کودک که بودم از خیلی «ایسم»ها میترسیدم.
امپریالیسم که قرار بود یک روز بیاید و کشورمان را بگیرد.
کاپیتالیسم که ما را حیوان حساب میکرد.
سوسیالیسم که در دنیایش فقط دو رنگ وجود داشت: قرمز و سیاه.
اگزیستانسیالیسم که آن سالها هر چه میکردم نمیفهمیدم که چیست.
رمانتیسیسم که یک بار معلمم، بعد از گوش دادن به انشایم، خطاب به من گفت. هنوز نمیدانم تعریف بود یا تحقیر.
خاطرات دوران کودکی، سرکوب میشوند اما فراموش نمیشوند. چنین است که من، هنوز هم از «ایسم»ها میترسم و به ندرت در نوشتههایم از آنها نامی میبرم. اما این روزها غول ترسناک دیگری را میبینم که بر سر کشورم سایه انداخته است. ترسناکتر از امپریالیسم و کاپیتالیسم و اگزیستانسیالیسم و رمانتیسیسم دوران کودکی. دوست دارم آن را به سبک همهی غولهای دوران کودکیم، «کارآفرینیسم» نامگذاری کنم.
من فلسفه نمیفهمم. همچنان که علوم اجتماعی. همچنان که اقتصاد و همچنان که سیاست را. اما یک چیز را فهمیدهام. وقتی «ایسم» را در انتهای واژهای میبینم، میفهمم که دارم از عینکی حرف میزنم که قرار است به تمام دنیای اطراف من، «رنگ» بدهد. نمیتوان عینک قرمز به چشم زد و آبی آسمان را هم به درستی دید. نمیتوان عینک سبز را به چشم زد و زیبایی کویر را فهمید. همچنانکه عینک دودی، طراوت سبزی جنگل را میگیرد.
آنها که عینک امپریالیسم به چشم میزنند، همه را را «متجاز» میبینند یا «مورد تجاوز».
آنها که عینک سوسیالیسم را به چشم میزنند به جای اینکه «طبقات جامعه» را ببینند، «فاصلهی بین طبقات» را میبینند. چنانکه کسی به جای خواندن کلمات این نوشته و بررسی ارتباط آنها، روی فضای سفید بین کلمات تمرکز کند.
همین است ماجرای «کارآفرینیسم». بسیاری از کسانی که این عینک را به چشم میزنند، جامعه را به دو گروه تقسیم میکنند: کارمند و کارآفرین. عموماً هم دیدهام که این دو گروه را نه هم سطح و هم رده و وابسته به هم و نیازمند به هم، که یکی را تابع دیگری و جیرهخوار دیگری میدانند. همچنانکه سالهاست در مورد «زنان» و «مردان» نپذیرفتهایم که بدون یکی، دیگری هم نخواهد بود و هنوز ترجیح میدهیم یک گروه را «جنس دوم» بدانیم. کارآفرینیسم اگر چه شاید در نگاه اول نشان ندهد، اما «کارمندان» را «جنس دوم» میداند.
یک واقعیت انکارناپذیر در حوزهی مدیریت وجود دارد و آن اینکه قسمت عمدهی دانش رسمی مدیریت، از روی بررسی رفتار کسانی تدوین شده که فاقد دانش رسمی مدیریت بودهاند. دانش «رهبری» از روی رفتار رهبرانی شکل گرفته که عموماً این حوزه را به صورت رسمی نیاموخته بودند.
دانش «استراتژی» بر اساس مدل فکری استراتژیستهایی تدوین شده که به ندرت «پای درس استراتژی» نشسته بودند.
دانش «کارآفرینی» هم از روی رفتار کارآفرینانی شکل گرفته که عموماً «درس کارآفرینی» نخواندهاند.
درست گفتهاند. در کلاسهای کارآفرینی به ما میگویند که کارآفرینها، اینگونه به دنیا نیامدهاند. آنها کارآفرین «شدهاند». اما به ما نمیگویند که آنها در سر کلاسهای کارآفرینی و در سمینارهای کارآفرینان موفق، به کارآفرین تبدیل نشدهاند. کارآفرینی در بستر شرایط متعدد محیطی و با حمایت ویژگیهای مختلف شخصیتی «بروز» پیدا میکند.
بسیاری از کارآفرینان موفق، سالها کارمند بودهاند و ایدههای متعدد داشتهاند و گفتهاند و جدی گرفته نشدهاند. تحمل ایدهای که سالها در ذهن بماند و به قلب فشار بیاورد، نهایتاً کارآفرین را وادار میکند که با وجود ریسک بیکار شدن و گرسنه ماندن و مسخره شدن، کار رسمی و دفتر آبرومند را رها کند و برای تحقق ارزشها و رویاهایش، در زیر پلهها و گاراژها و انباریها، مستقر شود.
بسیاری از کارآفرینان موفق، زمانی که «گزینهی کارآفرینی» را انتخاب کردهاند، بر این باور بودهاند که برای همیشه درآمد و ثروت را میبازند اما آنچنانکه دوست دارند و برای ارزشهایی که میپرستند زندگی را ادامه خواهند داد.
هیچکس تصمیم نمیگیرد که «کارآفرین» بشود. کارآفرینها جایی در مسیر زندگی خود میبینند که «کارآفرین» شدهاند. چنانکه بزرگترین بازیگران دنیا، تصمیم نگرفته بودند که به یک بازیگر بزرگ تبدیل شوند و آنها که در چنین رویایی راهی مدارس و دانشگاهها شدند، یا هرگز جلوی دوربین نرفتند یا عنصر تصویری زائد فیلمها و نمایشها شدند!
کسی که «تصمیم بگیرد» که کارآفرین شود، دیر یا زود، «مقلد یا سارق» کسب و کار و ایدهی دیگران خواهد شد و این مسیر، هرگز مسیر پایدار و قدرتمند رشد و موفقیت نبوده است.
چند وقت پیش، در یک سمینار با عنوان موانع کارآفرینی در ایران، جوانی را دیدم که با علاقه به حرفهایم گوش میداد. پرسیدم: شما کارآفرین هستید؟ گفت: بله. الان در مرحلهی ایدهیابی به سر میبرم.
هر چه با خودم فکر کردم نفهمیدم که یعنی چه! او اول تصمیم گرفته که کارآفرین شود. حالا به دنبال ایده است. به دنبال نیازی که برآورده نشده. او نمیداند که ایده را روی سنگفرش خیابانها یا در جلسات طوفان فکری یا در اتاقهای خلاقیت نمیتوان یافت. ایده در میان گرد و غبار کار شکل میگیرد. ایده نرمافزار اتوماسیون برای نخستین بار، در ذهن کسی شکل میگیرد که هزار بار در یک روز، نامهها را از اتاقی به اتاق دیگر جا به جا کرده باشد. ایدهی دستگاههای تهویهی صنعتی، برای کارگر یا مهندسی شکل میگیرد که سالها بخار روغن را تنفس کرده و بیمار شده باشد. ایدهی تاسیس یک موسسه خیریه حمایت از کودکان سرطانی، توسط کسی شکل میگیرد که خودش یا فرزندش، زندگی را به سرطان باخته باشند. ایده ی اهرم توسط کارگری شکل گرفته که هزار سنگ کوچک را جا به جا کرده و روزی به سنگی رسیده که نمی توانسته آن را به سادگی جابجا کند.
ایده ها و فعالیتهای بزرگ کارآفرینانه، با خلوت و خلسه و خلاقیت شکل نمیگیرند. آنها در تاریکی و تکرار و تنش متولد میشوند.
این بهترین مطلبی بود که تا بحال راجع به کارآفرینی خوندم
تا بحال ۴ بار تو ۴ جای مختلف دوره کارآفرینی رو گذروندم(جالب اینکه با ۴ تا متد متفاوت) و هر ۴ جا با بالاترین نمره مدرک گرفتم و تنها چیزی که بطور جدی از این کلاسها آموختم این مطلبه که این دوره ها ابتر و ناقصه و هرکدومش یک یا چند حلقه مفقوده داره
به هر حال اگه معادله a+b+c+d=x را بپذیریم؛ برای رسیدن به x چاره ای نداریم جز اینکه a و b و c و d را با هم داشته باشیم
کمبود هر کدام از موارد فوق مارو به x نمیرسونه
ایده خوب سرمایه میخواد ، حمایت میخواد ، دانش میخواد ، پشتکار میخواد و هزار و یک پارامتر دیگه ، در صورتیکه لا اقل من یکی توی هر ۴ تا دوره آموزش دیده دیدم که فقط تاکید بر داشتن ایده هست و لا غیر و هر بار این مساله رو نقد کردم هم با اعتراض اساتید مواجه شدم هم کارآموزان! و در نهایت ساکت شدم و سر جام نشستم
ظاهرا کسانی که تو این دوره ها شرکت کرده بودند بیشتر علاقه مند حرفهای صد من یه غاز یه مدرس کم تجربه (که عموما” از دوستان یا اقوام مدیر آموزشگاه بوده و به همین واسطه برای تدریس انتخاب شده) و فقط اومده امید بده که اگه سواد و پول و پارتی و پشتکار و همت و …. ندارید نگران نباشید کافیه یه ایده خوب داشته باشید تا ثروتمند بشید.
من که نه تنها چیز جدیدی یاد نگرفتم که کلی عذاب هم متحمل شدم
البته اگه بازم خبردار بشم جایی دوره ای برگذار میشه میرم شرکت میکنم چون تو هر کدوم از این دوره ها چند تا دوست خوب پیدا کردم که میتونیم به درد هم بخوریم
طبق تجربه خودم افرادی که از اول میخوان کارآفرین بشن، به این دلیل درصد موفقیتشون خیلی پایینه که اول با هزینه های کارآفرینی مواجه میشن، بعد میخوان دید استراتژیک داشته باشن!!! منظورم اینه که اول هزینه های ثابت کارافرینی براشون بوجود امده ( هزینه هایی مثل عدم درآمد، عدم توانایی ارضای نیازهای مختلف تا حتی هزینه مکان و تجهیزات و .. . ) و بعد در این شرایط به دنبال ایده ناب میگردن و متعاقبا تحت شرایط به هر ایده غیر استراتژیک و پر ریسک و یا با ارزش افزوده کم راضی میشن
از طرفی اینطور افراد در تصمیم گیری ها استرس بالایی را تجربه میکن چون اجازه اشتباه کردن و بازگشت از کارآفرینی به کارمندی را به خودشون نمیدن!!
اما یک کارمند وقتی میاد کارآفرین میشه که ریسک کارش خیلی پایین باشه و بسیار مطمئن باشه.
Thumb up 0 Thumb down 0
سلام
باید بگویم که این متن شما را هم قبول دارم و هم نه.
۱- اینکه ایده توسط شخصی شکل میگیرد که هزار بار بین اتاق ها رفته و نامه برده است لزوما درست نیست. خیلی وقت ها ایده ها در ذهن اشخاصی شکل میگیرد که یک سیستم را از بیرون نگاه میکنند. معمولا افرادی که داخل یک سیستم هستند چون حل در کار و مشغله اند کمتر رم و سی پی یو خود را برای نگاه سیستمی خرج میکنند.
۲- بنده به عنوان یک شخص عادی، در اثر آشنایی با سیستم های مختلف و موضوعات معمولا ایده های بهینه ساز به ذهنم خطور میکند که هر از گاهی انتقال آنها به مسئولی ذیربط منجر به تحول در آن حوزه شده است.
۳- ولی با این حال این حرف شما را قبول دارم که بنده یک کارآفرین خوب نمیتوانم باشم. چون کارآفرینی تنها ایده نیست. بنده ایده های زیادی برای کسب و کار دارم ولی به دلایل متعدد که شما ذکر کردید -ترس از خالی ماندن جیب و از دست دادن شغل دولتی و … – و شاید همت کوتاه، نمیتوانم دل به دریا بزنم.
به نظرم کارآفرین واقعی کسی است که دل به دریا میزند و نقطه جز جزیره مد نظر را نمیبیند..
ارادت
تا جایی که من در سطح دانش محدود خودم دیدم و تجربه کردم اکثر کارآفرین ها کسانی هستند که تا حدود نسبتا بالایی در یک حرفه خاص متبحر و خلاق هستند و البته از هوش اجتماعی نسبتا بالایی برخوردارن.به نطرم یکی از دلایل پیشرفت جوامع همین آموزشه ولی شاید مشکل اینجاست که ما چیزی رو که می آموزیم احساس میکنیم وحی الهی و جای هیچ تغییری نداره پس جلو خلاقیتمون میگیره..
سلام استاد عزیز
قطعا بودن در کنار شما برای این عزیزان، موهبت است.
با این توصیف هایی که از شرایط کاری تون ذکر کردید، من حرفم را پس نمی گیرم. چرا که شما گنجی هستید و دوستان کنار شما می توانند در این شرایط سخت، صیقل داده شوند تا روز به روز پیشرفت کنند. تجربیات ارزنده و پربار از همین شرایط به وجود خواهد آمد.
مشتاق نوشته های پر مغز و تاثیرگذارتون هستم.
برای شما و همراهان سختکوش وپرتلاشتان، سلامتی وآرامش الهی آرزو دارم. دست پر توان حق، همراهتان.
پایدار و برقرار باشید.
به نظرم مشكل از اونجايي شروع ميشه كه كسي يا كساني بخوان از يه اصل پول دربيارن.خود درس دادن كارآفريني هم اينروزا شده كارآفريني و كسي كه داره فقط كارآفريني درس ميده خودش رو كارآفرين ميدونه.اگه همه ي داستان كارآفرينا و كارآفريني رو يه سيستم بدونيم.اين سيستم بايد يه ورودي و داده مثل ايده داشته باشه كه مريض نشه و به حياتش ادامه بده در حالي كه اينروزا اين سيستم وحشتناك بزرگ در ادعا ولي طفيل در ماهيت؛داره همينطور بزرگ و بزرگتر ميشه و به مدعيانش افزوده.نگرانيت بجاست معلمم.
مجتبی. حرف تو رو قبول دارم. اما یک جا رو نمیفهمم.
اگر بخواهیم از کارآفرینی پول در بیاریم میتونیم «کلینیک ایده» تاسیس کنیم. بگیم کسانی که می خوان بیان کاری رو آغاز کنند، ما ایدههاشون رو تحلیل میکنیم. خطاها و دامهای احتمالی رو میبینیم و خلاصه مسیر اجرا رو تسهیل میکنیم.
از «خودکارآفرینپنداشتگان» هم میتونیم پول بگیریم. اما پول بهتریه. چون شاید بشه کمکشون کرد اشتباهات بزرگ بیدلیل انجام ندهند.
اما اینکه کلاس بگذاریم و فشار بیاریم که همه کارآفرین بشوند، کمی من رو نگران میکنه.
منظور منم همینه محمدرضاجان،من به واسته ی کارم که اپراتور سالن های آمفی تئاتره و رشتم که مدیریته،خواسته و ناخواسته سر همچین کلاسهایی بودم که به فشار میخوان بگن آقا یا خانم شمام کارافرین بزرگی میشی و گاها هستی. بعد طرف رو مقایسه میکنن با اسطورها که مگه تو چی کم داری از فلانی؟ به نظرم اولین اصل اساسی تو کارآفرینی عشقه بر خلاف اینروزا که باغ سبز کارآفرینی در وحله ی اول شده پول و ثروت(منظورم کلاسهای بازاریه)،من فکر میکنم که کارآفرینی نقطه ی آغاز داره اما هیچ وقت به نقطه ی پایان نمیرسه ولی پول و قدرت بالاخره هر کسی رو یه جایی ارضا میکنه و سر جاش میشونه،میدونم که بر این عقیده ای که جامعه ی ما اپل زدست اما فکر میکنم که بجاست این مثال رو بزنم که میگن حقوق استیو جابز سالی یک دلار بوده این اواخر،حتی اگه این جریان ساختگی هم باشه نشان از فرهنگ و حرف عمیق کارآفرینانست که اگه جابز به جایی رسیده که نیاز به پول نداره منطق عامی میگه کارو ول کن،نه تو اوج بیماری جدیدترین پروژه و محصول رو وارد بازار کنی!
سلام
مشتاقان همراه ، سمیه تاجدینی عزیز و شادی قلی پور دوست داشتنی
خوش به حالتون که گنج با ارزشی دارید.
از زحماتتان بسیار ممنونم. ممنونم که ما رو تحمل می کنید ،خدا صبرتون بده.
روزگارتون به شادی وسلامتی باد.
پایدار و برقرار باشید.
سیمین عزیز. بچههایی که با من کار میکنند، سختترین مصیبت زندگی رو تحمل میکنند.
تراکم کاری بالا. برنامههای پرتنش. دوستان و مخاطبان و سازمانها و مسئولینی که هر کدوم انتظارات خودشون رو دارند و معتقدند باید اولویت اول ما باشند.
خود من که به دلیل فشارهای زیادی که برام وجود داره، معمولاً شدیداً عصبی هستم و برخلاف سخنرانیهای رسمی، در محیط دوستانهی خودمون حتی فرصت خندیدن و شوخی هم نداریم.
گاهی فکر میکنم آدمهایی شبیه موقعیت من، از دور دوستان بهتری هستند تا نزدیک.
این رو در مورد افراد دیگری هم دیدهام. شاید یک روز در موردش بنویسم.
سلام استاد عزیزم
میخوام یه چیزی بگم به این موضوع هیچ ارتباطی نداره .
دیروز سخنرانی شریف برگزار شد ولی شما نبودید . من به عشق شما یک مسیر خیلی خیلی طولانی رو طی کردم و اومدم که استاد عزیزم رو از نزدیک ببینم . خیلی ناراحت شدم که نبودی خیلی .
بهار عزیز. متاسفم. برنامه سخنرانی شریف زمانی که طراحی شد به من گفتند که ۱۵ اسفند ماه هست. همکاران من هم یک نیم روز کامل برنامهام رو خالی کردند تا بتونم بیام و باشم. اما متاسفانه در آخرین روزها برنامه به ۱۸ تغییر پیدا کرد و من مسافرت بودم. چون صمیمانه و راحت نوشتی من هم صادقانه بگم که من معمولاً برنامههام از دو تا سه ماه قبل ساعت به ساعت تنظیم میشه و نمیتونم ده روز یا بیست روز مونده به یک برنامه، ناگهان سه روز جابجاش کنم (حتی گاهی ۳ ساعت هم نمیشه). این بود که نتونستم بیام و خیلی متاسفم و از تو هم معذرت میخوام.
اخه چطور باید محبت های شما رو جبران کرد
سلام، آیا انجام یک کار به شیوه جدید ، در حوزه خدمات یا مدیریت ، کارآفرینی محسوب می شود؟ مثلاً تغییر شیوه تدریس یک معلم.راه دور نرویم، ایده تراست زون. آیا به اینها کارآفرینی نمی گویند؟ حتماًٌ باید دست به آچار شد؟ حتماً باید تبلور عینی پیدا کند؟
یعنی باید نیازهامون رو جدی تر بگیریم… ولی پیدا کردن نقطه ی شروع سخته، من گاهی ایده های کوچیکم رو یادداشت می کنم اما بعد چند وقت دگیری ذهنی رسما کنار میذارم چون نکته مهم همون تکراره که شما گفتی! شاید اون جوان هم در این سمینارها بدنبال یه تلنگر و یه راه برای شروع بوده تا دقیقا خود ایده، شاید!
عالی بود
ممنون
کلی ذهنمو قلقلک داد این نوشتتون
چیزی که نیاز داشتم بهش…
چند سال پيش در كلاسهاي كارآفريني شركت مي كردم در آن كلاسها پي بردم اين جملات ناب شما را .
بعضي از اساتيدي كه در خصوص كارآفريني صحبت داشتند معني ريسك . خطر كردن مالي و ايده و …. را نمي دانستند يعني با پوست و استخوان خود لمس نكرده بودند. فقط مي آمدند و چيزي مي گفتند و ….
و آنجا بود كه دلم براي آن دانشجويان از جمله خودم سوخت.پايان دوره همه دوستان به يك ايده رسيده بودند . پرورش قارچ!!!
در جايي تعريف كارآفريني را در ۴ كلمه ديدم
تبديل هيچ به ثروت. و به نظر من تمام كارآفريني را شامل مي شود . آن خطرها و اميدها و ….
در جامعه ما همه چيز شده است مدرك مدرك مدرك . الان مدرك كارآفريني هم كه مي دهند . يعني با داشتن مدرك من يك كار آفرين هستم!!!!
كارآفريني يعني باور
كارآفريني يعني نگرش
كارآفريني يعني تلاش و پشتكار فراوان . باور اينكه آنچه مرا نكشد قويترم مي كند . اين جمله رندي پاش را خيلي دوست دارم كه در يكي از مقالات شما خواندم
«دیوارهای بلند را نساخته اند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند. دیوارها را ساخته اند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند. دیوارها مانع ما نیستند. دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازه ی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند…».
با تشكر فراوان از محمدرضاي عزيز كه باور و نگرش ما را هر روز و هر روز بالنده تر مي كند
جالبه چون منم توی همچین کلاسایی بودم و دقیقا ما هم به قارچ رسیدیم!!! فکر کنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه! نمیتونه شانسی باشه
اول از همه که کلا مطلب خوب و قابل تاملی بود ، اما جامع نبود
اینکه به اسم کارآفرینی خیلی از کارهای نامربوط و صرفا جهت کسب درآمد داره توی این مملکت میشه بحثی نیست و همونطور هم ک گفتبن و به نظر من درست ترین قسمت این متن هم همینه : «درست گفتهاند. در کلاسهای کارآفرینی به ما میگویند که کارآفرینها، اینگونه به دنیا نیامدهاند. آنها کارآفرین «شدهاند». اما به ما نمیگویند که آنها در سر کلاسهای کارآفرینی و در سمینارهای کارآفرینان موفق، به کارآفرین تبدیل نشدهاند. کارآفرینی در بستر شرایط متعدد محیطی و با حمایت ویژگیهای مختلف شخصیتی «بروز» پیدا میکند.»
اما برخلاف این ، این موضوع درمورد بازیگران صدق نمیکنه ،همانطور ک اگ زندگی نامه بازیگران معروف و بزرگ را بخونید به این میرسید که اونها از اول هم برای همین بازیگر شدن قدم برداشتن (خوندن زندگی نامه مریل استریپ ، کیت وینزلت ، آل پاچینو و سایرین توصیه میشه )
در مورد این قسمت متن :«جامعه را به دو گروه تقسیم میکنند: کارمند و کارآفرین. عموماً هم دیدهام که این دو گروه را نه هم سطح و هم رده و وابسته به هم و نیازمند به هم، که یکی را تابع دیگری و جیرهخوار دیگری میدانند. » . طبیعتا نباید کارمند را تابع دیگری و جیره خوار فرض کنیم اما با این قسمت که هم سطح و هم رده هستند به شدت مخالفم . بلاخره تفاوت فاحشی بین کارمندی و کارآفرینی هست و اون هم همون ریسک هایی هست که خودتون هم اشاره کامل کردید .
درنهایت همانگونه که مشخصه ، کارآفرینی در ایران صرفا به یک “دکان”(واژه مناسبتر پیدا نکردم) داره تبدیل میشه و همانطور که کنکور الان یکی از پول ساز ترین صنعتهای این کشور شده ، مشخصه که کار آفرینی هم داره به همون مسیر در اشل کوچیکتر میره !
و در آخر یک مسئله ی شخصی واسه ی خود من: همانطور که خود شما گفتید ، کار آفرینی در محیط کار و در شرایط کاری پیش میاد ،اما من خودم این موضوع را دیر فهمیدم و شاید اگر این مطلب شما و یا مطالب مشابه را زودتر میتنوستم بخونم و بفهمم ، دیدم به کار آفرینی و کارکردن در محیط کارمندی هم عوض میشد….شاید البته !
(البته عنوان یک مثال نقض :من دیدم کسی را هم که صرفا با گوشه نشستن و فکرکردن و تحقیق زیاد ، بدون حتی یک دقیقه فعالیت در محیط کاری ،کار آفرین شد و موفق هم بود اما اینگونه افراد درصد کمی از کارآفرینان را تشکیل میدهند)
در هرصورت امیدواریم از این متنهای و طرز دیدگاه ها بیشتر منتشر بشه و همینطور همیشه دوستان تحمل بحث و گفت و گو پیرامون ان را داشته باشند و هم چنین جرات نقض کردن صحبتهای شخصی مثل استاد شعبانعلی را هم داشته باشیم که دچار همان قضیه ی -مراد و مریدی – نشویم!!!!!
این یک دیدگاه بود از محمدرضا.این دیدگاه بسیار عالی رفتار اکثریت را پوشش میده.نمیشه با اشاره به اقلیت بازیگران موفق اون را زیر سوال برد.بازیگران موفق دیگه ای مثل گلشیفته فرهانی در مصاحبه میگه من اصلا نمیخواستم بازیگر بشم.
طبق تجربه خودم افرادی که از اول میخوان کارآفرین بشن، به این دلیل درصد موفقیتشون خیلی پایینه که اول با هزینه های کارآفرینی مواجه میشن، بعد میخوان دید استراتژیک داشته باشن!!! منظورم اینه که اول هزینه های ثابت کارافرینی براشون بوجود امده ( هزینه هایی مثل عدم درآمد، عدم توانایی ارضای نیازهای مختلف تا حتی هزینه مکان و تجهیزات و .. . ) و بعد در این شرایط به دنبال ایده ناب میگردن و متعاقبا تحت شرایط به هر ایده غیر استراتژیک و پر ریسک و یا با ارزش افزوده کم راضی میشن
از طرفی اینطور افراد در تصمیم گیری ها استرس بالایی را تجربه میکن چون اجازه اشتباه کردن و بازگشت از کارآفرینی به کارمندی را به خودشون نمیدن!!
اما یک کارمند وقتی میاد کارآفرین میشه که ریسک کارش خیلی پایین باشه و بسیار مطمئن باشه.
سلام استاد عزيز
شما بايد پزشك ميشدي البته پزشك اجتماع.
گاهي بعضي از نوشته هاتونو كه ميخونم با تمام وجود حس ميكنم كه كسي اينارو نوشته كه از يك عينك جادويي براي ويزيت اجتماع استفاده ميكنه، چون تشخيص هايي كه ميده از ديدن ريشه ها حكايت داره.
محمد رضاي عزيز جالب اينجاست كه من فكر ميكنم هم فلسفه و جامعه شناسي رو خوب درك ميكني هم اقتصاد و سياست رو. و من هر روز ازت درسي ياد ميگيرم.
ولي با وجود اينا بازم دليل نميشه كه از “ايسم” ها نترسيم!!
سلام محمدرضای عزیز
نمی دونم بهت گفته بودم یا نه که الان دارم تو رشته کارآفرینی تحصیل میکنم و چقدر جالب بود این مطلبت در مورد بحث کارمند و کارآفرین حتی یک کارمند هم می تونه کارآفرین بشه (intrapreneur)ولی خب اون عینکی که گفتی میتونه تمام ایده های کارمند رو داغون کنه و خفه…در مورد اینکه شخصی که میگه می خوام کار آفرین بشم اگر درست نظرت رو گرفته باشم یک شخص میتونه از روی اجبار کارآفرین بشه (necessity motive) یا از روی موقعیتهای خوبی که در جامعه هست (opportunity motive) که هرکدام از اینها شکلهای و ویژگیهای مختص به خودش رو داره خیلی چیزها و شرایط روی کارافرین شدن یک فرد و در مقیاس بزرگتر جامعه تاثیر داره ازعوامل محیطی تا عوامل شخصی در کل که از خیلی زوایا میشه به بحث کارآفرینی پرداخت و چیز یکه خیلی برای من جالب بود سیاست خیلی از کشورهای آسیای برای تقویت کارآفرینی از طریق سیستم آموزشی بوده منظورم گذاشتن ۴ تاواحد درسی نیستا منظورم ایجاد بازارچه های کوچک درون دانشگاه تا دانش آموزا و دانشجویانی که ایده ای دارن بیان و ایدشون رو پیاده کنن و برای شروع اون رو در مقیاس کوچک دانشگاه عملی کنن. ایده های کارآفرینی هم میتونه در تنش شکل بگیره هم در شرایط خیلی خوب جامعه و محیط من سرمایه دارم یا توانایی دارم ولی نمی دونم از این سرمایه مالی یا فردی چطور استفاده کنم یا حتی من شبکه اجتماعی خوبی دارم که همین شبکه اجتماعی خوب می تونه باعث ایحاد ایده کارافرینی در من بشه تو کشورهای با رشد اقتصادی بالا بیشتر کارافرینها از دل سختیها در میان ولی تو کشورهای با اقتصاد رو به رشد اکثر کارافرینها از دل موقعیتها و شرایط خوب که ظهور پیدا میکنن…یه بحث دیگه من شنیدم دانشگاه تهران ۶۶ تا دکترای کارآفرینی گرفته بعد رسما موندم که اینا واقعا چی فکر کردن و کشوری که من درس می خونم کلا تو کل کشور ۱۰ تا دانشجوی دکترای کارآفرینی داره ….به این نتیجه رسیدم وقتی درسم تمام شد باید فکر کار باشم تو کشوری به غیر از ایران …یعنی ۶۶ تا دکترای کارآفرینی یعنی سرویس دهی داغون دانشگاه…. آیا اونا استاد به اندازه کافی برای این ۶۶ تا دانشجو دارن و آیا بعد از فارغ التحصیل شدن این ۶۶ تا کار برای اونها هست یا نه یا اینکه محبورن برن کارآفرین بشن و الیته که کسی که تا مقطع دکترا درس خونده یعنی اینکه می خواد کار آکادمیک کنه…در کل که امیدوارم تو مسیله کارآفرینی دچار افراط و تفریط نشیم
سلام آقای شعبانعلی.بسیار عالی بود.چند روز پیش یکی از اقوام که حدود یکسالی هست که در کارخانه ای مشغول کاره و از شرایط کار ناراضی ، از من خواست که ایده ای برای کارافرینی بهش بدم و روی این موضوع فکر کنم .همون موقع بهش گفتم که خیلی زوده ولی الان با خوندن نوشته شما جواب کامل رو گرفتم.سپاس
محمدرضاي عزيز. خوب مثل هميشه بازم يه زاويه جديد به قضيه نگاه كردي و چقدر دوست دارم كه به قول دكتر علوي با يه پرسپشن ديگه از يه مسئله آشنا بشم.
استاد خوب من، در كنار تمام چيزايي كه ازت ياد ميگريم، چيزي كه بيشتر از همه در مورد تو و تيمت دوست دارم اينه كه باعث ميشين مخاطبانتون فكر كردن رو ياد بگيرن.ما اسير مسيرهايي هستيم كه اجدادمون رفتن.اسير تصاوير و تعاريفي هستيم كه واسمون ساخته اند و خوشحالم كه تو هستي و ياد ميدي كه فكر كنيم،تحليل كنيم و بعد انتخاب كنيم…اميدوارم هميشه باشي و در حركت به سوي تعالي…
“ایده ها و فعالیتهای بزرگ کارآفرینانه، با خلوت و خلسه و خلاقیت شکل نمیگیرند. آنها در تاریکی و تکرار و تنش متولد میشوند.”
این جمله شاید اگه بهترین نباشه یکی از بهترین جمله هایی هست که من در سال ۹۲ شنیدم و خیلی خوشحالم که در سال ۹۲ شنیدم
این جمله برای من خیلی ارزش داره :)
خیلی خیلی ممنون اقای شعبانعلی 🙂
عالی بود دکتر. چند سالیه که به این فکر می کنم. من اسمشو گذاشته بودم بحران کارآفرینی. دنبال فرصتم که دربارش تحقیق کنم و بیشتر بنویسم. باز هم سپاس
ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺷﻌباﻧﻌﻠﯽ « ﻣﺪﺭﮎ ﺩﮐﺘﺮﺍ » ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
“ایده ها و فعالیتهای بزرگ کارآفرینانه، با خلوت و خلسه و خلاقیت شکل نمیگیرند. آنها در تاریکی و تکرار و تنش متولد میشوند.”میشه این عبارت رو بیشتر توضیح بدین.آیا جمله اول مقابل جمله دوم یا نه؟
نمیدونم الان چی بگم دقیقا ۱ماهی میشه که دارم به این موضوع فکر میکنم
هر روز صبح که از خواب پا میشم و هر شب که میرم بخوابم و توی کل روزم به این موضوع فکر میکنم
عجیبه یه مثال جالبشم اینه که خیلیا با قهرمان شدن استیو جابز تو دنیای کسب و کار به دنبال تقلید ازش افتادن ولی در آخر تنها چیزی که تونستن ازش تقلید کنن رفتار های بدش بود !!!!!!
خیلی فکر میکردم که چطور یک شخص که حتی تجربه موفقی هم نداره و حتی کارمندی هم نداره خودش رو کارآفرین میدونه در صورتی که شاید بزرگترین کارآفرینای ما هم زیاد با واژه کارآفرین بازی نکنن!!
شاید خوب باشه که یک جوی باشه تا افراد تشویق به کارآفرینی بشن ولی انقدر ساده لوحانه برن به سمت یک چیز بدتر ازش سرخورده میشن!! به نظر من هم انقدر نباید سعی کنیم تو چارچوب کتابای که نویسنده هاش حتی کارآفرین هم نبودن به کارآفرین تبدیل بشبم
خيلي اغراق اميز بود، كليت حرفتون و اينكه ٢ بخشي شدن جامعه و غيره درست.
ولي اينكه لزوما كسي كه اتوماسيون اداري را راه مي اندازد و….. اينگونه نيست و واقعيت اين است كه اگر دنيا و جوامع به سوي رواج و جهت دادن كار آفريني هستند دليلش ايجاد بنگاه هاي كوچك و حل مشكل بيكاري و همچنين چرخش پول است ، و چيزي كه به نظر من در ايران كمتر به آن توجه ميشود چه در سطح مديران و چه كارمندان بحث كار آفريني سازماني است( البته سازمانهاي خصوصي) و فقط كار افريني را در راستاي كارافريني فردي ميبينند…..
آدم های بزرگ هیچ وقت “تصمیم” نگرفتن آدم بزرگی باشن.
سلام اگه شما منو جایی ببینید و من بگم در حال سبک سنگین کردن بین سه چهار تا ایده ای که تو ذهنمه هستم اونوقت درقیاس با اون آقا/خانمی که قبلا دیدین و اینجا ازش نوشتین چی فکر میکنین و چی ممکنه بگین و بعدا ممکنه چی دربارش بنویسین
سلام من خودم به جوابش رسیدم گفتم شمام درجریان باشید
جوایش اینه: پسرم تو شروع کن هر کدوم رو میخوای رندوم باشه میخوای قرعه کشی کنی میخوای به ندای دلت گوش بدی و … مهم اینه که شروع کنی
واي محمدرضا ازت ممنونم…من در پست قبلي كه آقاي تقوي صحبت كرده بودند چندين بار خواستم همين حرفي رو كه شما راجع بهش حرف زدي بگم ولي نمي دونم چرا از حرفم برداشت هاي ديگه اي شد و شايد هم خودم نظرم رو درست منتقل نكردم…ولي الان خيلي خوشحالم كه اينها رو از زبان شخص باتجربه اي مثل شما مي شنوم.
باز هم مرسي ازت
من عقیده دارم که در حال حاضر کارآفرینی در کشور ما مد شده و کلاس داره !!!
تا ده سال پیش این واژه خیلی رو بورس نبود ! کار افریده میشد ولی این قدر هیاهو نداشت!
سلام، کاملاً نامربوط!!!!
۸ مارس روز جهانی زن بر تمامی اهالی این خانه مجازی مبارک.
مثل اینکه این “القای” حس بزرگ بودن، یا بزرگ(گنده) فکر کردن، در تار و پود فرهنگمان رفته. یا شاید اینگونه نیز بشود فکر کرد که اصلا ما کار نکرده ایم و با فرهنگ و منش آن آشنا نیستیم. بیشتر در پی اعلام حس های خود نسبت به موضوعات هستیم. این جا در این تاپیک بحث اندر باب کارآفرینی و کسب و کار است ولی در مورد حس هایمان در مورد “ایسم” بحث می شود.
البته ببخشید من اصولا این قدر رک صحبت نمی کنم ولی فکر کردم این گونه بهتر و شاید مناسب تر باشد.
اعتراف می کنم چیزهایی که از زمان آشنایی با شما و مطالبتون یاد گرفتم برام بسیار کمک کننده تر، کاربردی تر و مفیدتر از تمام چیزهایی بوده که تمام این سال ها به اسم آموزش از منابع آموزشی یاد گرفتم.
از این بابت خوشحالم و همیشه سپاسگزار خواهم بود.
سلااااااام استاد عزیزم
چند هفته ایی هست که با سایت شما آشنا شدم و دارم آروم آروم مطالب رو میخونم و چیزهای زیادی یاد گرفتم ومیگیرم
اما امروز برای اولین باره که دارم عرض ارادت میکنم خدمتتون و کامنت میذارم
از خوندن این مطلب کلی به وجد اومدم ،انگار برای من نوشتین و من مخاطب خاص این مطلب هستم
اینکه چرا این فکر رو میکنم کلی توضیح داره که به خودم اجازه نمیدم بخوام براش وقت شما رو بگیرم
ولی ازتون خیییییییییلی ممنونم (با کلی انرژی بخونید و یه لبخند پت و پهن :)))))))
امیدوارم یه روز بتونم از نزدیک ببینمتون و توی کلاس هاتون شاگردی کنم
بازم ممنون
سلام استاد
سوال داشتم نه چندان مرتبط،
یکی اینکه ، واسه اشتراک ویژه سایت ” متمم” فرمودید حتما باید توی سطح مدیریت بود، یا اینکه من کارمند ( البته بخش خصوصی ) میتونم برای این بخش ثبت نام کنم؟؟
دوم اینکه ، کارفرما ی من خیلی از اصول رو در فضای کار تجاری به خوبی رعایت می کنه ولی وقتی مثلا یه هوی یکی از کارمندا به دلیلی تصمیم به رفتن و جدا شدن از مجموعه رو می گیره چنان به هم میریزه که اونای دیگه هم که نظری برای رفتن ندارند یا اساسا صمیمانه قصد موندن دارند عاصی میشن ، همه بخوبی کمافی سابق وظایف شخصی شون رو انجام میدن ولی رییس بهانه گیر و عصبی هست! من کارمند باید در چنین شرایطی که انصافا و اخلاقا وظایفم رو خوب انجام میدهم برای جلوگیری از بروز برخورد با توجه به دونستن اینکه حال رییس موقتا بهم ریخته هست باید چیکار کنیم استاد ؟؟
و به نظرتون اگه در بین همکارا کسی باشه که رییس نظرش رو میشنوه و کلا می تونه برای بهبود اوضاع مجموعه کاری انجام بده باید به رییس چی بگه ؟؟
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.
درتایید فرمایش شما
منم به دلیل اینکه فرصت تجربه کارمندی موفق در زمینه مورد نظرم رو پیدا نکردم و از طرفی آدم پرانگیزه ای بودم به کارآفرینی علاقه مند بوده و هستم اما تلاشهایی شکست خورده داشتم و به همین دلیل اخیرا به یکی از بزرگان حوزه کسب و کار درخواست کارآموزی دادم و البته ایشون به لطفی که داشتن من رو همکار خودشون میدونن و در تمام زمینه های کاریشون که گسترده هم هست به من اجازه دادن از تجربیات شون استفاده کنم در ایران و خارج ایران.
امیدوارم با این روش بتونم عقب موندن از برنامه م رو جبران کنم.
به دوستان جوانی که اول راه زندگی هستن عرض میکنم فریب آینده ای بر اساس تحصیلات و مدرکشون رو نخورن و به دنبال کسب همزمان تجربه باشن. البته حرفای دقیقتر رو استاد چند بار زدن و امید که عزیزان توجه کنن تا اتلاف کمتری در هزینه های عمر و سرمایه های مادی شون داشته باشن.
سلام.
زیباست وقتی که دیگر حال وحوصله ی “هیجان” هم از تو سررفته!!
بنشینی به نظاره ی مهری که انگار نه پایان دارد و نه شتابی برای پایان….
بنشینی به نظاره ی دستانی که تمام از دست رفته هات را رنگی تر می آورد به پیشکش روح خسته وناباورت…
زیباست وقتی نگاهی را میبینی ازجنس خودت که پر است از قدرانی و امید برای بلوغ وبهترشدن هر ماجرای
زخم خورده یا حتی تازه نابالغی….
حالا دیگر وقتش است…”
چه حرفهای بجا و قشنگی زدین. همه دلزدگی های من تبدیل به شوق ادامه راه شد.
“مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش ”
متشکرم استاد گرامی و عزیزم.
مثل همیشه به نکات ظریفی اشاره کردین که خیلی ها از دیدن و درکش ناتوانند.. . واقعا لذت بردم. ممنون.
و جمله ی آخر واقعا همون چیزیه که وقتی توی کتاب اسرار نوآوری های استیو جابز می خوندم، برام نکته جدیدی بود و خیلی ازش لذت بردم. اینکه می گفت توی شرایط سخت و دشوار هستش که ایده های نوآورانه و خلاقانه بروز می کنن … پس فهمیدم که می تونیم به اون شرایط، بعنوان فرصت های طلایی نگاه کنیم …
درضمن یک موضوع بی ربط : (با عرض معذرت;) )
“اگزیستانسیالیسم” رو که توی متن تون دیدم، یادم افتاد وقتی جوون تر بودم و مثل الان البته عااشق بچه های خیلی کوچیک .. وقتی یه بچه ای تازه زبون باز می کرد، یکی از کلمه های محبوبم که ازش میخواستم تکرار کنه و کلی بهش بخندم، همین کلمه بود: “اگزیستانسیالیسم ” !!!:)
ﺑﺎﺑﺎ ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻫﺴﺘﯽ! 🙂
🙂
تازه… یکی دیگه شم اینه: “کوالالامپور”! … امتحان کن، انقدر بامززه ست …
شهرزاد من همین الآن هم فارسیشو نمیتونم بگم… تا حالا فقط دوبار تونستم درست تلفظش کنم اونم بخش بخش… 😀
جاااااااااان:) … خوب واسه همینه که این کلمه ها رو انتخاب کردم دیگه طاهره جون …:) هرچی سخت تر بااامزه تر …;) البته اگه ببینم اون فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی اذیت میشه فقط یکبار گفتن کفایت می کنه …;)
یعنی کودک آزاری تا این حد؟؟؟!!! : )) من نهایتش از بچه میخوام مثلا بگه “چه ژست زشتی”. اونم فقط سه بار! نه بیشتر!!! 😉
واااای خدای من این سه کلمه “چه ژست زشتی” برای آزمون دکترای بچه به درد میخوره
والا من هر چه کردم نتونستم بیشتر از یکبار تکرار کنم 🙂 🙂 🙂 😉
یادم باشه حتما این کلمات اگزیستانسیالیسم و کوالالامپور و چه ژست زشتی رو روی خواهرزاده ام امتحان کنم!!!
فقط لطفا در حضور باباش باشه. تجربه نشون داده هر قدر بابای بچه بیشتر حرص بخوره، شما لذت بیشتری از خواهرزاده آزاری میبرید… 😉 🙂
پرهام جان. شما به بزرگواری خودت از سخنان بی ارزش ما بگذر. ۱۸ سال تو کلاسهای مختلف، اینطوری تحملمون کردن. شما هم چند صباحی تحمل کن. روزگار میگذره؛ سریع تر از حرفهای بی ارزش من…
دوستان عزیزم ،خیلی خوشحالم میکنید اگه لطف کنید و وقت بذارید و یک بار دیگه پست”اصلاح خواهان بی نام یا «رقصنده در تاریکی»”
به آدرسhttp://www.shabanali.com/ms/?p=1477 رو همگی با هم بخونیم… و این اصل رو به عنوان یکی از قوانین خونه مجازی خودمون فراموش نکنیم…
بعضی از جملات این پست رو اینجا دوباره مینویسم که خودم خیلی دوستشون دارم:
“شجاعت حرف زدن و تحمل نتایج آن، از جمله ضروریات اصلاح وضعیت موجود است و به خاطر داشته باشیم که در جامعه آزاد، آزادانه حرف زدن، هنر نیست و هنری اگر هست، شجاعانه حرف زدن در شرایط موجود است.”
“دوستی داشتم که میگفت: رقص در تاریکی را دوست ندارم. طرف مقابل تو، چه بسیار زیبا و فرشته رو باشد و چه زشت و نفرت انگیز، همیشه وقتی چراغ روشن شود احساس باخت میکنی!”
سلام
من یک مشکلی دارم.
متن های اساساً پر مغز استاد را می خوانم و مثل بقیه دوستان بسیار لذت می برم ولی نمی توانم برای بلند مدت- و حتی کوتاه مدت- عین آن را به خاطر بسپارم.
دیده ام که در لابلای گفته هایم، سخنان ایشان خودشان را نشان می دهند و حتماً در اندیشه ام. ولی آن ها را ، عین عبارت شان را برای بلند مدت می خواهم. اگر راه حلی دارید، ممنون می شوم به من هم بفرمایید.
ممنون
آقای علیرضا داداشیMicrosoft OneNote میتونه گزینی خوبی برای نگهداری و دسته بندی نکات باشه…
خیلی از راهنمایی و لطف شما ممنونم.
بدون شک EVERNOTE بهترین راه حل واسه اینکاره.
امکانات فوق العاده ای داره
سمیه عزیزم… و فکر میکنم پاسخ محمدرضای عزیز به دوستمون مرتضی در همون پست، هم میتونه واقعا تکمیل کننده این موضوع باشه که شما خواستی بهش اشاره کنی… (راستی می دونستی مبصر کلاس خیلی خوبی هستی؟:)..)
شهرزاد عزیز…منم یکی از همراهان مشتاق این سایت هستم…نه مبصر…:)))
اون که آآآره …بخاطر این همراهی قشنگ همیشگیت خیلی خوشحالم و بازم ممنون از همه ی زحمات ارزنده تو و دیگر عزیزانی که برای روشن نگه داشتن چراغ این خونه ،همراه تو و همراه ما هستن… 🙂
پرهام عزیز، من از طرف خودم از شما و سایر دوستانی که احیانا چون شما از این بحث آزرده شدند عذر میخوام، چون من شروع کننده ش بودم… فقط یه سوالی برام پیش اومد و اون اینکه آیا واقعا تمام کلاسهایی که شما در دوران تحصیلتون شرکت داشتید، صرفا از اول تا آخر کلاس، درس بوده و هیچ! یعنی بین تدریس استادان محترمتون و بحثهای علمی دانشجویان، هیچ صحبت متفرقه ای انجام نمیشده؟ اگه اینطور بوده، من خیلی خوشحالم که تابحال توی کلاسهای شما شرکت نداشتم… !! و به نظرم بعضی وقتها هم شایداستاد عزیزمون، محمدرضا، با خوندن چند پیامی متفاوت و اینچنین ، دمی پس از خستگی و فشارهای روزانه، لبخندی بر روی لبانش بشینه…
… و البته یک چیز دیگری هم که به نظرم خیلی جالب اومد …اینکه من اولین باره که اسم قشنگ شما “پرهام”!!! رو توی کلاس های درسمون می بینم… فکر نمی کنین توی کلاس ها زیادی غیبت داشتید؟!! تا جایی که من میدونم بیش از سه جلسه غیبت در کلاس، منجر به حذف اون کلاس میشه… که البته استاد عزیزمون اونقدر بزرگوار هستند که این قوانین سخت رو اعمال نکنند… ( اگرچه قوانین سختی که شما در مورد کلاس ها گفتید چیز دیگری است و منو به یاد موسیقی ماندگار The Wall انداخت! ) … شاید هم همه ی کلاس ها رو تشریف دارید اما اسم نازنینتون رو تغییر دادید !!.. در هر صورت همکلاسی عزیز ما هستید و امیدوارم همیشه موفق باشین.. 🙂
فکر کنم ایشون از همکلاسی های جدید الورود ما هستن و خیلی با قوانین اینجا آشنا نیستند شهرزاد جونم
سلام دوستان عزیزم اینجا چه خبره؟ من دیر رسیدم. بازم دعوا شده؟ 🙂
راستی منم به بچه ها قسطنطنیه رو یاد میدم، امتحان کنید جالبه 🙂
ما که مدرسه میرفتیم بین کلاسهای درسمون یه چیزی با عنوان “زنگ تفریح” هم داشتیم؛ شما رو نمیدونم!
روحیه آدما با هم فرق میکنه خب! اونوقتا ما رو صندلی معلممون آدامس جوییده شده میذاشتیم تازه وقتی بهمون میگفت «آدم عصر حجر» کلی هم ذوق میکردیم!! : ))
بچه های مثل پرهام هم زیاد بودن! زنگ تفریح که میشد وایمیستادیم دم آبخوری، روشون آب میریختیم : )))
یادش بخیر…
افسوس اینجا نه آبخوری هست و نه میشه جایی آدامس چسبوند! 😉
به دوستان مجموعه آموزشی “بالا بالا” رو پیشنهاد میکنم!! 🙂 🙂
از مكالمتون لذت بردم 😀
“…به ما نمیگویند که آنها در سر کلاسهای کارآفرینی و در سمینارهای کارآفرینان موفق، به کارآفرین تبدیل نشدهاند. کارآفرینی در بستر شرایط متعدد محیطی و با حمایت ویژگیهای مختلف شخصیتی «بروز» پیدا میکند.”
خیلی خوب بود. ممنون
سلام استاد
از هیجان بعضی نوشته های شما طوری به وجد می آیم که دست و پایم را گم می کنم.خیلی خیلی خیلی ممنون.
راستی یک نکته در مورد مطلبی که به عنوان « آموخته های یک معلم….» لینکش را گذاشته اید. حتما به یاد دارید که اجازه گرفتم در وب سایتی به اشتراک گذاشته شود و مثل همیشه موافقت کردید ولی نوشتید کاش نام شما را نبرم چون بعضی ها…. من آن مطلب را با هدف استفاده تعداد بیشتری از کاربران مجازی برایشان ارسال کردم ولی استفاده که نکردند هیچ، حتی نظرشان را هم نگفتند. فکر کنم حالا متوجه منظورتان شدم. البته با آنها قطع ارتباط کرده ام و حتی خودم هم دیگر برایشان مطلب نفرستادم.
همه که مثل شما نیستند.
برقرار باشید
برعکس تو من از جذابیتی که ism- ها برام داشتن داخلشون شدم و فهمیدم قشنگیشون فقط به این دلیله که همه چیز رو label میزنن و مغز این کار رو دوست داره… وقتی فهمیدم طبق طبقه بندی قشنگی که دارن، یه bias خیلی خوشگلتر پشت همشون خوابیده و وقتی واردشون میشی مثل غول توی تاریکی میپره بیرون و خودنمایی میکنه، منم ترسیدم و دیگه فقط گوش کردم…