هنوز هم، مثل همهی سالهای قبل، تلویزیون ندارم و فرصت دیدن برنامههای تلویزیونی و ماهوارهای را به مطالعه یا نوشتن یا گفتگو با دوستانم اختصاص میدهم. اما وقتی دوستانم، فیلمها یا کلیپها یا بخشهایی از برنامههای تلویزیونی را برایم ارسال میکنند و دیدنش را توصیه میکنند، حتماً از دستور و نظر آنها تبعیت میکنم.
شاید به خاطر اطلاع از علاقه ام به شهیدان و شاید به خاطر فایل صوتی شهید بود که دوستانم برنامهی خندوانهی ویژهی شهدا (هفتهی دفاع مقدس) را برایم ارسال کردند. صحبتهای مادر فرهاد – که از اقلیتهای مذهبی زرتشتی است – چنان برایم دلنشین و البته سوزناک بود که حیفم آمد آن را با شما به اشتراک نگذارم. خصوصاً قسمت دوم حرفهایش و ناامیدی ناشی از فروش کتاب خاطرات و داستان یک لنگه جورابی که فضای آن سالها را به خوبی برای ما ترسیم میکند.
عجیب است. ما، که گاهی کارهای کوچک خیر خودمان را، چنان بزرگ تصور میکنیم که کشور و جامعه و شاید تاریخ را بدهکار خود میدانیم، در مقابل کسانی که تمام زندگی خود را برای آرامش دیگران باختند، آنقدر که باید و شاید، قدرشناسانه برخورد نمیکنیم یا به خودمان حق میدهیم که سوء استفادهی برخی انسانها را از بزرگواری و بخشندگی و ایثار شهدا، دلیلی برای بیتفاوت شدن خود نسبت به آنها بدانیم.
هر چیزی که در چشم انسانها ارزشمندتر میشود، همزمان در نظر فرصت طلبان نیز، درخشانتر و جذابتر خواهد شد و هر نامی که به نکویی شهره میشود، به سفرهی نانی برای دیگران هم تبدیل خواهد شد. این قانونی است که در علم و دانش و فن آوری و جوامع انسانی، به یک میزان جاری است.
شاید بهترین کار در این میان، تلاش برای نزدیکتر شدن و شنیدن حرف همانهایی باشد که این نامها و ایثارها و افتخارات را آفریدند. شنیدن حرفهای پدرها و مادرهای شهیدان هم، کاری از همین جنس محسوب میشود.
دانلود ویدئو برنامه خندوانه-خانواده شهدا-هفته دفاع مقدس
شاید فضای آلبوم “بازی عوض شده” از علیرضا عصار براتون جالب باشه…
سلام. یکی دو متنتون رو خونده بودم ولی اولین باره وارد این فضا می شم… وقتی یک قاچ از هندوانه را دیدم خیلی خوشحال شدم… از بهترین صحنه هایی بود که از تلوزیون تماشا کردم… قبلا توی یزد با زرتشتی ها آشنا شده بودم و دوستشون داشتم ولی مادر فرهاد با همه ی راستی و صداقتی که در حرفهاش موج می زد کم نظیر بود… متشکرم که مورد توجه شما هم واقع شد… و متشکرم که وقت می ذارین و می نویسین ….امیدوارم بتونین در ترویج خوبی ها موثر و پیروز باشین.
در شهادت چیزی جز زیبایی نمیبینم.
کتاب دا و کتاب بابا نظر برای بیشتر لمس کردن جنگ عالی هستن
دوستان خوب من
روزی که فیلم و دانلود کردم ،
حال خوبی نداشتم،
از خیلی چیزها شاکی بودم،
به همین خاطر با خودم گفتم عدم کنترل احساساتم حتما بهمین دلیل بوده،
من به خاطر خودم اشک ریختم با یک بهانه خوب !
امروز دوباره به سرم زد که فیلمو ببینم .
اما باز هم همون حالو پیدا کردم ….
برای صدمین بار قلبم شکست و گریه امانم رو برید نه برای شما عزیزترینهایم ، برای خودم و خودمان که از بودن در کنار کسانی که تنها و تنها معنی مرد بودن رو همیشه در اونها دیدم محرومیم. از زمانیکه بزرگواریتون رو درک کردم همیشه برام ارزشمند و قابل احترامید در حد بی نهایت و همیشه به یادتون هستم به یاد بزرگواریتون و مردانگیتون . قصور ما رو ببخشید. عدم امانتداری ما رو ببخشید. شما که در جوار بهترینها هستید برای ما هم دعا کنید……
این کتاب رو دوست نازنینی به من هدیه کرد و من مدتی پیش خوندمش.
حتی تصور چشیدن یک روز رنجهای این زن برام ممکن نیست.
مدتی هست که با مادران و همسران شهدا ارتباط داریم برای ثبت خاطراتشون
و گاهی واقعا شرمسار میشم که ما و این همه ادعا ، و کسانی که بهترین لحظات و عزیزترین آدمهای زندگیشون رو از دست دادن، و فقدانی که هیچ چیزی جاش رو پر نمیکنه، و قدرناشناسی ماها…
سلام اقای شعبانعلی
والا تو این یکسالی که با سایتتون آشنا شدم هروز بیشتر احساس نزدیکی با نوشته هاتون کردم خیلی واسم دلگرمی بوده تو این شرایط سختی که دارم امیدوارم خداوند سایه شما بزرگایی واسه ما نگه داره
یا علی
سلام.
آن شب خندوانه را درست ندیدم.
فقط صحبتهای بچه محل تان را شنیده بودم.
الان که موفق شدم فیلم کامل را ببینم، شعری به خاطرم آمد از «سهیل محمودی» عزیز که تصویر مادری چشم انتظار فرزند را پشت پنجره ترسیم می کند و جناب «محمد اصفهانی» ترانه ی آن را اجرا کرده اند.
ترانه ای به نام : «با شوق تو».
با اجازه ی شما، متن سروده سهیل محمودی را اینجا کپی می کنم.
——
«با شوق تو»
تنگ غروب، فصل بهار،
یه كوچه باغ، یه پنجره
یه قلب پیر، پُر از امید
باشوق تو منتظره
با گوشه های چارقدش
اشكاشو پنهون می كنه
اما نگاش غصّه هاشو
از دور نمایون می كنه
منتظره پرستو ها
خبر بیارن از گُلش
اما نمیدونه اونام
خبر ندارن از گُلش
اون گل سرخ تو تاریكی
ستاره شد، شبو شكست
خورشید روشنی شد و
رفت و تو آسمون نشست
رفت و تو آسمون نشست
اما هنوز فصل بهار
با صد هزار تا خاطره
یه قلب پیر، پر از امید
باشوق تو منتظره
باشوق تو منتظره
برقرار باشید.
خوش به حال آنها که رفتند، شاید هر از گاهی به بهانه ای یادشان کنیم، اما آنها که ماندند…
تحمل نگاه های سنگین از استفاده های نکرده و ندیده، بغض و شکایت از حال که اگر در گذشته آنها نبودند شاید حال چیز دیگری بود، درد از یاد رفتن ، درهای بسته به بهانه کم توانی به بهای گذشتن از جسم برای لقمه نانی و چشم های همسر و فرزند که شاید روزهای اول محبت آمیز بود اما غم نان و کم توانی، آنها را بی تاب، خشمگین و شای منزجر کرده. تفاوت نسلها، بغض پدر از یاد روزهای دور، هم سنگری ها ، خنده ها و شوخی های بچه ها حتی در شب حمله و امروز فرزندانی که دلمشغولی های دیگری دارند فرسنگها فاصله از مرز باورها تا اردوگاه دشمن! و….
تردید و شک به آنچه دیروز ایمانشان بود و امروز دغدغه حفظ آن؟… نه اصلاح آن را دارند
.
.
.
وای بر آنها که در نیمه راه ماندند.
در شبی دیگر از این برنامه که می خواهد به اجبار خنده بر لبان نشاند، جاماندگان بودند و درد فراموشی خانواده و تنهایی بی انتها تا مرگ در آسایشگاه بیماران اعصاب و روان
اما تلخی بس است، بیایید آخرین سطر کتاب جنگ و صلح را در همان سالها ببندیم ، اما از کودکی تا دم مرگ مرورش کنیم و به امروز آلوده اش نکنیم. بیاید مهر ” باطل شد ” را از شناسنامه این گمنامان پاک کنیم.
اینها را شعار ندانید، اندک شعوری در آن هست…
امیدوارم که آخر زندگی سرافکنده نباشم از نوع بودنم…این بزرگان خیلی دور و خیلی نزدیکند…مایه امید بشریت
با سلام به استاد شعیانعلی عزیز
در رابطه با شهدا و جنگ دو موضوع مرا آزار می دهد:
۱- جوانانی که در مقطعی از تاریخ کشور برای دفاع از میهن جان خود را خالصانه اهدا کردند. تاکید میکنم خالصانه چون در زمان جنگ اصلا منافع مادی از قبیل سهمیه دانشگاه ، وام و سهمیه های استخدامی و ….. مطرح نبود در واقع چه در آن زمان و چه اکنون کسی بخاطر اینگونه منافع جان خود را به خطر نمی اندازد .و انگیزه های قوی تری نیاز هست تا افراد آماده اینگونه فداکاریها شوند. ولی در کمال تاسف شاهدیم که آرمانها و خواسته های آنها محقق نشد. تلاشها و فداکاریهای آنان بیمه تاریخی نشد و برای عده ای نردبانی شد برای کسب بهره جویی های اقتصادی و سیاسی و …..
۲- چالش دوم این است که به نظر شما اگر خدای ناکرده مجددا به کشور حمله شود چنین افرادی داریم که حاضر به ایثار و فداکاری باشند بخصوص که امروزه می بینیم تلاشها و فداکاریهای نسل قبل به سرانجامی نرسید؟ در واقع نسل جدید انگیزه ای ندارد تا مشابه نسل قبلی خود در هنگام ضرورت آماده فداکاری باشد؟
آقا/ خانم افراسیابی سلام. میدانم که اینجا خانه محمدرضا عزیز است و سوالی که میپرسید نیز انتظار دارید پاسخش را از ایشان دریافت کنید. من هم خوشحال میشوم که پاسخ کامل تر و جامع تر محمدرضا را نیز بخوانم و بدانم.
اما اجازه میخواهم تا برای روشن تر شدن این موضوع و کمتر شدن ابهامات ذهنمان و به یاد خاطره ای از اولین روزهای دانشگاهم که بحث جنگ و شهادت بسیار داغ تر بود و نقدها تندتر؛ با سوالی از خودتان با شما هم فکری کنم: و خواهشاً با این نگاه و نگرش که سوال را با سوال نباید پاسخ داد تیز نباشد، ممنونم.
اگر کسی بدون هیچ اذن و اجازه ای به خانه ی شما وارد شود چه میکنید؟
اگر احساس کردید که جان خانواده نیز در خطر است چه میکنید؟
احتمالاً جوابی را خواهم شنید که در سالهای ۸۳ و ۸۴ از تازه جوانان آن سال با هر عقیده و نظر و… شنیدم.
در مقابلش خواهیم ایستاد… و کمترین کار ما شاید دفاع باشد.
اگر نظر شما غیر از این است، خوشحال میشوم بشنوم و بدانم…
ما با فرهنگ تجاوز ساخته نشده ایم و در ما رخنه نکرده. انسان و انسانهایی که با فرهنگ حق، عدالت، برابری، انسانیت و آزادی پرورش یافته و ارزش و عقایدی از این قسم دارند؛ نمی شود انتظار داشت کاری غیر از این از آنها سر بزند. هر چند که کس یا کسانی بخواهند لباس این واژگان را بر تن کنند و خود را از هم نوع و هم کیش اینان نیز در میان ما نشان دهند…
به نظر میرسد اگر بخواهیم انتظار مقاومت، دفاع از خانه و سرزمین، آزادی و انسانیت را از ایرانی نداشته باشیم و یا در اندیشه، رفتار و اهداف ما در زندگی مان نبینیم، لازم است این ارزش ها و باورها و فرهنگ را از این ملت بگیریم…
“ارزش ها، باورها و عقاید انسانی” را به راحتی از “انسان” نمی توان گرفت. چرا که در تمام تاریخ برای همین آرمان ها بوده که جنگ و سلطه گری تکرار شده.
شاید اینها در رفتار و عملکرد ملت ما کم رنگ شده باشد؛ شاید حتی در یک خانواده نیز بتوان ظواهری از اینها را دید؛ اما بیش از اینها لازم است نگران همدلی ها، همفکری ها، رشد و اتحاد و وحدت میان ملت مان باشیم که عواقبی بس دشوارتر و سنگین تر از تجاوز به خاک و سرزمین مان را خواهد داشت…
امیدوارم ذهن کوچک و توان اندک من در گفتن، کمکی در درک بهتر مسائل و توجه به نیات و اندیشه ها و راهگشای یگانگی در وجود انسانی ما باشد. و ممنونم که صبورانه با من و حرف هایم همراه شدی
عظیمه عزیز . واقعیتش خیلی با خودم کلنجار رفتم تا خودم را متقاعد کنم به مطالب شما پاسخ دهم. این بدان معنا نیست که مساله ، محافظه کاری در کلام و گفتار بوده باشد. موضوع آن بود که ظرف ۴ سال گذشته که با محمدرضا و هم خانه هایش از نزدیک آشنا شدم ، به این نتیجه رسیدم که فرهنگ غالب این فضا ، معمولا ظرفیت بحث هایی را که به نحوی از انحا با گزاره های سیاسی و تاریخی مرتبط می شود ندارد.بارها پیش آمده بود که در خصوص وقایع مهم تاریخی ( مثل واقعه ۲۸ مرداد ۳۲ یا حادثه سقوط هواپیمای ایرباس ایرانی توسط ناو یو اس اس وینسنس ایالات متحده) با دوستان وارد بحث شدیم اما متاسفانه مشاهده کردم که نهایتا ، صحبتمان با گزاره های ایدئولوژیک و احساسات ناسیونالیستی گره می خورد و عملا چیزی برای بحث و چالش باقی نمی ماند.
هرچند شاید هم قرار نیست چنین فضایی در این خانه محلی از اعراب داشته باشد و من این را به عنوان یک نقطه ضعف یا قوت نمی بینم.جامعه ایران به حد کافی سیاست زده هست و شاید بهتر است جان پناه هایی مثل خانه محمدرضا باشد تا بتوان قدری هم نفس کشید و آموخت. فارغ از مرده بادها و زنده بادهای سیاسی.
عظیمه گرامی. تصور می کنم آنچه در پاسخ آقا یا خانم افراسیابی نوشته اید، بیش از آنکه بیان کننده واقعیات جامعه امروز باشد ، تصویری است از آرزوها و رویاهای درونی شما.
می فرمایید ” ما با فرهنگ تجاوز ساخته نشده ایم ” و ما در تاریخ از قتل و غارت های نادرشاه در هند می خوانیم و کشتارهای بی رحمانه آقا محمدخان قاجار در داخل و خارج.
شاید موضوع آن نیست که ما با کدام فرهنگ رشد و پرورش یافته ایم. شاید موضوع آن است که ما خیلی اوقات آب ندیده ایم وگرنه شناگران ماهری هستیم!
می فرمایید ” انسان و انسانهایی که با فرهنگ حق، عدالت، برابری، انسانیت و آزادی پرورش یافته و ارزش و عقایدی از این قسم دارند؛ نمی شود انتظار داشت کاری غیر از این از آنها سر بزند ” – ای کاش اینطور بود که می گفتید. ای کاش آزادی و برابری در فرهنگ ایران و ایرانی جایگاهی می داشت. دریغ که از قضای روزگار ، تاریخ فرهنگ ما بیش از آزادی با استبداد عجین است و بیش از برابری با تبعیض. وقتی نتایج یک نظرسنجی مشابه در اوایل دهه ۵۰ و اوایل دهه ۸۰ نشان می دهد اعتماد عمومی جامعه نصف شده ، برای من یک معنا بیشتر ندارد. آن ارزش ها و باورها دیرزمانی است که از این ملت گرفته شده. ما نخواستیم یا نتوانستیم آن را ببینیم.
ایضا در مورد جنگ ، نمی دانم تا چه حد می توان از جنگ واقع بینانه و به دور از فضای احساسی صحبت کرد و متهم به بی غیرتی و فساد و لاابالی گری و وطن فروشی نشد. بحث بر سر آن نیست که آیا باید در مقابل متجاوز ایستاد یا خیر. حتی بحث بر سر آن هم نیست که آرمان ها و آرزوهای نسل امروز چقدر متفاوت با نسل یا نسل های گذشته است. بحث بر سر مسایل ریشه ای تر و بنیادی تری است.
می پرسید : ” اگر کسی بدون هیچ اذن و اجازه ای به خانه ی شما وارد شود چه میکنید؟ ”
فکر نمی کنم پاسخ ” این سوال ” چندان پیچیده و مبهم باشد. اما بحث اینجاست که در مورد جنگ من خیلی مطمئن نیستم که ماجرا چنین بوده. برای من بعنوان یک نسل چهارمی که به اصول انقلاب – از جمله مهم ترین آنها آزادی و توسعه سیاسی – معتقد است و برای آن تلاش می کند ، سوالات و ابهامات در مورد جنگ زیاد است. تنها می توان امیدوار بود که روزی بشود در یک فضای آرام و بدون هیاهو ، این سوالات را مطرح کرد و به دنبال پاسخشان رفت. فارغ از آنکه این جستجو به کدامین نقطه معین و مشخص برسد یا خیر / .
شروین گرامی، سلام. ممنونم که پاسخ مرا با دقت خواندید و نظرتان را نیز با شرح و به روشنی بیان میکنید.
ببخشید که کمی دیر پاسخ تان را دیدم و خواندم. امیدوارم برای گفتن پاسخ شما را ناراحت نکرده باشم.
شروین جان، اینکه فرهنگ ما ریشه در واژگانی و تعاریفی دارد که پیش تر گفتم؛ میدانم که بسیاری از این ارزش ها و باورها در عملکرد و رفتار ما کم رنگ شده است. اما ذات “انسانی”، باز هم میگویم “انسانی” ما هیچ یک از این ارزش ها (آزادی، برابری، عدالت، نوع دوستی به معنای انسان بودن و…) را نقض نکرده است. میفهمم که کشور و ملت ما بسیار در این امور دچار بحران، جنگ و سلطه گری بوده و هست… اما آیا باورهای ما اینها را حتی با مشاهده تمام نابرابری ها، ظلم و بی عدالتی ها و… نقض کرده است؟! شاید برای اقشاری که چه در تاریخ و چه در شرایط کنونی اینگونه عملکردها و رفتارها را داشته اند، شنیده ای که میگوییم “انسانیت را فراموش کرده اند” و یا “انسان نیست”. هرگونه عناوینی برایشان تعریف میکنیم تا بیانگر این باشد که صرفاً “بشری” بوده در میان ما و بویی از انسانیت نبرده…
آیا غیر از این است که این گونه اقشار در تمام تاریخ، نامی از ننگی و پستی برای خود گذاشتند و خواهند گذاشت…
شروین عزیز، بسیار جالب است که حرف دلم را بگویم. من دقیقاً دیروز به همین موضوع فکر میکردم که آیا میتوانم امیدوار باشم که من نیز انسان بوده ام و هستم؟! و یا در آینده ای نه چندان دور باید اعتراف کنم که فقط جسمی از بشر داشته ام و بس؟
اگر بار دیگر پاراگرافهای دو سه تا آخر پاسخ قبلی را بخوانی، اشاره کرده ام که آری ما در بسیاری امور “انسانی”، سست، سهل انگار شده ایم. حتی در مواردی دیده و شنیده ام که بالاجبار به کارمند میگویند همه دروغ میگویند؛ همه دزدی میکنند؛ همه همدیگر را فریب میدهند؛ تو هم باید این کار را انجام دهی که اگر این کار را نکنی، زیر پای همین کسان لگد مال و نابود خواهی شد…
شروین جان، باور کن که باور دارم با نداشتن هیچ یک از این ویژگی ها نیز میتوان سالم ماند و کار کرد و از خود و عملکرد خود راضی تر بود. هرچند مقاومت بیشتر میخواهد، تلاش بیشتر می خواهد و سخت تر بدست می آید…
برای همین است که تفاوتی میان آدم ها به وجود می آید و کسانی را در تاریخ به نیکی یاد میکنند و کسانی را به بدی.
بگذار این “همه” ها که میگویند، ما نباشیم… همانطور که بسیاری از همین بشر در تمام دوران خواستند و شد.
من اگر ایمانی دارم؛ به ذات متعالی خلقت موجودی به نام بشر است. من به همین جوانان ایمان دارم که بیش از مقاومت در برابر ظلم، به دستان امیدوار، تلاشگر و سرشار از آرزوهای زیبای تک تک همین آدم ها ایمان دارم…؛ و این ذات خلقت انسان است که می خواهد جسم خاکی اش نیز متعالی شود…
امیدوارم توانسته باشم تمام حرفم را در این واژگان گنجانده و ادای مطلب شده باشد. باز هم از اینکه صبورانه شنونده سخنان بسیار دور از سواد و دانشی و به اندازه درک کوچک من هستید از شما ممنونم.
همواره سربلند و سلامت و پیروز باشید
فقط باید گوش داد…
سلام محمدرضاي عزيز
ممنون براي من كه همه ي سالهاي جنگ رو ديدم وبا شرايط اون زندگي كردم ، هم يادآوري خوبي بود والبته براي نسل جديد مطلبي قابل تامل و درس آموز.
همواره سرافراز باشيد
مگر مي شود نسبت به كساني كه براي امنيت امروز ما و اقتدارمان جانشان را داده اند بي تفاوت بود. مگر مي شود كتمان كرد كه امنيت امروزمان حاصل خون شهدا دوران جنگ است و حاصل جنگيدن اين روزهاي بسياري از هموطنانمان در عراق و سوريه. مگر مي شود ايراني كه تا چند كيلومتري مرزش جنگ است و خونريزي- در امنيت باشد و هيچ كس در اين راه جانش را ندهد…حتما و حتما اين امنيت خون بهاي خود را دارد و كمترين وظيفه ما تكريم و بزرگداشت اين خون ها است.
درود بر شهدا و قدرشناسانی چون محمدرضا شعبانعلی
نمی دونم باید چی بگم ولی چیزی نگفتن هم شایسته نیست، دیدم و …..
من به عنوان یک دهه هفتادی اعتراف میکنم که آن طور که شایسته شهدا و جانبازان جنگ است آن ها را نشناخته ام.
راستش برای منی که دوران جنگ را از نزدیک ندیدم و از قضا در میان نزدیکانم هم شهید یا جانبازی نداشتم با شنیدن واژه هایی از قبیل «شهید» ، «جانباز» ، «دفاع مقدس» و از این دست (به خوصوص از تریبون های رسمی) علاوه بر یادآوری حس ایثار و از خود گذشتگی و رشادت و وطن پرستی و … به طرز ناخودآگاه (با عرض کمال شرمندگی!) یک احساس پس زدگی و اشباع وجودم رو فرا میگیره؛ به گونه ای که اگر کنترل تلویزیون دم دست باشه خیلی بعیده که کانال رو عوض نکنم.البته باید اضافه کنم که نمیدونم چرا با بالاتر رفتن سنم این احساس در من قوی تر هم شده.
راستش قسمتی از متن که بیشتر به دلم نشست و تا حدودی حال من و شاید خیلی از هم نسل های من باشه رو بازنویسی میکنم تا بلکه بهانه ای باشه برای به خود آمدن:
«[متاسفانه] من به خودم حق میدهم که سوء استفادهی برخی انسانها را از بزرگواری و بخشندگی و ایثار شهدا، دلیلی برای بیتفاوت شدن خود نسبت به آنها باشد.»
محمدرضا جان (معلم عزیزم) بابت این تذکر ممنونم؛ امیدوارم که بتونم در این قضیه «از خودگذشتگی» شهدا را از «خود خواهی» برخی تفکیک کنم.
گریه امانم نمی داد……
فايل صوتي شهيد رو زماني كه براي غواصان شهيد پست گذاشتي گوش دادم..
از اينكه اينطوري و با تمام وجودت براي شهيدان احترام قائلي و با اين خلوص حرف ميزني بغض ميكنم. به اين خاطر كه كسي مثل تو كه يك معلمي وقتي انسانيت رو تو تمام كارها و رفتارهات زندگي ميكني بسيار ارزشمند هست..
از نظر من تو در ظاهر فقط معلم مذاركره و كسب و كار و… هستي ولي تو خيلي چيزهارو به ما ياداوري ميكني.. مهمترين درسي كه ميدي “انسانيت” هست و من با تمام وجودم به بودن آدمي مثل تو با اين قلب بزرگ افتخار ميكنم.
ميدونم كه ميدوني چقدر از ته دل اينارو بهت مي گم.
به نظر من هم درسهایی در مورد انسانیت ، درست فکر کردن و…. از محمد رضا یادگرفته ام بسیار با ارزش و ماندگار بوده و تاثیرش رو دارم تو زندگیم میبینم . یک معلم واقعی همین
اینو از زبون شما نوشتم آقای شعبانعلی:
«چیزی هست که هرگز در این وبلاگ نخواهم نوشت. چیزی که در همه ی لغات لغت نامه ها به دنبالش دویدم و اما او هربار که من می رسیدم به گوشه ای دیگر می خزید. یک بار مثلا، وقتی که به لغت “عشق” رسیدم، او را دیدم، اما او مطابق معمول تندی از جایش تکانی خورد و بی هوا به پشت واژه ی نامعلوم دیگری خزید. و اکنون نیز متاسفانه این آخرین اطلاعاتی ست که از مدت ها پیش، از موقعیت او، در دست دارم.»
امیدوارم دوست داشته باشید.
و ممنون بابت این ویدئوی زیبا.
محمد رضای گرامی
نوشته زیبایی بود اما یک جمله از آن ذهن مرا به خود مشغول میکند.آن جمله این است:
کسانی که تمام زندگی خود را برای آرامش دیگران باختند
واقعا آنها باختند؟
Roza جان، در ادامه سوالت مینویسم؛
روزی که یک فرمانده قبل از آخرین بازگشتش به پشت جبهه، “آرزو میکنه که بعد از شهادتش هیچ اثری از او پیدا نشه…”
اینجاست که میشود خفقان حاکم را در تمام دوران فهمید و درک کرد… یا آنجا که همه ی آرزوهایش را از ادامه تحصیلش، ازدواج و… به زبان نمی آورد تا کسی از خویشان و نزدیکان مانع بازگشتش به جبهه نشوند، میشه باختن و قلب های درد گرفته ی پاسداران جنگ را فهمید. آنجایی که به شهرشون برمیگردند و همه را از آمدنشون بی خبر میگذارند تا کسی از آشنایان و خویشان باخبر نشوند و اشک ها و زاریهای کودکان و همسر و خویشان، مانع انجام رسالت شون نباشند و بتوانند با قدم هایی راسخ برای آرمان ها و بار مسئولیتی که روی شانه هاشون حس میکنند قامت خم نکنند و بایستند و پیروز بشوند، میشود دردها و اشک ها و غم های حبس شده در سینه های این دلیرمردان و زنان را فهمید و حس کرد و باخت را از زبان حال آنها فهمید…
هر چه بگویم از تکه خاک بهشتی که برای ما گذاشتند کم گفتم. امیدوارم روزی شما هم بر “این بیابان سراسر بهشت زمین”، “خاک ذزفول، طلاییه، اروند کنار، شلمچه، خرمشهر” قدم بگذارید و وصف حالشان را با عطر حضور خود شهیدان در آنجا بنگرید و بشنوید و لمس کنید که هیچ چیز گویاتر از خودشان بر حالشان نبوده و نیست…
همواره آرام و سرزنده و سربلند باشی روزا جان.
رزای عزیز
میخواستم جواب کامنتت رو بنویسم، طولانی شد و در قالب پست منتشرش کردم.
امیدوارم فرصت کنی و بخونیش.
http://www.shabanali.com/ms/?p=6109
جلوی گرفتن اشک خیلی سخته. فایل صوتی شهید رو گوش کردم. سعی می کنم نامهای جدید کوچهها را فراموش نکنم .
متشکرم