دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد

پیش‌نوشت: این مطلب زیرمجموعهٔ گفتگو با دوستان محسوب می‌شود. حرف‌هایی که در پاسخ به صحبت‌ها، نظرات، سوال‌ها و تحلیل‌های دوستانم می‌نویسم. میلاد زیر مطلبی که دربارهٔ ایلان ماسک و کاهش کارآمدی دولت نوشته بودم، کامنتی نوشته بود که می‌شد همان‌جا جواب داد. اما دیدم فرصت خوبی است که آن کامنت را به بهانه‌ کنم دربارهٔ چند نکته حرف بزنیم. هم میلاد مخاطب خوبی است و هم صورت‌بندی مسئله را جوری انجام داده که به اندازهٔ کافی جا برای حرف زدن من باز کرده است (میلاد. ممنونم).

این بحث در نهایت قرار است به حرف‌هایی دربارهٔ نسیم طالب برسد. به همین علت، عنوان «نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد» را برایش انتخاب کرده‌ام. اما آن‌چه در ادامه می‌گویم به نسیم طالب محدود نیست.

ترتیب موضوعاتی که می‌نویسم به این صورت خواهد بود:

  • اختلاف‌نظر میان اقتصاددان‌ها
  • ظرفیت اقتصاددان‌ها در پیش‌بینی اقتصاد (و متغیرهای اقتصادی)
  • جایگاه نسیم طالب در اقتصاد و مباحث مالی
  • نقد مختصری بر نسیم طالب و رویکرد او به مباحث
  • روش اثربخش مطالعه نسیم طالب و بررسی نظرات او

ابتدا حرف‌های میلاد را بیاورم:

محمدرضا،‌ من دوست داشتم شهود اقتصادی مفیدی داشته باشم. مثلا الان،‌ به‌درستی متوجه نمی‌شوم که قرض‌الحسنه‌ها چه هستند و چرا مشکل‌زا هستند؟ شهود درستی در مورد بورس و تورم و غیره ندارم. یا نمی‌توانم درست به این فکر کنم که سیاست‌های خاویر میلی در آرژانتین در بلندمدت مفید خواهند بود یا مضر؟ یا حتی نمی‌دانم برای بررسی اقتصاد یک کشور به‌صورت کلی به چه معیار‌هایی باید نگاه کنم تا کمتر درگیر تبلیغات سیاست‌مدارها بشم و بیشترین سیگنال از واقعیت رو بگیرم.  

می‌خواستم بپرسم به نظرت چه‌کاری می‌تونه یک شهود خوب اقتصادی برای استفاده‌ی شخصی و مدیریت زندگی و داشتن کمی قدرت پیش‌بینی بسازه. متاسفانه نمی‌توانم فرصت زیادی به مطالعه‌ی اقتصاد بگذرانم اما مطالب افرادی مثل نسیم طالب که اصرار داره اقتصاد‌دان‌ها پیش‌بینی چیزهای مهم رو بلد نیستند باعث شده  یک گاردی هم نسبت به خوندن اون مطالب پیدا بکنم و احساس می‌کنم شاید گمراه‌تر هم بشم. 

در ادامه حرف‌های خود را در چند بخش می‌نویسم.

اقتصاددان‌ها و شهرت به اختلاف‌نظر

اقتصاددان‌ها را به اختلاف‌نظرشان بر سر موضوعات مختلف می‌شناسند. به‌نظر می‌رسد آن‌قدر که در میان اقتصاددان‌ها اختلاف‌نظر هست، در میان دانشمندان زیست، فیزیک، ریاضی و علوم دیگر نیست. لطیفه‌ها و شوخی‌های بسیاری هم در این باره ساخته شده است.

فکر می‌کنم گویاترینش، جمله‌ای باشد که یک بار دربارهٔ کینز در کنگره آمریکا گفتند (نقل به مضمون): «اگر ده اقتصاددان، شامل کینز، را در یک اتاق جمع کنید و دربارهٔ‌ یک موضوع خاص از آن‌ها نظر بخواهید، در نهایت ۱۱ نظر متفاوت خواهید داشت. علتش هم این است که کینز خودش به تنهایی دو نظر متضاد ابراز می‌‌کند.»

این شوخی ساده از دو  منظر به اقتصاددان‌ها کنایه زده است. نخست این که انتظار می‌رود از ده اقتصاددان، یک نظر یا نهایتاً دو یا سه نظر در بیاید. نه این که ده نظر مختلف بدهند. معنای شوخی این است که هیچ‌یک از آن‌ها نظر دیگری را قبول ندارد. کنایهٔ دوم هم که مشخصاً به کینز است، اشاره به این دارد که خود کینز (و گاهی برخی دیگر از اقتصاددان‌ها) در یک موضوع ثابت هم نظرات متعارض و متضادی دارند.

البته می‌دانیم که این کنایه، لااقل در مورد کینز، منصفانه نیست. چون در مواردی که آراء کینز فرق کرده، شرایط محیطی و پارامترهای اقتصادی یکسان نبوده است. او گاهی در مقاطع مختلف زمانی نظرات متفاوتی داشته، اما نه این‌طور که در یک جلسه یا در یک مقطع زمانی مشخص، حرف‌های متضاد بزند.

اما به هر حال، شوخی‌ها بیشتر از یکی دو مورد است. از جمله این‌که گاهی می‌گویند «اقتصاددان‌ها کسانی هستند که وقتی پیش‌بینی‌هایشان درست پیش نرفت، می‌توانند به صورت علمی توضیح دهند که چرا چنین شده است.» ده‌ها و شاید صدها شوخی دیگر از این دست نیز وجود دارد.

اما این شوخی‌ها چقدر در واقعیت ریشه دارند؟ چه انتظاراتی از اقتصاددان‌ها وجود داشته که آن‌ها – ظاهراً – نتوانسته‌اند آن‌ها آن‌طور که باید و شاید برآورده‌ کنند؟

اختلاف‌نظر در جای دیگری است | اولین منشاء اختلاف

واقعیت این است که تفاوت در مبانی علم اقتصاد، بسیار کمتر از آن چیزی است که عامهٔ مردم فکر می‌کنند. شاید نظریه‌های علم اقتصاد به اندازهٔ نظریه‌های فیزیک و ریاضی قاطع نباشند، اما لااقل از بسیاری حوزه‌های دیگر از جمله روانشناسی، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فلسفه، علوم سیاسی، هنر و زیبائی‌شناسی وضعیت بهتری دارد.

ماجرا این‌جاست که آن‌چه اقتصاددان‌ها با آن کار می‌کنند، صرفاً علم اقتصاد نیست. بلکه هنجارها و ارزش‌ها هم هست.

تحلیل عکس‌العمل مردم به تغییر قیمت کالا، یا موج‌سواری رایگان بر سر کالاهای عمومی و ده‌ها موضوع دیگر، ربطی به مکتب اقتصادی ندارد. ماجرا از جایی شروع می‌شود که شما باید  بر اساس «نظریه + ارزش‌ها» چیزی را تجویز کنید.

مثلاً به این سوال‌ها فکر کنید:

  • آیا درست است که بالاترین حقوق در کشور،  صد برابر حداقل حقوق باشد؟
  • آیا باید مصرف کالاهایی که ضررهای عمومی دارند (مثل سیگار) با مالیات محدود شود؟ (درس مالیات گناه در متمم)
  • آیا کمک به فقرا وظیفه دولت است یا باید به افراد و خیریه‌ها واگذار شود؟
  • آیا بهتر است آموزش و درمان رایگان باشد، حتی اگر کیفیت آن کاهش یابد؟
  • آیا برای حل مشکل کمبود منابع، می‌توان محیط‌زیست را قربانی رشد اقتصادی کرد؟
  • آیا مالیات تصاعدی که ثروتمندان سهم بیشتری بپردازند، عادلانه است؟
  • آیا منطقی است که دستمزدها بر اساس بهره‌وری افراد تنظیم شود، حتی اگر این کار باعث افزایش نابرابری شود؟

این نوع سوال‌ها، سوال‌های هنجاری هستند. یعنی ربطی به نظریه‌های اقتصادی ندارد. شما بر اساس اصول و ارزش‌های خود در مورد آن‌ها نظر می‌دهید و قضاوت می‌کنید.

در این باره، معمولاً به سادگی نمی‌توان نگاه ارزشی انسان‌ها را تغییر داد.

جالب این‌جاست که هر چه در تاریخ عقب می‌رویم، باز هم اختلاف‌نظرها در این حوزه‌ها را می‌بینیم. مثلاً برداشت من این است که ادراک اقتصادی امام علی بیشتر به سمت چپ و ادراک اقتصادی پیامبر بیشتر به سمت راست متمایل بوده است. چیزی که در نگاه متفاوت اهل تشیع و تسنن هم می‌بینیم (همان‌طور که بارها گفته‌ام، مفهوم عدالت یک مفهوم پررنگ در رویکرد چپ اقتصادی است. شاید دقت کرده باشید که ما از عدالت علوی حرف می‌زنیم اما اصطلاح عدالت محمدی بین ما رواج ندارد). از امام علی داستان‌های متعددی نقل شده که در رویکرد چپ اقتصادی می‌گنجد. مثلاً‌ امام علی با قیمت‌گذاری تبعیضی (Discriminative Pricing) مخالف بوده‌اند. گفته شده که زمانی که ایشان دیده‌اند میثم تمار دو نوع خرما را با دو قیمت می‌فروشد، می‌گویند خرماها را قاطی کن و یک نوع خرما و به یک قیمت بفروش (+). این را مقایسه کنید با داستانی که دربارهٔ عروه ابن جعد بارقی نقل می‌شود که پیامبر به او یک دینار داد و گفت برو یک گوسفند بخر. عروه ظاهراً یک گوسفند یک دیناری می‌خرد و همان روز آن را دو دینار می‌فروشد و بعد با پولش دو گوسفند می‌خرد و یکی را برای پیامبر می‌آورد و توسط پیامبر تشویق می‌شود (البته این مسئله ۱۴۰۰ سال است که حوزه‌های علمیه را مشغول کرده که ماهیت این دو معامله دقیقاً چه بوده و تفسیر فقهی‌‌اش چیست. اما اصل ماجرا، تشویق ارزش‌آفرینی اقتصادی مبتنی بر تجارت است. چیزی که اقتصاد چپ، ارزش‌آفرینی نمی‌بیند).

خلاصه این که شما وقتی «اصول ثابت علمی» را در کنار «تفاوت در ارزش‌های اخلاقی» قرار می‌دهید، تجویزهای متفاوتی از آن‌ها در می‌آید.

همین می‌شود که ممکن است چند اقتصاددان که همگی در یک دانشکده ساکنند و حتی با هم دوستند، در عین این که «علم اقتصاد» را تقریباً یکسان می‌فهمند، تجویزهای متفاوتی داشته باشند.

اختلاف‌نظر در جای دیگریست | دومین منشاء اختلاف

دومین منشاء اختلاف، به دستگاه فکری اقتصاددانان برمی‌گردد و این که در طیف «تمرکز» و «توزیع‌شدگی» به کدام قطب تمایل دارند (اگر بخواهیم خیلی عمیق نگاه کنیم، بخش زیادی از اختلاف‌نظر هنجارها و ارزش‌ها هم زیرمجموعهٔ همین بحث است).

در زیست‌شناسی، نگاه متمرکز معتقد است که تمام وجود انسان در چیزی به نام «روح» جمع شده و بدن، صرفاً لباسی بر تن روح یا اسبی زیر پای روح است. نگاه توزیع‌شده معتقد است که انسان یک «کلِ منسجم» است که در تک‌تک سلول‌ها توزیع شده. برآیند همهٔ آن‌چه تک‌تک سلول‌ها انجام می‌دهند‌، چیزی است که هویت، شخصیت و رفتار انسان‌ها را می‌سازد.

در نگاه به مغز، نگاه متمرکز معتقد است که ما دو چیز داریم: مغز و ذهن. اما نگاه توزیع‌شده معتقد است که چیزی اضافه بر نورون‌ها وجود ندارد. همین که هر نورون کار خود را درست انجام دهد، باعث می‌شود ترکیب ۱۰۰ میلیارد نورون، دستگاه بسیار پیچیده‌ای بشود که ما آن را «ذهن» می‌نامیم.

در تحلیل خلقت، کسانی که نگاه متمرکز دارند، خلقت کل موجودات عالم را در نقطهٔ خاصی خلاصه می‌کنند؛ شش‌هزار سال قبل یا عقب‌تر یا جلو‌تر. اما کسانی که نگاه توزیع‌شده دارند، به سراغ تکامل می‌روند و معتقدند که فرایند خلقت، در گسترهٔ کل عالم پخش شده و در تمام طول زمان وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد. عالم، خلق نشده بلکه «در حال خلق» است و هر نقطه‌ای از این جهان را که بگیری، هم‌اکنون مشغول خلق است.

در نگاه معنوی، نگاه متمرکز به «خدای واحد» می‌رسد که اراد‌ه‌اش را در عالم متجلی می‌کند. نگاه توزیع شده به عرفان نزدیک‌تر می‌شود که «کثرت» را می‌پذیرد و «وحدت در کثرت» و «کثرت در وحدت» را به رسمت می‌شناسد. نگاه دوم، خداوند را نه چیزی «بیرون از عالم هستی» بلکه «هر آن‌چه هست» می‌داند.

در جامعه‌شناسی، نگاه متمرکز جامعه را از دید طبقاتی بررسی می‌کند. دو یا سه یا ده یا صد طبقه. هر جور که ببیند، نهایتاً جامعه را در چند خوشه (cluster) متمرکز کرده. در نگاه توزیع‌شده، جامعهٔ هشتاد میلیونی، دو طبقه، سه طبقه، یا سی طبقه نیست. بلکه یک جامعه با ۸۰ میلیون عضو است. درست همان‌طور که یک گاز با ۸۰ میلیون مولکول در یک اتاق وجود دارد. در این نگاه به جای sociology‌ به معنای کلاسیک آن، بیشتر به social physics توجه می‌شود.

در سیاست،‌ نگاه متمرکز دنبال یک یا دو یا چند رهبر اصلی برای جامعه می‌گردد. اما نگاه توزیع‌شده، می‌گوید که خِرد، در ذهن یک نفر متمرکز نیست و اگر خردی هست،‌ در کل جامعه توزیع شده است. بنابراین تنها روش جستجوی حقیقت، انتخاب جهت‌گیری مناسب و حل مسائل جامعه این است که دموکراسی پیاده شود و همه حق رای داشته باشند و همه‌ی مردم با هم دربارهٔ درستی و نادرستی کارها و جهت‌ حرکت جامعه تصمیم بگیرند.

در نگاه اقتصادی، دیدگاه متمرکز معتقد است که قلب اقتصادی جامعه در دولت و یک یا چند نهاد و کمیته و شورا و سازمان می‌تپد. در نگاه توزیع‌شده، باور بر این است که جامعه،‌ قلب و دست و پا ندارد. بلکه تک‌تک بازیگران اقتصادی، به اندازهٔ خود سهمی دارند. از یک فرد خانه‌دار تا یک کارآفرین بزرگ. به خاطر همین، نگاه توزیع‌شده، قانون‌گذاری و رگولاتوری افراطی را تحمل نمی‌کند. بلکه می‌گوید بازار را رها کنید تا خودش، نقطهٔ تعادل مناسب را کشف کند.

 پس همان‌طور که می‌بینی، این ماجرای تمرکز و توزیع‌شدگی صرفاً در اقتصاد نیست و در بسیاری از علوم مطرح است. این که دانشمندان اقتصاد به یکی از این دو رویکرد نزدیک باشند و بر اساس آن،‌ از برخی نظریه‌های اقتصادی دفاع کنند، نمی‌تواند به این معنا باشد که «خب. پس این‌ها نمی‌فهمند چه می‌گویند و اختلاف‌نظر زیاد است و بهتر است همه‌چیز را رها کنیم و پیگیرشان نباشیم.»

بخواهی یا نخواهی، باید جایی در زندگی، یکی از دو رویکرد تمرکز و توزیع‌شدگی را به عنوان جهان‌بینی اصلی زندگی‌ات انتخاب کرده و دنبال کنی. وگرنه تا آخر عمر با کمترین نسیمی از این سو به آن سو پرت می‌شوی.

نقد نسیم طالب بر مدل‌های پیش‌بینی بازار

یکی از بن‌مایه‌های اصلی حرف‌های نسیم طالب، ضعف اقتصاددان‌ها و مدل‌های اقتصادی در پیش‌بینی بازار است. او مدام به اقتصاددان‌ها طعنه می‌زند که آن‌ها نمی‌توانند رفتار بازار را به درستی پیش‌بینی کنند.

قوی سیاه، کتابی که نسیم طالب را به شهرت رساند، حول این ایده شکل گرفته که اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده یا دارای احتمال بسیار پایین، همیشه آماده‌اند تا پیش‌بینی‌های ما را به چالش بکشند. هم‌زمان شدن حرف‌های طالب با رکود اقتصادی ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ فرصت ارزشمندی ایجاد کرد تا این حرف او بسیار شنیده شده و «قوی سیاه» به اصطلاحی پرکاربرد در تحلیل‌ها، خبرها و سخنرانی‌ها تبدیل شود.

این‌که چرا نسیم طالب به چنین بحثی علاقه دارد، کاملاً واضح است. او متخصص ریسک و سرمایه‌گذاری است و سرمایه‌گذاری بیش از هر چیز بر پایهٔ درک از مفهوم احتمال و توزیع احتمالات بنا شده است. از طرف دیگر، این یک واقعیت است که شهود اکثر ما انسان‌ها دربارهٔ احتمال ضعیف است. و از این منظر، بسیاری از حرف‌ها و تذکرهای نسیم طالب جذاب است و می‌تواند آموزنده باشد. این نوع حرف‌ها را می‌توان با حرف‌های دنیل کانمن، آموس تورسکی و ریچارد تیلر در یک دسته قرار داد که همگی قدرت تحلیل ذهن انسان را در ارزیابی احتمالات زیر سوال می‌برند. البته نسیم طالب یک پله فراتر رفته و معتقد است که ماجرا فقط ضعف ذهنی و میان‌برهای شناختی نیست. بلکه مدل‌هایی هم که برای تحلیل بازار ساخته می‌شوند، چنین ضعف‌هایی دارند. حرف‌های نسیم طالب در کتاب فریفتهٔ تصادف هم کم‌و‌بیش از همین جنس است.

نسیم طالب به خوانندهٔ خود – به‌درستی – می‌آموزد که:

  • توزیع احتمالات، همیشه و همه‌جا نرمال نیست. نه‌فقط نرمال، که گاهی با هیچ‌یک از توزیعات متعارفی که ما می‌شناسیم، هم‌خوانی ندارد.
  • برخی از مدل‌هایی که از بازار وجود دارند، گاهی بیش‌ازحد ساده شده‌اند. آن‌قدر ساده که دقیقاً در لحظه‌‌ای که باید به کار بیایند، شکست می‌خورند.
  • بسیاری از کسانی که به عنوان تحلیل‌گر، بازارشناس، تریدر و فروشندهٔ سینگال در بازارها فعالیت می‌کنند،‌ یا شیادند و یا عملکردشان در بلندمدت، با نتایج پرتاب‌ کردن سکه، تفاوت چندانی ندارد.
  • اگر انسان‌ها بخشی از ریسک و هزینهٔ تصمیم‌هایشان را تحمل نکنند، احتمال این‌که تحلیل‌ها و تصمیم‌ها و تجویزهایشان غلط از آب در بیاید زیاد است.

همهٔ نکات بالا – و بسیاری از نکات دیگری که نسیم طالب می‌گوید – درست و ارزشمندند و خوب است که آن‌ها را به خاطر بسپاریم. اما چیزی که باید به خاطر داشته باشیم این است که نسیم طالب دربارهٔ «پیش‌بینی بازار» حرف می‌زند. معامله‌گری (trade) و پیش‌بینی بازار (market prediction) بخش کوچکی از علم بازار (market science) است. سرمایه‌گذاری و مدیریت پورتفولیو هم – که نسیم طالب سال‌ها انجام داده و به پشتوانهٔ آن حرف می‌زند – زیرمجموعهٔ بسیار کوچکی از علم مالی (finance) است. خود علم مالی هم زیرمجموعهٔ کوچکی از علم اقتصاد است. علم اقتصاد ده‌ها زیرمجموعهٔ دیگر دارد که بعضی از آن‌ها را در ادامه می‌آورم:

  • مدیریت و شیوهٔ تخصیص منابع کمیاب
  • سیاست‌گذاری‌ بر اساس عوامل دموگرافیک و برای عوامل دموگرافیک
  • مدیریت عرضه و تقاضا در بازارهای مختلف از جمله مدیریت و سیاست‌گذاری در اقتصاد بازار کار
  • سیاست‌گذاری‌های تعرفه‌ای در تجارت بین‌المللی
  • تعیین و جهت‌دهی پیشران‌های رشد اقتصادی
  • تعریف مدل توسعه در سطح ملی و منطقه‌ای
  • مدیریت منابع مالی عمومی
  • سیاست‌گذاری و هدف‌گذاری (تعیین نقطهٔ بهینه) برای نابرابری درآمد
  • اقتصاد محیط زیست
  • سیاست‌گذاری، مدل‌سازی و عملیاتی‌کردن برنامه‌های اقتصاد سلامت
  • سیاست‌گذاری پولی و بانکی
  • مدل‌سازی، تحلیل و برنامه‌ریزی برای اقتصاد فرهنگ

این که یک نفر کمی سهام خرید و فروخت و سود کرد و مچ چند تحلیل‌گر را هم که سقوط بازار مالی را پیش‌بینی نکرده بودند گرفت، بیاید و علم بسیار بزرگ‌تری را که ده‌ها شاخه دارد زیر سوال ببرد و نقد کند، چندان قابل‌درک نیست. تصویر ذهنی من از نسیم طالب، پوکرباز قهاری است که چند شب متوالی در قمارخانه برنده شده و پس از آن مست و عربده‌کش به خیابان آمده و می‌گوید چون در میز قمارخانه موفق بودم، نقدهای فراوانی به شهرداری و مدیریت شهری دارم.

کلمات پوکر، قمارخانه، مست،‌ عربده‌کش و شهرداری را با دقت انتخاب کرده‌ام و در ادامه دربارهٔ تک‌تک آن‌ها توضیح خواهم داد.

آیا کار اقتصاددان‌ها پیش‌بینی است؟

حل مسئله و مدل‌سازی، از ستون‌های اصلی بسیاری از شاخه‌های علم هستند. با وجودی که این دو به هم وابسته‌اند، سهم‌شان در شاخه‌های مختلف علم یکسان نیست.

مثلاً در پزشکی، حل مسئله بسیار پررنگ‌تر از مدل‌سازی است. علم پزشکی هنوز برای برخی از سیستم‌های بدن، از جمله سیستم ایمنی و مغز، مدل‌سازی دقیق و جامعی ارائه نداده. هم‌چنین مکانیزم بروز بسیاری از بیماری‌ها و حتی نحوهٔ اثرگذاری برخی از داروها همچنان ناشناخته باقی مانده است.

به دلیل همین محدودیت‌های مدل‌سازی است که پزشکی نمی‌تواند با قطعیت یا دقت بالا عمر افراد، بیماری‌های آینده یا روند تغییرات سلامت را پیش‌بینی کند. و نیز، همان‌طور که می‌دانیم، دربارهٔ ریشهٔ بسیاری از بیماری‌ها پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای ندارد. قطعاً اگر مدلی جامع و یکپارچه از بدن انسان وجود داشت، بسیاری از ابهام‌های کنونی پزشکی برطرف می‌شد (البته می‌دانیم که پزشکی تا کنون هزاران مدل کوچک و تخصصی ایجاد کرده. حرف من، یک مدل کامل و یکپارچه است).

پیچیدگی انسان به‌عنوان موضوع اصلی این علم، پزشکی را به سمت حل مسئله سوق داده. در اغلب چالش‌های  جدید در حوزهٔ سلامت، تلاش برای یافتن راه‌حل بر مدل‌سازی دقیق اولویت دارد.

این روش اشتباه هم نیست. تا کنون بسیاری از این مسائل بهداشتی و درمانی به همین روش حل شده‌اند، حتی اگر دلایل اثربخشی یک مداخله کاملاً روشن نباشد. و با همین وضعیت، همهٔ ما امید داریم مسائل بسیار بیشتری را هم حل کند.

روانشناسی هم به‌ویژه در زمینهٔ آسیب‌های روانی وضعیت مشابهی دارد. فکر می‌کنم روانشناسی جزو معدود حوزه‌های علمی باشد که از نظر به‌هم‌ریختگی، کثیف بودن و آشفتگی نظریه‌ها و تعدد دیدگاه‌ها با جهان‌بینی‌های دینی و هزاران فرقه‌ٔ معنوی که تمام عمر به جان هم می‌پرند (و مدام یکدیگر را تکفیر می‌کنند) قابل‌مقایسه باشد (البته برخورد میان روانشناسان، قطعاً قاعده‌مندتر است).

روانشناسی هم، دقیقاً‌ گرفتار همان مشکل پزشکی است: سوژهٔ دشوار و سیستم‌های متعدد در هم‌تنیده. روانشناسان هم هنوز نتوانسته‌اند مدل جامعی ارائه دهند که انسان را توصیف کرده و آیندهٔ انسان را پیش‌بینی کند. به همین علت، مدل‌ها، نظریه‌ها و رویکردهای بسیار متعددی در روانشناسی وجود دارد.

این پیچیدگی باعث شده روانشناسی به سمت «حل مسئله» برود. یعنی بیش از هر چیز اولویتش این باشد که مسئلهٔ بیمار و مُراجع را حل کند. نمی‌شود به بیمار گفت: فعلاً‌ ما نظریه‌های جامعی نداریم. شما برو با بدبختی‌هایت بساز تا ببینیم چه می‌شود.

برعکس این ماجرا را در فیزیک و ریاضی و شاخه‌های آن‌ها می‌بینیم. یعنی سهم مدل‌سازی پررنگ‌تر از حل مسئله است. در حدی که حتی گاهی مدل‌ها ساخته می‌شوند، بی‌ آن‌که هنوز مسئله‌ای فوری و واقعی روی میز باشد.

در این چارچوب، علم اقتصاد بیشتر به پزشکی و روانشناسی نزدیک است تا ریاضی و فیزیک. سیستم‌های اقتصادی از لحاظ پیچیدگی یک لایه بالاتر از روانشناسی و پزشکی هستند. مسئلهٔ پزشک، انسانی است که درون جسمش، معده و روده و مغز و دهان و دست با هم در تعاملند. اما اقتصاددان با ده‌ها میلیون انسان در ارتباط است که هر یک در وجودشان معده و روده و مغز و جسم دارند. آن‌چه دیشب در رودهٔ یک قانون‌گذار بوده، ممکن است فردا با یک قانون‌گذاری احمقانه بر معدهٔ صدها هزار نفر دیگر تأثیر بگذارد. بگذریم از سیستم‌های مکمل مثل سیستم‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اکولوژيک و … که همگی روی این سیستم پیچیدهٔ اقتصادی تأثیر می‌گذارند و هم‌زمان از آن تأثیر هم می‌پذیرند.

ما هیچ‌وقت به پزشک نمی‌گوییم چرا نتوانستی مرگ بیمار را پیش‌بینی کنی؟ چون انتظارمان از پزشک پیش‌بینی نیست، بلکه حل مسئله است. پزشک گام‌به‌گام مسئله را در حد توانش حل می‌کند و با ملاحظهٔ حال بیمار، قدم بعدی را برمی‌دارد. گاهی موفق و گاهی ناموفق.

مرگ برای سیستم‌ پیچیده‌ای مثل انسان، مثل Crash کردن و Collapse‌ کردن و در هم شکستن یک بازار است. مرگ، قوی سیاه سیستم پیچیده‌ای به اسم انسان است. اما نه کسی چنین اسمی برایش گذاشته و نه پزشکان به خاطر ناتوانی در پیش‌بینی مرگ،‌ متهم به نادانی شده‌اند.

چرا؟ چون در نظریهٔ‌ سیستم‌ها و علم پزشکی، کاسبی مثل نسیم طالب نبوده تا مرگ را به اسم دیگری (مثلاً: قورباغهٔ بنفش) «Rebrand» کند (البته، بسیاری از تبیین‌های معنوی از جهان، بر پایهٔ ترس انسان‌ها از مرگ و پیش‌بینی‌ناپذیری این اتفاق شکل گرفته‌اند و از این منظر، نسیم طالب به کشیشان نزدیک‌تر است تا دانشمندان).

این‌جا ادامهٔ مطلب «نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد» را می‌نویسم. فقط برای دسترسی راحت‌تر خودم و شما آن را جدا کرده‌ام. بعد که کامل شد، این بخش را در انتهای همان نوشتهٔ اول قرار می‌دهم. کامنت‌ها را هم می‌بندم که اگر حرفی بود زیر همان قسمت قبلی بنویسید تا همهٔ حرف‌هایمان، یک‌جا باشد.

‌نوشته بودم: «تصویر ذهنی من از نسیم طالب، پوکرباز قهاری است که چند شب متوالی در قمارخانه برنده شده و پس از آن مست و عربده‌کش به خیابان آمده و می‌گوید چون در میز قمارخانه موفق بودم، نقدهای فراوانی به شهرداری و مدیریت شهری دارم.»

حالا دربارهٔ تک‌تک اجزای این استعاره توضیح می‌دهم:

نسیم طالب و بازی پوکر

نسیم طالب، اهل بازی ترید است. از قدیم، مستقیم و غیرمستقیم با صندوق‌های سرمایه‌گذاری کار کرده و تجربهٔ عملی معامله در بازار را دارد. موفقیت در بازار، ترکیبی از بازی خوب و شانس خوب است. نظرها دربارهٔ این‌که سهم مهارت و شانس در بازار چقدر است، متفاوتند. اما هنوز کسی پیدا نشده که بازار را کامل و قاطع، قابل‌پیش‌بینی و دترمینیستیک ببیند.

بنابراین، نزدیک‌ترین بازی به دنیای بازار، پوکر است. اگر کاملاً مهارت‌محور بود،‌ می‌گفتیم شطرنج است. اگر کاملاً‌ شانس‌محور بود می‌گفتیم بازی سکه و شیر یا خط است. اما جایی در این وسط‌هاست. پوکر احتمالاً مثال خوبی است.

تریدر، قبل از هر کس دیگری، باید به خاطر داشته باشد که قمارباز موفقی بوده است. اغلب قماربازها هم شیر یا خط بازی نمی‌کنند. آن‌ها سراغ بازی‌هایی می‌روند که بتوانند در آن «ریسک مطلع / informed risk» را تجربه کنند. دلشان می‌خواهد اهل ریسک باشند و بیشتر از مردم عادی از ریسک لذت می‌برند. اما نه ریسکی که کاملاً مستقل از مهارت باشد.

تشبیه ترید به قمار، کسر شأن نسیم طالب نیست. بزرگانی در تاریخ، که نسیم طالب در برابرشان مثل مورچه در برابر فیل است، شوق پژوهشی خود را از قمار گرفته‌اند. از برنولی، پاسکال و فرما، که بررسی قمار از سوژه‌های جذاب کارشان بود. تا فون نویمان که عاشق قمار و قماربازی حرفه‌ای بود و بخش چشمگیری از نظریهٔ بازی‌ها و حاشیه‌های آن را برای استفادهٔ‌ شخصی خودش توسعه داد. این که بعداً کل دنیا از گوشهٔ سفرهٔ قمار او در قالب نظریهٔ بازی‌ها بهره‌مند شده‌اند، نشان می‌دهد که چقدر با آن‌چه به دستش می‌رسیده، خوب بازی می‌کرده که جهانی از آن‌ها سود برده‌اند.

نسیم طالب،‌ به هیچ وجه و در هیچ شکل، در قد و قوارهٔ این بزرگان نیست. اما ویژگی مشترکی که با آن‌ها دارد این است که علاوه بر شوق ترید و معامله، دوست دارد منطق پشت ترید را هم بفهمد و برای درک آن تلاش می‌کند.

اگر این تریدرهای اینستاگرامی را دیده باشید، همه‌شان این ویژگی را دارند که وقتی پیش‌بینی‌‌هایشان درست از آب در می‌آید، سر و صدا راه می‌اندازند که «این منم، خدای بازار، بیایید و مرا سجده کنید. بقیه هم گاو هستند و هیچ‌چیز نمی‌فهمند.»

اما از آن‌ سو، وقتی پیش‌بینی‌هایشان شکست می‌خورد، ساکت می‌شوند و در سوراخی می‌خزند. یا انواع توجیه‌ها را پیدا می‌کنند که چرا چنین اتفاقی افتاده است.

نسیم طالب از جمله قماربازهای خوش‌شانسی بود که کتاب قوی سیاهش تقریباً‌ در آستانهٔ رکود ۲۰۰۸ منتشر شد (ویراست اول کتاب سال ۲۰۰۷ به بازار آمد). کافی است ببینید کتاب «فریب‌خوردهٔ تصادف / فریفتهٔ تصادف» که در سال ۲۰۰۱ منتشر شده بود، سرو‌صدایی نکرد و دیده نشد. حرف‌های نسیم طالب، آن‌جا هم هست. اما بازار آن را حرف تازه‌ای نمی‌دید. نه بازار معامله و نه بازار نشر.

در همین ایران هم، که ناشران مدیریت و توسعهٔ فردی که فقط پای «لیست‌های پرفروش» و «لیست‌ کتابهای جدید» آمازون می‌خوابند، fooled by randomness همین اخیراً و مدتها بعد از قوی سیاه ترجمه شد. نشانه‌ای از این که اگر قوی سیاه با رکود هم‌زمان نمی‌شد، در جامعهٔ جهانی رغبتی به حرف‌های نسیم طالب نبود.

حتی پیش‌بینی رکود ۲۰۰۸ هم کار پیچیده‌ای نبود و نمی‌شود آن را معجزه تلقی کرد. مندل‌برات، همین حرف‌ها را بسیار شیوا‌تر، محکم‌تر و زیباتر در کتاب The Misbehavior of the Market در سال ۲۰۰۴ پیش از نسیم طالب گفته بود. از این‌ها عقب‌تر، هایمن مینسکی آن مقالهٔ معروف financial instability hypothesis را در سال ۱۹۷۷ نوشته بود. می‌گوییم نسیم طالب دقیقاً در آستانهٔ رکود فهمید و هشدار داد؟ این هم چیزی نبود که از چشم‌ها دور باشد. پیتر شیف در همان سال کتاب crashproof‌ را منتشر کرد که عنوان فرعی روی جلدش جالب است:

How to profit from the coming economic collapse

«چگونه از سقوط اقتصادی پیش رو سود ببریم؟» فصل هفتم کتاب، تیتر جالبی دارد: My Kingdom for a Buyer تمام سلطنتم را می‌دهم برای پیدا شدن یک خریدار!

اشاره‌ای به آن جملهٔ معروف ریچارد سوم در نمایشنامهٔ شکسپیر که می‌گفت:

A horse, a horse, my kingdom for a horse!

اسب. اسب. تمام سلطنتم را می‌دهم، اگر به من یک اسب بدهید (ذلیل شدن همیشگی صاحبان‌قدرت، در آخرین لحظاتی که به بدبختی می‌افتند).

خلاصه این‌ که هم چشم‌انداز رکود، پیش روی بسیاری از تحلیل‌گران واضح بود و دیده می‌شد و هم ناپایداری بازار. علاوه بر این، به اندازهٔ‌ کافی در این زمینه نظریه‌پردازی هم شده بود. کنایه‌های مندل‌برات در کتاب Misbehavior of the market به اقتصاددان‌ها و پیش‌بینی‌کنندگان بازار، دقیقاً شبیه چیزهایی است که بعداً نسیم طالب یاد گرفت و نوشت:

Patterns are the fool’s gold of financial markets. The power of chance suffices to create spurious patterns and pseudo-cycles that, for all the world, appear predictable and bankable. But a financial market is especially prone to such statistical mirages. My mathematical models can generate charts that—purely by the operation of random processes—appear to trend and cycle. They would fool any professional “chartist.” Likewise, bubbles and crashes are inherent to markets. They are the inevitable consequence of the human need to find patterns in the patternless.

Sure, after the fact, with enough time and effort, we can piece together a tolerable cause-and-effect story of why a price moved the way it did. But who cares? It is too late by then.

All models by necessity distort reality in one way or another. A sculptor, when modeling in stone or clay, does not try to clone Nature; he highlights some things, ignores others, idealizes or abstracts some more, to achieve an effect. Different sculptors will seek different effects. Likewise, a scientist must necessarily pick and choose among various aspects of reality to incorporate into a model. An economist makes assumptions about how markets work, how businesses operate, how people make financial decisions. Any one of these assumptions, considered alone, is absurd. There is a rich vein of jokes about economists and their assumptions. Take the old one about the engineer, the physicist, and the economist. They find themselves shipwrecked on a desert island with nothing to eat but a sealed can of beans. How to get at them? The engineer proposes breaking the can open with a rock. The physicist suggests heating the can in the sun, until it bursts. The economist’s approach: “First, assume we have a can opener. …”

نسیم طالب و حرف تازه

سبک نگارش نسیم طالب به گونه‌ای است که این حس را به مخاطبش القا می‌کند که حرف تازه‌ای دارد. به گمانم اکثر مخاطبان نسیم طالب – از جمله محمدرضا شعبانعلیِ ده سال قبل – هم تأیید می‌کنند که در مواجهه با او به نتیجه می‌رسند که به متفکری رسیده‌اند که حرف تازه‌ای می‌زند و دریچه‌های تازه‌ای به روی آن‌ها باز می‌کند.

اما آيا حرف‌های نسیم طالب واقعاً تازه‌اند؟ آیا او نظریهٔ تازه‌ای به دنیای مالی اضافه کرده؟ آیا حرفی زده که پیش از او کسی نگفته بود؟ بسیار سخت است بتوانید در حرف‌های نسیم طالب،‌ ایده یا نظریه‌ای بیابید که پیش از او گفته نشده باشد. شاید لحن تلخی باشد. اما نسیم طالب از آن‌هایی است که اگر به دنیا نیامده بود یا اگر در بیست سالگی می‌مرد، دنیای علم،‌ هیچ لطمه‌ای نمی‌خورد.

با این حال، لازم است به نکتهٔ مهمی اشاره کنم: می‌گویم «دنیای علم». قطعاً نسیم طالب نقش ارزشمندی در گسترش ادبیات عمومی ترید و معامله‌گری ایفا کرده است. ما امروز تریدرهای بسیار زیادی داریم که شاید کتابی از مینارد کینز، اندرو لو، پاول کروگمن، دوین فارمر، برایان آرتور و اریک باین‌هاکر نخوانده باشند، اما حداقل چند اصطلاح مثل توزیع توانی، فرضیهٔ‌ بازار کارا، قوی سیاه و پوست در بازی را بلدند که اگر ردیابی کنیم، مستقیم یا غیرمستقیم از نسیم طالب آموخته‌اند.

«بیان تازه از حرف قدیمی» کار ارزشمندی است و یکی از نقش‌های مهم در اکوسیستم علم، نویسندگانی هستند که حرف‌هایی را که پیش از خودشان بوده، به زبان تازه‌‌تر یا جذاب‌تری بیان کرده‌اند.

اما مهم است حواس‌مان باشد که کسی که می‌خواهد در این جایگاه قرار بگیرد، حداقل وظیفه‌اش این است که جایگاه خود را پررنگ‌تر و بالاتر از صاحبان حرف‌ها و نظریه‌ها قرار ندهد.

نسیم طالب، سال‌ها پس از این‌که همه از وقایع کم‌احتمال و نامحتمل و توزیع توانایی و اهمیت رویدادهای غیرمحتمل و نامحتمل حرف زدند، این بحث‌ها را ری‌برند کرد و به اسم قوی سیاه فروخت. زمانی که کاربرد سیستم‌های پیچیده در اقتصاد، جاافتاده بود و افراد بسیاری درباره‌اش گفته و نوشته بودند، این بحث‌ها را ری‌برند کرد و به اسم پادشکننده فروخت. و زمانی که ارتفاع کتاب‌ها و مقالاتی که دربارهٔ نظریهٔ نمایندگی نوشته شده‌اند چند برابر قد خود نسیم طالب بود،‌ کتاب پوست در بازی را منتشر کرد و باز هم حرف دیگران را فروخت.

این‌ها به‌تنهایی مهم نیست. مهم این است که ارج و قرب کسانی را که منشاء و مبداء بحث بودند، حفظ نکرد. سبک نوشتنش از برایان آرتور را در فصل دهم fooled by randomness ببینید:

Economists discovered path-dependent effects late in their game, then tried to publish wholesale on the topic that otherwise would be bland and obvious. For instance, Brian Arthur, an economist concerned with nonlinearities at the Santa Fe Institute, wrote that chance events coupled with positive feedback rather than technological superiority will determine economic superiority…

برایان آرتور از غول‌های بزرگ بین‌رشته‌ای است که اقتصاد و سیستم‌های پیچیده را به هم متصل کرده است. هر کس اندکی دربارهٔ نظریه بازی‌ها یا پیچیدگی بداند، معمای El Farol را شنیده. فکر می‌کنید نام ال‌فارول از کجا آمده؟ کافهٔ روبه‌روی محل اقامت آرتور. او هر روز به آن‌جا سر می‌زده و با دیدن شلوغی و خلوتی یک تجربهٔ ذهنی دربارهٔ‌ آن کافه پیشنهاد کرده است.

می‌دانم مثالم خیلی سطحی است. قطعاً برای دیدن جایگاه او باید خودتان کارهایش را ببینید. اما می‌خواهم بگویم که مثلاً‌ کسی مثل آرتور، که کافه یا بار جلوی خانه‌اش هم برند مستقلی در تحلیل بازار، پیچیدگی و نظریهٔ بازی‌هاست، چیزی نیست که وقتی از خود او و کسانی در سطح او ایده می‌گیری و دربارهٔ‌ پیچیدگی بازار می‌نویسی، این‌جور درباره‌شان حرف بزنی که نسیم طالب حرف می‌زند.

بیایید جمله‌بندی‌های نسیم طالب را شبیه‌سازی کنیم: انگار که من می‌خواهم گوشه‌ای از نظریه نسبیت را در قالب کتاب مستقلی منتشر کنم و جایی بگوییم: «پیش از من فیزیک‌دان‌هایی هم بوده‌اند که وقتی ایده فضا-زمان مطرح شده، خیلی درباره‌اش پرگویی کرده‌اند. مثلاً آلبرت اینشتین، فیزیکدانی در پرینستون، که به این نوع مباحث علاقه‌ داشت…»

نسیم طالب، تقریباً هر اسم بزرگی را که به کار می‌برد، همین‌جور خوار و ذلیل می‌کند. شاید تنها استثنا مندل‌برات باشد. مشخصاً‌ به این علت که اگر مندل‌برات نبود، نسیم طالب لال از دنیا می‌رفت و هیچ حرفی برای گفتن نداشت.

ممکن است بگویید حالا این‌ها اخلاق شخصی اوست. ما با اخلاق و لحن نگارشش چکار داریم؟ مسئله این است که این صرفاً‌ لحن نگارش نیست. چند نفر از خوانندگان نسیم طالب را می‌شناسید که بعد از خواندن آثار او،‌ بگویند ما از فلان اقتصاددان یا فلان متفکر یا فلان کس خوشمان آمد و رفتیم کارهایش را بخوانیم‌؟ چه کسی بعد از این لحنی که نسیم طالب در مورد برایان آرتور و ده‌ها نفر دیگر مثل او به کار می‌برد، کنجکاو می‌شود کارهای او و امثال او را بخواند؟ کدام‌یک از ناشرانی که کارهای نسیم طالب را در همین ایران خودمان ترجمه کرده‌اند، کتاب دیگری را هم ترجمه کرده‌اند و در مقدمه‌اش گفته‌اند: «هنگام ترجمهٔ آثار طالب، به این علت که او بارها و بارها فلان اقتصاددان یا نظریه‌پرداز را تحسین کرد، تصمیم گرفتیم کارهای او را هم ترجمه کنیم»؟

چرا؟ چون نسیم طالب، بن‌بست واقعی است. همیشه گفته‌ام هر وقت به کسی که خود را اهل علم و اهل تفکر می‌داند علاقه‌مند شدید و آثارش را دنبال کردید، اما هیچ‌وقت شما را به خواندن و دنبال کردن و یادگیری از کسی بزرگ‌تر و بالاتر از خودش تشویق نکرد، مطمئن باشید در بن‌بست گرفتار شده‌اید.

جلوتر که برویم خواهم گفت، جمله‌ای که میلاد در کامنتش نوشت و من به خاطر آن تمام این حرف‌ها را می‌نویسم،‌ فقط جملهٔ‌ میلاد نیست. شاید بیشتر از ده بار از دوستان دیگرم هم – که همگی اهل فکر و مطالعه و یادگیری هستند – همان جمله را شنیده‌ام که: «مطالب افرادی مثل نسیم طالب که اصرار داره اقتصاد‌دان‌ها پیش‌بینی چیزهای مهم رو بلد نیستند باعث شده یک گاردی هم نسبت به خوندن اون مطالب پیدا بکنم…»

این نوع حرفها مشخصاً برایند کار نسیم طالب را نشان می‌دهد: کاسبی پررو، پرسرو‌صدا و کپی‌کار که مسیر گسترش و نشر علم و شوق یادگیری را بن‌بست کرده و خط پنهان لابه‌لای تک‌تک نوشته‌هایش این است که: پیش من بمانید، کتابهای من را بخرید، به من پول بدهید و جای دیگری نروید.

چرا می‌گویم عربده‌کشی؟

این که اصطلاح عربده‌کشی را برای سبک حرف زدن نسیم طالب به‌کار می‌برم به این علت است که نسیم طالب، عرف و متانت رایج در ادبیات علمی را رعایت نمی‌کند.

می‌دانیم که علم بر «تلاش برای نقض نظریه‌ها» بنا شده. دانشمندان دربارهٔ‌ موضوعات مختلف، مفروضاتی مشخص می‌کنند. سپس بر پایهٔ آن مفروضات،‌ مدل‌هایی می‌سازند. در ادامه مدل‌هایشان را اصلاح می‌کنند و بهبود می‌بخشند. و در عین حال، همیشه منتظرند که نسل دیگری بیاید و بگوید این مدل به‌کلی نادرست است. یا این‌که مدل دیگری وجود دارد که دقیق‌تر است و خطایی کمتر از مدل تو دارد.

آن‌چه توماس کوهن دربارهٔ پارادایم‌ها می‌گوید، تقربیاً همین است. اول مجموعه‌ای از نظریه‌ها و مدل‌ها آن‌قدر تثبیت می‌شوند که می‌گوییم یک پارادایم حاکم شده. بعد مدام مثال‌هایی در تأیید آن‌ها پیدا می‌شود. در این میان مثال‌های نقض‌ هم دیده می‌شوند. و کم‌کم تعداد مثال‌های نقض آن‌قدر زیاد می‌شود که دنیا (یا جامعهٔ علمی در یک رشتهٔ خاص) دنبال پارادایم تازه‌ای می‌گردد. و در آن‌جا کوهن به زیبایی اشاره می‌کند که ما با پارادایم‌های جدید، لزوماً به حقیقت نزدیک‌تر نمی‌شویم. بلکه تنها چیزی که می‌توانیم بگوییم این است که از پارادایم فعلی دورتر می‌شویم (در درس پارادایم متمم کمی در این باره حرف زده‌ایم).

نسیم طالب که نه حرف تازه‌ای زده نه پارادایم تازه‌ای بنا کرده. کارش تقریباً رنگ کردن قناری و فروختن آن جای گنجشک است (ضرب‌المثل را اشتباه نگفتم. حواسم هست. وقتی شما یک حالت خاص از یک مدل رنگارنگ را می‌گیرید و پررنگ می‌کنید، قناری را قهوه‌ای کرده‌اید و جای گنجشک فروخته‌اید. کاش لااقل برعکسش بود).

اما با همین حرف‌های نیم‌بندش هم، نتوانسته لحن و زبان یک نظریه‌پرداز را تقلید کند. بی‌احترامی‌ها، لحن گزنده، توهین و تحقیر دائمی تمام صاحب‌نظران یک رشته، آن‌هم وقتی تنها دستاوردت چند پوزیشن معاملاتی موفق در آستانهٔ رکود بوده و کتابت، تکرار حرفی که قبل از تو و هم‌زمان با تو دیگران هم گفته‌اند.

یادتان نرود، نسیم طالب در بازاری کار می‌کند و دربارهٔ بازاری نظریه‌پردازی می‌کند که کسانی مثل وارن بافت، چارلی مانگر و جیم سایمونز در آن کار کرده‌اند. بافت و مانگر، رویکرد متفاوتی به بازار دارند که با منطق نسیم طالب تفاوت دارد. جیم سایمونز هم شاید نتوانسته اندازهٔ بافت پول در بیاورد، اما با تکیه بر دانش ریاضی و مدل‌های آماری‌اش را در ترید، آن‌قدر پول جمع کرد که وقتی می‌مرد، بیش از سی‌ میلیارد دلار ثروت داشت.

نمی‌خواهم بگویم بی‌پول بودن نسیم طالب و ثروت افسانه‌ای بافت و مانگر و سایمونز، به این معناست که هر چه طالب می‌گوید غلط است. حرفم این است که سفرهٔ بزرگی از دانش و مهارت ترید و معامله‌گری پهن بوده و بزرگان بسیاری بر سر آن نشسته بودند و نسیم طالب هم بشقاب کوچکی غذا با خودش آورده و آن‌جا گذاشته. کارش بی‌ارزش نیست. حرف‌هایش هم – در بسیاری از بخش‌ها – نادرست نیست. اما بازار، فیل بزرگی است که مانگر و بافت و سایمونز و دیگران، هر یک بر قسمتی از بدنش دست کشیده‌اند و نسیم طالب هم، تکه‌ای از آن فیلم را لمس کرده و برای مخاطبش شرح داده. اگر همهٔ کسانی که مدل‌های دیگری از تحلیل بازار دارند،‌ گرسنه مانده بودند و نسیم طالب ثروت افسانه‌ای داشت، می‌شد بپذیریم که هر روز آن‌ها را نهیب بزند. اما آن‌ها هم با مدل‌های خود کار کرده‌اند. جواب هم گرفته‌اند. این نشان می‌دهد که در دنیای واقعی، هیچ‌یک از این مدل‌ها را نمی‌شود به سادگی به نفع دیگری کنار گذاشت. بازار، سیستمی بسیار پیچیده است و این پیچیدگی باعث شده مدل‌های ظاهراً متناقض و متعارض، هر یک بتوانند وجهی از آن‌ را منعکس کنند و در هر مقطعی از زمان، برخی از این مدل‌ها در توصیف رفتار بازار موفق‌تر از دیگری باشند.

این نوع فریاد زدن و بی‌اعتبار اعلام کردن اقتصاددان‌ها، سرمایه‌گذاران و معامله‌گران، شبیه این است که کسی که گوش فیل به دستش رسیده، به هر کسی که از شکم یا خرطوم یا پای فیل حرف می‌زند، توهین کند و دروغ بگوید. بگذریم از این‌که آن‌چه دست نسیم طالب است، دم فیل هم نیست. تازه آن هم از ته مشت مندل‌برات و چند نفر دیگر بیرون آمده و نسیم طالب هم به زور انگشتی به آن رسانده است.

من نمی‌گویم هر کس در دنیای علم حرف می‌زند، آرام و متین و مودبانه صحبت می‌کند. جملهٔ کینز دربارهٔ تینبرگن را شنیده‌ایم که کارهایش را شارلاتانیزم نامیده (+). اما اولاً در کتاب رسمی نبوده. دوم این که به یک فرد این صفت را نسبت داده و نه این که یک شاخه علم را به‌کلی زیر سوال ببرد. و نیز این‌که بالاخره هر که بوده،‌ کینز بوده و نه طالب. یعنی با وجود این‌که جایگاه بسیار بالاتری داشته، آرام‌تر و محافظه‌کارانه‌تر حرف زده است.

نسیم طالب و مستی

این را هم کوتاه بگویم که چرا در آن استعاره‌ای که به کار بردم، گفتم نسیم طالب مثل یک مست، عربده‌ می‌کشد (چون می‌شود عربده کشید و مست نبود).

من مستیِ افراد مست را نماد بی‌گذشته بودن و بی‌کس بودن‌ فرض می‌کنم. مست، حواسش نیست از کجا آمده. گذشته‌ای ندارد. و نیز با کسی هم نسبت مشخصی ندارد. مست در مدت مستی، تنهاست. خودش را می‌بیند در برابر تمام عالم. همان حالی که اخوان، به‌زیبایی توصیفش می‌کند:

مستم و دانم که هستم من

ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟

نسیم طالب دقیقاً چنین نسبتی بین خود و اطرافیان می‌بیند. او پیوند خود را با دستاوردهای علمی گذشته (که در حال تکرار آن‌هاست) انکار می‌کند یا نادیده می‌گیرد. نظریاتش را به شکل کاملاً‌ سیستماتیک، از گذشتگان جدا کرده. اگر از او بپرسی خانه‌ات کجاست و از کجا آمده‌ای؟ حرفی نمی‌زند. از سوی دیگر، ارتباطی هم بین حرف‌های خودش با نظریات دیگر در حوزهٔ تخصصی‌اش برقرار نمی‌کند (چون اگر این کار را بکند، مشخص می‌شود که حرف تازه‌ای ندارد). نسیم طالب، با خودش آغاز می‌شود و در خودش به پایان می‌رسد. و این کاری است که با مخاطبانش هم انجام می‌دهد. به همین علت گفتم که او بن‌بست است و دیگران را هم گرفتار بن‌بست می‌کند.

نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد

اولین لحظه‌ای که نوشتن این مطلب را شروع کردم، این تیتر شام خوب و صبحانهٔ بد را نوشتم. و حالا که به پایان رسیده‌ام، باید منظورم را از این عبارت توضیح دهم.

نسیم طالب، کتاب‌های خوبی دارد. حرف‌های درست بسیاری هم در آن‌ها گفته. با وجودی که تخصص و سواد مدل‌سازی ندارد و حرف‌هایش صرفاً توصیفی است، در همین سطح هم نکات ارزشمندی مطرح می‌کند. یادآوری‌های نسیم طالب و تذکرهایش واقعاً مهم‌اند.

حتی کسانی هم که با تئوری‌های این حوزه‌ها آشنا هستند، خوب است یادشان بیفتد که ذهن انسان برای برآورد کردن و ارزیابی کردن توزیع احتمال بسیاری از پدیده‌ها ضعیف است. خوب است همه یادمان بیفتد که سهم تصادف در پدیده‌ها معمولاً بیشتر از چیزی است که فکر می‌کنیم. مفید است یادمان باشد که ما در بسیاری از اوقات، مدل‌هایمان را به واقعیت تحمیل می‌کنیم. هر چند که همین تذکرها را هم، دیگران بهتر و زیباتر از نسیم طالب گفته‌اند.

اما نکته این‌جاست که خواندن حرف‌های نسیم طالب،‌ نباید صبحانهٔ علاقه‌مندان به اقتصاد و بازار باشد. خوب است کتابهای متعددی دربارهٔ اقتصاد، بازار، نظریه‌های مختلف این حوزه، صاحب‌نظران و جایگاه آن‌ها، مدل‌های موجود و … خوانده باشید و سپس آثار نسیم طالب را هم به عنوان شام، یا دسر بعد از شام ورق بزنید. اما وقتی حرف‌های او خوراک صبح‌تان می‌شود، اشتهایتان برای تغذیهٔ فکری در طول روز کور خواهد شد.

درست شبیه این‌که به دانشجوی ترم اول دانشگاه که تازه دنبال محل سلف و توالت‌ها می‌گردد، کتابی دربارهٔ فساد دانشگاه و دانشگاهیان و زد و بندهای اهل علم در تنظیم، تولید، نشر و تأیید مقالات علمی بدهند. چنین کتابی کاملاً می‌تواند درست باشد. خواندن آن هم برای هر اهل علمی مفید است. اما نه روز اول. بلکه در آخرین ترم، وقتی کمی طعم علم را چشید و در فضای دانشگاه تنفس کرد.

نسیم طالب قطعاً صبحانهٔ خوبی نیست. دربارهٔ این که شام خوبی هم هست یا نه، می‌شود تردید کرد.

پی‌نوشت: این نوشتهٔ من، کوتاه و مختصر، ضعیف، ازهم‌گسسته و با ارجاعات کم و ناکافی است. من بعید می‌دانم حوصله کنم دربارهٔ نسیم طالب بیشتر بنویسم (نه اولویتم است و نه برایم اهمیتی دارد). این‌ها را هم فقط در حد جواب کامنت میلاد نوشتم (که تازه اصل کامنتش هم هنوز بی‌جواب مانده). لطفاً شما هم با همان سطح از سهل‌گیری بخوانید که یک کامنت را در اینستاگرام یا لینکدین می‌خوانید. اگرچه پیگیری این بحث، با سرنخ‌هایی که در متن هست، دشوار نیست.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


34 نظر بر روی پست “نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد

  • نوید شهبازی گفت:

    سلام. وقت همگی بخیر. 

    من از نسیم طالب فقط کتاب قوی سیاه رو خوندم. ولی طی سالهای اخیر (از بین همین دوستان متممی و خارج از فضای متمم) تقریباٌ همیشه تعریف از نسیم طالب رو شنیده بودم. و حرفهاش برای خود من جالب و تازه بود (که طبیعیه چون من سرچشمه‌ها رو نچشیدم هنوز). خلاصه کلام اینکه در دوره نمایشگاه کتاب پیشین کل کتابهای نسیم طالب رو خریدار کردم. و الان میگم ای داد بیداد. کتابهای دیگه ای بوده که باید قبل از اینها میخوندم. بدبختی اینه که از هر طرف میریم پشت سر هر نویسنده اقتصادی یا سیاسی کلی حرف هست. ایکاش خریدم رو به تعویق مینداختم. فکر کنم آه نشر نوین که با اعمال دوتا کد تخفیف کتابها رو ازشون گرفتم منو گرفت. 🙂 

    با توجه به صحبت آخرتون که گفتید با سهل‌گیری بخونید دودل بودم که این نکته رو مطرح کنم یا نه. ولی به هرحال گفتم حالا که متن تازه ست خطای اطلاعاتی‌ش (البته شایدم من چیزی رو اشتباه فهمیدم) رفع بشه.

    «یادتان نرود، نسیم طالب در بازاری کار می‌کند و دربارهٔ بازاری نظریه‌پردازی می‌کند که کسانی مثل وارن بافت، چارلی مانگر و جیم سایمونز در آن کار کرده‌اند. بافت و مانگر، رویکرد متفاوتی به بازار دارند که با منطق نسیم طالب تفاوت دارد. فقیر این سه نفر، جیم سایمونز است که هم ریاضی‌دان بود و هم مدل‌های آماری‌اش را در ترید به کار برد و وقتی می‌مرد، بیش از سی‌ میلیارد دلار ثروت داشت.»

    چارلی مانگر هم مثل جیم سایمونز فوت کرده. دوستشون وارن بافت هنوز به رحمت خدا نشتافته. 🙂 خلاصه مانگر هم نیازمند افعال گذشته ست و نکته مهمتر اینه که طبق بررسی گوگلی من، net worth مانگر حدود ۲٫۷ میلیارد دلار بوده. خیلی کمتر از سایمونز که نوشتید بیش از ۳۰ میلیارد دلار ثروت داشته.

    با آرزوی بهترین‌‌ها.

    • سلام نوید جان.
      در مورد قسمت اول حرفت باید جداگانه بنویسم.
      فقط در مورد افعال و سایمونز.
      دو سه تا نکته بگم.
      اول این‌که درست می‌گی مانگر فوت کرده. اون کلیپ معروف و زیبایی رو هم که وارن بافت حواسش نیست و نفر بغل‌دستی‌ش رو به عادت چند‌ده‌ساله چارلی صدا می‌کنه، توی ذهن همه‌مون هست.

      اما معمولاً وقتی در مورد فکر و نظر آدم‌ها حرف می‌زنیم، می‌تونیم از افکار مضارع استفاده کنیم. مثلاً می‌گیم سعدی می‌گوید. نیچه می‌گوید. دیگه بیشتر بسته به سلیقه و کانتکست هست. یه وقت می‌گیم: آدام اسمیت می‌گوید دست نامرئی بازار را جدی بگیرید. یه وقت می‌گیم آدام اسمیت معتقد بود سرمایه‌داری بیشتر می‌تواند زمینه‌ساز اخلاق باشد یا نظام‌های دیگر اقتصادی.

      بافت، مانگر و سایمونز رو صرفاً با توجه به ثروت‌شون انتخاب نکردم
      مانگر یکی از کتاب‌خوان‌ترین تریدرها و سرمایه‌گذارهای دنیا بوده. بیشتر از بافت می‌خونده. هر وقت هم حرف هاش رو گوش میدی داره لابه‌لای حرف‌هاش یه کتابی چیزی رو معرفی یا تعریف می‌کنه. به خاطر همین زیاد دربارهٔ نگاه و نگرش مانگر به سرمایه‌گذاری حرف میشه. بافت، از این جهت اسمش مهمه که معروف‌ترین Value Investor جهانه. جالبه که خودش ادعایی نداره حرف خاصی برای گفتن داشته باشه. همیشه به کتابی که توی جوونی خونده ارجاع می‌ده میگه همون کافیه (Intelligent Investor).
      سایمونز از این جهت ثروتش مهمه که بخش زیادی از ثروتش، حاصل معاملات الگوریتمیه. حتی تا همین دم مردن هم، یه سری شکایت‌های مالیاتی ازش وجود داشت که این معامله با افق‌های کوتاه می‌کنه اما از چارچوب‌های مالیاتی دیگه استفاده می‌کنه که کمتر مالیات بده. ثروتی که سایمونز در لحظهٔ مرگ داشت، بیش از این‌که ثروت یک شخص رو نشون بده (برخلاف مانگر) سندی بر کارکرد معاملات الگوریتمیه و نشون میده میشه دقیقاً برعکس مانگر و بافت به مارکت نگاه کنی، و از inefficiency‌های بازار پول در بیاری (چون مانگر و بافت معتقدن انقدر باید بلندمدت سهام رو نگه داری که اثر این نوسان‌های ریز در افق روز و ماه و سال، گم بشه داخلش).

      حدود ثروت‌های سه نفر توی ذهنم بود. اما لحظهٔ نوشت، بیشتر توی ذهنم مقایسهٔ رویکرد تیم «مانگر و بافت» با رویکرد سایمونز بود. و این‌که بدبخت‌ترین بین این دو رویکرد، میلیارد دلاری سود کسب کرده. جمله‌بندی غلط بود و الان که تذکر دادی درستش کردم.

  • علی مظفری گفت:

    سلام محمدرضا جان
    واقعاً ممنونم بابت سلسله نوشته‌های مربوط به نسیم طالب. وقتی قسمت مربوط به شیوه‌ی ارجاع‌دادن و یادکردن از افراد رو دیدم، ذهنم سریعاً رفت سمت قسمتی از کتاب سرگرمی تا سر حد مرگ. اینکه نیل پستمن چطور به لوئیس مامفورد ارجاع می‌ده هنوز توی ذهنم مونده. گفتم شاید بد نباشه اینجا هم برشی از اون رو قرار بدم.

    […] But there are men and women who have noticed these things, especially in our own times. Lewis Mumford, for example, has been one of our great noticers. He is not the sort of a man who looks at a clock merely to see what time it is. […] In Mumford's great book Technics and Civilization, he shows how, beginning in the fourteenth century, the clock made us into timekeepers, and then time-savers, and now time-servers. […]. Indeed, as Mumford points out, with the invention of the clock, Eternity ceased to serve as the measure and focus of human events. And thus, though few would have imagined the connection, the inexorable ticking of the clock may have had more to do with the weakening of God's supremacy than all the treatises produced by the philosophers of the Enlightenment […]. Perhaps Moses should have included another Commandment: Thou shalt not make mechanical representations of time.

    و اینم خواستم اضافه کنم که وقتی یک عده بی‌شرمِ چاره‌ناپذیر* کمین کردند تا از حرف‌های تو وام بگیرند، اما در جهت مقاصد خودشون بهره‌داری کنند، مثلاً بگن اوه اوه، ببینید نسیم طالب هم که تو زرد از آب دراومد، در علم هم خبری نیست، در ساینس و اقتصاد هم خبری نیست و …، در این باره نوشتن دوچندان سخت و البته ارزشمند میشه. ممنونم ازت.

    *این ترکیب بی‌شرمان چاره‌ناپذیر رو از کتاب چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری برداشتم. 

    • علی جان.

      یه چیزی توی کامنت تو بود، شبیهش رو نوید هم با عبارات دیگه گفت. گفتم اینجا یه سوال بپرسم. چه تو چه نوید هر موقع حال داشتید برام بگید.

      تو گفتی میگن نسیم طالب “توزرد” از آب در اومد.

      نوید هم میگه پشت سر هر اقتصاددانی “حرف” هست.

      من متوجه نمیشم این رو. خب مگه قراره باهاشون ازدواج کنیم که میگیم پشت سرشون حرف هست؟ یا مگه باهاشون شرکت تاسیس کردیم و پول‌مون رو خورده‌ان که میگیم توزرد از آب دراومدن؟

      همه‌ی نویسنده‌ها، صاحب‌نظرها، نظریه‌پردازها، جستارنویس‌ها منتقد دارن. حالا یا نقد به روش، یا نقد به منش، یا نقد به مبانی نظری و مفروضات. ذات علم، با همین نقد کردن‌ها جلو میره و به همین علت هر روز توان‌مندتر میشه. اهل علم اگر مثل اهل دین، اسم نقد رو میذاشتن شبهه، و هر کی ایراد می‌گرفت می‌گفتن بیا الان “تبیین” می‌کنیمت، و دنبال تقدیس و تکفیر بود، دیگه الان چیزی ازش نمونده بود.

      چرا باید تصور این باشه که نسیم طالب “توزرد” از آب در اومد؟ یا پشت سر اقتصاددان “حرف هست”

      اصلا فرض کنیم مشخص شده نسیم طالب به ده نفر تجاوز کرده. قبلش هم اختلاس کرده.

      چهار مورد هم بمب‌گذاری داره.

      چرا باید وقتی در مورد آثارش حرف میزنیم، چنین چیزی باعث شه بگیم تو زرد دراومد؟

      این اصطلاحات وقتی کاربرد داره که طرف مقابل ما منبری باشه و درس اخلاق بگه. بعد ما بگیم فلانی خودش فاسد بود و برای ما از اخلاق و تزکیه نفس می‌گفت.

  • میلاد گفت:

    محمدرضا، واقعا متشکرم از وقتی که میگذاری و می‌نویسی. بی‌صبرانه منتظر بقیه‌ی این نوشته‌ هستم اما احساس می‌کنم که از نظر فکری همین الان هم از یک بن‌بست عبور کردم.

  • احمد گفت:

    محمدرضا جان سلام

    من یه نسخۀ کاغذی از Black Swan دارم که در پشت جلدش دانیل کانمن یه جملۀ ستایش‌آمیز در مورد کتاب نوشته:

    the Black Swan changed my view of how the world works

    یک‌بار توضیح داده بودی که این‌جور نوشته‌ها معیار دقیقی برای تشخیصِ کتاب خوب نیستند و معمولاً به‌علت مناسبات خاصی است که بین نویسنده‌ها وجود داره و نباید اون‌ها را خیلی جدی گرفت. من این موضوع تو ذهنم بود، بااین‌حال این جمله را تا همین امروز خیلی جدی می‌گرفتم.

    با توضیحات مفصل شما دارم فکر می‌کنم که احتمالا کانمن، زیرکی به خرج داده. چون حالا که دوباره این جمله را می‌خونم، می‌بینم چه‌بسا کنایۀ تندوتیزی هم در دل این جملۀ خنثی – و ظاهراً ستایش‌آمیز – به یادگار گذاشته باشه. 

     

     

  • پرویز دارستان گفت:

    محمدرضا ممنون که اینقدر بحث در مورد نسیم طالب رو جامع و دقیق داری پیش ‌می‌بری.

    من چهار سال پیش بود که اولین کتاب نسیم طالب (قوی سیاه) رو خوندم. آن‌قدر مطالبش برام جذاب بود که سه دور اون‌رو خوندم. تا چندمدتی خیلی سبک به تحلیل‌گرای اقتصادی نگاه می‌کردم. می‌گفتم این‌ها یک عده آدمند که تو دانشگاه نشستند و فقط وقتی یک اتفاقی افتاد می‌گن این که مشخص بود روی می‌ده.

    بعد از مدتی (و بیشتر الان که این مطلب رو خوندم) دیدم این مسئله نه به خاطر افزایش آگاهی و افق دید (که البته بی تأثیر نبوده ولی من در اون سطح که نبودم) بلکه به خاطر همون بن‌بستیه که اشاره کردی. طالب انگار می‌گه هر چی دیدی و خوندی و میدونی و نمیدونی رو بریز دور بیا تا برات بگم قضیه چه خبره. شبیه همین‌هایی که تو اینستاگرام هستند:

    هر چی در مورد قلب بهت گفتند رو بریز دور، کلمه قلب رو کامنت کن بیا تو تا بهت بگم.

    تا حالا هر جور زندگی کردی رو بریز دور! کلمه آدم رو کامنت کن، بیا تا بهت بگم چطوری مثل آدم زندگی کنی (این رو از خودم درآوردم ولی با این روال به نظرم یک مدتی دیگه یک سری‌ها اینم میگن).

    به نظرم اگر نسیم طالب می‌تونست نقشی مثل دن اریلی تو اقتصاد داشته باشه (شاید تو کوتاه مدت کمتر کاسبی می‌کرد) ولی تو بلندمدت می‌تونست هم همین حرفاش رو بزنه و هم این‌که آدم‌های عمیق‌تر رو به سطوح بالاتر وصل کنه.

    • پرویز جان. این تجربه‌ای رو که می‌گی، کامل می‌فهمم.
      من اولین کتابی که از نسیم طالب خوندم قوی سیاه بود. خیلی زود خوندمش. مثلاً شاید ۲۰۱۰. درست یادم نیست. کمی بعد، fooled by randomness رو خوندم و دیگه موند تا زمانی که antifragile منتشر شد. یادمه خریدن و خوندن antifragile تقریباً هم‌زمان بود با دوره‌ای که من کتاب خریدن کینه‌کونیا رو شروع کردم. اون زمان هنوز دسترسی آنلاین به منابع هم مثل الان نبود (گاهی اوقات، یادداشت‌هام رو که نگاه می‌کنم باور نمی‌کنم که نوشته‌ام: در مورد فلانی یا فلان کتاب یا مقاله جستجو کردم هیچی در وب نبود. الان برای خودم هم باورکردنی نیست).

      قبلش هم زیاد مطالعه می‌کردم،‌ اما در حوزه‌های مشخص و محدودتر. خیلی هم بلد نبودم سراغ منابع اصیل برم. به خاطر همین خیلی شیفتهٔ نسیم طالب شدم. احساس می‌کردم چقدر دنیای بزرگی رو جلوی روی من باز می‌کنه. البته مندل‌برات رو خیلی خوب می‌شناختم. چون از دوران لیسانس، فرکتال رو دوست داشتم و درباره‌اش می‌خوندم. اما در کل، دنیای من در حوزه‌ای که نسیم طالب حرف می‌زد، مثل یه حوض کوچیک بود و نسیم طالب مثل نهنگ افتاده بود توش و من رو هیجان‌زده می‌کرد.

      این میشه مثلاً ۲۰۱۵یا ۲۰۱۶. بعد که خوندن دربارهٔ سیستمهای پیچیده رو شروع کردم، اولین بی‌اعتمادی‌ها به وجود اومد. مدام می‌دیدم حرف‌های طالب اینور اونور هست. گاهی یه سال قبل از طالب، گاهی دو سال، گاهی پنجاه سال. یا از منابع اسم نبرده بود، یا جوری زیرکانه، تحقیرآمیز اسم برده بود (مثل همین مثال برایان آرتور که توی متن نوشتم) که رغبت نکرده بودم درست و حسابی دنبال‌شون کنم. باز جلوتر که رفتم و شروع کردم به تمرین مدل‌سازی، بیش از پیش متوجه شدم که نسیم طالب چقدر دنیای کوچکی برای من ساخته. ده‌ها بار با اتفاق‌هایی مواجه می‌شدم شبیه این که f=ma رو بلدی بدون این‌که اسم نیوتن رو شنیده باشی. هر بار می‌دیدم ای داد بیداد. یه آدم‌هایی هستند عمرشون رو گذاشتن روی یه موضوعاتی که نسیم طالب اومده بحث‌شون رو زخمی کرده رفته. یعنی یه اشارهٔ‌ ریزی کرده و رد شده. تو هم حس می‌کنی بلدی هم هیچی ازش نمی‌فهمی و هم رغبتی برای بیشتر خوندن درباره‌اش نداری.
      و جالبه که وقتی می‌خوای کار عملی جدی بکنی، می‌بینی از توی روضه‌های نسیم طالب چیزی در نمیاد. فقط بلدی نق بزنی.

      دیگه این موند گوشهٔ ذهنم تا بعد. یه مدتی هم به خاطر یه سری ملاحظاتی، تصمیم گرفتم دربارهٔ خودش و کتابهاش حرف نزنم. یه بار هم فکر کردم یه کتاب مکملی بنویسم برای بحث‌هاش. هم تشریح باشه و هم نقد. بعد حس کردم بیشتر پروموت می‌شه.

      البته متن رو که کامل کنم در آخرش می‌گم که هنوز هم خوندن آثارش رو بد نمی‌دونم؛ اما به شرطها و شروطها.

      من هنوز هم قلم نسیم طالب رو، ساده‌نویسی‌اش رو،‌ روشش رو در ایجاد شوق در خواننده و نگاه نقادش رو دوست دارم و تحسین می‌کنم. اما حس می‌کنم متأسفانه مصداق آدم‌هایی هست که منش‌شون روی روش‌شون تأثیر گذاشته. یعنی خودخواهی، خودبزرگ‌بینی،‌ قلدرمآبی،‌ شهوت شهرت و شوق دیده شدن، باعث شده نتونه مرام علمی و اخلاق حرفه‌ای رو حفظ کنه. چنین آدم‌هایی مخاطب رو «ارضا» می‌کنن نه «راضی». آدمی که راضی می‌شه، شوق ادامه دادن و یاد گرفتن داره، آدمی که ارضا می‌شه، تا مدت‌ها دوست نداره به اون تختی که توش خوابیده بوده برگرده. نسیم طالب، برای طالبان علم، چنین هم‌بستریه.

      پی‌نوشت: حواسم هست که متنی هم که من الان دارم می‌نویسم، دقیق نیست. مجموعه‌ای از نق‌هاست و نه نقد‌ها. اگر قرار بود فصلی از یک کتاب باشه،‌ باید خیلی دقیق‌تر می‌بود و با ارجاعات بیشتر. اما الان، لابه‌لای هزار تا کار دیگه (که اگر فهرست‌شون کنم تعجب می‌کنی که چرا چنین چیزهایی رو وسطش می‌نویسم) فقط می‌خوام یه متن سرسری و سطحی نوشته باشم با یه سری اشاره (hint). چون مخاطبم هم که شماها باشید، آدم‌های کم‌سواد یا بی‌دقت و بی‌توجهی نیستید. با همین اشاره‌ها، خودتون پیگیری می‌کنید و هم مطالب بیشتری می‌بینید و هم جاهایی که مطلب من ضعف و نقص داره، خودتون بهتر و کامل‌ترش رو پیدا می‌کنید و می‌فهمید.
      برای مخاطب عمومی که شوق و حوصلهٔ خوندن و دیدن و چرخیدن نداره، چنین متنی بسیار ناقصه.

  • علیرضا عبداللهی گفت:

    محمدرضا جان سلام

    الان که این بحث جذاب مطرح شده من هم میخوام ازت خواهش کنم نظرت رو درباره ابزار مشتقه مالی و معاملات آپشن و موضوعاتی شبیه short selling که ظاهرا یه جور بازی جمع صفر هستند بگی.

    با مدل تفکر سیستمی اینها به نوعی shifting the burden نیستند به نظرت؟

    • علیرضا جان.
      فکر می‌کنم من کم‌کم دارم گرفتار یه اثری میشم که میشه بهش گفت «آخوند افکت» یا شاید «cleric effect»
      اینا اومده بودن به ما بگن آدم نکش و زنا نکن و دزدی نکن و با پای چپ برو توی توالت.
      یهو دیگه انقدر ازشون سوال پرسیدیم. گفتن خب. بذارید اصلاً خودمون بیایم همه‌کارا رو انجام بدیم. راجع به اینترنت نظر بدیم. راجع به فضا نظر بدیم. راجع به ماشین و موتور و موشک نظر بدیم. در هوش مصنوعی شما رو جزو برترین‌های جهان بکنیم. لباس درست تن‌تون بکنیم (چون لابد خودمون عرضه نداریم بفهمیم چی به چیه).

      حالا منم چند سال پیش اومده بودم توی این وبلاگ چهار تا نامه به رها بنویسم. الان می‌بینم دارم به نسیم طالب نق می‌زنم و راجع به مشتقات و معاملات آپشن نظر می‌دم. :))

      بحث نسیم طالب کمی جلو بره در مورد این که می‌گی می‌نویسم. اما یادت باشه که من سوادم – در مقایسه با اون استعاره – در حد همون پای چپ و راست توالت هست. در بقیه موارد هر چی می‌گم، نباید بیشتر از اون بهش اعتبار داد.

      جواب یه خطی من اینه که: به نظرم ظرفیتی که این ابزارها به سیستم می‌دن، فراتر از بازی جمع صفر است. همون‌طور که پول (currency) اجازه می‌ده «ارزش در طول زمان / مکان توزیع بشه» یعنی تو در این نقطه از زمین و زمان یه کاری می‌کنی یا محصولی می‌فروشی و پولی می‌گیری که می‌تونی در نقطهٔ دیگری از زمین و زمان به یه کار – محصول دیگه تبدیلش کنی، این جور مشتقات هم فرصتی ایجاد می‌کنن تا «ریسک / ادراک / اطلاعات» در نقاط مختلفی از زمین و زمان جابه‌جا بشه.

  • سعید مولایی گفت:

    محمد رضا جان سلام

    می‌دونم این کامنت، زیر این پست کاملا بی‌ربطه و از این بابت صمیمانه عذر می‌خوام، اما چون حدس می‌زدم مرتب کامنت‌ها رو‌ می‌خونی، گفتم اینجا بنویسم.

    این چند وقت اخیر که دارم برای آغاز یک پروژه سنگین جدید آماده می‌شم، خیلی با خودم مرور می‌کنم که در این سال‌ها چی یاد گرفتم و از کجا یاد گرفتم. بعد از کمی سبک سنگین کردن متوجه شدم، محمد‌رضا شعبانعلی یکی از مهمترین معلم‌های ده سال اخیر زندگی من بوده.

    راستش خیلی اهمیتی نداره در روزنوشته‌ها راجع به چه مساله‌ای می‌نویسی، اینکه اساسا چه چیزهایی رو مساله می‌دونی، رویکردی که برای فهم عمیق‌تر مسائل به کار می‌گیری و الگوریتمی که برای حل مساله‌ طراحی می‌کنی، برای من همیشه بزرگترین کلاس درس بوده.

    ‌می‌خواستم از طرف خودم و تعداد بسیار زیادی مخاطب خاموش احتمالی که شاید به شکل پیوسته اینجا رو می‌خونن، اما معمولا کامنت خاصی نمی‌ذارن، ازت صمیمانه تشکر کنم.

    آرشیو روزنوشته‌ها شگفت انگیزه. اینکه یک نفر در دوره‌ی زمانی نسبتا طولانی، اون چیز‌هایی که بهشون فکر می‌کرده رو با بقیه به اشتراک گذاشته واقعا جالب و عجیبه. حتی یه جورایی بنظرم غبطه برانگیزه. می‌دونم کامنتم ابتدا و انتهای درست درمونی نداره، فقط خواستم در آستانه‌ی این پروژه‌ی جدیدی که دارم شروع می‌کنم بگم، من افتخار می‌کنم به اینکه سعی کردم این ده سال در حد بضاعت کم خودم، شاگردی محمد رضا شعبانعلی رو بکنم.

    امیدوارم خیلی شاگرد افتضاحی نباشم و بتونم آنچه از محمد رضا یادگرفتم رو در حد قابل قبولی پیاده کنم.

    با آرزوی بهترین‌ها برای آقا معلم

    به امید دیدار حضوری

    • سعید جان. ممنونم از لطفت.
      امیدوارم پروژهٔ جدیدت خیلی خوب پیش بره و انتظارهایی که از این پروژه داری، به‌خوبی برآورده بشه.
      نکته‌ای که اشاره کردی، واقعاً مهمه. من نمی‌دونم این نوشته‌ها به درد خواننده‌هاش می‌خوره یا نه. اما مطمئنم که برای خودم، خیلی مفید بوده‌ان و هستن.
      و ویژگی مهم‌شون اینه که نه تعهد مشخصی به خواننده وجود داره (مثلاً برخلاف متمم) و نه منفعت مادی خاصی برای من داره (مثلاً برندسازی شخصی یا این‌جور چیزها که انگیزهٔ خیلی از وبلاگ‌نویس‌هاست. البته غلط یا غیراخلاقی نیست. فقط می‌گم انگیزهٔ من نیست). البته که هزینه داره. نوشتن این‌جا برای من بی‌تبعات نبوده و نیست.

      این متعهد نبودن و منفعت نداشتن، باعث شده واقعی‌ترین نسخهٔ خودم رو در این‌جا ببینم. و وقتی به گذشته برمی‌گردم و نوشته‌ها رو می‌خونم، روند تحول فکری خودم رو بیشتر حس می‌کنم. اعتراف می‌کنم که وقتی نوشته‌های قدیمی خودم رو می‌خونم، گاهی از ساده بودن‌شون،‌ دقیق نبودن‌شون و ضعف‌های زیاد کلامی و نگارشی‌شون ناراحت می‌شم. اما مرور‌شون باز هم، برام جذاب و آموزنده است.

      اگر علاوه بر خودم، ورق زدن این‌ها و دیدن آرشیو‌ حرف‌ها برای کس دیگه‌ای هم جذاب باشه (مثل چیزی که تو گفتی)، دیگه واقعاً خودم رو برنده محسوب می‌کنم.

      • سعید مولایی گفت:

        محمدرضا جان سلام

        چقدر از خواندن پاسخت لذت بردم.

        تصور می‌کنم روزنوشته‌ها نه‌تنها برای محمد رضا کمک کننده بوده، بلکه برای من و خیلی‌های دیگه هم الهام‌ بخش بوده و هست.

        امیدوارم بازهم این شانس رو داشته باشم که از تو یاد بگیرم.

        با آرزوی بهترین‌ها برای آقا معلم

         

  • هدی گفت:

    سلام محمدرضا. امیدوارم عالی باشی. 

    یه سوالی داشتم که مرتبط با این پست نیست ولی خیلی خیلی ذهنم رو مشغول کرده و خیلی خیلی دوست داشتم نظرت رو بدونم. من تصمیم دارم که مترجمی زبان انگلیسی بخونم. سرچ کردم و از چت جی پی تی سوال کردم که آیا در آینده با وجود پیشرفت هوش مصنپعی آیا همچنان نیاز به مترجمان انسانی هست یا نه. جواب مثبت بود و گفته شد که این رشته و حرفه منسوخ نمی شه. می خواستم نظرت تو رو بدونم. آینده مترجمی زبان انگلیسی چیه از نظرت؟

    یه استادی داشتیم که میگفت یاد گرفتن زبان چینی در عصر حاضر کار هوشمندانه ایه. به نظرت اینطوره؟ آیا انگلیسی بهترو پرکاربرد تره یا چینی؟

    ممنونم ازت اگر جوابم رو بدی. خیلی خیلی دوست داشتم نظرت رو بدونم. شاید بشه گفت چند سالیه که دارم روی انتخاب رشته فکر میکنم. این روزا دیگه تقریبا روی مترجمی زبان انگلیسی settle کردم. اما خب نظر تو برام خیلی مهم بود. 

    • هدی جان.
      حتماً در موردش در روزهای آینده یه پست با جزئيات می‌نویسم.
      اما حیفم میاد الان که این‌قدر اخبار هیجان‌انگیز وجود داره، شیرینی رو از کام مخاطب‌های خودم ببرم. انگار وسط خوردن یه کیک بزرگ، به آدم یه لیوان آب بدن. آب خوبه اما حیف طعم کیکه.

      • هدی گفت:

        خیلی هم عالی. ممنون از لطفت. منتظرش میمونم. 

      • نوید شهبازی گفت:

         سلام و عرض ادب.

        حالا که بحث زبان شد، منم سوالم رو مطرح میکنم که اگه صلاح بود کنار سوال دوست‌مون اینم جواب بدید. با پدیدار شدن LLMها و در آینده هوش مصنوعی (و شاید چیپ مغزی)، حوزه آموزش زبان در ایران و جهان چه آینده‌ای داره؟ آیا ممکنه توی همین ۱۰ ۱۵ سال آینده یادگیرنده‌های زبان بتونن کلا از معلم بی‌نیاز بشن؟ یا مثل الان یک ابزار کمکی برای همه باقی می‌مونه؟

        خود همکاران باتجربه‌تر و باسوادترمون میگن که اون رابطه حسی و انسانی که معلم (البته نه هر معلمی) با شاگرد برقرار می‌کنه، هوش مصنوعی هیچ‌وقت نخواهد تونست برقرار کنه.

        از طرفی خودتون هم در گفتگوی آنلاین فرمودید که توی هر حوزه‌ای متخصصان برتر باز جاشون محفوظ هست چون خود هوش مصنوعی هم نیاز به منبع و پشتیبان داره.

        ارادت.

  • مهرداد گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    امیدوارم وقتی این پیامم رو میخونی حالت خوب باشد و تنت سلامت

    یه موردی میخوام بگم که مربوط به این متن نیست و بابت اینکه کامنت غیر مرتبط میزارم از شما و دوستان عذرخواهی میکنم

    قبلا یه مطلبی در رابطه با شبکه سازی در سال ۹۴ نوشته بودی و گفته بودی نکات مختلفش را در ادامه مینویسی ولی من خیلی توسایت دنبالش گشتم و پیدا نکردم، خواستم بگم اگر امکانش باشد اون مطلب را ادامه بدهی و یا اگر با دسته بندی دیگری مطلب را نوشتی، لطفا اینجا عنوانش را برام بنویس؛ ممنونم

    اینم لینک اون مطلب هست : 
    این لینک

    • سلام مهرداد جان. نه ادامه ندادم. یه گوشه حتماً می‌نویسم که توی اولویت‌هام قرار بگیره. چشم.

      • مهرداد گفت:

        ممنونم از حسن توجه ات 

        بنظرم با توجه به تجربیاتی که داری قطعا خیلی راهگشا و آموزنده هستند و چون این روزا هم دارم برای یه گروهی نظرات مختلف این حوزه را بررسی میکنم دوست داشتم اگر امکانش باشه ادامش را منتشر بکنی.

        ارادت.

         

  • مانی نیک روشن گفت:

    سلام محمدرضا،

    منم دغدغه‌‌ای مشابه میلاد داشتم ممنون از میلاد و تو که باعث شدید این بحث کمی بیشتر باز بشه برای من.

     

    نکته‌ای که دوست دارم اضافه کنم یه دوره صوتی هست از دکتر مسعود درخشان، پیرامون تاریخ اندیشه‌های اقتصادی صحبت میکنه و واقعا پرتره خوبی از اندیشمندان این حوزه ارائه میده.

     

    برای من همیشه عجیب بود که چطور آدمی با این سطح از اشراف به موضوع می‌تونه مدافع مواضع اقتصادی محسن رضایی باشه فرضا!

    یا خیلی جدی از کانسپت اقتصاد اسلامی دفاع کنه!

    این مطلب تو خیلی کمک کرد بهتر درک کنم اون دوره و مواضع دکتر درخشان رو، اون فاکتور نظام ارزشی و هنجارها برام ملموس شد.

    و خیلی لذت بردم که به نگاه متمرکز و توزیع شده وصلش کردی.

    پارسال بود که کتاب نظریه پیچیدگی رو می‌خوندم ازت فکر می‌کنم حتی اونها که با رویکرد متمرکز در اقتصاد موافق باشند هم با این نکته که مکانیزم های اقتصادی یه سیستم پیچیده رو به وجود میارند موافق باشند.

    البته ممکنه درک اونها از پیچیدگی با درکی که یه متخصص سیستم از پیچیدگی داره متفاوت باشه و مراد اونها از پیچیدگی بیشتر این باشه که شما که سرتون نمیشه، اجازه بدید ما تصمیم بگیریم براتون 😉

    نمی دونم دارم سلیقه و علاقه خودم رو تحمیل میکنم به موضوع بحث یا واقعا میشه این نتیجه‌گیری رو کرد؟

    فکر میکنم اگر با پیچیدگی اقتصاد به معنای سیستمی موافق باشیم قبول این نکته که رویکرد غیرمتمرکز میتونه در سیستم‌های پیچیده کارایی بهتری داشته باشه، سخت نباشه.

    البته دکتر درخشان، نقدی که به اقتصاد آزاد و مبتنی بر بازار داشت بیشتر از این جهت بود که مکانیزم بازار بهره‌وری رو برای شرایط موجود و بر اساس دریافت‌های گذشته نگر حداکثر می‌کنه.

    اینطوری میشه حتی نقد ایشون رو در راستای نقدی که نسیم نیکلاس طالب یه مدل‌های تحلیلی و توصیفی موجود در حوزه اقتصاد داره خوند!

    و گفت ایشون با در نظر گرفتن مفاهیمی نظیر آخرت و خیر و صلاح آینده نگر برای جامعه اسلامی به نوعی مدافع رویکرد متمرکز بودند.

    نمی‌دونم محمدرضا، توی رادیو مذاکره یه تکنیکی رو معرفی کرده بودی تاتولوژی من خیلی دچار تاتولوژی یا همانگویی میشم وقتی میخوام در رابطه با مسائل این چنینی صحبت کنم.

    طبیعتا حس و گرایش شخصی خودم مشخصه میون صحبت‌هایی که داشتم، به نظرت چطوری میشه در موارد این‌چنینی داوری درستی کرد؟

    بلاخره چپ یا راست؟

    یاد یه قسمت دیگه از صحبت‌هات افتادم که در رابطه با فضای دانشکده مدیریت می‌گفتی که اولین جوابی که میشه به هرسوالی داد اینه که بستگی داره.

    • مانی.
      ما از صبح که بلند می‌شیم تا شب که می‌خوابیم، در خدمت ارزش‌هامون هستیم. یا دنبال دستیابی به اون‌ها، یا به نوعی در پی تغییر جهان برای این که ارزش‌هایی که می‌پسندیم در مقیاس وسیع‌تر حاکم بشن.

      دانشمند، نانوا، خیاط، سیاستمدار جمهوری‌خواه و دموکرات، جنبش‌های مختلف اسلامی از جمهوری اسلامی تا طالبان و داعش و تحریر‌الشام، من، تو و دکتر درخشان، همه در همین مسیریم.

      یکی می‌گه علم برای من فی‌ذاته ارزشه. یکی دیگه می‌گه علم ابزاره. اگر به استقرار دین و نظام جمهوری اسلامی کمک نکنه، ارزشی نداره. طبیعیه که هر کسی بر این اساس همه‌چیز رو می‌چینه. دکتر درخشان و امثال اون، هدف غائی‌شون خدمت به علم یا اقتصاد نیست. خودشون هم چنین ادعایی ندارن. هدف غائی‌شون خدمت به نظامه و ایدئولوژی‌شون. بنابراین طبیعیه که اگر با مکاتب مختلف هم آشنا می‌شن، در پی این نیستن که درک عمیق‌تری از جهان داشته باشن. بلکه در پی این‌ هستن که چه‌جوری می‌تونن از این‌ها برای پیش‌برد اهداف‌شون استفاده کنن.
      یادمه که معلم داشتیم در مرکز اسلامی دانشگاه. آثار نیچه رو از خود نیچه و خواهر نیچه بهتر حفظ بود. یه بار ما بهش گفتیم: تو چه‌جوری با این شوق این‌ها رو می‌خونی وقتی قبولشون نداری؟ گفت: من می‌خونم که سر کلاس این‌ها رو نقل کنم. با تسلط. با انرژی فراوان. جوری که مخاطب بفهمه بهتر از اون نیچه رو بلدم.
      گفتیم: خب. بعدش چی؟
      گفت که بعدش وقتی می‌گم «نیچه گه خورد» راحت‌تر از من پذیرفته بشه.
      خب حالا انتظار داری این آدم که از خود نیچه به نیچه مسلط‌تره، درکش از جهان شبیه نیچه باشه؟ قطعاً نه. اون داره برای ارزش‌هاش تلاش می‌کنه. مثل من. مثل تو. مثل هر کس دیگه.
      به خاطر همین، همیشه من پیشنهادم به دوستام اینه که اول دنبال سواد آدم‌ها نریم. اول آدم‌هایی رو پیدا کنیم که ساختار ارزشی‌شون با ساختار ارزشی ما هم‌خوانی داره. بعد از بین اون‌ها، دنبال باسوادترین‌ها بگردیم و ازشون یاد بگیریم.

      در مورد دوم. پیشنهادم اینه که به عنوان تمرین، به جای مسائل تئوریک و تجربه‌های ذهنی و تصور سناریوهایی که هنوز پیش نیومده، به مسئله‌هایی فکر کنی که الان پیش روی تو هست یا قبلاً اتفاق افتاده. و سعی کنی در مورد اون‌ها حرف بزنی. این‌جاها دیگه توی اون دام بستگی داره نمیفتی. مجبور می‌شی نظر بدی.

      این دو تا کیس رو مقایسه کن: اگر بهت بگن تو آمریکا بودی خودت به ترامپ رأی می‌دادی؟
      جوابت میشه چند تا تاتولوژی و یه سری اما و اگرهای دیگه.
      اما حالا بهت می‌گن: ایران هستی. کاندیدا یکی مثل پزشکیانه که باورهاش پرت‌و‌پلاست. گزینهٔ روبه‌رو هم جلیلی هست که اونم پرت‌و‌پلا می‌گه. رأی می‌دی یا نمی‌دی؟ به کی رأی می‌دی؟
      این‌جا دیگه به تاتولوژی و بستگی داره نمی‌رسی. چون تهش باید جواب نهایی بدی.

      یا مثلاً بهت بگن «با مهاجرانی که امروز بخش چشم‌گیری از جامعهٔ ما رو تشکیل داده‌ان چکار باید کرد؟» دیگه نمی‌تونی تاتولوژی بگی. یا اگر هم بگی «بستگی» داره. بلافاصله باید «بسته‌بندی‌»های لازم رو انجام بدی و نظر نهایی خودت رو بدی.
      جاهایی که ما نمی‌تونیم از صدور حکم نهایی فرار کنیم، جاهاییه که مجبور می‌شیم آگاهانه و نامشروط فکر کنیم و طبیعتاً قدرت تحلیل‌گری‌مون تقویت میشه.

      پی‌نوشت: دلم می‌خواد این رو اضافه کنم که برای این که بگی درخشان «پورترهٔ‌ خوبی از دانشمندان این حوزه» ارائه می‌ده، قبلش لازمه دانشمندان این حوزه رو تک‌تک بشناسی. اگر نمی‌شناسی، بهتره جمله‌ات رو این‌طور عوض کنی که «برای من که این‌ها رو خیلی نمی‌شناسم و سواد اقتصادی ندارم، یه تصویری ترسیم کرد که با دانسته‌های قبلیم (که کم هست) تناقض نداشت یا بر اساس اطلاعات قبلیم (که زیاد نیست) منصفانه بود.»
      چون در غیر این صورت، عملاً ناخواسته داری تبلیغ آموزش‌های کسی رو می‌کنی که صلاحیت علمی ارزیابی کیفیت آموزش‌هاش رو نداری. 🙂

      یه روش دقیق‌ترش هم اینه که بگی مثلاً از بین این دانشمندها، من تقریباً تمام آثار مثلاً‌ هایک یا مارکس یا فلانی رو خونده‌ام، و حداقل در مورد فلانی که من می‌شناسمش، به نظرم پورترهٔ خوبی ترسیم کرد.
      این مسئله خصوصاً از این نظر مهمه که حتی در دنیای فیزیکی هم وقتی می‌تونیم بگیم فلانی پورترهٔ خوبی از فلان کس ترسیم کرد، که خود فلان کس رو دیده باشیم. وگرنه فقط باید بگیم یه نقاشی جالب دیدم.

      یه خاطره هم برات بگم. ما یه سرایدار داریم یه روز با بغض به من گفت: «پسرم دیشب خواب فلان شخص بزرگ مذهبی رو دیده بود.» پرسیدم جدی؟ گفت: «آره. آره. ازش پرسیدم. مشخصات چهره و بدن و حتی سفیدی بالای سم اسبش رو هم درست گفت.» من با تعجب پرسیدم:‌ «مگه خودت فلانی رو دیدی؟» گفت: «آره. خودم همین ماه پیش خوابش رو دیده بودم.»

      • مانی نیک روشن گفت:

        ممنون محمدرضا،

        مثل همیشه چیزیادگرفتم ازت.

        و اینکه آره من رای دادم به پزشکیانم رای دادم.

        نه بخاطر اینکه چیزی از سیاست سرم میشه یا شناخت خوبی از این کاندیدای به خصوص و فضای رقابتی موجود یا شرایط حساس کنونی داشتم.

        بخاطر مطلبی که تو توی روزنوشته ها منتشر کردی.

        با خودم گفتم هرجوری هم که پیش بره و هرچیزی هم که بشه.

        من ترجیح میدم توی همون کشتی ای باشم که تو هستی.

        یه جمله ای هست میگه بهشت جای خوبیه ولی آدمای جهنم باصفاترند 😉

  • میثم طاهری گفت:

    محمدرضا عالی بود. این مطلب به همراه چیزهایی که توی نظرات عنوان کردی از بهترین مطالبی بوده که این چند وقت اخیر خوندم. زنده باشی

    • میثم جان. باید از میلاد تشکر کرد که مجبورمون کرد سر این چیزا با هم حرف بزنیم.
      و این رو هم بگم که خیلی بد شده. تازگی‌ها هر وقت فکر می‌کنم یه چیزی رو می‌تونم در صد یا دویست کلمه بنویسم، وفتی شروع می‌کنم دیگه تموم نمیشه. این مشکل کاملاً‌ کرونیک شده.
      سر کانال تلگرام بامتمم دو سه روز پیش که خواستم فعالش کنم به سمیه تاجدینی – که معمولاً در این تصمیم‌ها تأییدش رو می‌گیرم – گفتم یه مدت می‌خوام آت‌‌و‌آشغال‌هام رو بریزم اون‌تو. این کار رو بکنم یا نه؟ گفت آره. اما یه قرار با خودت بذار. که هیچ مطلبی بیشتر از ۱۵۰ کلمه نشه. اگر شد نریز اون‌جا. گفتم معلومهههه که این کارو نمی‌کنم. دو روز گذشت. دیدم یه چیزی اون‌جا گذاشته‌ام ۵۰۰ کلمه شده. فقط برای این‌که احترام سمیه رو حفظ کرده باشم، به چند تکهٔ ۱۵۰ کلمه‌ای تقسیم شده :))))

  • محمدجواد عجم گفت:

    سلام محمدرضا عزیز
    من به این بحث خیلی علاقه‌مند شدم و واقعا بی‌صبرانه منتظر ادامه‌ی اون هستم و البته جا داره که یادآوری کنم بحث تکیه‌گاه‌های ما هم ناتموم مونده و ای کاش اون هم به یک سرانجامی برسه.

    اما در مورد این بحث چند تا سوال برام پیش اومد:
    آیا غیر از اینکه بینشمون جایی در طیف توزیع‌شدگی یا تمرکز باشه، گزینه‌ی دیگه هم برای انتخاب وجود داره؟
    و یا مثلا این امکان هست که این دو نوع بینش رو نه به مثابه یک وحی منزل بلکه به شکل ابزار بهش نگاه کنیم و بسته به شرایط یکی شونو انتخاب کنیم؟ اگر اینطور میشه بهش نگاه کرد، چجوری بفهمیم کدوم بهتره؟

    • محمدجواد.
      درست می‌گی. تکیه‌گاه‌ها ناتمام مونده. و چند بحث دیگه قبل از اون. کامنت مجتبی مهاجر درباره همایون کاتوزیان هم باقی مونده (زیر بحث ایلان ماسک) که اونم مهمه.

      این بحث تمرکز و توزیع‌شدگی هم خودش بحث مهمیه که در آیندهٔ نه‌چندان دور به عنوان بخشی از درس پیچیدگی روی متمم می‌بینیمش. درفت‌ها آماده است. من یه مقدار در چیدن سرفصلش گیر کرده‌ام که چی رو کجا جا بدم. که بعدش انتشارش رو شروع می‌کنم.

      اما فعلاً:

      در مورد ابزار بودن این‌ها کاملاً درست می‌گی. یا بذار دقیق‌تر باشیم و از همون اصطلاح «مدل» استفاده کنیم.
      این‌ها دو تا مدل هستن. یه مدل، سعی می‌کنه با نگاه متمرکز جهان رو ببینه و تفسیر کنه. یه مدل سعی می‌کنه با نگاه توزیع‌شده ببینه.

      واقعاً باید دید کدوم کجا بیشتر به کار میاد.
      یه مثال قشنگش، تفاوت مکانیک آماری (statistical mechanics) و ترمودینامیک است. ما از یه طرف با نگاه متمرکز، میایم در مورد دما و انتروپی و انتقال حرارت صحبت می‌کنیم. از طرف دیگه با نگاه توزیع‌شده، از اتم و مولکول می‌گیم.
      حالا فکر کن من برم یقهٔ طراح سیستم تهویه مطبوع رو بگیرم. بگم «اصلاً پدیده‌ای به اسم دما وجود نداره. اصلاً انتقال حرارت با این فرمول‌هایی که تو می‌گی (ظرفیت گرمایی و اختلاف دما) وجود نداره. هر چی هست در سطح مولکولیه. اصلاً خود ظرفیت گرمایی هم چیز بی‌معنی‌ای هست.» چه فایده‌ای داره؟‌ آیا واقعاً این طراح بدبخت باید بیاد در سطح مولکولی حساب و کتاب کنه؟ قطعاً نه. برای اون، همون نگاه متمرکز کافیه.
      ‌‌
      بنابراین ما وقتی داریم سعی می‌کنیم جهان اطراف‌مون رو درک و تحلیل کنیم، واقعاً باید ببینیم کدوم نگاه به کارمون میاد و کدوم مدل مفیدتره.
      اما ماجرای سخت از وقتی شروع می‌شه که تو می‌خوای از این مدل‌ها برای «کشف واقعیت‌های جهان» استفاده کنی. اگر بخوام دقیق‌تر بگم، وقتی قراره نگاه آنتولوژیک داشته باشی. بالاخره واقعیت اینه که: اگر تو جهان رو بر اساس مدل متمرکز ببینی، در الهیات تمرکز می‌شه از آفریدگاری حرف زد که صفات انسانی داره (خشم، تنبیه، آموزش، بخشش، مهربانی، انتقام و …) و حتی با زبان انسان با خود انسان حرف می‌زنه و پاداش و تنبیه‌هایی متناسب با لذت و تنبیه‌های انسان مطرح می‌کنه. اما در الهیات مبتنی بر توزیع‌شدگی، چیزی در بیرون آفریدگار وجود نداره که اصلاً بخواد یا بتونه باهاش حرف بزنه. به بیان دیگه، شکل‌گیری آگاهی و خودآگاهی در عالم رو می‌شه این‌جور توصیف کرد که عالم به چشمی تبدیل شده که داره به خودش نگاه می‌کنه. در این تعبیر دوم، من انسان اگر چشم خودم رو بر جهان ببندم، جهان برای همیشه از دیدن خودش محروم میشه. دلم می‌خواد به تقلید از حسین پناهی عزیز چنین جمله‌ای رو بسازم: «پلک اگر فرو بندیم، این تویی که برای همیشه در ظلمات فرو خواهی رفت.»
      ‌‌
      ما وقتی در سطح نظریه‌های علمی به دنیا نگاه می‌کنیم، میشه تمرکز و توزیع‌شدگی رو دو مدل دید و در هر مسئله‌ای دنبال مفید یا غیرمفید گشت.
      ‌اما وقتی قراره به سطح هستی‌شناسی برسه، نمی‌تونی بگی من بسته به مسئله‌، فرض می‌کنم خدای سنتیِ حاصل نگاه متمرکز، وجود داره. و در مسئلهٔ بعدی که روی میزم هست،‌ آفریدگار رو اون وجود توزیع‌شدهٔ متکثر عرفانی در نظر می‌گیرم.
      نمایندگان خدای اول. در خیابون وزرای تهران دفتر دارن و در میدان‌های شهر ماشین‌های ون. و بی‌حجاب‌ها رو می‌برن پیش‌شون. خدایی تا این حد متریالایز و آبجکتیفای شده. خدای دوم، اصلاً جایی برای تجلی در عالم نداره. چون هر چه در عالم هست، تجلی اونه.

      البته من این‌ها رو به این فرض می‌گم که فرد حتما بخواد در دستگاه فکریش “خدا” رو هم جا بده. چون در دستگاه فکری توزیع‌شده، خدا بیشتر یه مقوله‌ی ایمانیه. وگرنه لحاظ کردن یا نکردنش در خود مدل، تاثیری نداره.

      • مصطفی خودمانی گفت:

        سلام محمدرضا جان 

        میخواستم ازتون بابت اون دورهمی آنلاین تشکر کنم، خیلی خوب و دوست داشتنی بود برای من، تقریبا هر روز مباحثش رو تو ذهنم مرور میکنم، کتاب joy of abstraction رو هم شروع کردم به خوندن ( البته زبانم ضعیفه و خیلی طول میکشه تا تموم بشه)

        همچنین خیلی مشتاقم زودتر مباحث پیچیدگی تو متمم شروع بشه و شروع کنم به خوندنشون.

        یه چیز دیگه هم اینکه احتمالا همونطور که میدونی، مباحث هستی شناسی و نوع نگاه به هستی برای من هم خیلی جذابه. میدونم پرداختن کامل به این مبحث کار آسونی نیست، خواستم بگم همین اشاره هایی هم که تو کامنت بچه ها میکنی برای من خیلی مفید و جذابه. خیلی ممنونم.

        ارادتمند

      • محمدجواد عجم گفت:

        متشکرم محمدرضا عزیز
        من اتفاقا از واژه‌ی مدل استفاده نکردم که نگاه متمرکز و توزیع شده رو زیر مجموعه‌ی اون تعریف از مدل که در متمم آورده شده بود"همه‌ی مدل‌ها غلط‌‌ اند اما برخی از آنها مفیدند" قرار ندم.
        من به نظرم می‌رسید نگاه متمرکز و توزیع‌شده مثل عینک‌هایی هستند که بر حسب شرایط میتونیم روی چشممون قرار بدهیم تا آگاهی بهتری از شرایط پیدا کنیم. لذا این عینک‌ها بر مبنای شرایطی که در اونها قرار داریم صرفا میتونن کاربرد داشته باشن یا نه و درست و غلط ندارند.
        مثلا شب هنگام وسط جنگل استفاده از عینک طبی غلط نیست، فقط به کارمون نمیاد و باید از عینک دید در شب استفاده کنیم.(امیدوارم اگه خیلی دارم مزخرف میگم به بزرگی خودت ببخشی)

        در مورد دیدگاه چپ و راست در بحث‌های اقتصادی هم تصور من بر اینه که این دیدگاه‌ها درست و غلط ندارند، اما بر حسب شرایط کارایی متفاوتی دارند.
        مثلا در شرایط کنونی کشور ما دیدگاه صد در صد چپ در بسیاری از جنبه‌ها حکم فرماست و ما تصورمون اینه که دیدگاه‌ راست یا شاید کمی لیبرال‌ اوضاع ما رو بهبود میده.
        اما در همین اثنا، چین رو میبینیم که دیدگاه چپ کمونیستی، اون‌ها رو حداقل در بحث‌های اقتصادی در جایگاه والایی قرار داده.

        لذا همه‌ی حرفم اینه که به نظر شما آیا نگاه متمرکز یا توزیع شده و یا دیدگاه‌های چپ و راست اقتصادی، میتونن درست و غلط نداشته باشند و صرفا کارایی شون رو ما بررسی کنیم یا نه؟

        این مساله از اونجایی برام مطرح شد، که الان در بخش کثیری از جامعه به تصور من، برآورد اینه که اقتصاد بازار آزاد یا لیبرال شرایط ما رو بهبود میده، حال اونکه من فکر میکنم بسیار وابسته به شرابطه و شاید همیشه قابل دفاع نباشه.

        • ببین. راجع به این بحث میشه زیاد نوشت. من اگر بخوام نظر خودم رو در دو سه جمله بگم، اصلاً به نظرم این سوال که «برای جامعهٔ ما اقتصاد لیبرال مناسبه یا اقتصاد چپ؟» سوال غلط و گمراه‌کننده‌ایه.
          یعنی اونی که می‌گه چپ و اونی که می‌گه لیبرال، به یه اندازه داره غلط حرف می‌زنه.
          علت‌های زیادی برای این ادعای من میشه فهرست کرد. اول از همه این‌که ما اصلاً یک مُثُل افلاطونی از «اقتصاد لیبرال» و «اقتصاد چپ» نداریم. میشه ده‌ها شکل مختلف اقتصاد تصور کرد که شباهت زیادی به هم ندارن، اما همه لیبرال هستن. و میشه ده‌ها اقتصاد دیگه تصور کرد که همه چپ هستن، اما شبیه هم نیستن.

          الان چین که تو می‌گی چپ. در سیاست چپ هست. اما این که بخوای بگی در اقتصاد چپه. ادعای ساده‌ای نیست. باید خیلی حرف بزنی تا بتونی این ادعا رو ثابت کنی (من دوستانی دارم که در چین کار تجارت می‌کنن. از عددهای کوچیک چندصدهزار دلاری تا چندصدمیلیون دلاری. وقتی برام از شیوهٔ‌ کارشون و شیوهٔ برخورد دولت باهاشون حرف می‌زنن، خیلی سخت می‌تونم با تصویری که از یک حکومت اقتصاد چپ در ذهن داریم تطبیقش بدم). حالا گیرم ثابت کردی. سوال اینه که چپ چین با چپ کشورهای اسکاندیناوی چه فرقی داره. و با چپی که در آمریکا هست.
          نمیشه یه محوری در نظر بگیری یه سمتش لیبرال یه سمتش اقتصاد متمرکز یا بسته یا چپ. و بعد این کشورها رو روی اون محور بنشونی. این‌طوری نیست که ما روی یه خط صاف، از مرکز دور میشیم اول می‌رسیم به مثلاً‌ سوئد. بعد میریم جلو میرسیم به ایران. بعد به چین بعد به کرهٔ شمالی.
          این‌ها در یک فضای n‌بعدی پخش هستن نه روی یک خط تک‌بعدی.

          اصلاً‌ چپ چینی که معتقده الان قدرت دستشه و فقط باید تضمین و تثبیتش کنه با چپ تشیع که منتظره بعداً امام زمان ظهور کنه و ساختار قدرت رو به نفعش به هم بریزه،‌ دو نوع چپ بسیار متفاوتن و در کنارش سی چهل مدل چپ دیگه هم هست.
          اینه که به من اگر بگن برای کشور اقتصاد چپ بهتره یا راست،‌ می‌گم تاس بریز. هر کدوم اومد خوبه. چون هر دو اصطلاح پوچ هستن.

          من حس می‌کنم این سوال‌ها، یه فرض پنهان پشت‌شون هست. اونم اندیشهٔ Top Down هست. یعنی فکر می‌کنیم یه جوابی وجود داره. حالا باید جامعه به سمتش بره.

          دموکراسی این رو نمی‌گه. دموکراسی می‌گه جامعه باید مسئله به مسئله جلو بره. در مسیر حل هر مسئله یه قدم برداره. و به تدریج یک سیستم اقتصادی Evolve بشه. اون چیزی رو که در نهایت شکل می‌گیره، خواستی بگو چپ، خواستی بگو راست، خواستی بگو سیستم اقتصادی شمال، جنوب، شلغم،‌ لبو یا هر اسم دیگه.

          مهم‌ترین چیزی که می‌تونه کارایی یه سیستم اقتصادی (و سیستم‌های اجتماعی و فرهنگی و ..) رو تضمین کنه، اینه که مردم جامعه یک فهم قابل‌قبولی از اون سیستم داشته باشن. هر سیستمی که جامعه بهتر اون رو بفهمه، شانس اثربخش‌ بودنش بیشتره.

          حالا یه زمان وقت بشه من برات می‌نویسم که اکثر مردم ما، مبانی فکری مشخص ندارن. به خاطر همین، آراء‌شون در موضوعاتِ «ظاهراً متفاوت اما عمیقاً مشابه» یکسان نیست. در چنین وضعیتی، این که بخواهیم دو مجموعه از اصول فکری رو بذاریم و در مورد موفقیت یا عدم موفقیت‌شون پیش‌بینی کنیم، بیشتر یه بازی ذهنیه تا ارزیابی واقعیِ شرایط میدانی.

  • مهدی باغیانی گفت:

    محمدرضا نگاه تو را به خلقت و دین را می‌خواهم بدانم. این یکی از موضوعاتی بود که می‌خواستم اگر زمانی من هم در لیست دیدار حضوری‌ات قرار گرفتم، در موردش با هم صحبت کنیم. اما موضوع این نوشته‌ات را مناسب دیدم تا به آن اشاره کنم.
    اگر از کامنت درخواست برای دورهمی آنلاین چشم‌پوشی کنیم این اولین کامنتم در روزنوشته‌هاست.

    با خواندن مثالت از نگاه متمرکز و توزیع شده به خلقت این‌ها در ذهنم گذشت که مثلا لا اله الا الله را که حرف اصلی اسلام(واقعی!) است از جهتی می‌توان نگاه متمرکز دانست و از جهتی توزیع شده. توزیع شده از این نظر که انسان‌ها را از پرستیدن خدایان متعدد و ساختگی منع می‌کند و به سمت الله سوق می‌دهد و بعد وقتی از الله سوال می‌شود گفته می‌شود تفكَّروا في آلاء اللّه ، ولا تفكَّروا في ذات اللّه. که می‌شود چنین برداشت کرد که یعنی همان نگاه توزیع شده به خلقت به جای تمرکز بر خالق.

    نمی‌دانم می‌خواهی درباره این موارد صحبت کنی یا نه اما خواستم در این جا این را مطرح کنم.

  • سعید رمضانی‌ گفت:

    اونجا که نوشتی:

    «خِرد، جایی در ذهن یک یا دو نفر مشخص و اگر خردی هست،‌ در کل جامعه توزیع شده است.»

    من خوندم:

    «خِرد، جایی در ذهن یک یا دو نفر مشخص نیست، …»

    درست خوندم؟

  • معصومه دارینی گفت:

    دو سر یک طیف متمرکز شدن و توزیع شدگی است و به عنوان یک مشاهده گر ، گویا روند به سمت توزیع شدگی بیشتر کشش دارد وجود رمز ارزها و شاید در آینده بی نیازی از سیستم بانکی متمرکز به وجود بیاورد و این توزیع شدگی با رگولاتوری محدود میشود؟ چپ و راست اقتصادی را می‌توان هم راستا با چپ و راست سیاسی در نظر گرفت ؟ 

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser