نوع مطلب: گفتگو با دوستان
توضیح: در پیامها و پیامکها (شماره ۱۴) توضیح داده بودم که یک بار سعی کردم از مینیبار هتل – که به گمان من قیمتهایش منصفانه نبود – چیزی نخرم. اما در عمل موفق نشدم. در تفکر سیستمی متمم هم جایی به این اشاره کردهام که آدمها گاهی فکر میکنند از دیگران نابغهترند و چیزهایی به ذهنشان میرسد که به ذهن بقیه نرسیده است.
مریم مرزبان در زیر نوشتهٔ پیام و پیامک گفته بود که این دو تا حدی یکدیگر را تداعی میکنند (که از منظر شکست خوردن یک تقلا درست است).
اما به هر حال میدانید که من – کاملاً خودخواهانه – لابهلای حرفهای بچهها دنبال بهانه میگردم تا حرفهای خودم را بزنم. این بار هم میخواهم به بهانهٔ حرفهای مریم به تفاوت این دو اشاره کنم.
حرفهای مریم (کلیک کنید)
این روزها به صورت متمرکز در حال خواندن دروس تفکر سیستمی هستم.
ماجرای مینیبار هتل و آیستی رو که خوندم، یاد مثال شما از ترافیک اتوبان در یکی از درسهای تفکر سیستمی، افتادم؛ از این قرار که وقتی میبینیم لاین کناری خلوتتره، اون حس خود نابغه پنداری (به تعبیر من) میاد سراغمون و تغییر لاین میدیم، غافل از اینکه در همون لحظههایی که به نبوغمون میبالیم رانندههای دیگه هم در حال عملی کردن همون نقشه هستند و یکهو به خودمون میاییم و میبینیم که اون لاین خلوت، پرترافیکتر شده.
ظاهراً متصدیان هتل با پدافند غیرعامل، پیشدستی کردند و این نقشه مشتریها رو خنثی کرند.
بازی اقلیت (Minority Game)
بازی اقلیت اصطلاحی رایج در نظریه بازیها و مدلسازی سیستمها است. تعریف سادهٔ بازی اقلیت این است که یک یا چند نفر میکوشند به نوعی در اقلیت قرار بگیرند تا بتوانند منافع و خواستههای خود را بهتر تأمین کنند. نمونههای بسیاری وجود دارد که وارد شدن به بازی اقلیت در نهایت به باخت فرد (دست نیافتن به نتیجهٔ مطلوب) منتهی میشود.
یکی از علتهای شکست انسانها در بازی اقلیت این است که خودشان را در مقایسه با دیگران تیزهوشتر، نابغهتر، باسوادتر، آگاهتر، دارای عکسالعمل سریعتر و … فرض میکنند.
چند مثال از بازی اقلیت:
۱) وقتی در یک خیابان عریض یا اتوبان چند بانده ترافیک ایجاد میشود، ما معمولاً چشممان دنبال خط خلوتتر است. معمولاً در آن لحظه فراموش میکنیم که الان بسیاری از رانندگان درست مثل خود ما دنبال خط خلوتتر هستند. حاصل این میشود که همه به خط جدید میروند و باز میبینند ترافیک است و خط خلوت دیگری در مسیر شکل میگیرد. در کشورهایی مثل کشور ما که فرهنگ رانندگی چندان جا نیفتاده و هنوز ترافیکبان (بر وزن پاسبان و حجاببان) نداریم، حاصل این میشود که از ابتدا تا انتهای یک اتوبان طولانی، رانندگان مدام در حال حل مسئلهٔ انتخاب خط بهینه هستند و پیوسته در هم گره میخورند و نهایتاً با مغزی خسته، بیآنکه مسیرشان کوتاهتر شده باشد، به خانه یا محل کار میرسند.
۲) در معاملات بورس و فارکس، اثربخشی بسیاری از معاملههای الگوریتمی و شاخصهای تکنیکال به این وابسته است که افراد کمتری از آنها استفاده کنند. اگر بخش بزرگی از بازار از شاخص یکسان یا الگوریتمهای مشابه استفاده کنند، ممکن است سیستم به نقطهٔ عطف یا نقطهٔ دگرگونی (tipping point) و یا وضعیت آشوب (chaos) برسد. حتی اگر این رفتارها هم بروز پیدا نکنند، رفتار سیستم بسیار ناپایدار خواهد شد.
۳) در دوران کودکی در محلهٔ ما هیئتهای زیادی فعالیت میکردند. یادم هست که یک بار چهار تا از هیئتها در ظهر عاشورا به هم رسیدند و جمعیتها با هم قاطی شدند. نوحهها مخلوط شد و سینهزنها نمیدانستند چگونه سینه بزنند و بچهها والدین خود را گم کردند و نظم مختل شد. سال بعد ظاهراً هر یک از هیئتها تصمیم گرفتند برای پیشگیری از این اتفاق، مسیر دیگری را انتخاب کنند. حاصل این شد که این بار چند چهارراه بالاتر به هم برخورد کردند و خاطرهٔ تلخ پارسال هم مزید بر علت شد و دعوایی بینشان در گرفت که بیا و ببین.
۴) گاهی در شهری یک نمایشگاه برگزار میشود و الگوی ترافیک شهری به هم میریزد. فرض کنید روز اول نمایشگاه ساعت ۹ باز میشود و همه میبینند که ترافیک از ۸:۳۰ تا ۹:۳۰ بسیار زیاد است. اگر در مسیر نمایشگاه تردد غیرنمایشگاهی هم وجود داشته باشد (مثل مصلی در تهران یا محل دائمی نمایشگاهها در اتوبان چمران تهران) ممکن است عدهای از این افراد تصمیم بگیرند روز دوم یک ساعت زودتر از خانه بیرون بیایند تا گرفتار ترافیک نشوند. اگر افراد زیادی به این راهحل فکر کنند احتمال دارد فردای آن روز ترافیک به ساعت ۷:۳۰ تا ۸:۳۰ منتقل شود و کسانی که خواستهاند در اقلیت قرار بگیرند بازنده شوند.
به بازی گرفتن سیستم (Gaming the system)
وقتی از به بازی گرفتن سیستم صحبت میکنیم منظورمان این است که یک سیستم در قواعد، قوانین و چارچوبهایش نقصهایی داشته و فردی از این نقصها بهره برده است (یا قصد داشته بهره ببرد).
واضح است که قواعد هیچ سیستمی بینقص نیستند. بنابراین همیشه عدهای به پیدا کردن نقصهای سیستم مشغول میشود و میکوشند سیستم را دور بزنند یا نتیجهٔ مطلوب خود را از آن کسب کنند.
مثلاً یادم هست فروشگاهی به کسانی که بالای یک میلیون تومان خرید کنند، بیست درصد تخفیف میداد. دیدم که یک نفر جلوی من خریدی هشتصدهزار تومانی داشت و به فرد دیگری میگفت لباسی را که میخواهی برداری به من بده تا همه را یککاسه کنیم و تخفیف بیست درصدی بگیریم. بعد تخفیف را بین خودمان تقسیم خواهیم کرد.
استفاده از کارت به کارت و پرداخت نقدی به جای دستگاه خودپرداز که در بسیاری از گروههای شغلی وجود دارد و به گمانم پزشکان در آن پیشتاز بودهاند، روشی دیگر برای به بازی گرفتن سیستم مالیاتی است.
ساختن اکانتهای فیک و استفاده از رباتها در شبکههای اجتماعی بهمنظور تشویق یا تنبیه اکانتهای دیگر هم نمونهای از به بازی گرفتن سیستم است.
استفاده از تکنیکهای سئو کلاه سیاه هم نمونهای از به بازی گرفتن سیستمهای جستجوگر مانند گوگل است.
خاطرهای که من در استفاده از مینیبار هتل تعریف کردم، در این دسته قرار میگیرد.
معمولاً کسبوکارها، سیاستگذاران و طراحان سیستمها در نبرد دائمی با کسانی هستند که سیستمها را به بازی میگیرند. آنها مدام حفرههای قانونی، فرایندی و الگوریتمی خود را پر میکنند و همزمان، طرف مقابل هم راههای جدیدی برای دور زدن سیستم پیدا میکند.
«اخلاقی بودن و غیراخلاقی بودن» و «اثربخش بودن و بیاثر بودن» دور زدن سیستمها از جمله بحثهای جالبی است که باید مورد به مورد بررسی شود و حکم کلی در مورد آن وجود ندارد.
دستکاری سیستم (System Manipulation)
این مورد سوم یعنی دستکاری سیستم در حرفهای مریم نبود. مریم فقط به پیدا کردن مسیر خلوت (بازی اقلیت) و دور زدن مینیبار (به بازی گرفتن سیستم) اشاره کرده بود. اما وقتی از تعامل سیستم و بازیگران آن حرف میزنیم، رفتار سومی هم هست که نباید از نگاهمان دور بماند.
دستکاری سیستم به این معناست که کسانی که به فرایندهای سیستم و دادههای داخلی سیستم دسترسی دارند، بکوشند سیستم را در راستای منافع فردی خود تغییر دهند و از کارکرد اصلیاش دور کنند.
مثال اول را از یک فروشگاه میزنم. فرض کنید یک فروشگاه (مثلاً عطر یا لوازم آرایشی و بهداشتی) بخشی از ویترین خود را به پرفروشترین محصولات ماه اختصاص داده است. این فروشگاه مدتها با همین شیوه پیش رفته و مشتریان به بررسی بخش پرفروش عادت کردهاند.
شرکت پخش، محصول جدیدی در اختیار فروشگاه قرار میدهد و حاشیهٔ سود ویژهای برای آن در نظر میگیرد. مدیر فروشگاه بعد از چند هفته تصمیم میگیرد برای افزایش فروش، این محصول را در طبقهٔ محصولات پرفروش قرار دهد. او با این کار، سیستم خود را دستکاری کرده است.
ممکن است با این کار واقعاً آن محصول پرفروش شود. اما فروشنده یک سیگنال مهم را از دست داده است: سینگال ترجیحات واقعی مشتریان. او در آینده در سفارشگذاری و جایگزینی موجودی فروشگاه خطا خواهد داشت (چون منابع مالی همیشه محدودند و سفارش دادن یک محصول مشخص به معنای سفارش ندادن محصولی دیگر است). شاید در مقیاس بزرگ به سادگی مشاهده نشود، اما این کار در بلندمدت باعث میشود شکاف بین فروشگاه و مشتریان بیشتر شده و رونق فروشگاه کاهش پیدا کند.
مثال دوم دقیقاً از همان جنس مثال اول اما در فضایی دیگر است. در سینماها، نمایشگاههای کتاب و تقریباً در هر کاری که دست دخالت دولت در آن حضور دارد، ما با این نوع دستکاریها مواجه هستیم. مثلاً گاهی زمان اکران فیلمها به شکلی انتخاب میشود که با اقبال و ترجیح مردم همخوان نیست. یا غرفههایی که برای مردم جذاب نیست، در بهترین محلهای یک نمایشگاه قرار میگیرند. این نوع دستکاری سیستم به تدریج سیگنالهای غلط میسازد و نهایتاً سیستم آنقدر از اجزاء و مخاطبان خود فاصله میگیرد که کارکرد خود را از دست میدهد یا به فروپاشی میرسد.
مثال سوم، نظارتهای تنگنظرانه در سازوکارهای انتخابی است. تقریباً همهٔ کسانی که در کشور ما در سالهای اخیر از حضور در رقابتهای انتخاباتی منع شدهاند، زمانی در شکلگیری مکانیزمهای نظارتی سختگیرانه نقش داشته یا لااقل در برابر حذف رقبای خود سکوت کردهاند. آنها باور نمیکردند که وقتی در یک سیستم مجوز حذف سلیقهای رقبا فراهم شود، ممکن است خودشان روزی قربانی این اتفاق شوند.
جمعبندی مختصر
هر سه بازی که در اینجا به آنها اشاره کردم، بر این فرض استوارند که «من بهتر از بقیه میفهمم» و «من میتوانم محیط را به شکلی مهندسی کنم که منافع من را بهتر از دیگران تأمین کند.»
اما نمونههای فراوانی وجود دارد که در هر سه بازی، آنها که به برد کوتاهمدت فکر کردهاند، در همان افق کوتاهمدت هم برنده نبودهاند. حتی اگر بودهاند، معمولاً در بلندمدت با ضعیف شدن سیستم به باختهای بزرگتر رسیدهاند.
سلام محمدرضا جان:)
چند روز پیش اپیوزد «برندگان لوتو» از چنلبی رو گوش کردم.
ماجرا برمیگرده به شرطبندی و بازی لاتاری در آمریکا که یکسری اتفاقات جالب (از نوع به بازی گرفتن سیستم) در اون سیستم شرطبندی رخ داده بود (این بازیها کاملاً قانونی و توسط مسئولین ایالتی آمریکا برگزار میشد). ضمن اینکه این بازیها یک منبع درآمدی بود برای ایالتهای آمریکایی و میشه گفت بزرگترین نافع این شرطبندیها هم خود برگزارکننده بوده.
البته ماجرا یکم پیچیدست و توضیحش هم طولانیه. ولی خلاصش این بود که دو سه گروه آدم (با یک محاسبه ساده ریاضی-آماری) متوجه میشن که قوانین بازی رو در شرایط خاصی با خرید تعداد زیادی بلیط میشه دور زد (یعنی احتمال برد رو بیشتر کنن).
مثلاً هر کدوم از اینا میرفتن چند هزار بلیط میخریدن (البته در یک شرایط زمانی مناسب)؛ بهطوری که ارزش اون بلیط از پولی که براش پرداخت میشد بیشتر بود و اینا با خریدهای سنگین تونستن چند صدهزار دلار و به مدت چند سال پولهای خوبی ببرن (البته نهایتاً متوجه این باگ شدن ولی در محکوم کردنشون خیلی موفق نبودن).
راستش تو این شرایط برچسب بیاخلاقی زدن خیلی راحته. همون زمان هم خیلیها (که عمدتاً از شرکتکنندگان خرد و طبیعتاً همیشه بازندهی لاتاری بودن) انتقاد میکردن و معتقد بودن که این شرکتکنندههای بزرگ سرشون کلاه گذاشتن (جالبه که بعداً متوجه شدن این مسئولین ایالتی که بهصورت مستقیم درگیر اجرای بازی لاتاری بودن، بهخاطر منافعی که لاتاری داشت نه اعتراضی میکردن و نه اقدامی برای جلوگیری از این بازیکنهای بزرگ و برنده انجام میدادن).
ولی علی بندری هم یک نقلقول جالب میگه تو همین قسمت که یکم سخت میکنه کار رو برای قضاوت کردن.
میاد میگه که (نقل به مضمون): خداوکیلی اگه شما خودت این باگ رو میفهمیدی (با یکم محاسبهی ذهنی ریاضی و آمار) ازش استفاده نمیکردی؟ مینشستی یک گوشه به تماشا؟
تازه اونم تو شرایطی که شرطبندی شما مانع شرطبندی دیگران نمیشه؛ و احتمال برنده شدن هر برگ لاتاری شما با بقیه برگها هم کاملاً از نظر آماری برابره و شما حداقل از نظر قانونی هیچ مشکلی نداری (دستکاری در سیستم نداریم). جلوی شرطبندی دیگران هم با اینکار گرفته نمیشه؛ اون ایالتی هم که داره بازی رو برگزار میکنه سهمش رو از هر بلیط تمام و کمال میگیره.
اگه بخوام خودم رو بگم، اینکار رو نفی نمیکنم. احتمالاً منم اگر بودم همین کار رو میکردم. ولی بازم نمیدونم جواب اخلاقیش چی میشه؟ مخصوصاً که اکثر افرادی که میان برای لاتاری از نظر مالی ضعیفن و انگار یک بازتوزیع ناعادلانه ثروت داره انجام میشه و افرادی که سیستم رو دور زدن، در واقع ثروت بخش فقیرتر رو بهنفع خودشون (کاملاً هم قانونی) برداشتن.
این مطلب جا داشت یکی از درسهای متمم باشه، یه مدت به نوشته های معمولی تر روزنوشته عادت کرده بودم این در مقایسه با اونها خیلی سخت بود
اول اینکه قدردان توجه و زمانی هستم که برای پاسخ به کامنت من گذاشتید.
برداشت من در مورد به بازی گرفتن سیستم، این بود که شاید تا حدودی به سیستم کمک کنه از این بابت که به واسطه بازی اجزای باهوش! سیستم، میشه حفرهها، ضعفها، باگهای و… سیستم رو پیدا کرد و به حداقل رسوند.
اما در مورد دستکاری سیستم، یاد این جمله از مدوز افتادم که در درس کتاب تفکر سیستمی مدوز خوندم :
به جای تحمیل و تجویز مسیر رشد به سیستم اجازه بدهیم خودش راهش را پیدا کند.
البته مثالهای دستکاری سیستم ، بحث ذائقهسازی رو در ذهنم پررنگ کرد.
درود محمدرضا جان
فکر کنم رفتار گلهای (رمهای) رو هم باید اضافه کرد تا به فهرستی از مهمترین کژرفتاریهایی برسیم که در کشور ما سیستمهای ناکارامد ایجاد کردند.
اگر اشتباه نکنم «رفتار رمهای» در مقابل «بازی اقلیت» قرار میگیره. در بازی اقلیت، فرد در این توهم هست که داره رفتار متفاوتی نسبت به اکثریت انجام میده اما دررفتار گلهای فرد بدون فکر کردن، از اکثریت تبعیت میکنه.
البته خیلی وقتها شرکت در بازی اقلیت هم نهایتا به رفتار گلهای منجر میشه و در واقع این دو رفتار دو روی یک سکه هستند. مثلا خیلیها که پولشون رو بردند بورس فکر میکردند دارند عمل متفاوتی نسبت به بقیه انجام میدن یا اونقدر زرنگتر از بقیه هستند که زودتر از بقیه و قبل ترکیدن حباب پولشون رو بیرون میکشن اما نهایتا قربانی رفتار رمهوار شدند!
شاید همه رفتارها ناشی از این احساس (درست یا غلط) باشه که افراد فکر میکنند در بازی «بد و بدتر» گرفتار شدند!
سلام محسن جان.
من به دو علت به رفتار گلهای اشاره نکردم. علت اول این بود که در سه موردی که من مثال زدم، فرد فرض معتقده که من از سیستم و آدمهای سیستم تیزهوشتر و زیرکترم یا به عبارت دیگه: I can outsmart the system
در بازی اقلیت، فرد فرض میکنه اکثر بازیگران سیستم احمق یا کمهوش هستن و خودش بهتر میفهمه.
در به بازی گرفتن سیستم، فرد فرض میکنه سیاستگذاران و طراحان سیستم، خنگ، گیج، کمتجربه یا بیدقت هستند و نتونستهاند همهٔ سوراخهای سیستم رو بپوشونن
در دستکاری سیستم هم، فرد فرض میکنه هم بر سیستم مسلطه و هم از تکتک اعضای سیستم بیشتر میفهمه. مثلاً میبینیم توی ساختار سیاسی، طرف میاد میگه من یه چیزی درست میکنم با ظاهر دموکراتیک. جوری که تعداد انتخاباتش از دموکراتیکترین کشورهای دنیا بیشتر باشه. اما یه جوری بازی رو میچینم که ساختار، از سلطنتیترین کشورهای سلطنتی، صلبتر باشه.
همونطور که میبینی در همهٔ این موارد، فرد خودش رو برتر میبینه.
اما در Majority Game یا بازی اکثریت، فرد خودش رو هوشمندتر نمیدونه. بلکه در پی اینه که تشخیص بده اکثریت میخوان چیکار کنن و دنبالهرو اونها بشه.
البته اینجا دو مدل بازی داریم که ماهیتشون کمی با هم فرق داره.
در Majority Game که دقیقاً برعکس Minority Game هست، فرد «پیشبینی» میکنه که اکثریت میخوان چه تصمیمی بگیرن و بر اساس این پیشبینی اقدام میکنه (حرکت پیشدستانه)
در رفتار گلهای (Herding Behavior) فرد به سراغ پیشبینی آینده نمیره. بلکه رفتارهای گذشته و حال رو بررسی میکنه و به گروهی ملحق میشه که اکثریت دارن.
مثال Majority Game: در کشورهایی که دموکراسی واقعی وجود داره، سیاستمدارها سعی میکنن دغدغهها و خواستههای مردم رو حدس بزنن یا با تحقیق کشف کنن. سپس خواستههای اکثریت رو به عنوان برنامههای خودشون اعلام کنن و برای تحققش تلاش کنن.
مثال Herding: در بازارهایی مثل بورس و فارکس، یه موجی شکل میگیره و فرد چون میبینه افراد زیادی با این موج همراه شدهان، اونم همراه میشه.
بسیاری از شاخصهای تحلیل تکنیکال، برخلاف ظاهرشون که پیشبینیکننده و رو به آینده به نظر میان، جنس واقعیشون Herding هست. یعنی نهایتاً دادههای گذشته و فعلی رو بررسی میکنن و همونها رو برونیابی میکنن و تحلیلگر بر اساسشون تصمیم میگیره.
بسیار آموزنده.
در راستای سخن صائب تبریزی، هدف من از اظهارنظر به عنوان مستمع این بود که صاحب سخن را دوباره بر سر کار بیاورم و چیز بیشتری یاد بگیرم که موفق شدم و به هدف شوم خودم رسیدم 🙂
محسن واقعاً فکر کردن و یادگیری در قالب گفتگو اثربخشتره تا منولوگ.
وقتی کامنتت رو خوندم، اول bandwagon رو اضافه کردم به نوشته. چون در لحظه به نظرم از همون جنس اومد.
بعد حس کردم یه چیزی توی این بازی با اون سه تا بازی دیگه همخوان نیست. بعد که اومدم در جوابت کامنت بذارم، تازه دقت کردم که بازیهای مبتنی بر حدس رفتار آتی با بازیهای مبتنی بر رفتارهای گذشته یه تفاوتهایی دارن.
نهایتاً الان بعد از حرف تو، توی ذهن خودم شفافتره که از اول چی میخواستم بگم. و این احتمالاً یکی از مهمترین کارکردهای گفتگوست.
بله دقیقا و اینکه میتونی آموخته جدید را با آموختههای قبلیات وصل کنی و مطلبی که مثلا ۵ سال پیش خوندی رو از انبار ذهنت بیرون بکشی و جان تازهای بهش میدی.
مثلا من یادم اومد یه مفهومی در اقتصاد کلان داشتیم به نام «نقد لوکاس».
رابرت لوکاس در دهه ۱۹۷۰ نقد جدی وارد کرد به مدلهای رایج اقتصاد کلان که تا اون موقع بیشتر گذشتهنگر بودند؛ گفت نمیشه صرفا بر اساس دادههای و روندهای گذشته، آینده را پیشبینی کنیم و میاد مدل انتظارات عقلایی رو به جای مدل انتظارات تطبیقی فریدمن مطرح میکنه.
یا وجود این نقد، همچنان در اقتصاد و اقتصادسنجی، مدلهای گذشتهنگر محبوبیت بالایی دارند. شاید به همین دلیل هست که نسیم طالب بحث «قوی سیاه» را مطرح و از اقتصاددانان انتقاد زیادی میکنه.