هنر ست گادین است که میتواند گاهی اوقات با حرفهای خیلی معمولی خواننده را خوشحال کند.
گاهی هم با حرفهای خیلی غیرمعمولی، خواننده را متعجب کند.
گاهی هم، هیچ کاری نکند. اما باز هم با رضایت او را بخوانی و از خواندنش لذت ببری.
در کتاب Whatcha Gonna Do with That Duck مطلبی ساده و جالب دارد تحت عنوان: هدف گذاریهای غیرمعمولی (نامتعارف).
گفتم بخشهایی از آن را برای شما تعریف کنم:
هدف گذاری در کنار دوستان و آشنایان، همیشه برای من انگیزاننده بوده.
همه جور هدف میشنوی.
از کسی که میخواهد “فقر را در یک روستا ریشه کن کند” تا کسی که میخواهد “سهم بازار خود را دو برابر کند” یا کسی که میخواهد “استقلال مالی داشته باشد”.
چیزی که خیلی بعید است بشنوی این است که کسی بگوید: هدف من این است که شکست نخورم.
یا اینکه دلم میخواهد احمق به نظر نرسم.
یا اینکه دلم میخواهد هیچ اشتباهی نکنم.
میدانید مشکل کجاست؟
با وجودی که این هدفها را خیلی به ندرت میشنویم، اما خیلی زیاد اتفاق میافتد که واقعاً آنها را به عنوان اهداف خود انتخاب میکنیم و حتی خیلی وقتها، گفته نشدن آنها باعث میشود که به هدف غالب (و اصلی) ما تبدیل شوند.
فکر کنید چقدر پیش آمده که تنها هدف (یا مهمترین هدف شما) در یک جلسه این بوده است که: مراقب باشم گند نزنم!
یا اینکه مراقب باشم چیزی نگویم که احمق به نظر برسم.
اینها هدفهای سادهای هستند. هدفهایی کوچک. هدفهایی قابل دسترسی.
اما مشکل این است که وقتی اینها را به عنوان هدف انتخاب میکنیم، معمولاً هدفهای اصلی (همان چیزهایی که قرار است رشد و موفقیت ما را ایجاد کنند) یا فراموش میشوند و یا در سایهی اینها قرار میگیرند.
شاید باید نگاه خود را در مورد هدف گذاری عوض کنیم.
شاید بتوانیم هدف های واقعی خود را با صدای بلند بگوییم (و شاید از این طریق باعث شویم که آنها تغییر کنند).
اصلاً اشتباه یا احمقانه نیست که هدفمان را این انتخاب کنیم که: چند سرمایه گذاری انجام دهم که منتهی به شکست شود، یا هفتهای سه سوال احمقانه بپرسم و یا اینکه یک مطلب بنویسم که همهی دنیا با آن مخالف باشد!
اگر چنین هدفهایی ندارید، دقیقاً چطور میخواهید به فردی متمایز و دریادماندنی تبدیل شوید؟
[…] یعنی آموختن هدفگذاریهای غیرمعمولی اما قابل دسترسی. توسعه یعنی «موفقیتهای کوچک» توسعه […]
يادم ميادوقتي در مورد تراست زون با پدرم صحبت ميكردم و از اين ايده خيلي خوب و مبتني براعتماد خوشحال بودم، بهم گفت: خيلي عاليه، بالاخره از يه جايي بايد فرهنگ رو درست كرد. محمدرضا خيلي انسان بزرگيه كه شروع كننده اين راهه.
به نظر من هم محمدرضا حركت خوبي رو شروع كرد، به اين اميد كه بتونيم بيشتر به هم اعتماد كنيم و باهم صادق باشيم. ولي نميدونم چرا تو اين دوره جديد ماها اينقدر بد شديم، فقط به منافع خودمون فكر مي كنيم و انگار تو مسابقه اي هستيم كه اگه يه لحظه دير بجنبيم از بقيه در به دست آوردن منابع(پولي، زماني، اطلاعاتي و…) عقب ميمونيم. چرا وقتي چراغ راهنما زرد ميشه، دوست نداريم براي ۱دقيقه ديگه صبركنيم؟ اتفاقاً اكثرمون كه باعجله و سرعت از چهارراه ميگذريم، كارخاصي نداريم كه ۱دقيقه ديرانجام دادنش بتونه نتيجه اش و سرنوشتمون را تغيير بده. شايد چشم و هم چشمي، شايد حرص و طمع زياد، شايد حسادت، نميدونم!
ست گادین که در ایران زندگی نمیکنه محمدرضا جان، قطعا شما خیلی بیشتر از من تولیدی های تعطیل شده را میشناسید، بنظرم ریسک در شرایط فعلی و در عمل و برای آدم حدود سی سال به بالا یعنی جفت پا پریدن تو همون رودخونه که عمقشو نمیدونیم! من متممی هستم، ارزش ریسک و شکست و اشتباه را تا حدی میفهمم، ولی برای آدمی که منابع و پشتوانهای نداره شکست یعنی تموم شدن!
خود شما گفته بودید: «فعال اقتصادی» بودن، در این فضا، «طنزی تلخ» است.
الان شاخصهای اقتصادی با اون موقع که این پست رو نوشتید، چقدر فرق کرده؟!
به نظر من مصادیقی که از متمایز بودن، ریسک کردن، سرمایه گذاری و شکست مطرح شد، بسته به محیط خیلی متقاوت است، وقتی سود اقتصادی شرکت های موفق دنیا کمتر از نصفِ نرخ بهره و کاری نکردن در کشور است، ریسک چه معنی پیدا میکند؟ فضای بورس را از من بهتر میداند، بِه ما هُوَ سرمایه رو به سمت خوبی هدایت نمیکند، حالا اصلا من با سفته بازی سود کنم!
و در شرایطی زندگی میکنیم که به قول شما همون نیازهای اولیه برطرف نشده، البته متوسط اطرافیان آدمها باهم خیلی فرق داره!
اگرچه بنظرم اگر در فضای اقتصادی، این مسیر را زودتر شروع میکردیم (نه الان که کارد به استخوان رسیده و به قول شما داریم پاسخ میدیم تا اقدام کنیم) راههای نامتعارف را شاید بهتر پیدا میکردیم و در همان چارچوب عرضه و تقاضا، مسیر نامتعارف شرط لازم تمایز است.
یک لحظه یاد ادیسون افتادم، ۱۰۰۰بار یه آزمایش رو کرد تا موفق بشه! و تو روز نوشته ها محمدرضای عزیز گفت: خوب ادیسون می تونست به جای این ۱۰۰۰ بار آزمایش یه کار دیگه ای می کرد شاید می تونست موفق تر باشه!
به نظر کارش خیلی غیر متعارف بود! یه جور هدف گذاری غیر معمولی
میدونی محمدرضا اولین چیزی که بعد از خوندن کامنتی که زیر این پست گذاشتی ،تو ذهنم اومد چی بود؟ خودم رو خطاب قرار دادم و گفتم خاک بر سرت سامان!
خلاصه اینکه چند ساعتیه که با خودم درگیرم و به این نتیجه رسیدم که فعلا به عنوان اولین گام باید بیام اینجا و معذرت خواهی کنم.اول از خودم! بعد از تو و همه دوستانم در روزنوشته ها.
این آخرین کامنتیه که با اسم zoorba.booda میزارم و از این به بعد همون “سامان ” خالی هستم!
عذرخواهیم به خاطر بحث احراز هویت نیست،چون فکر میکنم تلاشمو کردم که حرفی نزنم که نتونم پاش وایسم(البته در همون زمان! چون ممکنه بعدا نظرم عوض بشه ) و از طرفی در متمم هم به اندازه کافی اطلاعات ثبت شده دارم که برای کسی نگران کننده نباشم. عذرخواهیم به خاطر اسمیه که روی خودم گذاشتم .معذرت میخوام.همین!
سلام محمدرضا جان،خسته نباشید.
باعث سرفرازی ما هستی که حتی در شرایطی که حرف از شکست می زنی به طور همه جانبه و سیستمیک بحث ات را پیگیری می کنی و جوانب کار را به خوبی نقد و بررسی می کنی . در کارگاه پروژه به ما یاد دادی که اعلام و درک اینکه “پروژه ای شکست خورده است ” خود بویی از پیروزی در دل دارد. چه همگان این قدرت و جسارت را ندارند.متشکرم که ضمن اعلام این موضوع به خوبی جوانب کار را سنجیدی و حتی راهکاری برای کسانی که همچون پروژه هایی را دنبال خواهند کرد را ارائه دادی.
در نوشته هایت گفته ای و من در زندگی بارها تجربه کرده ام که مردم چیزی را که به رایگان در اختیارشان بگذاری را قدر نخواهند دانست و یا به بی توجهی به مطلب سوق پیدا می کنند و یا ارزش مادی کار را به خطا اندک قلمداد می کنند.ما بچه های متمم خوشحالیم که پشتیبان تو هستیم و متمم هم پشتیبان ، راهنما و معلم ماست.
دست تان را به گرمی می فشارم.
ممنونم از لطف شما.
چون مدت طولانی است من رو میشناسید و میدونم که حرفم رو بدون سوء برداشت درک میکنید، به صورت خیلی خلاصه یک آموختهی مهمم رو که برای خودم واقعاً ارزشمند بود میخواستم خدمت شما بگم.
بیشتر به این امید که دیگران، اشتباه من رو تکرار نکنند.
اولاً اگر من و شما، برای یک خانه در و دیوار درست نکنیم و بعد کسی بیاد وسایل رو ببره، حق نداریم اعتراض کنیم که چرا چنین شد و چرا مردم چنین و چنان هستند. بخشی از مسئله، طراحی ماست.
امام علی گفتهاند که اتقوا من مواضع التهم (از موقعیتهایی که به شما اتهام وارد کند، دوری کنید).
به نظرم سمت دیگر این توصیه که به اندازهی اصل توصیه ارزشمند است این است که: در طراحی سیستمها، کاری کنیم که دیگران در موقعیت اتهام قرار نگیرند یا حتی به رفتار نادرست ترغیب نشوند.
نکتهی مهم دیگری که من باید میدانستم و میفهمیدم و فهم و شعورم به آن نرسید (و اینجا آقای خانی هم امیدوارم بخوانند، چون به نوعی به نظر ارزشمند ایشان هم مربوط است) من نباید نام بزرگی روی آن کار میگذاشتم: “فروشگاهی مبتنی بر اعتماد برای ایرانیان”
که اگر شکست خورد، احساس بد ایجاد نکند.
چند روز پیش، در تاکسی شنیدم یکی گفت: “ثامن الحجج هم که کلاهبردار از آب درآمد!”
منظورش امام هشتم نبود. بلکه موسسه قرض الحسنه بود. من نمیگویم آنها اشتباهی کردهاند یا نه. اما دلم گرفت.
یک لحظه فکر کردم که آن فرد بیفکر و کم توجه و سطحی (که مثل من از لحاظ درک ضعیف بوده) به چه حقی به خودش جرات داده که یک نام مقدس را (که حدس میزنم برای او هم مقدس بوده) روی یک موسسه گذاشته. که روزی چنین جملهای قابل بیان باشد!
ما که پاکت کاغذی درست میکنیم و اسماء متبرکه را توی آن میاندازیم که دست بیوضو به آنها نخورد، چرا روی یک سازمان (که قطعاً در چنان مقیاسی احتمال هر نوع ناپاکی در آن میرود و اساساً در نهادهای انسانی، ناپاکی اجتناب ناپذیر است) دغدغهی اسماء متبرک را نداریم؟
آیا درد نیست که امروز، مردم میگویند ثامن الحجج پول ما را خورد؟
پدر آمرزیده! اسم موسسه را میگذاشتی: اسرائیل! یا صدام حسین!
هوشمندانهتر نبود؟
من اتهامی را متوجه این موسسه یا فعالیتهایش نمیدانم و اساساً آگاهی از جزئیات فعالیت آنها ندارم. حرفم این است که نهادهای انسانی، ذاتاً ناپاک هستند و حتی به فرض نیت خیر، نباید از اسماء معتبر و مقدس، برای آنها استفاده شود. حتی در بدو تاسیس.
من دوست ندارم بشنوم که میگویند: بانک پارسیان، بدهیهای ثامن الحجج را میدهد.
ثامن الحجج در باورهای مذهبی ما، خودشان ضامن آهوی بیابان هم بودهاند.
چرا امروز باید پارسیان ضامن اعتبارشان باشد؟
من هم باید اسم کوچکی میگذاشتم که شکست خوردنش معنای بد ندهد.
الان استفاده از نامهایی مثل “ایرانیان” و “ایران” و “ملی” در نامگذاری شرکتها و موسسات ممنوع است. کاش محدودهی این نامهای ممنوعه را به شکلی منطقی، توسعه دهند.
اگر دقت کرده باشید متمم به دلیل همان تجربه اسم کوچک و بیادعایی دارد: محل توسعه مهارتهای من
نه “اولین مرکز آموزش حرفهای مجازی مهارتها” است و نه “بزرگترین محل توسعه …” و نه “افتخار ملت ایران” و نه هیچ یک از این اسمهای دهان پرکن بیخاصیت.
محل توسعهی مهارتهای من است. موفقیتش اعتباری برای همه است و شکستش از اعتبار هیچکس جز من کم نمیکند.
پی نوشت: ماجرای این نامگذاریها کلاً بحثی طولانی است که به سادگی قابل حل نیست. آن یکی اسم خط هوایی را معراج گذاشته و این یکی شعارش این است: بانک رفاه کارگران. بانک همه!
من خودم همیشه مفتخرم که از یک خانواده کارگر هستم و با نان کارگری بزرگ شدهام. اما همهی مردم که کارگر نیستند. این ادبیات کمونیستهاست.
مگر لغت اوج را از ما گرفته بودند که به سراغ معراج رفتیم؟
واژهی معراج برای ما سفر عظیم معنوی پیامبر اسلام را یادآوری میکند و شهادت شهدای گرانقدرمان را.
نه پرواز روزمره را که هر مسافری در هر جای جهان، همیشه نگرانی سقوط در آن را دارد.
مگر سخت است که امروز بانکی به نام “رفاه” داشته باشیم که نامی زیبا و پرمعنا است و بپذیریم که پسوند کارگران، متعلق به دورهی فرهنگی خاص و نفوذ تفکرات سوسیالیستی و کمونیستی بوده و امروز، میتواند حذف شود؟
نمیدانم چرا اینقدر کم حوصله شدهایم و کم فکر و حتی جرات تغییر هم از ما گرفته شده.
پی نوشت دوم: ممنون میشوم که دوستان در ادامهی این کامنت، کامنتی نگذارند. صرفاً دردی بود که مدتها در دلم مانده بود و به همان تعبیر امام، هذه شقشقه هدرت ثم قرّت.
با سلام
به نطر من خیلی از ما آدم ها نمیدونیم هدف چیست تا اینکه هدف غیر متعارف داشته باشیم.
در کسب و کار جدیدم که چند وقتی است که مشغولم با همین چالش بزرگ مواجه ام که مردم اصلا نمیدونند و درک نمیکنند هدف چیست!
برام خیلی دردناک هست ولی این حقیقت زندگی خیلی از ماهاست.
واقعا آموزنده و کاربردی بود
ممنونم از شما
پاینده باشید
هفته پیش از Ramit sethi شنیدم که میگفت من لیست شکستهام رو مینویسم و track میکنم ؛ اگر هفته ای ده مورد نداشته باشم یعنی خیلی وضعم خوب نیست؛ یک معنیش اینه که به اندازه کافی یا ریسک نمیکنم.
برای این هدفهای غیرمعمولی میشه یه سری شاخص ها میشه تعریف کرد. مثلاً اگه خیلی ها ازمون راضی هستن، یا مدتیه کسی ریجکتمون نکرده یا استرس رو تجربه نکردیم یعنی یه جای کار ایراد داره.