یک سایت آمریکایی هست به نام شاپل. دربارهی تاریخ مطالب متعددی داره و طبیعتاً بیشتر تاریخ آمریکا. اما بخشی از این سایت کار ارزشمندی کرده و این کار، جمع آوری نسخه های دستنوشته تاریخی بزرگانه.
داشتم توی این سایت دنبال یک نامهی دیگه میگشتم که خیلی تصادفی این نامه رو دیدم. نامهای که اینشتین به پسر یازده ساله اش آلبرت نوشته. نمیدونم چرا احساس عجیبی در این نامه بود. گفتم بخشهایی از اون رو با هم بخونیم.
سال ۱۹۱۵ که نامه در اون نوشته شده، سالی است که نظریه نسبیت عام تقریباً به سر و سامان رسیده بود و از طرف دیگه حدود یک سال بود که آلبرت اینشتین جدا از همسرش میلوا و فرزندانش (تته و آلبرت) زندگی میکرد.
البته همونطور که میبینید متن اصلی به زبان آلمانیه. من با تکیه بر ترجمهی انگلیسی این خلاصه رو برای شما مینویسم (طبیعی است که تلاش میکنم به حس نامه وفادارتر باشم تا ساختار گرامری).
آلبرت عزیزم.
از طریق هانس ولوند و عمه شنیدم که توی زوریخبرگ، آپارتمان قشنگی دارین. روی سورتمهات هم که فرمون جدید گذاشتی! یادمه پارسال هم میگفتی دوست داری این کار رو بکنی.
امیدوارم دوستهای قدیمیات رو هم پیدا کرده باشی. همونهایی که باهاشون کشتی می گرفتی باهاشون سرگرم بودی. برای پسرها، هیچ جایی به زیبایی زوریخ برگ نیست. از نظر سلامت هم همینطور.
خیلی سر مشق هم اذیت نمیکنن. خیلی هم به لباس و رفتار گیر نمیدن. راستی پیانو رو فراموش نکن. با نواختن موسیقی آدم برای خودش و دیگران لذت خیلی زیادی ایجاد میکنه.
من خودم امشب قراره یه جا برم در یک کنسرت کوچیک پیانو بزنم. پولش رو میدن به دو تا هنرمند فقیر.
شاید در سالهای آینده به تدریج، تمرین فکر کردن رو هم شروع کنی. خیلی خوبه که بتونی چنین کاری بکنی. هفتهی پیش من با آقای دهاس تجربههای جالب و مهمی با مگنت انجام دادیم. اگه یادت باشه با همسر و بچه هاش خونه مون اومده بودند. وقتی این بار بیشتر با هم بودیم، باید برات تعریف کنم. شاید تعطیلات تابستونی بعد زمان خوبی باشه.
امیدوارم بتونیم با همدیگه – فقط ما دو تا – بریم کوهنوردی که یه چیزایی از دنیا رو ببینی. امیدوارم این جنگ تا اون موقع تموم شده باشه.
من تا ایستر، باید به هابر ریاضی درس بدم. مریض بوده نتونسته بره مدرسه. از رفیقهای شما هم خبری ندارم. چون الان تو شهر نزدیک میدون فربلینگر زندگی میکنم. اینجا یه آپارتمان کوچیک دارم که معمولاً تمام روز رو توی اون کار میکنم. حتی بعضی وقتا برای خودم غذا می پزم.
تو و تته رو خیلی می بوسم. زود برای پاپا نامه بنویس.
به مامان هم سلام برسون.
اگه چیز خاصی هم میخوای، لطفاً به من بگو.
————————————–
اینشتین یه نامهی دیگه هم در همون سال به آلبرت نوشته که خیلی معروفه:
آلبرت عزیزم.
دیروز نامه دوست داشتنی تو رو دریافت کردم و خیلی ازش لذت بردم. میترسیدم که دیگه برام نامه نفرستی. وقتی زوریخ بودم بهم گفتی که موافق نیستی بیای زوریخ. اینه که فکر کردم بهتره همدیگر رو جای دیگهای ببینیم. یه جای دنج که هیچکس نتونه آسایشمون رو به هم بزنه.
به هر حال، من اصرار دارم که ما سالی یک ماه با هم باشیم که تو بدونی که یه پدری داری که بهت فکر میکنه و دوستت داره. تازه خیلی چیزهای خوب و زیبایی هم میتونی از من یاد بگیری. چیزهایی که بعیده بقیه بتونن بهت یادت بدن. چیزی که اینقدر با زحمت و تلاش یادگرفتم و به دست آوردم، نباید فقط برای غریبهها باشه. باید برای بچه های خودم هم باشه.
راستی. این روزها یکی از بهترین کتابهام رو نوشتم. وقتی بزرگتر شدی، باید راجع بهش باهات حرف بزنم.
خیلی خوشحالم که از پیانو زدن لذت میبری. به نظرم برای سن تو، این کار و نجاری مناسبترین کارهاست. حتی از مدرسه رفتن هم مناسبتر و بهتره. اینها برای بچه هایی مثل تو خیلی مناسبه. پیانو بزن. قطعه هایی که دوست داشته باشی. مهم نیست که معلمت برای تمرین اونها رو به تو پیشنهاد داده یا نه.
این بهترین روش برای زیاد یاد گرفتنه: اینکه با لذت یاد بگیری. جوری که نفهمی زمان کی گذشت. من خودم اغلب جوری غرق کارهام میشم که ناهار یادم میره.
وقتی بزرگتر شدی با تو درباره اش صحبت می کنم. یادت نره که با تته هم هوپ بازی بکنیا! برای سلامتی و بدن خودت هم خوبه. گهگاه هم یه سر به دوست من زنگر بزن. آدم دوست داشتنی ایه.
تو و تته رو میبوسم
پاپای شما
به مامان سلام برسونین
————————————————
داشتم فکر میکردم که:
چقدر کتاب در مورد حاشیههای زندگی اینشتین هست. از نامه هایی درباره فیزیک که میلوا برای اون مینوشت و بعداً کم کم در اون حرفی از فیزیک نبود تا دختری که قبل از ازدواج رسمی اینشتین با میلوا به دنیا آوردن و در هیچ جای تاریخ اسمی ازش نیست و احتمالاً به خانوادهی دیگری سپرده شده و با نام خانوادگی دیگری زندگی کرده و شاید دنیا رو هم در این اواخر ترک کرده باشه.
از روابط عاشقانهی اونها با هم تا تخریب رابطهشون و جدا زندگی کردنشون و طلاقشون و ازدواج بعدی. از تحسین میلوا به عنوان یک گوش شنوندهی آشنا با فیزیک که شاید نبودنش می تونست حتی روی تولد نظریهی نسبیت هم تاثیر بگذاره تا اونهایی که میگن اگر انقدر به رابطه ی اینشتین با دختردایی اش حسودی نمیکرد و چند سال مغز اینشتین رو نمیخورد، الان فیزیک در نقطهی بهتری قرار داشت. این بحثها در حدی جدیه که یکی از فصلهای پرطرفدار کتاب Einstein for Dummies قصهی اینشتین و همسرانشه!
همهی اون قصهها، همهی اون شهرتها، همهی این نامهها، همهی اون خوشیها و شیطنتهای اینشتین در برلین، همه لحظات خوبش، همه ی تنهایی و سختیهاش، همه التماسهای پدرانهاش به آلبرت برای چند خط نامه.
وقتی همهی اینها رو کنار هم می گذاریم میبینیم که چقدر درک کردن زندگی آدمهای دیگه سخته. چقدر داوری کردن در مورد زندگیشون، رضایتشون، نارضایتیشون، خوشبختی یا بدبختی شون سخته.
اگر اینشتین زنده بود و در برنامه های پاپ تلویزیون ایران حاضر میشد، ما از او دربارهی چه چیزی توضیح میخواستیم؟
دلایل موفقیتش؟
ریشه های شکستش؟
رنج های زندگی تنها در یک آپارتمان کوچک در عین شهرت؟
یا فرصتهایی که شهرت برای لذت و عیاشی فراهم میکند؟
شاید هم، هرگز با او مصاحبه نمیشد. چون او، از تصویر رویایی که ما دوست داریم، فاصله داشت. او دیگر نابغهی قرون نبود. او هم یکی بود مثل ما…
من یکبار جمله ای از انیشتن خوندم و اون جمله این بود من میخواهم افکار خداوند را بدانم باقی همه جزيیاته……….
ممنونم جالب بود . موسیقی و ریاضی با هم در ارتباطند .کسی که موسیقی کار میکنه در یادگیری ریاضی کمتر مشکل داره به عبارتی هوش موسیقی و ریاضی مکمل هستند
از این که این مطلب رو گذاشتید بسیار ممنونم. من همیشه تصور می کردم انسان هایی مثل انیشتن از خونواده هاشون بسیار دورهستن و دور خودشان پیله ای گشیده اند که به هیچ کس حتی خونواده اجازه ورود نمیدهند اما این نامه گویای چیزی دیگر بود. او هم مانند تمامی پدران نگران فرزندانش بوده و به آنها عشق می ورزیده .
لطفا این چنین مطالبی رو بیشتر برامون بذارید . ممنونم .
سلام ی خسته نباشید به نویسنده اینگونه مطالب میدم و ازشون بابت حسن انتخابشون متشکرم.
من داشتم باخودم فکرمیکردم که آدمای بزرگ حتما خیلی از زندگی عادی خانوادگی به دور بودن اما خوندن این نامه ها واقعا بودن عشق رو درهمه ی لحظات زندگی این افراد میشه دید وهمچنین توجه پیاپی به فرزندان باوجود هزاران مشغله واقعا این مرد بزرگ تاریخو ستودنی تر میکنه..
انشتین از ارتباط با خانواده و دوستان لذت می برده از موسیقی ( خودش اهل موسیقی بوده و پراحساس و پیگیره که پسرش موسیقی را دنبال کنه) از فکر کردن ( به پسرش میگه باید بعداً تمرین فکرکردن بکنی ) و از نوشتن لذت می برده ( نوشتن کتاب شو به پسرش در نامه خبر مهمی می دونه) ولی اگر همین کارهای بالا را چهار چوب دار کنیم انیشتین کمتر لذت می بره . مثلا سرمشق و تمرین معلم ها ، براش در اولویت نیست
انسانی بود آزاد از قید و بندهایی که ما به دور خود تنیده ایم و اسمش را عرف گذاشتیم.. ممنون از انتخاب خوبتون
چه خردمندانه با پسرش سخن گفت و حرف هایش را شنید .
و چه عادلانه ، آواز تعادل و هماهنگی را در گوش پسر نجوا کرد .
و چه هنرمندانه هویت پسر را می سازد .
سلام استاد.
نکته ای که نامه برای من داشت این بود که همه اونایی که اهل فکر کردن هستن با بقیه افراذ یه تفاوت هایی دارن،مثل انیشتن و خود شما که به دنبال چیز دیگه ای بودید و از آموزنده بودن و حس این نامه لذت بردین و اونو برای همراه های خودتون به اشتراک گذاشتین.
ممنون
سلام محمدرضای عزیز.
معرفی مطلب از طریق پیام اختصاصی متمم کار بسیار خوبی بود.
ممنون.
کلا وقتی اسم انیشتین و گودل رو میشنوم یا جایی میبینم میرم تو فکر. به نظرم نقطه اشتراک زندگی اونها شنا کردن برخلاف جهت اب بود. برای اینکه مسخره نشن همرنگ جماعت نشدن.
در بزرگی نظریه نسبیت همین بس که بعضی از پیش بینی هاش رو حتی انیشتین هم قبول نمیکرد.(انبساط کیهان)
با تمام احترامی که برای انشتین دارم اما اصلا سبک زندگیش رو دوست ندارم.
اما نامه هایی که در بالا اومده مشخص کننده پدری اهل فکره:”به نظرم برای سن تو، این کار و نجاری مناسبترین کارهاست”
یا:”شاید در سالهای آینده به تدریج، تمرین فکر کردن رو هم شروع کنی. خیلی خوبه که بتونی چنین کاری بکنی.”
خیلی جالبه که میگه شاید بتونی تمرین فکر کردن رو هم شروع کنی.
برخلاف اینکه خودش با چند نفر رابطه داشت اما هیچ وقت از ازدواج پسرش راضی نبود.
در هر صورت اگر الان زنده بود دوست داشتم ازش بپرسم بزرگترین حسرتت تو زندگی چیه؟
سلام به همگی
دوتا نکته که همیشه با خوندن این موردا بهم یادآوری میشه
نمیدونم چرا هرکسی که معروف میشه و یا حتی راهنما در نظر بقیه باید عاری از هر نوع خطا بشه , این غیر ممکنه که انسان خطایی نکنه که اگر غیر این بود دیگه اسمش انسان نبود , همین اختیار و خطاکردنه که اون رو متمایز کرده.
و این که
پختگی حاصل یک عمر زندگی کردنه , هیچ درخت تنومندی یک شبه به بار نمیشینه , بهار و خزان زیاد میبینه و حتی نشستن پروانه ای برای یک لحظه روی اون میتونه عامل تولد یکی مثله اون بشه .
این مرد چقد دیدگاه وسیعی داشته , این نامه خیلی عمیقه , از طرز نوشتن در حد فهم یک کودک تا بیان دیدگاه مناسب برای سن یک کودک.
سلام خیلی جالب و در حین حال دردناک بود. توی بعضی از جملات قلبم درد می گرفت. اون حسی که یه پدر نسبت به فرزندش داره و اینقدر مشتاقانه هزاران حرف نگفته داره با تصوری که از انیشتین داشتم خیلی منو آزار می داد شاید چون اون همیشه پادشاه فیزیک بوده و من اصلا تحمل عجز احساساتش رو ندارم . شاید…
وای عالی بود اقای شعبانعلی…. لطفا در باره زندگی نامه انیشتین و نامه های اینطوری در این باره (انیشتین) بیشتر برامون بنویسد…
جالب بود. من فکر می کنم شهرت از هر نوعش، خیلی از لذت ها و دلخوشی ها و آزادی هایی که زندگی رو معنا می کنند از آدم ها می گیره و ارمغانش، کلی حسرت بر دل مانده و آزار دهنده است. به خاطر همین هیچ وقت به حال آدم های مشهور غبطه نمی خورم. دوست دارم از حس خوانندگان این مطلب در این مورد برای تصحیح یا تأئید عقیده ام مطلع بشم. ممنون
بنظرم اینطور نیست.
اینکه شما می گید به حال آدم های مشهور هیچوقت غبطه نمی خورید یعنی مشهور بودن رو خیلی دوست دارید، منتهی دارید از دوست داشتنش جلوگیری می کنید. و طبیعی هم هست، همه دوست دارند.
منتهی خیلی بستگی به این داره که بر چه مبنایی مشهور شده باشی.
مطمئنا در گریه خندیدن داریم و در خنده گرییدن، که آن یکی گریه نیست و آن دیگری خنده نیست.
دراین عصر آسان مشهور شدن، مشهور ها با مشهور ها یکی نیستند.
البته زندگی این مرد خیلی پیچیده است ، یادمه کلاس دوم راهنمایی بودم که برای درس علوم ، تحقیقی آماده کردم . در آن زمان زندگی نامه اینشتین را مناسب دیدم و بدلیل علاقه فراوانی که به فیزیک داشتم موضوعی بسیار فراتر از حد فهم آن زمان خود رو انتخاب کردم .
یادمه در اون سن وقتی این کتاب رو میخوندم قلبم به تپش می افتاد و باز یادمه زمان خواندن این تحقیق تمام صورتم از اشک هایی که بی اراده سرازیر بود خیس شد . انقدر این تحقیق مورد توجه قرار گرفت که به دفعات خوانده شد در مناسبت های مختلف . اما نکته اینجاست که هر بار این تحقیق را خواندم اشک ریختم و اما امروز هم اشک میریزم واقعا این مرد انسانی ویژه است اوج اندیشه اش بی ماننده به نظرم او همیشه زنده است باز صورتم از اشک خیس شد . بدرود
« این بهترین روش برای زیاد یاد گرفتنه: اینکه با لذت یاد بگیری. جوری که نفهمی زمان کی گذشت. من خودم اغلب جوری غرق کارهام میشم که ناهار یادم میره. وقتی بزرگتر شدی با تو درباره اش صحبت می کنم.»
بنظرتون اینشتین درمورد لذت یادگیری چه چیز دیگه ای رو می خواسته به بچه ش وقتی که بزرگ تر شد بگه؟
خب، باعث میشه زمان رو نفهمی کی گذشت، دیگه چی؟
«به نظرم برای سن تو، این کار و نجاری مناسبترین کارهاست. حتی از مدرسه رفتن هم مناسبتر و بهتره.»
وای خدای من…، این حرف فقط از اینشتین برمیاد! فداش بشم…
سلام
من خیلی وقته نوشته های شما رو میخونم اما این بار وقتی نوشته ی شما در مورد انیشتین رو دیدم شوکه شدم بازاریابی ،تجارت الکترونیک و خیلی حوزه های دیگر اما علاقه به نامه فیزیکدان کجا ؟؟؟راستش این نوشته باعث شد یاد غم بزرگی بیفتم یاد رشته ی فیزیک که درآن تحصیل کردم اولین روزی که تحت عنوان دانشجوی فیزیک وارد دانشگاه شدم خیلی خوشحال بودم نمیتونم حالم رو وصف کنم یک شوق باورنکردنی اما غافل از آنکه چه تقدیری در انتظارم هست کم کم اساتید من رو با رشته ام آشنا کردم از همان روزهای اول میگفتند برای این رشته کار نیست ملتمسانه از ما میخواستند تغییر رشته بدهیم و خیلی از هم کلاسی های من همان ترم اول انصراف داده و دوباره کنکور دادند و تغییر رشته به مهندسی …اما من حرف هیچ کس را باور نمیکردم شب و روزم فیزیک شده بود این روند تا ترم ۵ ادامه داشت اما کم کم من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و دچار افسردگی شدم دیگر ترم ۷ و ۸ به زور به دانشگاه میرفتیم یادم میاید یک روز که برای کارهای فارغ التحصیلی به دانشگاه رفته بودم یکی از همکلاسی هایم را دیدم گفت خروجی رشته فیزیک در دانشگاه ما ۷۰ نفر بیکار هست !!!خیلی سعی کردیم کار تحقیقاتی بکنیم میگفتیم هزینه هم از خودمان اما هیچ جا ما را را ه نمیدادن میخواستیم برویم سازمان انرژی اتمی مفت و بی مواجب برایشان کار کنیم می گفتند از نظره امنیتی مشکل داره نمیشه…خیلی ها گفتند بریم ارشد فیزیک بگیریم بلکه کار پیدا کنیم اما دریغ از کار … افرادی را میشناسم دکترای فیزیک هم گرفتن اما هنوز بیکارند …آگهی های استخدامی فقط فیزیک رو به عنوانه منشی /بازاریاب / کارشناس فروش شما به من بگویید کسی که فیزیک خونده و همش فرمول و اثبات چگونه می تواند بازاریاب موفقی باشد ؟؟عده ای از دانشجوهای فیزیک پذیرش از دانشگاه های کشورهای دیگر گرفته اند شرایط فعلی آنها کجا و ما کجا ؟؟من خودم اگر شرایط تحصیل در کشوره دیگر رو داشتم لحظه ای معطل نمیکردم …
استاد شعبانعلی عزیز شما همیشه ایده های خوبی دارین ایده ای به ما فارغ التحصیلان فیزیک بدین ؟
فقط خواستم بنویسم و بگم که این وبلاگ شده تنها ارتباط من با یک نفر دیگه ، در صورتی که راه های ارتباطی فراوانه.
و ببخشید با بی ارتباطیش به نوشته ، ولی میتونه مثه یک نامه بمونه و امیدوارم ببیند . 🙂
مرسی از نوشته هات شعبانعلی جان.
🙂
اول تشکر میکنم از مطلب جالبتون، دوم اینکه داشتم فک میکردم تویه نامه ساده عمیق تین نکات تربیتی و احساسی وجود داشت و چقد متناسب با مدل ذهنی یک کودک گفته شد.البته نباید از کامنت های دوستان غافل بود تحلیل های یک اثر عموما اثر رو شفاف میکنه
نظر شخصی:این رفتار توی فیلم های ما هم تاثیر گذاشته.کدوم فیلم ایرانی در مورد زندگی یه شخصیت واقعی ساخته شده که در مورد ضعف های اون شخصیت تو زندگیش اشاره ای شده باشه؟من که غیر خوبی چیزی ندیدم!
سلام
چه موضوعات جالبی براتون جذاب میشن….وممنون از اینکه به اشتراک میزارینشون…
از اینکه افکارتون ،تجربیاتتون و دانسته هاتون رو در اختیارمون قرار میدین واقعا ازتون ممنونم….
حس امیدی که حرفای شما بهم داده ….توصیف نشدنی هست…
ازتون ممنونم….
امیدوارم شاد باشین همیشه….وهمیشه خنده رو لباتون باشه…
http://upir.ir/941/Michele-McLaughlin-Radiance.mp3
راستش اصلا قصد ندارم خودم رو با انیشتن مقایسه کنم ولی حس می کنم برای خیلیا (وبیشتر برای تیپهای احساسی غالب و برون گرا از نظر MBTI) روابط خانوادگی به خصوص با همسر خیلی تو قدرت آفرینششون موثره.
زمانی که من شروع کردم به تولید محتوا و نوشتن داستان و رمان واقعا نیاز داشتم ایده هام رو برای یکی بازگو کنم تا بتونم جلو برم بپزمش و به مرحله نوشتن برسونمش. از همین جا می شه سیر روابط من با همسرم رو ردگیری کرد. زمانی که گوش پذیرایی داشتم، با قدرت پیش رفتم، فصلهای زیادی از کتابهایی که می خواستم ترجمه کنم رو با دقت بالا کار کردم و رمان اولم رو تکمیل کردم و طرحهای رمانها و داستانهای زیادی رو نوشتم. از سوی دیگر روزهایی که روابط احساسیمون طوری نبود که حوصله گفتن وپختن داشته باشم کاملا روزهای سترونی داشتم که حتی ایده ای به ذهنم نمی رسید چه برسه به اینکه پختن و شور بیانش ایجاد بشه.
همیشه می گفتم مرد خردمند هنرپیشه را یه شریک مناسب باید در این روزگار
جناب شعبانعلی
من کلا پادشاه نظرات نامربوطم
گفتم اینجا که نوشتین “…و بحث های نامربوط دیگر”، می تونم با فراغ خاطر بیشتری حرفم رو بزنم.
می خواستم بگم که چقد خوشحالم به اینجا برگشتین و چقد زمانی که اینستاگرام بودین ازتون دور شده بودم.
یه نظری هم داشتم که هر بار که خواستم بیان کنم، ترسیدم گستاخی باشه. اما الان می خوام به ترسم غلبه کنم و با توقع تساهل شناخته شده از شما (البته توی روزنوشته ها) اونو خدمتتون عرض کنم. اون هم اینکه فکر نمی کنین بدی شبکه های اجتماعی -چنانکه همه مون بهش اذعان داریم- علاوه بر ذات اونا به عدم استفاده و شناخت درست ما هم مربوط باشه؟ یعنی اینکه ما (خودم منظور نیستم) با همه بزرگی در خیلی از جاها، در استفاده از اونا دچار اشتباه بشیم؟
الان که دارم اینارو می نویسم از هیجان گستاخی ضربانم بالا رفته. امیدم به ساده گیری شماست.
سایه تون پایدار
محمدباقر عزیز.
چون مشخصه که کاملاْ اهل فکر و تحلیل هستی، اجازه بده فقط چند تا جمله رو به عنوان نظر شخصی – و تا حدی فکر نشده – بگم. روی فکر نشده تاکید دارم.
گاهی آدم نظر شخصی فکر شده میده به معنای اینکه معتقده حتی اگر در نظر عموم درست نباشه در نظر من قطعی است (شبیه سبک من در قوانین زندگی و قوانین یادگیری و قوانین کسب و کار).
اما نظر شخصی فکر نشده یعنی اینکه خودم هم کامل روش فکر نکردم و ممکنه کامل غلط باشه و الان هم نمیخوام روش فکر کنم چون اولویت فکر کردنم نیست (از این جهت میگم که کسی در جوابش کامنت نگذاره).
اما اولین تداعیهای ذهنی منه.
اول اینکه – من معتقدم هر فضایی رو باید امتحان کرد. خوشحالم که به اینستاگرام سر زدم. همینطور به فیس بوک. همینطور به توییتر. شاید برای تو جالب باشه که من در هر سه تای این شبکه ها، اکانتهای انگلیسی هم دارم و به اسم خودم نیست و رفت و آمد زیادی هم بهشون هست و از این طریق الگوی رفتاری کاربران ایرانی و غیر ایرانی رو با هم مقایسه میکنم (لااقل به عنوان یک لابراتوار کوچک شخصی)
دوم اینکه – با تو هم عقیده هستم که اینستاگرام جای خوبی برای من نیست. الان خوشحالم که اکانتش دست همکارانم هم هست. دفترچهی سیاه جملات و … هم در دسترسشونه و مینویسند و گاهی هم خودم مینویسم.
به نظرم فضای سطحی هست.
سوم اینکه – من اساساْ فضای وایبر و شبکه های اجتماعی در ایران رو – ببخش انقدر صریح میگم – با فضای انقلاب سرخ و کمونیستی در قرن گذشته مقایسه می کنم. حرفی که میزنم ممکنه خیلی مخالف داشته باشه. اما اینجا جای صادقانه حرف زدنه. تجربه نشان داد که تلاش برای ایجاد موقعیت برابر به هر شکلی در دنیا چگونه محکوم به شکسته.
بگذار طرفداران سطحی کمونیسم بگن که اینجوری نبود و قرار نبود باشه و بد اجرا شد (کلاْ اگر نگاه کنی این سبک دفاع در بین ایده آلیست های غیر پراگماتیست خیلی رایجه) اما همه میدونیم که در دوران حاکمیت سرخ در نیمی از جهان، حتی مدافعان کمونیسم هم اگر می خواستند در دفاع از کمونیسم حرف بزنند، در دنیای آزاد راحت تر بودند. چون دنیای آزاد میتونست ۹۰٪ اختلاف نظر رو تحمل کنه اما در دیکتاتوری توده، اگر ۹۹٪ درصد شباهت داشتی و یک درصد اختلاف تکفیر میشدی.
خلاصه اینکه ایجاد موقعیت های برابر برای انسانها، بزرگترین خیانت به انسانها و ابزاری برای رشد گلههای انسانی است. البته بدیهی است که ایجاد فرصت برابر با ایجاد موقعیت برابر فرق داره و مورد اول از حقوق انکار ناپذیر انسانه.
امروز همون کارگر های سرخ کمونیست پشت درهای سفارت کشورهای کاپیتالیست میخوابند و رویای ویزای توریستی اونجا رو در سر دارند. چون میدونند که رشد و خوشبختی در سرزمین موقعیت های برابر حاصل نمیشود.
حالا کمی به شبکه های مجازی فکر کن. ببین اونها فرصت برابر میدن یا موقعیت برابر.
به نظرم موقعیت برابر میدن! تو اگر یک سلبریتی باشی، یک داور فوتبال، یک بازیگر با یک میلیون فالور، از دست یک نفر که کلاْ یک فالور هم نداره و پدر و مادر خودش هم به فرزندی قبولش ندارند در امان نیستی! میتونه بیاد و پدر تو رو در بیاره.
اتفاقی که در مورد بسیاری از مشاهیر در ایران و جهان شاهد بودیم.
این اتفاق در فضای وب به یک دلیل جالب کمرنگ تر شده و اون سهم گوگل در اعتبارسنجی هاست. حتی معلوم نیست که اگر منوپولی گوگل روی سرچ کاهش پیدا کنه چه اتفاقی می افته. البته باید دید اساسا در دوران Post Search یا Post Googlism که بعد از سالهای ۲۰۲۰ در انتظار ماست، چه راهکارهای جایگزینی براش پیدا میشه.
من میخوام بگم بخواهیم یا نخواهیم وقتی که مرزها رو از بین مردم برداری، نتیجه قابل پیش بینی نیست. همین امروز در این جامعه به نظرت اگر درهای خانه ها باز باشه و دیوارها برداشته بشه کسی در امانه؟
در بسیاری از فرهنگ های توسعه یافته همین الان تقریبا دیوارها به پرچین و پرچین ها به هیچ تبدیل شده اند و هیچ اتفاقی هم نیفتاده. آنها همون فرهنگهایی هستند که در فضای مجازی هم که خانه ها بدون دیواره میتونن زندگی کنن.
همون کسانی که در رستوران ها هرگز به میزهای دیگر نگاه نمیکنند نه ما که سرگرمیمون در رستورانها میزهای همسایه است.
من یک باور همیشگی دارم که خیلی از حرفهای ما کپی حرفهای غربیه. مثل مثال رایجی که در مورد انتقاد پذیری میگم. تمرین دموکراسی هم باید تدریجی باشه و با گذار از دیکتاتوری به دموکراسی. وگرنه در جامعه ای که تعداد گوسفندان از انسانها بیشتر باشه نخستین تصمیم جمعی اینکه که انسانها به نظافت خرابکاری گوسفندان مشغول بشن!
ما در سالهای گذشته هم دیدیم که توسعه عنان گسیختهی فرهنگی و روشنفکرانی که اصلاح جامعه رو در کتابها دیده و خونده بودند و تجربهی تعامل واقعی با مردم رو نداشتند چگونه مسیر توسعه فرهنگی رو عقب انداخت. اصلاحات را کسی جز روشنفکران خودمان نابود نکردند. همانهایی که تدریجی بودن فرهنگ را نپذیرفتند و بر تزریقی بودن آن اصرار کردند. ما در آن مقطع که به لطف دوستان دهانمان باز بود و کسی در دهانمان نزد بزرگانمان را لجن مال کردیم و سالها بعد برای اصلاح اوضاع به پای همان آنها افتادیم.
همه اینها را از این جهت گفتم که بگویم شبکه های اجتماعی وقتی مفید است که جامعه ای وجود داشته باشد
ابزارهای ارتباطی و ارسال پیام وقتی ارزشمند هستند که پیامی برای ارسال وجود داشته باشد.
در غیر این صورت باید در انتظار انقراض زودرس فرهنگ بنشینیم…
پی نوشت: تا جایی که من در حوزه استراتژی های شبکه های اجتماعی میخونم و میبینم این دغدغه در سراسر جهان هم هست و راهکار جدی اون که الان پیگیری میشه طراحی مکانیزمهای اعتبارسنجی پروفایلها در فضای مجازیه. اما چون تحلیل الگوهای رفتاری مجازی و ارزیابی اونها خیلی پیچیده است به نظر میرسه مدت زمان نسبتاً زیادی تا اجرایی شدن اونها لازم باشه.
فر صت خوبی بود که من این کامنت رو خوندم محمدرضا ی عزیز.
قبلا هم حدس میزدم که از فضاهایی مثل اینستا فاصله بگیری.
دلایل تون رو هم منطقا قبول دارم
درهرحال ما در مرحله ی گذر و تجربه های مجازی و فرهنگی جدیدی هستیم که تاریخ نسلمون رو به آزمون گذاشته.
سلام محمد رضا جان خواهشمندم در خصوص سایت آیت الله بروجردی که از مکاتبات اینشتین با آیت الله بروجردی(حدود ۴۰ نامه) و اعلام مسلمان و شیعه شدن ایشان با استناد به سند تاریخی در مرکز اسناد انگلیس، اگه اطلاعاتی دارید و یا تحقیقی کردید، در صورت صلاحدید خودت مطرح کن..با تشکر
سایت گمانه که توسط یک سری محقق (عموماً استاد دانشگاه در دانشگاه های خارج از کشور) تحقیق خوبی رو در مورد این ادعا انجام داده اند:
“اینیشتین؛ آگنوستیک یا شیعهی اثنی عشری؟ ”
bit.ly/1xNr4qc
چندسال پیش هم یک نامه از انشتین منتشر شد که با شفافیت بیشتر نسبت به گذشته، اعتقادات انشتین رو توضیح میداد. لینکشو پیدا نکردم. اگر خیلی مصر بودید در صفحه فیسبوک دکتر علی نیری استاد برجسته فیزیک کوانتوم میتونید پیداش کنید
صبح اولین روز کاری سال جدید با خوندن این نامه حس عجیبی بهم دست داد و خیلی خوشحالم
سلام.
اوایل فکر می کردم «آثار به جا مانده» از آدم ها بهترین وسیله برای شناخت آنهاست.
بعد به این نتیجه رسیدم که «زندگی نامه خواندن» خیلی مفید است.
مدتی است مطمئن شده ام «نامه ها»یی که این آدم ها برای دیگران -خصوصاً فرزندان یا شاگردان شان -می نویسند، راهی بسیار سودبخش برای شناخت آن هاست. و به نظرم بهترین راه، بهره مندی از مجموعه ای از این فاکتورهاست.
البته در کشور ما به دلایل بعضا نامشخص چیزهایی هستند که اسم «حریم شخصی» به خود گرفته اند که این خود می تواند عامل ترویج پیش داوری و بت سازی و البته دردسرسازی برای آدم های مطرح باشد.
—-
راستی، اگر اینشتین در ایران و در یک برنامه ی پاپ تلویزیونی حاضر می شد، حتما این سوال را از او می پرسیدند که: از اینکه اینشتین هستی، چه «حسی» داری؟
لطفا همچنان برایمان بنویسید.
ممنون.
من که نفهمیدم دنبال چی بودی محمدرضا !!!
دونستن در مورد زندگی شخصی ادمهای مشهور تا حالا برام جالب نبود ه.چون بیشتر دستاورداشونو می دیدم.ولی الان که این نامه ها رو خوندم متوجه شدم که چقد زندگی خصوصی یه فرد روی زندگی شعلی واجتماعی و دستاوردهاش تاثیر داره.
از این قسمت متن بیشتر خوشم اومد:فکر کردم بهتره همدیگرو یه جای دیگه ببینیم ،یه جای دنج که کسی آرامشمونو بهم نزنه.
چقدر درک داشته ومی تونسته حس خاص بودن به فرزندش بده.
با سلام به دوستانم
انشتین ، چه درسِ زیبایی به فرزندش داد : ” این بهترین روش برای زیاد یاد گرفتنه: اینکه با لذت یاد بگیری. جوری که نفهمی زمان کی گذشت ”
چقدر خوب میشه که ما ، قبل از اینکه قضاوت بکنیم دربارۀ دیگران ، سعی کنیم خودمون ، زندگیِ خودمون ، رفتار و گفتارِ خودمون رو قضاوت کنیم و از خودمون بپرسیم “اگه ما به عنوانِ یه شخصِ ثالث ، رفتارِ خودمون و گفتارِ خودمون رو قضاوت میکردیم ، چه نظری داشتیم ؟”
کاش کمی منصف باشیم
پی نوشت :
تازگی ، یک روندِ بیمارگونه برای منفی دادن به کامنتِ دوستان ، به طورِ برجسته ، به چشم می خوره . میشه این دوستانِ فهیم ، برای من هم ، نظرِ چشمِ برزخیِ خودشون رو بنویسن که شاید ، شاید ، شاید ، من هم بتونم با تمریم و ممارست ، دیدگاهی به عمقِ دیدگاهِ این دوستانِ فرهیخته داشته باشم ؟
هومن عزیز، سلام
احتمالا با من موافق باشی که توجه کردن کمی بیشتر از حد معمول به منفی دادن بعضی از دوستان باعث ارائه ی توضیح از طرف اونا نمیشه. حتما دلیلی برای این کارشون هست.این دلیل میتونه منطقی باشه یا نباشه.حتی این منطقی بودن هم از چند جنبه قابل بررسیه.ممکنه با توجه به مدل ذهنی اونها و دنیای کیفیشون منطقی و با توجه به مدل ذهن شما و دوستان شبیه به شما غیر منطقی باشه.حتی اگه سیر احساسی این عکس العمل رو بررسی کنیم بازم میشه منطقی برای این کار پیدا کرد. حتی اینکه دلیل این کارشون رو توضیح نمیدن هم ممکنه دلیلش این باشه که توضیح رفتارشون جزء اولویت هاشون نباشه و نخوان برای این کار وفت بذارن.
من حدس میزنم حتی اگر دلیل این کار هم گفته بشه باز از دو حالت خارج نباشه.یا دلیلش به نظر شما منطقی نباشه که در نتیجه تاثیری نداره یا اگر هم منطقی باشه شما باید مدل کامنت گذاشتنت رو عوض کنی که دیگه هومن کلبادی نیستی…
به نظرم زندگی مسالمت آمیز مدلهای ذهنی متفاوت در این وبسایت جالب و تامل برانگیزه… و من به عنوان یکی از مخاطب های اینجا گاهی تعجب میکنم وقتی کسی با لحن خاصی با محمدرضا حرف میزنه یا براش کامنت میذاره، بقیه دوستان قدیمی تر ازش با یک کامنت انتقاد میکنند. اگه لحن خیلی آزاردهنده باشه خود محمدرضا کامنت رو تایید نمیکنه و اگر هم پاسخی لازم باشه خودش میده.اینجور مواقع به نظرم منفی دادن منطقی تر از کامنت گذاشتنه.البته میدونم مثلا منفی ای که به کامنتهای تو میدن با این مثالی که مطرح کردم خیلی فرق میکنه.چون حداقل من یکی توی کامنتهای تو، مورد منفی ای نمی بینم.
راستش دلیل کامنت نوشتن من هم این بود که به این منفی دادنه چند جای دیگه هم اگه درست یادم باشه اشاره کرده بودی…
ارادت داریم
محمد عزیز سلام
ممنون از توضیح جامع و کاملی که دادی . خدا گواهه که من سر سوزن با منفی هایی که به خودم میدن ، مسئله ای ندارم ولی وقتی میبینم که به نوعی این مطلب داره به یه روند تبدیل میشه . مثلاً وقتی علی عزیز به من گفتن ، نگوارادتمند ، نگو هومن کلبادی ، نگو . . . ، تمام تلاشم رو کردم که رعایت کنم و خیلی کمتر کامنت گذاشتم و دیگه ننوشتم ارادتمند و . . .
محمد عزیز ، ما اینجا به غیر از یادگیری از محمدرضای عزیز و دوستانمون ، فکر می کنم باید تلاش کنیم که حالِ دوستانمون از وجودِ ما بهتر بشه و فقط به دادنِ رای و نظرمون فکر نکنیم . برای مثال وقتی میبینی که یکی از دوستان به محمدرضا جان گفته “سلام محمدرضای عزیز خسته نباشی . یاعلی” ، ۴ تا منفی باید بگیره ؟
یا کامنتهایِ فایلِ پشتِ صحنۀ گفتگوهای دشوار باید اونهمه منفی بگیره ؟
بازم چشم محمد جان . دیگه نمیگم که چرا منفی میدن ، یا منفی بازها و . . .
این دوستان با دادنِ ۱۰ منفی (تا الان) ، نظرشون رو به کامنتِ من اعلام کردن ، غافل از اینکه من هیچ مشکلی با این منفی دادن ها ، به خودم ، ندارم . از این دوستان هم عذر می خوام که باعث شدم حسشون ، بد بشه
شاد باشید
ممنون…واقعا سخته درک کردن دیگران…و سخته درک کردن خودمون حتی…
ما نمیتونیم حتی خودمون رو تحلیل کنیم.. چطور میشه دیگران رو تحلیل کرد و درباره شون نظر داد…
اینطوریام نیست…
ما می تونیم خودمونو تحلیل کنیم منتهی شاید حالا حالاها به نتیجه ی قطعی نرسیم. زمان بره، همین.
من مطمئنم خیلی ها به خیلی چیزها رسیده ن؛ منتهی اگه خبری نیست ازشون بخاطر اینه که واقعا ره صدساله رو نمی شه توی یه شب پیمود، اون افراد معمولا معلم می شن، و سعی می کنن دیگران رو با هدایت به اون جاهایی که خودشون رسیده ن برسونن.
نمی دونم شما می دونید یا نه که خیلی از مطالب موجود در تاریخ علم، زمانی که پیدا می شدن اگرچه درست نبودن، اما جواب می دادن، جواب های خوبی می دادن و هنوز هم می دن!
نمی گم از شناخت کامل خودمون منصرف بشیم، می گم اولا که تحلیل خود ممکنه، و ثانیا که، هرکه را طاووس خواهد جور هندوستان کشد…
خیلی جالب بود … ممنون.
چقدر خوبه که آدمها سعی کنن همیشه خودشون باشن و البته، بهترینِ خودشون…
من همیشه این جمله ی «لائو تزو» از کتاب «تائوت چینگ» رو خیلی دوست دارم که میگه:
وقتي از اين كه خودتان هستيد، خشنود باشید و از رقابت و مقايسه دست بکشید، همگان به شما احترام می گذارند.”
سلام
این هم از اثرات این موضوعه که ما آدم ها دوست داریم همه چیز رو بفهمیم و یا وانمود کنیم میفهمیم. اعتراف کردن به نفهمیدن زندگی یک نفر چقدر سخته و قضاوت کردن در مورد اون فرد چقدر آسون.
نگاه کردن به زندگی با مدل ذهنی اینشتین
اینکه ادمهای بزرگ هم قسمت تاریک تو زندگیشان داشته باشند برای ما قابل قبول نیست! ما به یک آدم کاملاً سفید یا کاملاً سیاه احتیاج داریم!
اصلاً برایمان افراد بزرگ را غیرقابل دسترس کردهاند آدمهایی که موفقیت پشت موفقیت داشتهاند و شکستهای کاری و خانوادگی ناچیز و قابل حذفی داشتهاند که بهتر است اصلاً گفته نشده چون ممکن است بر این بتی که ما داریم از آنها میسازیم ترکی بیاندازد!
سلام دوستان عزیزم
نامه های اینشتین به پسر نوجوانش خیلی ساده و روان و از دل بود.
نامه های یه پدرِ شکننده دور از فرزندان، برای پسرش که می شه احساس کرد که چقدر با همۀ عظمت و بزرگی و شهرت اون توی این دنیا، پر از غم و شکست است.
من تا به حال دوستان و آشنایانی داشته ام – قطعا نه به اندازۀ اینشتین معروف – ولی این افراد هم به نوعی نابغۀ زندگی خودشون بودن و وقتی به اونها و افراد دیگه و زندگی هاشون نگاه می کنم، می بینم که هر فرد، هر قدر هم که از آدمهای دیگه متفاوت باشه، توی زندگی شخصی و خصوصیش ابعاد متفاوت و مشابهی از آدمای دیگه رو می گذرونه و شاید با همون احساسات و عواطف عادی ترین افراد جامعه یکی باشه.
به نظرم اینشتین نیز با همۀ این تفاوت ها، او هم یکی از ما بود.
او هم حق داشت هر جور که دلش می خواهد زندگی کند، با هر نوع تفکر و عقیده ای.
روحش شاد.
جالب بود و تاثیرگذار … داشتم فکر می کردم اگر شما فرزندی داشتید هم دوست داشتید خیلی چیزها به اون یاد بدید چیزهایی که هیچ کسی نمی تونه بهش یادبده …
واقعا باهاتون موافقم درک کردن زندگی انسان های مشهور و موفق واقعا سخته ..ما همیشه ازاونها یک بت میسازیم و فراموش می کنیم اونها هم ترکیبی از فرشته و شیطانن و یکی هستند مثل ما