دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

اگر به گذشته برمی‌گشتم…

ما هیچ‌وقت به گذشته برنمی‌گردیم. اگر هم برگردیم، با همان سطح از دانش و شعور و نگرشی به گذشته باز خواهیم گشت که پیش از این، در آن نقطه داشته‌ایم.

بنابراین، یک حرف احمقانه این است که بگوییم: «اگر به گذشته برمی‌گشتم این کار یا آن کار را انجام می‌دادم». و من قصد دارم در این نوشته، این کار احمقانه را انجام دهم:

  • بیشتر برای یادگیری زبان انگلیسی وقت می‌گذاشتم.
  • باز هم برای یادگیری برنامه نویسی وقت می‌گذاشتم.
  • پیاده روی را زودتر و بیشتر در برنامه‌هایم جا می‌دادم.
  • آن یکی دو سال را هم،‌ سیگار نمی‌کشیدم.
  • باز هم با همین فرض جلو می‌رفتم که «همه‌ی پولی که به دست ما می‌رسد متعلق به ما نیست.»
  • هم‌چنان به حیوانات توجه می‌کردم و بخشی از درآمدم را به آن‌ها اختصاص می‌دادم.
  • گوشم را بیشتر به شنیدن موسیقی عادت می‌دادم.
  • باز هم آشپزی نمی‌کردم.
  • جز حیوانات بی‌سرپرست، حیوانی را به خانه نمی‌آوردم (متاسفانه یک بار یک سگ «خریدم»)
  • باز هم وبلاگ‌نویسی می‌کردم.
  • باز هم کارشناسی را در یک رشته‌ی مهندسی می‌گذراندم.
  • در دوران دانشجویی، به جای کارهای دانشجویی با گروه‌های دانشجویی، پروژه‌ها و کارهایی را انتخاب می‌کردم که فرصت بیشتری برای هم‌زبانی و هم‌نشینی با اساتیدم فراهم کند.
  • باز هم دکترا نمی‌خواندم.
  • در برنامه‌های تلویزیون حکومتی ایران شرکت نمی‌کردم.
  • باز هم بیشترین پولم را خرج خرید کتاب می‌کردم.
  • زودتر و بیشتر برای کافه و کافه‌نشینی وقت می‌گذاشتم.
  • باز هم صبح‌های زود بیدار می‌شدم. اما ساعت خواب شبانه‌ام را هرگز کم نمی‌کردم.
  • باز هم شبکه‌های اجتماعی را جدی نمی‌گرفتم.
  • در باورهای موروثی‌ام زودتر تردید می‌کردم.
  • تلاش نمی‌کردم به هر قیمتی برای هر سوالی پاسخی پیدا کنم. امروز فکر می‌کنم پختگی هر انسانی، به اندازه‌ی سوال‌هایی است که می‌تواند آن‌ها را بی‌پاسخ رها کند.
  • باز هم چند سال کارمندی را تجربه می‌کردم.
  • باز هم در دوره‌ی کارمندی، قبل از همه سر کار می‌رفتم و بعد از همه از محل کار خارج می‌شدم.
  • باز هم یک مرتبه، کسب و کار غیردیجیتال راه‌اندازی می‌کردم.
  • با هر برگزارکننده‌ای، سمینار برگزار نمی‌کردم.
  • معلمی در دنیای فیزیکی را در مقیاس محدود و به شکلی بسیار کنترل‌شده ادامه می‌دادم.
  • در جایگاه مدیر، به خاطر دلسوزی کارمندی را در مجموعه‌ی تحت مدیریتم، حفظ نمی‌کردم.
  • باز هم تکست‌بوک‌‌های دانشگاهی را با دقت، و حتی با دقت بیشتر، می‌خواندم.
  • برای پیدا کردن دوستان خوب، وقت بیشتری می‌گذاشتم.
  • در سفر به نقاط مختلف دنیا، خودم را کمتر در اتاق هتلم حبس می‌کردم.
  • در استخدام‌ کردن دیگران، سخت‌گیرانه‌تر عمل می‌کردم.
  • باز هم فایل‌های رادیو مذاکره را ضبط می‌کردم و باز هم آن پروژه را رها می‌کردم.
  • باز هم متمم را راه می‌انداختم.
  • وقت بیشتری را با شاگردها و دانشجویانم می‌گذراندم.
  • برای خواندن کتاب‌های مرتبط با فلسفه، وقت کمتری می‌گذاشتم.
  • باز هم کتاب‌های داستانی کمی می‌خواندم.
  • باز هم با کسانی که شغل‌های اجتماعی پایین‌تری دارند با احترام برخورد می‌کردم. عصیان و طغیان را خرج کسانی می‌کردم که جایگاه بالاتر و جای پای محکم‌تری دارند.
  • باز هم خودم بنزین ماشینم را می‌زدم و زباله‌ام را به بیرون خانه می‌بردم، اما به متصدی پمپ‌ بنزین و سرایدار انعام می‌دادم.
  • باز هم سعی می‌کردم اصول و ارزش‌های نسل‌های جوان‌تر را درک کنم و به خاطر بسپارم که غالب ارزش‌ها، در زمان و مکان شناورند و پایگاه محکمی ندارند.
  • از کتاب‌های شریعتی، فقط هبوط و کویر و گفتگوهای تنهایی را می‌خواندم تا انشایم بهتر شود و وقتم را پای اسطوره‌‌سازی‌ها و سوسیالیست‌بازی‌های او نمی‌سوزاندم.
  • کتاب‌های سروش و بقیه‌ی روشنفکران دینی را نمی‌خریدم.
  • هیچ یک از کارها و حرف‌های مرتبط با یونگ و شاگردان یونگ را جدی نمی‌گرفتم.
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


61 نظر بر روی پست “اگر به گذشته برمی‌گشتم…

  • فاطمه گفت:

    سلام.
    چندتاشون خیلی برام جالب و سوال برانگیز بودند. مثل این “برای خواندن کتاب‌های مرتبط با فلسفه، وقت کمتری می‌گذاشتم.” کاری که من تازگیا دارم فکر می‌کنم باید انجامش بدم.
    اینم بگم که اولین چیزی که با خوندن این مطلب به ذهنم رسید این بود که اگر کسی غیر از شما چنین مطلبی رو می‌نوشت، بخصوص به دلیل بعضی از نکاتی که گفتید، فکر می‌کردم قصد مطرح کردن خودش یا بدتر از اون تایید گرفتن از دیگران رو داره.
    بعد فکر کردم اتفاقا کار جالبیه. برای اینکه فکر می‌کنم در هر مقطعی از زندگی ممکنه این نظرات هم تغییر کنه. ممکنه الان من فکر کنم خوشحالم که کاری رو انجام ندادم ولی دوسال دیگه به دلیل تغییراتی که در فکرم و زندگیم ایجاد شده، پشیمون باشم یا بالعکس. شاید اگر حوصله و وقت اجازه بده بشینم و بنویسم. البته که من زندگی پرباری نداشتم و فکر نمی‌کنم این موارد از ده یا دوازده تا بیشتر شه. ولی بازم می‌تونه روند تغییرات ذهن و باور آدمو بهش نشون بده.
    این روزها دارم بزرگترین فقدانی که تا حالا تو زندگیم داشتم رو تجربه می‌کنم (به قول معروف از وقتی خودمو شناختم) و دنبال هرچیزی هستم که بهم آرامش بده. هفته‌های قبلش هم به دلایلی حال خوشی نداشتم ولی مرگ، مرگ چیزیه که بازگشتی نداره. یک جورایی “غمی كه همه‌‌ی غم‌‌ها را بر باد داد” شد برام. غالبا تو همین روزای ناامیدی و سختیه که یاد روزنوشته‌ها میفتم. (متمم مختص روزهای خلوت و امیدواره.)

    • فاطمه جان.
      دو تا نکته‌ی کوچیک بگم.
      اول این‌که مهم‌ترین انگیزه‌ی من از نوشتن این لیست، همون‌طور که تو هم به نوعی اشاره کردی، تأکید بر این بود که ما انسان‌ها چقدر در گذر زمان تغییر می‌کنیم. نکته‌ای که هم باید در مورد خودمون همیشه مد نظر داشته باشیم و هم در مورد کسانی که به عنوان معلم، مرجع فکری یا افراد پیشرو بهشون نگاه می‌کنیم. اولش فهرست رو جوری نوشته بودم که فقط شامل مواردی می‌شد که ازشون پشیمونم. بعد احساس کردم ممکنه پیام غلطی رو مخابره کنه. به خاطر متعادل کردنش، لا‌به‌لاش یه سری از مواردی رو هم که هم‌چنان ثابت هستند اضافه کردم.
      کاش تو هم وقت و حوصله به خرج بدی و چنین فهرستی رو برای خودت بنویسی. واقعیت اینه که برای من، نوشتن چنین فهرستی چندان کمک‌کننده نبوده. چون به خاطر وبلاگ‌نویسی منظم، پیگیری مواردی که تغییر کردم و مواردی که در من ثابت مونده، چندان دشوار نیست. اما اگر نوشتن منظم جزو برنامه‌مون نبوده باشه، به نظرم مفیده که یکی دو سال یه بار چنین فهرستی رو بنویسیم و یه گوشه برای خودمون نگه داریم.

      در مورد «فقدان» واقعاً حرفی ندارم بزنم. خصوصاً این‌که من خودم در تحمل فقدان اصلاً آدم قوی‌ای نیستم و تجربه‌ام این بوده که به سرعت و سادگی از عهده‌ی فقدان برنمیام. بنابراین هر حرفی در این زمینه بزنم، دور از «اصل و اصالت خودم» محسوب میشه.
      فقط می‌تونم صمیمانه به عنوان یک دوست آرزو کنم که از عهده‌ی این شرایط بر بیای.

  • فراز گرگین گفت:

    از موضوع خوشم اومد و در وبلاگم نوشتم. مطلب رو هم تقریبا عینا کپی کردم و اینجا آوردم (http://theeverything.blogfa.com/post/189):

    – یک دوره ای بود که سعید در اون شرکت کرد به اسم فیلمنامه نویسی. اگر به گذشته برگردم قطعا در این دوره شرکت میکردم.
    – از همون ترم اول درس و دانشگاه رو جدی میگرفتم.
    – از ترم اول کارشناسی زبان برنامه نویسی یاد میگرفتم.

    – یک سری کتاب با اساتیدم ترجمه کردم و هنوز که هنوزه چاپ نشدن، هیچوقت اون کتابها رو شروع نمیکردم.
    – سعی میکردم که برای ارشد موقعیتی در خارج از کشور پیدا کنم.
    – زبان آلمانیمو که نصفه رها کردم ادامه میدادم.
    – مطالعه فلسفه رو اولویت خودم میدونستم.
    – کمتر وقتم رو در شبکه های اجتماعی تلف میکردم.
    – کمتر ساعتها وقتم رو برای زدن مخ دخترهای دانشگاه تلف میکردم (که البته اکثریت با شکست مواجه شدن).
    – باز هم کتاب میخوندم و کتاب میخریدم.
    – باز هم به درختکاران میرفتم، اما کمتر براشون وقت میذاشتم.
    – شاید یکی دو سالی رو به عنوان معلم در جمعیت امام علی میگذروندم.
    – سال سوم دبیرستان، دقت میکردم که قبل از رفتن به سوپرمارکت دوچرخه مو قفل کنم.
    – باز هم به دیدن فیلم و سریال میپرداختم.
    – زودتر از اینها وبلاگ رو راه مینداختم.
    – از همون اوایل که نوشتنم خوب بود، جدی تر مینوشتم.
    – زودتر با متمم آشنا میشدم.
    – در کنکور کارشناسی دقت میکردم که مهم نیست اگر قرار نیست رتبه زیر هزار بشم. زیر سه هزار هم قبوله.
    – زودتر یاد میگرفتم وقتی کسی میگه نه، بپذیرم.
    – زودتر یاد میگرفتم خودم بگم نه.
    – باز هم درس میخوندم. فقط ایکاش که میتونستم در خارج از کشور باشم.
    – وقتم رو تلف خیلی از آدمهای نادرست نمیکردم.
    – در گذران وقت، اطرافیانم رو بهتر انتخاب میکردم.
    – دوباره در انجمن عضو و دبیر میشدم.
    – سعی میکردم بیشتر به نوشتن مقاله بپردازم تا ترجمه کتاب.
    در کنار تمام اینها، من هزاران کاری رو شروع کردم که خیلی زود هم کنار گذاشته شدند. مثل رادیو و تئاتر، کارهای مختلف محیط زیستی و … . اگر به عقب برمیگشتم، باز هم این کارها رو انجام میدادم چون با اینکه کوتاه بودند، باعث شدند که به شدت پیشرفت کنم.

  • امیرحسین.
    بیشترین نقدی که من تا به امروز داشته‌ام به «ادامه‌ی تحصیل» بوده و نه «تحصیل». در واقع، سوال همیشگیم اینه که توی لیسانس چه گلی به سر خودمون زدیم که بریم فوق‌لیسانس یا دکترا.
    البته به این معنی نیست که دوره‌ی کارشناسی به نظرم بی عیب و ایراده. اما به نظرم رشته با رشته ماجرا فرق می‌کنه و نمی‌شه همه‌ی رشته‌ها رو به یک شکل قضاوت کرد.
    من در مورد رشته‌ی خودم، مکانیک، که سال‌ها هم در اون کار کردم، از کارکرد دانشگاه ناراضی نیستم. تکنیسینی رو در دانشگاه یاد نگرفتم، اما طراحی رو یاد گرفتم. و اتفاقاً وقتی شغلم وادارم کرد با طراحان بزرگی توی شرکت‌های طرف قرارداد اروپایی جلسه داشته باشم، آموخته‌های دانشگاه بهم یک زبان مشترک داد و باعث شد که جلوی اون‌ها کم نیارم.

    به خاطر همین تجربه، فکر می‌کنم نقد به مقطع کارشناسی رو باید بر اساس رشته / دانشگاه انجام داد و نمی‌شه همه رو به یک اندازه رد یا تأیید کرد. ضمن این‌که از فردی به فرد دیگه ماجرا فرق می‌کنه.

    مثلاً برای جامعه‌ی ما که باورهای سنتی افراطی و بنیادگرایانه در اون حاکمه، برای خیلی از نوجوانان و جوانان، دوران کارشناسی می‌تونه فرصتی باشه برای بحث، گفتگو، یادگیری، تردید، تعامل با جنس مخالف و …

    چنین فرصت‌هایی ممکنه در بعضی خانواده‌ها در بیرون محیط دانشگاه فراهم نشه. یا با اون کیفیت فراهم نشه.
    بنابراین کارکردهای دوره‌ی کارشناسی رو فراتر از پاس کردن صد و خرده‌ای واحد می‌بینم و به نظرم یه سری کارکردهای اجتماعی هم داره که نمیشه از اون‌ها غافل شد.

  • امیرعلی رستگار کازرونی گفت:

    ..::هوالرفیق::..
    سلام و عرض ادب خدمت محمدرضای عزیزم،
    «ما هیچ وقت به گذشته بر نمی‌گردیم.» خواندن این مطلب، و البته یکی از درس‌های متمم با مضمون دنیای پس از کرونا مدتی فکرم را مشغول کرده بود.
    در اوایل دوران دانشگاه همیشه از خودم شاکی بودم که چرا مثل دوران راهنمایی درس نمی‌خوانم. آن زمان چنان با برنامه و مثل ساعت! درس می‌خواندم که نگو و نپرس. اما در دانشگاه درس خواندن شده بود بخشی از فعالیتم (زمینِ برنامه‌ریزی‌ام) و هر کار می‌کردم نمی‌توانستم سهم بیشتری را به آن اختصاص دهم. چیزهای دیگری برایم دغدغه شده بودند: حرف زدن در جمع مختلط، سخنرانی و یا لکچر دادن در آن جمع، انجام کار گروهی، مدیریت کردن جلسات، مدیریت استرس، کنترل و مدیریت بیمار همیشه عصبانی و پر درد، حرف زدن با جنس دیگر (یکی از اساتید بزرگوارم همیشه می‌گوید: «نگویید جنس مخالف، بگویید جنس دیگر…» و…
    انگار که در ناخودآگاهم می‌دانستم زندگی بیشتر از «درس خواندن» هست. و من نیاز به مهارت‌های دیگری هم برای «زندگی کردن» دارم. اما هنوز نتوانسته بودم این موضوع را باور کنم و بپذیرم برای همین به جای روزی ۸ تا ۱۰ ساعت درس خواندن مثل دوران قبل از دانشگاه، شده بود روزی دو تا سه ساعت و بقیه‌اش را صرف کارهای جانبی دیگر، از جمله همین افزایش مهارت‌ها می‌کردم.
    البته هنوز هم برای کسانی که این دیدگاه را می‌خوانند می‌گویم: «روزی دو تا سه ساعت برای یک دانشجوی پزشکی اصلا زمان قابل قبولی نیست.»
    نمی‌دانم، اگر زودتر می‌دانستم و از همان دوران ابتدایی آرام آرام بر روی افزایش مهارت‌ها و خواندن دیگر کتب وقت می‌گذاشتم؛ سهم زمان‌بندی اوایل دوران دانشگاه هم متفاوت می‌شد. اما به قول شما «ما هیچ وقت به گذشته بر نمی‌گردیم.»
    یک بار این دغدغه را به یکی از دوستان خوبم گفتم، از همین نق و نوق!‌های همیشگی: «فلانی اعصابم خورده، نمی‌دانم چرا هر کار می‌کنم مثل دوران راهنمایی مطالعه نمی‌کنم؟!» و در جواب خیلی صحبت‌ها رد و بدل شد و من فعلا همین جمله‌ی طلایی را می‌نویسم: «شاید قرار نیست که تو مثل اون دوران درس بخوانی. 🙂 تو، امیرعلی امروز و با دغدغه‌های امروز هستی…»
    —————————————————————————
    تمام این مقدمات را گفتم تا برسم به جمله اول دیدگاه: «ما هیچ وقت به گذشته بر نمی‌گردیم.» و ربط آن به دنیای پس از کرونا.
    یک مقاله در حیطه Arthroplasty می‌خواندم که عنوان خیره کننده‌ای داشت:
    After the CoVID-19 Pandemic: Returning to Normalcy or Returning to a new normal?
    خوب، فکر می‌کنم دیگر نیاز به توضیحات بیشتر نباشد.
    شاید علت این که هنوز خیلی از ما از برنامه‌ریزی‌ها و بعضاٌ سیاست‌های دانشگاهی و یا کشوری دوران کرونا شاکی هستیم این هست که برنامه‌ها دارند بر اساس نرمال قبلی ریخته می‌شوند. به این فکر نمی‌کنیم که شاید دیگر قرار نیست مثل قبل برگردیم. شاید نرمال امروز چیز دیگری است…
    ————————————————————————————
    پی‌نوشت: احتمالا عین همین متن را زیر درس مربوطه در متمم به صورت دیدگاه اضافه خواهم کرد. با توجه به این که امکان درج لینک در اینجا وجود ندارد؛ لینک مقاله را در متمم اضافه خواهم کرد.
    پی‌نوشت ۲: تمام این‌ها ایده‌ی جدیدی بود که به زودی به تفصیل بیشتر آن را در وبلاگ شخصی‌ام (کارک‌نوشته‌ها)، در پستی مستقل خواهم نوشت انشاالله.
    پی‌نوشت ۳: محمدرضای عزیز، چقدر خواندن این پست از روزنوشته‌هایت برایم جالب بود.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser