دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

خاطره سالهای اول استخدام: یک سال تکراری

این رو در جواب کامنت جواد یکی از دوستانم می‌خواستم زیر پست رادیو مذاکره صحبت با احمدرضا نخجوانی بنویسم. گفتم اینجا بنویسم برای بقیه هم شاید جالب باشه.

سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ یک شغل جالب داشتم. در یک شرکت که نماینده شرکت خارجی بود، من رو سر یک کار جالب گذاشته بودند. باید نامه‌های سوالات فنی و شکایات مشتریان رو می‌گرفتم و فاکس می‌زدم به شرکتهای اصلی تولید کننده محصولات.

مهارت کلیدی من بلد بودن زبان بود. می‌گفتند: باعث میشه که اشتباه برای کس دیگری نامه را نفرستی! یک سال شغل من همین بود.

مدیرم هم وعده‌ی پیشرفت شغلی (مثل الان که مد شده و همه میگن: اینجا جای پیشرفت داره و هرکی از هر جا اخراج میشه میره میگه: اونجا نمیشد پیشرفت کرد! انگار عملیات نظامیه!) نمیداد. میگفت تو رتبه تک شریف داری و درست خوبه و لیسانس بیاد دستت از این مملکت میری.

خوشحال می‌شم بدونم از بین کسانی که این متن رو می‌خونند چند درصدشون با معدل ۱۹ شریف، رتبه تک رقمی، مدرک مهندسی، آشنایی خوب با زبان انگلیسی، تسلط بر نرم‌افزارهای کامپیوتری و ۱۷ زبان برنامه نویسی در آن زمان (که البته شرکت حاضر نشد به من کامپیوتر بده اون موقع. میز هم به زور دادند. بنابراین اینها دو ریال هم ارزش نداشت. به قول نسل امروز، من داشتم هدر می‌رفتم!!!) حاضر میشد با حقوق ماهی ۱۲۰ هزار تومان به صورت پاره وقت ماهی ۱۴۴ ساعت! (ظهر و عصر و شب و …) کار کنه و بهش به طور تضمینی بگن که رشد نمی کنه!

هر روز کارم همین بود. یک ماه اول با رضایت کار رو انجام دادم.

هر روز برای این حقوق ۱۲۰ هزار تومانی به محل کارم می‌رفتم. یادمه تا دو سال بعد هم حقوقم همین حدود بود. وقتی آقای بحرینیان (مدیر تکلان توس) سمند سفیدش رو یک سال بعد آورد تو پارکینگ. روزها زودتر میرفتم که بتونم چند دقیقه سرم رو به شیشه ماشینش بچسبونم و کیف کنم! و با خودم می‌گفتم اگر در لحظه مرگ بتونم سوار این ماشین بشم، راضیم.

دیدم دارم دیوونه میشم. ماه دوم،‌ یک واژه نامه تخصصی از اصطلاحات فنی درست کردم (فارسی – انگلیسی – آلمانی). کامپیوتر که نبود. تو یک دفترچه می‌نوشتم. شبها میومدم خونه تایپ می‌کردم. لپ‌تاپ‌ هم که رواج نداشت. موبایل هم خیلی کم بود. حداقل ماها نداشتیم.

ماه سوم، شروع کردم به کد گذاری مشکلات. خیلیهاشون شبیه هم بودند. یک دفتر برداشته بودم و اونها رو طبقه بندی می‌کردم. چهار پنج ماه گذشت. کم کم وقتی مشتری فاکسی میفرستاد،‌ تماس می‌گرفتم و می‌گفتم که: قبلاً هم بخش دیگری از سازمان شما، یا سازمان دیگر، مشکل مشابهی داشته و چنین جوابی داده‌اند. فکر می‌کنید این جواب کمکی به شما می‌کنه یا باید نامه رو برای دفتر مرکزی شرکت ارسال کنم؟

گاهی مشکل حل می‌شد. گاهی نه. کم کم بخش قابل توجهی از مشکلات اینجا حل می‌شد. شاید یک سال شده بود که اولین اتفاق خوب افتاد. یکی از مشتریان در نامه خودش به شرکت اصلی نوشته بود: ما قبلاً از راهنمایی های شعبانعلی استفاده کرده‌ایم اما مشکل حل نشده.

خیلی خوشحال شدم. فکر کردن شرکت مادر،‌ اگر این نامه رو بخونه به من جایزه می‌ده. اون زمان تازه ایمیل هم راه اندازی شده بود و تازه کامپیوتر دار شده بودم. یادم نمیره که از داده پردازی ایمیل گرفته بودیم و دیدم که دو تا ایمیل با هم اومده. یک ایمیل برای مشتری با کلی توضیح و راهکار و اینها.

و اولین ایمیل خطاب به محمدرضا شعبانعلی! میدونستم که الان من رو کشف کرده‌اند و می‌خوان از اعتمادی که برای مشتری ایجاد کرده‌ام تشکر کنند.

ایمیل زدند: «آقای شعبانعلی. مسئولیت ارائه راهکار فنی به مشتری خیلی بالاست. ما خودمان هم بدون تایید مدیر سرویس ایمیل نمیزنیم. لطفاً در حیطه وظایف خود عمل کنید!».

من نامه عذرخواهی فرستادم. اما به صورت غیر رسمی کارم رو ادامه می‌دادم. چند ماه دیگر هم گذشت تا در چند بازدید کارشناسی، به تدریج تعاریف مثبت دیگری از من شنیدند. مدیر من هم وقتی دید که من ارشد قبول شدم اما انصراف دادم که کار کنم و خرج زندگیم را در بیاورم، اعتماد بیشتری به من پیدا کرد. این بود که فضا کم کم عوض شد و من به تدریج طی سالهای بعد،‌ مدیر شرکت خدمات پس از فروش آن برند شدم.

فکر می‌کنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی‌ از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.

همین الان خیلی‌ها می‌گویند که آنجا فرصت رشد بوده. من جایی هستم که سه سال حمالی کنم هم به جایی نمی‌رسم. اما مطمئنم که حاضر نیستند این فرض خود را امتحان کنند. مشکل ما حرفه‌ای کار نکردن است. حرفه‌ای به معنای اینکه ساده‌ترین کار را با دقت انجام دهیم و همیشه بدانیم که پیشرفت،‌ حاصل انجام کامل شرح شغل در شرایط مثبت و ایده‌آل نیست. پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


147 نظر بر روی پست “خاطره سالهای اول استخدام: یک سال تکراری

  • میم گفت:

    آقای شعبانعلی
    سلام. من تازه با سایت شما آشنا شدم. اولین چیزی هم که از شما خوندم متن ” دکترا نمی خوانم ….” بود که اتفاقا بدجوری ذهنم را درگیر کرد. من خودم دانشجوی دکترا هستم و آن متن را هم برای هم کلاسی هایم فرستادم و آنها نیز قریب به اتفاق موافق نظر شما بودند.
    اما درباره این خاطره… شدیدا با آن احساس هم ذات پنداری کردم. مدتها بود که توی کارم با مشکلات بسیاری روبرو می شدم، از سختی کار گرفته تا لجبازی های بچه گانه یکی از مدیران و در نهایت هم قبولی در دکترا و مشکلات خاص درس خواندن حین کار و مرخصی گرفتن و … آن زمان همکاران و همسرم مدام به من می گفتند صبوری ات را در کار بیشتر کن… هر چند تمام تلاشم را به کار گرفتم تا در برخی مواقع واقعا فراتر از کارم و شرح شغلم عمل کنم و حتی یکبار به همین خاطر پاداش مادی خوبی دریافت کردم، اما در نهایت مشکلات عدیده باز طرفی و غرور بی جایم از طرفی اعث شد از کارم استعفا دهم؛ به تصور اینکه کارهایی نظیر این برای من زیاد است!!!
    نشان به آن نشان که الان ۳-۴ ماهی است بیکارم و همین بیکاری و درگیری ذهنی ام باعث شده از درس و دکترا و آینده هم به کل ناامید شوم. متاسفانه من و هم نسلان من واقعا به آفت بی صبری دچار شده ایم. خود من نه در آن زمان که کار می کردم توانستم صبوری از خود به خرج دهم و نه الان که بیکارم و قاعدتا فرصت بیشتری است برای درس خواندن و افزودن توانمندی ها. همه عجولیم و دائم می خواهیم زود به مقصد و راحتی برسیم. این جمله را هر روز همسرم که فعلا با سخاوتمندی بار کل زندگی را به دوش گرفته به من می گوید!

  • ستاره گفت:

    سلاام
    تازگیا یه کار پیدا کردم!به رشته ام هم مرتبطه
    ولی شرایط کاریش یه کم برام سخته!کارفرما هم بشدت عصبی!
    گاهی مجبورم کارایی بکنم که اصلا دوست ندارم!!با خودم میگم من انقد زحمت نکشیدم که حالا اینجا واسه این ادم بداخلااق کارای مسخر انجام بدم!
    ولی باز میگم این اولشه!!همین که بیکار نیستم خوبه وو..
    این متنو که خوندم خییلی انرژی مثبت گرفتم!:)
    هر وقتم خسته یا ناراحتم از محیط کارم میام اینجا و اینو میخونم:)
    خیلی خیلی خیلی ممنون:)

  • مسعود گفت:

    سلام محمدرضا جان. با تشکر از متن خوبی که نوشتی؛ راستش من مهندسی مکانیک خوندم و الان دارم در یک شرکت خصوصی نسبتا خوب فعالیت میکنم و در کنارش واسه خودم هم کارهایی رو انجام میدم که تقریبا راضی کننده هست. این متن رو که خوندم یاد شرایط کنونی خودم افتادم که مدت دو سال هست دارم طبق برنامه ریزی برای رسیدن به هدفم تلاش می کنم، شرایطم هر روز بهتره ( بیشتر از نظر شغلی ) و مطمئنم که بعد از سال چهارم یا حداکثر پنجم به هدفم می رسم ( پیشرفت شغلی و مادی در کنار هم)؛ اما نزدیکانم مدام بهم میگن با توجه به تخصص و رشته ات برو به سمت استخدام دولتی و دو سه سال دیگه با بالا رفتن سنت دیگه استخدامت نمی کنن و از اینجور حرفها و متاسفانه منو از بودن توی شغل آزاد میترسونن. اما من هدف مشخصی دارم و حرفهای دیگران هرگز ناامیدم نمیکنه همینطور که تا الان هم نکرده؛ چون شما، نوشته های ارزشمندتون و وب سایت خوبتون رو در کنارم می بینم.

  • پژمان گفت:

    ۱۷ زبان برنامه نویسی ؟ مگه اون دوره زمونه چند تا پلتفرم مختلف بود ؟
    بیسک .. زبان ها مایکروسافت که اون زمان ویندوز ۹۸ رایج بوده .. سی … بعضی خانواده های جدید سی هم نبوده رایج اون زمان … زبان های سطح پایین تر مثل اسمبلی …
    اچ تی ام ال … و تازه اون زمان ها جاوا اسکیریپت یک چیز خفنی بوده … زبان های نسل سرور هم که اون زمان خیلی کم رایج بودند … پلتفرم های اپل .. یا اپن سورس هم رایج نبودند …
    ..
    بازم هم جور حساب کنیم ۱۷ تا نمیشه .. !!! … احتمالا کمی اغراق توش بوده ؟ .. یا اشتباه تایپی چیزی ..
    اگر واقعا ۱۷ زبان بلد بودید … با توجه به اینکه اون زمان کامپیوتر کلا چیز خفنی بود و یادمه اون زمان خیلی ها با توانایی ویندوز نصب کردن نون شب شون در میومد بل بیشتر … اصلا درک نمیکنم که چرا به جای کارمندی ابتدایی به حوزه کامپیوتر نرفتید .. ؟؟ .. لاقل به عنوان کار دوم چند تا برنامه مینوشتید …
    شایدم شرکتش اونقدر خفن بوده که اسمش به هزار پول و ارشد و اینا می ارزیده شاید .. مثل اینهایی که الان باهاشون کار کردید …
    البته من هنوزم تو تعداد این زبان ها مونده ام .. اخه اون زمان چند تا زبون رایج بوده مگه ؟!؟!؟! اصلا میشه این ۱۷ تا رو بنویسید ؟!؟!؟!؟! :دی یک لیست ساده ! … خیلی ببخشید هرگز قصدم جسارت یا دست کم گرفتن نیست ..

    • پژمان جان. تو یک کامنت دیگه جواب دادم. لطفا اون رو بخون.
      اتفاقا اون زمان چون پلتفرم رایج نبود این مشکلات بود. تو مال این نسل های جدیدی فکر کنم.
      زمان راهنمایی که ما کار رو شروع کردیم ویندوز ویندوز ۳ رایج بود. هنوز ۳٫۱ نیومده بود.
      بعدش ۹۵ اومد و بعدش ۹۸ که تو یادته. بر خلاف الان که اگر خنگ هم باشه آدم پلتفرم ها آدم رو Developer می کنند اون زمان برای نوشتن برنامه ای مثل Tetris واقعا هوش وحشتناک لازم بود. با اون ۳۲ کیلو بایت حافظه آزادی که به زور بهت میدادند و برنامه های رزیدنت که پاک کردنشون از توی حافظه بعد از تموم شدن کار، یک پروژه جدی بود.
      ما با کوبول حسابداری میکردیم و با لیسپ هوش مصنوعی کار می کردیم و با ADA کارهای یه مقدار جدی تر رو انجام میدادیم و با پرولاگ تحلیل زبان انسان
      با فورترن میشد کار ریاضی مهندسی کرد. کلی هم Interpreter داشتیم در کنار Compiler ها.
      بعدا دلفی و جاوا و ویژوال بیسیک و ویژول سی و سی پلاس پلاس و پی اچ پی (با کاربردی متفاوت از امروز) و … اضافه شد تا زمان سالهای ۲۰۰۱ – ۲۰۰۴ که مفهوم پلتفرم شکل گرفت و اساسا به جای اینکه کسی بگه من برنامه نویس سی هستم یا پاسکال یا کوبول یا پرولاگ یا … میگه من ویندوز کار می کنم یا iOS یا Android یا Linux یا …
      راجع به این ماجراها جدا توی یک کامنت نوشتم.
      اون زمان حداقل ۵ یا ۶ زبان باید بلد بودی که بگی کامپیوتر بلدی. از زبان هفتم و هشتم آروم آروم تخصص شکل می گرفت!
      سالها بعد لغت پلتفرم وارد زبان کامپیوتر شد.
      ضمنا اون زمان درآمد برنامه نویسی خیلی زیاد نبود. یک برنامه حسابداری می نوشتیم با سه ماه جون کندن میفروختیم ۵۰ هزار تومن. به همه هم پز میدادیم. یک سال هم به خاطر برطرف کردن باگ ها و … میرفتیم سراغ طرف.

  • البرت گفت:

    ویلهلم وکستر: گاهی وقتا آدم سرنوشتش رو درست تو همون مسیری پیدا میکنه که داره از سرنوشتش فرار میکنه.

    جهانی (The International) – محصول ۲۰۰۹
    کارگردان: تام تیکور
    دیالوگ گو: آرمین مولر استال (ویلهلم وکستر)

  • فرهاد گفت:

    سلام من یک دهه شصتی هستم. (متولد ۶۹).
    من و هم نسلی هام عادت کردیم که مقایسه شویم. نکته عجیب اینجاست که همیشه در این مقایسه ها این ما بودیم که درنهایت به جرم دهه شصتی بودن تو سری خوردیم و بازنده و بی انگیزه نشان داده شدیم. (که در بعضی موارد هم اینگونه بود).
    ما عادت کرده ایم که بزرگتر هایمان ما را نصیحت کنند، از کارهایی که خودشان در کودکی انجام داده اند تعریف کنند، آن هم با یک شور و حال خاص! اما وقتی که نوبت به نسل من میرسد با نگاهی تحقیر آمیز توصیف میشوم.
    آقای نخجوانی شما احتمالا یکی از افراد موفق نسل خود هستید، اما چرا خود را موفق های نسل ما مقایسه نمیکنید؟ بله. در هر نسلی اکثریت را افراد بی انگیزه و نه چندان موفق تشکیل میدهند و در این شکی نیست. طبیعی است که فرد موفق یک نسل با انگیزه تر و تلاشگر تر از اکثریت نسل خود و سایر نسل هاست.
    ما نسلی هستیم که از بس همه خواستن ما رو هدایت به راه درست (راه درست هم الزاما راهی بود که اونا درست میدونستن!) کنن، راه خودمون رو گم کردیم. بله من اعتراف میکنم که راه خودم را گم کرده ام و نمیدانم از زندگی چه میخواهم. میدانید چرا؟ چون ۲۴ سال است که مطابق خواست دیگران زیسته ام و خواسته های دیگران (خانواده، معلم ها، جامعه) را برآورده کرده ام. ۲۴ است سعی کرده ام با معیار های اطرافیان خودم را بالا بکشم و موفق جلوه دهم. اما امروز که خواست و نظر دیگران برایم رنگ باخته، خودم گیجم و انگار خواسته و هدفی که مال من باشد، ندارم. مثل کودکی که تازه متولد میشود و از آنچه در اطرافش میگذرد بیخبر است، من نیز گنگ و بیخبر شده ام.
    اینکه همه بچه های هم سن شما تابستون رو کار میکردن، یک هنجار بوده و شما هم از اون هنجار پیروی کردین. پس کار خیلی بزرگی هم انجام ندادین. (این حرفو منی میزنم که از ۱۱ سالگی تابستونا تو بازار تهران تو تولیدی کیف روزی ۱۴ – ۱۵ ساعت کارکرم که خرج تحصیلم رو در بیارم. در حالی که بچه های هم سنم تو کوچه یه قل دو قل بازی میکردن!)
    فقط خواستم بگم مقایسه نسلی نکنید لطفا. چون مقایسه نسلی نیازمند شناخت تمام افراد اون نسل هاست. شما اطلاعاتی که میتواند مفید باشد را ارائه کنید و راه را تا جایی که میتوانید نشان جوانان دهید، و انتخاب این راه را به خود این جوانان بسپارید. مطمئنا حرفی که شما میزنید برای افرادی که میخوان موفق باشن و رشد کنن راهگشا خواهد بود. به نظرم اینگونه حرفها و نصیحتها، مبتنی بر تقاضاست. یعنی کسی که اهل رشد باشه و بخواد رشد کنه، حرفهای شما رو می بلعه و کسی هم که اینکاره نباشه فقط میشنوه و زود فراموش میکنه.
    مسیر رشد و موفقیت، مسیری نستش که آدما رو بشه توش انداخت یا هل داد در این مسیر(این اجبار و هل دادن هم اگر باشه اثرش موقتی خواهد بود)، بلکه مسیری هستش که افراد آزادانه انتخابش میکنن، لذا پای سختی هاش هم وایمیسن و هزینه هاش رو هم میدن.
    در کل ممنونم از شما آقای نخجوانی و مخصوصا از صاحب این خونه، محمدرضا که راه رشد رو به اهلش نشون میدید.

    • علی گفت:

      متولد ۶۹ نمیشه دهه شصتی
      صفر تا ۱۰ : دهه ۱
      ۱۰ تا ۲۰ : دهه ۲
      ۲۰ تا ۳۰ : دهه ۳
      ۳۰ تا ۴۰ : دهه ۴
      ۴۰ تا ۵۰ : دهه ۵
      ۵۰ تا ۶۰ : دهه ۶
      ۶۰ تا ۷۰ : دهه ۷
      حالا شما دهه چندی هستی ؟

  • اسماعيل گفت:

    خيلي ممنونم محمدرضا حان.اين خاطرت و مطالب مفيدت كمك خيلي زيادي به قطعي شدن يه سري از تصميماتم كرد.

    • اسماعیل جان.
      نمیدونم تو هم مثل منی یا نه.
      من اگر با منطق هم به یک نتیجه برسم و کاملاً نظرم قطعی باشه، هنوز دوست دارم داستان‌هایی رو بشنوم که نتیجه‌ی تحلیل و فکر من را تایید می‌کنند.
      می‌دونم از لحاظ علمی و منطقی و آماری، این داستان‌ها اعتبار تحلیل رو افزایش نمی‌دن، اما به هر حال…

      • بهاربهار گفت:

        سلام محمدرضا
        نوشته شما هم برای من کمکی بود به قطعی شدن یک سری از تصمیماتم.
        قبلا هدفم مشخص بود تلاش میکردم به اون هدف برسم ولی همیشه ترس از نرسیدن داشتم و گاهی سرد میشدم ، الان هدفم مشخصه و تلاش میکنم به اون هدف برسم اما ایندفعه میگم تا آخرش میرم حتی اگه هیچ وقت نرسم.
        حداقلش اینه که بعدها افسوس نمیخورم که چرا تلاش مضاعف نکردم و چرا تا آخر نرفتم جلو .

        “الان دیگه از نرسیدن نمیترسم. از تلاش نکردن میترسم. “

      • اسماعيل گفت:

        محمدرضاي عزيز .تا اونجايي كه من تورو ميشناسم ميدونم كه اهل دلي و شايد اين باعث ميشه كه اينجوري بشه .تا حدودي من هم همچين خصلتي دارم و اين مدل بودن آرومم ميكنه .نمي دونم چرا؟

  • مشاور گفت:

    « فکر می‌کنم مشکل امروز ما – حداقل برای خیلی‌ از ما – نبودن فرصت نیست. مشکل توقع بسیار بالا و صبوری کم است.» به عنوان یک مادر برای دو دهه هفتادی،باید بگویم با تمام وجودم، معضل «صبوری کم» را برای نسل جوان حس می کنم.فقط به دنبال راه های میان بر برای رسیدن به موفقیت هستند. و به عنوان یک مشاور متاسفانه در دهه هشتادی ها هم شیوع پیدا کرده.
    بعضی مشکلات آرام آرام جایگاهی پیدا می کنند و غده می شوند.در آن سال های دور،« بیداری شب امتحان » مختص دانشجویان بود ولی الان پایه ششم و هفتم مدارس هم با افتخار می گه: دیشب فقط سه ساعت خوابیدم!!

  • مرضیه گفت:

    با کلیت موافقم اما یک سوال:
    در همین مثال اگر شما مشاوره بدهید و برای مشاور شرکت تهدید محسوب بشوید (یک کاربلدتر ار او در شرکت است) چی میشه؟ ارتقا حاصل میشه یا حذف این نیروی خارج از کادر(یعنی شما!) ؟

  • سینا گفت:

    درود
    من تازه تازه با بلاگ شما آشنا شدم و دارم فایلهای مذاکره رو گوش میدم و سرک میکشم به بلاگ
    ۱۷ زبان برنامه نویسی؟ یه سری آموزشی برنامه نویسی هم بزارید من که فعلا دارم یاد می گیرم فعلا ۴ یه دونه سی شارپ هم اضافه بشه حله
    آهان یه انتقادی داشتم اگه ممکنه اول فایلهای مذاکره هم شما هم مهمان یه سلام علیک داشته باشید واقعا تو ذوق میزنه فقط مصاحبه مدیر عامل شاتل بود که سلام دادن و خوب بود
    مثل اینکه خیلی چیز خواستم یه چیزم اگه میسر باشه اینکه مطالبی در مورد تحصیل در خارج من الان دارم آلمانی یاد میگیرم شاید رفتم آلمان
    ممنون

    • سینا جان.
      زمان ما ماجرا فرق داشت.
      اکوسیستم زبان‌های برنامه نویسی خیلی رشد نکرده بود (مثل اوایل که خدا داشت دایناسور‌ها و سایر موجودات رو تست بتا می‌کرد تا نهایتاً چند تا نسخه‌ی آلفا بده بیرون!)
      هر زبانی به درد یک کاری می‌خورد و نقطه قوت و ضعف خودش رو داشت. بعدها به تدریج اکثر زبان‌های برنامه‌نویسی از همدیگه الهام گرفتند و اینه که الان خیلی معنی نداره اون کار.
      اون زمانها:
      اگر می‌خواستی یک کار خیلی کوچیک رو تست کنی میرفتی سراغ GW-Basic که اینترپرتر بود.
      اگر می‌خواستی فایل Exe داشته باشی میرفتی سراغ QBasic
      اگر می‌خواستی کار هوش مصنوعی انجام بدی باید می‌رفتی یا سراغ Ada یا Lisp
      اگر می‌خواستی کار تجزیه و تحلیل جملات انجام بدی یا Natural Language Processing باید می‌رفتی سراغ Prolog
      اگر می‌خواستی کار حسابداری کنی احساس می‌کردی COBOL دم دست تره.
      اگر میخواستی کار گرافیکی کنی و سرعت بالا می‌خواستی مثل Ray Tracing باید میرفتی C کار می‌کردی.
      اگر می‌خواستی یک نرم‌افزار جدی ایجاد کنی که بعداً قابل توسعه باشه می‌رفتی سراغ ++C به عنوان OOP
      اگر می‌خواستی برنامه‌نویسی درس بدی PASCAL خوب بود.
      اگه می‌خواستی باهاش کار حسابی بکنی باید پاسکال رو رها می‌کردی می‌رفتی سراغ Delphi
      اون زمان به جای دعوا روی پلتفرم که الان مده (اندروید بهتره یا iOS یا Windows یا Mac) هی مینشستیم سر اینکه C بهتره یا Pascal بحث می‌کردیم.
      روش بحث هم اینکه برنامه می‌نوشتیم و با ثانیه شمار ساعت سرعتش رو اندازه می‌گرفتیم. کامپیوترها اونقدر کند بودند که بشه اختلاف سرعت برنامه‌ها رو با ثانیه شمار ساعت چک کرد!…

      در مورد سلام. راستش شاید من خیلی دچار تهاجم فرهنگی شدم.
      البته بگم. صدا و سیما هم بی تاثیر نیست. طرف میاد پنج دقیقه اخبار بگه. سه دقیقه اش رو از پیامبر اسلام شروع می‌کنه به سلام کردن تا روح شهدا و ملت شهید پرور و …
      دیگه به اصل خبر نمی‌رسه!

  • mahmood گفت:

    بی ادبی من رو ببخیشد، هر کسی میتونه از صبر (نه به معنی عام) بهترین پاداش ها رو بگیره.

    • با جمله‌ات موافقم محمود. اما نفهمیدم منظورت از بی ادبی چیه!
      اصولاً صبر چیز عجیبیه.
      نگاه شرقی اش میشه همین صبر و صبوری و Patience
      و نگاه غربی اش همون مفهوم «زمان».
      احتمالاً این جمله Time Heals رو شنیدی…

      • Mahmood گفت:

        ۱-منظورم از بی ادبی: پیرو کامنت قبلی ام که گفته بودم “کا منت ها رو که می خونم یاد چت روم می افتم !!” دو تا هم منفی گرفتم.
        ۲- منظورم از صبر: معنی عام یعنی رفتار آدم هایی که خودم تا حالا دیدمه (کمم نبوده)، تا بهشون میگی صبر داشته باش دنبال نقطه پایانشن.

  • mahmood گفت:

    🙂 آقای شعبانعلی، وقتی کامنت ها رو می خونم یاد چت روم می افتم !! ( گرچه همیشه برام جالب بوده اینطور عملکردها)

  • li@ گفت:

    «كار آن است اي مشتاق مست
    كاندر آن كار ار رسد مرگت خوشست»
    مولوي

  • آزاده ام گفت:

    علاقه خاصی به بخش “کمتر خوانده شده اند” دارم!
    خوشحالم که تعداد بازدیدهایشان از ۱۰۰۰ گذشت.

    • آزاده شاید برات جالب باشه. من خودم همیشه وبلاگم رو از همون قسمت می‌خونم. گاهی هم می‌بینم فضا عوض شده کمی متن‌ها رو از همون جا ویرایش می‌کنم.
      الان تلاشم اینه که متن‌ها به قول نویسنده‌های متن آنلاین، Evergreen باشه.
      اما قدیم بلد نبودم این بحث‌ رو. اینه که گاهی اونها ادیت می‌خوان.
      Evergreen یا همیشه سبز وقتی هست که متن همیشه معنی خودش رو داشته باشه:

      انقلاب ایران در ۳۶ سال پیش پیروز شد.
      انقلاب ایران در ۱۳۵۷ پیروز شد.

      جمله اولی یک سال دیگه غلطه اما جمله دومی همیشه سبز و درست و زنده هست.
      الان به این تفاوت‌ها دقت می‌کنم اما قدیم بلد نبودم و باید نوشته‌های قدیمی به تدریج اصلاح شه.

      • آزاده ام گفت:

        خیلی جالب بود. تا بحال اصطلاح Evergreen را نشنیده بودم. مثل خیلی چیزهای دیگه که نمیدانستم و از شما یاد گرفتم.
        شاید روزی نباشد که نقل قول شما در خانه ما نباشد. من، خواهرم، برادرم و پسر برادرم شاگرد شما هستیم. البته شاگردهای پشت پنجره. فایلها رو گوش میدیم و در موردش صحبت میکنیم. شما خط فکری جدیدی رو در خانواده ما بوجود آوردید و ما همه از این بابت متشکریم. تغییر ناشی از آموزشهای شما در زندگی ما کاملا مشهود است.
        پی نوشت: اصطلاح “شاگرد پشت پنجره”، یادگاری از آقای نیرزاده است، که ما سر کلاسش، بچه های پشت پنجره بودیم. حالا من این اصطلاح را برای یادگیری از راه دور استفاده می کنم. مثل بچه کنجکاوی که عضو یک کلاس نیست، اما سعی می کند از پشت پنجره و با شنیدن صدای معلم هر چه بیشتر یاد بگیرد.
        حالا شاید پنجره همان windows است.
        ما همه از پشت پنجره برایتان دست تکان می دهیم.

  • * نیما گفت:

    سلام
    راستی دوستان مقیم مرکز و اصفهان ما خوب هستند ؟؟.این خبر طوفان حسابی ما رو نگران مون کرد.
    همگی در پناه امن حضرت حق باشید.

    • سیمین-الف گفت:

      کاشکی پیش بینی ها صحیح می بود و همین طور اطلاع رسانی می شد، تا مردم برای زمانهای خاص آماده می شدند و کمتر آسیب می دیدند. چرا که در کشورمون-حداقل در جایی که من و شهروندانم زندگی می کنیم- به این صورت طوفان نمی آید و طبیعتا فرم و شکل زندگی ما نیز برای این مواقع مناسب نیست. در حالی که اگر از قبل خبر داشتیم، مهیا تر و ایمن تر با آن برخورد می کردیم.
      به امید اینکه همه ما بدانیم که در هر کاری که انجام می دهیم، تاثیر مهمی بر دیگر افراد می گذاریم و مسئولانه قدم برداریم.

  • بهاربهار گفت:

    بچه ها یه چیزی بگم ؟!
    جای یه نفر این روزا خیلی خالیه.
    همون روزای اول باهاش همدردی کردیم ولی دیگه سراغشو نگرفتیم.
    “پسرک خامه فروش” خونه ما در چه حاله؟!!!
    امیدوارم دلش آروم شده باشه.

    • شهرزاد گفت:

      بهار جون. آره پسرک خامه فروش عزیز هر وقت نیستش، واقعا جاش خالی میشه. مثل همه دوستان دیگه…
      ولی بعد از اون مساله اومد و گفت که دلش آرومه و همه ما خیالمون تا حدی راحت شد.
      توی پست “گفتگو با یک دوست: حسن جان! من و تو متهمیم!”، هم اومد و بی سرو صدا یه کامنت گذاشت و با اون کامنتش هم حسابی کولاک کرد…!;)
      در هرصورت امیدوارم این دوست خوب و مهربونمون همیشه خوب باشه و دوباره با حرف زدن های شیرین و قشنگش به این خونه، گرمی بیشتری ببخشه.

      راستی بهار عزیزم… برات در راهی که در پیش رو داری، یک دنیا موفقیت و رضایت و شادمانی آرزو میکنم.:)

  • fariii گفت:

    از خوندن متن و خیلی کامنت ها لذت بردم. از دوستان یک سئوال دارم و ممنون میشم اگه کسی می دونه راهنمایی کنه:

    من در حال حاضر به صورت غیر رسمی مدرس یکی از دروس دبیرستان هستم. خصوصی و غیر انتفاعی. کارم رو دوست دارم.
    چطور می تونم تو این کار رشد و پیشرفت داشته باشم؟ راهش چیه از نظر شما؟
    اگه اینجا جای مناسبی برای این سئوال نیست عذر می خوام و حق میدم اگه این کامنت تائید نشه.
    با احترام برای همه.

    • Hassan 3 ensani گفت:

      دوست عزیزم بهت پیشنهاد میکنم اگه امکانشو داری یک اموزشگاه خصوصی (کنکور،تقویتی ) راه بنداز!

      و اگه کارت عالی باشه شک نکن دانش اموزا خودشون میان سراغت!

      یا اگه توی تحصیل موفق بودی کار مشاوره تحصیلی هم خوبه!

      من با اینکه ۱۸ سالمه یک گروه مشاوره دانش اموزی متشکل از معدل های الف دانشگاه و معدل های بالای دبیرستان راه انداختم! که کارمون مشاوره و برنامه ریزی تحصیلی و ارائه تکنیک های مطالعس! باور کن دانش اموزا عاشق کارای جدید و نو ان! موفقم شدیم تا حدودی !

      مطمئن باش اگه طرحت نو باشه و روش کار کنی شک نکن نه تنها تو کار دبیری بلکه در تمام دوران موفق میشی:))

      در ضمن من عاشق حرفه ی معلمی هستم ولی به دلایلی ازش دست کشیدم! موفق باشید

      • fariii گفت:

        با شما موافقم و خیلی ممنونم که نوشتید. کاش دوستانی که با این نظر مخالفند هم دلیل و دیدگاهشون رو می نوشتند. بهر حال مرسی. موفق باشید.

    • محسن رضایی گفت:

      سلام فری جان.

      منم تدریس خصوصی ریاضی دارم.یکی از مهمترین نکات تو این کار حوصله است.نمیدونم جاهای دیگه چطوره ولی تو ایران دهن به دهن چرخیدن یکی از صفات طبیعی افراده.هر چقدر کارت خوب باشه روشات تازه باشه و…دهنهای بیشتری رو به کار خواهی انداخت!!

      یکی از راههای شناسوندن خودت اینه با اساتید دانشگاههای اطرافت صحبت کنی که کلاس حل تمرینشون رو بهت بدن.البته نمیدونم نوع درست این برد رو داشته باشه یا نه.من اینو تو زمینه ریاضی بکاربردم.

      والبته تبلیغات هم که میتونه بکار بیاد.پخش تراکت تو دبیرستان ها.توسط آشنای دبیرستانی باشه بهتره.

      شیوه خاص داشتن.یادت نره بقول دکتر عزیز علم علمه ولی معلمی هنره.من خودم عمده تمرکزم رو روانشناسی بچه هاست تا الزاما خود مطالب درس.یعنی شناخت زمینه مخاطب .خیلی مهمه.باید بدونی چه بذری تو چه زمینی میکاری.

      مثلا من واسه بعضیا از تعریف واژه ریاضی شروع میکنم.بعضیا حوصله ندارن نه و…

      موفق باشی بهرحال .

  • آزاده اخراج!!! گفت:

    سلام.بچه ها دوست دارم یه چیزی بگم من خیلی تنها بودم ولی الان هرروز قبل از شروع کارم دلم پر میزنه واسه اینکه بیام در این خونه رو بزنم و برا ده دقیقه هم شده از دنیا واتفاقاتش دور بشم.کارام بد به گره میخوره دارم با همه چیز تو کارم دسته و پنجه نرم میکنم .دعام کنید میخوام دیگه شکست نخورم.اینا حرف دلم بود با این همه غرور و شاید صبوری با هیچکس حرف نمیزنم امروز زیادی از دلم شد خواستم فریادمو با ادمایی که نمیشناسمشون تقسیم کنم.منو ببخشید

    • هیوا گفت:

      آزاده عزیز
      امیدوارم یا تلاش هوشمندانه ت مشکلاتت رو حل کنی و اوضاع بهتر و بهتر بشه.

    • شهرزاد گفت:

      آزاده جون. چقدر خوب که تو هم مثل خیلی از ما با اومدن روزانه به این خونه حس خوبی داری.
      دوست خوبم اول، که خیلی برات دعا میکنم تا به تمام چیزهای قشنگی که توی ذهنت داری و براشون تلاش میکنی، برسی.
      دوم، به این دوستت اجازه میدی یه خواهشی رو که قبلا ازت داشت دوباره تکرار کنه؟؟ … عزیزم، بیا یه روش جدید رو در پیش بگیر و ببین نتیجه ش چی میشه؟ ضرری که نداره … باشه؟
      اولیــــــــــــن کاری که می کنی، اینکه این اسمی که برای خودت انتخاب کردی رو عوضش کنی.
      مثلا به جای آزاده اخراج!!!، بذاری : “آزاده موفق”! یا هر چیز دیگه ای که به خودت احساس خوبی میده …
      بعدش بیا از همین فردا، تمام این احساس ها و کلمه ها و جمله های منفی؛ مثل “تنهایی – دورشدن از دنیا و اتفاقاتش – کارهایی که بدجوری به هم گره میخوره – دست و پنجه نرم کردن – شکست – و …”، همه ی اینها رو فراموش کن و بجای اونها احساس های مثبت و کلمه ها و جمله های مثبت رو جایگزین کن.
      تو تنها نیستی – یه عالمه دوست و همدل خوب داری، فقط اگه خوب دقت کنی – نیازی نیست از دنیا و اتفاقاتش دور بشی، هیچکدوم از ما جزیره نیستیم و برای حس خوب داشتن و موفق شدن، به همدیگه نیاز داریم – کارها اگه موقتا به نظر میاد که گره خورده، مطمئنا گره کور نیست، با کمی درایت و تلاش و مثبت اندیشی، حتما و به زودی، اگه به ظاهر گره ای هم درکار باشه، باز میشه – تو با همه چیز دست و پنجه نرم نمی کنی، تو فقط داری تجربه میکنی و درسهای جدید می آموزی – شکستی در کار نیست، تو فقط ممکنه باختی و زمین خوردی،؛ دوباره میتونی تجدیدقوا کنی، مصمم تر از قبل بلند بشی و به امید خدا اینبار برنده بشی.
      فایل «نقطه شروع» رو یادت میاد؟! … یه بار دیگه بذار با دقت بهش گوش بده.
      و وقتی همه ی این کارها رو بهشون توجه کردی و تصمیم داری توی شیوه ی زندگی و فکر و احساست تجدیدنظر کنی، یادت نره که یه کار مهم دیگه مونده که باید در کنار همه ی اونها بهش توجه کنی و هیچوقت فراموشش نکنی. میدونی اون چیه؟
      «توکل به قدرت و لطف بیکران خدا»
      خدایی که شک نداری که تو رو، توی این راه پرفراز و نشیب، تنها نمیذاره …

      • آزاده م گفت:

        آزاده جان دوست هم نام و خوبم با شهرزاد کاملا موافقم:)
        آزاده یکی از دوستان من هم نمایندگی بیمه داره. میگه درآمدم بیشتر از راه بیمه عمر هستش. البته دوستم به همراه دیگر نمایندگان سطح استان در یک کلاس آموزشی شرکت کرده بود که خیلی راضی بود.در این کلاس آموزشی نحوه برخورد و نحوه توضیح دادن فواید بیمه عمر به مشتری رو یاد گرفته بود.
        من خودم پیش همین دوستم بیشتر از دو سال هست که بیمه عمر هستم. به نظرم این بیمه بیشتر برای خانم های شاغل (که بیمه نیستن) و خانم های خانه دار مناسبه و همچنین برای کودکان. یعنی میتونی بیشترین تبلیغاتت رو در این گروه داشته باشی..مثلا اکثر فروشندگان فروشگاه ها بیمه بازنشستگی ندارن و این همیشه براشون دغدغه ست. و یا با کادر مدارس هماهنگ کنی که جلسه ای رو با اولیا دانش آموزان داشته باشی برای تبلیغ بیمه عمر که چقدر میتونه در آینده بچه ها فایده داشته باشه برای کمک هزینه ازدواج و یا دانشگاه و ..
        ببخش اگه اینهاییکه به ذهنم اومد خیلی ساده بود. آخه فضای کاری متفاوتی داریم.:)
        راستی آزاده جان این دوستم از صفر شروع کرده بود ولی الان خدا رو شکر راضی هست.:)
        موفق باشی عزیز

        • محسن رضایی گفت:

          سلام آزاده عزیز.

          میگن کسی به ما بی احترامی نمیکنه مگه اینکه ما زمینه رو براش فراهم کنیم.

          چند وقت پیش که سر زدم و اسمت رو دیدم و نظرت رو دیدم منفی زیاد داره…فکر میکنم منم یه منفی دادم!!به یکی از حرفات…احساس کردم کسانی که اسمت رو میبینن این حس بهشون دست میده.بعد فکردم که ای بابا آخه چرا این حس بدو به این خانم داری…یه کم احساس کردم نیاز به بازبینی دارم.

          عزیز دل همنوا با شهرزاد خانم میگم که اسمت رو عوض کن.بذار آزاده آزاد.یا هرچی که عکس اخراجه.اخراج شو ازین حالت.اخراج شو عزیز…اخراج شو عزیز…کین درد مشترک بی اخراج نمیشود!!

          اگه با نوشته های قبلیم حس بدی بهت دادم منو ببخش اگه منفیهام ناراحتت کرده منو ببخش.تو هم مثه همه عزیزی برای همه ما.با ما باش و شاد و آزادو…

          • بهاربهار گفت:

            سلام آزاده عزیز م
            سلام دوست خوب و صبور من
            در عالم دوستی یه پیشنهاد دارم امیدوارم بپذیری و اونم اینه که از این به بعد با اسم دیگه ای بیای اینجا.این کار به ظاهر کوچیک و کم ارزش میتونه نقطه شروع خوبی باشه.
            تو برای همه ما عزیزی .
            بزرگترین دارایی ما تو این خونه وجود استاد با ارزش و دوستان با ارزشه .
            تو تنها نیستی همه ما کنارت هستیم عزیز دلم.
            میخواستم بگم اسمت رو” آزاده آزاده” بذار ، گفتم شاید درست نباشه من دخالت بکنم . عزیز دلم هر اسمی که خودت دوست داری بذار ولی دیگه “اخراج!!” نباشه لطفا.
            بذار همه بدونن که آزاده خونه ما قوی تر از این حرفهاست.
            بذار همه بدونن که آزاده ما “بیدی نیست که با این بادا بلرزه”
            برات دنیا دنیا موفقیت و پیروزی آرزو میکنم آزاده آزاد من.

    • عبداله گفت:

      سلام

      هم موسم بهار طرب خيز بگذرد/ هم فصل نا ملايم پاييز بگذرد
      گر ناملايمی به تو روی آورد قضا/ دل را مساز رنجه كه اين نيز بگذرد.
      عباس فرات

  • فرناز گفت:

    این جمله رو باید با طلا نوشت
    پیشرفت حاصل کار کردن فراتر از شرح شغل، در شرایطی است که هیچ امیدی برای بهبود وجود ندارد.

  • الهه گفت:

    استاد عزیز،ممنون از پست زیبا تون و کامنت های دوستان.
    استاد، شما هر روزتون رو زندگی می کنید…
    با تشکر.

  • شهرزاد گفت:

    سلام. چقدر زیبا … چقدر لذت بردم از این پست و از کامنتهای دوستان.
    لذت بردم از این پست، بخاطر اینکه محمدرضای عزیز، میاد دوستانه، تجارب کاریش رو برای دلگرمی بخشیدن و انگیزه بیشتر در اختیار دیگران قرار میده؛ و از کامنتها بخاطر اینکه چقدر بعضی با این پست دلگرم شدند و انگیزه گرفتند، و چقدر بعضی، تجارب خوبشون رو در اختیار بقیه گذاشتن. از همه ممنونم.
    دوستان عزیزم … یه نکته دیگه ای هم من بگم و اون اینکه سعی کنیم توی محل کارمون، به دیگران کاری نداشته باشیم. دیگران رو با خودمون و خودمون رو با دیگران مقایسه نکنیم. بدونیم که هر آدمی منحصر بفرده. و هر رویدادی گذرا… و همه چیز پویا و در حال تغییره و ما این هستیم که با نگاهمون، با احساسمون، با گفتارمون، با رفتارمون و با واکنشهامون، به این تغییر، شکل میدیم.
    سعی کنیم با احساس مسئولیت و داشتن وجدان کاری، همونطور که محمدرضای عزیز گفتن و همونطور که آقای تقوی گفتن، کاری که ازمون خواسته میشه رو به بهترین نحو انجام بدیم. مهارتهامون رو بالا ببریم و به همراه صداقت و تلاش (همونطور که آقای نخجوانی گفتن) که به نظر من بزرگترین ارزشهای کاری ما رو تشکیل میده، پیش بریم.
    اینها در ابتدا، رضایت درونی که به نظر من باارزش ترین دارایی ماست، رو برامون به همراه داره و البته با کمی صبوری و شکیبایی، حتما رضایت اطرافیان و مدیران ارشد و در نتیجه پیشرفت بیشتری رو برامون به ارمغان خواهد آورد.

  • بهاربهار گفت:

    سلام محمدرضا
    حال و روز الان من شبيه اون دوران اوايل کار شماست.
    من هم فوق ليسانس دارم هم زبان انگليسي بلدم هم فرانسه هم عربي هم هم هم . (چه فايده!)

    چند سال پيش رفتم سرکار تعاوني مسکن ۳ ماه روي هم رفته حقوقم شد ۷۰ هزار تومن. کارمند نمونه شدم اونجا .صبرم بالا بود. کار تعاوني مسکن موقت بود. تموم شد.
    رفتم آموزشگاه زبان انگليسي تدريس کردم ، کلاس گرفتم تو ۳ ماه تابستون ، خورد به ماه رمضون تو اوج گرما که واقعا آدم رو هلاک ميکرد. کلا حقوقم شد ۱۰۰ تومن.
    توي سازمان آب و برق ايندفه رفتم سرکار باز کار موقتي بود کلا حقوق ندادن بهم!! اين نيز بماند. گذاشتم به حساب کسب تجربه! (خداييش خيلي صبوري کردم)

    هميشه دوست داشتم به کار مورد علاقه ام برسم. بيشتر از من بابام داره لحظه شماري ميکنه. امروز گفتن خودتو آماده کن که بري سرکار.
    با این سابقه درخشانم توکل به خدا ديگه .
    دوستان دعا کنيد.:-)

    • حمیده گفت:

      سلام بهارجون میشه بدونم عربی رو کجا یادگرفتی؟ببخشید ربطی به موضوع نداشت

    • سیمین-الف گفت:

      بهارجون اینا که گفتی خیلی خوبه، تلاش و صبوری کن. قطعا موفق خواهی شد. من چشم انداز خوب و درخشانی رو در شغلت حس می کنم.
      همسایه های این خونه یکی از یکی فعالتر و موفق ترند. خداروشکر.
      جای تبریک داره به صاحب این خونه ی متفاوت، تبریک تبریک.

    • علیرضا داداشی گفت:

      سلام.
      حالا که تلاش کرده ای و توکل می کنی، قول بده همچنان با انگیزه هم بمانی .
      من هم قول می دهم برایت دعا کنم: فارسی و عربی.
      موفق باشی.

    • zoorba.booda گفت:

      سلام
      به عنوان يه برادر كوچيكت يه توصيه دارم كه شايد خودتم بهش رسيدي ولي من بازم ميگم
      ببين اول اينكه هر كاري رو قبول نكن (حتي اگه بيكار باشي)
      دوم اينكه اگر يه كاري رو شروع كردي هميشه سعي كن بيشتر از حد انتظار كارفرمات عمل كني (شايد بعضي تخصص هاي ما توي كارمون به درد نخوره پس غصه تخصص هاي بي ربط به كارمونو نخوريم)
      سوم اينكه نسبت به كارت حتماً حتماً حتماً ديد درازمدت داشته باش
      اينو كسي بهت ميگه كه ۴سال كارمند بوده تو شرايط خيلي سخت تر از ايني كه تو گفتي و ۷سال هم هست كه كار خودشو راه انداخته و نقش به اصطلاح ! كارفرما رو داره
      ببخشيد كه يه خورده تند گفتم ولي باور كن اگه اينكارو بكني پشيمون نميشي
      اميدوارم موفق، راضي و بسامان باشي دوست هم خونه اي

      • بهاربهار گفت:

        سلام برادر بزرگوار من.
        مرسی از اینکه تجربیات گرانبهاتو در اختیارم گذاشتی .
        انشاالله در کاری که پیش رو خواهم داشت اینها رو به کار خواهم گرفت.

    • آزاده م گفت:

      بهار جان من هم برات دعا میکنم عزیزم. لطفا خبرش رو بهمون بده.
      راستی بهار میتونم بپرسم کاری که دوست داری چی هست؟ چرا در همین زمینه دنبال کار نمیگردی؟

      • بهاربهار گفت:

        سلام آزاده نازنینم دوست مهربون من.
        ممنونم از لطف تو و بقیه دوستان خوبم.
        نمیدونی چه خون دلهایی برای کاری که دوست دارم خوردم.
        تمام تجربیات قبلیم رو هم گذاشتم به حساب
        پله های یه نردبون که منو به اون کار میرسونه.
        کاری که به همین نزدیکیها قراره برم و مشغول بشم همون کاریه که دوسش دارم .
        همونیکه سال ها دنبالش بودم. خیلی ذوق دارم براش.
        قرار شده به این زودی ها برم سرکار. البته تا زمانیکه واقعا واقعا نرفتم سرکار باورم نمیشه که به آرزوم رسیدم.
        دوست دارم روز اول کارم بعد از تموم شدن کار بیام اینجا خبرشو بهتون بدم .
        این خونه خیلی واسم با برکت بوده.
        الهی همتون به آرزوهاتون برسید.

    • محسن رضایی گفت:

      “یا ماحچت الناس اشکثرما طلعتک من عینی…”

      شعری عاشقانه که استقامت عاشق رو میرسونه.به امید اینکه عاشق باشی و با استقامت.

      “الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیکم الملائکه : معنیش رو که دیگه میدونی بهار خانم.

    • رضا گفت:

      سلام دوستان .
      من حدود ۲ ساله مهممون محمد رضا هستم ولی تا حالا کامنت خاصی نذاشتم ( همیشه فکر میکردم حرف خاصی ندارم بزنم ). همیشه ۱ ساعت زودتر میرم سر کار تا با خوندن shabanali.com چیز جدید یاد بگیرم . منم ۳ سال پیش تو حساس ترین سازمان دولتی کشور کار میکردم ، حقوق و مسکن و کلاس کاری و … برای من ۲۵ ساله با مدرک ارشد برق انصافا خوب بود اما واقعیتش حالم خوب نبود چون داشتم پول مفت میگرفتم بابت فقط ساعت ۵٫۵ صبح بیدار شدن و سوار سرویس شدن و رفتن سر کار و ….. تصمیم گرفتم بیام بیرون ( همه مخالف بودن ) ، بعد ۱ سال با دوستام شرکت زدیم ، الان در آمدم ۱/۴ و درگیری هام ۴ برابر شده ، اما حقیقتا راضی ام از این سختی ها . به امید بهتر شدن هستم و تلاش میکنم . ولی می ترسم …….
      برام دعا کنید ….

      • بهاربهار گفت:

        سلام آقا رضا .
        امکانش هست راجع به مطلبی در همین خصوص با شما مشورت بکنم. ؟
        چون احتمال میدم که نخواید که ایمیلتون در معرض دید عموم باشه من ایمیلم رو میذارم .
        bahar5066@yahoo.com
        ممنونم

    • ياسين اسفنديار گفت:

      سلام به بهار عزيز
      هميشه بهاري باشي و بهاري بماني
      خيلي بشما حسوديم ميشه چرا؟
      چون نه زبان انگليسي ام خوب است و نه فرانسه و نه عربي
      البته در حال يادگيري انگليسي هستم ولي ما كجا و شما كجا!!!
      چي مي خوام بگم؟ شما داراي تخصص هايي هستيد كه در اين دوره هر كسي اين تخصص ها را نداره و از همه مهمتر فراگير هم نيست كه برم كلاس و ياد بگريم.(مثل حسابدراي) چرا كه علاقه مي خواهد.
      پس قدر داشته هايت را بدان و تلاش بيشتر و بيشتر و بيشتر در افزودن آنها بكن.
      مي گويند حقيقت هرچه عربان تر ، گرانتر
      بنظرمن شما يك باور كم داريد و در نوشته هايت جاي آن را خالي ديدم. هدف در كارهايت كم رنگ بود . اونجايي كه از تجربه در سازمان آب صحبت كردي. چه تجربه اي كسب كردي؟ و يا اينكه؛ چون اونجا رفتي پس تجربه كسب كردي!!
      چي ديدي در مسكن مهر و كلاس انگليسي و سازمان آب داشتي كه نظرت و جلب كرده باشه. شما الان داراي نگاه متفاوت در سه شغل متفاوت هستي واين تمايز شماست . قدرش را بدان.انشاء الله سر شغل مورد علاقه ات بروي.
      زندگي به من ياد داده كه شغل مورد علاقه ات را زندگي بهت نمي دهد. خودت بايد از زندگي بگيري. خودت بايد هزينه كني . شايد بايد چيزي را فداي آن كني تا به آن برسي . كه البته خيلي ها اين كار را نمي كنند. هر چيزي هزينه اي دارد. به فرموده حضرت علي (ع) : بزرگترين تفريح كار است. شايد اين جمله براي آنهايي كه به كار خود علاقه اي ندارند ثقيل باشد . ولي براي محمدرضا و آقاي نخجواني و خيلي هاي ديگه سخت نيست. بلكه يك تفريح شيرين است.

      • بهاربهار گفت:

        سلام آقای یاسین.
        خیلی ممنونم از اینکه برام نوشتید.و البته خیلی هم خوشحال شدم.
        کافیه علاقه داشته باشید و اراده کنید ۳تا زبون که سهله بیشتر از اینا رو هم یاد میگیرید.

        من هم تا به الان واقعا برای هدفهام تلاش کردم، زمین خوردم دوباره بلند شدم. حتی به قول شما خیلی چیزها رو فدا کردم که به اون هدف برسم. فعلا که روزگار و زندگی شغل مورد علاقه ام رو بهم نداده ولی من ازش میگیرم. 🙂

        میگن “الزمن دوار”

        مابقیش رو به خدا واگذار کردم. توکل به خودش.

        به قول فرانسوی ها :

        Aide-toi, le ciel t’aidera.
        به خودت کمک کن تا خدا به تو کمک کند.
        همون از تو حرکت از خدا برکته خودمونه.

  • سیمین-الف گفت:

    سلام استاد عزیز
    چه خوب اینبار هم ما رو وادار به تامل کردید.
    نظرات دوستان عزیزمو که می خوندم، اغلب در حرفه شون از صفر شروع کرده بودن و با تلاش به موقعیت خوب فعلی شون رسیدن و بقیه دوستان، بخت باهاشون یاره که توی اوایل راه از تجربیات اونا می تونن استفاده کنند. یه جورایی خوش به حالشون.
    من هم وقتی برمی گردم، می بینم خیلی تلاش کردم و زحمت کشیدم تا به این مرحله از شغلم رسیدم.
    همزمان باید درس می خوندم و سرکار می رفتم. اون موقع مربی یه مهد بودم که باید ۷ صبح سر کار حاضر می شدم تا ۴ بعد از ظهر. هیچ تجربه ایی هم توی اون کار نداشتم. این در حالی بود که رشته ام هم مرتبط نبود. مدیرم و جو خوبی که در اونجا حاکم بود باعث شدند که-پس از سه سال که اونجا به علل ملکی بسته بشه-من توشه ایی به دست بیاورم و به کارم در جاهای دیگه بتونم ادامه بدم.
    مدت ۷ سال توی اون مقطع تجربه کسب کردم و بعد به واسطه همون مدیر برای مدیریت یه مهد کودک دولتی تشویق و ترغیب شدم. البته جو حاکم توی اونجا جوری بود که زیاد دوام نیاوردم و پس از یکسال و نیم، استعفا دادم . با شرایط خوبی که داشت، عطاشو به لقاش بخشیدم و دومرتبه دنبال کار گشتم. هیچ وقت نخواستم توی یه جا، در جا بزنم و با شرایطش خودمو مجبور کنم که بمونم. همزمان از کلاسهای مرتبط زیادی استفاده کردم و همیشه در حال “تیز کردن تبرم” بودم. البته که سختی زیادی کشیدم. ولی حالا من هستم که کارمو انتخاب می کنم که کجا باشم و چه ساعاتی حضور داشته باشم. ضمن اینکه در کارم تنوع زیادی قائل شدم و در حیطه های مختلفی فعالیت می کنم.
    برای همه دوستانم آرزو می کنم همیشه در کار و زندگی شون حس خوب رضایت و مفید بودن رو تجربه کنن، آمین.

  • ثمانه گفت:

    به کسی که اینطور زندگی کردن رو به آدم یاد میده باید با صدای بلند گفت:
    سلام٬ صبح بخیر 🙂

  • میترا گفت:

    🙂
    یاد توصیه استاد مشترکمون، دکتر دورعلی، افتادم: “اگر آدمی باشین که هر کاری را به بهترین شکل انجام میده، یعنی حتی اگر شیشه هم پاک میکنید به بهترین شکل کارتان را تمام کنید، ده سال بیشتر طول نمیکشه تو حرفه خودتون بهترین میشین”.

  • معصومه1 گفت:

    استاد عزيزم ممنون.

  • آزاده اخراج!!! گفت:

    استاد منم الان به خاطر یه سری مشکلات توی همین مرحله هستم و با اینکه الان با این شرایط اقتصادی شاید باور نکنید ولی به خاطر امیدم به آینده الان شش ماه ماهی صد و خورده ای درآمد داشتم ولی همچنان با پررویی دارم ادامه میدم ولی نمیدونم چی میشه !!!!تو بدترین شرایط دارم ریسک میکنم.من نماینده بیمه هستم اگه خودتون یا بچه ها میتونن در رابطه با فروش بیمه های عمر راهنماییم کنید.باز هم به بلندای همت شما هزاران آفرین

  • قاسم گفت:

    مثل همیشه بسیار زیبا

  • Hassan 3 ensani گفت:

    ما همه دوست داریم یک کار خوب با یک میز و یک کامپیوتر به ما بدهند و ما امضا بزنیم و ماهی n تومن حقوق بگیریم!

    دوست داریم کارمند شویم!

    پدر سید سهیل رضایی که همراه با سهیل رضایی و سپاس فرزند ایشان در برنامه رادیو جوان حضور داشتند میگفت این جور کار ها نفس ادمی را ضعیف میکند!
    راست میگفت! من یکجا نشینی پشت یک میز و انجام کار های تکراری را دوست ندارم ! اب یه جا بمونه میگنده:)
    این هم از نشانه های جهان سومی هاست!
    خیلی وقت ها به دنبال راه میگردیم اما به دنبال این نیستیم که خود راهی بسازیم!

    به دوستانم توصیه میکنم اگه راه پیدا نکردند استین بالا زده و خودشان راهی باز کنند تا هم خودشان موفق شوند هم برای دیگران راهی ساخته باشند!

    این استنباط بنده از صحبت های استاد شعبانعلی در برنامه کار افرینی شبکه سه بود:D

    • شهرزاد گفت:

      چقدر از این جمله خوشم اومد و حتما به عنوان یکی از جمله های محبوبم توی دفترچه ام یادداشتش می کنم:
      ” اگر راهی پیدا نکردید، آستین را بالا زده و خودتان راهی باز کنید؛ تا هم خودتان موفق شوید و هم برای دیگران راهی ساخته باشید.”
      فوق العاده بود… ممنون آقای انسانی.:)

  • رضا گفت:

    سلام

    قبول، اما گاهی هست که مدیرا جلوی پیشرفت شخصی‌ات رو می‌گیرن. مثلا اگر همون مدیری که شما باهاش کار می‌کردین از پاسخ خودسرانه شما به بعضی از پیام‌ها مطلع می‌شد و شما رو در دم بدون در نظر گرفتن چیزی اخراج می‌کرد باز هم این خاطره‌ای شیرین بود؟
    گاهی اوقات مدیران با یه سری عبارت مثل «این توی تعهدات قرارداد ما نیست» یا «این وظیفه‌ی ما نیست» اجازه نمی‌دن محصولی که باید درست تولید بشه، تولید بشه به نوعی جلوی کاری که درسته رو میگیرن بدون توجه به اینکه این محصول بخشی از هویت آينده‌ی اونهاست. شاید شما رو با گفتن این که «شما حق ندارین کاری رو که بابتش پول نمی‌گیرین انجام بدین» از انجام کارتون منع کنن.

    این تصویر هم کمی درد دل من رو منتقل می‌کنه.
    http://image-store.slidesharecdn.com/72e219ee-d50b-11e3-b5d3-22000a901256-medium.jpeg

    • صادق گفت:

      با سلام
      دقیقا با شما موافقم ولی این مهندس شعبانعلی یا هر انسان خلاق دیگری برای آن موقعیت (توبیخ و اخراج توسط مدیر) هم راه حلی می اندیشید.
      ما باید به این باور برسیم که هیچ گاه تسلیم نشویم.
      اما دلیلی که باعث می شود جوان ها زیر بار چنین کارهایی نرند اینه که موردهایی اطرافشون می بینن که با رانت، پارتی بازی و … تونستن به درآمد خوبی برسن و جایگاه خوبی داشته باشن.
      ولی در جواب به این جوونا از جمله خودم باید بگم که این قضیه برای الان صادقه.
      دوسال دیگه یا پنج سال وضعیت تو با اون فردی که خودت را با اون مقایسه می کنی یه زمین تا آسمون فرق می کنه.
      به امید روزی که همه فقط با کار و تلاش و خلاقیت به یه جایی برسن

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser