در تاریخ روانشناسی یکی از کسانی که همیشه مورد علاقه من بوده دیوید روزن هان (David Rosenhan) است. او از افراد مطرح مکتبی است که این روزها به نام «ضد روان درمانی» شناخته میشود. او در هاروارد و استنفورد و پرینستون تدریس کرده و تجربیات ارزشمندی را از خود به یادگار گذاشته است. امیدوارم خواندن تجربه زیر برای شما الهام بخش باشد:
روزن هان، معتقد بود که عمده برخوردهای روان درمانی مبتنی بر گفته های بیماران و نه نشانه های رفتاری آنان است و این نحوه تحلیل می تواند آکنده از خطا باشد. او هشت نفر زن و مرد را در ایالت های مختلف به عنوان «شبه بیمار» انتخاب کرد و آنها را به بیمارستان های روانی فرستاد و از آنها خواست خودشان با بیمارستان تماس بگیرند و خودشان به تنهایی به دیدار پزشک بروند و ضمن برخورد کاملاً متعادل و معرفی درست سوابق کاری خود بگویند که «صداهای مبهمی را در ذهن خود میشنوند». کلیه مراجعه کنندگان به عنوان بیمار اسکیزوفرنی شناخته و بلافاصله بستری شدند. به طور متوسط هر یک از آنها ۱۹ روز بستری بود. در تمام این مدت، این «شبه بیماران» در حال نوشتن گزارش از نحوه برخورد پزشکان و پرستاران بودند تا اطلاعات تکمیلی مورد نیاز تحقیق روزن هان، تأمین شود.
جالب اینجاست که پزشکان به طور متوسط روزانه ۷ دقیقه برای هر یک از اینها وقت می گذاشتند و در گزارش روزانه خود به بیمارستان مینوشتند: «بیمار در حال مکتوب کردن توهمات ذهنی خود مشاهده شد…».
جالب اینجاست که تنها کسانی که تشخیص دادند این افراد سالمند، دیوانگان بستری شده در بیمارستان بودند که دائماً میگفتند: «راستش را بگویید. شما مثل ما دیوانه نیستید. شما دائماً گزارش می نویسید. نکند برای روزنامه یا مجله ای کار میکنید؟ با ما صادق باشید!»
روزن هان بسیار هوشمند بود و پس از جنجالهای ناشی از تحقیقش، اعلام کرد که طی ماه های آینده، تعداد بیشتری «بیمارنما» را به بیمارستان ها خواهد فرستاد و از پزشکان خواست تمام تلاش خود را برای تشخیص بیمار و بیمارنما به کار بگیرند. او در واقع هیچ کسی را به بیمارستان ها نفرستاد و طی آن مدت ۱۲۳ بیمار واقعی به بیمارستان ها مراجعه کردند. ۴۱ نفر از این بیماران واقعی، «بیمار دروغین» تشخیص داده شدند!
یکی از تجارب شخصی من در حیطه شغلی، مجاب کردن مادران و بانوان نیازمند به مشاوره تخصصی به علت مشکلات روانی و عاطفی ناشی از تغییرات بالانس هورمونی و افزایش سن اونها و تغییر و تحول در رشد فرزندان و توقعات همسرانشون است که به صرف نوع شغلم، باید پیگیر روند درمان اونها پس از ویزیت هرچه سریعتر روانشناسی باشم. اکثرا با نتیجه ای که مشابه تشخیص غیرتخصصی من هستند بازگشته و کما بیش مشکلاتشون ادامه پیدا میکنه! مراکز مشاوره ای تغییر کرد و سعی شد از دادن هرنوع اظهارنظر پیش از مشاوره خودداری بشه، گاها مجبور به ارجاع نزد چندین مشاور متخصص همزمان بودیم، ولی بهبودی حاصل نمیشد. طی یک آمارگیری که ابتدا بشکل figour out و سپس خیلی جدی انجام شد متوجه شدیم متاسفانه یک سوم این افراد به انواع سرطانها و یک سوم دیگه به مشکلات حادتر رفتاری و بروز علایم بیمارگون جدی تر و مراجعات مکرر به انواع قسمتهای بیمارستانی مبتلا شده، یک پنجم به قصد خودکشی اقداماتی انجام داده بودند و در طی یکسال دو نفر هم بر اثر جراحات وارده درگذشتند.
انتخاب راهکرد مناسب در شرایطی که صلاحیت قانونی در شغلی موجود نیست عاملی بود که هم آزاردهنده و هم بازدارنده بود.
در نشست هاییکه با این نوع مددجویان داشتیم سعی شد فرصت بیشتری بهشون اختصاص بدیم و شنونده بهتری و البته مستمع ساکتی! برای اونها باشیم، بعد از چند جلسه بین این بانوان متوجه استعدادهایی شدیم که باورش کمی عجیب بود. سعی شد به نکات مثبت پیشنهادی خود این افراد بها داده بشه، مثلا: به ورزش شنا خیلی علاقمندم! ما:چه خوب! اتفاقا دوستی دارم که مربی شناست و دنبال خانمی در رده سنی و فیزیک شما میگرده، اگر موافق باشید شما را بهش معرفی کنم! و از ایندست کارها.
به لطف این نوع برخورد از تعداد این بانوان در مسیرهای خودکشی کاسته شده، برخی ما رو حتی زمان بستری در سایر بخشها از مسوولان بخشها تقاضا میکنند تا”موضوع مهمی” را با ما مطرح کنند! و البته درخواستشون هم پذیرفته میشه.
شاید اگر تخصصی در علم روانشناسی داشتم بهتر میتونستم جملاتم را جمع بندی کنم ولی علیه الحال، به این نتیجه شخصی رسیدم که یادگیری فنون خوب شنیدن و بها دادن به استعدادهای خاص همه افراد میتونه روندی بهینه ساز در روابط اجتماعی ما باشه و چه بسا ریشه بسیاری از مشکلات جسمی، عدم آرامش، باورهای شخصی و نداشتن تکیه گاههای عاطفیست، مشکلاتی که به واسطه تضعیف فرهنگهای سنتی در کسب این گزینه ها و نبودن آموزش کافی و بستر درک عمیق فرهنگ متجدد امروزی بسیاری از افراد را حتی با ضریب هوش بالا در تونلی سیاه بین ایندو مرز قرار داده که حتی در بهترین شرایط و امکان خروج از اون بی شک همراه با لکه ها و آثاری مشهود خواهد بود که متاسفانه به انواع انگها و لقبهای نامطلوب اجتماعی منجر میشه. متشکرم از حوصله تهیه کنندگان و خواننده محترم متن.
من هم تجربه این موضوع رو داشتم. روانپزشکی که انواع داروها رو نه به صورت مقطعی، بلکه به صورت همزمان رو من تجزبه کرد و آدم سرشناسی هم بود. زمانی هم که ازش خواستم قطعشون کنه مخالفت کرد و من خودم اینکارو کردم. چیزی که آخر دو سال واسم موند چند میلیون خرج دارو و ویزیت ایشون بود.
WoW
جنون هم حالتی از عقله
سلام محمد رضاي عزيز ،
اميدوارم همه با بيمار نماها مواجه بشيم ، قابل حله، با سالم نماها چه كنيم ؟؟؟
یاد فیلم بسیار زیبای One Flew Over the Cuckoo’s Nest با بازی فوق العاده جک نیکلسون افتادم….
خیلی برام جالب بود چون من پیغام شما رو ندیده بودم ولی یاد “مک مورفی” افتادم بعد پیغام شما رو پایین صفحه دیدم لذت بردم از اینکه با خانمی با اطلاعات شما اشنا شدم خوشحالم
سپاس محمدرضای عزیز
این نوشته بیشتر به جای اینکه مرا به فکر فرو ببرد، در ترس انداخت، شاید کار درستی نباشد یک دستاورد رو به همه اتفاقات زندگی تعمیم داد، اما اگر همه چی اینقدر مرزش باریک باشد؟
س. خوشحال میشم نقد شما رو راجع به حادثه اسید پاشی بخونم.
تماشای فیلم جذاب her به کارگردانی اسپایک جونز رو به شما پیشنهاد میدم که درباره عشق مجازیه..
بازی دلنشین بازیگر اصلی_خواکین فونیکس_ شاید بهت راهکاری مردونه بده که تو اظهار نظرهای گذرای
ادم های دور و اطرافت پیدا نکنی..
دوستان من دچار یک عشق مجازی شده ام کسی می تونه منو کمک کنه . اینجا کسی روانشناس هست؟
من روانشناس نیستم. ولی توصیه اونها اینه که عشقت رو سریعتر وارد دنیای واقعی کن و نذار اونجا بمونه. اینجوری خیلی چیزا واست روشن میشه. که میخوای ادامه بدی یا نه؟
سلام
معمولا از سمتي سقوط ميكنيم كه به آن تكيه كرده ايم.
دوستاي خوب اگه تمايل داريد اين فيلم رو ببينيد:side effects به كارگرداني استيون سودربرگ.
عین این اتفاق برای من یه بار در بیمارستان افتاد که همین جواب رو دریافت کردم از بستری شدگان
جالب اینجاست که تنها کسانی که تشخیص دادند این افراد سالمند، دیوانگان بستری شده در بیمارستان بودند که دائماً میگفتند: «راستش را بگویید. شما مثل ما دیوانه نیستید. شما دائماً گزارش می نویسید. نکند برای روزنامه یا مجله ای کار میکنید؟ با ما صادق باشید!»
دوستی داشتم که سال آخر کارشناسی بود و با من هم خانه شده بود
یک سال بود که مادرش از دنیا رفته بود و باعث افسرده شدن اون شده بود به طوری که موهاش ریخت و دیگه می خواست ترک تحصیل کنه. کنکور ارشدش هم بیخیال شده بود.
پیش روانپزشک و روان شناس می رفت اونها براش دارو تجویز می کردن و هیچ تقییری در دوستم دیده نمی شد.
من وقتی اوضاع رو دیدم دیگه نزاشتم پیش دکتر بره و دارو هاشم دور ریختم و با اطلاعاتی که خودم داشتم و مطالعه کرده بودم کمکش کردم خودم هم مطالعات جدیدی روهم شروع کردم تا بتونم بهتر کمکش کنم
خلاصه دوستم دارو هاشو کنار گذاشت
کنکور ارشد با رتبه خوبی قبول شد (نانو شیمی )
موهاش شروع به رشد کرد
و تونست با مسائل خودش کنار بیاد و رحیش برگشت.
بعد از اون دوباره چند تجربه دیگرو هم داشتم که برام خیلی جالب بود.
اضافه به کامنت قبلم:
منظورم از شیرین بودنِ این جور ساختارشکنی ها، حسِ بچه گانه ی مچ گیری از جماعت روانشناسان نبود!
_که تلاش در راه علم قابل تقدیر است و علمی که بشر به آن دست پیدا می کند، خیلی وقت ها در عین کارایی و راهگشا بودن و به درد بخور بودن، نواقصی دارد که آیندگان به آنها پی می برند و این نواقص، ذره ای از احترام و ارزشِ زحمت کشانِ آن علم،نمی کاهد همچنانکه آیندگان هم، پیشرفت های علمی و نقدهایشان را در ادامه ی تلاشِ گذشتگان استوار کرده اند، _
منظورم هر گونه ساختارشکنی محترمانه در هر علمی بود ( غالبا علوم انسانی و پزشکی) که از ماهیت روح و روان آدمی پرده بردارد!
سلام به همه عزيزان،دوست دارم در مورد تجربه خودم بنويسم.دوسال پيش به مطب مشاوره مراجعه كردم،وبا مشاور محترم مسئله پسرم كه نداشتن مديريت مالي وچند مسئله ساده ديگربود رادر ميان گذاشتم .ابتدا مسئله ام راتعريف كردم سپس راه حل خواستم .ايشون ابتدا تستي از من گرفت ،گفتند كه من استرس وكمي اضطراب دارم ،ودكتري كه اونجا حضور داشتند چند سؤال كردند وچند داروي قوي بهم دادند .
حالا من كاري به حل مسئله ندارم اما جالبه اونروز يكي از روزهاي ماه رمضان بود وسحر خواب مونده بودم ،وساعت ٤/٥بعدازظهر گرم تابستون بود. همزمان با راه كارهاي ايشون براي پسرم داروهاروهم ميخوردم،اما شديدا حالم بد شد پس از دو روز به يك دكتر اعصاب مراجعه كردم ،وايشون من رو مجازبه مصرف داروها نكردند.
خوبه از مشاورين روانشناس كمك گرفت اما انتخاب مشاور خيلي مهمه ،درضمن مشاورين محترم هركدام تخصص خاصي دارند ومجاز نيستند درهمه امور نظر بدهند ،مثلا يك مشاور نميتونه هم درمورد ترك اعتياد كمك كنه هم مشاوره ازدواج بده هم مشاوره تحصيلي
تفاوت میان “نبوغ” و “جنون” ، در “موفقیت” است.
: جاناتان پرایس
شاید نظر من بدبینانه باشه اما خیلی از روانپزشک ها طبابت نمیکنند، بیزینس میکنند. خیلی هم طبیعی به نظر میرسد که تعداد افراد بیشتری را نیازمند به استفاده از بیزینس خود ببینند!! و شدیدتر از روانپزشکها این احساس رو در مورد تولیدکننده های دارو ی بیماران روانی دارم.
و خلاصه به جا گفت: طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند….
تنها میتوان تاسف خورد!
این مطلب رو تو ویکی پدیا خوندم :
یکی از بیماران دروغین گزارش کرد که پرستاری (که زن بود) در مقابل چندین بیمار مرد، دکمههای لباس خود را باز و به مرتب کردن لباس زیر خود اقدام کرد. وی قصد نداشت که کسی را تحریک کند، بلکه به طور ساده بیماران را به عنوان مرد و افراد واقعی نمی نگریست.
اگر به جای بر چسب گزاری بر روی این شبه بیماران از گزارشی از وضعیت روانی آنها استفاده میشد این اتفاقات نمی افتاد.
هاها
این جور ساختارشکنی ها خیلی شیرین اند هارهارهار
این سایت واقعا حالم رو خوب می کنه
متن تون فوق العاده بود، تشکر اساسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
گاهی و تنها با کم و زیاد شدن یک هورمون در بدن این اتفاق می افتد(بنابر گفته روانپزشکان)
فرد جسمش در واقعیت است اما فکرش جای دیگری سیر میکند و فکر٬ جسم را کاملا در اختیار میگیرد. اما فکر کجا سیر میکند!
انسانهای سالم از درک این داستان عاجزند و روانپزشکان نیز اکثرأ فقط بنابر گفته بیمار و علایمی که از خود نشان میدهد تجویزی صورت میدهند٬ آن هم موقتی و مقطعی و صرفأ برای تسکین ٬ چراکه هر لحظه احتمال برگشت وجود دارد و عملا درمانی صورت نمیگیرد.و شاید بهترین اتفاقی که برای این بیماران می افتد این است که بیماری آنها را تشخیص می دهند و به قول هومن کلبادی عزیز فولدر آنها مشخص میشود تا برای بررسی های بعدی راحت تر باشد.و این داستان همچنان ادامه دارد.
پی نوشت: کسی میگفت این بیماران حتی اگر بمیرند از ترس برگشت علائم آنها باید داروها رو
نیز زیر سرشان در قبرستان چال کرد!
سلام. خیلی جالب بود …
ولی یه اعتراف بکنم؟ من اولش که متن رو خوندم درست متوجه نکته ش، نشدم .. دو سه بار خوندمش تا فهمیدم موضوع چی بوده … ( شاید وقتی خوندم که تمرکز کافی نداشتم…)
و وقتی فهمیدم موضوع چی بوده!، خیلی به نظرم جالب و عجیب اومد …
بعد ذهنم به یاد یه چیز دیگه هم افتاد: “تلقین”
یعنی تلقین هم می تونه نمونه ای از این موضوع باشه؟ تلقینی که شخص در مورد خودش و رفتارهای خودش انجام بده … و باهاش خودش رو بیمار بدونه یا برعکسش سالم بدونه …؟
ولی چیزی که با خوندن این پست، خیلی برام جالب بود، این بود که در نهایت دوباره رسیدم به اون نتیجه گیری محبوب خودم که : ” اون چیزی که ما می بینیم و درک می کنیم، ممکنه واقعیت نباشه، و حتی اگه واقعیت بود، ممکنه حقیقت نباشه …” (اگه درست گفته باشم…)
واقعا جالب و هوشمندانه بود! شهرزاد جان منم دقیقا به نتیجه گیری محبوبت همیشه معتقدم، هیچ چیز اونقدر بد و ناخوشایند نیس، هر اون چیزی که ما میبینیم تصورات ذهنی ماست که ممکنه واقعیت نداشته باشه!
( ببخشید. کامنت بیربط! )
ممنون مجیبه جان. همینطوره …
تو خوووبی؟ نبودی خیلی وقت …
امیدوارم همیشه خوب و خوش و سلامت باشی.:)
شکر خوبم شهرزاد جونم، سلامت باشی! وااای خیلی خوشحال شدم از کامنتت 😉 تو خوبی عزیزم؟؟
هستم ولی خاموش شدم :))
ایشالا تو هم همیشه موفق و شاد باشی، حسابی ممنون از اینکه به یادم بودی!!
سلام
شبتون به خیر و عیدتون هم مبارک
مثل همیشه جالب توجه بود مطلبتون
من رو یاد یکی از مطالبتون انداخت، با این مضمون که هر پدیده ای سه وجه داره، چیزی که من میگم،چیزی که تو میشنوی و آنچه که در حقیقت وجود داره!
مرز بین عقل و جنون در هر کاری باریکه،میخواد روانشناسی باشه،میواد پزشکی باشه یا هر چیز دیگه. و روی این مرز باریک کم هستند کسانی که زحمت پی بردن به حقیقت رو به خودشون بدن.
خود ما هم هر روز داریم همین کار روانپزشکها رو میکنیم، یعنی بدون این که درست ببینیم و فکر کنیم، از روی اطلاعات محدود و علائم ظاهری، سریع نتیجه گیری میکنیم و … این کارها بعضی مواقع میتونه عواقب وحشتناکی داشته باشه.
باز هم ممنون،و این که با اجازه تون من این مطلب رو در سایت دیگه ای با ذکر نام نویسنده و سایت منبع منتشر کردم.
امیدوارم یه روزی بتونم حداقل به تعدادی از درسهایی که از شما گرفتم عمل کنم.
اضافه کنم! در روسیه! در زمان جنگ جهانی بود فکر کنم!
به یکی میخواستن مدرک بدن که روان شناس بشه! یه نفر خودشو میزد به دیوونگی میرفت پیش طرف! بعد اگه اون طرف تشخیصش درست میبود! بهش اجازه میدادن روان شناس شه! ولی نه! نه! اجازه نمیدادن
ببخشید یکم زیاد خودمونی بود! :))
جامع و كامل بود همراه ريز اطلاعات حسن جان
ممنون;)))))))))
خوب چیکار کنم! یه نووجون بین این همه آدم بزرگ و متفکر!!! حوصلش سر میره!!:))
ادبیات دوستان خیلی سنگینه! لفس قلم میگفتن بهش فکر کنم!
حسن جان يه شوخى بود
قرار نيست با گفتن كلمات دهن پر كن و به قول خودت “لفس قلم”براى خودمون اعتبار بخريم,ممنون كه چيزى كه برات جالبه رو با ما درميون ميذارى…ما ناسلامتى هم خونه ايم….
«قومی متفکرند اندر ره دین// قومی بهگمان فتاده در راه یقین// میترسم از آنکه بانگ آید روزی// کی بیخبران راه نه آن است و نه این»
هم برای نظر روزن هان مصداق وحود داره و هم برای نظر بسیاری از روان درمانگران. نمیدونم مصداق های کدوم بیشتره ولی احتمالا مال روان درمانگران بیشتر باشه!
شاید بهتر باشه شعر خیام رو اینطور اصلاح کنیم که” کی بی خبران راه هم آنست و هم این”
بگذریم! فکر کنم کامنت من ربط زیادی با پیامی که تو میخواستی برسونی نداشت!
داستان جالبی بود ولی اگه نخوایم یک طرفه بریم از اون طرف خود ما هم مقصریم انگار روانشناسا مجبورند روی ما یک برچسب بیماری بزنند تا ما به اونها اعتماد کنیم و به حرفاشون گوش بدیم
من یاد خاطره سهیل رضایی که تو رادیو مذاکره گفت افتادم: که به یکی از بیمارایی که به یک بیماری افسردگی دچار بود گفته بود تو بوگاتما داری! و براش نسخه نوشته بود جالب اینجا بود که اون فرد باهمین برچسب بیماری ساختگی که بهش زده شده بود درمان شد
دوستایی که این فایلا گوش ندادن و حتی دوستایی که گوش کردن این گفتگو را پیشنهاد میکنم از دوباره بهش گوش بدن واقعا ارزش چند بار شنیدنا داره من فکر کنم تا حالا بیش از ۷ بار شنیدم و جالبه هر بار یک چیز جدید فهمیدم
این لینکشه http://www.shabanali.com/ms/?p=4039
راستی محمدرضا چند وقتیه از سهیل رضایی خبری نیست ؟ما خیلی دلمون براش تنگ شده …
فکر کنم بقیه دوستان با من موافق باشند که یک فایل ارزشمند دیگه از این جنس گفتگو تو رادیو مذاکره لازم باشه
ما خیلی استقبال میکنیم البته اگه تو و سهیل رضایی عزیز هم با این موضوع موافق باشید
جالب بود
منم تجربه اى در اين مورد دارم,دوران مدرسه به علت رفتن به عروسى ۳ روز غيبت كردم و در. نهايت سلامت و شادابى روحى رفتم دكتر كه براى مدرسه گواهى بگيرم(از جنبه اخلاقيش و كار زشتى كه ما كرديم بگذريم:-)))
رسيديم توى درمانگاه من بعد از ۶ ساعت تو ماشين نشستن يه آب به صورتم زدم و يه كم خوابالود وارد اتاق دكتر شديم,دكتر بعد از معاينه ۳۰ ثانيه اى براى من ۷ روز استراحت نوشتند و ۳ تاسرم و چرك خشك كن و يه سرى قرص ديگه و به مادرم گفتن اين بچه واقعن ضعيفه و رنگ به چهرش نمونده و بهش برسيد الان بدنش در حال مبارزه با ويروسه….هنوز نميدونم چه بيماريه در من كشف كردند…ولى تاسف توى صورتشون بهم حس سرطان رو ميداد;-)
تجربه جالبى بود…مدرسه اصرار داشت تا پايان هفت روز رو در منزل بمونم نكنه بچه هارو آلوده كنم:-)
محمدرضا جان
سلام
کمی نگران نشدم!
بايد کمی نوشتن را کمتر کنم… 🙂
اهنگ علیرضا قربانی رو شنیدین میخونه مرز در عقل وجنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است .خیلی خوبه.
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی…..
♥
سلام
بسیار زیبا
سپاس
موسیقی تیتراژ پایانی شب دهم
سلام به همۀ دوستای عزیزم
نمیدونم به چه ضرورتی ، محمدرضای عزیز ، این مطلبی که مربوط به سال گذشته هست (ظاهراً) ، دوباره مطرح کردن ولی در هر صورت من نظر خودم رو عرض می کنم .
به عنوان فردی که با موارد متعددی از بیمارهای روحی و روانی برخورد داشتم ، فکر می کنم نظریۀ روزنهان تا حد بسیار زیادی صحیح و قابل اعتماد هست . با نهایت احترام به روانپزشکان و روان شناسان محترم ، بارها دیدم که دقیقاً همین اتفاق مشابه افتاده و با توجه به بازخوردهایی که این متخصصان محترم از گفته های بیمار دریافت می کنن ، بیمار رو در فولدری با مدل رفتاریِ مشابه قرار میدن و از اون به بعد با برچسبی که روی اون بیمار چسبوندن و با توجه به شدت و ضعفِ علائمِ بیماریِ موردِ نظر ، با تنظیمِ داروها (معمولاً با سعی و خطا) بیمار رو به یک وضعیت نسبتاً Neutral (خنثی ) یا حتی منفعل ، هدایت می کنن و با این کار بیشتر از اون که بیمار رو درمان کنن ، رضایتِ اطرافیانِ بیمار رو فراهم می کنن .
در یکی دیگه از مطالبی که ارائه کردید ، مطلبی رو در خصوص اعتیاد مثبت و تئوری انتخاب (http://www.motamem.org/?p=466) هم مطالب ارزنده ای در خصوص بیماری های روانی مطرح کردید که خوندن اون هم خالی از لطف نیست .
در نهایت نظر من اینه که بسیاری از (به ظاهر) بیمارانِ روانی یا بتر بگم بیمار نماها ، قربانیِ عدمِ درکِ اطرافیان ، جامعه و حتی پزشکانِ متخصصِ روان شناس و روان پزشک می شن که به دلیلِ برخورد روتین با این بیماران، عملاً اونها رو به شکلِ یک پرونده و یک مشتریِ دائمی میبینن که قراره مادام العمر به اونها مراجعه کنن و با داروهای متعدد اونها رو وادار به سکوت و آرامش بکنن .
پی نوشت : متاسفانه به دلیل فعالیت چندین ساله در صنعت خودرو ، اکثر مثال هایی که در ذهنم شکل میگیره ، به نوعی به این صنعت مربوط میشه . در ذهن من (با نهایت احترام برای روان پزشکانِ محترم) روانپزشکان مثل نمایندگی های مجاز فروش و خدماتِ پس از فروشِ خودرو هستن که در اولین مراجعۀ بیمار به اونها ، با قرار دادنِ بیمار در پوشۀ (فولدرِ) بیماریِ مربوطه (مثلاً اسکیزوفرنی – مانیک دپرسیو و . . . ) عملاً با بیمار مثلِ خودرویی که برای اولین بار به یک نمایندگی مراجعه کرده و هر ۵۰۰۰ کیلومتر یا ۱۰۰۰۰ کیلومتر ، نیاز به سرویس دوره ای داره رفتار می کنن و پس از هر بار مراجعۀ بیمار و دادنِ انبوهی داروهای مَرد افکن ، به بیمار میگن قبل از رفتن برای ۴۵ روز دیگه وقت بگیر . درست مثل نمایندگی های مجاز که به مشتریانِ خودشون میگن سرِ ۵۰۰۰ تا برای سرویسِ بعدی مراجعه کنید !!!!
ارادتمندِ همۀ دوستای عزیزم و روانپزشکانِ با وجدان – هومن کلبادی
آده این مطلب مربوط به سال پیشه
من همین چند روز پیش لینکش رو تو فیسبوک به اشتراک گذاشتم
ولی در کل ارزش خوندن دوباره داشت.
سلام آقای کلبادی…
ممنون از تحلیل جالبی که روی این پست و به خصوص حرفه روانشناس ها و روانپزشکان داشتید.
ولی به نظر من در هر شغل و فعالیتی هستند کسانی که اصول حرفه ای این کار رو رعایت نمی کنند.
در مورد مشاغلی مثل روانپزشکی و روانشناسی این مسئله نمود بیشتری داره و مسئولیت بیشتری برای صاحبان این حرف فراهم میاره.سرو کار داشتن با روح و روان مردم به خصوص انسان آسیب دیده موضوعی نیست که به راحتی بشه ازش گذشت.من هم با شما موافقم که بسیاری از متخصصین این حوزه از اصول اخلاقی کارشان عدول می کنند ولی به عنوان یک روانشناس دیدم عزیزانی را که برای سلامت روحی بیمارانشان هر اقدامی را انجام میدهند و از هر کوششی دریغ نمی کنند.تشخیص هایی که در بحث روانشناسی مطرح میشه نه برای برچسب گذاری بلکه برای توصیف و طبقه بندی مجموعه علائم و نشانه ای بیمار هست که فرایند درمان را برای بالینگر تسهیل کنه.
به هر حال امیدوارم با توجه به افزایش روزافزون روانشناسان و روانپزشکان این عزیزان توجه بیشتری را به بحث ارتباط انسانی به بیمار داشته باشند.
عطیه جان عزیز سلام
ممنون از نقد زیباتون . این مطلبی که عرض کردم ، جسارت به هیچ روانپزشک و روان شناسِ عزیز و باوجدان (مثل شما) نبود هم خونه ای عزیز .در هر صنف و تخصصی ، هم انسانهای خوب و با وجدان و دلسوز هستند ، هم متاسفانه افراد بی تعهد و بی مسئولیت . به امید روزی که شاهد افزایش تعداد افرادِ دستۀ اول باشیم
ارادتمند – هومن کلبادی
متاسفانه بعضی از استادهای روانشناسی در دانشگاه بین دانشجو دنبال بیمارهستن جالبه نمیگن مراجعه کننده میگن مشتری.نمیفهم ب ادم برمیخوره اگر ب چشم پول یا فرصت بهمون نگاه کنن؟؟؟؟؟؟/
یکیشون میگفت هر ی مشتری ک بیارید ی + دارید
شاید همین مسائل باعث شده مردم بیشتر برن سمت رمال جادوگر فال
در مثل مناقشه نیست
سلام.
حتما آزمون «روزن هان» وضعیت روانشناسی- نه لزوما روان شناسان – را به خوبی روشن کرده است . ولی من به جای اینکه این را مشکلی مربوط به روان شناسان و روان درمان گران و اینها بدانم، دوست دارم به این نکته اشاره کنم که چه بسا هر کدام از ما در لحظه هایی چسبیده به هم ممکن است در طیفی از درجات عقل و جنون تغییر موضع بدهیم.
برای مثال اگر داستان «مسخ» نوشته ی ارزشمند و قابل تامل « فرانتس کافکا » را خوانده باشید، می بینید که قهرمان این داستان در لحظه ای به علت جنون آنی ناشی از گرمای بیش از حد- البته این یکی از دلایل است- دست به قتل می زند. احتمالا در اخبار رسانه های مختلف هم گاهی چنین اصطلاحی را شنیده اید: «جنون آنی»
جنون آنی، آن گونه که شنیده ام و تقریبا در مثال بالا هم دیدید، حالتی از جنون است که برای لحظه ای یا لحظاتی کوتاه به سراغ فرد می آید و او در آن بازه ی زمانی به اقداماتی و تفکراتی دست می زند که در حالت عادی – عاقل بودن – انتظار چنان رفتاری از او نمی رود یا آن را مرتکب نمی شود.
من خودم لحظاتی را تجربه کرده ام که تصمیم به انجام کاری گرفته ام ، ولی ناگهان به خودم آمده ام و احساس کرده ام که این رفتار از من بعید است و با باورها یا تفکرات من نمی خواند و از اقدام به آن خودداری کرده ام. حتی گاهی در شرایط ی دشوارتر،آن قدر تصمیم گیری برای انتخاب یکی از این دو راه برایم دشوار بوده که مانده ام بلاتکلیف که کدام این تصمیم ها عاقلانه است و کدام جنون آمیز:اقدام یا خودداری.
بسیاری از رفتار های خشونت بار همشهریان در کوچه و خیابان های شهر ما- آن دسته که برنامه ریزی شده و فکر شده نیست- و به ضرب و جرح و هتاکی و اینها کشیده می شود به عقیده ی من ناشی از انتقال وضعیت لحظه ای از عقل به جنون است و خیلی که تا مرز عمل می روند ولی مرتکب نمی شوند در لحظه ی آخر به محدوده ی عقل برگشته اند.
نکته آخر اینکه هر چه شرایط آدم ها با آرامش فاصله ی بیشتری داشته باشد، امکان لغزیدن به حیطه ی جنون بیشتر است.
واقعاً مرز در عقل و جنون باریک است.
ممنون.
منظور شما کتاب بیگانه آلبرت کامو نویسنده فرانسوی باشد که در داستان کتاب ، آقای موسو در ساحل یکی از شهرهای الجزایر (مستعمره فرانسه ) دست به قتل فردی عرب تبار می زند که علت را بیشتر گرمای بالای هوا در آن لحظه ، در دادگاه مطرح می کند که این کتاب واقعاً شاهکاری از این نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل می باشد.
سلام دوست عزیز.
من امروز کامنت شما را دیدم.
حق کاملا با شماست.
جدا از این که اخیرا از طرف خودم به «آقای سوتی» ملقب شده ام، یک نکته دیگرهم که وجود دارد این است که من این دو داستان را پشت سر هم خوانده ام و هر دو شدیدا مرا تحت تاثیر قرار داده اند. بنابراین همیشه با هم در ذهنم هستند. زمان نوشتن این کامنت بالایی مرتب حواسم بود جابجا ننویسم. و عجیب که دقیقا برعکس عمل کردم.
از توضیح شما ممنونم و امیدوارم هر کس اشتباه مرا خوانده، نکته اصلاحی شما را هم خوانده باشد یا بخواند.
باز هم ممنونم.
روانپزشک ها گاها چیزهایی رو تشخیص می دن که خیلی عام هست یکسری دارو می دن و ممکنه مدت ها یک فرد رو ببرن و بیارن و ناخوداگاه فرد هم چون داروها یکسری تغییرات شیمیایی در بدن ایجاد می کنه می پذیرن که احتمالا مشکل همونجا بوده چون یک تغییری به هر حال میده ولی نکته اینجاست که بعد از چند سال فرد خوب نشده و هنوز هم همون حالات کمتر یا بیشتر هست پس شاید بشه گفت تشخیص اولیه مشکل داشته .
خیلی از این ناراحتی ها ناشی از اسیب های دوران کودکی و یا حتی تنهایی ادم ها هست. شاید روانکاوی و … بهتر بتونه کمک کنه.
بارها شنیده ایم: تا مرد سخن نگفته باشد عیب وهنرش نهفته باشد
واقعا تا سخنی گفته نشه دریچه های شناخت باز نمیشه ولی من با دیوید روزن هان موافقم و مدت نسبتا زیادی که به خروجی آدمها که رفتار اوناست دقت میکنم وبا حرفهاشون مطابقت میدم
نتایج جالبی بدست میاد این یک جورایی مثل مهندسی معکوس میمونه. این کار تو شناخت استراتژی آدمها خیلی به من کمک کرده.
حس میکنم شبیه این اتفاقها تو زندگی همه ما می افته…
دیگران به اندازه ای ما رو میشناسن که ما میخوایم کسی که براش مهم باشی تلاش میکنه تو رو از روی رفتارت بشناسه نه فقط از روی گفته های تو.
و متاسفانه بیشتر ما بدتر از روانپزشکان حتی ۷ دقیقه در روز هم برای شناخت همدیگه وقت نمیذاریم…
ما آدما مثل بیمارنماها میمونیم وظیفمون اینه که تلاش کنیم همدیگرو درست بشناسیم.
با نظر ستاره موافقم
سلام ستاره
دوست من نظراتت رو میخونم همیشه
سلام آرزوی عزیز
خیلی ممنونم ازت
اینجا حس خیلی خوبی دارم،وقتی بین دوستانی همچون توی عزیز هستم.
باز هم ازت ممنونم
جالب بود و همونطور که حمیده هم گفت بیشتر دنبال دسته بندی آدمها هستن چیز یکه به نظر من نمیشه انجامش داد شاید یه آدم به زمانهای افسرده باشه ولی مسلما همیشه نیست…من یه زمانی کتابهای روانشناسی زیادی می خونم خیلی خیلی زیاد نیم فهمیدم و بارها می خوندم…اونم با چه هدفی شناخت بقیه 🙂 …خب حالا کلا نظرم عوض شده در مورد این حوزه…اول اینکه آدم فقط می تونه خودش و بشناسه شناخت دیگری سخته اگرم شناختی حاصل بشه به دردی نمی خوره شناخت زیر بمها و درونیات یک نفر واقعا بدرد بخوره؟؟…حتی شناخت خودمون هم سخته چه برسه تشخیص بیماریهای روحی وروانی بقیه..نتیجه بعدی اینکه روانشناسا و مشاورا فقط بدرد این میخورن که حرف گوش بدن و اصلا نباید توصیه ها و راهکارهاشون و جدی گرفت…اونا در واقع پول میگیرن تا استفراقات روحی و ذهنی بقیه رو بشنون…به نظرم اگه روانشناسا وقتشون و میذاشتن روی شناخت شخصیت سالم نتیجه بهتری میگرفتن تا شناخت این همه بیماری روحی و روانی ولی تو همه اینا واقعیت درمانی خیلی با روحم سازگاره…:) بله همه چیز تو این دنیا گردِ و گاهی نهایت عقلانیت میرسه به مرز باریکش با جنون و جنون میرسه به عقلانیت
سلام محمدرضا جان
و سخت تر شاید شناخت مرز عقل و جنونمان، به مداوای پزشک درون باشد…
شاید تفکر من کاملا” اشتباه باشه اما خیلی اوقات با این جمله زندگی میکنم:
ادب را از که آموختی؟
گفت: از بی ادبان
این که گاهی به خودمون اجازه ی برچسب زنی به برخی آدم ها رو میدیم، نشون نمیده که سالمیم و تونستیم یه رفتار غیر عادی رو شناسایی کنیم، فکر میکنم دیدن و برخورد با این گونه انسانها فقط روح درست و غلط بودن رفتارهای رایج و این گونه رفتار نکردن ها رو در ما تقویت میکنه، انگار میگه این کار غلطه و اصلا” نباید انجام داد و رفتار غلط رو یک رفتار غیر عادی تلقی میکنیم
تا حالا به افرادی که توی مراکز درمانی ای که از این دسته اند و بستری شدن نگاه کردین؟
از اول این قدر آشفته نبودند
از اول این قدر عصبی نبودن
از اول اونا خیلی تفاوت داره با اینی که ما حالا ازشون میبینیم
گناه از ماست که اونا رو متفاوت میدونیم و بهشون برچسب میزنیم
به مهربونیشون نگاه کردین؟توجه کردین که بی اختیار اشکتون سرازیر میشه؟نه برای اینکه دلسوزی کنیم،برای اینکه بارها این خواسته رو تکرار میکنیم که ای کاش از این زندونی که ماها براشون درست کردیم آزاد بشن،آخه گناهکار ما هستیم.
شاید فقط کمی توجه و دادن آرامش بتونه این مرز باریک رو پر کنه، مرزی که صفت باریک رو با خودش حمل میکنه رو میشه به راحتی برداشت
ببخشید که شاید این نظر با نظر خیلی از صاحب نظرها متفاوت و البته غلط باشه
مرز در عقل و جنون باريك است
كفر و ايمان چه به هم نزديك است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ويراني و بهت مردم
گيسويت تعزيتي از رويا
شب طولاني خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجير است
زخم من تشنه تر از شمشير است
مستم از جام تهي حيراني
باده نوشيده شده پنهاني
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشياريست مگو سهو شده………
سلام دوست عزیز.
کاش نام شاعر را می نوشتی: دکتر افشین یداللهی
ایشان متخصص اعصاب و روان و ترانه سرا هستند.
این ترانه روی سریال «شب دهم» ساخته ی حسن فتحی با صدای علیرضا قربانی خوانده شده است.
آقای یداللهی، شاعر بسیاری از ترانه های احسان خواجه امیری هستند.
ممنون از یادآوری این ترانه ی زیبا.
با اجازه مولانا که فرمود هرکسی از ظن خود شد یار من می گم هرکسی از ظن خود شد خار من! قصه وابستگی انسانها به خودشون همینه.تازه بدتر اینکه از روی خود اون حرفها پی به تو نبرن بلکه حرفتو بشنون و بعد طبق ذهنیات خودشون نظر بدن.رضا کیانیان می گفت تو آژانس شیشه ای لازم بود ی جایی حبیب رضایی بخوابه قرص خواب ندارن بعد یه قرص دیگه به اسم خواب بهش می دن می گفت خوابش برد بنده خدا!!!یعنی این دیگه.جهان از زاویه”من” از ذهن “من” و از خوبیهای انسان اینه که سطح دیدشو بالا بیاره که تا می تونه در حد توانش از بالا نگاه کنه به مسایل برای درک دیگران برای پذیرفتن دیگران و…
زهرا جان ترسم از اینه که مهندس هم فقط اینگونه بنماید 🙂
با عرض پوزش از محضر استاد 🙂
سلام
فکر میکنم اشکال وارده به روانشناسی همینه دقیقا
بیشتر دنبال الگوپذیریه
یعنی با یه علامت کلا میری تو یه دسته خاص و چه افراد زیادی هم ضربه دیدن
من بی اختیار یاد بیمار دوست داشتنی جین بروئر افتادم : پروت , کل بیمارستان منهتن رو بهم ریخته بود
جالبه که حالا فروید دوتا متد داره ” تداعی آزاد” و ” اشتباهات لپی” که خیلی مبتنی بر همین حرفای بیماراست البته اشتباه فروید این بود که معتقد بود نت برداری از حرفای بیماراش حین روانکاوی شون مختل و منقطع میکنه پروسه رو. واسه همین همیشه پایان جلساتش با بیماراش هر چی تو ذهنش بود رو ریپورت میکرد که البته بیشک جهت گیری ها و عقاید خودشو هم اثر میداد و چندان بیطرفانه نبود اشکال بزرگی هم که به کارش گرفتن روان شناسا و روان پزشکای بعدش ، همین بود. ولی به هر صورت فروید روانپزشک بزرگی بود و هیچکس نمیتونه منکر این بشه. و البته منم خیلی قبولش دارم .
خب البته روزن هان هم نشون داد بیسوادی و اهمال کاری پزشکان رو که روز به روز هم داره بیشر میشه
مطلب جالبی نوشتید آقای مهندس
من اخیرا خیلی علاقه مند شدم به نوروسایکیتری و نوروسایکولوژی
یه آدم ساینتیفیک متعهد هم که تو ایران پیدا بشه شمایین
محمدرضای عزیز
پر رمز و راز است این روان آدمی…
پزشک در مقابل بیمارنما و بیمار در مقابل دارونما…
آدم بمیره ، بهتر از این که خل باشه ولی فک کنه سالمه…
اگه اشتباه نکنم این جمله دیالوگه اون بازیگره تو “اینجا بدون من” بود.آره؟ 🙂
این که گفتی فیلمه؟ نمیدونم. اما شبیه این جمله رو خیلی جاها از خیلیها شنیدم.
آره فیلمه.همین چندروز پیش گذاشت
محمدرضا این فیلمو اگه ندیدی و حوصله داشنی
خوبه تقریبا
🙂
خيلي مطلب جالبي بود 🙂
دستت درد نكنه محمدرضاجان
استاد این پست با بقیه ی پست ها متفاوت بود
میشه گفت تخصصیه
با این حال بسیار مفید بود
امروز دومین روزیه که گوشیمو خاموش کردم که روزا و ساعتها مال خودم باشن …
فکر نمیکردم این روزا هم برای ما چیزی بنویسید
روان تلحیلگران یه دفترچه پر از برچسب دارند(توی ذهنشون) کافیه لب بازی کنی همینطور تو دفترچه شون دنبال برچسب میگردند…وای به حال وقتی که تناقضی پیدا بشه توی حرفهات دیگه عدم تعادل هیجانی و… کمترین برچسبه که بهت میچسبونند..(نگاه تحلیل گران روان:همه روانی اند مگر اینکه عکسش ثابت بشه)
واقعا مرز میان عقل و جنون باریکه،انیشتین میگفت تفاوت بین نابغه ها و دیوانه ها توی اینه که نابغه ها یه کمی محدودیت دارند و خودشون رو در این محدودیت ها قرار میدن…
همینطور مرز میان واقعیت و تخیل
پس باید مراقب بود..
برخی نوشته ها را باید چشید
بعضی نوشته ها را باید بلعید
وقلیلی را باید جویدوهضم کرد…
عمده برخوردهای روان درمانی مبتنی بر گفته های بیماران و نه نشانه های رفتاری آنان است و این نحوه تحلیل می تواند آکنده از خطا باشد.یعنی چی این نحوه تحلیل میتواند آکنده از خطا باشد؟متوجه نشدم.
یعنی بی توجهی به نشانه های رفتاری درسته وتوجه به گفته ها نادرست؟
من فکر میکنم کسی که واقعا بیمار باشه ،گفتارش جزئی از رفتارشه .یعنی بیمار مینماید که بیمار است ،هم در در رفتار وهم در گفتار .مگه اینکه اون بیمار بیمار نباشه ودر حال پژوهش!
اعتراف صادقانه :
تحلیل این پست سخته
نگاهم به دنیا و حرف ها و آدم ها عوض شده !
تحلیل این پست ، خیلی هم سخت نیست …