مقدمه ۱: در اینستاگرام عکسی گذاشتم و زیر آن نوشتم جمله متعلق به آقای Ronad Coase است در کتابشان که رشد اقتصاد چین را تحلیل کرده اند و کتابشان واقعاً خواندنی است. بعضی دوستان آمدند و نوشتند: ببخشید! اسم کتاب چیست؟ با خودم فکر کردم، کسانی که حوصله ندارند روی همان موبایل که به اینترنت و اینستاگرام وصل است، چهار کلمه Ronald Coase Book China را تایپ کنند و نام کتاب را جستجو کنند، آیا واقعاً ممکن است من نام کتاب را بگویم و این دوستان بلند شوند و بروند و بخرند و بیایند و بخوانند؟ تازه اگر بدانند که انگلیسی است و کتاب در ایران نیست و باید چند بار به دوست و آشنا رو بیندازند که در مسافرت تفریحی به کشورهای اطراف یا مسافرت کاری به غرب، آن را خریداری کنند که ماجرا دشوارتر هم میشود!
مقدمه ۲: طی مدتی که در اینستاگرام مطلب گذاشتم، صدها موضوع جدید باز شد که هرگز در مورد هیچکدام به صورت مشروح صحبت نکردم و نکردیم. صادقانه بگویم هم وقت بود و هم حوصله. اما اینستاگرام جای مناسب نبود. فکر کردن، ایستادن و توقف کردن میخواهد. وقتی که عمیق ترین حرفهای بزرگان تفکر دنیا، از یک سو با تصویر دختری که زبان خود را با دندانهایش گاز گرفته و به دوربین موبایل خیره شده و از سوی دیگر با تصویر جوجه کباب و گوجه فرنگی و خیارشور، «ساندویچ» میشود، بدیهی است که حاصل چندین دهه تلاش و ممارست و تفکر این نوادر روزگار هم، به اشارهی انگشت اشاره، از صفحه نمایش ناپدید و محو میشود.
مقدمه ۳: زمانی دوست داشتم فهرستی از مطالبی را که باید در آینده مورد بحث قرار میدادیم، در روزنوشته ها تحت عنوان چرکنویس قرار دهم. هنوز هم آن فهرست به همراه فهرست پیشنهادی بچه ها در زیر آن، وجود دارد و حالا که دوباره بیشتر مینویسم، فرصت خوبی است که به آنها فکر کنم. اما احساس میکنم در کنار آنها، نوشته های اینستاگرام هم، چرکنویس خوبی است. بنابراین، اکنون که دوباره به سراغ نوشتن های ساده و خودمانی اینجا بازگشته ام، تصمیم دارم آنچه را که تا کنون به اشاره از کنارش عبور کردیم، در اینجا به بحث بگذارم و بتوانیم در کنار یکدیگر، بگوییم و بشنویم و فکر کنیم. آن چیزی هم که از این به بعد در اینستاگرام خواهید دید، فهرست موضوعات آینده بحث های ما خواهد بود. بگذار تا اهل شبکه های اجتماعی، خوش باشند و بخوانند و احساس درک و فهم کنند و با برداشتن موبایل و اسکرول کردن چند عکس، احساس کنند که گامی بزرگ، در مسیر فهم و درک و تفکر، به پیش برداشته اند! ما در اینجا گرد هم در همین خانه مجازی، مینشینیم و فکر میکنیم و حرف میزنیم.
اما بعد…
داگلاس آدامز در قسمتی از داستان طنز راهنمای مسافران کهکشان میگه:
حدود هفت و نیم میلیون سال طول کشید تا محاسبات انجام شد و در نهایت، پاسخ اعلام شد. پاسخ چهل و دو بود! الان کامپیوتر داره کار میکنه که سوال رو پیدا کنه! شاید بیشتر از اون هفت و نیم میلیون سال طول بکشه!
من – مستقل از اینکه آدامز در ذهن خودش چه داشت و از این گفتگو که داخل یک رستوران انجام میشه، میخواست چه نتیجهای بگیره – خیلی این جمله رو دوست دارم. برای من تداعی کنندهی رفتار بسیاری از ما در دنیای امروزه. یک اصطلاحی وجود داره به نام ذهن پرسشگر و معمولاً وقتی این اصطلاح رو به کار میبرند به معنای ذهن منتقد، و در مقابل ذهن پذیرنده به کار میره. کاش با الهام از این دو اصطلاح، دو اصطلاح دیگر هم رایج میشد: ذهن پرسش یاب در مقابل ذهن پاسخ یاب.
برای ما جواب خیلی مهمه. ما امروز در میان جوابهای زیادی غرقیم. اما سوال، چیزی نیست که دغدغهی جدی ما باشه.
ما در مدیریت اصرار داریم که بگوییم سرمایه انسانی. اگر کسی بگوید منابع انسانی، او را چپ چپ نگاه میکنیم. اگر گفت نیروی انسانی که دیگر مرتد به مدیریت است. اما یک بار نمیپرسیم، کدام سوال و دغدغه و چالش، باعث شد که در پاسخ واژهی سرمایه انسانی خلق شود.
ما در ارتباطات و مذاکره میگوییم تشخیص دروغ. اما نمیپرسیم که تشخیص دروغ، پاسخ کدام سوال است؟ آیا سوال این است که آیا تو به من دروغ گفتی؟ یا سوال این است که دوست دارم بدانم که اگر به من دروغ میگویی، کدام رفتار یا ویژگی در من، تو را به دروغ گفتن ترغیب کرده است؟
ما میگوییم آموزش مجازی. آموزش مجازی یک پاسخ است. یک راه حل است. اما پاسخ به کدام پرسش؟ به کدامین مسئله؟ امروز در حوزه مشاوره مدیریت و حوزه نرم افزار، همه میگویند راهکار دارند. همه میگویند ما Solution Provider هستیم. کاش کسی هم بود که Problem Provider میشد. سوال روی میز ما میگذاشت. امروز همه میدانیم که پاسخ ۴۲ است. بعضی هم هستند که میگویند ۴۱ پاسخ بهتری است. عده ای هم میگویند چون ۴۸ بزرگتر از ۴۲ است، حتماً پاسخ مناسب تری است. آنقدر در میان پاسخها غرق شده ایم که گاهی فراموش میکنیم بپرسیم: عذر میخواهم. کند ذهنی من را ببخشید. شاید من نمیدانم و شما میدانید. اما قبل از انتخاب پاسخ ۴۱ و ۴۲ و ۴۸ من یک مشکل کوچک دارم: سوال چیست؟!
کسانی که امروز در فضای دیجیتال فعالیت میکنند، اصطلاح Big Data را زیاد شنیدهاند. این روزها، هر کسی میخواهد بگوید که خیلی از فضای اطلاعات و داده سر در میآورد توضیح میدهد که من متخصص Big Data هستم. بعد هم برای شما با سینهای ستبر و ژستهای روشنفکرانه، توضیح میدهد:
این روزها، روزگار اطلاعات است. همه رفتارها ثبت میشود. دیگر تحقیقات بازار به شیوه سنتی و با آن پرسشنامه های قدیمی لازم نیست. امروز دنیا در هر لحظه حجم گستردهای از دادهها را ذخیره میکند.
اینکه شما چند تماس تلفنی داشتهاید. اینکه به کدام سایتها سر زده اید. اینکه روی هر عکس اینستاگرام چقدر توقف کردهاید. اینکه در شبکههای اجتماعی در چه لحظاتی چه کسانی را لایک زدهاید. اینکه چند بار در روز یا هفته یا ماه، انتقال پول از حساب خود انجام دادهاید. اینکه چه میخرید. اینکه چه نمیخرید. اینکه کسی که A را خرید با چه احتمالی B را میخرد. حتی اینکه تعداد خمیردندانهایی که یک نفر در سال میخرد و تعداد دوستان فیس بوکش، تا چه حد میتواند اعتیادش را پیش بینی کند!
راست میگویند. این روزها به شیوهی سنتی پرسشنامه لازم نیست. ما با هر قدم، با هر تنفس، رفتار جدیدی انجام میدهیم و ابزارهای تکنولوژیک، آن را ثبت میکنند. حجم دادهها زیاد است و متخصصانی به پردازش آنها مشغول هستند. عصر پرسشنامهها به سر آمده. اما عصر پرسش چطور؟
روزگاری، کسی که شریعتی میخواند، مشخص بود که چه پرسشی دارد.
کسی که مطهری میخواند، پرسشش معلوم بود.
کسی که ولتر میخواند پرسش مشخص داشت.
کسی که حافظ می خواند پرسشش معلوم بود.
حتی معلوم بود جنس پرسش کسی که مولوی میخواند با جنس پرسش کسی که سعدی میخواند چه تفاوتی دارد.
اما آنچه امروز دانشگاه ها به ما یاد میدهند، پاسخ است. پاسخ به پرسشهایی که نمیدانیم چیست و نخواهیم دانست چیست.
امروز، پیامی که من و شما در گروههای وایبری میگیریم، پاسخ است. پاسخ به سوالی که هرگز نداشته ایم و نپرسیدهایم.
آنچه امروز در شبکههای اجتماعی میخوانیم، نه پرسش است و نه پاسخ. یک بستهی اطلاعاتی جذاب است که به دلیل جذابیت، به اشتراک گذاشته شده است.
دنیای امروز دنیای پاسخهاست.
ظاهراً کیفیت پرسشها از هزاره های گذشته هم کمتر شده است.
دریغ و درد که سرگرم شدن در میان پاسخ ها، این توهم را ایجاد میکند که پرسشها را هم میدانیم.
نیچه زمانی گفته بود: هر کس که چرایی داشته باشد با هر چگونه ای خواهد ساخت.
کاش بود و میدید این روزگار شگفت انگیز را: در دنیای امروز ما، چراها در هجوم ترسناک چگونه ها، مدفون گشته اند.
دنیای ما دنیای چگونه هاست…
۱- در مورد و خطاب به محمدرضا: محمدرضای شعبانعلی عزیز واقعا خیلی عالی فکر میکنی و عالی هم مینویسی. واقعا ازینکه نوشته های شمارو میخوانم خیلی حس خوبی دارم. شاید علتش نزدیک بودن نوشته هایتان به طرز تفکر خودمه (البته با اجازه شما). به نظر من شما یک انسان متفکر عملگرا و ایده آل گرا هستید (اگر اشتباه کردم بفرمایید). معتقد به تلاشید. تلاش و تلاش و تلاش (خودم سالها این شعارم بود). دوست دارم یک پست در مورد تلاش بنویسد. بنظر من مشکل ما کم تلاش کردنه و زیاد حرف زدن. مردم ژاپن سالها تلاش کردند و حرف نزدند و الان حرفهای زیادی برای زدن دارند.
۲- در همراهی با این پست: واقعا پرسش کردن مهم تر از پاسخه. من هم همیشه اولا دوست دارم بی نهایت سوال ازم پرسیده بشه و دوما دوس دارم سوال زیاد بپرسم (شاید یکی از علت هاش مورد اوله). یعنی در هر جمعی قرار میگیرم میگم بپرسید از من احتمالا جوابتان را نمیتوانم بدهم ولی یک فضا در ذهنم برای آن سوال باز میشود و ازینکه ذهنم پر از سوال باشه حس خوبی دارم و باعث میشه همیشه در حال مطالعه برای پیدا کردن جوابهایشان باشم.
ممنون خیلی نوشته هشدار دهنده و اموزنده خوبی بود. این مطلب را من به خوبی و با تمام وجودم درک میکنم چرا که مدتی است به این نتیجه رسیدم که بیشتر رویداد ها و حتی اتفاقات به زعم خودمان اتفاقی بطور مستقیم متاثر از نوع سوال هایی است که در ذهن ادمی در جریان است. بدون شک مسیر زندگی هر شخص را نوع سوال هایی که هر روز از خود می پرسد, مشخص میکند.
بنظر من دقیقا همین مشکل در آموزش هم هست. استاد میاد و جواب صدها مساله رو مسلسل وار به دانشجوها ارائه میده، درحالی که اصلا سوالی در ذهن دانشجو شکل نگرفته…
انواع و اقسام مشخصات یک قطعه یا مدار رو محاسبه و طراحی میکنیم بدون اینکه بدونیم این ها پاسخ به کدوم مشکل و نیاز هستن و زود هم فراموش میشن
و بعدها که کاری انجام میدیم و به مشکلی برمیخوریم و علامت سوالی در ذهنمون شکل میگیره، دوباره برمیگردیم به همان مطالب و تازه متوجه میشیم آهان! همه اون محاسبات و تئوری ها که میگفتن برای این کار و پاسخ به این نیاز بوده!!
يك عمر دنبال فلسفه زندگي مي گشتم در آستانه ۳۰ سالگي ديدم زندگي مثل برق و باد مي گذرد و من هنوز فلسفه اش را پيدا نكردم، گفتم فلسفه را رها كنم و با اين ابهام زندگي كه معلوم نيست از كجا آمده ايم به كجا مي رويم احياناً چرا در اين مختصات مكان و زمان به دنيا آمدم و اصلاً من چرا اين جوري هستم و چرا حتي خودم را هم نتونستم انتخاب كنم؟ اگر قابليت تعويض خيلي چيزها در دنيا وجود داشت من احتمالاً اول خودم را تعويض مي كردم. خلاصه يك مدتي بي خيال اين فلسفه بافي ها و به قول معروف چراها به خوبي و خوشي داشتم زندگي مي كردم كه باز دوباره نمي دونم از كجا بحران فلسفي ام عود كرد و الان دارم فكر مي كنم كه برخلاف حرف استاد عزيز در دنياي چگونه ها زندگي نمي كنيم بلكه هر كسي در دنياي خودش زندگي مي كند كه اين دنيا مي تواند پر از چراها يا چگونه ها و يا شايد ساده و بي سوال باشد و الان از ديدگاه من خوش به حال آنهايي است كه در دنياي بي سوال زندگي مي كنند و شايد حداكثر يك چگونه اي هم آن وسط مي پرسند.
سلام محمدرضاي عزيز
متاسفانه وقتي سئوالي وجود نداشته باشد حق انتخابي وجود ندارد و وقتي انتخابي نداري با انبوهي از چگونه ها روبرو هستي و در نهايت محكوم به انتخاب از بين يك يا چند تاي آنها هستيم .
انسان امروز به دليل سرعت انتقال و حجم بالاي اطلاعات ديگر به اينكه چه چيزي را انتخاب كند فكر نمي كند، مي آيد ، مي خواند يا نمي خواند، لايك مي كند و چيزي از خود به جا مي گذارد مهم نيست چه چيزي را لايك كرده مهم حضور است نه كيفيت آن.به عقيده من خيلي از اطلاعات موجود در شبكه هاي اجتماعي براي حداقل من قابل اطمينان نيست حداقل در شرايط فعلي در كشور ايران .(البته خود اين غير قابل اطمينان بودن در دلش هزاران ناگفته دارد.)
به همين دليل شبكه هاي اجتماعي را خيلي دوست ندارم چون همه چيز مي تواند وارونه شود حتي خود من .
شايد سرعت دنيا اين اجازه را ندهد آنطور كه مي خواهيم زندگي كنيم ولي اگر انتخاب و سئوالي داشته باشيم در انبوه چگونه ها چه فرق مي كند ده بالا ده پايين.
ممنونم
سلام استاد، من هم که حرفم همین مقدمه شما و تقریبا نتیجه گیری بحثتون بود، گیرم که یه خورده شما مطلب رو بیشتر باز کردید. ولی آخرش نفهمیدم که چرا کامت منو تو پست دوم دوازدهم اسفند یه روز قبل این مطلب و مقدمش پاک کردید. یادمه نتیجه ی اونم شبیه نتیجه گیری بحث شما بود.
سلام.بهش فکر نکرده بودم ….با دسته بندی جدیدی از اطلاعات مواجه شدم …باید بیشتر فکر کرد…لذت بردم
محمدرضای شعبانعلی بسیار عزیز ، با این که یکسالی می شود که مشتری مطالب این جا هستم و هر دفعه که وقت کنم صفحه ات را باز کنم ،زانوی تلمذ به زمین می زنم و از تو چیز یاد می گیرم اما هیچ وقت برای تو مطلب ننوشته بودم و کامنت نگذاشته بودم . در وبلاگم چرا الیته . آن جا تعریفت را کرده ام و در فهرست وبلاگهای مورد علاقه ام در صدری ، اما هیچ وقت نشده بود که چیزی بنویسم . کمی اش را می گذارم به حساب کمی وقتم ، کمی اش را می گذارم به حساب تنبلی و بیشترش را می گذارم به حساب این که هردفعه که چیزی ازت می خوانم و واقعا یاد می گیرم و و واقعا موافقم نمی دانم دقیقا چه می توانم بنویسم که مناسب و در خور این نوشته های خوب تو باشد . برای همین اصطلاحا همیشه خواننده خاموش بوده ام . امشب فرصتی دست داد و خواستم به این وسیله ازت بابت این نشر علمی که داری تشکرات بسیار بسیار فراوان خودم را ابلاغ کنم و عذر تقصیر که چرا زودتر درست به کیبرد نشدم !
نوشته ها و مطالبت بسیار پربارند و بسیار بدرد بخور و خوشحالم که جایی را می خوانم که بر خلاف جریان کوته بیننانه این روزهای جامعه حرکت می کند . موفق و منصور باشی دوست گرامی
سلام بر محمدرضا و دوستان
یادم نیست توی کدوم روزنوشته ها بود که گفته بودی ما خیلی از چیزها رو زودتر از اون موقعی که باید یاد بگیریم باهاشون مواجه می شیم.من این روزا دارم تازه خیلی از چیزایی که چند سال پیش تو مدرسه یا کتابا با گوشام شنیدم و با چشمام دیدم و با دستام لمس کردم و…اما یادنگرفتم رو یاد می گیرم!توی کلاس های دانشگاه هم الان همین طوره.توی اکثر درسا استاد قبل از اینکه بیاد درس بده حداقل من رو متقاعد نمی کنه که چرا باید فلان ساختار یا فلان روش رو یاد بگیرم واین داره به کدوم سوال جواب میده و گاهی اوقات با این مقدمه مواجه می شی:”تو کنکور سال های قبل اومده!”.بعد که می خوایم مشکلی رو توی محیط کار حل کنیم و نمی تونیم حلش کنیم و تقاضای کمک از دیگران می کنیم و به ۹۰ درصد جواب می رسیم حالا تازه می فهمیم و می گیم “آهان!اینو که خودمم بلد بودم!”.توی شبکه های اجتماعی هم که…امیدوارم بتونم هر روز حداقل یه سوال جدید داشته باشم.یاعلی.
سلام و درود
بحث خیلی جالبی مطرح کردین، یک تمرین خوب که از دکتر فرهنگ یاد گرفتم و شاید برای افزایش روحیه پرسشگری در مقیاس فردی موثر باشه، اینه که هر روز که از خواب پا میشیم ۵ تا سوال جدید از خودمون بپرسیم (دنبال جوابش الزاما نباشیم، دنبال پرسیدن سوال جدید باشیم) اولاش راحته اما بعد از مدتی چون سوال تکراری نمیشه پرسید، باید کمی فکر کرد و بعد از سال ها، سوال ها ممکنه ته بکشه و مجبوری در طول روز به سوال جدید فکر کنی! و شاید ذهن ناخودآگاه شب تا صبح که خوابی دنبال سوال جدید باشه.
فقط نمیدونم که اگر جوابای سوالا رو پیدا نکنیم، سر بالین فقیهی نومید کوزه ای دیدم لبریز سوال سهراب سپهری خواهد شد یا نه؟!
علی
چه دیدگاه جالبی..
نوشته هاتون همه بکر و آرامش بخشه..
محمد رضا ..
راستش من خیلی اوقات در انبوه دیتا های جذاب احساس خفگی می کنم …
یه دورانی با علی طهماسبی عزیز ( از تحلیل گران متون مقدس) کوه می رفتیم. یه بحثی رو شروع می کرد، حین بالا رفتن سوال های ما شروع می شد. از یه جایی به بعد دیگه به سوال ها جواب نمی داد. می گفت میتولوژی یونان رو خوندی؟ کمدی الهی رو خوندی ؟ تاریخ جهان رو خوندی ؟ وقتی می گفتیم نه ! جواب می داد که تو بیست و چند سالته چطور اینا رو نخوندی و الان می خوای توی چند دقیقه من به همه سوال هات سریع و فوری جواب بدم؟
که شب سرت رو بذاری رو بالش راحت بخوابی؟
می گفت به سوال های بزرگ ذهنتون جواب های حقیرانه ندید. هیچ اشکالی نداره که برای یک سوال جواب نداشته باشید،تا اینکه همه جواب ها تو مشتتون باشه و …
نسل ما فرهنگ دغدغه مندی رو نداره شاید…
سلام
لذت میبرم وقتی دغدغه های جامعه را با برداشت شما مرور میکنم..بسیار ممنون
هفته گذشته یه سمینار big data بود…یکی از چالش های مخابرات هم همین حجم زیاد اطلاعات بود و شرکت های تجاری مختلف راهکارهایی می دادند….همون جا یه سوال واسم پیش اومد نمی دونم چقدر به بحث مرتبطه و اگربی ربطه قبلش عذرخواهی میکنم…سوالم این بود:حجم انبوه پیام های تبلیغاتی که روزانه خیلی از مشترکین را شاکی میکنه….جز این حجم انبوهه که با راهکارها و هزینه های خاص خواستار کاهش بعد و…. ان ها هستیم؟!!! شایداین یه نمونه خیلی کوچیک از اطلاعاته غیرمفیدی که خوداگاه ایجادش کردیم و حالا همون ها دارند ما رو از خیلی چیزها باز میدارند……ازماست که برماست….این به این دلیل نیست که سوال را خوب نفهمیده ایم؟!!
و یاد این جمله افتادم عامل حیات ما عامل مرگ ماست
سلام
خیلی خوب نوشتید، چرا؟! شاید چون این موضوع یکی از اصلی ترین موضوعات مهم برای فکر کردن و دقت کردن بهش باشه.
شاید اگه نیوتون در مورد سیبی که افتاد سوال نمی کرد الان دنیای ما شاید به شکل دیگری بود، سوال خیلی مهمه و در مورد هر چیزی که نوشته ایم هم میشود سوال کرد، یه جایی خونده بودم که آینده ی ما خیلی به این مربوطه که حالا چه سوالاتی رو از خودمون می پرسیم
نمی دونم فردا که از خواب بیدار میشم هم به این اندازه که حالا این پست رو خوندم،اهمیت سوال کردن برام مهم خواهد بود یا نه!
فکر کنم شاید بهتر باشه تا صبح بشینم و از خودم سوال کنم ;))
سلام.به نظر من جذابیت چگونه ها برای حل شده بودن آنهاست.در مورد چگونه ها حتی اگر بخواهیم نظر جدیدی بدهیم (۴۲/۴۱/۴۸!!)حوالی جواب را داریم.اما در مورد چرا ها نمیتوان به این سادگی بود تلاش و تحقیق و مسئولیت پذیری می خواهد.من یک سالی ست وارد زندگی مشترک شدم و در ماه های اول با همین بحران پاسخ زیاد مواجه شدیم واین تجربه به ما کمک کرد تا به دنبال سوال برویم.ببینیم این *چگونه هایی*که به ما پیشنهاد میدن برای کدوم *چرای*ماست؟
یک مطلب مرتبط با مقدمه این پست :
مرگ خواندن: از کتاب تا اینستاگرام
http://1pezeshk.com/archives/2015/03/death-of-book.html
یادتونه یکی از کارتون های دوران کودکی ما کارتونی بود به نام : “چرا و به چه علت؟” که نکات علمی رو به صورت ساده و جذاب می پرسید و سپس برای بچه ها توضیح می داد.
یکی از کتابهای علمی معروف و جالب دوران کودکی مون هم این بود: “به من بگو چرا؟” و …
واقعا امروزه چقدر از این جنس برنامه ها و کتابها… توی زندگی بچه ها هست و نقش داره؟؟
به نظرم چقدر خوبه که آدم ها از همون دوران کودکی با پرسیدن ها، چراها، به دنبال جواب رفتن ها، تأمل ها و اندیشیدن ها خو بگیرن و باهاش بزرگ بشن و جزئی جدانشدنی از زندگی شون بشه …
»جیمز آلن»، نویسنده ی کتاب «تو همانی که می اندیشی»، هم حرف قشنگی می زنه… میگه:
“برای رسیدن به موفقیت واقعی، همواره این چهار سوال را از خودت بپرس: چرا؟.. چرا که نه؟ .. چرا من نه؟ .. چرا حالا نه؟”
” اولین قدم برای یافتن پاسخ اینه که مشکل ( سوال ) رو به رسمیت بشناسیم ”
عاااااااااااالی بود جناب شعبانعلی عزیز جانا سخن از زبان ما می گویی ، حقیقتا در دنیایی که همهمه حرفهای تکراری آشوب داغی درست کرده که توان له له کردن رو هم ازمون گرفته، خوندن متون از دل برآمده شما مثل لیوان آب تگرگیه که جگر آدمو خنک میکنه، بر قرار باشید …
ممنون از علی بابت معرفی ناشر ترجمه کتاب “چین چگونه سرمایه داری شد”
من یک سوالی در مورد خواندن کتاب ها دارم شاید سوال بعضی از دوستان هم باشه
کسی که سطح زبانش متوسط هست، و سخت متون لاتین رو میخونه برای مطالعه این کتاب ها چه روشی رو استفاده کنه بهتره؟
دنبال میانبر نیستم و میدانم محمدرضا چقدر با میانبرها مخالف است مخصوصا اگر همه دنبال آن باشند، ولی بیراهه رفتم هم مشکل کوچکی نیست
از دوستان خواهش میکنم در مورد تجربه خواندن کتاب های انگلیسی اگه میتونن کمکی بکنند، بعضی کتاب ها خیلی سخته خوندنش، بعضی شون به درد نمیخوره بعضی شون ربطی به رشته و علاقمندیت نداره.
مثلا الان بعضی از کتاب هایی که محمذرضا معرفی کرده رو رفتم پی دی اف شون رو پید کردم، اونقدر متنش سخته که هر ساعت دو صفحه جلو نمیرم تازه با گوگل ترنسلیت و البته ابهام در مورد منظور نویسنده
لاک پشتی در آرزوی دویدن…
سلام دوست عزیز
به نظر من برای متون انگلیسی اگر سراغ گرامر گشتاری برید خیلی بهتر میتونید با رفرنس خوندن کنار بیاید. این گرامر چند سالی هست که توسط دکتر آموخته در ایران در سه ترم تدریس میشه و بنیان گذار این گرامر هم نوام چامسکی هستش.
یکی از راه های خوبی که میشه ترجمه رو قوی کرد علاوه بر کلاس های دکترآموخته .. اینکه یک کتابی که خوب ترجمه شده رو با اصل کتاب بزاری جلوت اول سعی کنی خودت ترجمه کنی بعد بری ترجمه رو نگاه کنی اشکالاتتو در بیاری .اگر زبانت خیلی ضعیف نباشه خیلی زود راه میوفتی . البته کلن با خوندن چندتا متن کم کم عادت می کنی
سلام
خواستم تشکر کنم که یکی از نکات فایل صوتی یادگیری که توجه من رو به خودش جلب کرد این جا به طور مفصل شرح داده شد. اون نکته برای یک سوال خواندن بود( و یا ایجاد یک سوال در نهایت). خوشحالم از این حس که مطالب محمدرضا دقیقا به صورت مرتبط با هم و پیوسته ارایه میشه طوری که در عین تازه بودن مطلب خواننده پیوستگی اون رو درک میکنه.
سلام
بیانت عالی بود.
حدود ۱۵-۳۰ دقیقه ای میشد که دیگه حوصله قورت دادن قورباغه (داشتم یکی از درسهای دانشگاهمو میخوندم) رو نداشتم و به زور خودمو مجبور میکردم به کارم ادامه بدم!خلاصش که دیدم بازده نیست!اومدم اینجا یه نفسی تازه کنم و بعدم برم یه حشره ای به جا قورباغه مذکور قورت بدم (راستی خیلی ممنون این حشرهه تونسته اهمال کاریم رو کمتر کنه) ! با توجه به اینکه خسته بودم اما این متن اونقدری جذبم کرد که علاوه بر خوندن کاملش وادارم کرد به فکر کردن و نوشتن!
دیدگاه یکی از بچه ها برام تداعی کننده روزایی شد که منم میخواستم بدونم چرا؟! جدا چرا شروع میکنن به اموزش مطالبی که جوابن؟جواب سوالایی که ما نمیدونیم چی هستن؟شب امتحانم سوال ها رو که نه!باید خط فکری مدرس رو پیدا کنی تا نتیجه بگیری اما خوب میشه اگه سوالی ایجاد کنیم!
ممنون به خاطر بودنت
بارها با خودم مرور کرده بودم قول شریف پیامبر را که : “حسن سوال نصف العلم : نیکی پرسش نیمی از دانش است “. اما فقط یه مرور ذهنی بود و تا وقتی که مهلت اتمام پایان نامه ام تحصیلیم به حداقل نرسیده بود لمسش نکرده بودم . شرایطی که امروز برای پایان نامه طی می کنم مولود عدم صرف زمان برای تعریف دقیق و شفاف مسئله ای هست که قرار بود حل کنم . به یاد یادداشت پنج تصمیم مهم زندگی شما می افتم و اینکه ما برای انتخاب ها و تصمیماتی که گرفته ایم احتمالا مسئله ای برای حل کردن نداشتیم جز آنچه جامعه ما به عنوان کلاس اجتماعی برای افراد مطرح می کند و یا در شرایط بهتر مسئله شخص دیگریست. و امروز دنیای ما دنیا چگونه هایی است که فارغ از هر چرایی فقط با تقلیدی ساده و سطحی و تنها با تغییر عنوان و نه متن به نتیجه می رسد
خیلی وقتها مطالب این سایت رو که میخونم یهو با خودم میگم : دستمریزاد ، حرف دل منو زدی . به اینجا که می رسم انگار غم عمیقی سراسر وجودمو فرا میگیره که چرا خودت نمیتونی حرف خودتو بزنی فقط وقتی حرف دلتو از زبون دیگران میشنوی شیفته میشی انگار که یه همدرد پیدا کردی
اینبار هم از همون دفعات بود
همیشه به خودم و دوستام میگم کیفیت پرسش هامون رو بایستی ببریم بالا(البته این خودش ازون پاسخ های بی پرسشه)
باید یاد بگیریم سوالات خوبی تو ذهنمون بسازیم چرا که خیلی وقتها یه پرسش خوب خودش یه پاسخه
یاد کتاب سه پرسش تولستوی افتادم
اونجا گه به این نتیجه میرسه که سعادتش در گرو دونستن پاسخ سه پرسشه
من فک میکنم اون سه تا پرسش به خودی خود یه پاسخ بسیار بزرگه به معمای زندگی
یه مدیر خوب همیشه باید بدون تو سازمانش سوال چیه ، وقتی سوال رو بدونی به عبارت بهتر مسیر پیدا کردن جواب رو دونستی!
یه کاراگاه خوب معمولا” سوالات خوبی داره: مثل: انگیزه قاتل از قتل چی بوده؟
مظنون ترین شخص چه کسی بوده؟
مقتول با چه شخص یا اشخاصی خصومت داشته؟
قتل مقتول از همه بیشتر به نفع چه کسی بوده؟
و …
خوب که فکر میکنیم میبینم دونستن جواب هر کدام از این سوالها دایره افراد مظنون رو کوچکتر و گوچکتر و حتی شاید منجر به شناسایی قاتل یا کشف معمای قتل بشه
.
در پایان بایستی اضافه کنم که به شدت عذاب میکشم از ارتباط با افرادی که خودشون رو دایرة المعارف جوابها میدونن و به شدت علاقه مند به افراد پرسشگر
آن کتاب را دنیای اقتصاد منتشر کرده است
http://www.ketab.ir/bookview.aspx?bookid=1928020
اصلاً اینقدر حجم اطلاعات پرت و پلا زیاد شده که فقط اسکرول باید بکنی پایین و یک لایک به طرف کسی که آن متن را کپی/پیست کرده پرت کنی تا به این کار احمقانهاش ادامه دهد و عمرش را بیش از پیش تلف کند!
کاش مطلبی درباره Information Overload مینوشتی
چرا دنبال چراها نمیگردیم….؟
دفن چراها در چگونه ها را از دوران ابتدایی به دانشاموزان یاد داده میشه؟؟بدون چون و چرا همه چیز را قبول میکنن…
محمدرضا خیلی خوب بیان کردی.
من در مورد زندگی شخصی خودم و مشکلاتی که دارم همیشه وقتی مسائل مختلف رو مرور می کنم و به نوعی دنبال پاسخ ها می گردم و دنیال راه حل ها برای مشکلات، آخر به این موضوع می رسم.
احساس می کنم همیشه هر راه حلی برای بازه ی کمی به من جواب میده و بعضی وقتا به خودم میگم انگار ذهنم پاسخ ها و راه حل ها رو پس میزنه و قدرت تحلیل خودش از دست داده، اما بعد به خودم میگم اصلا چرا رفتی سراغ این موضوع؟
اصلا از کچا میدونی که این موضوع، این مطلب، راه حل تو بود؟
راستش اینقدر راه نصف و نیمه رفتم و اینقدر پاسخ ها رو سطحی فهمیدم که گاهی از خودم می ترسم. پرسش که نداشتم هیچ، پاسخ ها رو هم درک نکردم
سلام
اگه بدونی چقدر حرصم میگیره وقتی میبینم اکثر بازدید کننده های موزه با دیدن آثار،برقی که به چشماشون میشینه نه بخاطر زیبایی و هنر که بخاطر یافتن سوژه هاییه برای شبکه های مجازی.
خیلی وقتا اگه فضای گفت وگوهامون اجازه بده، بهشون میگم:خوبه گذشتگان برای ما یه خوراک خوب به یادگار گذاشتن که هم بکار خودشون اومده هم بکار شبکه های اجتماعی!
Simon Sinek نویسنده ، سخنران و متخصص رهبری ، در یک سخنرانی سایت TED با معرفی دایرهی طلایی، سه سطح از نحوهی سوال پرسیدن را مشخص میکنه.
۱ ) سوالاتی که با چهچیز، چهکاری (What) شروع میشوند .
۲ ) سوالاتی که با چهگونه (How) شروع میشوند.
۳ ) سوالاتی که با چرا (Why) شروع میشوند.
http://www.ted.com/talks/simon_sinek_how_great_leaders_inspire_action
این سخنرانی جدید نیست ، اما به نظرم دیدنش زیر این پست روزنوشته ها هم خالی از لطف نیست .
دوست خوبمون ضیاء ، در وبلاگ خودش در مورد این سخنرانی یه پست نوشته که جالبه ، لینک نوشته های دکتر شیری رو هم میتونید ببینید.
http://x-need.blog.ir/tag/TED
اصلاح : لینک نوشته های سید ساجد متولیان در سایت دکتر شیری
لطف دارین سمانه خانوم.
دقیقا یکی از مشکلات من توی دانشگاه همینه! و در مدرسه هم همین بود!
البته فقط راجع به بعضی استادها.
بابا مشکلت چیه که این کارا رو می کنی آخه، این همه خودتو اذیت می کنی… برای چی ؟!!!
آقا میاد از اول تا آخرش خیلی مطمئن حرفاشو می زنه و می ره !
امام علی(ع) می گه: آگاه باشید! کسی که نمی داند، نباید از آموختن شرم کند، زیرا ارزش هرکس به چیزی ست که می داند.
یه دانشمند هم به نام چارلز استین متز می گه : no man really becomes a fool until he stops asking questions
کاش اصن می شد ما می نشستیم یه بخش از درسو هربار خودمون می خوندیم و بعد می رفتیم سر کلاس از استاد سوالامون رو می پرسیدیم، من نمی دونم چه اصراریه اصلا استادا درس بدن؟
واقعا زور نداره برای تحقیقات درمورد تاثیر باد شکم گاوها بر گرم شدن زمین ۱۹میلیون دلار(اگه اشتباه نکنم، آمار دقیقش تو کتاب بی شعوری اومده)تحقیقات انجام شده؟ کاش از خودشون یه لحظه سوال می پرسیدن خب که چی ؟!!؟!
ضمنا این جمله تون خیلی دلنشین بود: کسی که حافظ می خواند پرسشش معلوم بود… ممنون. 🙂
چرا در دنياي امروز ما،چراها در هجوم ترسناك چگونه ها مدفون شده اند؟
ما چه كرده ايم كه آنقدر چگونه ها برايمان جذاب شده اند كه چراها را از ياد برده ايم؟