشته و دارم تلفیق این موضوع با فایل زیبای صوتی راز گل آفتابگردانتون و موضوع جالبی که توی یکی از فایلهای دیگه صوتی شما شنیده بودم تحت عنوان فرق بین موفقیت و رضایت، میتونه توضیح بده چرا من از سمت رییس یک مجموعه اداری دولتی استعفا دادم و یک سمت کارشناسی ساده رو عهده دار بشوم و بعد مثل این روزها برای ورود به حرفه وصنعت مورد علاقه ام مجبور بشوم کار ویزیتوری انجام بدم. نمیدونم چقدر این تصمیم عاقلانه بوده مطمینم ریسک اون خیلی بالاتر از متوسط قابل قبوله ولی حرف مردم قطعا چیزیه که اگر بهش توجه میکردم الان سر همون ریاست اداره بودم و حسرت حوزه های کاری مورد علاقه. خدا کنه عاقبت به حرف مردم مجبور نباشم با حسرت فکر کنم.

پاسخ
حامی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۴

ایولا، شجاعتت را تحسین می کنم

پاسخ
حسام ۱۴ مرداد، ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۱

منم واست دعا ميكنم كه به خواسته هات برسي مرد

پاسخ
نرگس ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲:۱۶

بی نهایت برایم مفید بود..مشتاق ادامه اش میباشم.با سپاس

پاسخ
روح اله ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱:۰۷

سلام استاد ،
خیلی قشنگ بود ،لذت بردم.
آنچه که شاید بشه مطرح کرد این است که با به وجود اومدن جوامع مختلف، هر کدوم مدل های ذهنی ای را ساخته اند که انسانها قرنهاست در اون جوامع با اون مدل ها و تفسیر های ذهنی زندگی می کنند و تکرار و تکرار می شه.در هر کدام از جوامع با مدل های ذهنی خاص خودش ،معیار و شاخص هایی یا به عبارتی ضعیف تر، اصول موفقیت ها و شکست هایی تعریف شده اند و چه کتاب ها یی در خصوص رسیدن به آن معیارها و اصول تعریف شده در این مدل های ذهنی(جوامع ) ،به رشته تحریر در آمده اند که ذهن انسانها را دائما درگیر خود کرده است .در حالیکه انسان به طور غریزی شاید انسان اجتماعی نباشد و آن معیار و اصول جوامع هم ، دارای اصالت انسانی و معنوی نباشند. و انسان مانند تمام موجودات در طبیعت ، بالقوه تمام ویژگی های رشد کردن و به کمال خود رسیدن را ، بدون حضور در این نوع جوامع را داشته باشد.

ممنون که مطالب را با مقدمه و روان بیان می کنید.

پاسخ
محمدحسن بهرامی ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۴

با سلام،

مطالبت واقعاً تاثیرگذار هست چون دونسته های خودمان که پخش کردیم تو سرمون رو با استعاره و تمثیل خیلی زیبا بیان می کنی مفاهیم رو ترکیب می کنی

پی نوشت:چقدر گاهی اوقات احساس تنهایی می کنم تو این خونه!! دی: حدود سه هفته هست که دنبال لینک کامنت های محمدرضا هستم اما پیدا نمی کنم قبلاً دانلود کرده بودم اون موقع فرصت خوندنش رو نداشتم الان که فرصتش دو دارم اون فایلو پیدا نمی کنم (مثل زندگی تا جوونی نمی دونی و تا پیر می شی نمی تونی)
یه هم خونه ای زحمت کشیده بود کامنت های محمدرضا رو توی فایل جمع کرده بود یه خواهشی دارم یکی لطف کنه لینک اونو یرایم بفرسته

خیلی خیلی ممنون خواهم شد.

پاسخ
محمدحسن بهرامی ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۶

یادم رفت آدرس ایمیلمو بنویسم
mhasanbahramid@gmail.com

پاسخ
آزاده م ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۲

دوست عزیز
آقای تبریزی زحمت این فایل رو کشیده بودن. آدرس کامنتشون رو براتون میذارم.
http://www.shabanali.com/ms/?p=5263&cpage=1#comment-53752
استاد قسمت دوم رو برامون نمینویسید؟ به عنوان یکی از خوانندگان اینجا منتظر ادامه این مطلبم.:)
شاد و سلامت باشید.

پاسخ
آیدا ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۰:۰۱

من هم خیلی وقته دنبال یه نوشته راجع طبقه بندی ارزشها هستم پیدا نمیکم ،قبلا این صفحه یه سرچ داشت که خوب هم کار میکرد البته صفحه اصلی داره ولی کار نمیکنه ،کلا اگر فهرست مطالب به ترتیب تو یه صفحه بود دسترسی خیلی راحتر میشد.

پاسخ
سودا ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۲

همیشه زمان هایی با خودمان عهد می کنیم اما عهد فقط گذرا ست. گاهی جرف مردم باعث پررنگ تر شدن کلمه ی عهد میشه. اما اینجاست که گذر باید خودنمایی کنه اما در قالب ناملموس. طوری که هم بنا به استفاده ی خود نگذری و بنا به سو استفاده ی مردم بگذری. یک جور خودنمایی زیرکانه برای خود و برای کیفیت روند زندگیمون.
اگر هم نکات منفی وجود داشته باشه، فقط باید لایه های رویی را پنهان کنیم باقی برای خودمان باقی می مونه.

پاسخ
مهدی بازیار ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۱

در کنار مواردی که شما به زیبایی اما پراکنده مطرح کردین میخوام بگم که توی کشور ما فاکتور مذهب و دین به میزان قابل توجهی روی شکل گیری و محتوا و کیفیت جامعه ها و انواع آدم ها و انواع مردم تاثیر گذاشته و این تاثیر پذیری و تاثیرگذاری به طور عمیقی توی همه مقوله ها نهادینه شده و برای ساختن و یا تغییر به سمت جامعه ای بهتر باید نگاهی بسیار وسیعتر و همه جانبه داشت. امیدوارم با کمک صادقانه به همدیگه توی این مسیر موفق باشیم

پاسخ
مجید امیدالله ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۱

سلام
کلی مطلب یاد گرفتم استاد ، اونوقت شما میفرمایید بابت چنین مطلبی اگر فحش نخورید ادامه میدید !!! خدا نکند
چه تعبیر خوبی کردید که بی توجهی به حرف مردم با بی توجهی با مردم فرق دارد

پاسخ
علی بزرگی ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۷

سلام محمدرضا، راجع به مهاجرت جاهای مختلف جسته و گریخته گفتی
میشه خواهش کنم یه پست اختصاصی براش بنویسی؟

پاسخ
مرضيه ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۳

اي كاش اين بحث رو زودتر شروع ميكردي محمدرضا، من اين روزا درگيرشم.

سه سال پيش (عليرغم حرفهاي مردم!) از يك شركت در حال سقوط جدا شدم و بعد از چند ماه به شركتي پيوستم كه در مرحله رشد بود و به نظرم جاي جذابي ميومد. پوزيشني كه بهم دادن عالي نبود ولي فكر ميكردم لايقشم و از لحاظ حقوق دريافتي يه پيشرفت چشمگير داشتم. يكسال اول كارم خيلي سخت بود ولي خوب بود و من راضي بودم. بعد از يكسال همه چيز عوض شد. شركتي كه به نظرم خيلي ايده‌آل بود شروع به نزول كرد. عملكرد واحد من كلاً تغيير كرد و پوزيشن من رو ازم گرفتن و آدم ديگه اي رو به جام نشوندن. علاوه بر تنزل شغلي كه داشتم، برخوردها و جو جديد شركت حالم رو بد ميكرد. باز هم ميخواستم از اين جامعه آزاردهنده جدا بشم اما باز هم اطرافم تفكر غالب «بشين سر جات،‌كارتو بكن و حقوق(خوب)تو بگير» وجود داشت. مطمئن بودم كه اين مردم چيزي نميفهمن، براي همين گشتم و كاري پيدا كردم الان هم دارم ميرم جايي كه حقوقش كمتره و ساعت كاريش بيشتر. به نظر مردم من يه احمقم! اما خودم از خودم راضي هستم. اميدوارم توي اين جاي جديد بتونم رشد كنم و درآمدم از الان هم بيشتر بشه، در عين حال اعصاب آرومي داشته باشم و شأن و شخصيتم هم حفظ بشه.

فقط يه جمله تو اين متن فكرمو آشفته، از آرش نقل كردي:
کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.

عليرغم اينكه فكر ميكنم اين جمله بيش از حد كلي گفته شده، ولي ميترسم من مصداقش باشم.

و يه سوال، چه محركي ميتونه آدم رو به پيشرفت وا داره، اگه آدم فكر كنه همين جا كه هستم خيلي خوبه و شأن من همينه؟

پاسخ
حامی ۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۸

به نظرم مصداق “خویش را شایسته وضع فعلی ندانستن”، این نیست که وضع فعلی را دوست نداشته باشی، بلکه اینه که کاری که مشغول انجامش هستی را به صرف اینکه دوستش نداری، نصفه نیمه و ناقص انجام بدی.
این آقای پارسا هم همونطور که خودش گفت معتقد بود شغل مسافر کشی، شغل خوبی نیست ولی این باعث نشده بود که یه مسافر کش معمولی ناراضی بشه!
خود محمدرضا تو یکی از فایل های صوتیش می گفت اگر می خواهید از شرکتی استعفا بدهید، تا لحظه آخر طوری در آنجا کار کنید که گویا می خواهید در آن شرکت بازنشسته شوید.
واسه شجاعتت در نادیده گرفتن قضاوت عمومی در تصمیماتت هم بهت تبریک می گم

پاسخ
یاور مشیرفر ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۱

دیروز این آگهی را دیدم.

این غول هر روز چند هزار گام برداشته است!

http://goo.gl/1BhaPp

پاسخ
رها ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۰

من میتونم بگم جزء اون دسته آدم هایی هستم که خیلی مواقع واقعا حرف مردم برام اهمیتی نداره در صورتی که برای خانوادم اهمیت داره! اگه مشکلی هم پیش بیاد اینجاست!
ولی مسئله ی این که حرف مادر و پدرم برام مهمه و هرچی میکشم از همینجاست! البته تو بعضی موارد برام مهمه تو بعضی موارد خودشون دیگه مدل من رو فهمیدن!

پاسخ
مجتبی ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۷

اول گفتید دوستتون گفته:
کسی خودش را شایسته‌ی وضع فعلی خود نداند، در هر موقعیتی هم قرار بگیرد، معتقد خواهد بود که شایسته‌ی آن نیست.
کمی بعد با اشاره به قانون بی لیاقتی پیتر گفتید:
ظاهراً در بسیاری از فرهنگ‌های توسعه نیافته، هر کس فقط زمانی باور می‌کند به جایگاه شایسته‌اش رسیده، که لیاقت جایگاهی را که در‌آن است نداشته باشد!
این دو تناقض ندارند؟
البته شاید یه خرده الکی دارم گیر می دم و این مساله زیاد ربطی به بحث اصلی نداشته باشه.
اما اینکه جامعه رو از مردم، و مردم رو از حرف مردم جدا کردید خیلی واسه م خاطرات خوبی رو تداعی کرد.
یادمه یک روز که از “مردم” ناراحت بودم خیلی از این جمله ی شوپنهاور لذت بردم که «اکثریت آدمیزادگان را سفیهان تشکیل می دهند» و مدت ها بعد روزی که اگرچه ناراحتی ام هیچ تغییری نکرده بود، اما احساس می کردم دلم برای مردم می سوزد خیلی از این جمله ی آیت الله خامنه ای لذت بردم که «اکثریت مردم “بالقوه” پاک اند.»
این دوجمله با تفاوت ها و البته وحدتی نسبی و لطیف که دارن همیشه روند فکریم رو در تصمیم گیری ها و قضاوت هام نسبت به مردم می سازن.
بنظرم روشنفکرها هرگز نباید انتظارات بیجا داشته باشن. اونها حتی پس از جنبش ها و شلوغی توده ها در اطرافشون باید آگاه به در اقلیت بودنشون باشن. چرا که جنبش ها کامیونتی ها هستند و مردم یک کامیونتی خیلی بزرگه، مردم موجودیه مقهور احساسات طبیعتی مستقیم انسان هایی از هر جنس و هر مقام و هر کامیونتی.

پاسخ
ebrahimmonshi ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۵

قبول و منطقیست
و فکر میکنم دوستان متممی تا همگی تا حدودی به این مسپله واقف هستند.
نکته اینجاست: روش مقابله با مردم درگیری ذهنی…

پاسخ
سمیه ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۹

با سلام به این جمع دوست داشتنی
آقای شیانعلی نوشته بسیار قایل تأملی است.به نظر من مردم مهم هستند زیرا به مثابه دیگری با آنها مواجه ایم از این رو علم مردم شناسی با باورها عقاید و فرهنگ ها سر و کار دارد اما اینکه می گویید در انتخاب این دیگری باید انتخاب کرد بسیار موافقم . نوشته های شما را دوست دارم و دوست دارم بنویسید.با خواندن مطالب شما من هم هر شب برای نوشتن حتی یک سطر به فکر فرو می روم. برقرار و سلامت باشید همیشه.

پاسخ
Pouya ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۵:۱۱

سلام، واژه مردم من را یاد قوانین یادگیری ۱ میندازه !
ای کاش در نوشته ی بعدی راجبه واژه آبرو هم صحبت کنید، خیلی از پدر و مادرها شخصیت و هویت و اعتماد بنفس را، به آبرو و حرف مردم میفروشند، بنظر من مردم و جامعه در مواردی مرز باریکی دارم، مثل سایه و نیم سایه، من حتی فامیلهامونو در حد مردم میبینم تا جامعه، شما بحث هزینه و فایده مطرح کردبد، بنابراین بنظر میاد جایی که حق انتخابی وجود دارد، بحث جامعه معنادار میشود، وای بر ملتی که از انتخاب مدرسه رفتن یا نرفتنشون تا اسم بچشون تحت تاثیر مردمه…
ولی حیف که مسیر ساختارشکنی در کشور عزیز ما با قدمت دو هزار و چند صد ساله، مسیری بس دشوار و ناهمواری و البته سوت و کور و خلوتیه !
واقعا برای من جای سواله که چطور میشه این آموخته های کهنه را زدود ؟ فکر میکنم کتاب های آقای حسن نراقی در این زمینه بتونه مفید باشه، خصوصا کتاب جامعه شناسی خودمانی !
ولی بنظر شما با فکر کردن به این مطالب چه ارزشی در جامعه میشه ایجاد کرد ؟ ترسم از ندانستنه، دردم از دانستن….

پاسخ
آفاق رحمانی ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲:۲۱

ضمن تشکر و تقدیر بابت به اشتراک نهادن این افکار ارزشمند بدین مسبب چالش برانگیز، تنها یک آرزوی مشترک بین مردم میبینم و آنهم داشتن اعضاء خاص و همگون است ولی گاه اشتباها و به صورت اجبار در میان مردمی ناهمگون بودن شگردهایی در مدل زندگی میطلبه که مراعات بسیاری را در هنجار جلوه دادن وجاهت اجتماعی به ارمغان میاره و به فرمایش شما از غولی که وجود نداره تصویری مجازی میسازه

پاسخ
maryam.a ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱:۱۱

با سلام و احترام

اين متن عالى بود و من منتظر ادامه آن هستم.

ممنون كه روز نوشته هاتون رو با ما تقسيم مى كنين.

پاسخ
sepideh ۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۰:۴۴

سلام دیدگاهتون راجع به مردم خیلی جالب بود
منم قبول دارم که نباید هیچ وقت برای مردم زندگی کرد
پارسا آدم بسیار جالبی بوده با منشی بزرگ
امیدوارم منم بتونم آدم بزرگ منشی بشم

پاسخ
امید ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۳:۵۵

نظر شخصی: مردم خود مائیم. درون ما زاده می شود. به آن هویت میدهیم،صاحب تفکر و اندیشه اکتسابی است. گاهی تجلی باورهای ماست و آن را می گوید که من مجبور ناتوان برای سرپوشی برضعف های خود می خواهم بشنوم وگاهی بر علیه او می شوریم.
همانطور که یکی از بچه ها گفت، در نبود اعتماد به نفس حضور مردم پررنگ می شود ، ما به اندازه تک تک آدمها مردم داریم.

پاسخ
علی ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۳:۵۳

fبحث شما جالب و قابل تامله ، به نظرم از قاطی مردم بودن الان به ترک اون رسیدیم . منظورم اینه از ابتدا مثلا از یه جوان یا نوجوان نمی شه خواست مردم را جدی نگیره و فقط خودش باشه ، یه فرایند چند قسمتیه اول باید مردم را ببینیم بعد کم کم انتخاب گر بشیم و در ادامه شاید به بحث شما برسیم.

پاسخ
مهری ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۳

سلام محمد رضای عزیز لطفا بحث جالب خودتونو در مورد مردم ادامه بدین بنظرم اینقدر که این مردم در تصمیمات زندگیموم نقش دارن خودمون نداریم! قدرت ‘نه’ گفتن به این مردم هنریه که هرکسی نداره
خیلیا حاضرن دروغ بگن اما نمیتونن یه ‘نه’ بگن شاید اگه بتونیم این هنرو یاد بگیریم اعتماد در روابطمون بیشتر و محکمتر بشه .

پاسخ
علیرضا ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۳:۰۶

به نام خدا
باسلام واحترام
ممنونم از مقاله خوبتون واژه مردم رو شناختم اما ول کن نیست.

پاسخ
زهرا مدرس ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۲:۲۵

ضمن تشكر فراوان، خواهشمندم نه تنها بحث رو ادامه بدین بلكه حتما این حواشی رو هم كنارش حفظ كنید. خیلی عالی و جذاب بودن!
البته كاش راهی بود برای تقلیل این “مردم” در ذهن والدین و تاثیرش در تربیت فرزندانشون. تا جایی كه یادم میاد همیشه تو خونه سر خیلی مسائل به توافق می رسیدیم اما نهایتا حرف مردم كار رو خراب می كرد. تا اونجا كه هرقدر از نوجوانی و ذهن فارغ از اطرافم فاصله گرفتم نقش مردم برای من هم پررنگ تر شد.

پاسخ
رامین ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۹

یکی از علل اهمیت دار بودن مردم برای ما تربیتی است که در دوران کودکی داشته ایم, همین گزاره های ساده ای که هنوز هم که هنوز است پدر و مادرها به فرزندانشان میگویند: پسرم دخترم اگر حرف زشت بزنی “مردم” میگویند چه بچه ی بی ادبی!
پسرم دخترم اگه مودب باشی “مردم” میگن چه بچه ی با ادبی!
امیدوارم نسل های بعد از ما که ما پدر و مادرهای آنها هستیم اینقدر ” مردم” را برای فرزندانمان مهم جلوه ندهیم!

پاسخ
فهیمه ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۳

نوشتتون خیلی خوب بود. عمیقا به فکر فرو رفتم…

پاسخ
feri ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۹

رندی پوش درکتاب اخرین سخنرانی توصیه کرده بود که اگر به حرف مردم اهمیت بدهید 33درصد از انرژیتان تلف میشود واگر کاری را که انتخاب کرده ای با ملاکهای دیگر وبی خیال حرف مردم شوی همین مقدار صرفه جویی کرده ای ودر توضیح این عدد میگوید من دانشمندم به من اعتماد کنید به نظر میرسد عدد را بالاتر هم می توان گرفت اما او هم خواسته با وسواس علمی بگوید اگر چه به طنز واز طرفی وزن فضولی ودخالت مردم در همه جامعه ها یکسان نیست و همینطور تربیت مستقل هم در جوامع یکسان نیست ضمنا ادمی که کار نو و موثر میکند بیشتر در معرض اتهام سادگی وبچگی و غیره است شنونده باید حسادت در قضاوتها را در نظر بگیرد معروف است شنونده باید عاقل باشد ومن ! میگویم رهرو باید قویدل باشد چون در گفتارتان صفا وصداقت هست پراکنده هم که می گویید خودش یک نظم درونی میگیرد کافی است بر اصول انسانی و اخلاقی متکی باشیم وبی خیال حسودان و بی عملان

پاسخ
مهتاب کردی ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۴

بنظرم این جمله که “نظرات چه کسانی را فراموش کنیم” یا به قولی اصلا نشنویم هوشمندانه ترین راه برای گریز از دست مردم هست و حداقل برای منی که سالهای سال اینگونه بودم سخت ترین.الان دو سال هست که واقعا دارم تلاش میکنم همیشه باید یک فیلتر روی گوشهایم داشته باشم و چند فیلتر روی لایه های مختلف مغزم که زمانیکه نظری را می¬شنوم و فکر و تفکر و منش و همه ی چیزهایی که راه زندگی من بر اساس آن هاست و البته در حال تغییر هم هستند، آن را رد می کند؛ باید قبل از رسیدن به لایه ی نهایی مغزم و نهادینه شدن و هرازگاهی سردر آوردن، آن را حذف کنم.

پاسخ
علیرضا ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۶

استاد ارجمند
مطالب قابل تاملی بود چیزی که من به نظرم اومد روایتی از پیامبر که “با مردم باش ولی با مردم نباش”یا روایتی دیگر که بهترین اعمال رو میانه روی میدونن
و فارغ از اینکه در چه شرایط و سطحی و با چه دیدگاهی و چه علمی و البته در چه شغلی وبا چه قشری از مردم سرو کار داریم به نظرم مردم گاهی یارند و گاهی بار ،
گاهی مردم رقبایی هستند که بر روی نقطه ضعف ما را عیان میکنند و گاهی با نقطه قوت ما همراه میشوند و البته فرصت و تهدیدهایی که نهفته در پس جماعت

پاسخ
gerey ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۲۰:۴۴

سلام. تقریبا 6 ماهی هست که هروز به این سایت سر می زنم. همیشه هم حالم بهتر میشه.مرسی استاد.

پاسخ
زهرا ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۵

من عاشق این مدل یادگیری شمام که آموختن رو فقط درس و دانشگاه نمیبینید .راننده تاکسی ،خواندن چند خطی از یک مجله،ناشناسی در صف انتظار آرایشگاه و.. و.. و … همه آموزگاران قابل احترتمی هستند که چ بسا سکوی پرتابی برای یک ذهن همیشه در جستجو…

پاسخ
MHamid ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۰

سلام
2سالی هست که بیشتر نوشته‌های شما رو می‌خونم، در کارنامه شما بنظرم یکی از بهترینهاست نه پیچیدگیهای علمی رو داره نه خشم والدانه و نه قهر کودکانه!
خواهش میکنم ادامه بدید و با انسجام بخشیدن به پراکندگیها رهگذران این خانه را فیلتر کنید.

پاسخ
الهام ۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۱۶:۵۴

به نظر من اين نوشته معركه بود، اولين حسي كه از اين نوشته گرفتم اين بود كه، تلفيق بسيار جالبي بود از حس و منطق.
شايد اگه بخوام منظورم رو بهتر بگم يعني نوشته اي كه با يه منطق خوب شروع شده و پيش رفته و ميزان بسيار دلپذيري از چاشني احساسات. در اون وجود داره، مثل وقتي كه چاشني و نمك غذا خيلي اندازه است..

پاسخ
1 2 3

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.