دلم میخواست چند خطی درباره استیون هاوکینگ پس از مرگش بنویسم، اما بعد که دیدم ظاهراً نوشتن از او به یک مد تبدیل شده و همهی تیم سلبریتیهای زلزله کرمانشاه و کشتی سانچی این بار بر سر قبر هاوکینگ ریختهاند، گفتم چند روزی صبر کنم و وقتی آب از آسیاب افتاد آن چند سطر را بنویسم.
چون حرفهایی که مطرح میکنم مستقل از هم هستند، آنها را در قالب چند نکته مینویسم.
شاید هاوکینگ مسئلهی ما نباشد
نخستین نکتهای که میخواهم بگویم این است که احساس شخصیام بر این بوده و هست که هاوکینگ، مسئلهی عموم ما نیست. منظورم این نیست که نباید از مرگ او ناراحت شد یا به او احترام گذاشت؛ بلکه مسئلهام این است که هاوکینگ، همنشین تعداد بسیار کمی از ما ایرانیان بوده و بسیاری از ما هرگز حتی چند ساعت از زندگی خود را به خواندن او و شنیدن و شناختنش اختصاص ندادهایم.
به شوخی به یکی از دوستان میگفتم تنها جایی که شاید ما ایرانیان کمی – آنهم فقط کمی – به هاوکینگ و فضای ذهنی و دغدغههای او نزدیک میشویم، بحث در همتنیدگی زمان و مکان است. چه آنکه ما ثابت کردهایم که با چند صد یا چند هزار کیلومتر سفر در مکان، هر یک از ساکنان زمین میتواند چند قرن در زمان به عقب حرکت کند و میتوان گفت ما با اصرار خود بر سکونت در گذشته، تصویری علمی و عملی از یک ماشین زمان را در اختیار بخش مهمی از مردم زمین قرار دادهایم.
به نظر میرسد که انعکاس خبری جدی و گسترده و اعلام تاسف گستردهی ما از درگذشت هاوکینگ (که حتی به استوریِ بهادر و سایر شاخهای اینستاگرام هم رسید) چیزی شبیه سنتِ قدیمی ما در راهافتادن دنبال جنازه است.
ما همواره این را از بزرگترهای خود آموختهایم که حتی وقتی جنازهی فردی غریبه را در کوچه و خیابان بر شانههای مردم میبینیم، چند قدمی با آن همراه شویم و این سنت را البته وارد زندگی دیجیتال خود نیز کردهایم.
خلاصه اینکه از ویژگیهای فرهنگی ما این است که جنازه بر زمینمان باقی نمیماند. البته دقت داشته باشید که برای بر زمین نماندن، حتماً باید جنازه باشید. وگرنه زنده بودن ممکن است فرصت این امتیاز ارزشمند را از شما بگیرد.
تفکیک نقشهای استیون هاوکینگ
چند سال پیش درباره کتابی به نام روشنفکران از پاول جانسون مطلبی نوشتم. در آنجا هم به نوعی اشاره به این مطلب داشتم که باید تمرین کنیم نقشهای انسانها از یکدیگر تفکیک شود.
آنجا البته حرفم این بود که یک متفکر ممکن است زندگی شخصیاش با آنچه ما از تفکراتش میشناسیم فاصله داشته باشد. اگر چه در دنیای اخلاق، همسو بودن رفتار و موعظه یک فضیلت است و جز این نمیتواند باشد، اما دنیای علم چنین چیزی را نمیطلبد.
نیوتون هم کیمیاگر بوده و هم تئوریسین گرانش. همچنانکه جابر بن حیان در تلاش برای کیمیاگری، علم شیمی را بنیانگذاری کرد. حریص بودن ادیسون کمک زیادی به ثبت اختراعات گسترده کرد. همچنانکه بسیاری از دستاوردهایی که انسان امروز برای توسعه صلح و دوستی از آنها استفاده میکند، توسط دانشمندان نظامی طراحی و توسعه یافته است.
این از قدرتهای بزرگ علم است که دست را از دستاورد جدا میکند و به این شیوه، دامنهی خود را بر زمین و زمان میگسترد.
شکل دیگری از تفکیک نقشها هم در مورد هاوکینگ لازم است.
او از یک سو یک فیزیکدان بود و از سوی دیگر یک مروج علم. این دو نقش با هم یکسان نیستند و حتی نزدیک هم نیستند. فیزیکدان مانند هر دانشمند دیگری، در میان کتابها و در لابراتوارها و بین فرمولها و نظریهها، میکوشد جهان امروز را با دقتی بیشتر از دیروز بفهمد و مروج علم، میکوشد با قربانی کردن بخشی از دقت علمی، رغبت علمی در میان عموم را افزایش دهد.
همین افزایش رغبت است که به تدریج افراد جدیدی از عامهی مردم به جامعهی علمی جذب میشوند و قدرت و دقت و قلمرو علم را گسترش میدهند.
بیتوجهی به این تفکیک را در گذشته هم دیدهایم. مثلاً یکی از علتهایی که باعث شد کارل سیگن (Carl Sagan) نتواند در هاروارد بماند و به کورنل رفت، بیتوجهی همکارانش به تفکیک این دو نقش بود. سیگن بیشتر به جنس مروجان علم نزدیک بود و همکارانش نمیتوانستند این روحیه را که گاه با دقت علمی سازگار نبود به سادگی تحمل کنند.
استیون هاوکینگ هم در میان بخشی از مخاطبان قربانی این اختلاط نقشها شده است. او بیتردید در توسعهی علم فیزیک نقش داشته است. چون گرانش بخش مهمی از فعالیتهایش را تشکیل داده شاید بتوان او را در ادامهی کسانی مانند گالیله و نیوتون و اینشتین قرار داد. اساساً دانش به Contribution دانشمندان نگاه میکند. یعنی به اینکه چه چیزی به ظرف علم افزودهاند. همین برای اینکه جایگاه علمی داشته باشند کافی است.
به همین علت، ادعاهایی که هاوکینگ گهگاه مطرح میکرد و درست از آب در نمیآمد، از جایگاه علمی او چندان نمیکاهد. چنانکه در حوزهی شبکه های عصبی مصنوعی هم، بزرگی مانند ماروین مینسکی با برخی حدسها و تحلیلهای نادرست (در کتاب پرسپترون) کاری کردهاند که هوش مصنوعی برای مدت طولانی وارد دوره طولانی رکود شده که از آن به عنوان زمستان هوش مصنوعی نام میبرند. اما اینها از جایگاه فاخر او نکاسته و نخواهد کاست.
این نوع ادعاها و نیز اقدام به تالیف کتابهای پرفروش که همگی زیر نقش مروج علم او قرار میگیرند و حتی اظهار نظرهایش درباره موضوعاتی بیرون از حوزه علم نمیتوانند نقش او را به عنوان توسعه دهنده علم کمرنگ کنند. کم نیستند دانشمندانی که وقتی از فضای تحقیقات علمی بیرون آمده و به زبانی عمومیتر حرف زده و نوشتهاند، چنین اتفاقاتی را رقم زدهاند.
البته در مورد هاوکینگ در ایران بعد سومی هم وجود دارد و آن بحثهایش درباره خداست که باعث میشود خداباوران و خداناباوران او را بیشتر جدی بگیرند و فراتر از آنچه مناسب و متناسب است، تحسین و تقبیح شود.
تعصبهای ناشی از مورد آخر در حدی است که نقشهای اول و دوم او نیز به دور از انصاف سنجیده شده است (هر دو اردوگاه فکری تا حدی این رفتار را نشان دادهاند). این مسئلهای است که حدس میزنم در آینده در مورد کسانی مثل ریچارد داوکینز هم شاهد خواهیم بود (او هم مصداقی از هر سه مورد بالاست).
هاوکینگ و آن صندلی چرخدار معروف
حتی اگر از هاوکینگ و بحثهای تخصصیاش درباره گرانش و تشعشعات کوانتومی سیاهچالهها و محور یک طرفه زمان بگذریم، نمیتوانیم آن صندلی چرخدار معروف و مجهز او را فراموش کنیم.
هاوکینگ نشسته بر آن صندلی، ضربالمثل عقل سالم در بدن سالم را به تمسخر گرفته بود و فکر میکنم تا حد زیادی همین تصویر از او برای ما ایرانیان یک چهره انگیزشی ساخت.
اینکه فردی با مشکلات و محدودیتهای جسمی متعدد و جدی، به یک دانشمند پیشتاز تبدیل شود، خیلی به فضای افسانههای امیدبخشی که ما دوست داریم و نقل میکنیم نزدیک بود و از او یک داستان جذاب برای دیدن و اندیشیدن و نقل کردن میساخت.
البته این دومین باری است که بیماری ALS ما ایرانیان را در مقیاسی گسترده تسخیر کرده است. نخستین بار، چالش آب یخ بود که تب آن برای مدتی نسبتاً طولانی در فضای شبکه های اجتماعی ما وجود داشت.
شاید به همین علت، طرح زیر – که متاسفانه نتوانستم طراح آن را پیدا کنم – در سطح جهان و در ایران احساسات بسیاری از ما را برانگیخت:
اما راستش را بخواهید او برای من هر چه را تداعی کند، صندلی چرخدار و مشکلات فیزیکیاش تداعیگر حسی خاص و شگفت نخواهد بود. شاید چون این ویلچرنشینی برایم چندان ناآشنا و نامانوس نیست.
به همین خاطر، نخستین بار که تصویر بالا را کسی برایم فرستاد، زیرش نوشتم:
همه ی ما محدودیتهایی شبیه این ویلچر داریم.
دانستههایمان، ندانستههایمان، باورها و تعصبهایمان، و سنتهای نیاکانمان شبیه همین صندلی هستند.
اما خوشبختیم که کمتر به چشم مان میآیند و چنین منظرهی فراگیری از معلولیت و ضعف و ناتوانی، آزارمان نمیدهد.
آخرین دیدگاه