بیش از یک سال است که به بهانههای مختلف و با کلمات مختلف، در مورد هنر متوقف شدن و دست برداشتن از تلاشهای بیهوده صحبت کردهام. شاید آنچه اکثر شما به یاد دارید، همان جملاتی باشد که در قالب فایل دیرآموخته هم منتشر شد:
اما هر چه میگذرد و بیشتر فکر میکنم و بیشتر با دوستانم صحبت میکنم، میبینم که کمتر بحثی وجود دارد که به این اندازه، نیازمند دقت و توجه باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتم با وجودی که قبلاً به شکلهای متفاوت و بهانههای مختلف، در این زمینه نوشتهام، بخشی از آن حرفها را در اینجا گردآورده و به بیانی دیگر، تکرار کنم.
معمولاً در فرهنگ عامه، برخی توصیهها و اصول و ارزشها، به عنوان اصولی مطلق و خطاناپذیر، توصیه و ترویج و تحسین میشوند و صحت آنها چنان قطعی فرض میشود که کمتر کسی فرصت یا جرات نقد کردن آنها را پیدا میکند.
از جملهی این ارزشها، پشتکار است. تلاش دائمی و پیگیری دائمی یک هدف تا لحظهای که به آن دست پیدا کنیم.
آیا دقت کردهاید که در روایت عاشقی دو نفر، با لحنی تحسین برانگیز توضیح میدهند که: اینها ده سال یکدیگر را میخواستند و آن قدر صبر کردند تا به هم رسیدند؟
آیا شما هم در بستگان خود، کسی را دارید که چند سال پشت کنکور کارشناسی یا ارشد یا تخصص مانده باشد و سپس در همان رشتهای که میخواسته پذیرفته شده باشد؟
آیا شما هم این جملهی منسوب به ادیسون خستگی ناپذیر را شنیدهاید که پس از هزار بار شکست در اختراع لامپ میگوید: من شکست نخوردم. فقط هزار راه مختلف پیدا کردم که به اختراع لامپ منتهی نمیشود!
آیا شما هم از کارآفرینان، داستان شکستهای متعددشان و سرسختیهایشان را شنیدهاید؟ اینها بارها و بارها ورشکستگی و بدهکاری را تجربه کردهاند، اما دست از هدف خویش برنداشتهاند؟
آیا شما هم کسانی را میشناسید که سالهاست در یک رابطهی نامطلوب و آزاردهنده گرفتار هستند، اما هنوز برای بهتر شدن آن تلاش میکنند و با افتخار میگویند: من امیدم را از دست نمیدهم؟
از این دست مثالها کم نیستند. ذهن اکثر ما، نسبت به این نوع پشتکار، سوگیری مثبت دارد. به عبارتی، اگر به صورت دقیق و علمی و با بررسیهای همه جانبه، به این نوع مسائل فکر نکنیم، بسیاری از ما در نخستین قضاوت، داستانهای بالا را مثبت ارزیابی کرده و تحسین میکنیم.
اما آیا تعقیب دائمی یک هدف و متوقف نشدن تا آخرین لحظه، همیشه یک انتخاب مناسب است؟ اگر نیست، مرز بین پشتکار به عنوان پیشنیاز انکارناپذیر رشد و موفقیت و پشتکار به عنوان یک حماقت کجاست؟ چه باید بکنیم تا در تشخیص مرز این دو، دچار اشتباه نشویم؟
هر چه با خودم فکر میکنم، تشخیص این مرز چندان ساده نیست و در واقع، شاید بتوان گفت که کیمیای رضایت و موفقیت، از آن کسانی است که این مرز را به خوبی تشخیص میدهند. کسانی که پشتکار ندارند و به زودی دست از تلاش میکشند، عموماً افراد کاهل و تنبلی هستند که به سرباری برای دیگران تبدیل میشوند و کسانی که بیش از حد، برای دستیابی به یک هدف، پافشاری میکنند و پشتکار به خرج میدهند، گاه به انسانهایی از خود بیگانه تبدیل میشوند که هویت خویش را در تحقق یک هدف مشخص، تعریف و جستجو میکنند.
تصمیم گرفتم برخی از نکاتی را که به باور من میتواند به تشخیص دقیق این مرز کمک کند، در اینجا بنویسم و از شما هم خواهش کنم که اگر توضیحات و معیارها و راهکارهای دیگری در ذهن دارید، به آن بیفزایید تا شاید زیر این عنوان، مجموعهای از حرفها و ایدهها و راهکارها به وجود بیاید که بتواند به همهی ما، در به کارگیری هوشمندانهی پشتکار کمک کند.
نخستین نکتهای که به ذهن من میرسد این است که بپذیریم که بعضی از هدفها، تاریخ انقضا دارند. گاهی اوقات، چنان غرق در پیگیری اهداف خود میشویم که منقضی شدن آنها از نگاهمان پنهان میماند. کم نیستند کسانی که چنان در جستجوی نوشدارو غرق میشوند که مرگ سهراب را هم نمیبینند و حتی انگیزه و دلیل اصلی جستجوی نوشدارو را هم فراموش میکنند.
فکر میکنم تاریخ انقضای یک هدف، مسئلهای شخصی باشد و کسی نتواند به سادگی آن را برای فرد دیگری تعیین کند. مثلاً من فکر میکنم بازی دانشگاه و ادامه تحصیل و سرگرمیهای مرتبط با آن، در هر قالب و به هر شکلی، باید قبل از ۲۵ سالگی تمام شود و پس از آن، درس و مدرسه، یک هدف منقضی شده است. چون آنها به خودی خود هدف نیستند و صرفاً ابزاری برای زندگی هستند. شاید از نگاه شما این هدف در سن کمتر یا بیشتر، منقضی شود. اما به هر حال، تاریخ انقضایی وجود دارد که باید در موردش فکر کنیم (طبیعی است که من هم معتقد و عامل به این مسئله هستم که باید از گهواره تا گور دانش را جستجو کرد. اما به خوبی میدانم و میدانیم که جستجوی دانش و جستجوی مدرک، اگر دو مقولهی متضاد نباشند، لااقل هم معنا نیستند).
دومین نکتهای که به ذهن من میرسد این است که بهتر است تاریخ انقضای اهداف را، در همان نخستین گامهایی که به سوی هدف برمیداریم مشخص کنیم. چون هر چه جلوتر میرویم، وابستگی احساسی ما به هدفمان بیشتر میشود و ممکن است نتوانیم به سادگی در مورد آن تصمیم بگیریم.
سومین نکتهای که به ذهن من میرسد این است که توان و پشتکار خود را صرف اهدافی کنیم که واقعاً اهداف خودمان هستند. اهداف پدر و مادر، اهداف همسایگان و اهداف جامعه، فقط وقتی میتوانند ارزشمند باشند که با الگوی ارزشی و اولویتهای شخصی ما همسو باشند. مطمئنم که سوء برداشت نمیشود اما باز دلم میخواهد تکرار کنم که احترام به والدین با اطاعت بی چون و چرا از والدین تفاوت دارد. بسیار میشناسم پزشکان و مهندسانی را که برای خشنودی والدین، درس خواندهاند و اکنون گرفتار بیهودگی و پوچی و افسردگی هستند و یا برای رضایت والدین خود تن به رابطههایی دادهاند که پس از مدتی میوهی خیانت از نهال آنها روییده و همان والدینی که توصیههای خود را در لباس خیرخواهی بر تن فرزندان خویش میکردند، امروز در جستجوی راهکاری برای درمان ذهن و زندگی فرزندان خود، از این مطب به آن مطب و از این مشاور به آن مشاور و از این دادگاه به آن دادگاه، راه میروند و گریه میکنند و ضجه میزنند.
چهارمین نکتهای که به ذهن من میرسد این است که در ادامه دادن و تلاش برای دستیابی به اهداف، به راهی که طی شده نگاه نکنیم. بلکه به راهی که در پیش است توجه داشته باشیم. روبرت گانتر در کتاب تصمیم گیری خود توضیح میدهد که بسیاری از سوانح کوهنوردی، در مواردی روی میدهد که فرد کوهنورد، در تصمیم گیری بین ماندن و رفتن، به جای آنکه به آذوقه و مسیری که پیش روی خود دارد توجه کند، به مسیری که طی کرده است توجه میکند.
شاید من برای رسیدن به این قله، سه هزار کیلومتر راه طی کرده باشم. شاید از کوهپایه تا نقطهای که در آن قرار دارم، ده شبانه روز راه آمده باشم و شاید تا قله تنها چند ساعت راه مانده باشد.
اما اینها، نمیتوانند توجیهی برای ادامه دادن مسیر باشند. اگر میخواهم در مورد ادامه دادن مسیر تصمیم بگیرم، باید ببینم که تا قله چقدر مانده است و وقتی به قله میرسم، چقدر راه را باید بازگردم و آیا برای این رفتن و بازگشتن، منابع کافی (اعم از زمان و غذا و وسایل مختلف) در اختیار دارم یا خیر؟
اگر چه تجربه نشان میدهد که بسیاری از کوهنوردان، به دلیل مسیر طولانی که طی کردهاند و انرژی زیادی که صرف کردهاند، احساس میکنند تنها گزینهی موجود، ادامه دادن مسیر است و پیکر بیجان خود را در مسیر رفت یا برگشت، برای رهروان بعدی به یادگار میگذارند.
پنجمین نکتهای که به ذهنم میرسد این است که ادامه دادن و پیگیری یک هدف از ترس قضاوت دیگران، واضحترین شکل حماقت است. چرا که اگر به هدف برسیم، کسی در آنجا برای تشویق ما منتظر نخواهد بود و اگر به هدف نرسیم، علاوه بر رنج تحمل قضاوت دیگران، وقت و عمر و انرژی خود را نیز باختهایم. موفقیت من و شما، در مورد عموم انسانها، قبل از تحسین، حسادت را برمیانگیزد و شکست مان، قبل از همکاری و همیاری، ترحم را برخواهد انگیخت. پس چه بهتر که برای اهدافی بجنگیم که هدف خودمان هستند و در مسیر هدفهایی ببازیم که خود انتخاب کردهایم که در این صورت، هر چه پیش آید، خوشگوار و لذتبخش – یا لااقل قابل تحمل – خواهد بود.
ششمین نکتهای که به ذهنم میرسد این است که اکثر هدفها در زندگی، هدف نهایی نیستند. هدف نهایی در زندگی، چیزی از جنس احساس است. احساس رضایت. احساس شادی. احساس مفید بودن. احساس خدمتگزار بودن. احساس اثربخش بودن. احساس پیشرو بودن. احساس متمایز بودن. احساس انسان بودن. یا هر احساس دیگری که در جستجوی آن هستیم. بسیاری از هدفهایی که ما در زندگی دنبال میکنیم، صرفاً ابزار هستند. شاید هر زمان که فکر میکنیم بیش از اندازه برای یک هدف تلاش کردهایم و هنوز به نتیجهی دلخواه دست پیدا نکردهایم، زمان مناسبی باشد که به این سوال فکر کنیم: آیا هدفهای دیگری وجود ندارند که بتوانند همان احساسی را که من در پی آن هستم، برای من ایجاد یا تامین کنند؟
هفتمین نکتهای که به ذهنم میرسد فراتر از آن است که در اینجا به آن بپردازم. فقط اشاره وار مینویسم تا در فرصت دیگری در موردش حرف بزنیم. گاهی اوقات ما چیزی را وجود دارد با چیزی که بوده مقایسه میکنیم و فراموش میکنیم که آن را با چیزی که میتوانست باشد مقایسه کنیم. هیچکس نمیداند و نمیتواند بداند که آیا هزار بار تلاش ادیسون برای اختراع لامپ، کاری درست بوده یا کاری احمقانه. تنها خود ادیسون است که میداند انتخاب او درست بوده یا نه. شاید اگر ادیسون اختراع لامپ را رها میکرد و این هزار تلاش ناموفق را صرف کار دیگری میکرد، دنیای او و دنیای امروز ما، جای بهتری برای زندگی بود.
[…] در این میان باید به «هنر انتخاب نکردن» و متوقف شدن هم توجه داشت. از این منظر «جایی در میانه» […]
[…] در این میان باید به «هنر انتخاب نکردن» و متوقف شدن هم توجه داشت. از این منظر «جایی در میانه» […]
سلام وقت همه دوستان بخیر
شعبانعلی اندیشمند مثل همیشه از توضحیات عالیت ممنونم .
برای من مساله پیگیری، چیزی از جنس سوال پرسیدن میمونه . بهتر اینجوربگم فرض کنیم که ما هدف رو رها کردیم آدم با سوالاتی که توی ذهنش میمونه و پاسخی براشون پیدا نکرده چیکار کنه ؟
مثال رو روی خودم میزنم ، من از ۲۶ سالگی در شهرستان کسب و کار خودم رو راه انداختم کسب وکار اول که یک کتاب فروشی دوست داشتنی بود به دلایلی که به ظاهر این میتونه باشه که من با شریکم به اختلاف خوردیم بهم خورد
اما من موندم و هزار سوال .
۱٫ چطور باید توافق اولیه رو انجام میدادیم ؟
۲٫ بیزینس مدل یک کتاب فروشی موفق به چه شکلی میتونه باشه ؟
۳٫ چرا وفتی به اختلاف خوردیم نتونستیم مساله رو راحت حل بکنیم ؟ چی باید می دونستم اون لحظه که نمی دونستم ؟ آیا مساله فقط نداشتن مهارت در تفویض اختیار بوده ؟ اگر ندونستن یک مهارت به این سادگی میتونسته اینقدر سنگین باشه چطور و از کجا باید این رو میدونستیم و یادش می گرفیتیم ؟
این جنس از سوالات و سوالات مبهمی که حتی ادبیات لازم برای مطرح کردنش برای من وجود نداشت میتونست دلیل پیگیری باشه که شاید الان از نظر بقیه برای من پشتکاری احمقانه به نظر میرسه .
مثل پازلی که داری حلش می کنی لذت حل کردن کل پازل خیلی میتونه جذاب باشه . نمیدونم این از چه جنس احساسیه ولی میدونم سوالی که حل نشده کلافه میکنه ادم رو و کاری باهات میکنه که پیگیر جواب درست باشی حداقل
[…] که در وبلاگم مینویسمش، متوجه شدم که مرتبط به پست هنر متوقف شدن هست و آقا معلم چقدر خوب راههایی رو برای کسب مهارت درک […]
“گاهی اوقات ما چیزی را وجود دارد با چیزی که بوده مقایسه میکنیم و فراموش میکنیم که آن را با چیزی که میتوانست باشد مقایسه کنیم.”
چقدر این جمله فکرم رو مشغول به خودش کرد، برام این سوال به وجود اومد که اصلا من درست حرکت میکنم؟ اصلا مگه درست رفتن داریم؟ یا به هر چیزی که غلط رفتن نباشه میگیم درست؟ چطوری میشه بفهمیم داریم درست حرکت میکنیم، اصن به سمت چی داریم حرکت میکنیم؟ مثلا من سعی میکنم خوب درس و کتاب بخونم چون اگر خوب نخونم، کار دیگه ای رو بلد نیستم خوب انجام بدهم (اگر همین کار رو تازه خوب انجام بدم!) ؟ چون درس خوندن نباشه، خوب نیست؟ یا چون درس خوندن بهم حس خوبی میده یا اینکه با تعاریف ذهنی من درس خوندن کار مفیدی هست؟ گاهی وقتا فکر میکنم نکنه دارم خودم رو گول میزنم، چون بلد نیستم استراتژی و هدفی برای خودم داشته باشم، هر کاری رو که حسم رو خوب کنه و مفید بدونم، انجام میدم.
الان هم نزدیک آخر سال هستیم، مرور بر سالی که گذشت آدم رو خیلی روشن میکنه که سال قبلی رو چطوری گذرونده، چرا اینطوری گذرونده اصلا. اما چطوری میشه متری به دست آورده، چطوری میشه آدم خودش رو بسنجه، خب البته اینجا برمیگردم به سوال مهمتر، چطوری آدم برای خودش هدف و استراتژی میسازه، واقعا میتونه اصلا بسازه؟ چطوری بفهمیم چی میتونستیم باشیم؟ چی میخواهیم باشیم؟
[…] نوشت ۲: اینبار هم دیر آموختم با اینکه پیش ترها در اینجا درباره ی هنر متوقف شدن خوانده […]
[…] اینبار هم دیر آموختم با اینکه پیش ترها در اینجا درباره هنر متوقف شدن خوانده […]
سلام. یه سوال دارم. دیروز جمله ای از شما رو خوندم و عینا در زیر مینویسم.
جابر بن حیان و نیوتن، عمری در تلاش برای کیمیاگری بودند هر دو شکست خوردند اما حاصل تلاشهای یکی، تولد شیمی بود و حاصل کار دیگری، رشد فیزیک. آنچه ما نبوغ مینامیم،عموماً نمایش بیرونی تلاشهای گستردهی شبانه روزی است تلاشها ثبت نمیشوند و دستاوردها میمانند و مردم آن را، به عنوان “نبوغی معجزه وار” در ذهن تاریخ ثبت میکنند.
یعنی اگر جابربن حیان و نیوتون هم این مرز رو درست تشخیص داده بودند شاید علوم فیزیک و شیمی بدین شکل رشد پیدا نمی کردند؟ یعنی ما هم می تونیم در طول زندگیمون مثل این بزرگان یه هدف رو که فکر می کنیم می تونیم بهش دست پیدا کنیم تا آخر عمر ادامه بدیم و به این دل خوش باشیم که در صورت نرسیدن به اون هدف می تونیم از دستاوردهای جانبی احتمالی اون بهره مند بشیم؟
اجازه بدید من هم به سومین نکتهای که نوشتید، سوره ی مریم آیات ۴۱ تا ۵۰ ترجمه ی آیت ا… موسوی همدانی رو اضافه کنم:
من به موارد اشاره شده، این را هم اضافه میکنم:
« ادامه دادن به خاطر تشویق و تعریف دیگران »
(حال مستقیم بگویند یا غیر مستقیم بخواهند) این دردی ست که من چشیده ام و اشتباهی که مرتکب شده ام، خواسته ایم موردی را امتحان یا مرور کنیم و در اثر تشویق و خواستِ دیگران، به یک هدف تبدیل شده و ناخوادآگاه در حال ادامه دادنش هستیم.
با این تیکه اش خیلی حال کردم:
موفقیت من و شما، در مورد عموم انسانها، قبل از تحسین، حسادت را برمیانگیزد و شکست مان، قبل از همکاری و همیاری، ترحم را برخواهد انگیخت
با سلام و تشكر از استاد عزيز بابت اشتراك تجربياتشون، خيلي خوشحال ميشم با توجه به مطالب گفته شده در مورد شكست ها و اهداف آبراهام لينكلن، ما رو از نظرتون بهره مند فرمائيد.
سلام به آقای شعبانعلی و هر کسی که نظرم را می خواند.
آقای شعبانعلی با این موافقم که در راه رسیدن به اهدافمان باید به مسیری که در پیش داریم توجه کنیم. اما به مسیری که پشت سر گذاشته ایم هم معتقدم.
به نظر من باید به مسیر پیش رویمان توجه کنیم و ببینیم که آیا این مسیری که در راه داریم ما را به هدفمان می رساند یا نه؟ چه کمبودهایی در این مسیر داریم و اینکه به چه لوازم جدیدی برای تحقق هدفمان نیاز داریم. سپس این ها را در مسیری که پشت سر گذاشته ایم و در مسیرهایی که امتحان نکرده ایم جستجو کنیم. شاید اصلا پیدا نشوند شاید هم پیدا شوند. اما به هر حال تصور می کنم که بهتر از این است که اصلا به مسیر گذشته توجه نکنیم. تصور می کنم تنها با نگاه به رو به رو نمی توان نیازها را رفع یا اصلاح کرد.
مثال کوهنوردی مثال بسیار خوبی است. شاید بتوان در آنجا بدون در نظر گرفتن مسیر گذشته برای مسیر پیش رو تصمیم گیری کرد. اما این مثالی است با ویژگی های خاص. به نظر من در زندگی روزمره، در کار و اهدافی که برای آنها تعریف می شود نمی توان بسیاری از اهداف را مانند هدف کوهنوردی و مسیرهایشان را مانند مسیر کوهنوردی و لوازمشان را مانند لوازم کوهنوردی دانست. هرچند مثال های بسیاری هم وجود دارند که می توان مانند کوهنوردی با آنها برخورد کرد.
هفت نكته بسيار مهم و قابل توجه براي هر شخصي در مسير زندگي.
ممنون از همه تلاشتان در ارائه مطالب تاثير گذار و تامل برانگيز.
پايدار و با نشاط باشيد.
مطلب بسیار شگفت انگیزی بود.
«تاریخ انقضای بعضی اهداف» برای من مطلب تازه و تاثیرگزاری بود.
سوال نکته شش هم خیلی خوب بود. واقعا بعضی مواقع هدف های دیگری هستن که همون احساس نهایی رو به آدم میدن. فقط باید دنبال این هدف جدید رفت و شروع کرد.
نکته هفت هم خوب بود؛ برداشت من این بود که «بدتر از این هم میشد بشه» ویا «بهتر از این هم میشد بشه».
.
خیلی وقتا نگاه کردن به مسیله از بالا و در واقع سعی در ایجاد یک نگاه بی طرفانه شاید بتواند کمک کند. به این معنا که من به عنوانی شخصی که برای پیشرفت تا اینجا تلاش کرده ام تصمیم به ادامه نگیرم بلکه به عنوان کسی تصمیم بگیریم که در این لحظه وارد جریان شده است. فارغ از دستاوردها تا کنون، مسیر باقی مانده، تاریخ انقضای اهداف و…. را بررسی و تصمیم گیری کنم.
سپاسگزارم به خاطر این مطلب خوب و تفکربرانگیز.
نکتهی سوم بااینکه درسته ولی به گمانم مرتبط با این موضوع نیست، بلکه به بحث انتخاب هدف می پردازه و اینکه چه چیزهایی ارزش هدف شدن دارند. صحبت ما در مورد اینه که حالا که هدف رو انتخاب کردهایم، تا چه حد باید برای رسیدن به اون پشتکار نشون بدیم.
روشی که من گاهی وقتها استفاده کردهام، اینه که هر از گاهی کار و تلاش رو متوقف می کنم و همه چیز رو کمی از بالاتر نگاه می کنم. فکر می کنم که هدف اصلی چی بود، آیا درست انتخاب کردهم، آیا ارزشش رو داره، آیا راه دیگه ای نداره و بعد برای ادامهی راه دوباره تصمیم گیری می کنم.
منم دور و برم مثالای زیادی در مورد این تلاش تموم نشدنی میبینم…مثلا امسال که کنکوری بودم بعضی روزا برای درس خوندن میرفتم کتابخونه…اونجا تو زمانای استراحت با چندتا از بچه ها آشنا شدم که سال سوم و چهارمشون بود که کنکور میدادن و فقط و فقط پزشکی میخواستن!!!نمیدونستم چجوری باید بهشون بگم که مسیرای بهتری هم هست یا حداقل بیشتر فکر کنن در مورد این تصمیم حرص درآر!
یه مثال دیگه هم که باز زیاد شده تلاش پایان ناپذیر بعضی ها برای ازدواج کردنه…راستش اولش با خودم میگفتم به خودی خود این تصمیم بدی نیست که یه نفر داره تلاش میکنه شریک زندگیش رو پیدا کنه اما دقیقا مثه نکته ای که شما گفتین وقتی دقت میکردم میدیدم اکثرا فقط میخواستن مجرد نمونن و ازدواج کنن و حتی شاید نمیدونستن از ازدواج چی میخوان…
به نظرم داشتن این هنر متوقف شدن مسئله ای هست که فقط بعد فردی نداره یعنی قطعا تو بعضی از متوقف نشدن های ما بعد اجتماعی هم تاثیر ناچاری داره…شاید یکی از راه های رسیدن به این هنر افزایش خود باوری آدم باشه و اینکه به خودمون یاد بدیم ما با مجموعه ای از اهداف و تلاش هامونه که معنا پیدا میکنیم نه صرفا فقط یه هدف یا یه مدل کار خاص….و به نظرم این حس مفید بودنو باید بذاریم تو این ایستگاهایی مثل مدرسه یا دانشگاه و…تجربه کنیم تا بفهمیم توی چی خوبیم و توی چی انقدری خوب نیستیم که لازم باشه انقدر بدون توقف بجنگیم…
مت کوالسکی (George Clooney) : رایان طناب، منو رها کن
رایان استون (Sandra Bullock) : نه اینکارو نمیکنم ، نمیذارم رها بشی توی فضا..
مت کوالسکی : رها کن رایان ، یاد بگیر که توی زندگی به موقع دست بکشی و رها کنی.
Gravity | 2013
بالاخره من تونستم خودمو برسونم
چقد عقب بودم
مطالب یکسال گذشترو خوندم کاملا متوجه شدم که چرا بلاک شدم :))
چه چیزایی که از دست نداده بودم :((
با وجود شروع مدرسه ها برناممو جوری تنظیم کردم که هر هفته ساعت ویژه ب اینجا فقط اختصاص بدم و نه هیج شبکه اجتماعی دیگه ایی
ممنونم از بلاکت محمدرضا وگرنه برای همیشه چندتا مطلب نابو از دست داده بودم 🙂
این مطلب بسیار عالی می باشد و البته برای من ملموس.به نظرم هنر متوقف شدن با غلبه بر ترس از دست دادن ممکن هست.
سلام. نکته ی مهم :حرکت کردن و رسیدن به اهدافی که خودمان دلمان میخواهد و در کل زندگی کردن همانطور که خودمان دلمان میخواهد شدیدا نیازمند ریسک پذیر بودن و دل به دریا زدن و صد البته شجاعته.
واقعا تشخيص متوقف شدن و انجام اون يك هنره و ممنونم بابت مطلب مفيدتون اما گاهي احساس مي كني بايد متوقف بشي اما راه ديگه اي نداري،درواقع براي در پيش گرفتن مسير ديگر و متفاوت هنوز اماده نيستي و يا شرايط محيطي و خانوادگيت ممكنه اين اجازه رو بهت نده ….
سلام
با تشکر مثل همیشه عالی بود و بسیار تامل بر انگیز.
به نظر من برای اینکه تشخیص بدیم که آیا هدفی که انتخاب کردیم درسته و یا نه، اینکه آیا داریم درِ درست می کوبیم یا نه، اینکه اصلا تو مسیر درست قرار داریم یا نه و یافتن هزاران سوال از این جنس، شاید بهتر باشه یه ذره خودمون بریم کنار و اجازه بدیم خدا، هستی، نیروی کیهانی یا هر چیزی که میشه اسمشو گذاشت بهمون نشان بده که درست حرکت می کنیم یا نه. ما انسانیم و محدود. تو مقیاس جغرافیا و تاریخ و زمان که در نظر بگیریم واقعا نا چیزیم. خیلی وقتا نمی تونیم بفهمیم چی به صلاحمونه و چی نیست. هدف هایی انتخاب می کنیم و کلی برای رسیدن بهش تلاش می کنیم وقتی بهش می رسیم می بینیم نه اون چیزی نبوده که می خواستیم. نتیجش میشه به قول شما دکتر ها و مهندس هایی که …
این شعر مولانا رو من خیلی دوست دارم:
آب، کم جو تشنگی آور به دست…تا بجوشد آبت از بالا و پست
در طلب زن دایما تو هر دو دست … که طلب در راه نیکو رهبر است
منم دقیقا موافقم که تشخیص این مرز چندان ساده نیست. ولی به نظر من شاید یکی از راه های شناخت این مرز “طلب” باشه. اینکه بخوایم بهمون نشون بدن. اینکه بگیم نمی دونیم و نمی تونیم تشخیص بدیم. اینکه قبول کنیم محدودیم و جواب خیلی سوالارو نمی دونیم. به نظر من اون موقع از زمین و زمان مسیر درست سرِ راهمون قرار می گیره. البته در بیشتر مواقع هم یادمون میره که این نتیجه اون طلب بوده و دوباره با خودمون میگیم به به چه مسیری انتخاب کردم. خلاصه اینکه به نظر من درون هر آدمی یه بذری قرار گرفته و سعادت هر آدمی در این هستش که اون بذر شکوفا بشه. از بذر هلو انتظار درخت هلو میشه داشت و از بذر خیار انتظار خیار. مسیر شکوفا شدن این بذرم شاید این باشه که بعضی وقتا اندیشه ها رو بذاریم و کنار و اجازه بدیم انیشیدن جای اندیشه هارو بگیره. برای شنیدن اون ندای درون باید بعضی وقتا خالی شد. اینکه مولانا میگه:
دم مزن تا بشنوی از دمزنان…آن چه نامد در کتاب و در خطاب
ببخشید که نظرتام خیلی کوته فکرانه بود. من بیشتر از این نمی فهمم. بهتر بگم همینارم درست نمی فهمم…
درود بر محمد رضای عزیز و فرهیخته
باز هم یک روز نوشته تاثیرگزار برای من ،چقدر خوبه که هستی و اندیشه خودت رو با ما قسمت میکنی …محمد رضا جان در مورد ادیسون با شما موافق نیستم و نمی توانم این شخصیت را در راستای نوشته پر از مفهوم شما، به عنوان وصله ای جور درک کنم؛ اگر در ادامه همان نوشته که راجب عشق بود فرهاد را مثال میزدی مناسب تر بود …البته این فقط نظر من بود و سر سوزنی از ارزش و تاثیرگزاری این روزنوشته شما کم نمی کند.
من یک مورد اضافه میکنم
زمانی که از سر مجبوری به مسیری قدم گذاشتی و حال آگاه میشوی که قدرت این را داری که آن را رها کنی و به دنیال آنچه واقعا می خواهی بروی .
سلام استاد
مطلب خیلی جالبی بود. به خصوص نکته تاریخ انقضا واقعا برای من ملموس بود.
باسلام
توصیه میکنم کتاب “عاشقی پایان بیگاری” پیمان آزاد هم مطالعه کنید که مفهوم بیگاری به حرفای شما نزدیک هست منتها با یه زاویه دیگه…
با سلام . مطلبتون قشنگ بود. خصوص نکته دوم اینکه تاریخ انقضاء هدف را برا خودمون مشخص کنیم . جون یه وقتای ادم دلبسته هدف میشه و همه زندگیش رو توی اون هدف می بینه. نکته دیگه اینکه شخص بهتره هدفش رو با موقعیت اطراف جامعه و روز بسنجه بعد راهش رو شروع کنه.
مطلب” هنر متوقف شدن” از نظر این که من هم تجربه مشترکی در این خصوص دارم برایم ارزشمند است، به خصوص که مبنای تئوریک مناسبی هم برای آن در شش نکته نوشته بودید.
من سه نکته دیگه می خوام اضافه کنم:
۱- به تجربه آموخته ام ، لحظه ای که در مسیر رسیدنم تردید پیدا کردم، آن را ثبت و مرتب به خودم یادآوری کنم . به این ترتیب میتونم نشانه های بعدی توقف رو که توی راه بهم چشمک می زنند بهتر ببینم. این روش در زودتر متوقف شدن خیلی بهم کمک کرده.
۲- ترس از شکست هم یکی دیگه از دلایل ادامه حماقت پشتکار میتونه باشه. حداقل برای من که اینطور بوده.
۳- یکی دیگه از معیارهای من برای توقف، مقایسه نسبت هزینه به فایده تلاشم است.
ممنون.
سلام
مطلبی تون بسیار بسیار خردمندانه و نکته سنج بود.
سپاس از بودنتان
سلام
امیدوار حال خوشی داشته باشید هر لحظه، و ممنون که ما رو در حال خوشتون شریک مکنید
تبریک میگم که هر لحظه در حال تحول هستید و سیاست خوبی در پیش گرفتید که حتی شخصی مثل من رو که همیشه
دوست داشته دنبال کننده ی مطالب باشه البته با لذت تمام ،و بدون هیچ اظهار نظری که قطعا وجود داشته
و دیگر دوستان از زبان ما سخن رو به زیبایی بیان کردن ، وادار به نوشتن اولین کامنت عمرم بکنید.
البته در مقابل دوستان و بزرگوارانی چون شما این جرات رو در خودم نمیبینم و خودم رو کودکی تصور میکنم که هنوز به مرحله تکلم کامل نرسیده و در حال یادگیری،و با بود شما چقدر این یادگیری با لذت همراه
تک تک شما عزیزان نوری هستید در تاریکی ذهنم و قطعا در مسیر انسان شدنم
و باز هم اعتراف میکنم نشاط و انززی
و حتی لذتی که از مباحث شما دریافت میکنم نه تنها زود گذر نیست بلکه الهام بخشه
کاش بتونم روزی پا به پای شما عزیزان در مسیر سبزی که در پیش گرفتید سهم هرچند کوچکی داشته باشم
در خصوص این مطلب شما محمد رضای عزیز بخشی از نامه بابا لنگ دراز به جودی به یادم امد و البته نمی دونم چقدر میتونه مرتبط باشه .
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دور دست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدر خسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. در حالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود در حالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد
به خاطر رعایت نکردن اصول کامنت گذاری عذر خواهی میکنم .
واقعا کامل بود حرفاتون.سایتتون دید ادم خیلی بازتر میکنه به زندگی.حداقل برای من اینجوری بوده!خسته نباشین.کارتون درسته خداییش
با آرزوی سلامتی برای شما ،،، نکاتی را که تک به تک توضیح دادید با علاقه زیاد خواندم ، در نکته ششم به مورد بسیارمهمی اشاره داشتید که با آن خیلی موافقم ، احساس رضایت داشتن در مورد ادامه دادن هر مسیری اهمیت زیادی دارد ، گاهی انسان بشکل بیمارگونه و خودفریبانه روندی را ادامه میدهد وحتی فکرش را هم نمیتواند بکند که با تغییر مسیر دنیا زیر و رو نخواهدشد بلکه چه بسا وقتی از آن برزخ تردید پا به بیرون بگذارد دنیای جدیدی را روبرویش می بیند که هرگز تصورش را هم نمی توانست داشته باشد، من فکر میکنم چنین تصمیمی مستلزم میزانی از شجاعت و جسارت باشد و بسیار مثبت است
دوست داشتم اقای شعبانعلی.دوست داشتم
علیرغم اینکه بیشتر وقتها چیزی که میخوام بین روزنوشتهاتون پیدا نمیکردم 🙂
نکته ی ششم را خیلی پسندیدم! حرف ناگفته ای بود.
گاهی اوقات بعضی از آدمها آنقدر در مسیر رسیدن به هدفشان ذوب می شوند که بسیاری از چیزها را فراموش می کنند علائق دلبستگی ها دوستی ها و … آنقدر ذوب که خیلی از چیزها را نمی بینند و نگاه به هدف روی بینایی آنها نیز تاثیر دارد یک جوری انگار تمام و کمال در خدمت هدفشان در می آیند من همچنین آدمهایی رو دوست ندارم حتی گاهی همه چیز برایشان ابزاری است که به آن هدف برسند و اگر شما ابزار به درد بخوری برای هدف آنها نباشی تو را کنار می گذارند هر چند که البته باید به هدف نگاه کرد و دید چقدر آن هدف واقعی و درست است و چقدر ارزش دارد که از بسیاری از داشته هایمان برایش مایه بگذاریم آیا آنقدر ارزش دارد که من از خانواده ام و دوستانم بگذرم با توجه به اینکه همه قبول داریم که هدف نهایی هم همان حس است حس رضایت حس موثر بودن و…
درود
احساس خوبی دارم چون بعد از ۴ روز از انتشار این روزنوشته در فرصت مناسب دارم هدیه نوشتاری شما رو دریافت میکنم. در کنار همه صحبت هایی که مطرح کرده اید، مطالعه نظرات سایر دوستان به درک بهتر مطالب شما کمک زیادی کرده و تصمیم گرفته ام از این به بعد هم چند روز بعد از انتشار هر مطلب مفهومی عمیق، همراه با نظرات دوستان مطالعه کنم.
روز نوشته ها اولویت نیازهای مخاطب را بخوبی تشخیص میده و
از بین نکات،نکته سوم و پنجم بنظر میرسه بیشتر تاثیرپذیری و تاثیرگزاری در جامعه خودمون داشته باشه و نقشش توی بوجود اومدن روندهای موجود در جامعه پررنگ تر باشه.
در مورد نکته اول:چرایی انقضا یک هدف چیست در صورتی که بدانیم هر هدفی یک تاریخ انقضایی دارد ولی تاریخ مصرفش را ندانیم چه فایده ای دارد مشکل اینجاست که نمیدانیم انقضا هر هدفی کجا میباشد و آنقدر در هدف پیش میرویم و غرق هدف میشویم تا زمانی که به ناکجا آباد برسیم و روز از نو روزی از نو …. در مورد نکته سوم و اول جمله ای پارادوکس وجود دارد مثلا شخصی که کارشناسی را به انتخاب والدین انتخاب کرده است و سنش در حدود ۲۵ رسیده باشد و اکنون فهمیده است چه چیزی میخواهد آیا یعنی تلاش خود را باید غیر از درس پیدا کند در صورتی که بداند بهترین هدف زندگیش میباشد؟…نکات چهارم را همواره و در هر شرایطی میدانیم ولی سوال اینجاست چرا انسان ها علاقه وافری به راه پیموده شده دارند درحالی که میدانیم اشتباه است؟آیاحل چنین مشکلی نیاز به راهکار خاصی دارد یا ریشه در عادت های شخص و…دارد؟ …نکته ششم واقعا هدف نهایی هر شخص از احساس آن فرد نشات میگیرد یا وابسته به شرایط زمانی و مکانی و…متغیر است؟…واقعا نکته هفتم قابل اندیشدن میباشد سوال: رسیدن یا عدم رسیدن به هدف یا انتخاب درست یا غلط قبل انجام عمل با بعد انجام آن را از کجا میشود تعیین کرد که از همان اول بهترین انتخاب رو در ابتدای کار داشته باشیم که در آتی بهترین ها را برای هر شخص رقم بزند؟……..
سلام محدرضا…مطالب دیرآموخته ها همواره دغدغه هایی هستند که همیشه میدانیم وجود دارند ولی یا از روی عمد یا از اجبار نمیخواهیم مطالبش را بپذیریم و به آنها بها دهیم… و اینکه آیا شخصی که فرق تلاش در باز کردن در را با کوبیدن به دیوار نمی داند آیا پشتکار در تبدیل دیوار به در از نظر خودش بی فایده است؟شاید فردی خبط و اشتباهش از نظر خودش موفقیت باشد در حالی که از منظر سایرین تلاش پوچ و خیالی میباشد اکنون سوال اینجاست فرد مذکور به چه نحوی باید تشخیص دهد که کوشش او در واقع خالی کردن آب دریا از دو جهت مخالف است؟چگونه باید فرق بین ارزش واقعی و خیالی را تمییز دهد؟……………..
درود
ممنون از نکتهی بسیار مهمی که اشاره کردید، بسیاری از ما از ترس اینکه «برچسب» نیمه کاره گذاشتن کارهایمان را نخوریم، به کارهایی که میدانیم برایمان سود چندانی ندارد یا دوستشان نداریم، ادامه میدهیم. فیلم یا کنسرت موسیقی را که شرکت کردیم، بدون اینکه احساس رضایتی داشته باشیم چون بابت آن پول دادیم، تا آخر تحمل میکنیم و به خودمان دروغ میگوییم که جالب بود، غذایی را که برایش پول دادیم حتی اگر دوست نداشته باشیم، تا آخر میخوریم به این توجیه که نعمت خدا را دور نریزیم. هر چه قدر بهای بیشتری برای آن کار پرداخته باشیم (مادی یا معنوی)، خودمان را بیشتر گول میزنیم. بسیاری چیزهای بی اهمیت در زندگی هستند که باید به حال خودشان رها شوند و به دنبال کارهای دیگر رفت. داشتن این «اعتماد به خود» کمک میکند تا راههای مهمتر را برویم و از زندگی «راضی» باشیم. فقط اگر به این نکته توجه کنیم که چهقدر زندگی میتواند کوتاه باشد و چهقدر فرصتها سریع از دستمان میرود و آمدیم که «شاد» باشیم و «لذت ببریم» و «احساس رضایت» داشته باشیم، راحتتر از سر این بیاهمیتها میگذریم…
سپاس از شما
سلام استاد. مطلب موجز و برای من واقعا مفید بود. ممنونم.
خودم در زندگی تجربه ادامه دادنهای کند و بیجا بخصوص در درس را داشته ام و مدتی است اوضاع بهتر است.
علت هدف گذاری بلند مدت، میان مدت و کوتاه مدت بود. مثال در جریان برنامه ۱۰۰۰ روزه است از اول سربازی تا تعیین شغل. با اجازه به نظرم هدف گذاری بلند مدت و برنامه ریزی جامع مواردی است که فرمودید.
قبل از هر چیز بابت سیال بودن و شناوری درین مطلب زیبا ازتون تشکر می کنم. توی این موضوع عادت دوم استیون کاوی خیلی خوب می تونه این مرز رو برای هر شخصی ترسیم کنه. ” ذهنا از پایان آغاز کنید”
گاهی شما برای رسیدن به مقصدی در مسیر اشتباه نهایت دقت و تلاش و پشتکار رو به کار می گیرید و علیرغم استفاده از ویژگیهای سازنده و قابل تحسین انسانی به جای درستی نمی رسید. به قول استیون کاوی لازمه اول رهبری خویشتن رو که همون انجام کارهای درسته انجام بدیم و بعد به مدیریت خودمون که انجام درست کارهاست برسیم.
درود بر همه
مطلب تامل برانگیزی بود ،بعد نیست سلیقه ی خودم رو در این موضوع بنویسم:به شخصه قدرت تصمیم گیری رو جزء موهبت هایی می دونم که ممکنه هر کسی نداشته باشه.هرچند به این موضوع هم اعتقاد دارم که اطرافیان تاثیر بسزایی در تصمیم گیری های ما دارن.یا بهتر بگم اطرافیان باعث تولید مدل های ذهنی مختلفی می شوندکه ، اون مدل ذهنی میتونه مسیر تصمیم گیری یا مسیر تلاش کردن ما را تا حدودی مشخص کنه.خوب یا بد بودن این مسئله رو با این جمله تمام می کنم :
“هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمی رود”
#دیرآموخته
“هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمی رود”
سلام حسن جان… لغت هیچ کس در جمله بالا یعنی مطلق در صورتی که واژه چندان کل جمله رو در حاشیه و در هاله ای از ابهام میبرد و محض بودن یک عبارت به معنای عدم انجام آن عمل نیست بلکه باید گفت همواره مثال های نقضی وجود دارند که میشود در جامعه در مورد آن ها بحث کرد…
آقای فرجی ان جمله را از دیرآموخته های خود آقای شعبانعلی ذکر کردند و منظورشون این هست که باید مراقب باشیم با چه کسانی نشست و برخاست می کنیم، اطرافیان ما چه کسانی هستند چرا که آن ها بر روی ما اثر خواهند گذاشت و ما هم مشابه ان ها خواهیم شد.
ضمن این که مثال نقض و استثناها نمی توانند منجر به نقض کامل یک قضیه بشوند.
مثال نقض حتی یک مثال کوچک برای یک جمله عبارت یا حکم در ریاضی کلیت اون مفهوم رو بی اعتبار میکند و ربطی به استثنا و… ندارد زیرا مثال نقض مثال نقض میباشد و استثنایی وجود ندارد….
۱٫ توی استارت آپ ویکند به ما گفتن عاشق ایده های تون نشید. هر وقت دیدید به نتیجه نمی رسه، چرخش ایده بدید.
۲٫ یک بار استادم، دکتر لطفی کفتن، آینده فقط پیش بینی نیست، گاهی هدف گذاریه. شاید شرکت شما بتونه آینده دیگه ای را بسازه!!! (هیج وقت هیچ کس اینقدر تحویلم نگرفته بود.)
سلام
دانشجوي كارشناسي برق بودم طي ۵ سال با كارداني و معدل ۱۱ اخراج شدم در صورتي كه مي تونستم بعد از ۳ سال با كارداني انصراف بدم.۴ سال بعد در رشته مشابه با معدل بالا ۲ ساله ليسانس گرفتم.
اگه از اول تلاش مناسب رو خرج كرده بودم يا زودتر انصراف ميدادم بهتر بود.
اما تشخيص اينكه كي بايد دست بكشيم يا تلاشمون رو بيشتر كنيم مشكله.
شبيه حركت تو مه ميمونه.
“عزت نفس سنگین ترین سرمایه ایست که برای موفقیت خرج می کنیم”-فایل صوتی مسیر اصلی-محمد رضا شعبانعلی
معلم عزیزم با توجه به نکاتی که اینجا و در فایل مسیر اصلی گفتی من اینطور برداشت می کنم که اگر ما موفقیتی به دست بیاریم و به اهدافمون برسیم موجب افزایش عزت نفسمون میشه ولی اگر در راه رسیدن به اهدافمون یا در تشخیص خود اهدافمون مجبور بشیم از یه جایی به بعد از کیسه عزت نفس خرج کنیم یعنی یه جای کار مشکل داره و نباید اون مسیر رو ادامه بدیم و پشتکار احمقانه داشته باشیم. پشتکار احمقانه حتی اگر ما رو به هدف برسونه چون سنگین ترین سرمایمون(عزت نفس) رو در ازای اون دادیم رضایت و خوشحالی قلبی ما رو تامین نمی کنه. به بیان دیگر پشتکار در مسیری که موجب افزایش عزت نفس ما میشه مسیر اصلی رسیدن به موفقیت هست.
در همون فایل یه جایی گفتی عدم توانایی تغییر در باورهامون و ابراز کردن اون از پایین بودن عزت نفس هست. شاید باید عزت نفسمون بالا باشه تا پشتکار بی جا به خرج ندیم!
اگر شما با دقت به فایل صوتی مسیر اصلی و عزت نفس گوش داده باشید باید متوجه این نکته می شدید که استاد اونجا هم این نکته رو یادآوری کردند که انتخاب هدف های نامناسب و غیرقابل دستیابی هم منجر به کاهش عزت نفس میشه وباید قبل از انتخاب هدف بسنجیم وهدف های معقول و در حد توانایی خودمون انتخاب کنیم، همینطور که اینجا هم اشاره شد کوبیدن در معقوله ولی کوبیدن دیوار نه
با سلام شاید کامنت قبلی طبق اصول شما مورد تایید قرار نگرفته ولی مجددا اعلام می کنم هنر تشخیص مرز بین هدف درست و نادرست کار هر کسی نیست این موضوع در همه وادی ها صادق است بنده از زمانی که نسبتا خودم را شناخته ام در گیر و دار این قضیه هستم البته همیشه من این موضوع را بنام حقیقت و غیر حقیقت تعریف کرده ام و معمولا در تشخیص این دو مانده ام البته بدون اینکه فضا را مذهبی یا احساسی بکنم مثلا من کارمندم و بارها از خود پرسیده ام ادامه بدم با شرایط کارمندی در ایران یا قید همه چیزهای روتین آنرا بزنم و دنبال کار دیگری بروم یه ازدواج کرده ام ادامه بدهم یا نه / در ایران زندگی می کنم برو خارج یا نه / در تهران با تمام مسایل خوب و بدش زندگی را ادامه بدهم یا برگردم به شهرستان خوش آب و هوایم با تما خوب و بد هاش خلاصه اینقدر مثال هست به اندازه کلیه عمل ها و افعال در زندگی ÷س هر لحظه در سر دو راهی هستیم /این موضوع در خصوص ملت ها و کشور ها نیز صادق است اگر را حقیقت را تشخیص می دادند الان کجا ها نبودند و زندگی کجاها می رسید و الی اخر / با تشکر مجدد
سلام
مطلبی که در مورد هنر متوقف شدن نوشتین رو باید با آب طلا نوشت کاش ۱۰ سال پیش مطالبی اینچنین در دسترس من بود یا راهنمای دانایی در کنارم داشتم ، توی یه کسب و کار ناموفق با این تصور که باید پشتکار داشت ، باید ناامید نشد و از این دست شعار ها اینقدر ادامه دادم تا تمام سرمایه و اعتبار و … همه و همه از دست رفت
واقعا شناختن نقطه بازگشت و جرات توقف هنره و توصیف شما از این موضوع عالیه
ای کاش این درک رو داشته باشیم که راه اشتباه رو نباید تا آخر رفت و اگر امروز بخاطر حفظ غرورمون اصرار به ادامه داشته باشیم روزی به اجبار با پرداخت هزینه های زیادی مجبور به برگشت خواهیم شد
صمیمانه آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما استاد گرانقدر دارم
محمدرضا توقف سمینار….هنر توقف؟؟؟
وقتي انتخاب هدف آگاهانه باشه و بر مبناي عزت نفس، تصميم ها هم به سمتي ميرن كه متناسب حال و اوضاع باشه.
اولین کامنت من
محمد رضا نوشته هات دقیقا در وجود من چرخه تردید و یقین رو ایجاد میکنه
یادمه تو کتاب تینا سیلینگ نوشته بود
اگه بین دوراهی گیر کردی که بری یا بمونی به ندای قلبت گوش بده…..
گاهی متوجه میشیم که باید تلاش کردن رو کنار بزاریم ولی ترجیح میدیم دیگران ما رو متوقف کنن و خودمون جسارت و قدرت تحمل هزینه های این دست برداشتن از تلاش را نداریم.
خیلی موضوع خوبی من اینا تجربه کردم نظرم در این مورد اینه که زمانی که تو یه مسیری با موضوعاتی مثل ترس از بی پولی ترس از قضاوت شدن توسط دیگران از دست دادن اعتماد خانواده روبه رو میشی خود تا تو مسیر غلط نگه می داری ولی واقعا اون حس خوبه مهمتر از همه است ومحکم ترین دلیلی که میتونی متوقف بشی هیچکس مثل خود آدم نمی فهمه وقتی از سر کار برمیگردی خسته و داغون وبا نارضایتی چقدر سخته دیگران با دید خودشون میخوان کمک کنن که مثلا تو کارت یا هدفتا ادامه بدی ولی هر چقدر این نیرو ها قوی باشن اندازه حس رضایت سرخوشی درونی موثر نیستن .
خوشحالم که تمام نکاتی رو که عرض کردین میدونستم ولی متاسفم که مورد آخر برام قابل درک نیست؛البته این رو قبول دارم که نباید الان رو با گذشته مقایسه کرد، اما اصولا وقتی میبینیم ایده آل های ما حقیقتهای روزمره و پیش پا افتاده افرادی هست که از قضا برای آنها خیلی هم ارزش نداره، سخت میشه که از اوضاع بهتری که فکر میکنیم لیاقتشو داریم بگذریم
ما از این که بایستیم و لحظه ای درنگ کنیم ، می ترسیم . از اینکه به درستی راهی که در آنیم ،تردید کنیم ، وحشت داریم. می هراسیم ،از اینکه به سوی تردیدی خیز برداریم که نوک پیکانش تمام هویت کنونی ما را ممکن است نشانه رود. دویدن برایمان وحی منزل است و ایستادن کفر مطلق.درنگ کردن و خود را و پیرامون خود را برانداز کردن ، بیش از آن که مستلزم درایت باشد، شهامت میخواهد،جسارت میخواهد.
سلام. ممنون از مطلبتون،
بنظرم وقتی صحبت از هدف، مسیر و تصمیم گیری میکنیم، باید راجع به اون موضوع اطلاع (یا دانش)، تجربه و آیندهنگری دقیقی داشته باشیم. طبیعی هستش که بدون لحاظ کردن این عوامل راه به بیراهه و هدف نتیجهای جزء شکست نخواهد بود. وقتی میخونیم “من شکست نخوردم. فقط هزار راه مختلف پیدا کردم که به اختراع لامپ منتهی نمیشود!” بنظرم ادیسون میدونست قرار چی رو اختراع کنه، نتیجه رو میدونست، راهش رو پیدا نکرده بود، به همین خاطر هستش که میگه من شکست نخوردم.
در کل اگه جوانب رو خوب بسنجیم و با آگاهی تصمیم بگیریم، اونوقت پشتکار یارمون میشه برای موفقیت 😉
سلام محمدرضای نازنین
جالب اینجاست که من چند ماهیه دارم به این موضوع فکر می کنم .
همش با خودم می گم نقطه پایان یک شغل ، یک کارآفرینی کجاست ؟
هر چیزی را که می خواستم بگم تو بهترش را گفتی .
شاید در حرف بشه گفت خب ضرر داره میدی، ورشکسته که نه ما ورای اون رفتی اما بازم داری ادامه می دی .
از دیدگاه بقیه حماقت کور کورانه و از دیدگاه نزدیکانی که من را می شناسن من به فکر ساختن و جنگیدنم .
جنگیدن در راهی که ایمان دارم .
اما محمدرضا گاهی در خلوت خودم می ترسم،
می ترسم که نکند اشتباه باشد مسیرم ….
این دیرآموخته بهترین عبارتیه که همیشه از شما در خاطرم هست. بهترین درس. شاهکار. همه آنچه از شما آموخته ام ارزشمنده ولی واقعا هنوز روی دست این جمله چیزی نگفتید. این یه جمله رو تو اینستا گذاشتم، به دیوار زدم، اول دفترچه ام نوشتم و …. خیلی خوب میشه که به این بحث ادامه بدید
نمی دونم این نکته تا چه حد در راستای بحث شماست اما خودم احساس می کنم خیلی وقت ها با هدفی شروع کرده ام و پشتکار به خرج داده ام ولی بعد از مدتی پشتکارم صرف حواشی هدف شده تا خود هدف و باعث شده تلاشم بیهوده باشه
به عبارتی به جای پشتکار برای رسیدن به هدف، پشتکار برای اصلاح وسایل یا مسیر رسیدن به هدف به خرج داده ام که فایده ای برام نداشته.
هر بار هم دلایل این انحراف از مسیر اصلی میتونه متفاوت باشه:
– گاهی در اثر کمال طلبی یا احساس مسئولیت برای درست کردن چیزهایی که در مسیر هدفم دیدم، در عین اینکه می دونستم به تنهایی نمی تونم این چیزها رو درست کنم (تلاشم مثل تلاش برای سفت کردن یه پیچ شل در ریل راه آهن بوده در زمانی که می دونستم کلاً ریل انقدر انحراف داره که قطار حتما از ریل خارج میشه. خیلی وقت ها خودم هم مسافر اون قطار نمی شدم هیچ وقت). بعضی وقت ها پشیمون شدم کاملاً، بعضی وقت ها هم همون حسی که میگید (مفید بودن، انسان بودن یا …) باعث شده کاملاً پشیمون نباشم ولی در ادامه مسیر به وضوح سست شدم یا برای مدتی کاملا متوقف
– گاهی در اثر ترس از مواجه شدن با هدف و سرگرم شدن به پشتکار داشتن (به عبارتی پشتکار برای درجا زدن چون از دویدن می ترسی). گاهی هم این باعث میشه دانسته سر خودم کلاه بذارم و از مسیری که هستم (جایی که دارم درجا میزنم) راضی باشم
– و …
خیلی وقت ها حس میکنم، میدونستم در رو گم کردم یا انقدر دوره که دستم بهش نمیرسه و به جای در، دارم به دیوار می کوبم، ولی نمی دونم چرا امید دارم در بشه
یه وقت هایی هم فکر می کنم باید به هزینه و فایده ی هدفت نگاه کنی برای توقف. وقتی هزینه ی یک هدف از حد مشخصی گذشت، دیگه شاید عاقلانه نباشه پشتکار به خرج بدی چون فقط داری از خودت، از روابطت با عزیزانت، از دارایی ات و … برای چیزی خرج میکنی که هیچ فایده ای برات نداره. مگر اینکه در جایگاهی باشی (مثل یک مصلح اجتماعی) که با وجود زیاد بودن هزینه شخصی (و نه هزینه ای که پشتکارت به جامعه تحمیل می کنه) بخوای با پشتکار به کارت و برای رسیدن به هدفت پشتکار به خرج بدی
حتی عبارت «انقضا برای هدف» رو که به کار بردید، من رو به این فکر برد که آیا هدفی در زندگی دنبال کرده ام که من رو برای بعضی افراد «دوست/همراه منقضی شده» کرده باشه؟ هنوز جوابی براش ندارم
یه وقت هایی هم برای بعضی اهداف عجله داریم، در صورتی که پشتکار زیاد به خرج دادن سبب تسریع دستیابی به اون نمیشه و زمانی میبره که اون هدف رو بتونی به دست بیاری. مثل وقتی که انتظار داشته باشم با پشتکار به خرج دادن من، یه میوه ای زودتر از موعدش آماده ی چیدن بشه. در چنین مواردی پشتکار بیش از اندازه خرج دادن من برای رسیدگی به درخت، اگر باعث خراب شدنش نشه، باعث زودتر رسیدن میوه نمیشه. به عبارتی، باید یاد گرفت که مرز نتایج حاصل از پشتکار به خرج دادن کجاست و از کجا به بعد، باید صبوری برای به نتیجه رسیدن پشتکارهای قبلی رو یاد بگیری
بحث قابل توجهيِ و از ديدگاههاي مختلفي قابل بررسي. مرسي كه مطرح كردي محمدرضا.
گاهي هدفي در ذهن ماست. جلوتركه ميريم، سرنخهايي به دست مياد و اغلب تلنگرهايي كه در صورت وجود هوشمندي و نه حماقت ناديده گرفتن، توقف عاقلانه به نظر ميرسه.
فرد كوهنورد، با تخمين ميزان مسافت باقيمانده تا قله و بررسي امكانات موجود – به كارگيري هوشمندي- گرفتن تصميم ادامه مسير يا توقف حركت، قابل ارزيابيه. اين درست، اما مساله اينجاست كه گاهي- و نه هميشه- هدف ما از جنسيه كه حصول نهايي اساسا در تيررس نگاه ما قرار نميگيره. مواقعي كه فقط ميشه پيش رفت و ديد. البته صحبت من، صحبت از امكان محال بودن هدف نيست. صحبت از مواقعيست كه ماييم و ابهام و سردرگميِ قرار بر سر دوراهي… حس گنگِ ناآگاهي از فردا و فرداها… هوشمندي در عين محدوديت. آگاهي بر محدوديت انسان در حصار زمان…
طبيعتا هيچيك از ما نميتونه ادعا كنه كه از فرداي خودش خبر داره. اينكه «پيگيري»، پيگيري و باز هم پيگيري، بالاخره ما رو ميرسونه به سر منزل مقصود يا يه جايي شايد دير، خيلي دير، اون ته ته مجبور ميشيم به توقف، يك معماي رازآلود،ِ حداقل از نظر من. شايد – در مورد برخي اهداف – انتظار تشخيص « لحظه پايان پشتكار» از يك بشر عاديِ بي بهره از نيروهاي ماورايي، انتظار نامعقولي باشه.
و اما در مورد خودم – كه شايد موضوع از اين زاويه هم قابل بررسيست – اون نقطه كه پيگيري بيشتر، غرورم رو لگدمال و احساساتم رو جريحهدار كنه، نقطه پايان و لحظه صدور فرمان توقفه.
« به هدف رسيدهي تحقير شده» از نظر من يك بازندهست.
رسيدن به چه قيمت؟
سلام محمدرضا
من فکر میکنم بعضی هدف ها هسن ارزش صبر کردن و پشتکارو دارن حتی اگه کمی هم از تاریخ انقضا اون گذشته باشه البته این هدف ها باید حس خوب به ادم بده و جوری باشن که تلاش کردن برای به مقصد رسیدن زجر اور نباشه
من یه کوهنوردم و تو کوه ، چندین بار اتفاق افتاده که مسیر کمی تا قله مونده ولی به علت شرایط جو یا شرایط خودم برگشتم و قله نرفتم! زمانش رو هم خوب میتونستم تعیین کنم و پشیمون هم نشدم……
ولی تو زندگیم قادر به تشخیص این مرز نیستم و خیلی سخته تشخیصش….
همین الانش برای ادامه تحصیل دقیقا تو ۲۵ سالگی موندم که چه کار کنم، تحصیل برای گرفتن دکترا نیست تحصیل برای شروع یه رشته ی جدید هست که دوسش دارم و به جز دانشگاه راه دیگه ای برای آموختنش نیست!
بسیار ظریف بود، مرسی
یادم هست یکبار پای منبر (صوتی) یکی از علمای اخلاق مطرح کشور بودم، نکته زیبایی فرمودن که به نظر می رسه به این بحث مرتبط باشه. ایشون می گفتند همه ما غالبا اصول رو می دونیم و می تونیم خیلی خوب توضیح هم بدیم ولی نکته اینه که در تشخیص دچار خطا میشیم.
مثلا تفاوت عجب و شکر بعد از انجام کار نیک. همه می دونن که از نظر تئوری هر کدوم چه معنایی دارن، اولی حالت خودبرتربینی است که پس از انجام عمل نیک به فرد دست می دهد ولی دومی شکرگزاری بنده نسبت به خدا به واسطه توفیق یافتن جهت انجام کار خوبه. می گفت حالا فرض کنید که شما نماز شب بخونید و بعدش یه حس خوشحالی بهتون دست بده، در این صورت با وجود اینکه اصول رو می دونیم در تشخیص دچار خطا میشیم و نمی دونیم که در کدوم حالت هستیم.
معیاری که ایشون می گفتن شاید بیشتر به درد همون مباحث اخلاقی بخوره. می گفتند که باید ببینید که مثلا در این حالت آیا ترس از خودبرتربینی دارید؟ اگر یک خوفی از ارتکاب عجب همراه با اون خوشحالی در کنار هم داشتید، نشون میده که اون خوشحالی جنبه شکر داشته.
ببخشید طولانی شد و شاید بی ربط 🙂
سعید
با سلام
محمدرضا مثل همیشه بحث جالبی رو مطرح کردی. من فکر میکنم یکی از مواردی که میتونه به ما کمک کنه تا مرز توقف و ادامه رو در راه رسیدن به یک هدف تشخیص بدیم ، میزان هزینه ای هست که انتخاب هرکدومشون برای ما داره حالا هر کسی براساس نوع هدفی که داره جنس هزینه اش هم متفاوته . یکی از جنس عشق ، علاقه و اشتیاقه یکی از جنس پول و مال و یکی هم از جنس ارزش.
اگر کلمات و نوشته هات را قالب یک دیگری نفهمیده باشم و مفهومش را فهمیده باشم ، می تونم تداعی که برام اومد را اینطور ابراز کنم که…
مهم درست تلاش کردن است …
اما درست تلاش کردن یعنی چی ؟ …فکر کنم یعنی اینکه بتونیم راه درست مخصوص به خودمون و منحصر به فردمون را پیدا کنیم ، در واقع نقشه ی راهی آبجکتیو را به حالتی سوبجکتیو بدل کنیم ..که در این صورت احتمالا دوستانی که با تمام حماقت دارن دیوار را فشار می دن ، میان سراغت و سعی می کنن نصیحتت کنن…اگر مهربون باشن ، حداکثر با نصیحت هاشون به مرزهای روانیت ورود می کنن و اگر خیلی خودشون به خودشون در حال خندیدن باشن ، احتمالا تو را هم مسخره خواهند کرد!…
سالها پیش که نمی توانستم ، گه گاه افسرده می شدم ، این روزها هم میشم ، اما شاید حداقل دیگه اونقدر بیس شناختی نداره و احتمالا بیشتر جبری بیولوژیک داشته باشه ( به خاطر دو قطبی نوع دوم )
اما فکر کنم ، من بعد از جناب بهاالدین خرمشاهی ( چه قیاسی ! به این میگن فرافکنی ایگو ایده آل به سوژه ی بیرون و احتمالا خودشیفتگی :))) ) کسی بودم که تو یادداشتم تو روزنامه ی آرمان در مورد افسردگی صحبت کردم و آخر یادداشتم گفتم ، خودم هم اختلال خلق دو قطبی دارم …بابام گفت : چرا این نوشتی پسرم ؟
به بابا گفتم : چیزی را از سریال Game of Thrones آموختم ،
از نقاط صعفت زرهی بساز و بر تن کن …
حالا همین دو قطبی + دنیای آرتیست بودنم + عشقم به روانکاوی و یونگ میشه برام کلید درها…
این ها دقیقا همان چیزهایی بودند که گاهی اوقات در زندگیم به خاطر بی پولی ها و دردهای زیادی کشیدم و خیلی از کافی شاپ ها را نتوانستم بروم تا خوش باشم ! …اما تحمل و ماندنِ در راه و راه به راه آموختن …برام شد خیلی چیزها …
فکر کنم تلاشِ من این بود که می تونستم دائما خیلی راه ها را بیخیال شم ، برم چیزهای جدید یاد بگیرم و باز مثل یک احمق تلاش کنم و باز بخورم زمین و بازم منتظرم که با خیلی از کارهام اتفاقی نیفته …
اما سوال ؟
آیا مثلا یک مجسمه ساز ، اثر هنریش را خلق میک نه که بتونه بفروشدش ؟ …فکر نکنم …
به نظرم اگر ما در راه ها و قعالیت هایی قدم بذاریم که خودش برامون جذاب باشه ، اون موقع هدفهای مالی و کف زدن های دیگران ( مثلا در هنر ) میشن یک حاشیه …
شاید بگید خیلی ایده آل دارم فکر می کنم ….دقیقا ! چون من یک هنرمند هستم …هنرمندان باید اون قدر گاهی گستاخ و کله شق باشن با بتونن تو راهشون بمونن …
شاهین سلیمانی – پژوهشگر حوزه های روانکاوی با نگاه هنر .
سلام
در این زمینه ای که صحبت کردید من چند ساله به یک نتیجه ای رسیدم: درست یا غلط بودن خیلی از کارها از دید دیگران، فقط به نتیجه ای که به دست میاد بستگی داره. اگه همه اطرافیان یه نفر با کاری مخالف باشن و اون شخص اصرار به انجام کار داشته باشه دو حالت وجود داره: ۱) فرد در کارش موفق میشه: در این صورت همون افراد تحسینش میکنن و میگن ببینید، اینقدر به کارش ایمان داشت که با اینکه همه میگفتن این کار رو نکن، اما اینقدر ادامه داد که موفق شد ۲) فرد در کار شکست میخوره: میگن این آدم چقدر لجباز و حرف گوش نکن بود. این همه آدم با تجربه بهش گفتن این کار رو نکن، ولی بازم کار خودش رو کرد تا به اینجا رسید.
وقتی جهت درست نیست، تندتر رفتن، ما را به مقصد نمیرساند.
گاهی باید ایستاد. اطراف را نگاه کرد.
جهت ها را شناخت و دوباره شتافت.
در زندگی گاهی، باید توقف کرد: توقف اضطراری
http://www.shabanali.com/ms/?p=992
حدود دوسال پیش بود که محمدرضا سمینار توقف اضطراری رو برگزار کرد
فایل صوتی توقف اضطراری رو پیشهاد میکنم یک بار دیگه با هم بشنویم
http://radio.shabanali.com/invitation.mp3
مرسي سمانه جان براي معرفي اين فايل، من واقغا بهش نياز داشتم. شما اطلاع داريد كه از اين همايش فايل تصويري هم موجود هست؟
سلام به همه ی دوستان و محمدرضای عزیز
محمدرضا بحث خوبی در مورد تصمیم ، هدف و طی طریق مطرح کرده ای . همانطور که خودت هم گفتی ، این مبحث واقعا لازمه چون بیشتر افرادی که امروز افراد را به تلاش تشویق میکنند ، تنها چیزی که به آن ها نشان می دهند ، هدف است.و چیز بیشتری که بهش تاکید میکنند ، تصویر ایده آل و طلایی رسیدن به هدفی است که حتی قدمی هم برایش خرج نشده است.
مواردی که اشاره کردی به درستی مراحل تصمیم تا هدف را شفاف سازی میکند.
چیزی که به ذهنم میرسد و این روز ها حداقل برای خودم مهم می دانم، این است که گاهی اوقات هدفی را انتخاب میکنیم و برای رسیدن به آن موارد لازم و نیاز ها را بر اساس ذهن خودمان تامین میکنیم و قدم در راه می گذاریم . ولی باید جاهایی به قول تو دست از تلاش کشید . به این معنی که موقعیت را چک کنیم . یک مثال میزنم : فرض کن که به عنوان یک دانشجوی غیر حرفه ای کامپیوتر میخواهی یک پروژه متوسط را برنامه نویسی کنی .برای این کار یک سری آموزش ها را انتخاب میکنی که تو را به هدفت برساند. زمانی که وقت آن می رسد که به عنوان مرحله دیگری از این راه شروع به برنامه نویسی کنی میبینی که آموزش هایت به درد نمی خورند . و تو باید قبل تر می فمیدی و راه بهتر انتخاب می کردی.
سلام به محمدرضا شعبانعلي، معلم عزيزم
اين بحث متوقف شدن، موضوع خيلي جالبيه. من اين روزها مشغول خوندن كتابي به نام “فلسفهاي براي زندگي” هستم كه فلسفهي خاصي به نام فلسفهي رواقي رو براي زندگي پيشنهاد ميده. بحث خيلي مفصلي داره فقط يك نكته مرتبط با اين بحث داشت كه فكر كنم خوبه مطرح كنم.
در اين كتاب نوشته كه رواقيون پيشنهاد ميكنند براي رسيدن به آرامش، بهتره كه اهداف دروني براي خودمون بسازيم و اهداف بيروني رو به اهداف دروني تبديل كنيم تا از استرس و ناراحتي نرسيدن به هدف بيروني خلاص بشيم. مثلا يك مسابقه ورزشي مثل تنيس رو مثال زده و گفته به جاي اينكه هدف رو بگذاريم بردن در مسابقه، بهتره يك هدف دروني براي خودمون تعريف كنيم. مثلا اينكه در مسابقه حداكثر توانمون رو مصرف كنيم كه بهترين بازي رو ارائه بديم. اينطوري اگر به قولمون پايبند باشيم حتي اگر ببازيم هم ناراحت نميشيم چون به هدف دروني سازي شدهمون رسيديم.
در مثال كوهنوردي كه مطرح كرديد هم همينطوره. اگر كوهنورد هدفش رو به جاي رسيدن به قله، يك هدف دروني از جنس كيفيت عملكردش يا حداكثر توانش معقولش قرار بده، اونوقت اگر ببينه ميزان آذوقهاش كمه و به قله نميرسه يا شرايط براي صعود خطرناكه، ميگه كه من بهترين كاري كه ميتونستم رو انجام دادم و احساس شكست نخواهد كرد و بهتر ميتونه با منطقش تصميم به بازگشت بگيره.
اميدوارم همه ما علاوه بر انتخاب اهداف بيروني كه يه جوري انگيزه دهنده هستند، اهداف دروني هم داشته باشيم تا در زندگي آرامش بيشتري داشته باشيم و پشتكارمون به حد احمقانه نرسه. براي كسي كه اهدافش رو دروني سازي كرده باشه هدف از درس خواندن گرفتن مدرك نيست بلكه يادگيري يك تخصص يا كنجكاوي براي شناخت بيشتر دنياست. براي كسي كه اهدافش رو دروني كرده هدف نهايي از رابطهاش با يك فرد ديگر ازدواج يا بچه دار شدن يا خشنودي پدر و مادر و … نيست، هدف اينه كه احساس خوبي از رابطهاش داشته باشه و بتونه لذت ببره و به آرامش برسه.
شاد و سلامت باشيد
سلام.
از امروز تا وقتی که به قولت عمل کنی و درباره ی نکته ی هفتم بنویسی، مرتباً به آن نکته فکر خواهم کرد.
فارغ از اینکه چه خواهی نوشت – و من حتماً آن را با جانم خواهم خواند- اندیشیدن به دغدغه ی جدیدی که طرح کردی، برای من می تواند یافته های مهمی داشته باشد.
آموخته ام که معلم خوب معلمی است که در پایان بحث، به جای پاسخ های تازه و دست کم در کنار پاسخ های تازه، پرسش هایی برای اندیشیدن طرح کند.
ممنون.
سلام
ممنونم از مطلب بسيار خوب و كاربردي ات..گاهي تو زندگي لحظاتي پيش مياد كه بين ماندن و رفتن، ابهام را تجربه مي كنيم. شايد اين مطلب كمك كنه كه راحت تر تصميم بگيريم.
بازم متشكرم ازت محمدرضا
من با رشته ی MBA در وب سایت شما اشنا شدم و تحت یک تاثیر کوتاه مدت قرار گرفتم و قصد داشتم تا در این رشته تحصیل کنم صرف اینکه تنها جذابیت ها را دیده بودم و بدون توجه به اینکه ایا من همچین توانایی را دارم که بخواهم در این رشته تحصیل کنم و سودی برایم خواهد داشت یا نه … و اینکه الان خیلی خوش حال از اینکه دیدم گسترده تر شده و متناسب با نیازم دنبال دانش می روم و نه انکه برای افزایش خطوط رزومه ام.
نمی دانم تفسیر درستی از این جملات نامه ۳۱ نهج البلاغه که وصیت حضرت امیر به امام حسن هست دارم یا نه …
اینکه می گوید (بدان!علمی که سودمند نباشد,فایده ای نخواهد داشت و دانشی که سزاوار یادگیری نیست سودی ندارد) اینکه گاه ما بدون تشخیص اینکه علمی برای ما سود مند است ان را کسب می کنم بدون انکه بدانیم تلاش ما سودند است تلاش می کنیم مثل این جمله بود که در دیر اموخته ها به آن اشاره شد (هر چه دیوار را بکوبیم در نخواهد شد) یا اینکه انیشتین جور دیگر می گویید (همه نابغه هستند ولی اگر شما استعداد یک ماهی را با بالا رفتن از یک در خت بسنجید او در تمام عمر با این فکر زندگی می کند که یک احمق است ) معنانی تغریبا یکسانی دارند.در جایی دیگر به امام حسن می گویند (آن کس که مرکبش شب و روز آماده است همواره در حرکت خواهد بود هرچند خود را ساکن پندارد و همواره راه می پیماید هرچند در جای خود ایستاده و راحت باشد) اینکه مرکب خود را اماده کنیم اینکه بار خود را با انچه نیاز داریم پر کنیم هرچند که دیگران فکر کنند این کار باعث پیشرفت ما نمی شود و ان کسانی انقدر غرق در هدف می شند دقیقا مصداق حرف حضرت است که می گویند(در بی راهه سرگردان و در نعمت ها غرق شده اند که نعمت ها را پروردگار خود قرار داده اند هم دنیا انها را به بازی گرفته و هم انها با دنیا با بازی پرداخته و آخرت را فراموش کرده اند) جملات من را تصحیح کنید اگر اشتباه می گویم در واقع دنیا پرستان مثل انسان هایی هستند که پیوسته در تلاش برای نعمات دنیای هستند و درواقع پشتکاری به عنوان حماقت دارند چون لذت انچه که در این مسیر کسب می کنند انها را از لذت واقعی دور می کند.دقیقا مثل همان کوهنوردان که رسیدن به قله انها را به بازی گرفته بود
و در جای دیگر می فرمایند (به یقیین بدان که تو به همه ی ارزوهایت نخواهی رسید … و در به دست اوردن دنیا ارام باش…زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا به تاراج رفتن اموال کشانده شده و هر تلاش گری به روزی دلخواه نخواهد رسید و هر مدارا کننده ای محروم نخواهد شد)
جدا از این همه مهر تایید برگفته هاتان گله می کنم از اینکه تیتر این نوشته (هنر متوقف شدن) همه چیز را نمایش نمی دهد
به نظر من هنر متوقف شد با هنر شروع کردن همراه هست اینکه با هر توقفی شروع باید باشد و اگر دیدم به نتیجه نمی رسم و تلاشم را متوقف کنم باید بدانم که یک جای کار اشکال دارد و شروع به تغییر انچه که در بیرون یا درون مانع نتیجه دادن تلاشم می شود بکنم.
سلام محمد حسین
چقدر دوست داشتم استنادهات رو هر چند که بعضی جاها متوجه مفهوم اصلی جمله نشدم (مثل: به یقیین بدان که تو به همه ی ارزوهایت نخواهی رسید … و در به دست اوردن دنیا ارام باش…زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا به تاراج رفتن اموال کشانده شده و هر تلاش گری به روزی دلخواه نخواهد رسید و هر مدارا کننده ای محروم نخواهد شد)
سلام محمد رضا جان
به نظر من هنر متوقف شدن در هر كاري نيازمند آگاهي از تواناي هاي خودمونه و فرصت هاي اطرافمون.
خيلي سخته كه كسي بتونه تاريخ انقضاء بعضي هدف هاش رو پيش بيني كنه،شايد تو دنبال كردن ناآگاهانه همون مسير حس خوبي بهش دست ميده كه همون هدف نهايي.
فکرکنم همونطور که اشاره فرمودید, دو مثال بارز این بحث برای جوانان, تحصیل و روابط عاطفی هستش. بنظرم شاید همین مطلب شما بدون حتی هیچ ادامه ای , تلنگر خوبی برای ما باشه . بازم سپاس بی پایان خدمت استاد عزیزم
من فکر میکنم فاصله فهمیدن و تصمیم به قطع تلاش برای به دست آوردن بعضی از اهداف توی زندگی نیازمند یک چیزی از جنس قاطعیت باشه که میوه درد و تحقیرهایی در گذشته و شاید ملال از راه طی شده و اون جمله معروف ” که چی باشه؟” باشند. رسیدن به اون قاطعیت برای بعضی ها توی سن ۱۸ سالگی ممکنه رخ بده و برای بعضی دیگه توی ۵۰ سالگی، اما راه های رسیدن به اون نقطه طلایی به تعداد آدمهای روی کره زمین شاید متفاوت باشه!
خیلی خوشحالم که بعد از ” حماقتی” که برای فوق خوندن مرتکب شدم تصمیم گرفتم زهر تحقیر! دکتر نشدن! رو به جون بخرم و همونجایی که بودم مدرک رو به دوست دارانش بسپارم و از اون راهی که حداقل برای من بی خاصیت بود بیام بیرون!
ترس هم از عوامل عدم توقف است.مثل موشی که روی rat wheel از ترس ایستادن و افتادن انقدر میدود تا قلبش بایستد
آفرین، مثل همه دوستان دیگر من هم تایید میکنم.
اما محمدرضا، خلا ما دقیقا در «فهم ِ زمان ِ توقف» است یا «کَنـدَنِ برچسب ِ خیلی باپشتکار» و رهایی از دوانه وار بودن!
.
من به شخصه آدم بسیار با پشتکاری برای اهدافم شناخته می شوم. بسیار پیگیر. هرچند نتایج دلخواهم را نگرفته ام، اما این گونه ام.
فقط سه بار به درستی متوقف شده ام :
یکبار در استعفا از شغل و رهایی از آن کار ، البته حاصل گفتگوهایم با افراد جسور دیگر بود. اگر نبودند احتمالا نمی توانستم
بار دوم در کنار گذاشتن یک تیم و پروژه تحقیقاتی و دوستانی خوب ؛ آنهم حاصل زیاده های خواهی ها آشکارشان بود، اگر پنهان کاری می کردند یا سیاست ورزی، شاید هنوز حضور داشتم
و بار سوم، در کنار گذاشتن یک دوست در شروع یک کار مشترک پس از ۱۴ ماه کار فشرده، که البته آنهم حاصل تلنگر یک دوست ِ عزیز بود و خستگی های خودم.
.
من احساس میکنم، شما بر طبل ِ هشیاری «هنر توقف» به خوبی کوبیده اید، و فقط یک درس تکمیلی دیگر نیاز دارم:
«زمان این هنرورزی».
و اگر قرار است «تشخیص زمان ِ درست» بر عهـده ما باشد، مثل کوهنوردی تنها در نزدیکی قله که خود باید تشخیص بدهد برگردد یا نه،
باید بگویم که هنوز نیازمند آموزشیم تا یه وقت، به جای هنرورزی برای توقف، دستآوردهایمان و فرصتهایمان را لگدمال نکنیم.
خیلی ممنون، چه خوب که این مطلب رو نوشتید.
اگر هدف نهایی همین ابزارها بودند تعداد و سرعت باخت بالا میرفت و هرروزه باختهای متعدد و بر دوش می کشیدیم. اما اینطور نیست و واقعا بردن کاری آسون و توام با آرامشه…
بسیاری از ما همه چیز را در چارچوب زمان قرار می دهیم و می بینیم. فکر می کنیم نظم و آرامش را باید کم کم ساخت و هر روز مقداری بر آن افزود. حال آنکه نظم و آرامش درونی مستلزم زمان نیست. بنابراین یکی از مهم ترین کارهای ما متوقف کردن {زمان ذهنی} و نتیجتا خارج کردن اندیشۀ {تدریج} از دید خویش در رابطه با موضوع بسیار مهم است. باید این حقیقت را عمیقا درک کنیم که برای تحقق آرامش، فردایی وجود ندارد. شما {هم اکنون} باید در نظم، آرامش و هماهنگی درونی باشید، نه در لحظۀ دیگری.
کریشنا مورتی
از همه معذرت که سه تا کامنت گذاشتم.اما فک میکنم این صحبتای کریشنا مورتی خیلی در تشخیص دقیق این مرز کمک کننده اس
هوشیارانه زندگی کردن مانند زندگی کردن با یک مار سمی در یک اتاق است. شما هر حرکت مار را زیر نظر می گیرید و نسبت به هر صدایی از مار حساس هستید . خواب به چشمان شما نمی آید زیرا لحظه ای غفلت ممکن است باعث شود مار شما را به هلاکت برساند بنابراین چشم از مار بر نمی دارید. خطر یه ذهن شرطی شده و ناآگاه کمتر از یک مار سمی نیست ذهنی که بر اساس عادات، شرطی شدن ها،سنت ها و تجارب گذشته عمل میکند .
کریشنا مورتی میگه:ما در دوران کودکی برای « بدست آوردن» و « نائل شدن» تربیت شده ایم – سلولهای مغز هم طالب و آفریننده این الگوی « بدست آوردن» به منظور کسب امنیت فیزیکی هستند- اما امنیت روانی در حیطه ی « بدست آوردن» یا « داشتن» نیست.
شخصا ترجیح میدم راهم رو عوض کنم نه هدفم رو یعنی اگر پول و آرامش میخواهم ترجیح میدم رابطه ناموفق یا شغلم رو عوض کنم و از هدفهای اصلیم که پول و آرامش هستند دست نکشم .
شعبانعلی عزیز
در باب مقدمه صفر !
قبلا در مورد شریعتی گفته بودی. بزرگ کردن عناصری مثل ابوذر در آن دوره زمانی و صرف نظر کردن از بسیاری عناصر دیگر که آن ها هم جزو دین و فرهنگ ما هستند – اما در آن مقطع توجه به آن ها چندان کاربردی ندارد- هنری است که از یک متفکر برمی آید. تشخیص درست عناصر موردنیاز، چیزی است که یک مصلح می تواند انجام دهد و باید انجام دهد؛ و این، کاری بود که شریعتی انجام داد.
به بزرگ کردن عنصر “پشتکار” در جامعه امروز، نیز می توان از این باب نگاه کرد. حداقل به نظر من، و احتمالا به باور خیلی از افراد، پشتکار یکی از عناصر مفقود روزگار ماست، عنصری که شاید در فهرست عناصر موردنیاز مهمترین نباشد اما جزو مهمترین هاست. وقتی که در همه جا کمبود پشتکار، پیگیری و جدیت می بینی، طبعا اولین قدم انسان تاکید بر اصل وجود پشتکار می باشد، تا بعد فرصتی دست دهد برای پرداختن به ابعاد دیگر پشتکار.
در پایان، این صرفا یک دیدگاه شخصی است (و اساسا فلسفه کامنت همین است: ابراز دیدگاه های شخصی)
با تشکر
گاهی هدف منحصر به خودمان نیست و حیات و بقای دیگران در گرو تلاش مستمر ماست برای دستیابی به هدفی که شاید/قطعا” روزی از این پشتکار مداوم و تن فرسا خسته می شویم .این شاید از جنس هفتمین نکته باشد.آنجا که می توانست شرایط بهتری برای همه آن جماعت رقم بخوره اگر هدف گذاری درست بود و تنها یک نفر دیوار را به امید گشایشی نمی کوبید
سلام آقای شعبانعلی.
من تجربه یک چنین چیزی رو ده سال در یک فروشگاهی داشتم.
واقعا عمرم رو تلف کردم برای روزهای بهتر.
واقعیت اینه که یک شخص برای پیشرفت در کار و رابطه ای باید یکسری مسایل رو به زعم خودم رعایت کنه.از جمله اینکه :
اگه درس خونده دانشگاه باشه باید یک یا دو سال رو تجربه در جایی داشته باشه حتی بدون حقوق!!
باید یک مشاور خوب و مطمین داشته باشه تا خطاش رو به حداقل برسونه.
باید با تغییر رفتار و کسب و کار اون هم تغییر کنه چون از قافله تغییر عقب میمونه…
و….
دو نکته به ذهنم رسید:
۱) به نظر من هر موقع کاری رو که انجام میدیم نتونیم ازش لذت ببریم و انجام دادنش فشار زیادی رو به ما وارد کنه و جسم و روح ما رو مستهلک کنه بهتره کمی تجدید نظر کنیم، شاید ادیسون لذتی رو که در اختراع نکردن هزار باره لامپ بهش دست میداده و اینکه گذر زمان رو حس نمیکرده و دایم ذهنش درگیر بوده، در کار دیگه ای پیدا نکرده بود و همونطور که خودتون گفتین، هدف نهایی زندگی چیزی جز رسیدن به احساس مطلوب نیست.
۲) گاهی اوقات ما به خاطراینکه برچسب انسان با پشتکار را داریم، مجبور به ادامه اهدافمون میشیم، یک مثال در مورد خودم، من برای قبولی در دانشگاه خیلی درس می خوندم، طوری که در نگاه همه یک انسان با پشتکار بالا شناخته می شدم، خودم هم بدجوری باورش کرده بودم! پس از قبولی در دانشگاه چون علاقه ای به رشته ای که درس می خوندم نداشتم، حتی جرات این رو نداشتم که به راه حل دیگه ای جز تلاش بی وقفه فکر کنم و اگه به راه حل دیگه ای فکر میکردم، یه جورایی خودم و هویت ساختگی خودم رو زیر سوال می بردم و دچار زلزله هویتی می شدم.
خیلی بحث پیچیده و مشکلیه ، اتفاقا من هر بار این نوشته شما رو میخوندم میرفتم تو فکر میگفتم خوب پشتکار چه معنی میده اگه به قول آقای شعبانعلی تلاشم رو متوقف کنم هر بار که سرم به سنگ خورد باید راهمو عوض کنم ، زیاد با این تصویر و حرفی که زدید نتونستم ارتباط برقرار کنم …بیشتر با نامه به رها ارتباط برقرار میکنم که در مورد داشتن باورها بود ….به هر حال من یه طور دیگه به قضیه نگاه میکنم من به اصولم باور دارم ولی به جزییات و مسیرم باور ندارم یعنی وقتی هدفم کسی پول بوده چند راه و شغل مختلف رو انتخاب کردم ولی هدف اصلیمو عوض نکردم یا وقتی هدفم آرامش بود چند بار رابطه ی عاطفیمو عوض کردم تا بتونم به اون آرامش برسم …منظورم اینه که مسیرهامو عوض میکنم نه هدفم رو …نمیخوام به زور توی یک شغل پولدار بشم یا یک رابطه ناجور رو به زور وصله بزنم ولی از اونطرف هم از خیر پول و عشق یا آرامش نمی گذرم .
فکر کنم خیلی پیچیده نوشتی محمد رضا مخصوصا نکته آخر من که سوادم نرسید بعضی چیزها رو بفهمم یه جورایی با تصمیم گیری بیشتر جور در میاد این بحث ها راستی یه کتاب خوب پیدا کردم میخوام بخونم به اسم :
The Psychology of Judgment and Decision Making
Author: Scott Plous
فکر کنم کتاب خوبیه ، شدیدا به توصیه هایی تو تصمیم گیری نیاز دارم ، اینقدر عجولانه و بد تصمیم گرفتم تا حالا که جدا از کتاب فکر کنم به یه مشاور روانشناسی هم احتیاج دارم تصمیماتی گرفتم توی یک ثانیه بدون فکر که کل زندگیمو تقریبا به باد داده .
سلام
محمد رضا الان بار سومه كه دارم اين مطلبت رو ميخونم و تقريبا ميتونم بگم هيچكدوم از مواردي كه اشاره كردي برام تازگي نداشت(حداقل ازشون بي اطلاع نبودم)، حالا يا از خودت يا ديگران ياد گرفتم يا اينكه خودم به بعضي هاش فكر كردم.
ولي مسئله اينه كه فاصله بين دانستن و تصميم گيري و عمل خيلي زياده.شايد اين مسئله هم يكي ديگه از موارديه كه بايد براش كاري بگنيم.
پي نوشت: اين روزا توي يه تصميم گيري سخت از همين جنس گير كردم-تصميم واقعاً پيچيده ايه و عوامل تاثيرگذار زيادي توش دخيلند-فعلا ميخوام انقدر اين هفت مورد رو براي خودم تكرار كنم تا ملكه ذهنم بشه،شايد كمك كرد زودتر وارد عمل بشم!
با تمام مواردی که ذکر کردید موافقم. در راستای نکته ششمی که فرموده بودی، به نظرم گاهی آنقدر در هیاهوی بیرون گم می شویم یا در خود فریبی فرو می رویم که صدای احساس مان را نمی شویم و یا وانمود به نشیدن می کنیم. اگر کمی در لحظه سکوت کنیم و با خودمان رو راست باشیم می توانیم زمان توقف را شناسایی کنیم.
سلام دقيقا راجب درگيري ذهني و روحي چند ساله من صحبت كردين …الان بهتر مي تونم خودم رو قانع كنم كه از كنار گذاشتن مسئله بخصوص كه درگيرش هستم احساس گناه يا ضعف يا باختن يا نمي دونم هر چي … نكنم ، و هي به خودم نگم خب من كه تا اينجاش رو اومدم باز هم زورمو مي زنم …
با وجود اشارات بسیار مناسب به موضوع ، باز هم تشخیص مرز مشکل است . امیدوارم با سلسله بحث های پیش رو جوانب آن برای تصمیم گیری بیشتر و بهتر جا بیفتد. متشکرم از طرح مسئله
سلام آقاي شعبانعلي،
راستش يه نظري داشتم كه دوست داشتم شما هم بدونين.
ما تو زندگيمون” تصميم” داريم يه سري كارهايي رو انجام بديم و حالا ازبين تمام اونها بعضي هاش رو انجام ميديم بعضي هاش هم انجام نميديم. به نظرم “تصميم براي انجام يك كار” موقعي تبديل به “هدف” مي شه كه اون كار واقعا از ته قلب و با تمام وجودمون انتخاب شده و واقعا با فكر و اراده و فارغ از طرز فكر و قضاوت ديگران انتخاب شده.
منظورم اينه كه ما كلي كار براي انجام دادن ليست مي كنيم اما از بين اونها تنها چند تاشون به هدفهامون تبديل مي شن و اين به خاطر اينه كه كارهايي كه ليست كرديم صرفا بر اساس ميل خودمون نيست و به قول شما به خاطر قضاوت مردم و خواسته هاي پدر و مادر و بايد ها و نبايد ها و فلان و بيسار هست اما هدف ها ميشن اون كارهايي كه واقعا خودمون تصميم گرفتيم كه انجامشون بديم و تا انجام نشه كوتاه نمي آييم.
به نظرم در مورد “هدف” مسئله مهم رسيدن بهش هست و تعريف كردن مقوله اي به نام “تاريخ انقضا” براي هدف ها اصلا همه چيز رو بهم ميريزه و رسيدن به هدف هم محقق نيمشه مگر با پشتكار. چيزي كه من فكر ميكنم مهم هست اينه كه چه جوري هدف هاي درستي براي زندگي مون انتخاب كنيم تا ما رو به اون رضايت و خوشنودي كه شما گفتين برسونه. و يا چه جوري راه هاي درست براي رسيدن به هدف هامون رو پيدا كنيم تا تلاش و پشتكارمون هدر نره. اميدوارم كه تونسته باشم منظورم رو منتقل كنم. و البته كه اين ها همش نظرات شخصي من هست.
ممنون،
نگار،
من فکر می کنم برای دستیابی به احساس رضایت پایدار، رسیدن به اهداف زمانی کمک کننده هستند که قدرت معنابخشی به زندگیمون رو داشته باشند.
خیلی کار خوبی کردین که تو این زمینه نوشتین…
مدت ها بود ذهنمو به شدت درگیر کرده بود و تقریبن به بن بست فکری رسیده بودم.
حالا کلی خوراک فکری دارم که بایس تجزیه تحلیل بشن. (اصطلاح بهتری بلد نبودم)
متشکرم.