من در جیب تو زندگی میکنم!
کتاب شعر را خرید. قیمت پشت جلد را در تیراژ ضرب کرد و گفت: بیست میلیون تومان.
و در ادامه گفت: خوش به حالش. اگر قیمت کاغذ و چاپ و توزیع را کسر کنیم، حدود ۵ میلیون برایش میماند
گفتم برای تو چه میماند؟ گفت هنوز که کتاب را نخواندهام. نباید زود قضاوت کنم!
***
عروسی بود. همه مشغول خوردن بودند. از این سو به آن سوی میز حرکت میکرد و غذاها را زیر نظر داشت. هیجانزده آمد و گفت: شمردم. در اصل پنج مدل است اما یک جوری چیدهاند که هفت مدل به نظر میرسد. روی هم رفته فوقش هفت میلیون خرج شده و این پدرسوخته ها بیست میلیون گرفتهاند. اصل عروسی مال آنهاست…
***
روزها بود که نمیتوانستند یکدیگر را ببینند. نه فضایی یافت میشد و نه زمانی.
نهایتاْ یک روز عصر، کافهی دنجی را پیدا کردند و رو در روی هم نشستند. منوی نوشیدنیها را دیدند. یک فنجان قهوه هفتهزار تومان. با خود حساب کردند که یک قهوه حداکثر چقدر هزینه دارد؟ روزانه چند قهوه اینجا خورده میشود؟ اجاره ماهیانه اینجا چقدر است؟ در پایان، فهمیدند خیلی با هم تفاهم دارند. نه به خاطر باورها و ارزشهای مشترک. بلکه به خاطر تفاهم برای تاسیس کافه و فراموش کردند که ارزش آن یک ساعت مشترک که از دست رفت و میتوانست لذتی جاودانه را رقم زند، به سود یک فنجان قهوه فروخته شد…
***
از شعر لذت میبریم. اگر بدانیم که شاعر با شکم و جیب خالی آنها را سروده است.
از عروسی لذت ميبریم اگر بدانیم که برگزارکننده، با جیبهای پر آمده و با جیب خالی بازگشته است.
از قهوه خوردن در کافه لذت میبریم، اگر بدانیم که مرد کافهچی، امسال هم هنوز مثل ده سال قبل، مستاجر همان خانهی کوچک است و خود در تنهایی اش، به جای قهوه مجبور است آب بنوشد…
***
من در فرهنگی زندگی میکنم که معیارش برای تجربه ي حس سیر شدن، حصول اطمینان از «گرسنه ماندن» دیگران است.
من در جامعهای زندگی میکنم که «تلاشکردن» و «نداشتن هیچ چیز» ارزش است و به همین خاطر، حق «داشتن همه چیز» در اختیار آنهایی قرار میگیرد که هرگز «تلاش نکرده» اند.
همه اینها را میگوییم و میشنویم. اما فراموش میکنیم که:
در فرهنگی که «جلوتر» بودن مهمتر از «جلو» بودن است، همه «عقب» میمانند!
سلام استاد عزیز
امروز که خیلی دلتنگ بودم و از دست هوای آلوده قفسه سینه ام درد گرفته بود و ناراحت و نامید یکی از همکارانم شما را به من معرفی کرد گفت که کلاسی دارید که متفاوت می باشد درس تو کویر و سیر و سفر ولی هر چه گشتم پیدا نکردم فقط می خواستم کمی روحیه ام عوض شود نمیدانم آیا پیام ها را می خوانید من خودم ۱۰ سال تدریس داشتم روانشناسی N.L.P و تحلیل رفتار ولی گاهی کم می آوری گاهی آموخته هایت نمی تواند برایت کاری بکند ویا … آنقدرناراحتی که نمیتوانی
به انها عمل کنی
مطالبتان را خواندم برایم جالب بود ولی ……..
محمدرضا تمام روز نوشته هات رو می خونم و از دوستای جدیدتون هستم.
راه کاری که برای اصلاح این فرهنگ به ذهنت می رسه چیه ؟ هر چقدر من و ما درست بشیم این فرهنگ هست و بقیه رو پایینتر از خودش می خواد
سلام استاد گرامی
من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم .
واقعاً از این زحمت زیبای شما و مطالب ناب کمال تشکر دارم.
همیشه در پناه حق باشید.
شاد باشید.
سلام آقاي دكتر
من واقعا از شما متشكرم در اين روزگاري كه آدمها فقط به فكر رقابت براي پول بيشتر هستند و تلاش ميكنند از هر طريقي كه شده آنرا به دست آورند شما با سخاوت بي انتها مطالب ارزشمند و فايلهاي خود را دراختيار خوانندگان خود قرار مي دهيد و مشخص است كه جنبه مادي زندگي براي شما خيلي اهميتي ندارد براي شما وخانواده محترمتان آرزوي بهترينها را دارم.
با ارادت فراوان
سلام استاد
چند وقت پیش این جمله را از طرف شهرداری در خیابان دیدم ” شهر خوب یافتنی نیست ساختنی است ”
شما کاری بزرگ را شروع کردی و همه مصالح و متریال آن هم خودت باسرمایه معنوی و مادی شخصیت پایه گذاشتی مطمئنم که از این به بعد در تاریخ این سرزمین همچون امیرکبیر جاودانه خواهی شد و بی فرهنگی ، شرمندگی ملی و غرور بیجای ملی را ، با تلاشت به شناخت از خود و اعتلای فرهنگی و گذشت از خود درخواهی آورد چون از شما یاد گرفتیم ابتدا از خود شروع کنیم نه اینکه از دیگران و حکومت و زمین و زمان توقع معجزه داشته باشیم.
قابل توجه دوستان سنم هم ۳۷ سال است و یک هفته است که به جمع شما در بازی رادیو مذاکره پیوستم. خوشحالم از اینکه در ایران هستم و با چنین استادی در کشورم آشنا شدم نه اینکه در آمریکا بودم و در آنجا با ایشان برای تغییر آموزش می دیدم اینجا مشکلات را میبینیم درک می کنیم و با آن داریم زندگی میکنیم و بهتر می توانیم با آگاهی و شناختی که استاد شعبانعلی به ما می دهد به تغییر به سمت بهتر شدن قدم برداریم.
استاد دوستت دارم و راهت را ادامه میدهم.
اين ابر سيه فام كه از بام وطن خاست از ماست كه بر ماست
اين شعله سوزان كه رود از چپ و از راست از ماست كه بر ماست
گر جان به لب ما رسد از غير نناليم با كس نسگاليم از خويش بناليم كه جان سخن اينجاست از ماست كه بر ماست
مرحوم ملك شعرا ء بهار خيلي زيبا فرهنگ و استعداد نخبه كشي را بيان مي كند
زنده ترين مثال براي تاييد اين رفتار واژه جالب بيداري اسلامي است كه در هر كوي و برزن ميتوان ان را شنيد و ديد كه جان سخن در بيت زير آمده است
گوييم كه بيدار شديم اين چه خياليست؟ بيداري ما چيست؟ بيداري طفليست كه محتاج به لالاست از ماست كه برماست.
من واقعا همیشه بر این باور بودم که ادم باید رنج بکشه که به یک چیزی برسه.نابرده رنج گنج …یعنی میسر میشود!!!
بعد واقعا مامنتظریم که امریکایی ها جمع مان کنند!
سلام آقای شعبانعلی.من یکی از خوانندگان مطالب و دنبال کنندگان پادکست های شما هستم.
داشتم با خودم می گفتم آقای محمدرضا خان شعبانعلی چقدر وقت برای سایت و پاسخ دادن به پیام های مخاطبان خودش میگذاره. یعنی عامیانش رو بگم لحاف تشکت توی سایت پهنه. خیلی خوبه که اینقدر حوصله و وقت به خرج میدید و امیدوارم همیشه این روال رو ادامه بدید. یعنی هم وقت و هم انرژی زیادی داشته باشید.
موفق باشید.
سلام رضا جان.
آره. من ارتباط آنلاین رو دوست دارم و همیشه هم تلاش میکنم دوستان آنلاین خودم رو حفظ کنم.
شاید جالب باشه بدونی که بر خلاف زندگی آنلاین، در زندگی آفلاین دوست خوب و در دسترسی نیستم. قرارهایی که بارها کنسل و جابجا میشود و شرمندگیهایی که از همه دارم و …
به تجربه آموخته ام که اینجا جای بهتری برای وقت گذاشتن و دوستی است 🙂
سلام محمدرضا جان
دیشب اتفاقا توی بیمارستان داشتم به همین فکر میکردم وقتی پرستار داشت سر آمپولا رو توی سیفتی بکس مینداخت داشت دودوتا میکردم که از این سه تا امپول ۴۵۰۰تومنی چقدری گیرش میاد بعد هزینه ی دکتری که درحال خوردن کرانچی اومد و بدون حتی معانیه همون سه تا امپول رو نوشت و ۱۰۰۰۰تومن ویزیت گرفت و رفت میدونی چیه اینجا هممون داریم سر یه تومن بیشتر با هم چونه میزنیم من به شخصه همیشه فکر میکردم که تو آدم پولداری هستی و اما صداقتت توی گفتارت , اطمینانم بهت میگه اونی نیستی که فکر میکردم
خیلی خوشحال شدم وقتی ایمیل هوش مذاکره رو دیدم خیلی خوشحال شدم که میبینمت اما هنوز تکلیف خوابگاه دانشگاه معلوم نیس بعد از اونم من اصلن تهران رو بلد نیستم که بیام تا شهیدبهشتی تازه واردم اولش فکر کردم تو خود دانشگاه تهرانه اما خورد تو ذوقم
سلام،
ببخشيد كه اينجا ميپرسم. بايد تو طرح متمم برنامه رو ارسال كنيم براتون؟
اين مسئله جايي گفته نشده فكر كنم. خواهش ميكنم جواب بديد چون نميخوام جا بمونم از طرح متمم
من بیشتر از متن حرف های توی کامنت محمدرضا برام جالب بود و قابل تعمق
عالی بود
من به تازگی شروع به فعالیت در بازار بورس کردم، ممکنه راهنماییم کنید برای بررسی سهام چه سایتهایی رو بخونم؟ و برای آشنایی بیشتر با سرمایه گذاری در بورس چه منابعی رو مطالعه کنم؟
الهام یک پست جدا راجع به این مسئله مینویسم.
سلام الهام خانوم.منم میخام وارد بازار بورس بشم.اگه تمایل داری باهم همفکری هایی داشته باشیم
behsport@yahoo.com
سلام
محمدرضا جان
مثل همیشه فوق العاده بود ،همیشه سبز باشی
مثل این میمونه که سکه ی طلا رو داخل جعبه بگذاری و بگی لطفا هزینه جعبه رو که ۳۰ هزار تومان میشه پرداخت کنید و مردم بحث کنن که الان قیمت مخلملی که برای جعبه استفاده میشه چنده؟
این اس رو خواهرم دیروز برای فرستاد:
“وقتی پشتت حرف زیاده که یا آرزوشونه جات باشن و نمی تونن …
یا اینکه میخوان باهات باشن و در حدت نیستن…”
بعضی وقتها که از درد بگیم خوبه ، چون دیگران هم با این مسائل آشنا میشن و میفهمن که برای استادی مثل شما چه مشکلاتی هست تا بتونین علمی رو که دارین در اختیار دیگران بذارین، گاهی حرفاتون تلخه ولی عین واقعیته، استاد همیشه موفق باشین …
سلام
مسلماً ما باید از پیشرفت دیگران از هر لحالظ خوشحال بشیم حداقل یاد بگیریم که اینطوری باشیم . در حال حاضر معیار سنجش “جلوتر بودن ” وضعیت مالی است که متاسفانه واقعاً بعضی ها با کمترین تلاش دارای امکانات زیادی هستن که باعث میشه آدم حس بی لیاقتی یا بی کفایتی داشته باشه که حس خیلی بدیه .
سلام؛
محمدرضا جان؛
نمیدونم چرا هر وقت پست های شما رو میخونم، ناخودآگاه احساس برخورد با تفکرات یونگین ها بهم دست میده.
یا همچنین حس میکنم در نوشته هات آرکتاپ ها دارن فریاد میزنن.
نمیدونم شاید برداشت من غلطه، ولی حتی اگر اینطور هم نباشه، باز هم احساس خوبی دارم بهشون 🙂
اصلاح میکنم، اگر اینطور هم باشه. یعنی برداشتم غلط باشه.
راستی، وردپرس معمولاً یه آپشنی داره که تا یه بازه زمانی محدود میذاره کامنت ها رو ویرایش کنیم، خیلی خوبه ها 😀
آره مرتضی. یک پلاگین داره. حتما نصبش میکنم. ممنون که بهم یادآوری کردی.
راستش من به یونگ و فروید به یک اندازه احترام میگذارم. بحثهای انرژی و سینکرون بودن و … را نمیفهمم اما آرکتایپ و سایه رو دوست دارم
(هم آرکتایپ های یونگ و هم توسعه های بولن)
سلام استاد من یکی از مخاطب های شما هستم و اعتراف میکنم که قبلا هر چیزی را به روشی که گفتید محاسبه میکردم اما این متن شما من رو به فکر واداشت فکر کنم دیدگاهم رو تغییر بدهم در مورد دوسستمون فائزه باید بگم که دید تردیدآمیز در مورد افراد بزرگی مثل شما مرسومه و برای بعضی از افراد قابل درک نیست هیچ کس ارزش کار فرهنگی رو نمیدونه و ارزش آدمای بزرگی مثل شما رو. من به سهم خودم از شما تشکر میکنم اگر یه روز بتونم فردبا ارزشی برای جامعه بشوم میخوام مثل شما باشم
فقط می تونم بگم عالی بود. هم پست شما هم کامنت های دوستان .
اگر من و امثال من که قدر تمام علمی که با ما عاشقانه به اشتراک می گذارید چیزی نمی گویم فکر نکنید که نمی فهمیم و نیستیم .ما قدر تمام آنچه از دست می دهید تا ما یادبگیریم وبهتر زندگی کنیم را می دانیم . حتی اگر ندانیم هم مدیون شما هستیم.بعضی ها دیرتر متوجه می شوند بعضی ها هرگز نمی فهمند اما این تاثیر بر روی همه ی ما و جامعه ی ما فوق العاده است به شما افتخار میکنیم.
از اینکه افکار و عقاید تون رو با ما شریک میشید ممنون.
تمام متن هاتونو می خونم ولی فقط در مواردی که احساس می کنم نظرم کمی متفاوت هست یا سوالی دارم کامنت می زارم.
در بقیه موارد کامنت نذاشتنم به معنای یک تشکر صمیمی است،
فکر می کنم خیلی ها این کارو انجام می دهند.
ممنون به خاطر سکه طلای داخل جعبه مخملی.
معرکه بود
خیلی بزرگواری کردین که جواب فائزه رو باحوصله دادین. از نظر من اصلا نیازی نیست که جواب داد چقدر سود و چقدر هزینه داره.اگر تمام مبلغ به دست آمده هم صرفا سود خالص باشه و برای خودتون نوش جونتون تنها دسترنج بخشی از زحماتی که برای علم بردید رو برداشت میکنید. ما نیازمند افرادی همچون شما هستیم و این نیاز هم قطعا یکی از جنبه های آن داشتن هزینه است برای ما . سپاس برای بودنتان
مثل همیشه فوق العاده بود!
مخصوصاً راضی نبودن کوروش کبیر! بیایید یکبار فکر کنیم! جداً راضی نیست!
اقا ی سوال؟.تو مذاکرات هسته ای هم شما حضور دارید..درست میگم؟.
من اگر جایی احساس کنم کمکم میتونه برای مردم مفید باشه حتما هستم.
آقای شعبانعلی چرا در ایران موندید؟چرا؟
آقای Ink
اگر اجازه بدهید دربارهی این گفتهی شما یک نوشتهی مستقل بنویسم.
آقای ink سلام چند ماه پیش این سوال من از محمد رضا پرسیدم جواب جالبی داد اون جوابو خیلی دوست داشتم اینجا نقل به مضمون میکنم .
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه میخواهم نمی دانم
البته من هم منتظر بیان دیدگاههای محمد رضا در این باره هستم حتما نکته و درسی جدید میشه از نوشتش آموخت
چه جالب، امروز هر مطلبی را میخونم مربوط می شود( یا من ربطش میدهم) به این موضوع:
میگویند: «پسرکی پای درخت گردو با صدای بلند گریه سر داده بود و دوستش را که در بالای درخت، گردو میخورد، نشان میداد. خردمندی، وقتی دید پسرک، گریه میکند او را در آغوش گرفت و خواست او را هم بالای درخت در کنار پسری که گردو میخورد قرار دهد، اما پسر فریادکنان میگفت: من را بالای درخت نبر! آن پسر را که گردو میخورد، پایین بیاور!»
(مجله موفقیت)
سلام.عالی بود.
سپاس محمدجان
زیبا بود.
پولهایمان را نگه می داریم لباسهای رنگ و رو رفته می پوشیم کفش هایمان را واکس نمی زنیم و خاک از سرو روی مان بالا می رود و اسمش را می گذاریم ساده زیستی؟؟ عجب ملتی هستیم ما؟؟!!
وقتي بازي بلد نيستي همه مي خوان بهت ياد بدن ولي وقتي بلدي همه مي خوان شكستت بدن.
چرا نمي تونيم تحمل كنيم كسي به راحتي موفق بشه و وقتي آرامش داريم كه مطمئن بشيم براي به دست اوردن موفقيت خيلي چيزهاي ديگه رو از دست داده؟ من به چشمم ديدم برخي ها در زندگي آدمهاي متمول به دنبال يك بيماري، شكست خانوادگي ، خيانت و … مي گردند تا ته دلشون خنك بشه. محمد رضا، اين مسئله داره خيلي آزارم ميده
عابد جان.
هیچوقت از اینکه ایرانی هستم و در بستر این فرهنگ رشد کرده ام احساس غرور نداشته ام.
فرهنگی که هزاران سال بی فرهنگی را پشتوانه ی خود دارد.
وقتی از نفهمی و بی شعوری خودمان خجالت میکشیم آن را گردن حکومت و آموزش می اندازیم. یا داستان های باورنکردنی از حکومت های کوروش و داریوش میگوییم.
باور نمیکنم که قبل از اسلام هم چیزی بوده باشیم. اگر بودیم وقتی اعراب به ایران حمله کردند درها را به این سادگی بر روی آنها نمی گشودیم. آن موقع هم از اوضاع راضی نبوده ایم.
همچنان که امروز هم منتظریم آمریکایی ها بیایند و جمعمان کنند.
غرور ملی، توهمی بیش نیست.
شرمندگی ملی. تنها چیزی است که این روزها به آن نیازمندیم. همین و دیگر هیچ.
خیلی خوشم اومد از این پاسختون.
با عرض سلام و احترام
به عنوان استادی از این مرز و بوم که با سعی ، تلاش و اراده ی خاص خودش تونسته تو این مملکت به جایی برسه به شما تبریک می گم و امیدوارم در مسیر زندگی موفق و سعادت مند شوید. در مورد کامنتی که بالا گذاشتید، راستش رو بخواید تعجب کردم. به خصوص این جمله که ” غرور ملی ، توهمی بیش نیست.” حتما به این جمله خیلی اعتقاد دارید که به صراحت این حرف رو می زنید. بنده با کمال احترام به نظر شما، با این نظر مخالفم. نمی خواهم پیش داوری کنم و احتمالا من رو جز افراد توهمی می دانید. من به خیلی از فرهنگ های خرافاتی در کشور اعتقاد ندارم. ولی ” غرور ملی” معنی و مفهوم دیگه ای داره. غرور ملی ، یعنی هر کار و عملی که انجام می دیم، در راستای پیشرفت کشور و خدمت به مردم این کشور باشه. نداشتن غرور ملی به معنی نداشتن پشتوانه مردمیه. من غرور ملی رو این طور معنی می کنم که اگه واقعا کسی از اون برخوردار باشه در راستای اخلاق قدم بر می داره و در راستای اهداف شخصی به کشورش خیانت نمی کنه ، مهم نیست چه دولتی و با چه رویکردی در کشور فعالیت می کنه مهم ایرانه که واقعا واسه ی من عزیزه نه در گفتار بلکه در عمل سعی دارم به این رویکرد برسم. لطفا در مورد این اصطلاحات یه مقدار با تامل تر اظهار نظر کنید، با کمال احترام به نظر شما.
من هم مثل شما فکر میکنم «نداشتن غرور ملی به معنای نداشتن پشتوانهی مردمیه». مردم ما به نظر شما تا به حال پشتوانه ي کدامیک از خدمتگزاران خود بوده اند؟
از امیرکبیر تا مصدق و خاتمی و …
ما نخبه کشی را خوب میدانیم نه حمایت را.
ضمناْ اخلاق یک مفهوم انسانیه اما غرور ملی یک مفهوم ناسیونالیستیک هست که همین الان هم در بسیاری از فرهنگها داره معنی خودش رو از دست میده.
ملت، مردمی هستند که درد مشترکی رو تجربه میکنند و ما ۷۰ میلیون نفر آدم داریم که هر یک فکر میکنند دردشان مشترک تر از بقیه است.
مردمی که از یکدیگر می دزدند، از یکدیگر رشوه میگیرند. در رانندگی از یکدیگر سبقت میگیرند. ملت نیستند.
گروهی هستند که به تصادف تاریخ و به معجزه جغرافیا، صرفاْ همسایه شده اند…
لازم نیست این قدر بد بودن رو به عموم مردم نسبت بدیم، خیلی منفی به قضیه نگاه می کنید. لازم نیست همه ی ـدم ها خوب باشند. ما تنها نسبت به خود و اعمال خود دینی را به عهده داریم. به نظر من نداشتن عشق به وطن انسان رو از اهداف والی باز میداره. به طور مثال مشاوره دادن خوبه، درسته. اما مشاوره دادن به یک شیطان صفت چی؟ نمی دونم، تعریف من انسان درست بودن یه مقدار با تعریف شما متفاوته دیگه. و این از ویژگی های بشریته. امیدوارم همواره در راستای خدمت پاک قدم بردارید. موفق و پیروز باشید.
پاسخی بسیار کامل و پر معنی . معنای واقعی ملت رو با تمام جزئیات ارائه داده اید . مخصوصاً این قسمت: “مردمی که از یکدیگر می دزدند، از یکدیگر رشوه میگیرند. در رانندگی از یکدیگر سبقت میگیرند. ملت نیستند. گروهی هستند که به تصادف تاریخ و به معجزه جغرافیا، صرفاْ همسایه شده اند…”
از خوندن این پاسخ واقعاً لذت بردم، واقعاً.
احسنت
خوندن بعضي كتاب ها ضرورتا خيلي هم به رشته تحصيلي فرد نبايد مرتبط باشه اگر اين را يك واقعيت بدانيم در تكميل كامنت استادم بايد كتاب چرا ايران عقب ماند و غرب پيشرفت كرد تاليف كاظم علمداري رو توصيه مي كنم و در اولويت بعدي كتاب استعداد نخبه كشي آقاي رضا علي قلي موضوعات مطروحه در اين كتاب كاملا صحت كامنت شما را ميرسونه.
حتما این روزها خیلی ها محاسبه ۶۵۰*۵۵۰۰۰ رو انجام دادن ، شما هم ناراحت شدید! قبول کنیم که بخشی از زندگی بازی با اعداده .(منم اینکارو کردم ۶۵۰*۳۵۰۰۰…استاد اصلا سربه سری با این عدد نمیخونه.)
نگید سربه سر.بگید حقمه.شاگردهای شما هم حرفی ندارن.
ادمها با واقعیت راحت تر کنار میان.اینطوری دنبال جمع و ضرب نمیرن.
فایزه جان.
نه این نوشته مربوط به این مسیله نیست. اما چون گفتی باید بهت توضیح بدم که:
تعداد شرکت کنندگان همیشه در این همایش ها ۶۵۰ نفر نیست. افرادی مثل من دوستان زیادی در دولت و سازمانهای بزرگ دارند که بنا به احترام، باید اونها رو دعوت کنند. بنابراین ما عملا حدود ۳۰۰ نفر رو ثبت نام میکنیم و ثبت نام بسته میشه.
همه هم ۵۵ نمی دهند و نیمی ۳۵ میدهند.
اضافه کن هزینه سالن رو که حدود ۹ میلیون تومان میشه و نیز پذیرایی را.
همچنین اطلاع رسانی ایمیلی و اس ام اسی که ما چون از نرم افزارهای خاص استفاده میکنیم و یاهو گروپ و ابزارهای غیرتخصصی استفاده نمیکنیم هزینه داره (من فقط برای ایمیل های متمم سالانه ۳ میلیون تومان پول میدم!) و اضافه کن یکی از محصولات تراست زون رو که داریم آماده میکنیم اون روز به همه هدیه بدهیم و نیز هزینه طراح و گرافیست و سایت و تهیه جزوه ها و پرسشنامه ها و …
هزینه تبلیغات روزنامه ای را هم که احتمالاْ میدانی.
با برآورد من هر نفر که می آید متوسط حدود ۴ هزار تومان سوبسید میگیره. به عبارتی هزینه هر نفر برای من ۴۰۰۰ تومان بیشتر از پولی هست که پرداخت کرده! دوستانی که فکر میکنند این همایشها برای امثال من درآمد داره تا حالا فکر کرده اند که چرا من آن هم به زحمت هر سال یک مورد رو برگزار میکنم؟ ما یک شوخی بین خودمون داریم. هر وقت حساب بانکی من پر میشه بچه ها میگن حالا یک فایل رادیو مذاکره یا یک سفر از جهنم یا یک همایش برو که سنگینی حساب اذیتت نکنه!
بنابراین فایزه جان.
بر خلاف چیزی که تو گفتی: نه! حقم نیست.
حقم نیست که از جیبم سالانه ۲۰ میلیون تومان پول سرور بدم برای فایلهای رایگان و سالانه میلیونها تومان سوبسید برای دوره هایی مثل سفر از جهنم و …
حقم نیست. اما افتخارم هست.
حقم نیست. اما رویایم هست.
حقم نیست. اما ایمانم هست.
و چنین است که کسی که امضایش پای ۲ میلیارد دلار قرارداد وجود دارد و صدها هزار نفر دانشجو و مخاطب دارد امروز با افتخار و رضایت در خانه ی اجاره ای ۵۰ متری اش زندگی میکند. 🙂
حتما شما مبلغی رو به عنوان حاشیه سود برای خودتون در نظر میگیرید. اگر آدم خیلی خاصی باشید و اینکارو نکنید ، من به شما این اطمینان رو میدم که حداقل تو یک محیط فرهنگی مثل این سایت بچه هایی هستن که راضی به ضرر اطرافیانشون مخصوصا استادشون نمیشن. پس با خیال راحت به جای ۳۵ یا ۵۵ ، عدد ۱۰۰ رو اعلام کنید. استاد کسی که از پس ۵۵ بربیاد قطعا از پس ۱۰۰ هم برمیاد و کسی که مشکلش ۳۵ باشه مطمئن باشید اینقدر درد و دغدغه داره که اصلا به همایش شما فکر نمیکنه. اگر هم دانشجو باشه که با یک مدیریت هزینه ساده میتونه مبلغ مازاد رو پرداخت کنه مثلا من که دخترم و یه شال میخرم ۶۰ تومن میتونم تا آخر آذر شال نخرم (با هزینه های آقایون آشنا نیستم که راهکار بدم !!!)
نمیدونم شاید هم من خیلی ساده فکر میکنم و همه چیز رو ساده میگیرم.
به هر حال موفق باشید.
اینقدر به خودتون سخت نگیرید. هر خدمتی که دریافت میشه ، هزینه ش باید پرداخت بشه. اینو همه میدونن.
فايزه جان.
نمیشه.
بچه های تراست زون، فایل ۹۵۰۰ تومانی رو دانلود میکنن بعضیها ایمیل میزنن که ببخش ما پول ندادیم. دوست داریم بدیم. اما نمیشه. یه روزی میدیم.
مشکلات مالی تو جامعه ی ما جدی تر از اینه که مردم بتونن کاری بکنن. من به سهم خودم ترجیح میدهم سیاست قیمت گذاری خاص خودم را بروم.
ضمناْ مدل محاسبه ی هزینه هنوز در فرهنگ ما اصلاح نشده. مردم وقتی میگم پول سالن ۹ میلیونه یا تبلیغ روزنامه ۳ میلیون می فهمن. اما جالبه کسی تا حالا نپرسیده که ارزش حرفهای خودت چقدره.
کسی نپرسیده که برای ۵ ساعت حرف زدن چندصد ساعت کتاب خوندی؟
کسی نپرسیده که اون ماهی ۳ تا ۵ میلیون تومان کتاب انگلیسی که از آمازون و بارنز اند نوبل میخری رو چه کسی باید هزینه اش رو بده.
از نظر من وقتی مخاطب حاضر نیست بهای علمی رو که دریافت میکنه بده، حالا مثلا صد هزار تومن هم نده سی هزار تومان بده. یا ده هزار تومان بده. فرقی نمیکنه.
مثل این میمونه که سکه ی طلا رو داخل جعبه بگذاری و بگی لطفا هزینه جعبه رو که ۳۰ هزار تومان میشه پرداخت کنید و مردم بحث کنن که الان قیمت مخلملی که برای جعبه استفاده میشه چنده؟
و تو حسرت میخوری که هیچ کس از قیمت سکه نمی پرسه و عملا سکه رو نمی بینه.
با چنین شرایطی افرادی مثل من که اینجا مانده ایم و پذیرفته ایم که در چنین فرهنگ توسعه نیافته ای زندگی کنیم حق نق زدن نداریم.
باید تحمل شنیدن زخم زبانهای افراد خود تیزهوش پندار (!) رو هم داشته باشیم.
معتقدم آدمهای کمی به خوبی من در این کشور ضرب و تقسیم بلدند اما حالا باید صبورانه بنشینم تا دیگران برایم با هزار اشتباه و اما و اگر، ضرب و تقسیم کنند و احساس زرنگی و دقت و تیزهوشی به آنها دست بدهد.
من روزی که اینجا ماندم برای همه ی این حرفها آماده شدم.
خوشحالم که درآمدم را از طریق قراردادهای بزرگ بین المللی تامین میکنم و مجبور نیستم منت مخاطب بکشم یا نوشته هایم را بر اساس سلیقه و رغبت مخاطب زرد کنم.
بگذریم که روزی که نبودم خواهیم شنید که با پول آن قراردادهای بزرگ هم چه شده است…
باهمه ی بچگی هایی که داشتم و هنوزم دارم درقبال شما و این سایت ، و هراز گاهی نق هم میزنم. وهیچ ابایی هم از گفتنش ندارم _از اینکه بگم هنوز بچه م،چون واقعا یه جاهایی دنیای آدم بزرگارو نمیتونم درک کنم_همیشه برام سواله که چرا ما آدما قدر و منزلت آدمایی که هستند رو نمیدونیم و نداریم .اما همینکه از دنیا میرن برامون باارزش و ارجمند و چهره میشن؟
محمد رضا؟ با همه ی ضعفهایی که از من میشناسی وکمکم کردی تا خوب ببینمشون، و خودم رو بهتر کنم.میخوام بگم از معدود آدم هایی هستی که ایمان دارم .همیشه درحقت قضاوت های نابه جا وسریع میشه.از قضییه ویکی پدیا گرفته که کمترین اتفاق بوده برای تو تا تمام اتفاق هایی که روح من هم یک هزارم اونها رونمیتونه درک کنه.میخوام ازت تشکر کنم.هر چند میدونم گفتن ویا نگفتن حرف من تاثیری نداره .چون به قول خودت به مخاطبینت کاری نداری وبرای اهدافته که زندگی میکنی.به بودنت افتخار میکنم و امیدوارم ذره ای ،فقط ذره ای از اونچه که ادعا میکنم رو بتونم عملی کنم.
این هارو ننوشتم تا به قول برخی مخاطب نماهای سایتت ! تو رو دلداری بدم.
این هارو نوشتم تا یادم بمونه من باید از خودم شروع کنم برای ساختن فرهنگی که همه ش میزنیم تو سر وکله ی همدیگه وملت وجامعه ودولت وهمیشه نگاهمون به بقییه س.کاش گاهی یه نگاهی به خودمون بندازیم .بعد راه بیفتیم وکارای دیگرانو سرکشی کنیم وحساب سود و منفعت دربیاریم.
فائزه جان .من از همون دانشجوهایی بودم و هستم که واقعا خیلی جاها برام سخت بوده هزینه فایل هارو بدم و دیر پرداخت کردم.
یه چیزی رو دوست دارم بگم
در مورد شال ۶۰ هزارتومنی نوشتی و گفتی.
دوست من .خیلی ها تمام فکر وذکر زندگیشون همینه که شال ۶۰ هزار تومنی ای که شماسرت کردی اون یه ۶۱ هزارتومنی سرش کنه تا به شما بگه گرون تر از شما خریده.برای این آدماست که سخته هزینه کردن .واصلا به چنین همایش هایی هم فکر نمیکنه.چون دغدغه های دیگه ای دارن!!!
و گرنه، اونی که پولشو نداره اما دغدغه شو داره ،به همایش فکر میکنه .ولی چون نمیتونه بیاد منتظر میمونه تا محمدرضا فایلشو تو تراست زون بزاره.بازم نگاهش به دل محمدرضاست ومدیریت محمدرضا که بتونه هزینه ی آماده کردن فایلهارو هم از یه گوشه از زندگی ۵۰ متریش بزنه.
حق با شماست.
نتیجه گیری اخلاقی :
پس نتیجه میگیریم من زیادی ساده اندیشم و آرمانگرا.
و صد البته یک هزارم دانش شمارو هم ندارم که اگر داشتم اینجا نبودم. : )
استاد. همه مثل هم فکر نمیکنن و همه به یک اندازه از علوم بهره مند نیستن. اما کنار هم میشن یک جامعه کامل. کل مسئولیت های جامعه رو دوش شما نیست و قرار هم نیست که باشه. من هم هستم. دوستان من و دوستان شما هم همینطور …
برای شما آرزوی تندرستی میکنم : )
فائزه جان اگه محمدرضا داره بیش از اونچه وظیفه ش هست کار میکنه دلیلش کم کاری خیلی از ماهاست. کوتاهی ماها باعث میشه آدمایی که “میبینن” احساس مسئولیت بیشتری بکنن و قسمتی از باری رو که وظیفه ی حملش به عهده ی ما بود، به دوش بکشن
محمدرضا شعبانعلی عزیز…
این کامنت تو ،منو یاد پست بینظیرت با عنوان موشها و خرچنگها انداخت…
http://www.shabanali.com/ms/?p=1087
انرژی که تو با عشق برای تدریس میذاری…یه دنیا ارزش داره…
اما همیشه هستند کسانی که به هر حال ،دلیلی برای ایراد گرفتن پیدا میکنند….
(خسته نباشی – دلگیر نباش از این حرف ها )
محمد رضای عزیز، حرف از رفتن نزن . اینجا بیشمارند کسانی که امیدشان به آن اندک شمار انسانهای فهیم و آزاد اندیشی است که دغدغه شان ارتقای دانش و شعور جامعه است.بگذار آنها که هر از گاهی سرشان را ا زیر برف نادانی و بی خبری و غفلت بیرون میارن ، هر چی می خواهند بگویند.برای شاگرد های تو و آنهایی که حظ حضور در کلاس درست را داشتند، لحظه لحظه اش غنیمت است.
مهندس میدونید این بحثی که شما می کنید کاملاً درسته! اما یک موضوع مهم دیگه هم هست! اونم اینکه “ما تنبلیم!” یعنی درسته که چنین همایشی خیلی مفیده اما ما حال استفاده از اونو نداریم!!! یعنی انجامش نمیدیم! به خاطر همین میگیم چرا بریم! این به نظرم مهم تره! یکبار بحث همایش شما بود یک مخاطبی از شهرستان شرکت کرده بود و بعدش تو سایت کامنت گذاشته بود که اومدم اما نمیومدم فرقی نمی کرد! (معنی حرفش این بود دقیق جملش یادم نیست) خب این نشون میده که حال و حوصله ی استفاده از تجربیات دیگران رو نداریم! اونروز که خودم گفتم با “نامه به رها” حال نمیکنم شما جواب خیلی خوبی دادید! اینکه این حرفها عصاره ی زندگی یک نفره! اما خب یک افرادی مثل من هستن که متاسفانه اینجورین! من تو این کامنت از خودم گفتم تا به کسی توهین نشه اما فکر کنم این افراد زیادن!
واقعا این قسمت رو اقای شعبانعلی درست گفتند. می دانید چقدر وقت برای خواندن کتب لاتین و خریدش صرف می شود و هزینه های جانبی واقعا زیاد است
آدم بغضش میگیره
همینطور شرم از شنیدن و خوندن چنین فیدبک هایی
من که بغضم گرفته…
استاد از صميم قلبم مي گم « مرسي كه هستي»…
ناراحت شدم از حرفاتون
انشاالله خدا بهتون سلامتی بده و باشید که ما حالا حالا بهتون احتیاج داریم
سلام
خیلی هاهم ارزش صحبت هات رو میدونن
عزیز باشی و سلامت
نوشته تون يه كم دردناك بود
براتون ارزش قائليم و ميدونيم كه داري خدمت بي منتي ميدي
ديگرون هم وقتي نظري ميدن بسته به زاويه ديدشون دركشون و دانشون از مسائله
پس بهتره براتون قابل هضم باشه نه مايه دلگيري
به نظرم تو ايران ديگه مد شده همه هم رو با همديگه مقايسه مي كنن و بدون داشتن شرايط مساوي در امد برابر رو انتظار دارن اينجا انگار همه ميخوان خوب زندگي كنن امكانات خوبي داشته باشن بدون اينكه هزينه هاي لازمش رو به موقع پرداخت كرده باشند
سلام استاد
دفعه اول که آگهی همایشتونو دیدم گذشته از اینکه بنظرم چقدر مطالبش جالب و کاربردی اومد، بنظرم مبلغی که شما درنظر گرفته بودین خیلی کم بود و مناسب، که هرکسیکه علاقمنده بتونه شرکت کنه درصورتیکه من همایشهایی رفتم که نصف شما هم مطلب برای ارائه نداشته اند اما با قیمتهای چند برابر
محمدرضا شعبانعلی…
خدا شاهده آدمی مثل تو هر ۱۰۰ سال یک بار تو این مملکت ظهور میکنه…
خیلی طرز فکرت بالاس خیلی… خیلی جلوییی…
امیدوارم روزی با کمک خودم به فکر الان تو برسم….
استاد الان بکنید ۲۰۰ تومن جواب میده ها !!!!! همه از خوبیهای شما عذاب وجدان گرفتن .
حالا درسته همه منو با خاک یکسان کردن ، اما اشکالی نداره ؛ شما به حقتون میرسید. خلاصه قابلی نداشت ، حداقل کمکی بود که از دستم بر میومد 😉
فائزه جان. مستقل از حرفهای تو و لطفهای دیگران، برای من دیدن اسم تو اینجا همیشه حس خوب میده. بیشتر از اینکه چی میگی و حرفهای من رو تایید یا رد میکنی، همیشه احساس اینکه هستی خوشحالم میکنه.
شما بزرگوارید . اما من تازه چند ماهه شمارو شناختم و چند هفته ست که می نویسم . شاید فائزه دیگه ای بوده باشه.
استاد . من شغلم حساب کتابه . اصلا قصد جسارت نداشتم . حرفی گفته شد . شما مخاطب من بودید و من هم مخاطب شما . اینکه بقیه دوستان شما ، با شناخت صفر درصدی از من و شناخت صد درصدی از شما این وسط اومدن و حرفهاشون رو گفتن ؛ چه تلخ و زننده ، چه شیرین و دوستانه ، برام مهم نیست. راه نجاتی از قضاوتهای دیگران نیست ، تنها کاری که میشه کرد اینه که دل رو وسیع کرد .
برای من مهم اینه که مخاطب من دلگیر نشده باشه
نه فايزهی دیگری نیست. فکر کنم چون لحن صدای من روی نوشتهها نبود، پیامم غلط رسید!
منظورم اینه که با وجود بحثها و انتقادهایی که داره میشه یا من جواب میدم، باید از بحثهای من بفهمی که من دوستت دارم و حسم خوبه و میفهمم که نظرت از روی دوستیه و نه از روی بغض.
سلام استاد عزیزم
اذیت میشم وقتی بعضیا با کامنتاشون مثل مطلبی که شما در بالا گداشتین با شما هم برخورد میکنن.
من هر روز مطالبتون رو دنبال میکنم و خیلی تو زندگیم تأثیر داشته.(حداقل طرز فکرم)
شما مجبور نیستین انقد ریز به همه جواب پس بدیم.لااقل عادت شخصیمه که وقتی احساس کنم سوال کسی بهم بی احترامی میکنه بهش جواب ندم یا کوتاه جواب بدم.
همیشه دوستت دارم و پیرو راهتم
با سپاس و احترام
آرزوی عزیز.
راستش من چهار نوع پاسخ به کامنت دارم:
۱) وقتی که دوستان، ابراز لطف میکنند، گه گاه، جواب میدم که فقط گفته باشم به یادشون هستم و لطفشون رو درک میکنم و دوستشون دارم.
۲) وقتی یک بحث منطقی میشه و من هم دوست دارم توی اون مشارکت داشته باشم.
۳) وقتی یک بحث خیلی غیرمنطقی میشه و من می تونم کمی بدون ملاحظهکاری جواب بدم (در اصل پستها من کمی دقت میکنم که خیلی نوشتهها تند نباشه. اینه که تندترین مواضع من رو در کامنتها میشه دید)
۴) وقتی دلم میخواد که یک نفر دلخور شه و دیگه به سایت سر نزنه. به هر حال هر صاحبخانهای گاهی به مهمانی که دوست نداره اخم میکنه شاید اون فرد زودتر بره!
البته: کامنت من به تو از نوع اوله. 🙂
سلام. اقای شعبان علی خوبین؟ ترسیدم ، نکنه جواب ندادن های شما به کامنت های من از نوع ۴ باشه؟ من خودم جواب ندادن هاتون رو اینجوری برداشت میکنم که سرتون شلوغه و اینکه بقیه دوستان بیشتر به جواب شما نیاز دارن ، به خدا . اشباه که برداشت نکردم؟ ها؟
چقدر تلخه مقایسه شدن با دیگران، چون هیچ گاه به انتهای این دو خط موازی نمیرسیم.
از نوشته های پرمعناتون ممنونم
بازم از درد صحبت کردی ، از درمان بگو
نیما جان. درد و درمان همیشه منفک از هم نیستند.
گاه گفتن درد، خودش درمانه.
فردا اگر چنین محاسباتی رو انجام بدی خودت احساس بدی داری و
اگر کسی انجام بده احتمالاْ بهش گوشزد میکنی یا این متن رو بهش میدی.
مگر درمان چیزی غیر از اینه؟
ارزش آن یک ساعت مشترک که از دست رفت میتوانست لذتی جاودانه را رقم زند
با تشكر از محمد رضا
متن زير مدتي پيش بدستم رسيد كه بنظرم بي ارتباط با بحث نيست :
آدمي اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد، به زودي موفق مي گردد ولي او مي خواهد خوشبخت تر از ديگران باشد و اين مشكل است زيرا او، ديگران را خوشبختر از آنچه هستند تصور ميكند.
آره آرش جان.
این رو من نوشته بودم خیلی وقت پیش.
اما چند روز پیش از قول کوروش کبیر برام فرستادند!
استاد خیلی از جاها قسمت هایی از نوشته هاتون رو میبینم 🙂 البته بدون منبع
این اصلاْ ایراد نیست. من هم که خواهش کردم این کار رو بکنند. اما شیرین جان. نگران کوروش کبیر هستم. شاید اون بنده خدا راضی نباشه!
واقعااا :))) کارهای بعضی ها جالبه !!
سلام
چه خوب که این نوشتتونو خوندم همش با خودم میگفتم اخیرا چقدر گفته های کوروش کبیر زیاد و رنگارنگ شده..!
راستی همه اونایی که کشت وکشتارو تو حکومتای مختلف محکوم میکنن پس چطور میشه که همیشه سنگ تاریخ ۲۵۰۰ ساله رو به سینه میزنن مگه غیرازینه که اون زمان دانش انحصاری بوده و هم پشت هر فتح و افتخارآفرینی و اقتداری!جنگ و خونریزی..
شما که انقدر قشنگ می بینین و قشنگ می نویسین ؛
پیشنهاد می کنم یه تیتر هم باز کنین با عنوان ” چگونه از زندگی لذت ببریم “. اول لذت رو تعریف کنیم . بعد زندگی رو . بعد ببینیم بقیه مردم تو دنیا چطور لذت می برن و …. فکر کنم چیز خوبی از آب در بیاد .
یه چیزی مثل طرح متمم. اونجا قراره مهارتهای فردی من توسعه پیدا کنه. خب مهارت لذت بردن از زندگی یک مهارت فردی و اجتماعی خیلی مهمه .
خیلی سپاس
من فکر میکنم اینکه وقتی یکی داره میره بالا به جای اینکه کمکش کنن همه سعی میکنن چنگ بندازن به لباسش و بیارنش پایین عادت شده.حتی بدون توجه به اینکه-حتی اگه منفعت طلبانه هم نگاه کنیم- اگه این آدم بیاد بالامیتونه امکانات و افتخاراتی واسه خودم رقم بزنه…همینه که نه تنها طرح های خوب حمایت نمیشه بلکه همه بیخودو بیجهت میخوان منصرفش کنن…و همین طوریه که معمولا از آدم های زنده تجلیل نمیکنیم.اما اگر اشتباهی کنند…من فکر میکنم این فرهنگ اینقدردست به دست گشته و گسترده شده که روی روابط معلم و دانش آموز-استادو دانشجو وحتی روی نحوه تربیت فرزندان هم تاثیر گذاشته.خود من بیشتر سرزنش ها یادمه تا تشویق ها!اگه کارخوب و موثری انجام دادم خوب… وظیفه ام بوده!
عالی بود …
ممنون .
مثل همیشه لذت بردم
چه قدر عجیبه که اون چیزی که براش اومدیم رو نمی بینیم و به جاش چیزیو می بینیم که ندیدنش هیچ جای زندگیمون رو تغییری نمی ده
متاسفانه این فرهنگ اصلاح پذیر نیست… و ریشه در همه تفکرات ما دارد… از پیشرفت همدیگر، از لذت بردن همدیگر، از به موفقیت رسیدن همدیگر …. به جای خوشحال شدن، کسل و گرفته می شویم…. کاش اصلاح می شدیم. . .
ای کاش در مدارس یا حتی خیلی زودتر در مهد کودک ها این نکات به عنوان عوامل عقب ماندگی و گرههای کور فرهنگی به کودکانمان گوشزد شود و اما اکنون سهم من اینست که به فرزندم یاد بدهم دنیا را اینگونه ببیند و او به دوستانش و …
بیایید همه از خودمان شروع کنیم.
آسوده دلان را غم شوريده سران نيست . اين طايفه را غصه رنج دگران نيست …
کاملا درستِ و باز به کلمه ۵ حرفی فرهنگ رسیدیم.
و باز هم سوال من..چه کسی ما را با فرهنگ ! کرد؟
در کشوری که همه مدرسه ها و مهدها باید یک شکل و یک فرم باشند تا بچه ها اختلاف طبقاتی را متوجه نشوند چه انتظاری دارید!
مثال: برنامه غذایی به خانواده ها می دهند – روز یکشنبه موز روز دوشنبه سیب و… –
همه باید یک شکل لباس بپوشند( مثل پادگان )
اوج مشکلات زمانی است که بچه از محیط شبیه به هم بودن بیرون می آید (و کار از کاv گذشته ) و بچه متوجه می شود بابای فلان دوستش پژو/بنز داره و بابای خودش پراید
و ماجرا تازه شروع می شود ( یکی از این ماجرا ها من در جیب تو زندگی می کنم )
سلام، با عرض پوزش، ممکنه مجدد آدرس ایمیلتونو بنویسید، بارها نوشتیدها ولی نمیدونم چرا فکر میکردم بلدم، الان که اومدم یه ایمیل بزنم شک کردم.
با سپاس
Info at shabanali dot com
از مطب بیرون آمد. گوشیاش را از جیبش در آورد. هزینه ویزیت پزشک رو ضرب در تعداد تقریبی بیمارهای هر روز کرد. با خودش گفت عجب درآمدی دارد!
و این داستان، همچنان ادامه دارد…
منم اینو زیاد دیدم خیلی ملموس بود!
در فرهنگی که «جلوتر» بودن مهمتر از «جلو» بودن است، همه «عقب» میمانند!
عالیی بود:)