قبلاً گفته بودم که گاهی اوقات، بخشهایی از کتابهایی را که میخوانم یا قبلاً خواندهام، روی وبلاگ انگلیسی مینویسم و نقل میکنم که عموماً با برچسب Book Excerpts علامتگذاری میشوند.
این کار مزایای زیادی داشته و دارد.
اولاً چون هوش و ذهنم، آنقدر قوی نیست، از قدیم هم همیشه از روی کتابها رونویسی میکردهام و باعث میشده مطالب را بهتر بفهمم.
ثانیاً به یادگیری زبان انگلیسیام کمک میکند. به هر حال تمرکز بیشتری ایجاد میشود و حافظه فعالتر میشود.
ضمناً حالا که این کار را میکنم، شاید نوشتن آن در وبلاگ انگلیسی کمک کند که دوستانم هم در جریان بعضی از جملات و بحثهای جالب قرار بگیرند و راحتتر بتوانند کتابها و آدمها را بشناسند.
البته ایدهی این کار را از کیندل گرفتم که اجازه میدهد استفاده کنندگان، ببینند که دیگران چه چیزهایی را در کتابها Highlight میکنند و به نظرم ایدهی خیلی خوبی بود و ارزش داشت که در فضایی متفاوت، تقلید شود.
اما مزیت دیگری هم وجود دارد و آن زمانی است که کتابها را برای بار دوم یا سوم مرور میکنم. چون جزئیات را بیشتر میبینم.
امروز داشتم کتاب How to create a mind نوشته ری کورزویل (Ray Kurzweil) را مرور میکردم و بخشهایی را که هایلایت کرده بودم، دوباره تایپ میکردم تا در وبلاگ بگذارم.
داستان مربوط به جان فون نویمان بود که کسانی که در حوزهی محاسبه و Computation و نرم افزار و سخت افزار درس خواندهاند، حتماً او و ماشین او و نگاهش به معماری کامپیوتر را به خوبی میشناسند. از لحاظ قد و قواره، فون نویمان را میتوان در حد تورینگ (و شاید هم در جنبههایی بزرگتر) دانست. چرا که حتی تورینگ هم، ایدهی ماشینش را از جان فون نویمان گرفته بود و جزوههای او را هم در کلاسهایش تدریس میکرد. ۱۹۳۵ سالی بود که تورینگ پای حرفهای نویمان، ایدهی او را در معماری یک سیستم محاسبه شنید و در ۱۹۳۶ ایدهی طلایی خود را در مورد ماشین تورینگ عرضه و ارائه کرد که هنوز، مبنای بحثهایی مانند رمزنگاری، برنامه نویسی، هوش مصنوعی، تحلیل زبان طبیعی (Natural Language Processing) و فلسفهی آگاهی است.
بگذریم.
قبلاً در مورد آلن تورینگ نوشتهام و لازم نیست دوباره وقتتان را بگیرم.
نکتهای که جلب توجه میکرد و باعث شد که این مطلب را بنویسم، استفادهی کورزویل از علامت تعجب بود:
قطعاً نکتهای که ری کورزویل به آن اشاره کرده بود، علامت تعجب داشت.
چارلز بابیج همین سیستم را یک قرن قبل طراحی کرده بوده. به عبارتی بخش قابل توجهی از کار فون نویمان و بخش کوچکتری از کار تورینگ، قبلاً انجام شده بوده و البته در لابهلای شلوغیهای تاریخ گم شده بود و یک بار دیگر از اول کشف شده بود.
در حدی که میتوان دختر لرد بایرون شاعر معروف انگلیسی را نخستین برنامه نویسی در میانههای قرن نوزدهم دانست که روی کاغذ، برنامه مینوشته و آن را عیب یابی می کرده است (دوستانی که کار برنامه نویسی کردهاند، حتماً Paper Tracing انجام دادهاند).
اما نکتهای که در من تعجب برانگیخت این نبود.
احساس کردم که در کتاب کورزویل علامت تعجب دیگری ندیدهام. یا اگر دیدهام خیلی کم بوده. صفحات قبل را ورق زدم و دیدم که واقعاً همینطور است.
کمی بیشتر که کتابهای دیگر را ورق زدم دیدم که کاربرد علامت تعجب در کتابهای انگلیسی (لااقل نویسندگانی که من میشناسم و اتفاقاً حرفهای تعجب انگیز هم کم نمیزنند) چندان زیاد نیست.
بعد نوشتههای خودم را نگاه کردم. شرمنده شدم. در هر مطلب دهها بار تعجب کرده بودم! (مثل همین جا. البته اینجا واقعاً درست تعجب کردهام).
بعد یاد شبکه های اجتماعی افتادم و اینکه چقدر علامت تعجب، دم دستی شده و همه جا به کار میرود. آنهم نه یکی. چند تا چند تا!!!!!! (اینجوری).
تازه اگر کمی دقیقتر کامنتها را در شبکه های اجتماعی بخوانید، میتوانید به این قضاوت برسید که استفاده از علامت تعجب معمولاً این پیام را هم دارد که فرد، فکر میکرده خیلی میفهمد. در بسیاری از موارد که انبوه علامت تعجبهای به هم چسبیده را می بینید (نه همهی آنها) کاملاً پیدا است که نویسنده از اینکه اندامی به نام مغز در جمجمهاش دارد احساس غرور میکرده.
حتی میشود حالتش را وقتی که کمر صاف میکرده و شکم جلو میداده و با غرور گوشی را نگاه میکرده و دکمهی Send را لمس میکرده تصور کرد (شکل خفیفاش هم، همین علامت تعجبهای خودم در نظر بگیرید در نوشتههایم).
کمی خجالت کشیدم.
هم از خودم که این قدر فکر میکنم حرفهای تعجب آمیز میزنم و علامت تعجب میگذارم (که البته هرگز دو یا سه یا چهار تای آنها را قطار نکردهام) و هم از بقیهی کسانی که با اینستاگرام مفت و اینترنت سوبسیدی و به لطف ارزان بودن (تقریباً رایگان بودن) تکنولوژی موبایل، رسانه دار میشوند و مدام، فکر میکنند در حال شگفت زده کردن این و آن هستند.
گفتم این حس بد شرمندگی را که از صبح نسبت به نوشتههای قبلی خودم و تعجب کردن زیادی در نوشتههایم داشتهام با شما هم در میان بگذارم تا کمی احساس بهتری پیدا کنم.
جالب اینجاست که این کشف را در کتاب کورزویل کردم که وقتی آن را میخوانم میبینم که با استاندارد اینستاگرام و تلگرام ایرانی، میتوانست در پایان هر سطر، ۷ تا علامت تعجب بگذارد و به سطر بعد برود.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
خیلی جالبه من اصلا از این نشانه برای اعلام اینکه علم زیادی دارم و فخرفروشی کنم ،استفاده نمیکنم بلکه معمولا این علامت رو زمانی که جمله ای رو مینویسم و برام قطعیت کامل نداشته باشه ازین علامت استفاده میکنم .
سلام
محمدرضای عزیز فکر می کنم، فکر می کنم در این مورد نظرم خیلی به نظر شما نزدیک نباشه!
این صحبتی که می کنم نظر شخصیمه و خوشحال میشم که به چالش کشیده بشه.
به نظرم این موردی که مطرح کردی لزوما نشانه اون چیزی که گفتی نیست. حس می کنم که شاید بیشتر چیزی از جنس body language باشه، که مثلا در ملل مختلف فرق می کنه. مثلا این که یه هندی با دست و سر صحبت می کنه لزوما به این معنا نیست که فکر می کنه از یه سوئدی بیشتر می فهمه که زبان بدن خیلی کم تحرک تری داره. ( این جا یه علامت تعجب گذاشتم بعد پاکش کردم :)))) عادت کردیم دیگه)
فکر می کنم احمق های اینستاگرامی زیادی رو این موضوع حساست کردن.
شاد باشید دوستان
محمد عزیز.
فکر میکنم خودم هم داخل متن توضیح دادم که نظر و تحلیل من ممکنه غلط باشه.
در جواب میلاد هم، به تفصیل در مورد تفاوت فرهنگی توضیح دادم (مطمئن هستم که فرصت نکردید مطالعه کنید. چون همین نظر شما رو، البته با استدلال درست مطرح کرده بودم).
اما نکتهی جالب اینه که منطق استدلال شما قطعاً غلطه.
به عبارتی حتی اگر نتیجهای که گرفتید درست باشه (که در این حالت تایید حرف منه که گفتم این بحثها فرهنگی هست) منطق استدلالتون نادرسته.
در منطق اصطلاحاً میگن گرفتار خطای Reasoning Leap هست.
یعنی اینکه نحوهی سر تکان دادن هندیها یا سوئدیها و ایرانیها پیامهای متفاوتی داره نمیتونه یک شاهد حمایتی (Supporting Argument) باشه که پاسخ روانی و پیام هیجانی امروزی علائم سجاوندی هم الزاماً تفاوت داره.
فراموش نکنیم که در موردی که مثال زدید، از رفتاری صحبت می کنیم که یادگیری عمودی داره. یعنی از نسل قبل به نسل بعد منتقل میشه.
دومی یادگیری افقی سهم بیشتری داره. یعنی خود فضای ارتباطی (فیزیکی و مکتوب و وب) میتونن فرهنگی رو توسعه بدن.
چنانکه امروز یک هندی و یک سوئدی و یک ایرانی، وقتی : – ) رو مینویسند یک معنا داره براشون.
بنابراین، مستقل از نتیجهای که گرفتید، منطقتون از لحاظ استدلالی خطای قطعی داره.
اما دو نکته لبخند روی لبم آورد:
یکی اینکه سالها پیش که سر کلاسهام راجع به خاطراتم از این تفاوتهای زبان بدن حرف میزدم و برای مردم عجیب و جدید بود، فکر نمیکردم بعدها انقدر فراگیر بشه که توی کتابها بیاد و معلمهای بعد از من بگن و یک روز پای نوشتهی خودم برام مطرحش کنن. یه جورایی احساس موفقیت رو بهم القا کرد (حتی اگر توهم باشه، باز هم خوشحالکننده است. چون قبل از من بحث زبان بدن بیشتر به آلن پیز و نحوهی دست دادن و رنگ جوراب و شلوار محدود بود).
نکتهی دوم که خیلی برام جالب بود اینکه دیشب نصفه شب، از خواب پریدم و روی دفتری که کنارم بود نوشتم: Reasoning Leap.
چون به نظرم بخش عمدهای از خرافه و فریب و کاسبیهای موجود در دنیا و شبه علمها (از هومیوپاتی تا جهان هولوگرافیک) بر پایهی همین جنس از خطای استدلالی شکل میگیره.
نوشته بودم که توی این هفته راجع بهش بنویسم و البته این کار رو میکنم (چون بعدش مقدمهای هست برای نقد بازاریابی شبکهای).
از این همزمانیهای جالبه که خرافاتیها لابد میگن: خودش یه نشونه از کائناته :))
پی نوشت یک: الان همین خندهی ته متن من، در بخش عمدهای از جهان یک معنا و مفهوم داره. جالبه. نه؟
پی نوشت دو: به صورت خیلی خلاصه Reasoning Leap یعنی مطرح کردن یک گزارهی درست و از اون نتیجه گرفتن که گزارهی دیگری درست هست. اما اساساً درست یا نادرست بودن گزارهی دوم از درست یا نادرست بودن گزارهی اول قابل استنتاج نباشه.
من رفتم و کامنتهای اخیری که در اینجا و در تلگرام برای دوستانم گذاشته بودم رو یه نگاهی انداختم. خدا رو شکر از علامت تعجب بیش از یک عدد، استفاده نکرده بودم. کلا زیاد از علامت تعجب تو حرفهام استفاده نمی کنم و این می تونه چند تا نشونه داشته باش:
۱- به درستی و کاملا به جا، بلدم از علامت تعجب استفاده کنم؛
۲- حرف های تعجب آوری نمی بینم که بخوام با علامت تعجب، تعجبم رو نشون بدم؛
۳- احساسم تعجبم رو با کلمات بهتر می تونم منتقل کنم تا علامت تعجب؛
۴- در استفاده از این علامت نگارشی، خساست به خرج می دم؛
۵- بلد نیستم با علامت تعجب، تعجب کنم؛
۶- … .
در کل باید بررسی دقیق تری بکنم که چرا استفاده من از علامت تعجب، این همه کمه؟
پی نوشت: جا داشت بعد از هر کدوم از موارد فوق، لااقل از یک علامت تعجب استفاده می کردم 🙂
همه کاربرد های مختلفش رو گفتن، یه روش استفاده دیگه هم هست که گفتم بگم.
برخلاف حالتی که از علامت تعجب ذکر کردید که تعبیر به دانای کل بودن گوینده میشه، یه نوع هم هست که من خودم استفاده میکنم و تعبیر به احمق بودن نویسنده میشه:) یا حداقل نویسنده برای این که بگه میدونم دارم حرف احمقانه میزنم، جدی نگیرید استفاده میکنه. مثال:
جلد آخر هری پاتر مثال خوبی از نظریه اثر پروانه ای و نشان دادن کاربرد آن در دنیای واقعی(!) بود.
الان نویسنده داره میگه دنیای هری پاتر واقعی نیست که، چرا دارم چرت و پرت میگم:)
یا در مورد مثلا هوش مصنوعی:
او مثل ما ملیون ها سال تکامل طی نکرده است که تک تک سلول هایش(!) به هر قیمتی دنبال بقا باشند.
داره میگه هوش مصنوعی که سلول نداره راستی.
نمیدونم توضیح دقیقش چی میشه ولی یه جورایی نویسنده داره میگه که آگاهم از این که حرفم درست نیست، جدی نگیرید.
————————————–
در رابطه با مثال دوست حامد: به نظرم موضوعیه که نمیشه زیاد بهش پرداخت ولی کسایی که اون اعتقاد رو دارن و سعی میکنن کلماتشون رو فیلتر کنند یه جورایی دارن به تاریخچه کلمات پشت میکنند. چه خوشایندشون باشه چه ناخوشایند، تاریخ انسان (که شامل ادبیات و انواع هنر ها هم میشه) با این مفاهیم مخلوط شده(درواقع خیلی خیلی زیاد) و اگه بخواد اون کلمات رو فیلتر کنه مثلا نباید بتهون هم گوش کنه چون میدونیم، قطعات برای کجا نوشته شدند. انشاا… و واژه های مشابه معنایی پشتشون دارند که هیچوقت با امیدوارم و غیره منتقل نمیشه. سعی در فی_لتر کلمات این چنینی از زبان به صرف این که اعتقاد ندارند، ادم رو یاد مفاهیمی میندازه که دارن ازش فرار میکنند.
محمدرضا یه جوری همه مون رو شرمنده کردی با این حرفا البته، من خیلی وقت پیش ها شرمنده شدم که راجع به گذاشتن نقطه چین صحبت کردی و گفتی اگه حرفی دارین بزنین و اگه ندارین نقطه چین برا چیه، ازون موقع به بعد دیگه سعی میکنم نقطه چین نزارم. از الان هم دیگه سعی می کنم علامت تعجب کمتر بزارم.
سلام دوستان خسته نباشید.
فکر کنم بچه های ما قبل از اینکه روش درست نوشتن را یاد بگیرند، علائم راهنمایی و رانندگی را بلد می شوند.و در آنجا از علامت تعجب به عنوان علامت بازدارنده و خطر در سطوح مختلف با مثلث قرمز یا زرد استفاده می شود. فکر می کنم اکثرا این احساس هشدار دادن از آنجا در ذهن مان وارد شده است.
من همیشه وقتی در نوشته های کاغذی یا دیجیتال می خواهم موضوعی را تبریک بگم از این علامت استفاده می کنم ، آیا این مورد هم غلط است؟
مثلا : فریناز جان تولدت مبارک باد! (آیا غلط است؟)
عبداله عزیز.
قبلاً هم گفتهام که من از دوران مدرسه هم، در دیکته و انشا ضعف داشتهام و شاید این همه نوشتن در این سالها، حاصل عقدههای فروخوردهی آن سالها باشد.
بنابراین، اظهار نظر من با توجه به آن ضعف ریشهدار نمیتواند ارزشمند باشد.
اما در حدی که خواندهام و دیدهام، این نوع استفاده از علامت تعجب، یکی از دقیقترین و مناسبترین کاربردهاست که اتفاقاً متاسفانه در میان استفادههای ما برای کاربردهای دیگر، به تدریج کمرنگتر شده و میشود.
استفادهای که برای مخاطب قرار دادن دیگران و یا ابراز هیجان به کار برده میشود.
چنانکه شاملو در روایت خود از حافظ با استفاده از علامتگذاری به سبک خویش، چنین مینویسد:
نصیب ماست بهشت، ای خداشناس! برو
که مستحقّ کرامت، گناهکاراناند.
به سبک رایج امروزی، مصرع دوم (که به نظرمان، کنایهی جالبی دارد و احتمالاً گوینده که حافظ باشد، هنگام سرودن آن حظ وافر برده) نیازمند علامت ! است.
اما شاملو جملهی دوم را با نقطه تمام کرده و علامت تعجب را برای خطاب قرار دادن، مورد استفاده قرار داده (و البته احساس و هیجانی که میتوان در این خطاب قرار دادن حس کرد).
الان حس میکنم که بیشتر مواقع، تیترها و سوتیترها رو برای جذابتر شدن با علامت تعجب میبستم. انگار میخواستم بگم که حرف خیلی مهمی تو نوشته هست؛ در حالی که نبود. دو سه هفته پیش خودم هم دلزده شدم از این همه علامت تعجب. انگار تمام ابزارها رو از دستم گرفته باشن و فقط یه علامت تعجب برام مونده باشه.
الان فکر میکنم زمانی علامت تعجب رو استفاده میکنم که حرفی برای گفتن ندارم. حس خیلی بدیه.
ولی این که میذتونم تو روزنوشتهها کامنت بذارم، حس خیلی خوبیه:)